شور پیروان و فتور
پیشروان
انقلاب مشروطه
در شمارهی قبل در شرح تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، به جرقهی یک اعتراض توسط
بازرگانان اشاره کردیم.
آن وقتی بود که حاکمیت استبداد بازرگان معتبری را با فلک و
چوب زدن تنبیه کرد. و مردم و بازرگانان در اعتراض به این حرکت به تحصن در حضرت
عبدالعظیم پرداختند. اما از آنجا که خواستههای متحصنان عبدالعظیم، تغییری اساسی
در ساختار و روابط فئودالی حاکم ایجاد نمیکرد، مظفرالدین شاه، پس از یکماه
خواستههای آنان را بجز عزل موسیو نوز، پذیرفت و با قول و وعدهی اینکه دیوانخانه
تشکیل خواهد شد، از آنها خواست که به تهران برگردند. در این قسمت از همین نقطه،
ماجراها را ادامه میدهیم.
در حقیقت برخلاف آن تشریفات و فرستادن کالسکههای شاهی برای برگشت دادن کوچ کنندگان، حاکمیت استبداد فئودالی بدون اینکه تغییری اساسی را بپذیرد، به تحصن بازرگانان در عبدالعظیم خاتمه بخشید.
روز بعد از بازگشت بست نشینان از شاهعبدالعظیم، یعنی روز ۲۳ دی ۱۲۸۴، حاکمیت استبداد علاءالدوله حکمران تهران را برکنار نموده، حاکمی دیگر بهنام نیرالدوله را جای او گماشت. اما از عمل به خواستههای مهم بازرگانان، یعنی برکناری عین الدوله و موسیو نوز بلژیکی و بازگشایی عدالتخانه، طفره رفت.
علاوه بر این به فشار بر روی بازرگانان و مردم هم افزود. حاکمیت، همچنین روشنفکران و ترقی خواهان مخالف حکومت را که به هواداری از جنبش و آزادیخواهی کار میکردند، دستگیر کرد و با اذیت و آزار به شهرهای دور تبعید نمود.
مشروطه کسروی، ص ۷۷: «چهارشنبه هجدهم بهمن (۱۲۸۴) سعدالدوله وزیر تجارت و دکتر محمدخان احیاءالملک (پزشک امینالسلطان) را از خانههای خودشان اخراج و از شهر بیرون راندند. سعدالدوله را به یزد و دکتر محمدخان را به مازندران. … (سعدالدوله را) از تهران، پای پیاده به بیرون میبرند. و قزاقان در راه «یزد» تازیانه زده و از هیچگونه بدرفتاری باز نمیایستند»
عینالدوله همچنین، در اسفند ماه ۸۴یکی از سخنگویان بازرگانان بهنام سید جمال واعظ اصفهانی، را به قم تبعید مینماید.
در ماجرای تبعید شدن سیدجمال واعظ اصفهانی، با اینکه طلبهها که از طبقات پایینتر بودند، میخواستند شورش کنند و نگذارند، اما طباطبایی و بهبهانی جلوی طلبهها را گرفتند، و به سیدجمال توصیه کردند که خودش روانهی قم بشود.
مشروطه کسروی، ص۷۸: «سیدجمال گفت مقصود همهی ما فقط این است که شاه مجلس شورا را بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن موقوف و منوط به کشتن من است، باکمال رضایت و میل برای کشته شدن حاضر میشوم. آقای بهبهانی فرمود: این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید. فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد».
محدودکردن مطالبات مردم و پرهیز از انقلاب و درگیری
این آخوندها که تا حدودی به خواستههای خودشان رسیده بودند، سازشکاری پیشه کردند و از اصرار برای همان عدالتخانه که دولت قول داده بود خودداری، و سکوت پیشه کردند، اما از آنجا که مشکل مردم و بازرگانان حل نشده بود، شبنامهها و اوراق گوناگون در شهر از اعتراض به علما منتشر شد.
شبنامه: عدالتخواهی شما چه شد؟ عدالتخانهی شما کجا رفت؟ ، پس ما را فریب دادید که اسباب ریاست خود فراهم کنید. حالا که بهریاست رسیدید ما را فراموش کردید؟
مردم دنبالهی کار را رها نکردند و زبان به انتقاد به ملایان گشودند.
حیات یحیی (دولت آبادی) ج ۲ ص۳۵: «مردمی که یا خود بهحال انتظار بودهاند و یا اصلاحخواهان آنان را تکان میدادند، دست بردار نبودند».
ناظم الاسلام کرمانی هم که یکی از ملاهای همان زمان بود همین معنی را تأیید میکند که چون مردم و بازرگانان دنبال کار را گرفتند و زبان به انتقاد به آخوندها باز میکردند، آنها مجبور میشدند که اجرای مفاد دستخط شاه را که عدالتخانه را پذیرفته بود از دولت درخواست کنند.
در شهرهای دیگر ایران نیز مردم به جان آمده از ظلم حکام محلی دست به اعتراض و شورش میزدند.
مردم فارس که در سال قبل از آن از شاهزاده شعاع السلطنه که روستاهایشان را تصاحب میکرد دادخواهی کرده و نتیجه ندیده بودند، دوباره به دادخواهی برخاستند.
مشروطه کسروی ص ۸۲: «در این هنگام شعاع السلطنه به اروپا رفته ولی کارکنان او همچنان دیههای مردم را از دستشان میگیرند و سختی بیشتر مینمایند».
مشروطه کسروی: ص۸۳: «ما آنقدر سختی کشیدیم و دادخواهی و ایستادگی کردیم تا شعاع السلطنه را از حکمرانی فارس برداشتند. حالا علاءالدوله را بهجای او فرستاده. ولی دیههای مردم را باز نداده!»
مردم بهرغم محافظه کاریهای سران بازرگانان و ملایان، خواست مشروطه را به صراحت به میان میکشیدند. تبریز که از همان ابتدا صنعتیترین شهر ایران بود و پیشهوران بسیاری داشت و در اعتراضات از بقیهی شهرها پیش بود، به یک قیام دست زد.
تاریخ ایران، اثر باقر عاقلی، سال ۱۲۸۵: «شورش و قیام علیه عین الدوله در شهرستانها اوجگیری کرد. شهر تبریز یک پارچه به هیجان درآمد. خواستهی مردم آذربایجان، عزل عین الدوله و برقراری مشروطیت بود».
در حقیقت نظام فئودالی و استعمار روسیه که حامی آن بود، ضعیف شده بود. بهطوریکه عقبنشینیهای مقطعی شاه هم به این ضعف دامن میزد. و باعث رشد بیشتر جنبش میشد، مردم و بازرگانان مترقی هم از این ضعف برای پیشبرد جنبش استفاده میکردند. در چنین شرایطی که هر شاهزادهای به فکر کسب قدرت بود، مردم تبریز با استفاده از تضادهای عین الدوله و محمدعلی میرزا برای شورش سود جستند. عینالدوله صدراعظم که خودش یکی از شاهزادگان بود از برکنار شدن خودش بیم داشت، نقشه داشت که محمدعلی میرزا را از ولیعهدی بردارد.
بیمناکی حاکمان از عاقبت کار
مشروطه کسروی، ص ۸۷: «عین الدوله میخواهد شاهزادگان را از شعاع السلطنه و سالارالدوله و دیگران، به سوی خود کشد، و آنگاه چون یکی را به ولیعهدی یا بهتر گویم، به شاهی رسانید، خود همیشه صدراعظم او باشد».
به همین دلیل بنابراین محمدعلی میرزا ولیعهد که حکمران تبریز بود برای تضعیف عینالدوله و جلوگیری از نقشهی او برای ممانعت از رسیدن به تخت سلطنت، شورشهای مردم را که خواستار عزل عین الدوله بودند تشویق میکرد.
تاریخ ایران: «محمدعلی میرزا ولیعهد در تشویق مردم به عزل صدراعظم تاثیر زیادی داشت. زیرا از روزی که عین الدوله به صدراعظمی منصوب شد درصدد تغییر محمدعلی میرزا از ولیعهدی بود و از اینرو بین آن دو دشمنی و نِقار شدیدی وجود داشت».
با اوج گرفتن جنبش عین الدوله که عدم قاطعیت نمایندگان روحانی مخالف را دیده و آنها را به وعدهی عدالتخانه سرگرم نگاه داشته بود، برای بهدست گرفتن ابتکار عمل، یک شورای حکومتی در باغ شاه تهران برپا کرد. شرکت کنندگان در این شورا که روز دهم اردیبهشت سال ۱۲۸۵ تشکیل شد، بزرگان ایل قاجار و همچنین سران فئودال و اشراف کشور بودند. هدف از تأسیس این شورا بحث و تبادل نظر سران و فئودالها حول فرمان تأسیس عدالتخانه بود.
در حقیقت هدف عینالدوله این بود که به خواست مخالفان که اجرای عدالتخانه را میخواستند، گردن نگذارد. اما در همین مجلس، باز هم تضعیف حاکمیت، نمود پیدا میکرد. چرا که در همان مجلس، رجال روشنفکر که مناصب دولتی هم داشتند، به مخالفت تند با عین الدوله پرداختند.
ایدئولوژی نهضت مشروطیت: ص۱۵۸: «از مشروطه خواهان درباری نیز کسانی را میشناسیم که شاه را به انجام نظامنامه (عدالتخانه) ترغیب مینمودند. از جمله شکرالله خان معتمدخاقان، و دکتر خلیل خان اعلم الدوله».
یکی از این روشنفکران و اصلاح خواهان، احتشام الدوله بود که او را به سابقه آزادیخواهیاش میشناختند. او معاون پیشین وزارت امور خارجه و در میان اهل دولت، جدیترین همکاران امین الدوله در تأسیس مدارس ملی نو، و رئیس انجمن معارف و مؤسس مدرسه علمیه بود.
مکالمات احتشام الدوله با عین الدوله در شورای حکومتی که در باغ شاه برپا شد، نشان دهندهی شکاف در دستگاه دولتی و دربار و ترقی خواهی این قشر روشنفکر دولتی است که نقشی در پیشرفت اهداف مشروطه داشتند.
عین الدوله، از ص۸۰ مشروطه: «اعلیحضرت پادشاه دستخط عدالتخانه را بیرون داده، من اگر چه دستور دادهام نظامنامه آن را نوشتهاند، ولی خود ایستادگی نشان دادهام، و کنون چون ملایان دست برنمیدارند، و شبنامه مینویسند شما ببینید آیا بهتر است که دستخط را بهکار بندیم یا ملایان را نومید گردانیم و با نیروی دولتی پاسخ دهیم؟
احتشام السلطنه: بهتر است دستخط را روان گردانید. زیرا اگر روان نگردانید دولت را به نزد مردم ارجی نماند».
در اینجا امیربهادر جنگ، وزیردربار، میگوید: اگر عدالتخانه برپاگردد باید پسرشاه، با پسر یک میوه فروش یکسان گردد. آنگاه هیچ حکمرانی نتواند دخل کند و راه دخل بسته میشود.
احتشام السلطنه: جناب وزیردربار، دیگر بس است! دخل تا کی؟ ستم تاچند؟ تا چه اندازه مردم را خوار و نادار میخواهید؟ اندکی هم دلتان بحال توده سوزد.
حاجب الدوله به سخن درآمده گفت: اگر عدالتخانه برپا شود دولت نابود خواهد شد.
امیربهادر دوباره به سخن درآمده گفت: جناب احتشام السلطنه، شما که از قاجاریان میباشید نباید خرسندی دهید که پادشاهی از این خاندان بیرون رود!
احتشام السلطنه: پیشرفت دولت و فزونی نیروی او در همراهی و همدستی با توده است. … قانونی بگذارید که همه پیروی کنند. دیگر ستمگری بس است.
امیربهادر را به عین الدوله گردانیده چنین گفت: احتشام السلطنه میخواهد توانایی شاه را از میان برَد.
احتشام السلطنه: من آرزومندم پادشاه و ولی النعمت خود را مانند امپراطور آلمان و انگلیس، توانا ببینم. لیکن شما میخواهید او را همچون خدیو مصر و امیر افغانستان گردانید».
ارتقاء انتظارات، افکار آزادی طلبانه
بیان چنین خواستهای آن هم در شورای حکومتی و در مرکز حکومت از سوی رجال روشنفکر و ترقی خواه، خود نشان فضایی بود که در آن ایام در اثر تضعیف حکومت و ریختن ابهت قدرقدرتی استبداد باز شده بود و انتشار این خبر که چنین بیاناتی در مجلس دولتی بیان شده، خودش در میان مردم ایجاد روحیه میکرد و بهعلت آن که این قبیل روشنفکران فقط عدالتخانه نمیخواستند بلکه خواهان ایجاد تأسیس یک حکومت نمایندگی و پارلمان ملی و قانون اساسی میشدند، سطح انتظارات جنبش را ارتقاء میبخشید.
این قبیل روشنفکران، با رهبران مذهبی همچون سیدمحمدطباطبایی ارتباط برقرار میکردند و اندیشههایشان را با آنان در میان میگذاشتند و همکاری آنان را جلب میکردند. و از طرف دیگر، آزادیخواهان درس خوانده و با تجربه نامهها و اعلامیههایی خطاب به پیشوایان مذهبی آنان را به مطالبهی قانون و پارلمان و قانون اساسی تشویق میکردند.
ایدئولوژی نهضت مشروطیت، ص ۱۶۲: «در مقالات خطابی (روشنفکران) به رؤسای روحانی، گذشته از اینکه زبان انتقاد باز شد، موضوع قانون و حقوق معینهی مردم، مساوات، و ترقی ملت، تأسیس مجلس بزرگ، مطرح گشت. لحن اینگونه نامهها گاه انقلابی است. و در پروردن معانی آنها بدون تردید کسان هوشمندی دست داشتهاند… یکی از نامهها میگوید: تابهحال بعضی مردم خرابی مملکت را به طبقه اهل علم و علما نسبت میدادند و آنان را موجب عدم پیشرفت ترقی و اجرای قوانین عدل میشمردند» گرچه رفع این اشتباه شد کسانی چنین القای شبهه میکنند که «حاجات شما به خوبی و خوشی برآمده». … شما پیشوایان آیین باید بدانید… تا ما مردم را یار و معین دارید به چاره برآیید. ورنه اساس کارها طوری فاسد بشود که جز به غزوات احمد مختار… اصلاح نشود».
شورشهای مردمی علیه استبداد حکام
در چنین فضایی از اختلافات و تضادهای بین خود حاکمیت که شورشهای قهرآمیز مردمی به آن دامن میزد، مردم هم فضای بازتری برای اعتراضات و ارتقای مطالباتشان پیدا میکردند. همچنین سران مذهبی مثل طباطبایی فضای راهانداختن مساجد و فرستادن وعاظ برای سخنرانی علیه عین الدوله و پیشبردن اهداف خودشان پیدا میکردند.
در اردیبهشت ۱۲۸۵سید محمد طباطبایی طی نامهای به شاه عواقب بحران را به شاه گوشزد میکند.
صفحهی ۸۵ انقلاب مشروطه، احمد کسروی: از نامهی طباطبایی به مظفرالدینشاه: «اعلیحضرتا!… دست تعدی حکام و مأموران بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مأمورین اندازه ندارد. از مال رعیت هرقدر میلشان اقتضا کند میبرند. قوهی غضب و شهوتشان به هرچه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت میکنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمام مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بیمکنت اند».
حقیقت این بود که شور و خروش مردم بهویژه پیشه وران و محرومان شهری خیلی از خواستهها و مطالبات سران جنبش چه بازرگانان و چه مجتهدان پیوسته به جنبش بیشتر و جلوتر و بالاتر بود.
تاریخ ایران باقر عاقلی: «انجمنهای سری علیه حکومت افزایش پیدا کرد و روی هم رفته تمام مردم خواستار مشروطیت شدند. حملات وعاظ و خطبا در تهران شدت گرفت و همه روزه وعاظ عین الدوله را مورد حملات شدید قرار میدادند».
شور و خروش مردم برای دست زدن به خیزشهای قهرآمیز بهصورت شبنامههایی در شهرها پخش میشد و شرایط یک انقلاب علیه نظام فاسد شاهنشاهی را نمایان میساخت.
مشروطه کسروی، ص ۸۷: «کسانی از مردم… به سخنانی بر آمده بودند از اینگونه که باید با دولت جهاد کرد. با نداشتن هیچ بسیجی به این سخنان میپرداختند. و بیشتر امیدشان به این بود که سرباز و توپچی مسلمانند. و اگر علما به جهاد برخیزند، در برابر اینان نایستند.
شبنامه: اگر حکم جهاد داده شود، در خانهی طباطبایی گرد خواهیم آمد و از آنجا برای جنگ بیرون خواهیم ریخت.
اما سران مذهبی که بیشتر متمایل به راضی کردن حاکمیت به پذیرش یک عدالتخانهی دولتی بودند، جلوی این خروش را میگرفتند».
ترس روحانیان از تیز شدن آتش جنبش
مشروطه کسروی ص ۸۷: «یک شب طباطبایی در منبر چنین گفت: از گوشه و کنار میشنوم که میگویند ملاها خیال جهاد دارند. این شایعه دروغ و خلاف واقع است. ما نه جنگی داریم نه نزاعی. پادشاه ما مسلمان است. با پادشاه مسلمان جهاد متصور نیست. سپس به مردم اندرزها سرود و به آنان دستور شکیب و آرامی داد و جلو تند روی را گرفت.
از آنسو عینالدوله که از قیام شهری تودههای محروم میترسید، نوعی حکومت نظامی اعلام نشده برپا کرد:
مشروطه کسروی: عین الدوله آگهی داد که پس از سه ساعت از شب کسی در بیرون نباشد و به اداره پلیس (نظمیه) دستور داد که هر که را پس از آن ساعت در کوچه یا خیابان ببینند دستگیر کنند و به زندان اندازند.
شب بیست و پنجم خرداد سه تن را که حاجی میرزا حسن رشدیه و مجدالاسلام کرمانی و میرزاآقا اصفهانی بودند از خانه هاشان دستگیر کردند… هر سه را به درشکه نشانده با سوار رو به سوی کلات نادری روانه کردند.
میرزاحسن رشدیه که در ایجاد نخستین مدارس نوین ایران و گسترش فرهنگ پیشرو نقش ارزندهای داشت. ، مجدالاسلام از تجددخواهان بود و در روزنامه ادب خدمات بزرگی کرد و فساد دربار را افشا میکرد. میرزاآقا اصفهانی از میهن دوستان آزاده و روزنامهنگارانی بود که کتابخانهی ملی را برای اجتماع دانشمندان و و تجددخواهان ایجاد کرده بود».
تاریخ بیداری ایرانیان، ص۴۳۲: «به عین الدوله خبر دادند که میرزا حسن رشدیه را دیدهاند که شب نامه منتشر میکرده. مجدداً گزارش رسید که عصر سهشنبه ۲۱ ربیع الثانی ۱۳۲۴ هجری در منزل مدیررشدیه، انجمنی تشکیل یافته است که اجزاء آن از این قرار است: مجدالاسلام کرمانی، ناظم الاسلام کرمانی، میرزاآقا اصفهانی، و صدای مدیر رشدیه بلند بود که: چرا باید سانسور برای جراید قرار دهند؟ چرا باید روزنامههای علمی به نظر وزیر انطباعات برسد؟» … گزارش عین الدوله را ترسانید و سه نفری که در آن مجلس بودند گرفتار شدند».
اوضاع بحرانی جامعه ایران در بهار ۱۲۸۵
در بهار سال ۱۲۸۵، تضادهای ناشی از فساد حکومت استبدادی و نفوذ استعمار؛ بحران جامعه را به اوج خود رساند. خشم و خروش ستمدیده مردم روستایی و پیشه وران محروم شهری، که از وقایع خارج از ایران همچون پیروزی ژاپن بر روسیه و قیام ۱۹۰۵ علیه استبداد تزاری روسیه، روحیه گرفته بودند به اوج خود رسیده بود.
تضادهای درون حاکمیت فاسد استبداد قاجاری هم که مثل سابق نمیتوانست به حمایت همسایهی قدرتمند شمالی تکیه کند، فعال شده بود. از طرفی در خود حاکمیت، بهعلت بیماری مظفرالدین شاه، تضاد بین شاهزادگان بر سر ولیعهدی، از جمله تضاد بین عین الدوله و محمدعلی میرزا، باعث تضعیف حاکمیت میشد، از طرف دیگر بسیاری از ترقی خواهان حتی روشنفکران درباری برای تغییر و ایجاد یک نظام قانونی فشار میآوردند.
در چنین اوضاعی مردم و پیشه وران خشمگین که نظام استبدادی را در ضعیفترین موقعیتش میدیدند، بیباکانه به شورش دست میزدند و از هر جرقه، آشوبی علیه حکومت بپا میکردند. به این ترتیب بود که بازرگانان ایران هم امکان اعتراض یافتند و آخوندهای وابسته به بازار هم زبان به اعتراض باز کردند. همه روزه اطلاعیه و شب نامه در نقاط مختلف شهرها بین مردم پخش میشد.
شبنامه:
- این خانه خرابی از جانب خدا نیست، تقصیر از شاه است که مال و جان و ناموس سی کرور نفوس را به چند نفر دزد و راهزن خدانشناس داده است.
- تقصیر از علما است زیرا که جد و جهد در کار نمیکنند
- آقایانِ نجف و اینجا پس از یک عمر که از پرتو امت پیغمبر میخورند و زندگانی میکنند، آخر ف ایده ایشان منحصر است به اینکه در حاشیهی رساله یک مرتبه بر عدهی غسلات بیفزایند یا کم کنند؟ دیگر در فکر این نیستند که ظلم عالم را فراگرفت، مسلمانان از دست رفتند.
- دشمنان دین از هر طرف روی آوردند و علماء به بعضی از فروع چسبیده اصل را از دست دادهاند.
از طرف دیگه تودههای مردم و پیشه وران محروم، به امید دستور جهاد به روحانیان فشار میآوردند. بهنحوی که طباطبایی و بهبهانی پیاپی آنها را از تندروی و قهر پرهیز میدادند. اما هیچ تلاشی برای آرام کردن مردم مؤثر نبود.
در اوج اعتراضات مردم علیه دربار، در یازدهم تیر ۱۲۸۵ طباطبایی ضمن گفتاری هر گونه مشروطه و یا جمهوریخواهی را رد کرد و گفت «میگویند ما شاه نمیخواهیم، (میگویند) ما مشروطه طلب و جمهوری خواهیم. و با اینها میخواهند شاه را از ما برنجانند. ولی ما تنها عدالتخانه میخواهیم. …»
سرکوب توسط عین الدوله و گرگرفتن جنبش
از طرف عین الدوله هم تلاشها و ملاقاتهایی برای جذب طباطبایی صورت میگرفت از جمله عینالدوله یکی از روشنفکران تحصیل کرده در انگلیس بهنام ناصرالملک را واداشت که تلاش کند آنها را به آرام کردن مردم وادارد. اما تضاد جوشان بین مردم و حاکمیت، برخلاف ملاقاتها و نامه پراکنیهایی که در بالا صورت میگرفت، روز به روز حادتر میشد.
در چنین شرایطی عین الدوله صدراعظم، برای مسلط شدن بر اوضاع، به سرکوبی مخالفان و تبعید و زندانی کردن آنان میپرداخت. اما این اقدامات سرکوبگرانه، بیشتر باعث گرگرفتن آتش شورش میشد. روز ۱۹تیر ۱۲۸۵ مأموران دولتی به دستور عین الدوله واعظی بهنام شیخ محمد واعظ را که در منابر علیه عین الدوله سخن میگفت دستگیر کردند. مردم خشمگین به قراولخانه حمله کرده و او را از چنگ مأموران رهانیدند.
در این ماجرا در اثر تیر اندازی سربازان طلبهای به نام سید عبدالحمید به قتل میرسد. این خود باز جرقهای برای تعطیلی بازارها توسط بازرگانان میگردد.
مشروطه کسروی، ص ۹۷: «مردم به آن انبوهی جنازه را برداشته با شیون و ناله روان گردیدند… کمکم به شهر آوازه افتاده، و کوشندگان از هر سوی شهر میشتافتند. بازارها و کاروانسراها و تیمچهها بسته میشد. بدینسان شورشیان به مسجد جامع درآمدند.. یک دسته از پی علما رفته، هر که را مییافتند به مسجد میآوردند. امروز حاجی شیخ فضلالله نیز به اینان پیوست، همهی علمای بزرگ خواه و ناخواه همراهی نمودند. بازرگانان و بازاریان همه حضور داشتند… در این پیش آمد نیز زنان پا در میان میداشتند و در آوردن ملایان به مسجد با مردان همراهی مینمودند. در مسجد نیز کسانی از آنان حضور داشتند.
بیستم تیر ۱۲۸۵، حاکمیت در هراس از گسترش قیام مردم، لشکر سربازان و توپچیان را به درون شهر کشانده و در خیابانها مستقر نمود».
مشروطه کسروی، ص ۹۹: «امروز از بیرون آمدن زنان جلو گرفتند و هرکه را از ایشان میدیدند، میگرفتند و در قراولخانه نگه میداشتند، زیرا دیروز میانهی یک دسته از آنان با سربازان و قزاقان کشاکش رو داده بود.
… روز آدینه باز مردم در مسجد و در پیرامونهای آن انبوه شدند و فزونی مردم تا به جایی بود که پشت بامها را نیز گرفتند».
در شرایطی که رهبران مذهبی میکوشیدند مردم را در مسجد نگاه دارند و جلو برخورد قهرآمیز مردم با سربازان را بگیرند، مردم طاقت نیاورده بیرون میریزند و با قزاقان درگیر میشوند.
روزنامه اخبار مشروطیت: ص۲۵: «قریب دو ساعت سرباز شلیک میکرد. از قرار معلوم و معین از آن اجتماع هفتادنفر افتاده بودند»
در فرماندهی این سرکوبی و کشتار، سپهدار تنکابنی که از سران نظامی حکومت قاجاری بود شرکت داشت. نام اصلی سپهدار تنکابنی، محمدولیخان نصرالسلطنه بود که در حاکمیت قاجار در بحبوحهی شورشهای بازرگانان، حاکم تهران بود.
مشروطه کسروی، ص ۹۸: «امروز عین الدوله با یک دسته سواره همراه امیربهادر و نصرالسلطنه، از نیاوران به شهر آمدند. … چنین نهادند که در برابر شورش ایستادگی نمایند و زور بهکار برند.
محمدولیخان نصرالسلطنه حاکم تهران، مسجد را محاصره کرده و هنگام خروج مردم از مسجد تیراندازی آغاز شد و قریب یک صد نفر کشته و زخمی شدند».
تاریخ مشروطه، ص۱۰۱: «سر رشتهدار این کارها از سوی دولت نصرالسلطنه میبود… پس از این پیش آمد نصرالسلطنه و سیف الدین در چهارسو نشستند که از نزدیک فرمان دهند و به کارها سرکشند… پنجاه تن توپچی فرستادند که در پشتبام بازار سنگر بندند و از آنسوی یک دسته تفنگچی را بالای شمس العماره فرستادند، سپس آب روانی را که از مسجد میگذرد برگردانیدند».
تا پیش از این بهرغم شورشهای مردمی، یک جریان مذاکره و نامهنگاری و فرستادن پیغام در بالا، بین سران بازرگانان و آخوندهای وابسته به آنها، با حاکمیت جریان داشت. اما با سرکوبی جنبش و بهخصوص بعد از عملیات خون آلود قوای قزاق، و کشتار حدود صد تن از مردم در مرکز تهران، جنبش از مرحله مصالحه و سازش گذشت و رخدادها به نقطهی بحرانی رسید.
ادامه دارد...
در حقیقت برخلاف آن تشریفات و فرستادن کالسکههای شاهی برای برگشت دادن کوچ کنندگان، حاکمیت استبداد فئودالی بدون اینکه تغییری اساسی را بپذیرد، به تحصن بازرگانان در عبدالعظیم خاتمه بخشید.
روز بعد از بازگشت بست نشینان از شاهعبدالعظیم، یعنی روز ۲۳ دی ۱۲۸۴، حاکمیت استبداد علاءالدوله حکمران تهران را برکنار نموده، حاکمی دیگر بهنام نیرالدوله را جای او گماشت. اما از عمل به خواستههای مهم بازرگانان، یعنی برکناری عین الدوله و موسیو نوز بلژیکی و بازگشایی عدالتخانه، طفره رفت.
علاوه بر این به فشار بر روی بازرگانان و مردم هم افزود. حاکمیت، همچنین روشنفکران و ترقی خواهان مخالف حکومت را که به هواداری از جنبش و آزادیخواهی کار میکردند، دستگیر کرد و با اذیت و آزار به شهرهای دور تبعید نمود.
مشروطه کسروی، ص ۷۷: «چهارشنبه هجدهم بهمن (۱۲۸۴) سعدالدوله وزیر تجارت و دکتر محمدخان احیاءالملک (پزشک امینالسلطان) را از خانههای خودشان اخراج و از شهر بیرون راندند. سعدالدوله را به یزد و دکتر محمدخان را به مازندران. … (سعدالدوله را) از تهران، پای پیاده به بیرون میبرند. و قزاقان در راه «یزد» تازیانه زده و از هیچگونه بدرفتاری باز نمیایستند»
عینالدوله همچنین، در اسفند ماه ۸۴یکی از سخنگویان بازرگانان بهنام سید جمال واعظ اصفهانی، را به قم تبعید مینماید.
در ماجرای تبعید شدن سیدجمال واعظ اصفهانی، با اینکه طلبهها که از طبقات پایینتر بودند، میخواستند شورش کنند و نگذارند، اما طباطبایی و بهبهانی جلوی طلبهها را گرفتند، و به سیدجمال توصیه کردند که خودش روانهی قم بشود.
مشروطه کسروی، ص۷۸: «سیدجمال گفت مقصود همهی ما فقط این است که شاه مجلس شورا را بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن موقوف و منوط به کشتن من است، باکمال رضایت و میل برای کشته شدن حاضر میشوم. آقای بهبهانی فرمود: این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید. فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد».
محدودکردن مطالبات مردم و پرهیز از انقلاب و درگیری
این آخوندها که تا حدودی به خواستههای خودشان رسیده بودند، سازشکاری پیشه کردند و از اصرار برای همان عدالتخانه که دولت قول داده بود خودداری، و سکوت پیشه کردند، اما از آنجا که مشکل مردم و بازرگانان حل نشده بود، شبنامهها و اوراق گوناگون در شهر از اعتراض به علما منتشر شد.
شبنامه: عدالتخواهی شما چه شد؟ عدالتخانهی شما کجا رفت؟ ، پس ما را فریب دادید که اسباب ریاست خود فراهم کنید. حالا که بهریاست رسیدید ما را فراموش کردید؟
مردم دنبالهی کار را رها نکردند و زبان به انتقاد به ملایان گشودند.
حیات یحیی (دولت آبادی) ج ۲ ص۳۵: «مردمی که یا خود بهحال انتظار بودهاند و یا اصلاحخواهان آنان را تکان میدادند، دست بردار نبودند».
ناظم الاسلام کرمانی هم که یکی از ملاهای همان زمان بود همین معنی را تأیید میکند که چون مردم و بازرگانان دنبال کار را گرفتند و زبان به انتقاد به آخوندها باز میکردند، آنها مجبور میشدند که اجرای مفاد دستخط شاه را که عدالتخانه را پذیرفته بود از دولت درخواست کنند.
در شهرهای دیگر ایران نیز مردم به جان آمده از ظلم حکام محلی دست به اعتراض و شورش میزدند.
مردم فارس که در سال قبل از آن از شاهزاده شعاع السلطنه که روستاهایشان را تصاحب میکرد دادخواهی کرده و نتیجه ندیده بودند، دوباره به دادخواهی برخاستند.
مشروطه کسروی ص ۸۲: «در این هنگام شعاع السلطنه به اروپا رفته ولی کارکنان او همچنان دیههای مردم را از دستشان میگیرند و سختی بیشتر مینمایند».
مشروطه کسروی: ص۸۳: «ما آنقدر سختی کشیدیم و دادخواهی و ایستادگی کردیم تا شعاع السلطنه را از حکمرانی فارس برداشتند. حالا علاءالدوله را بهجای او فرستاده. ولی دیههای مردم را باز نداده!»
مردم بهرغم محافظه کاریهای سران بازرگانان و ملایان، خواست مشروطه را به صراحت به میان میکشیدند. تبریز که از همان ابتدا صنعتیترین شهر ایران بود و پیشهوران بسیاری داشت و در اعتراضات از بقیهی شهرها پیش بود، به یک قیام دست زد.
تاریخ ایران، اثر باقر عاقلی، سال ۱۲۸۵: «شورش و قیام علیه عین الدوله در شهرستانها اوجگیری کرد. شهر تبریز یک پارچه به هیجان درآمد. خواستهی مردم آذربایجان، عزل عین الدوله و برقراری مشروطیت بود».
در حقیقت نظام فئودالی و استعمار روسیه که حامی آن بود، ضعیف شده بود. بهطوریکه عقبنشینیهای مقطعی شاه هم به این ضعف دامن میزد. و باعث رشد بیشتر جنبش میشد، مردم و بازرگانان مترقی هم از این ضعف برای پیشبرد جنبش استفاده میکردند. در چنین شرایطی که هر شاهزادهای به فکر کسب قدرت بود، مردم تبریز با استفاده از تضادهای عین الدوله و محمدعلی میرزا برای شورش سود جستند. عینالدوله صدراعظم که خودش یکی از شاهزادگان بود از برکنار شدن خودش بیم داشت، نقشه داشت که محمدعلی میرزا را از ولیعهدی بردارد.
بیمناکی حاکمان از عاقبت کار
مشروطه کسروی، ص ۸۷: «عین الدوله میخواهد شاهزادگان را از شعاع السلطنه و سالارالدوله و دیگران، به سوی خود کشد، و آنگاه چون یکی را به ولیعهدی یا بهتر گویم، به شاهی رسانید، خود همیشه صدراعظم او باشد».
به همین دلیل بنابراین محمدعلی میرزا ولیعهد که حکمران تبریز بود برای تضعیف عینالدوله و جلوگیری از نقشهی او برای ممانعت از رسیدن به تخت سلطنت، شورشهای مردم را که خواستار عزل عین الدوله بودند تشویق میکرد.
تاریخ ایران: «محمدعلی میرزا ولیعهد در تشویق مردم به عزل صدراعظم تاثیر زیادی داشت. زیرا از روزی که عین الدوله به صدراعظمی منصوب شد درصدد تغییر محمدعلی میرزا از ولیعهدی بود و از اینرو بین آن دو دشمنی و نِقار شدیدی وجود داشت».
با اوج گرفتن جنبش عین الدوله که عدم قاطعیت نمایندگان روحانی مخالف را دیده و آنها را به وعدهی عدالتخانه سرگرم نگاه داشته بود، برای بهدست گرفتن ابتکار عمل، یک شورای حکومتی در باغ شاه تهران برپا کرد. شرکت کنندگان در این شورا که روز دهم اردیبهشت سال ۱۲۸۵ تشکیل شد، بزرگان ایل قاجار و همچنین سران فئودال و اشراف کشور بودند. هدف از تأسیس این شورا بحث و تبادل نظر سران و فئودالها حول فرمان تأسیس عدالتخانه بود.
در حقیقت هدف عینالدوله این بود که به خواست مخالفان که اجرای عدالتخانه را میخواستند، گردن نگذارد. اما در همین مجلس، باز هم تضعیف حاکمیت، نمود پیدا میکرد. چرا که در همان مجلس، رجال روشنفکر که مناصب دولتی هم داشتند، به مخالفت تند با عین الدوله پرداختند.
ایدئولوژی نهضت مشروطیت: ص۱۵۸: «از مشروطه خواهان درباری نیز کسانی را میشناسیم که شاه را به انجام نظامنامه (عدالتخانه) ترغیب مینمودند. از جمله شکرالله خان معتمدخاقان، و دکتر خلیل خان اعلم الدوله».
یکی از این روشنفکران و اصلاح خواهان، احتشام الدوله بود که او را به سابقه آزادیخواهیاش میشناختند. او معاون پیشین وزارت امور خارجه و در میان اهل دولت، جدیترین همکاران امین الدوله در تأسیس مدارس ملی نو، و رئیس انجمن معارف و مؤسس مدرسه علمیه بود.
مکالمات احتشام الدوله با عین الدوله در شورای حکومتی که در باغ شاه برپا شد، نشان دهندهی شکاف در دستگاه دولتی و دربار و ترقی خواهی این قشر روشنفکر دولتی است که نقشی در پیشرفت اهداف مشروطه داشتند.
عین الدوله، از ص۸۰ مشروطه: «اعلیحضرت پادشاه دستخط عدالتخانه را بیرون داده، من اگر چه دستور دادهام نظامنامه آن را نوشتهاند، ولی خود ایستادگی نشان دادهام، و کنون چون ملایان دست برنمیدارند، و شبنامه مینویسند شما ببینید آیا بهتر است که دستخط را بهکار بندیم یا ملایان را نومید گردانیم و با نیروی دولتی پاسخ دهیم؟
احتشام السلطنه: بهتر است دستخط را روان گردانید. زیرا اگر روان نگردانید دولت را به نزد مردم ارجی نماند».
در اینجا امیربهادر جنگ، وزیردربار، میگوید: اگر عدالتخانه برپاگردد باید پسرشاه، با پسر یک میوه فروش یکسان گردد. آنگاه هیچ حکمرانی نتواند دخل کند و راه دخل بسته میشود.
احتشام السلطنه: جناب وزیردربار، دیگر بس است! دخل تا کی؟ ستم تاچند؟ تا چه اندازه مردم را خوار و نادار میخواهید؟ اندکی هم دلتان بحال توده سوزد.
حاجب الدوله به سخن درآمده گفت: اگر عدالتخانه برپا شود دولت نابود خواهد شد.
امیربهادر دوباره به سخن درآمده گفت: جناب احتشام السلطنه، شما که از قاجاریان میباشید نباید خرسندی دهید که پادشاهی از این خاندان بیرون رود!
احتشام السلطنه: پیشرفت دولت و فزونی نیروی او در همراهی و همدستی با توده است. … قانونی بگذارید که همه پیروی کنند. دیگر ستمگری بس است.
امیربهادر را به عین الدوله گردانیده چنین گفت: احتشام السلطنه میخواهد توانایی شاه را از میان برَد.
احتشام السلطنه: من آرزومندم پادشاه و ولی النعمت خود را مانند امپراطور آلمان و انگلیس، توانا ببینم. لیکن شما میخواهید او را همچون خدیو مصر و امیر افغانستان گردانید».
ارتقاء انتظارات، افکار آزادی طلبانه
بیان چنین خواستهای آن هم در شورای حکومتی و در مرکز حکومت از سوی رجال روشنفکر و ترقی خواه، خود نشان فضایی بود که در آن ایام در اثر تضعیف حکومت و ریختن ابهت قدرقدرتی استبداد باز شده بود و انتشار این خبر که چنین بیاناتی در مجلس دولتی بیان شده، خودش در میان مردم ایجاد روحیه میکرد و بهعلت آن که این قبیل روشنفکران فقط عدالتخانه نمیخواستند بلکه خواهان ایجاد تأسیس یک حکومت نمایندگی و پارلمان ملی و قانون اساسی میشدند، سطح انتظارات جنبش را ارتقاء میبخشید.
این قبیل روشنفکران، با رهبران مذهبی همچون سیدمحمدطباطبایی ارتباط برقرار میکردند و اندیشههایشان را با آنان در میان میگذاشتند و همکاری آنان را جلب میکردند. و از طرف دیگر، آزادیخواهان درس خوانده و با تجربه نامهها و اعلامیههایی خطاب به پیشوایان مذهبی آنان را به مطالبهی قانون و پارلمان و قانون اساسی تشویق میکردند.
ایدئولوژی نهضت مشروطیت، ص ۱۶۲: «در مقالات خطابی (روشنفکران) به رؤسای روحانی، گذشته از اینکه زبان انتقاد باز شد، موضوع قانون و حقوق معینهی مردم، مساوات، و ترقی ملت، تأسیس مجلس بزرگ، مطرح گشت. لحن اینگونه نامهها گاه انقلابی است. و در پروردن معانی آنها بدون تردید کسان هوشمندی دست داشتهاند… یکی از نامهها میگوید: تابهحال بعضی مردم خرابی مملکت را به طبقه اهل علم و علما نسبت میدادند و آنان را موجب عدم پیشرفت ترقی و اجرای قوانین عدل میشمردند» گرچه رفع این اشتباه شد کسانی چنین القای شبهه میکنند که «حاجات شما به خوبی و خوشی برآمده». … شما پیشوایان آیین باید بدانید… تا ما مردم را یار و معین دارید به چاره برآیید. ورنه اساس کارها طوری فاسد بشود که جز به غزوات احمد مختار… اصلاح نشود».
شورشهای مردمی علیه استبداد حکام
در چنین فضایی از اختلافات و تضادهای بین خود حاکمیت که شورشهای قهرآمیز مردمی به آن دامن میزد، مردم هم فضای بازتری برای اعتراضات و ارتقای مطالباتشان پیدا میکردند. همچنین سران مذهبی مثل طباطبایی فضای راهانداختن مساجد و فرستادن وعاظ برای سخنرانی علیه عین الدوله و پیشبردن اهداف خودشان پیدا میکردند.
در اردیبهشت ۱۲۸۵سید محمد طباطبایی طی نامهای به شاه عواقب بحران را به شاه گوشزد میکند.
صفحهی ۸۵ انقلاب مشروطه، احمد کسروی: از نامهی طباطبایی به مظفرالدینشاه: «اعلیحضرتا!… دست تعدی حکام و مأموران بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مأمورین اندازه ندارد. از مال رعیت هرقدر میلشان اقتضا کند میبرند. قوهی غضب و شهوتشان به هرچه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت میکنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ تمام مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بیمکنت اند».
حقیقت این بود که شور و خروش مردم بهویژه پیشه وران و محرومان شهری خیلی از خواستهها و مطالبات سران جنبش چه بازرگانان و چه مجتهدان پیوسته به جنبش بیشتر و جلوتر و بالاتر بود.
تاریخ ایران باقر عاقلی: «انجمنهای سری علیه حکومت افزایش پیدا کرد و روی هم رفته تمام مردم خواستار مشروطیت شدند. حملات وعاظ و خطبا در تهران شدت گرفت و همه روزه وعاظ عین الدوله را مورد حملات شدید قرار میدادند».
شور و خروش مردم برای دست زدن به خیزشهای قهرآمیز بهصورت شبنامههایی در شهرها پخش میشد و شرایط یک انقلاب علیه نظام فاسد شاهنشاهی را نمایان میساخت.
مشروطه کسروی، ص ۸۷: «کسانی از مردم… به سخنانی بر آمده بودند از اینگونه که باید با دولت جهاد کرد. با نداشتن هیچ بسیجی به این سخنان میپرداختند. و بیشتر امیدشان به این بود که سرباز و توپچی مسلمانند. و اگر علما به جهاد برخیزند، در برابر اینان نایستند.
شبنامه: اگر حکم جهاد داده شود، در خانهی طباطبایی گرد خواهیم آمد و از آنجا برای جنگ بیرون خواهیم ریخت.
اما سران مذهبی که بیشتر متمایل به راضی کردن حاکمیت به پذیرش یک عدالتخانهی دولتی بودند، جلوی این خروش را میگرفتند».
ترس روحانیان از تیز شدن آتش جنبش
مشروطه کسروی ص ۸۷: «یک شب طباطبایی در منبر چنین گفت: از گوشه و کنار میشنوم که میگویند ملاها خیال جهاد دارند. این شایعه دروغ و خلاف واقع است. ما نه جنگی داریم نه نزاعی. پادشاه ما مسلمان است. با پادشاه مسلمان جهاد متصور نیست. سپس به مردم اندرزها سرود و به آنان دستور شکیب و آرامی داد و جلو تند روی را گرفت.
از آنسو عینالدوله که از قیام شهری تودههای محروم میترسید، نوعی حکومت نظامی اعلام نشده برپا کرد:
مشروطه کسروی: عین الدوله آگهی داد که پس از سه ساعت از شب کسی در بیرون نباشد و به اداره پلیس (نظمیه) دستور داد که هر که را پس از آن ساعت در کوچه یا خیابان ببینند دستگیر کنند و به زندان اندازند.
شب بیست و پنجم خرداد سه تن را که حاجی میرزا حسن رشدیه و مجدالاسلام کرمانی و میرزاآقا اصفهانی بودند از خانه هاشان دستگیر کردند… هر سه را به درشکه نشانده با سوار رو به سوی کلات نادری روانه کردند.
میرزاحسن رشدیه که در ایجاد نخستین مدارس نوین ایران و گسترش فرهنگ پیشرو نقش ارزندهای داشت. ، مجدالاسلام از تجددخواهان بود و در روزنامه ادب خدمات بزرگی کرد و فساد دربار را افشا میکرد. میرزاآقا اصفهانی از میهن دوستان آزاده و روزنامهنگارانی بود که کتابخانهی ملی را برای اجتماع دانشمندان و و تجددخواهان ایجاد کرده بود».
تاریخ بیداری ایرانیان، ص۴۳۲: «به عین الدوله خبر دادند که میرزا حسن رشدیه را دیدهاند که شب نامه منتشر میکرده. مجدداً گزارش رسید که عصر سهشنبه ۲۱ ربیع الثانی ۱۳۲۴ هجری در منزل مدیررشدیه، انجمنی تشکیل یافته است که اجزاء آن از این قرار است: مجدالاسلام کرمانی، ناظم الاسلام کرمانی، میرزاآقا اصفهانی، و صدای مدیر رشدیه بلند بود که: چرا باید سانسور برای جراید قرار دهند؟ چرا باید روزنامههای علمی به نظر وزیر انطباعات برسد؟» … گزارش عین الدوله را ترسانید و سه نفری که در آن مجلس بودند گرفتار شدند».
اوضاع بحرانی جامعه ایران در بهار ۱۲۸۵
در بهار سال ۱۲۸۵، تضادهای ناشی از فساد حکومت استبدادی و نفوذ استعمار؛ بحران جامعه را به اوج خود رساند. خشم و خروش ستمدیده مردم روستایی و پیشه وران محروم شهری، که از وقایع خارج از ایران همچون پیروزی ژاپن بر روسیه و قیام ۱۹۰۵ علیه استبداد تزاری روسیه، روحیه گرفته بودند به اوج خود رسیده بود.
تضادهای درون حاکمیت فاسد استبداد قاجاری هم که مثل سابق نمیتوانست به حمایت همسایهی قدرتمند شمالی تکیه کند، فعال شده بود. از طرفی در خود حاکمیت، بهعلت بیماری مظفرالدین شاه، تضاد بین شاهزادگان بر سر ولیعهدی، از جمله تضاد بین عین الدوله و محمدعلی میرزا، باعث تضعیف حاکمیت میشد، از طرف دیگر بسیاری از ترقی خواهان حتی روشنفکران درباری برای تغییر و ایجاد یک نظام قانونی فشار میآوردند.
در چنین اوضاعی مردم و پیشه وران خشمگین که نظام استبدادی را در ضعیفترین موقعیتش میدیدند، بیباکانه به شورش دست میزدند و از هر جرقه، آشوبی علیه حکومت بپا میکردند. به این ترتیب بود که بازرگانان ایران هم امکان اعتراض یافتند و آخوندهای وابسته به بازار هم زبان به اعتراض باز کردند. همه روزه اطلاعیه و شب نامه در نقاط مختلف شهرها بین مردم پخش میشد.
شبنامه:
- این خانه خرابی از جانب خدا نیست، تقصیر از شاه است که مال و جان و ناموس سی کرور نفوس را به چند نفر دزد و راهزن خدانشناس داده است.
- تقصیر از علما است زیرا که جد و جهد در کار نمیکنند
- آقایانِ نجف و اینجا پس از یک عمر که از پرتو امت پیغمبر میخورند و زندگانی میکنند، آخر ف ایده ایشان منحصر است به اینکه در حاشیهی رساله یک مرتبه بر عدهی غسلات بیفزایند یا کم کنند؟ دیگر در فکر این نیستند که ظلم عالم را فراگرفت، مسلمانان از دست رفتند.
- دشمنان دین از هر طرف روی آوردند و علماء به بعضی از فروع چسبیده اصل را از دست دادهاند.
از طرف دیگه تودههای مردم و پیشه وران محروم، به امید دستور جهاد به روحانیان فشار میآوردند. بهنحوی که طباطبایی و بهبهانی پیاپی آنها را از تندروی و قهر پرهیز میدادند. اما هیچ تلاشی برای آرام کردن مردم مؤثر نبود.
در اوج اعتراضات مردم علیه دربار، در یازدهم تیر ۱۲۸۵ طباطبایی ضمن گفتاری هر گونه مشروطه و یا جمهوریخواهی را رد کرد و گفت «میگویند ما شاه نمیخواهیم، (میگویند) ما مشروطه طلب و جمهوری خواهیم. و با اینها میخواهند شاه را از ما برنجانند. ولی ما تنها عدالتخانه میخواهیم. …»
سرکوب توسط عین الدوله و گرگرفتن جنبش
از طرف عین الدوله هم تلاشها و ملاقاتهایی برای جذب طباطبایی صورت میگرفت از جمله عینالدوله یکی از روشنفکران تحصیل کرده در انگلیس بهنام ناصرالملک را واداشت که تلاش کند آنها را به آرام کردن مردم وادارد. اما تضاد جوشان بین مردم و حاکمیت، برخلاف ملاقاتها و نامه پراکنیهایی که در بالا صورت میگرفت، روز به روز حادتر میشد.
در چنین شرایطی عین الدوله صدراعظم، برای مسلط شدن بر اوضاع، به سرکوبی مخالفان و تبعید و زندانی کردن آنان میپرداخت. اما این اقدامات سرکوبگرانه، بیشتر باعث گرگرفتن آتش شورش میشد. روز ۱۹تیر ۱۲۸۵ مأموران دولتی به دستور عین الدوله واعظی بهنام شیخ محمد واعظ را که در منابر علیه عین الدوله سخن میگفت دستگیر کردند. مردم خشمگین به قراولخانه حمله کرده و او را از چنگ مأموران رهانیدند.
در این ماجرا در اثر تیر اندازی سربازان طلبهای به نام سید عبدالحمید به قتل میرسد. این خود باز جرقهای برای تعطیلی بازارها توسط بازرگانان میگردد.
مشروطه کسروی، ص ۹۷: «مردم به آن انبوهی جنازه را برداشته با شیون و ناله روان گردیدند… کمکم به شهر آوازه افتاده، و کوشندگان از هر سوی شهر میشتافتند. بازارها و کاروانسراها و تیمچهها بسته میشد. بدینسان شورشیان به مسجد جامع درآمدند.. یک دسته از پی علما رفته، هر که را مییافتند به مسجد میآوردند. امروز حاجی شیخ فضلالله نیز به اینان پیوست، همهی علمای بزرگ خواه و ناخواه همراهی نمودند. بازرگانان و بازاریان همه حضور داشتند… در این پیش آمد نیز زنان پا در میان میداشتند و در آوردن ملایان به مسجد با مردان همراهی مینمودند. در مسجد نیز کسانی از آنان حضور داشتند.
بیستم تیر ۱۲۸۵، حاکمیت در هراس از گسترش قیام مردم، لشکر سربازان و توپچیان را به درون شهر کشانده و در خیابانها مستقر نمود».
مشروطه کسروی، ص ۹۹: «امروز از بیرون آمدن زنان جلو گرفتند و هرکه را از ایشان میدیدند، میگرفتند و در قراولخانه نگه میداشتند، زیرا دیروز میانهی یک دسته از آنان با سربازان و قزاقان کشاکش رو داده بود.
… روز آدینه باز مردم در مسجد و در پیرامونهای آن انبوه شدند و فزونی مردم تا به جایی بود که پشت بامها را نیز گرفتند».
در شرایطی که رهبران مذهبی میکوشیدند مردم را در مسجد نگاه دارند و جلو برخورد قهرآمیز مردم با سربازان را بگیرند، مردم طاقت نیاورده بیرون میریزند و با قزاقان درگیر میشوند.
روزنامه اخبار مشروطیت: ص۲۵: «قریب دو ساعت سرباز شلیک میکرد. از قرار معلوم و معین از آن اجتماع هفتادنفر افتاده بودند»
در فرماندهی این سرکوبی و کشتار، سپهدار تنکابنی که از سران نظامی حکومت قاجاری بود شرکت داشت. نام اصلی سپهدار تنکابنی، محمدولیخان نصرالسلطنه بود که در حاکمیت قاجار در بحبوحهی شورشهای بازرگانان، حاکم تهران بود.
مشروطه کسروی، ص ۹۸: «امروز عین الدوله با یک دسته سواره همراه امیربهادر و نصرالسلطنه، از نیاوران به شهر آمدند. … چنین نهادند که در برابر شورش ایستادگی نمایند و زور بهکار برند.
محمدولیخان نصرالسلطنه حاکم تهران، مسجد را محاصره کرده و هنگام خروج مردم از مسجد تیراندازی آغاز شد و قریب یک صد نفر کشته و زخمی شدند».
تاریخ مشروطه، ص۱۰۱: «سر رشتهدار این کارها از سوی دولت نصرالسلطنه میبود… پس از این پیش آمد نصرالسلطنه و سیف الدین در چهارسو نشستند که از نزدیک فرمان دهند و به کارها سرکشند… پنجاه تن توپچی فرستادند که در پشتبام بازار سنگر بندند و از آنسوی یک دسته تفنگچی را بالای شمس العماره فرستادند، سپس آب روانی را که از مسجد میگذرد برگردانیدند».
تا پیش از این بهرغم شورشهای مردمی، یک جریان مذاکره و نامهنگاری و فرستادن پیغام در بالا، بین سران بازرگانان و آخوندهای وابسته به آنها، با حاکمیت جریان داشت. اما با سرکوبی جنبش و بهخصوص بعد از عملیات خون آلود قوای قزاق، و کشتار حدود صد تن از مردم در مرکز تهران، جنبش از مرحله مصالحه و سازش گذشت و رخدادها به نقطهی بحرانی رسید.
ادامه دارد...
سایر قسمتهای همین مطلب: