آب در خوابگه استبداد
انقلاب مشروطه
یاران ز حُمیت به سوی مرگ دویدند در راه شرف از سر و
جان دست کشیدند
در خون خود اندر طلب فخر تپیدند گلرنگ ز خون همه سیمای زمین شد
در خون خود اندر طلب فخر تپیدند گلرنگ ز خون همه سیمای زمین شد
چه بدرفتاری ای چرخ چه
کجرفتاری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی:
«ای ایران! زمینِ مینوقرین تو، حالا همه خراب، شهرهای آباد تو، یکسره ویران! این ملت توست از تمام ترقیات علم مُهجور، از حقوقبشریت محروم، به هر ستمی گرفتار و به زندگانی خود اَسف میخورند…».
ندای آزادیخواهان، آب در خوابگه استبداد.
اکنون به شرح حال چند تن دیگر از آموزگاران مدرسهی بیداری مردم در انقلاب مشروطیت خواهیم پرداخت. اما پیش از آن نمونههایی از ظلم و تعدی عمال حکومت بر مردم ایران در آستانهی انقلاب مشروطیت را بهنقل از کتابها و روزنامههای همان زمان مرور میکنیم.
مظالم عهد ناصری:
خاطرات حاج سیاح: صفحه ۵۷: «در نراق (دهستانی از بخش دلیجان شهرستان محلات)، چند ورق قرآن نیمهسوخته را بیرون آوردند که این کار بابیان است. دولت، مصطفیخان عرب را مأمور کرد و او با ملاّی محل یعنی حاج میرزا محمد، شریک و همدست شده به جان مردم افتادند. مردم را برای تحقیق در یک جا جمع کردند. بهمحض اجتماع، بدون سؤال و جواب همه را دستگیر کرده، بسیاری را کشتند و تمام خانهها را غارت کردند. زن و مرد و صغیر و کبیر آواره به اطراف شدند. قحط عمومی پدید آمد».
از همان کتاب: «راهها چنان که در اول خلقت عالم بوده، اصلاحی نشده، معدنها زیر خاک پنهان، صحراها بایر، و مردم در نهایت عسرتند. افسوس که این مملکت در دست ما جاهلان مظلوم مانده است».
کتاب وقایع اتفاقیه: «زنها هجوم کرده در منزل حکومت به جهتٍ نان. محمدرضاخان بیگلر بیگی خواسته که برود خدمت حکومت، زنها مشارالیه را از اسب به زیر میکشند، خواستند اذیت کنند، فراشان حکومتی رسیدند و زنها را دور کردند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «۲۹ رمضان ۱۳۱۷: از قرار مذکور، مظفر نظام که به اصطهبانات رفته بود، لابدشده (ناچار شده) توپ بسته به شهر اصطهبانات، خیلی جاها را خراب کرده و قریب بیست سی نفر هم کشته شدهاند».
کتاب وقایع اتفاقیه: «۳۰ ذیقعده ۱۳۲۱: شخص خبّازی نان به سنگ کم فروخته بود. به جناب سهامالدوله عرض میکنند، میفرستد او را آورده چوب زیادی میزنند و او را مهار کرده در بازار میگردانند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «جمادیالاولی ۱۳۱7: خسروگبر، نذری کرده بود که روی قبر خواجه حافظ، بقعهای بسازد، قریب صد تومانی هم به حاجی سید علیاکبر و میرزا هدایتالله پیشنماز و بعضی از علما داده بود که مانع از ساختن (آن) نشوند. بعد، از آهن و تخته، بقعهی قشنگی میسازد. حاج سیدعلیاکبر جمعیتی برمیدارد میبرد در حافظیه، بقعه را خراب میکند. حکومت ابداً درصدد مؤاخذهی حاج سیدعلیاکبر برنیامده است. ولی مردم خیلی به حاجی فحش میدهند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «محرم ۱۳۱۱ در شیراز: «دیگر آن که دو نفر سرباز از فوج ساعدالسلطنه، میان ظهر مست کرده دست به قمه در میان بازارِ وکیل، بدمستی میکردند. اهل بازار را - قریب بیست نفر را- زخمی کرده بودند».
کتاب وقایع اتفاقیه: ۴ جمادیالاولی ۱۲۹۹: «شب هنگام در بازار وکیل، دکان صرافی را بریدهاند (یعنی دزدیدهاند) چون شِمش نقره در آن دکان سراغ داشتند. … این اوقات، شبها دکان و خانه، بیشتر از سابق بریده میشود. و دزد هم به قراری که میگویند از عملهجات حاجی بیگلربیگی (عامل حکومت) است و هرچه سرقت میشود دیگر ممکن نیست که پیدا شود و دزد را به دست نمیدهند».
حکومت استبدادی که دست عوامل خود را برای چپاول و سرقت اموال مردم باز گذاشته بود، نسبت به مردم خردهپا و محروم، شدیدترین و خشنترین رفتارها را به اجرا میگذاشت:
وقایع اتفاقیه: جمادی الاولی ۱۲۹۱ قمری: «هفده نفر دزد را که قبل از ورود نواب اشرف والا حسامالسلطنه گرفته محبوس بودند، پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند که در میدان توپخانه سربریده و شکم پاره نمودند و دو نفر را دست بریدند».
اما در مورد بالادستیهای مملکت، که سرقتها و غارتهای کلان از اموال مردم دارند، هیچکدام از این سر و دست بریدنها و شکم پارهکردنها صورت نمیگیرد. بلکه شاهزادگان قاجار با گرفتن باج، هر طور شده موضوع را رفع و رجوع میکنند:
کتاب وقایع اتفاقیه: «ربیع الثانی ۱۲۹۱: نواب جمالالدین میرزا که از بابت باقی مالیاتی در حبس بود، دو هزارتومان از بابت باقی مالیاتی و هشت هزار تومان به نواب والا حسامالسلطنه داد و مُستَخلَص گردید. شش هزارتومان دیگر را جناب ظهیرالدوله قبول نموده که رفع و رجوع نمایند».
این از وضع بسیار سخت معیشت مردم و ظلم استبداد. حالا برگردیم به شرح حال برخی دیگر از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه
میرزا آقاخان کرمانی:
از صبا تا نیما ص۳۹۰: «میرزاعبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم، از خوانین بردسیر کرمان در سال ۱۲7۰ هجری قمری متولد شد. در کرمان تعلیم یافت و از ریاضی و طبیعی و حکمت الهی بهره برد و کمی انگلیسی و فرانسوی آموخت».
میرزا آقاخان کرمانی در سی و دو سالگی بر اثر تعدیات و مظالم فرمانفرمای کرمان، به اتفاق شیخ احمد روحی مهاجرت کرد و به اصفهان و تهران و در مصاحبت میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ مهدی شریف کاشانی میگذرانید بعد با همسفرش روحی، به رشت رفت و از آنجا در سال ۱۳۰۵ هجری قمری رهسپار استانبول شد.
از صبا تا نیما ص۳۹۰: «این دو نفر، در استانبول با حاجی میرزا حسنخان خبیرالملک که چندی کنسول دولت ایران در شامات و در آنهنگام از خدمت معاف بود، آشنایی یافتند و هرسه به هواخواهی سید (جمالالدین اسدآبادی) که در آن اوقات به دعوت سلطان عبدالحمید به استانبول آمده بود برخاستند».
این روشنفکران و بیدارگران، نامههای بسیاری به علمای نجف و سامرا و ایران و رجال و مردم پایتخت و شهرهای ایران نوشتند و دربارهی مظالم حکومت استبدادی ناصرالدین شاه و اعمال میرزا علی اصغرخان صدراعظم افشاگریهای بسیار کردند.
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: «سلطان عبدالحمید (سلطان عثمانی) نیز داعیهی اتحاد اسلامی داشت و به یاری و همدستی سید سخت نیازمند بود اسد آبادی از پذیرفتن دعوت عبدالحمید اکراه داشت و در حسننیت او تردید. ملکَم او را به رفتن ترغیب نمود».
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: ص۴۴۰: «قریب چهارصد نامه به علمای همه کشورهای اسلامی فرستاده شد و قریب دویست جواب در تأیید هدف و مرام آن رسید. (سلطان) عبدالحمید خود را کامیاب میدید. برای قدردانی از سید او را در آغوش کشید و بوسید».
اما روشنفکران ایرانی مثل آقاخان کرمانی که هدفشان رفع ظلم از تودههای مردم تحت ستم ایران بود خودشان هم به بینتیجه بودن تلاشهای ایجاد تغییر از بالا پی برده بودند و بیشتر طالب ایجاد حرکتی توسط مردم بودند:
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: «میرزا آقاخان کمابیش به این حقیقت پی برده بود که هیچ دلیلی وجود ندارد که طبقات متنعّم و فرمانروا، به نفع اکثریت، قوانین و نظامات موجود را تغییر دهند. بلکه این وظیفهی طبقهی محروم و مردم متوسطالحال شهرنشین و کسبه و بازاریان و دهاقین و روشنفکران و اعیان و نجبای شکست خورده است که باید برای تحصیل آزادی دست اتحاد به هم بدهند و هیأت حاکم و قوانین و نظامات موجود را به نفع خود تغییر بدهند».
میرزاآقاخان در استانبول با جریدهی اختر که مدیر آن آقا محمدطاهر تبریزی بود و نشریهاش در ایران و هندوستان خواننده داشت، همکاری میکرد و مقالات بسیار در آن روزنامه نوشت.
تالیفات میرزاآقاخان کرمانی:
جنگ هفتاد و دو ملت
انشاالله و ماشاالله
تاریخ نامهی باستان
تاریخ نامهی آیینهی اسکندری
تاریخ آیینهی اسکندری را آقاخان در استانبول تألیف کرد و میرزا جهانگیرخان شیرازی که بعدها مدیر روزنامهی صور اسرافیل شد و به فرمان محمدعلیشاه، فردای روز بمباران مجلس در باغشاه کشته شد، در تصحیح نسخهی آن تلاش فراوانی بخرج داد.
اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی: ص۲۸۴: از سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی: «ای ایران! این فرمانروایان توست، سیه دل و بدسِگال، ظالم و نابکار، شأن و شرف و نظم و عدل تو را برباد دادهاند. و مُلک تو را ویران ساختهاند. … و در هدر کردن ثروتِ ملت، بسی حریص اند. این علمای توست از هر علمی بیخبرند!… همه شریک ظلماند، همه طرار و ناپرهیزگار! این متدینان توست که جز ریا و دروغ و خدعه و خودنمایی؛ عقیدهای در ایشان نیست».
تلخیص از آینهی سکندی میرزا آقاخان کرمانی: «ای ملت ایران! ای دانشوران و علمای ایران… در تأسیس قوانین عدلیه و اُس ِاساس مشروطه که کافل و مکمل سعادت بشری است بکوشید! و حقوق هیأت اجتماعیهی عمومیه را تحت قوانین متین عقلی برپا دارید!… نَفَحات عدالت و تأسیس مدنیت و مشروطیت همه جا را فراگرفته! برخیزید و هر اساسی را که منافی منافع عام و خیر جمهور است براندازید و ایرانی بزرگ و شرافتمند برپا دارید».
اندیشههای سیاسی میرزا آقاخان، در مورد دولت، فلسفهی قانون، و اصول حقوق انسانها در اجتماع، همان اعتقاداتی بود که در انقلاب فرانسه هم توسط ژان ژاک روسو و منتسکیو، و سایر متفکران آن انقلاب ترویج میشد.
موقعیت بورژوازی تجاری و شعار اتحاد اسلام:
بورژوازی تجاری که برای گسترش منافع اقتصادی خودش، با مانع دربار فئودالی روبهرو بود، در همراهی با پیشهوران ناراضی شهری، بهترین موقعیت را داشت تا رهبری جنبش ضداستبدادی مردم را بهدست بگیرد. به همین دلیل برخی روشنفکران این طبقه مثل سید جمالالدین و پیروانش یعنی آقاخان و روحی و سایرین میخواستند با شعارهای اسلامی، طبقات متوسط را که اعتقادات مذهبی داشتند در برابر استعمار، و بهخصوص استعمار انگلستان متحد کنند. از اینرو میبینیم که شعارهای آزادیخواهانه و قانونطلبانه در قالب اتحاد اسلام مطرح میشد.
شیخ احمد روحی:
یکی دیگر از شخصیتهای سیاسی که از شهیدان راه بیداری ایران محسوب میشود، شیخ احمد روحی است.
از صبا تا نیما ص ۳۹۴: «شیخ احمد روحی از پیشوایان انقلاب فکری ایران در سال ۱۲7۲ هجری قمری در کرمان متولد شد. … در سال ۱۳۰۲ هجری قمری به اتفاق میرزا آقاخان کرمانی به اصفهان و تهران و رشت رفت و از آنجا در سال ۱۳۰۵ به استانبول مهاجرت کرد. … در استانبول به سیدجمالالدین افغانی گروید و با یاران دیگر در راه بیداری ایرانیان و ترویج عقیدهی اتحاد اسلام دست بهکار و کوشش زد».
شیخ احمد مردی فاضل و یکی از نویسندگان زبردست زبان فارسی بود. او به تبلیغ اصول آزادی و مشروطیت میپرداخت. نامهها و مقالات بسیاری علیه ناصرالدینشاه و امینالسلطان و حکومت استبدادی قاجار مینوشت و به ایران و کشورهای همسایهی ایران میفرستاد و روحانیان شیعه را دعوت به موضع گرفتن علیه ناصرالدینشاه میکرد.
چنان که قبلاً شرح دادیم، سرانجام بعد از کشته شدن ناصرالدینشاه، دولت عثمانی شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی و میرزاحسن خان خبیرالملک را به ایران استرداد کرد و محمدعلی میرزا ولیعهد ناصرالدینشاه، سر هرسه تن را برید.
شیخ احمد روحی در حالی که زنجیر به گردنش بسته بودند میگفت: «ای میرزا صالحخان! ای نایب الحکومهی آذربایجان! حال که ما را برای سربریدن میبرید، میدانی این چه زنجیریست که گردن ما زدهاند؟ اگر میدانستید، این زنجیر را از طلا درست نموده، روزی یکمرتبه به زیارت آن میآمدید!».
از پیش هم مشخص بود که حاکمیت فئودالی قاجار بههیچوجه گوش به نداهایی که از بالا قصد اصلاح آن را داشته باشد نخواهد داد و کسانی را که دستگاه حکومتی موجود را تهدید میکرد، به شدیدترین وجهی کیفر میدهد.
حاکمیت استبداد آنهایی را که مثل امینالدوله از درون دست به اقدامات اصلاحی میزدند، منزوی میکرد تا در گوشهی دهی جان بدهند و افراد پابرجاتری مثل آقاخان کرمانی و روحی و خبیرالملک را در تبریز سر از تن جدا میکرد، و امثال میرزا علیمحمدخان نوهی مؤتمن لشکر را از بام خانهاش به زیر انداخته و شهید میکند. افراد دیگری مثل حاج سیاح را هم در کُند و زنجیر محبوس میکردند.
اما بهرغم همة سرکوبیها و به زنجیرکشیدنها، موج آگاهی، و ترقیخواهی و پیشرفت، چنان قوی و نیرومند بود که در میان افرادی که مدتی در دستگاه حکومتی بهکار مشغول بودند، شک و تردید نسبت به همکاری با حکومت انداخته و پس از مدتی همان افراد را به رجال مخالف حاکمیت استبداد تبدیل میکرد و در جرگهی ترقیخواهان و بیدارگران آستانهی مشروطه قرار میداد. یکی از این شخصیتها، میرزا یوسف خان مستشارالدوله بود.
میرزایوسف خان مستشارالدوله:
تاریخ سانسور در مطبوعات ایران ص ۱7۱: «میرزایوسف خان مستشارالدوله، از جمله، یکی از رجال جسور و آزادهیی بود که بهرغم فضای اختناق و سانسور سلطنت ناصرالدینشاه، هر از چند گاهی به نوشتن مقالات و مطالب روشنگر میپرداخت و سرانجام در این راه نیز بهشهادت رسید».
میرزا یوسف خان پسر یکی از بازرگانان آذربایجان بود که در ابتدا به خدمت وزارت امور خارجه درآمده بود، بعد مدتی کاردار حکومت در پترزبورگ و تفلیس و پاریس شده بود بعد هم به معاونت وزارت عدلیه رسید و به او لقب مستشارالدوله دادند. ولی وقتی اخاذی و فساد دستگاه عدالت قاجاری را از نزدیک دید، کنارهگیری کرد.
از صبا تا نیما جلد اول: ص ۲۸۱: «مستشارالدوله مردی بیداردل و روشنفکر بود و همیشه آرزوی نظم و اقتدار کشور خویش را در سر میپرورانید. … از آرزوهای بزرگ او تأسیس راهآهن در ایران بوده».
از نامهی مستشارالدوله به وزیر امور خارجه بهنقل از فریدون آدمیت ـ فکر آزادی، ص۱۸۳: «تمهید مقدمات جمیع ملزومات مملکتی و دولتی، ابتدا راهآهن است».
مستشارالدوله که در تاریخ نشر اندیشهی آزادی در ایران مقام ارجمندی دارد، اصول افکار سیاسی خود را در رسالهی «یک کلمه» که به سال ۱۲۸7 هجری قمری در پاریس نوشته بیان کرده است.
تاریخ بیداری ص۱7۱: «مغرضین دربارهی او سِعایت کرده نوشتجات و لوایح او را به دست آورده با کتاب «یک کلمه» آن را به ناصرالدینشاه ارائه دادند لذا حکم گرفتاری او را صادر و او را مغلولاً به قزوین آوردند و در آنجا مدتی محبوس بود خانهاش را غارت و مواجبش را قطع کردند قریب سیصد هزارتومان ارثیهی پدر را در راه آزادی و مقصود خود از دست داده تا اینکه از حبس نجات و به تهران آمد.»
شخصیت: رسالهی یک کلمه یکی از اولین آثار آزادیخواهان ایران بهشمار میرود و در تحریک احساسات و بیدار کردن مردم در آن زمان تاثیر فوقالعاده داشت. در سال ۱۳۲۳ هجری قمری که انجمن مخفی تشکیل شد، این کتاب راهنمای سیاسی.ان.انجمن بود.
از صبا تا نیما ص ۲۸۳: مستشارالدوله در سال ۱۳۰۶ که کارگزار مهام (مسئولیتهای) خارجهی آذربایجان بود نامهی مفصلی به مظفرالدین میرزا ولیعهد نوشت و… از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتی و ایجاد قانون و برقراری آزادی و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ایران خود درصدد تأسیس «دولت مقننه» برنیایند، سیر حوادث تاریخ، آن را بر ما تحمیل خواهد کرد.
طبیعی بود که این خواستهها با مزاج دربار فاسد ناصرالدینشاه سازگاری نداشت. و به همین دلیل نویسندهی آن را اگر چه قبلاً کاردار خودشان بود، به همان روشی که با آزادیخواهان رفتار میشد، حبس کنند و به زنجیر بکشند.
تاریخ بیداری ایرانیان: «او (مستشارالدوله) را به فرمان شاه در اوایل سال ۱۳۰۹ هجری قمری محبوساً مغلولاً (بسته به غل و زنجیر) از آذربایجان به قزوین آوردند و در عمارت رکنیهی آنجا با زنجیر و کنده نگاه داشتند. وی در زندان تنها بود و اجازهی ملاقات با احدی حتی با سایر محبوسین قزوین نداشت».
در کتاب از صبا تا نیما از برخی دیگر از آزادیخواهان که در زندانهای حکومت استبداد فئودالی بودند هم نام میبرد و مینویسد:
«از سایر محبوسین سیاسی قزوین، دو نفر را میشناسیم که یکی از آنها حاج سیاح محلاتی و دیگری حاج میرزا احمد کرمانی بود و این حاج میرزا احمد همان کسی است که حاجی میرزا یحیی دولتآبادی این جمله را از او نقل کرده است که «اگر من ده روز در یک شهری بمانم و انقلابی برپا نکنم، آب و نان آن شهر برمن حرام است» و بعد مینویسد: «او یعنی همین حاج میرزا احمد کرمانی پس از چند سال حبس در انبار تهران به زیر زنجیر درگذشت».
از صبا تا نیما: (مستشارالدوله را) «در زندان چندان زجر و آزارش کردند و کتابچه را به سرش کوفتند که چشمانش آب آورد و چند سال بعد به سال۱۳۱۳ هجری قمری به بیچارگی درگذشت»
سطرهایی از نامهی مستشارالدوله به مظفرالدین میرزا ولیعهد:
تاریخ بیداری: سال ۱۳۰۶: «ترقیات شدیدالسرعهی همسایگان و افعال و اعمال خودسرانه و بیباکانهی درباریان، قوای چندین هزار سالهی دولت ایران را بطوری از هم متلاشی و دچار ضعف و ناتوانی صعب نموده که علاج آن از قوه و قدرت متوطنینِ این مرز و بوم به کلی خارج است. … باید از اعمال گذشته چشم پوشید و شروع به تأسیس قوانین تازه نمود… این ناقص فهمان از طفولیت به چپاول نمودن اهالی بیچارهی ایران معتاد شدهاند و به همین طورها شرف و مکنت ملت را گرفته به خرقهی خز و رشمهی طلا دادهاند. و به این حرفها که علما خیرخواه دولت و پادشاه است و ولایت، نظم و رعیت، آسوده و نوکر، دعاگو و قشون، حاضر به خود را مادامالعمر از مسئولیت دولت خارج میدانند… قسم یاد میکنم… که با این ترقیات فوقالعادهی اروپاییان چند ی نخواهد گذشت موقع حال اهالی ایران مقتضی آن خواهد شد که لابد و لاعلاج، دولت ایران در سختترین روزگار، در عِداد دول کنستیتوسیون (مشروطه) برمیآید و به اقتضای ملک و مملکت و مناسبت وضع و طبایع، مواد قانون را مجری مینماید».
اما روشن بود که حاکمیت استبداد فیودالی غرقه در فساد بود و تمامی آن مشیهایی که در جهت بهراهآوردن شاهان فئودال بود، بینتیجه میماند. اما در هرحال، همین تجربهها، مردم و آزادیخواهان را به این اعتقاد میرساند که جز با قیام و انقلاب تودهها، آزادی و حقوق ملت بهدست نمیآید، و ندای شهیدان این نهضتها مردم را بیدار میکرد و به سوی انقلاب پیش میبرد.
میرزاحبیب اصفهانی:
یکی دیگر از نویسندگان با ذوق و آزاداندیش ایران در آستانهی مشروطه، میرزا حبیب اصفهانی بود.
از صبا تا نیما: ص ۳۹۵: «میرزاحبیب اصفهانی یکی از ایرانیان روشنفکر با ذوق و خوش قریحه و یکی از چندتن مردان قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است… به افترای اینکه در حق سپهسالار محمدخان صدراعظم هجو ساخته، قصد گرفتن و اذیت وی نمودند در سنهی ۱۲۸۳ هجری قمری به ممالک رومیه (ترکیه) گریخت».
میرزاحبیب با شیخ احمد روحی آشنایی و معاشرت داشت. و در نهضت آزاد مردانی که برای بیداری ایرانیان در کوشش بودند همکاری میکرد.
میرزاحبیب اصفهانی در ایام اقامت در استانبول به تدریس زبان فارسی مشغول بود و در همانجا تصمیم گرفت که دستور زبان فارسی یا دستور سخن را به رشتهی تحریر درآورد. و ظاهرات همین کتاب، راهنمای دیگران و از جمله میرزا عبدالعظیم خان گرکانی در تألیف سه دوره صرف و نحو فارسی گردیده است.
حاجیبابا در اصفهان:
شاهکار زندگی میرزاحبیب، ترجمهی کتاب «حاجیبابا دراصفهان» است که نویسندهی آن جیمز موریه نام داشت، که شش سال منشی سفارت انگلیس در ایران بود، و با اخلاق و آداب مردم ایران آشنا یی پیدا کرده بود. کتاب حاجی بابا اولین بار در انگلستان و در سال ۱۸۲۴ میلادی یا ۱۲۰۳ شمسی منتشر شد.
کتاب حاجی بابا در اصفهان از زبان انگلیسی به فرانسوی و از زبان فرانسوی به فارسی به اهتمام بندهی کمینه، حبیب اصفهانی با زبانی عام فهم و خاصپسند و با اصطلاحاتی معروف و مشهور ترجمه شده است.
از صبا تا نیماـ ص۳۹۸: «کتاب حاجی بابا بهصورت قصه و داستان نوشته شده و نویسنده در تصویر شخصیتها و سرگذشتها به قدر کافی توفیق یافته است. در این کتاب فتحعلی شاه آن شهریار در باطن صوفیِ در ظاهر متشرع، با طمع و خست و تجمل دوستی و میل به شنیدن تملقهای دروغین… و رعایت احتیاط به علما، وزیر اعظم (میرزاشفیع) با اندام نحیف و اخلاق کثیف، … که صندوقهای شاه را از طلا میانبارد، … و حکیمباشی شاه و ملکالشعرا فتحعلیخان صبا، و میرزا ابوالحسن خان ایلچی کبیر ایران در دربار انگلستان، و… همه با مهارت و هنرمندی توصیف شدهاند».
سطرهایی از کتاب حاجی بابا در اصفهان: «قاطرچی از روی نصیحت گفت: فرزند! تو جوانی هستی مستعد و تنومند، زبانباز و خوشآواز،… مردم را به نوشیدن آب مشتاق میتوانی ساخت،… در ظاهر عملت فیسبیلالله باشد ولی در باطن تا پول نگیری قطرهیی آب به کسی ندهی. چون کسی آب نوشید به چاپلوسی با عبارتهای آبدار بگو ”نوش جان! عافیت. گوارا باشد! “. سادهلوحی و صافدرونی زواران را ببین که با آنهمه ترس و بیم ترکمانان، از دیار دوردست خرجهای گزاف میکنند و به زیارت میآیند. با اینگونه مردم چهکار نمیتوان کرد؟ به آسانی همه را توان فریفت. عقلشان در چشم است… تو هرچه میگویی به نام خدا و پیغمبر بگو، دیگر کار مدار! من چند وقت پیش از این در همین جا همین کار کردم و از پول سقایی یک قطار قاطر خریدم. اکنون اینم که میبینی».
این کتابها و آثار، با انتقاداتی به اوضاع اجتماعی، و با افشای ستمهای حاکمیت، و پردهبرداشتن از عوامفریبی ملایان مرتجع، مردم را بیدار میکرد و به آنها جرأت اعتراض و تن ندادن به ستم و فریب میداد.
آنچه به شرح درآمد، برگزیدگانی از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه بود که آشنایی با تمامی آنان با مطالعهی مشروح میسر میشود با ذکر برخی اسامی و تصاویر رجال بیدارگر مشروطه این شماره از مشروطیت را به پایان میبریم.
برخی دیگر از رجال بیدارگر آستانهی مشروطه:
آقامحمد طاهر تبریزی (مدیر روزنامهی اختر) - میرزا مهدیخان تبریزی (ناشر روزنامه حکمت) - میرزا علی محمد خان کاشانی (ناشر روزنامههای ثریا و پرورش) - سید جلالالدین کاشانی مؤید الاسلام (نویسندهی روزنامهی حبلالمتین) میرزا سید حسین خان کاشانی (مدیرکل روزنامه آزاد در کلکتهی هندوستان.
«ای ایران! زمینِ مینوقرین تو، حالا همه خراب، شهرهای آباد تو، یکسره ویران! این ملت توست از تمام ترقیات علم مُهجور، از حقوقبشریت محروم، به هر ستمی گرفتار و به زندگانی خود اَسف میخورند…».
ندای آزادیخواهان، آب در خوابگه استبداد.
اکنون به شرح حال چند تن دیگر از آموزگاران مدرسهی بیداری مردم در انقلاب مشروطیت خواهیم پرداخت. اما پیش از آن نمونههایی از ظلم و تعدی عمال حکومت بر مردم ایران در آستانهی انقلاب مشروطیت را بهنقل از کتابها و روزنامههای همان زمان مرور میکنیم.
مظالم عهد ناصری:
خاطرات حاج سیاح: صفحه ۵۷: «در نراق (دهستانی از بخش دلیجان شهرستان محلات)، چند ورق قرآن نیمهسوخته را بیرون آوردند که این کار بابیان است. دولت، مصطفیخان عرب را مأمور کرد و او با ملاّی محل یعنی حاج میرزا محمد، شریک و همدست شده به جان مردم افتادند. مردم را برای تحقیق در یک جا جمع کردند. بهمحض اجتماع، بدون سؤال و جواب همه را دستگیر کرده، بسیاری را کشتند و تمام خانهها را غارت کردند. زن و مرد و صغیر و کبیر آواره به اطراف شدند. قحط عمومی پدید آمد».
از همان کتاب: «راهها چنان که در اول خلقت عالم بوده، اصلاحی نشده، معدنها زیر خاک پنهان، صحراها بایر، و مردم در نهایت عسرتند. افسوس که این مملکت در دست ما جاهلان مظلوم مانده است».
کتاب وقایع اتفاقیه: «زنها هجوم کرده در منزل حکومت به جهتٍ نان. محمدرضاخان بیگلر بیگی خواسته که برود خدمت حکومت، زنها مشارالیه را از اسب به زیر میکشند، خواستند اذیت کنند، فراشان حکومتی رسیدند و زنها را دور کردند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «۲۹ رمضان ۱۳۱۷: از قرار مذکور، مظفر نظام که به اصطهبانات رفته بود، لابدشده (ناچار شده) توپ بسته به شهر اصطهبانات، خیلی جاها را خراب کرده و قریب بیست سی نفر هم کشته شدهاند».
کتاب وقایع اتفاقیه: «۳۰ ذیقعده ۱۳۲۱: شخص خبّازی نان به سنگ کم فروخته بود. به جناب سهامالدوله عرض میکنند، میفرستد او را آورده چوب زیادی میزنند و او را مهار کرده در بازار میگردانند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «جمادیالاولی ۱۳۱7: خسروگبر، نذری کرده بود که روی قبر خواجه حافظ، بقعهای بسازد، قریب صد تومانی هم به حاجی سید علیاکبر و میرزا هدایتالله پیشنماز و بعضی از علما داده بود که مانع از ساختن (آن) نشوند. بعد، از آهن و تخته، بقعهی قشنگی میسازد. حاج سیدعلیاکبر جمعیتی برمیدارد میبرد در حافظیه، بقعه را خراب میکند. حکومت ابداً درصدد مؤاخذهی حاج سیدعلیاکبر برنیامده است. ولی مردم خیلی به حاجی فحش میدهند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «محرم ۱۳۱۱ در شیراز: «دیگر آن که دو نفر سرباز از فوج ساعدالسلطنه، میان ظهر مست کرده دست به قمه در میان بازارِ وکیل، بدمستی میکردند. اهل بازار را - قریب بیست نفر را- زخمی کرده بودند».
کتاب وقایع اتفاقیه: ۴ جمادیالاولی ۱۲۹۹: «شب هنگام در بازار وکیل، دکان صرافی را بریدهاند (یعنی دزدیدهاند) چون شِمش نقره در آن دکان سراغ داشتند. … این اوقات، شبها دکان و خانه، بیشتر از سابق بریده میشود. و دزد هم به قراری که میگویند از عملهجات حاجی بیگلربیگی (عامل حکومت) است و هرچه سرقت میشود دیگر ممکن نیست که پیدا شود و دزد را به دست نمیدهند».
حکومت استبدادی که دست عوامل خود را برای چپاول و سرقت اموال مردم باز گذاشته بود، نسبت به مردم خردهپا و محروم، شدیدترین و خشنترین رفتارها را به اجرا میگذاشت:
وقایع اتفاقیه: جمادی الاولی ۱۲۹۱ قمری: «هفده نفر دزد را که قبل از ورود نواب اشرف والا حسامالسلطنه گرفته محبوس بودند، پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند که در میدان توپخانه سربریده و شکم پاره نمودند و دو نفر را دست بریدند».
اما در مورد بالادستیهای مملکت، که سرقتها و غارتهای کلان از اموال مردم دارند، هیچکدام از این سر و دست بریدنها و شکم پارهکردنها صورت نمیگیرد. بلکه شاهزادگان قاجار با گرفتن باج، هر طور شده موضوع را رفع و رجوع میکنند:
کتاب وقایع اتفاقیه: «ربیع الثانی ۱۲۹۱: نواب جمالالدین میرزا که از بابت باقی مالیاتی در حبس بود، دو هزارتومان از بابت باقی مالیاتی و هشت هزار تومان به نواب والا حسامالسلطنه داد و مُستَخلَص گردید. شش هزارتومان دیگر را جناب ظهیرالدوله قبول نموده که رفع و رجوع نمایند».
این از وضع بسیار سخت معیشت مردم و ظلم استبداد. حالا برگردیم به شرح حال برخی دیگر از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه
میرزا آقاخان کرمانی:
از صبا تا نیما ص۳۹۰: «میرزاعبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم، از خوانین بردسیر کرمان در سال ۱۲7۰ هجری قمری متولد شد. در کرمان تعلیم یافت و از ریاضی و طبیعی و حکمت الهی بهره برد و کمی انگلیسی و فرانسوی آموخت».
میرزا آقاخان کرمانی در سی و دو سالگی بر اثر تعدیات و مظالم فرمانفرمای کرمان، به اتفاق شیخ احمد روحی مهاجرت کرد و به اصفهان و تهران و در مصاحبت میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ مهدی شریف کاشانی میگذرانید بعد با همسفرش روحی، به رشت رفت و از آنجا در سال ۱۳۰۵ هجری قمری رهسپار استانبول شد.
از صبا تا نیما ص۳۹۰: «این دو نفر، در استانبول با حاجی میرزا حسنخان خبیرالملک که چندی کنسول دولت ایران در شامات و در آنهنگام از خدمت معاف بود، آشنایی یافتند و هرسه به هواخواهی سید (جمالالدین اسدآبادی) که در آن اوقات به دعوت سلطان عبدالحمید به استانبول آمده بود برخاستند».
این روشنفکران و بیدارگران، نامههای بسیاری به علمای نجف و سامرا و ایران و رجال و مردم پایتخت و شهرهای ایران نوشتند و دربارهی مظالم حکومت استبدادی ناصرالدین شاه و اعمال میرزا علی اصغرخان صدراعظم افشاگریهای بسیار کردند.
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: «سلطان عبدالحمید (سلطان عثمانی) نیز داعیهی اتحاد اسلامی داشت و به یاری و همدستی سید سخت نیازمند بود اسد آبادی از پذیرفتن دعوت عبدالحمید اکراه داشت و در حسننیت او تردید. ملکَم او را به رفتن ترغیب نمود».
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: ص۴۴۰: «قریب چهارصد نامه به علمای همه کشورهای اسلامی فرستاده شد و قریب دویست جواب در تأیید هدف و مرام آن رسید. (سلطان) عبدالحمید خود را کامیاب میدید. برای قدردانی از سید او را در آغوش کشید و بوسید».
اما روشنفکران ایرانی مثل آقاخان کرمانی که هدفشان رفع ظلم از تودههای مردم تحت ستم ایران بود خودشان هم به بینتیجه بودن تلاشهای ایجاد تغییر از بالا پی برده بودند و بیشتر طالب ایجاد حرکتی توسط مردم بودند:
تاریخ اجتماعی ایران جلد دهم: ص۴۳۹: «میرزا آقاخان کمابیش به این حقیقت پی برده بود که هیچ دلیلی وجود ندارد که طبقات متنعّم و فرمانروا، به نفع اکثریت، قوانین و نظامات موجود را تغییر دهند. بلکه این وظیفهی طبقهی محروم و مردم متوسطالحال شهرنشین و کسبه و بازاریان و دهاقین و روشنفکران و اعیان و نجبای شکست خورده است که باید برای تحصیل آزادی دست اتحاد به هم بدهند و هیأت حاکم و قوانین و نظامات موجود را به نفع خود تغییر بدهند».
میرزاآقاخان در استانبول با جریدهی اختر که مدیر آن آقا محمدطاهر تبریزی بود و نشریهاش در ایران و هندوستان خواننده داشت، همکاری میکرد و مقالات بسیار در آن روزنامه نوشت.
تالیفات میرزاآقاخان کرمانی:
جنگ هفتاد و دو ملت
انشاالله و ماشاالله
تاریخ نامهی باستان
تاریخ نامهی آیینهی اسکندری
تاریخ آیینهی اسکندری را آقاخان در استانبول تألیف کرد و میرزا جهانگیرخان شیرازی که بعدها مدیر روزنامهی صور اسرافیل شد و به فرمان محمدعلیشاه، فردای روز بمباران مجلس در باغشاه کشته شد، در تصحیح نسخهی آن تلاش فراوانی بخرج داد.
اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی: ص۲۸۴: از سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی: «ای ایران! این فرمانروایان توست، سیه دل و بدسِگال، ظالم و نابکار، شأن و شرف و نظم و عدل تو را برباد دادهاند. و مُلک تو را ویران ساختهاند. … و در هدر کردن ثروتِ ملت، بسی حریص اند. این علمای توست از هر علمی بیخبرند!… همه شریک ظلماند، همه طرار و ناپرهیزگار! این متدینان توست که جز ریا و دروغ و خدعه و خودنمایی؛ عقیدهای در ایشان نیست».
تلخیص از آینهی سکندی میرزا آقاخان کرمانی: «ای ملت ایران! ای دانشوران و علمای ایران… در تأسیس قوانین عدلیه و اُس ِاساس مشروطه که کافل و مکمل سعادت بشری است بکوشید! و حقوق هیأت اجتماعیهی عمومیه را تحت قوانین متین عقلی برپا دارید!… نَفَحات عدالت و تأسیس مدنیت و مشروطیت همه جا را فراگرفته! برخیزید و هر اساسی را که منافی منافع عام و خیر جمهور است براندازید و ایرانی بزرگ و شرافتمند برپا دارید».
اندیشههای سیاسی میرزا آقاخان، در مورد دولت، فلسفهی قانون، و اصول حقوق انسانها در اجتماع، همان اعتقاداتی بود که در انقلاب فرانسه هم توسط ژان ژاک روسو و منتسکیو، و سایر متفکران آن انقلاب ترویج میشد.
موقعیت بورژوازی تجاری و شعار اتحاد اسلام:
بورژوازی تجاری که برای گسترش منافع اقتصادی خودش، با مانع دربار فئودالی روبهرو بود، در همراهی با پیشهوران ناراضی شهری، بهترین موقعیت را داشت تا رهبری جنبش ضداستبدادی مردم را بهدست بگیرد. به همین دلیل برخی روشنفکران این طبقه مثل سید جمالالدین و پیروانش یعنی آقاخان و روحی و سایرین میخواستند با شعارهای اسلامی، طبقات متوسط را که اعتقادات مذهبی داشتند در برابر استعمار، و بهخصوص استعمار انگلستان متحد کنند. از اینرو میبینیم که شعارهای آزادیخواهانه و قانونطلبانه در قالب اتحاد اسلام مطرح میشد.
شیخ احمد روحی:
یکی دیگر از شخصیتهای سیاسی که از شهیدان راه بیداری ایران محسوب میشود، شیخ احمد روحی است.
از صبا تا نیما ص ۳۹۴: «شیخ احمد روحی از پیشوایان انقلاب فکری ایران در سال ۱۲7۲ هجری قمری در کرمان متولد شد. … در سال ۱۳۰۲ هجری قمری به اتفاق میرزا آقاخان کرمانی به اصفهان و تهران و رشت رفت و از آنجا در سال ۱۳۰۵ به استانبول مهاجرت کرد. … در استانبول به سیدجمالالدین افغانی گروید و با یاران دیگر در راه بیداری ایرانیان و ترویج عقیدهی اتحاد اسلام دست بهکار و کوشش زد».
شیخ احمد مردی فاضل و یکی از نویسندگان زبردست زبان فارسی بود. او به تبلیغ اصول آزادی و مشروطیت میپرداخت. نامهها و مقالات بسیاری علیه ناصرالدینشاه و امینالسلطان و حکومت استبدادی قاجار مینوشت و به ایران و کشورهای همسایهی ایران میفرستاد و روحانیان شیعه را دعوت به موضع گرفتن علیه ناصرالدینشاه میکرد.
چنان که قبلاً شرح دادیم، سرانجام بعد از کشته شدن ناصرالدینشاه، دولت عثمانی شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی و میرزاحسن خان خبیرالملک را به ایران استرداد کرد و محمدعلی میرزا ولیعهد ناصرالدینشاه، سر هرسه تن را برید.
شیخ احمد روحی در حالی که زنجیر به گردنش بسته بودند میگفت: «ای میرزا صالحخان! ای نایب الحکومهی آذربایجان! حال که ما را برای سربریدن میبرید، میدانی این چه زنجیریست که گردن ما زدهاند؟ اگر میدانستید، این زنجیر را از طلا درست نموده، روزی یکمرتبه به زیارت آن میآمدید!».
از پیش هم مشخص بود که حاکمیت فئودالی قاجار بههیچوجه گوش به نداهایی که از بالا قصد اصلاح آن را داشته باشد نخواهد داد و کسانی را که دستگاه حکومتی موجود را تهدید میکرد، به شدیدترین وجهی کیفر میدهد.
حاکمیت استبداد آنهایی را که مثل امینالدوله از درون دست به اقدامات اصلاحی میزدند، منزوی میکرد تا در گوشهی دهی جان بدهند و افراد پابرجاتری مثل آقاخان کرمانی و روحی و خبیرالملک را در تبریز سر از تن جدا میکرد، و امثال میرزا علیمحمدخان نوهی مؤتمن لشکر را از بام خانهاش به زیر انداخته و شهید میکند. افراد دیگری مثل حاج سیاح را هم در کُند و زنجیر محبوس میکردند.
اما بهرغم همة سرکوبیها و به زنجیرکشیدنها، موج آگاهی، و ترقیخواهی و پیشرفت، چنان قوی و نیرومند بود که در میان افرادی که مدتی در دستگاه حکومتی بهکار مشغول بودند، شک و تردید نسبت به همکاری با حکومت انداخته و پس از مدتی همان افراد را به رجال مخالف حاکمیت استبداد تبدیل میکرد و در جرگهی ترقیخواهان و بیدارگران آستانهی مشروطه قرار میداد. یکی از این شخصیتها، میرزا یوسف خان مستشارالدوله بود.
میرزایوسف خان مستشارالدوله:
تاریخ سانسور در مطبوعات ایران ص ۱7۱: «میرزایوسف خان مستشارالدوله، از جمله، یکی از رجال جسور و آزادهیی بود که بهرغم فضای اختناق و سانسور سلطنت ناصرالدینشاه، هر از چند گاهی به نوشتن مقالات و مطالب روشنگر میپرداخت و سرانجام در این راه نیز بهشهادت رسید».
میرزا یوسف خان پسر یکی از بازرگانان آذربایجان بود که در ابتدا به خدمت وزارت امور خارجه درآمده بود، بعد مدتی کاردار حکومت در پترزبورگ و تفلیس و پاریس شده بود بعد هم به معاونت وزارت عدلیه رسید و به او لقب مستشارالدوله دادند. ولی وقتی اخاذی و فساد دستگاه عدالت قاجاری را از نزدیک دید، کنارهگیری کرد.
از صبا تا نیما جلد اول: ص ۲۸۱: «مستشارالدوله مردی بیداردل و روشنفکر بود و همیشه آرزوی نظم و اقتدار کشور خویش را در سر میپرورانید. … از آرزوهای بزرگ او تأسیس راهآهن در ایران بوده».
از نامهی مستشارالدوله به وزیر امور خارجه بهنقل از فریدون آدمیت ـ فکر آزادی، ص۱۸۳: «تمهید مقدمات جمیع ملزومات مملکتی و دولتی، ابتدا راهآهن است».
مستشارالدوله که در تاریخ نشر اندیشهی آزادی در ایران مقام ارجمندی دارد، اصول افکار سیاسی خود را در رسالهی «یک کلمه» که به سال ۱۲۸7 هجری قمری در پاریس نوشته بیان کرده است.
تاریخ بیداری ص۱7۱: «مغرضین دربارهی او سِعایت کرده نوشتجات و لوایح او را به دست آورده با کتاب «یک کلمه» آن را به ناصرالدینشاه ارائه دادند لذا حکم گرفتاری او را صادر و او را مغلولاً به قزوین آوردند و در آنجا مدتی محبوس بود خانهاش را غارت و مواجبش را قطع کردند قریب سیصد هزارتومان ارثیهی پدر را در راه آزادی و مقصود خود از دست داده تا اینکه از حبس نجات و به تهران آمد.»
شخصیت: رسالهی یک کلمه یکی از اولین آثار آزادیخواهان ایران بهشمار میرود و در تحریک احساسات و بیدار کردن مردم در آن زمان تاثیر فوقالعاده داشت. در سال ۱۳۲۳ هجری قمری که انجمن مخفی تشکیل شد، این کتاب راهنمای سیاسی.ان.انجمن بود.
از صبا تا نیما ص ۲۸۳: مستشارالدوله در سال ۱۳۰۶ که کارگزار مهام (مسئولیتهای) خارجهی آذربایجان بود نامهی مفصلی به مظفرالدین میرزا ولیعهد نوشت و… از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتی و ایجاد قانون و برقراری آزادی و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ایران خود درصدد تأسیس «دولت مقننه» برنیایند، سیر حوادث تاریخ، آن را بر ما تحمیل خواهد کرد.
طبیعی بود که این خواستهها با مزاج دربار فاسد ناصرالدینشاه سازگاری نداشت. و به همین دلیل نویسندهی آن را اگر چه قبلاً کاردار خودشان بود، به همان روشی که با آزادیخواهان رفتار میشد، حبس کنند و به زنجیر بکشند.
تاریخ بیداری ایرانیان: «او (مستشارالدوله) را به فرمان شاه در اوایل سال ۱۳۰۹ هجری قمری محبوساً مغلولاً (بسته به غل و زنجیر) از آذربایجان به قزوین آوردند و در عمارت رکنیهی آنجا با زنجیر و کنده نگاه داشتند. وی در زندان تنها بود و اجازهی ملاقات با احدی حتی با سایر محبوسین قزوین نداشت».
در کتاب از صبا تا نیما از برخی دیگر از آزادیخواهان که در زندانهای حکومت استبداد فئودالی بودند هم نام میبرد و مینویسد:
«از سایر محبوسین سیاسی قزوین، دو نفر را میشناسیم که یکی از آنها حاج سیاح محلاتی و دیگری حاج میرزا احمد کرمانی بود و این حاج میرزا احمد همان کسی است که حاجی میرزا یحیی دولتآبادی این جمله را از او نقل کرده است که «اگر من ده روز در یک شهری بمانم و انقلابی برپا نکنم، آب و نان آن شهر برمن حرام است» و بعد مینویسد: «او یعنی همین حاج میرزا احمد کرمانی پس از چند سال حبس در انبار تهران به زیر زنجیر درگذشت».
از صبا تا نیما: (مستشارالدوله را) «در زندان چندان زجر و آزارش کردند و کتابچه را به سرش کوفتند که چشمانش آب آورد و چند سال بعد به سال۱۳۱۳ هجری قمری به بیچارگی درگذشت»
سطرهایی از نامهی مستشارالدوله به مظفرالدین میرزا ولیعهد:
تاریخ بیداری: سال ۱۳۰۶: «ترقیات شدیدالسرعهی همسایگان و افعال و اعمال خودسرانه و بیباکانهی درباریان، قوای چندین هزار سالهی دولت ایران را بطوری از هم متلاشی و دچار ضعف و ناتوانی صعب نموده که علاج آن از قوه و قدرت متوطنینِ این مرز و بوم به کلی خارج است. … باید از اعمال گذشته چشم پوشید و شروع به تأسیس قوانین تازه نمود… این ناقص فهمان از طفولیت به چپاول نمودن اهالی بیچارهی ایران معتاد شدهاند و به همین طورها شرف و مکنت ملت را گرفته به خرقهی خز و رشمهی طلا دادهاند. و به این حرفها که علما خیرخواه دولت و پادشاه است و ولایت، نظم و رعیت، آسوده و نوکر، دعاگو و قشون، حاضر به خود را مادامالعمر از مسئولیت دولت خارج میدانند… قسم یاد میکنم… که با این ترقیات فوقالعادهی اروپاییان چند ی نخواهد گذشت موقع حال اهالی ایران مقتضی آن خواهد شد که لابد و لاعلاج، دولت ایران در سختترین روزگار، در عِداد دول کنستیتوسیون (مشروطه) برمیآید و به اقتضای ملک و مملکت و مناسبت وضع و طبایع، مواد قانون را مجری مینماید».
اما روشن بود که حاکمیت استبداد فیودالی غرقه در فساد بود و تمامی آن مشیهایی که در جهت بهراهآوردن شاهان فئودال بود، بینتیجه میماند. اما در هرحال، همین تجربهها، مردم و آزادیخواهان را به این اعتقاد میرساند که جز با قیام و انقلاب تودهها، آزادی و حقوق ملت بهدست نمیآید، و ندای شهیدان این نهضتها مردم را بیدار میکرد و به سوی انقلاب پیش میبرد.
میرزاحبیب اصفهانی:
یکی دیگر از نویسندگان با ذوق و آزاداندیش ایران در آستانهی مشروطه، میرزا حبیب اصفهانی بود.
از صبا تا نیما: ص ۳۹۵: «میرزاحبیب اصفهانی یکی از ایرانیان روشنفکر با ذوق و خوش قریحه و یکی از چندتن مردان قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است… به افترای اینکه در حق سپهسالار محمدخان صدراعظم هجو ساخته، قصد گرفتن و اذیت وی نمودند در سنهی ۱۲۸۳ هجری قمری به ممالک رومیه (ترکیه) گریخت».
میرزاحبیب با شیخ احمد روحی آشنایی و معاشرت داشت. و در نهضت آزاد مردانی که برای بیداری ایرانیان در کوشش بودند همکاری میکرد.
میرزاحبیب اصفهانی در ایام اقامت در استانبول به تدریس زبان فارسی مشغول بود و در همانجا تصمیم گرفت که دستور زبان فارسی یا دستور سخن را به رشتهی تحریر درآورد. و ظاهرات همین کتاب، راهنمای دیگران و از جمله میرزا عبدالعظیم خان گرکانی در تألیف سه دوره صرف و نحو فارسی گردیده است.
حاجیبابا در اصفهان:
شاهکار زندگی میرزاحبیب، ترجمهی کتاب «حاجیبابا دراصفهان» است که نویسندهی آن جیمز موریه نام داشت، که شش سال منشی سفارت انگلیس در ایران بود، و با اخلاق و آداب مردم ایران آشنا یی پیدا کرده بود. کتاب حاجی بابا اولین بار در انگلستان و در سال ۱۸۲۴ میلادی یا ۱۲۰۳ شمسی منتشر شد.
کتاب حاجی بابا در اصفهان از زبان انگلیسی به فرانسوی و از زبان فرانسوی به فارسی به اهتمام بندهی کمینه، حبیب اصفهانی با زبانی عام فهم و خاصپسند و با اصطلاحاتی معروف و مشهور ترجمه شده است.
از صبا تا نیماـ ص۳۹۸: «کتاب حاجی بابا بهصورت قصه و داستان نوشته شده و نویسنده در تصویر شخصیتها و سرگذشتها به قدر کافی توفیق یافته است. در این کتاب فتحعلی شاه آن شهریار در باطن صوفیِ در ظاهر متشرع، با طمع و خست و تجمل دوستی و میل به شنیدن تملقهای دروغین… و رعایت احتیاط به علما، وزیر اعظم (میرزاشفیع) با اندام نحیف و اخلاق کثیف، … که صندوقهای شاه را از طلا میانبارد، … و حکیمباشی شاه و ملکالشعرا فتحعلیخان صبا، و میرزا ابوالحسن خان ایلچی کبیر ایران در دربار انگلستان، و… همه با مهارت و هنرمندی توصیف شدهاند».
سطرهایی از کتاب حاجی بابا در اصفهان: «قاطرچی از روی نصیحت گفت: فرزند! تو جوانی هستی مستعد و تنومند، زبانباز و خوشآواز،… مردم را به نوشیدن آب مشتاق میتوانی ساخت،… در ظاهر عملت فیسبیلالله باشد ولی در باطن تا پول نگیری قطرهیی آب به کسی ندهی. چون کسی آب نوشید به چاپلوسی با عبارتهای آبدار بگو ”نوش جان! عافیت. گوارا باشد! “. سادهلوحی و صافدرونی زواران را ببین که با آنهمه ترس و بیم ترکمانان، از دیار دوردست خرجهای گزاف میکنند و به زیارت میآیند. با اینگونه مردم چهکار نمیتوان کرد؟ به آسانی همه را توان فریفت. عقلشان در چشم است… تو هرچه میگویی به نام خدا و پیغمبر بگو، دیگر کار مدار! من چند وقت پیش از این در همین جا همین کار کردم و از پول سقایی یک قطار قاطر خریدم. اکنون اینم که میبینی».
این کتابها و آثار، با انتقاداتی به اوضاع اجتماعی، و با افشای ستمهای حاکمیت، و پردهبرداشتن از عوامفریبی ملایان مرتجع، مردم را بیدار میکرد و به آنها جرأت اعتراض و تن ندادن به ستم و فریب میداد.
آنچه به شرح درآمد، برگزیدگانی از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه بود که آشنایی با تمامی آنان با مطالعهی مشروح میسر میشود با ذکر برخی اسامی و تصاویر رجال بیدارگر مشروطه این شماره از مشروطیت را به پایان میبریم.
برخی دیگر از رجال بیدارگر آستانهی مشروطه:
آقامحمد طاهر تبریزی (مدیر روزنامهی اختر) - میرزا مهدیخان تبریزی (ناشر روزنامه حکمت) - میرزا علی محمد خان کاشانی (ناشر روزنامههای ثریا و پرورش) - سید جلالالدین کاشانی مؤید الاسلام (نویسندهی روزنامهی حبلالمتین) میرزا سید حسین خان کاشانی (مدیرکل روزنامه آزاد در کلکتهی هندوستان.
سایر قسمتهای همین مطلب: