گلهای پرپر
عکس زنجیریان مشروطیت
خواهی که دادت بردرد صد سلسله بیداد را
منت مکش گردن بنه زنجیر استبداد را
نقل از روزنامه «نالهی ملت» چاپ تبریز:
بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرنهای بیپایان
چو سر ز خاک برآورد امر
فرمودی
بمردمی همه اهریمنان بیایمان
که خاک مجلس و مسجد همیدهند به
باد
کشند مردم مظلوم را ز پیر و جوان
در شرح تاریخ مشروطه به سرفصل توپباران مجلس رسیدیم. دیدیم که در نیمروز
خونین دوم تیرماه ۱۲۸۷، پس از مقاومتی کوتاه
اما دلاورانه و خونین، مجلس به زانو درآمد و استبداد مطلقه سلطنتی با حمایت مستقیم
استبداد روسیهی تزاری، بار دیگر سلطه یافت.
از آنجا که در سرفصل شروع مقاومت مجاهدان انقلاب مشروطه هستیم، پیش
از ادامه شرح تاریخ، ببینیم درس این سرفصل
چیست؟
تجربه مشروطه. علی معصومی(ص۲۰و ۲۱): «پیام بمباران مجلس توسط استبداد متکی به استعمار روس، در یک کلام
این بود که با مبارزات رفرمیستی پایههای اساسی طبقه فرمانروا منهدم نمیشود.
مبارزات رفرمیستی ممکن است طبقه مسلط خودکامه را وادار به عقبنشینی کند.
اما نمیتواند آن را به زانو در بیاورد. قلع و قمع مشروطه خواهان در واقعهی
بمباران مجلس، مثل همه سرفصلهای شکست مبارزات رفرمیستی در تاریخ، ضربهپذیری
مبارزات رفرمیستی را نشان میدهد. در برابر مستبد خودکامهای که به
استبداد تزاری هم متکی هست، با حربهی پند و موعظه و مظلومنمایی نمیشود
ایستادگی کرد».
مقابلهی مشروطه خواهان در اطراف مجلس در روز دوم تیرسال۱۲۸۷بیش از چهارساعت به طول نیانجامید. اغلب سران مجلس به اسارت
درآمدند. دویست تن از مجاهدان مشروطه خواه شهید و مجروح شدند. برخی سران کمیتهی
انقلاب دستگیر و شکنجه شده بهشهادت رسانده شدند. استبداد با حمایت استبداد
فئودالی روسیه مجدداً بازگشت و محمدعلیشاه، رعب و وحشت و حکومت نظامی را بر تهران
حاکم کرد.
سادهاندیشی سران
تاریخ مشروطهی ایران. احمدکسروی ص۶۶۹:
«مردمی که از سه سال باز به جنبش آزادیخواهی برخاسته و آوازهی
شورش به سراسر جهان انداخته، و نمایندگان آن در مجلس خطابه میخواندند که ما پیمان
با خون بستهایم، و روزنامههایش آن بیباکیها را مینمودند، در برابر چند هزار
قزاق و سرباز از پا افتاد و رنجهای سه ساله را در چهارساعت بیهوده گردانید.»
علت شکست جنبش و حاکم شدن استبداد در این مرحله چه بود؟ پاسخ این است که یک
مبارزهی انقلابی در درجه اول به مبارزانی با بینش انقلابی و دارای خط مشی انقلابی
نیاز دارد که با تحلیل عمیق و دقیق دشمن، راه شکست او را تشخیص داده باشند و در
برابر فریبکاریهای دشمن، دچار سادهاندیشی و سادهانگاری نگردند. اصلیترین علت
شکست جنبش مشروطه در مرحله نخستش، این بود که سطح رهبری بورژوازی نوپا و سران مجلس
پایینتر از آن بود که خط مشی صحیح را برای مقابله با استبداد بکار بگیرد، و در
نتیجه با تظلم و مذاکرات سازشکارانه با مستبد میخواستند کارشان را پیش ببرند.
به این ترتیب، استبداد که در مرحله اول عقبنشینی کرده و به امضای فرمان
مشروطه تن داده بود، اینک مجدداً بر ایران مسلط گردید. محمدعلیشاه، این مستبد
خونریز، با سفاکی بسیار دست مزدوران خود را به قلع و
قمع آزادیخواهان باز کرد و همدستان مرتجعش، به سردستگی شیخ فضلالله
نوری، در هر گوشه و کنار کشور به کشتار، آزار و زجر مشروطه خواهان پرداختند. سایهی
شوم استبداد و ارتجاع دوباره میهن ما را در تیرگی فرو برد.
شهیدان راه آزادی
بعد از پرداختن به درس تاریخی بمباران مجلس، از آنجا که در این
ضربه به پیکر جنبش مشروطه خواهی، بسیاری از سران کمیتهی انقلاب
و آزادیخواهان پرشور دستگیر و شکنجه شده و بهشهادت رسیدند، لازم است که
از چهرههای مقاوم جنبش آزادیخواهی که بعد از توپباران مجلس، در راه
آزادی بهشهادت رسیدند. یاد کنیم.
پس از توپباران مجلس توسط لیاخوف، ملکالمتکلین و
میرزاجهانگیرخان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل در پارک امین
الدوله توسط قوای قزاق دستگیر شده به باغشاه منتقل شدند.
خواهی که دادت بر درد، صد سلسله بیداد
را
منت مکش گردن بنه، زنجیر استبداد را.
شخصیت نامدار و مبارز پرشوری که در فردای به توپ بستن مجلس و شروع استبداد
صغیر دستگیر و با پافشاری و اصرار محمدعلیشاه بهشهادت رسانده شد ملکالمتکلمین بود.
کسی که محمدعلیشاه پیش از به توپ بستن مجلس، تسلیم او وهفت تن دیگر را از
مجلس و انجمنها خواسته بود. نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین، از اولین
اعضای انجمن ملی و کمیتهی انقلاب بود. ملکالمتکلمین همچنین خطیب پرشوری بود
که در تمامی صحنههای تعیینکنندهی جنبش، با سخنرانیهای خود شور ضداستبدادی را
در مردم بر میانگیخت و تودهها را علیه محمدعلیشاه و مرتجعان همدستش به جنبش میخواند.
ملکالمتلکمین اگر نگوییم رهبری کمیتهی سری انقلاب را داشت یکی از رهبران
اصلی آن بود. او با همکاری یارانش در این کمیته، فعالیت انجمنها و مجلس
را علیه استبداد هدایت میکرد. در حقیقت اینها سران حقیقی و سازش ناپذیر جنبش
مشروطه در دور اولش یعنی تا توپباران مجلس بودند. محمدعلیشاه، هم دقیقاً همینها
را دشمن اصلی خودش میدانست و به همین دلیل هم با توپباران مجلس، سریعاً دستور
دستگیری و بهشهادت رساندنشان را داد. در حالی که دیگران را به تبعید فرستاد.
توجیه کشتار
انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت: ص۱۲۵و ۱۵۴: «در ملاقاتی که بین چرچیل، دبیر شرقی سفارت انگلیس و
محمدعلیشاه روی داد، شاه آشکارا گفت با مجلس کینه و عداوتی ندارد و آنچه که میکند
مستقیماً متوجه انجمنهای سرکش برهم زنندهی صلح است. حقیقتاً هم در آن روزها
انجمنهای مخفی و علنی بودند که نقش رهبری مبارزان و انقلابیون را برعهده داشتند.»
ملکالمتکلمین در مجالس و تحصنهای گوناگون انجمنها و در
تجمعهای مردم به صراحت از آزادی و عدالت، و همینطور از فساد محمدعلیشاه سخن میگفت
و به آخوندهای مرتجع و عمال حکومت سخت میتاخت تا جائیکه بارها آخوندهای مشروعهچی،
حکم به فساد عقیدهی او دادند.
ای مرغ سحر چو این شب تار، بگذار ز
سر سیاهکاری،
وز نفخهی روح بخش اسحار رفت از سر
خفتگان خماری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
یکی دیگر از اعضای کمیتهی انقلاب، که جزو هشت تنی بود که محمدعلیشاه پیش از
توپباران مجلس، تسلیمش را از مجلس خواسته بود
میرزا جهانگیرخان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل بود.
شیپور بیداری
میرزاجهانگیرخان، علاوه بر فعالیتهاش در کمیتهی انقلاب، مدیریت ارگان بیدار
کننده و بسیج کنندهی انقلاب یعنی روزنامه صور اسرافیل را هم داشت. با
شهرت پیدا کردن صور اسرافیل، بتدریج به خود میرزا جهانگیرخان، لقب
صوراسرافیل داده بودند.
میرزا جهانگیرخان در روزنامه صوراسرافیل، درباریان فاسد
و خیانتکار را افشا میکرد و نقش مهمی در روشن کردن اذهان عمومی مردم نسبت به بند
و بستهای پشت پردهی استبداد و ارتجاع داشت.
سرلوحهی روزنامه صوراسرافیل عبارت بود از فرشته آزادی که در صورِ
برخاستن و بیداری میدمد و گروهی انبوه او را به همدیگر نشان میدهند. او این روزنامه
را با کمک میرزاقاسم خان تبریزی و علیاکبر خان دهخدا منتشر میکرد و
انگیزهی خودش را از انتشار آن در صور اسرافیل نوشته بود:
روزنامه صور اسرافیل:
«در تکمیل معنی مشروطیت و حمایت مجلس شورای ملی و معاونت روستاییان و ضعفا و
فقرا و مظلومین امیدواریم تا آخرین نفس ثابت قدم باشیم.»
میرزاجهانگیرخان شیرازی در مقالهیی با عنوان «مسئولیت قلم» میزان
پایبندی خود و یارانش را به رسالت و مسئولیتشان در رهبری جنبش مشروطه نشان
داد.
مسئولیت قلم
روزنامه صور اسرافیل. مسئولیت قلم: به قلم
میرزا جهانگیرخان شیرازی:
«قلم روی کاغذ گذاشتم در حالی که نفوس یک مملکت و روح یک ملت با هزاران چشم،
ناظرِ اعمال من شدند. استقبال بیست کرور مخلوق از من حسن ادای وظیفه میخواست و
سعادت ملت را از غیرت من میطلبید. تاریخ هم که رئیس هیأت تفتیش عالم و ثَبّاتِ
اعمال ابنای دهر است. این مفتش بسیار بزرگ و مهیب هم بنای نظارت در اعمال ما گذاشت
و قبول مسئولیت را در مقابل خود به من تکلیف نمود. باری بعد از تأمل زیاد و رجوع
به قوای خود که آیا ادای این تکالیف و از بوته استنطاقات صاف در آمدن از عهده من
ساخته است یانه؟ بالاخره همه این مسئولیتها را با دل و جان پذیرفتیم و توکل به
خدای مستعان کرده و او را به قلم قسم داده، یاری جسته، دست به کار زدم و قلم روی
کاغذ گذاشتم. در این بین پس از همه این ملاحظات و خلاصی از دست این همه
مفتشین باز یکی بازوی مرا گرفت و نگاه داشت. برگشتم دیدم یک دیو سیاه گنده
مهیبی است که میگوید اسمم اداره پوسیده انطباعات است و من هم در این کار دخالت
دارم… نظر به بالا کردم دیدم جلو چشم من به خط برجسته هلالی نوشته شده. نظر برزمین
افکندم دیدم همه بسیط خاک ایران پراست از خطوط و نقوش جلیّ که آن خطوط با ثلث و
نستعلیق و نسخ و غباری، لفظ مشروطیت را تکرار میکند. لهذا به یاری قوت قلب
حاصله از این مناظر یک مشت به سینه آن دیو زده، عقب راندم و آیه یریدون لیطفئوا
نورالله الی آخر را خواندم... قلمی را که خدا در قرآن مجید بدان قسم خورده
نمیتوان اسیر سلاسل و اغلال یک اداره مستبده کرد. و مقید به قیود نظارت و ممیزی
مستبدین و ظالمین نمود.»
علاوه بر ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیر خان شیرازی، برخی
از آزادیخواهان همچون سلطانالعلمای خراسانی، مدیر روزنامه روحالقدُس و
قاضی ارداقی نیز در باغ شاه به بند کشیده شده بودند. قزاقان خونریز،
رجّالگان استبداد و اوباشان قمه به دست ارتجاع، این آزادیخواهان پایدار
را مورد شکنجه و آزار شدید قرار دادند.
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
شرح این قصه مگر شمع بر آرد به
زبان
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی
پایداری آزادگان و ستم استبداد
شرح جانگذاز روز دستگیری و چگونگی بهشهادت رساندن میرزاجهانگیرخان و
ملکالمتکلمین را یکی از به زنجیر کشیده شدگان باغشاه، که جوانی بهنام
میرزا علی اکبرخان ارداقی، برادر قاضی ارداقی قزوینی بود برای
ثبت در سینهی تاریخ نوشته است:
تاریخ مشروطهی ایران. احمدکسروی ص۶۴۹: و ۶۶۰:
« سید حسن مدیر حبلالمتین …ما را برداشته بهخانهی خود برد. …
چیزی نگذشت که ناگهان هیاهویی در بیرون برخاست، و آگاهی آوردند
که قزاقان گرد خانه را فراگرفتهاند. برادرم و ملک و میرزاجهانگیر هرسه
گفتند: قزاقان برای گرفتن ما آمدهاند. روا نیست بهخانه بریزند
و دست و پای زنان و بچگان را بلرزانند. این گفته همگی برخاستند و با پای خود از
خانه بیرون شتافتند. سرکردهی قزاقان … دستور داد هر یکی را یک قزاق به
ترک اسب خود برگیرد. بدینسان ما را به قزاقخانه رسانیدند. قزاقان همین
که ما را دیدند با شوشکههای آخته بر سر آن سه تن تاختند.سرکردگان قزاقان داد
زدند: « اینها را اعلیحضرت خواسته باید به باغ شاه ببریم.»… چون به
جلو باغشاه رسیدیم یکی از سربازان سیلاخوری با قمه، زخمی بر
پیشانی برادرم زد که خون او روان گردید. در باغشاه ما را به چادری
رسانیدند …شب چهارشنبه را با آن سختی به پایان رساندیم بامدادان از خواب برخاستیم
و قزاقان هر هشت تن را که به یک زنجیر بسته بودند، بیرون میبردند، و
چون آنان را بر میگردانیدند هشت تن دیگری را میبردند، و چون اندکی
گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیر خان آمدند، و ایشان را
از قطار بیرون آورده بگردن هر یکی زنجیر دستی (شکاری) زده گفتند برخیزید بیایید،
گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان، ملک دم در با آواز دلکش و بلند
خود این شعر را خواند،
ما بارگه دادیم این رفت ستم
برما
بر بارگه عُدوان آیا چه رسد خِذلان
این را خوانده پا از در بیرون گذاشت ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه
چند برابر شد هنگامیکه دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که بگردن
ملک و میرزا جهانگیر خان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اتاق
بروی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آنان به پایان رسیده.»
میگویند آن هنگام که طناب را برگردن میرزاجهانگیرخان شیرازی انداخته
بودند گفته بود زنده باد مشروطه و سپس رو به سوی زمینی که بر آن ایستاده بود کرد و
گفت: ای خاک ما برای حفظ تو کشته شدیم.
شرح چگونگی بهشهادت رساندن این دو مبارز بزرگ مشروطه
را مامونتوف روسی نیز نوشته است:
تاریخ مشروطهی ایران. احمد کسروی ص۶۴۹: و ۶۶۰:
مامونتوف نیز مینویسد: « سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان
را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداخته
از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و اینزمان دژخیم سومی خنجر به دلهای
ایشان فروکرد.»
یکی از یاران میرزا جهانگیرخان در آن زمان، میرزا علیاکبرخان دهخدا
بود که پس از بمباران مجلس با جمعی از آزایخواهان به اروپا تبعید شد، و در دیار
غربت به یاد رفیق شهیدش، روزنامه صوراسرافیل را مجدداً منتشر کرد. شادروان
دهخدا در نخستین شمارهی بعد از شهادت میرزا جهانگیرخان، شعری را در
رثای او سرود و به چاپ رساند.
ای مرغ سحر چو این شب
تار بگذاشت ز
سر سیاهکاری
وز نفخهی روح بخش اسحار رفت از سر
خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبهی نیلگون
عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشت خو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد
آر
بسیاری از مشروطهخواهان اصیل و سازشناپذیر در صحنهی جنگ در
میدان بهارستان شهید شدند و برخی دیگر را نیز در خانههایشان و در نقاط مختلف
کشتند.
اما در میان مشروطهخواهان به زنجیر کشیده شده در باغشاه،
چهرههایی از سران اصیل و پایدار جنبش دیده میشوند که زجر و شکنجه بسیار دیدند و
برخی از آنها به وضع فجیعی بهشهادت رسیدند. از میرزاعلیاکبرخان نقل شده است
که روز پنجشنبه سوم تیرماه از اسیران عکس بر داشتند!. صبح همین امروز میرزا
جهانگیر خان صوراسرافیل و ملک المتکلمین را در پیش خود محمدعلی
شاه با طناب خفه کردند، به همین خاطر آن دو در بین افراد این
عکس نیستند،
در عکس شخص نمرهی ۱،
قاضی ارداقی است که او را چند روز بعد در باغشاه توسط دژخیمان شاه بهشهادت
رساندند.
حیات یحیی: ص ۳۴۰: نوشته یحیی دولتآبادی:
«در میان این جمع نظر بدی که درباریان به قاضی
قزوینی دارند به دیگران ندارند.… شاه اشخاصی را که در کار کشف نشدن قضیهی
بمب(اندازی به شاه) و شناخته نشدن مرتکبین آن دخالت داشتهاند دشمنان حقیقی خود میشناسد
و قاضی قزوینی از افراد مبرز آن است. … که در مقصری همدوش ملکالمتکلمین و
میرزا جهانگیرخان بوده.»
نمرهی ۲، سلطانالعلمای
خراسانی مدیر روزنامه روحالقدس است. هم او که تند و تیز محمدعلیشاه را
رسوا میکرد. به جرم حقیقتها که به ضد شاه نوشت شکنجهاش کردند بعد هم در
چاهی انداخته و او را با درد و رنج فراوان بهشهادت رساندند.
باقی، اینها بودند: نمرهی ۳میرزا حسن، نوکر آقا بالا خان سردار
نمرهی ۴شیخ ابراهیم، پسر عموی
روح القدس
۵آقا مجید سیگار فروش
۶آقا علی سرباز
۷شریف صحاف
۸میرزا محمد علیخان مدیر روزنامه ترقی
۹مشهدی باقر تبریزی
۱۰حشمت نظام
۱۱شاهزاده ناصر الممالک
۱۲میرزا علی اکبرخان معتمد دیوان
۱۳میرزا محمدعلی پسر حاجی
ملک المتکلمین، که چند روز پس از شهادت پدرش او را آزاد کردند
۱۴نایب باقر خان
۱۵میرزا داوود خان: میرزا داوود خان را هم در ردهی
ملکالمتکلمین از او کینه داشتند. چرا که از بزرگان مشروطهخواهی بود.
میرزاداوود خان ادیبالسلطنه، از اعضای کمیتهی شانزده نفرهی انقلاب بود که
از ابتدای جنبش، در رهبری مشروطه خواهان نقش داشت.
۱۶یحیی میرزا، شاهزاده یحیی میرزا
از آزادیخواهان بود که کسوت ملایی پوشید که از
دست قزاقان فرار کند. او ملا نبود.
حیات یحیی: ص ۱۳۸: نوشته یحیی دولتآبادی:
« یک شب در بهارستان مردم برضد امینالسلطان سخت هیجان مینمایند،
شاهزاده یحیی میرزا که جوانی غیور و وطن خواه است از تندروان میرود بالای بلندی و
میگوید: ای ملت تمام خرابی کار شما از میرزا علیاصغرخان امینالسلطان است.اگر
مشروطه و آزادی میخواهید باید دفع شر او را بنمایید.»
شاهزاده یحیی میرزا ازجمله هشت تنی بود که محمدعلیشاه قبل از توپباران مجلس
تسلیم آنها را خواسته بود.
۱۷میرزا بزرگ تبریزی
۱۸شیخ ابراهیم طالقانی
۱۹حاجیخان خیاط
۲۰علی بیک، نوکر مستشارالدوله
۲۱حاجی محمدتقی بنکدار
۲۲میرزا علی اکبر خان برادر قاضی
راوی واقعه باغشاه
غرورانگیزترین خاطره از صحنهی شکنجه زنجیریان باغشاه، که گوشهیی
از درد و رنج و مقاومت مشروطهخواهان، را بعد از توپباران مجلس نشان میدهد
خاطرهایست که میرزا علی اکبر ارداقی از شبهایی که در
کنار زنجیریان باغشاه بوده، نوشته است. از این گزارش شرح مقاومت
آزادیخواه پرشور، شاهزاده یحیی میرزا را بخوانید:
میرزاعلیاکبرخان:« در این شب یحیی میرزا حالی نشان داد که همه را به شگفت
انداخت، او پوست سفید و چهره گشاده و زیبایی میداشت و رفتارش زیباتر از آن
میبود، از روزیکه نزد ما آمده یگانه مایهی دل آسودگی ما، سخنان او بود که پندها
سروده و داستانها رانده، آن سختیها را بر ما آسان میگردانید. سردسته
پاسبانان ما سلطان باقر نامی بود که شکنجه را هم او میداد، شبی به شیوه همیشگی
بعد از شکنجه مدیر روح القدس چند شلاقی بر سر و روی یحیی میرزا نواخت، یحیی میرزا
خم به ابرو نیاورد، سلطان باقر پاسبان بر آشفته، قدری واپس رفت پاهای خود را
گشادتر گذاشته که این خود میرساند کتک فراوانی به او خواهد زد، یحیی میرزا
بهآرامی سرخود را از زیر زنجیر پیچانیده رو بهدیوار کرد و پشت خود بدم شلاق داد،
باقر خان تا شصت هفتاد شلاق پیاپی نواخت، ما بیگمان بودیم که از خود رفت، ولی
همینکه باقرخان از در بیرون رفت، یحیی میرزا رو بر گردانیده با چهره
گشاده و آرامی گفت،« رفت آن نامرد؟» ما را از اینحال شگفتی گرفت، و این
شکیبایی و آرامی او مایه دلداری همگی شده، نیمی از اندوه ما کاسته گردید، سپس هم،
لب بسخن بازکرده، داستانهایی از رنج و فداکاری آزادیخواهان فرانسه سرود
و با این رفتار و گفتار خود آب بر آتش دلها ریخت. درباره یحیی میرزا، محمد علیمیرزا
اندیشهی دیگری میداشته، ولی حشمت الدوله از او هواداری مینمود، این بود پس از
رهایی بهگمرک آستارا فرستادندش و از آسیبهایی که دیده بود جان بدر نبرده، پس از
زمانی درگذشت،»
سید جمال واعظ:
سیدجمال واعظ که او هم یکی از سران کمیتهی انقلاب و یکی از خطبای آزادهی
تهران بود اگر چه از چنگ مزدوران محمدعلیشاه گریخت و به همدان رفت، اما
سرانجام نیز به دستور محمدعلیشاه در زندان بروجرد بهشهادت رسید.
حیات یحیی: ص ۱۳۸: نوشته یحیی دولتآبادی:
«مخصوصا سید(جمال) طرف بغض شدید روحانیان درباری است و هرچه
بتوانند شاه را در اعدام او بهنام فساد عقیده تشویق مینمایند…معلوم میشود سید
در همدان است، قوه استبدادی دربار و کارکنان روس و روحانیان درباری همه
دست بهدست میدهد که سید اعدام گردد …امیرافخم سید را … به بروجرد میبرد و شبانه
طناب به گردن او بسته و با عذاب شدید بهقتل میرساند.
با تسلط استبداد بر آزادیخواهان در تهران، بساط خودکامگی در سراسر
ایران دوباره برپا شد.
تاریخ مشروطهی ایران. احمدکسروی ص۶۷۳:
«در شهرها حکمرانان دست گشادند و انجمنها را بستند و قانون را از میان
برداشتند. به آزادیخواهان آزارها رسانیدند دوباره چوب و فلک را بکار
انداختند ، دستگاه خودکامگی در چیدند.»
از اینجا، در سکوت سرد و غمگین ناشی از بازگشت استبداد، یک پرسش در سراسر
ایران بر لبان همه و در چشمهای همگان بود. آیا شعلهی آزادیخواهی دوباره
سرخواهد کشید؟ از کجا و چگونه. پاسخ این پرسش را در شمارهی آینده خواهید یافت.
ادامه دارد....
ادامه دارد....
سایر قسمتهای همین مطلب: