انقلاب مشروطه
گفتیم طبقهی نوپای
تجار که برای گسترش منافع اقتصادی خود، با مانع دربار فئودالی روبهرو بود، در
همراهی با پیشهوران ناراضی شهری، بهترین موقعیت را داشت تا رهبری جنبش ضداستبدادی
را بهدست بگیرد، و در عینحال از تضاد انگلیس و روسیه هم استفاده کند، تا با
مصالحه و شرکت در حکومت، منافع خود را تأمین کند.
روشنفکران طبقه نوپا:
از روشنفکران این طبقه، شرح حال میرزاحسن رشدیه و تلاشهای او برای تأسیس دبستانها
را بیان کردیم. و بهناچار در تاریخ مشروطه به سالهای حاکمیت مظفرالدینشاه
رسیدیم. اما از آنجا که هنوز گفتنی در مورد چهرههای ترقیخواه و روشنفکر قبل از
نهضت مشروطیت ادامه دارد، باز ناچاریم در زمان، مقداری به گذشته؛ یعنی به دوران
ناصرالدینشاه برگردیم.
اختناق دوران ناصرالدینشاه:
در محیط اختناقزدهی دوران ناصرالدینشاه، مجال هر گونه سخن گفتن و نوشتن دربارهی آزادی و اصلاحات تنگ بود. بنابراین گروهی از ترقیخواهان ناچار از جلای وطن شده و در خارج از ایران به ترویج افکار علیه استبداد میپرداختند.
البته برخی از رجال روشنفکرکه در ارتباط با دولت نیز منصبی داشتند، و در مأموریت در بیرون از کشور بهسر میبردند، به نشر افکار و عقاید و آثار ترقیخواهانهی خود میپرداختند. افرادی همچون سیدجمالالدین اسدآبادی، عبدالرحیم طالبوف، فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، خبیرالملک، و زینالعابدین مراغهیی، از جمله معروفترین روشنفکران ترقیخواهی بودندکه در خارج از ایران، به بیداری جامعه و در مسیر رهایی از بند استبداد میکوشیدند.
این ترقیخواهان سعی میکردند از روش امیرکبیر پیروی کنند، و در محیط ارتجاعی عهد قاجاریه، بذر عقل و استدلال و تفکر علمی را بهکارند، و با نوشتن کتابها و رسالات و با انتشار جراید و مطبوعات و همینطور با تشکیل احزاب و اجتماعات، محیط فکری ایران را تغییر دهند.
ترقیخواهان بیدارگر عهد ناصری:
عبدالرحیم طالبوف، از اهالی تبریز، متولد سال ۱۲۵۰هجری قمری، پسر علی مراد نجار تبریزی بود که در ۱۶سالگی به تفلیس رفت و در آشنایی با جنبش انقلابی آذربایجان (روسیه) افکار و عقاید ترقیخواهانه پیدا کرد.
آثار طالبوف: کتاب احمد (سفینهی طالبی) -مسالک المحسنین-پندنامهی مارکوس- نخبهی سپهری- کتاب فیزیک... بود. کتاب احمد یا سفینه طالبی از معروفترین آثار اوست.
تاریخ مشروطهی کسروی: ص ۴۵: «در کتاب احمد، طالبوف با پسرِ پنداری (یا خیالی) خود احمد گفتگو میکند و دانشهایی با زبان ساده به او میآموزد، و از پیشرفت اروپاییان و پسماندن ایرانیان، سخن به میان میآورد. و کتاب بسیار سودمند و شیرینی است».
از دیگر آثار طالبوف میتوان به مسالکالمحسنین، پندنامهی مارکوس، نخبهی سپهری، کتاب فیزیک و رسالهی هیأت اشاره کرد.
از صبا تا نیما ج۱ ص۲۹۸: «مسالک المحسنین از بهترین تألیفات طالبوف است در این کتاب سرگذشت گروه مسافران جوان در منازل و عرض راه با قلمی بسیار زنده و جالب بیان گردیده و صفات واخلاق صنوف مختلفهی مردم با نهایت دقت و با زبانی طیبتآمیز (یعنی شیرین) ترسیم شده و خواننده پا به پای قهرمانان داستان بهدنبال قضایا میرود. در سرتاسر کتاب از چگونگی احوال مردم و گرفتاریهای کشور و همه گونه موضوعهای عمومی و اجتماعی سخن به میان میآید».
طالبوف در نامهیی به علامه علیاکبر دهخدا نوشت: «در ایران بر سر آزادی عقاید جنگ میکنند. ولی هیچکس به عقیدهی دیگری وقعی نمیگذارد. سهل است اگر کسی اظهار عقیده و رأی نماید متهم و واجبالقتل، مستبد، اعیانپرست، خودپسند، … نامیده میشود. و این نام (یعنی اتهامات) را کسی میدهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه، فقط ششلول دارد. (که منظورش شاه قاجار است) ».
مسالک المحسنین اثر عبدالرحیم طالبوف: «کلیهی زمینها باید به تبعهی ایران و کشاورزان بیزمین فروخته شود تا مردم مختار و مالک زمین خود باشند».
بعدها، یعنی بعد از پیروزی انقلاب مشروطه، مردم آذربایجان به پاس خدمات طالبوف در دورهی اول مجلس، او را به نمایندگی انتخاب کردند. بهخاطر قدرشناسی از کوششهای او و نوشتههای ارزشمندش؛ و این در حالی بود که کتاب مسالکالمحسنین او از طرف شیخ فضلالله نوری تحریم شده بود. اما طالبوف به عللی -که بعضیها آن را ناراحتی از تکفیر ملایان ذکر کردهاند- برای نمایندگی به تهران نرفت.
تاریخ مشروطه کسروی: ص۴۵: «برخی از ملایان چنان که شیوهی ایشان بود، طالبوف را تکفیر کرده و مردم را از خواندن کتابهای او باز میداشتند، ولی این جز نشان نادانی آنان نتواند بود».
محورهای روشنگری
خوب است بدانیم آن موضوعاتی که روشنفکران ایران در آستانهی مشروطه دربارهی آن به روشنگری میپرداختند چه بود؟
محورهای افشاگری، و آگاهگری روشنفکران صدر مشروطه، تماماً اثبات حقوق اولیهی آحاد مردم در یک جامعهی تازه بیدار شده و ضرورت احقاق حقوق مردمِ مظلوم و لزوم ایجاد قانون و عمل به آن بود.
مضامین روزنامهها، و اعلامیههای روشنفکران عبارت بود از:
ـ مظالم شاهان، خیانتهای وزیرانی همچون حاج میرزاآقاسی.
- بیدادگریِ حکومت و تعصبِ روحانیان، نکوهش نادانی و سنتهای زیان بخش و اعتقاد به خرافات که باعث میشد که مردم فریبِ برخی ملایان شیاد را بخورند.
- ضرورتٍ گرفتن حرفهی قضاوت از روحانیان درباری و دادن آن به افراد صاحب خرد و مردمی.
– آزادی عمل زنان و حقوق زنان. الغای تعدد زوجات. ترویج سواد و دانش در میان مردم و ارائهی طرحهایی مثل تعلیم اجباری برای سوادآموزی.
در محیط اختناقزدهی دوران ناصرالدینشاه، مجال هر گونه سخن گفتن و نوشتن دربارهی آزادی و اصلاحات تنگ بود. بنابراین گروهی از ترقیخواهان ناچار از جلای وطن شده و در خارج از ایران به ترویج افکار علیه استبداد میپرداختند.
البته برخی از رجال روشنفکرکه در ارتباط با دولت نیز منصبی داشتند، و در مأموریت در بیرون از کشور بهسر میبردند، به نشر افکار و عقاید و آثار ترقیخواهانهی خود میپرداختند. افرادی همچون سیدجمالالدین اسدآبادی، عبدالرحیم طالبوف، فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، خبیرالملک، و زینالعابدین مراغهیی، از جمله معروفترین روشنفکران ترقیخواهی بودندکه در خارج از ایران، به بیداری جامعه و در مسیر رهایی از بند استبداد میکوشیدند.
این ترقیخواهان سعی میکردند از روش امیرکبیر پیروی کنند، و در محیط ارتجاعی عهد قاجاریه، بذر عقل و استدلال و تفکر علمی را بهکارند، و با نوشتن کتابها و رسالات و با انتشار جراید و مطبوعات و همینطور با تشکیل احزاب و اجتماعات، محیط فکری ایران را تغییر دهند.
ترقیخواهان بیدارگر عهد ناصری:
عبدالرحیم طالبوف، از اهالی تبریز، متولد سال ۱۲۵۰هجری قمری، پسر علی مراد نجار تبریزی بود که در ۱۶سالگی به تفلیس رفت و در آشنایی با جنبش انقلابی آذربایجان (روسیه) افکار و عقاید ترقیخواهانه پیدا کرد.
آثار طالبوف: کتاب احمد (سفینهی طالبی) -مسالک المحسنین-پندنامهی مارکوس- نخبهی سپهری- کتاب فیزیک... بود. کتاب احمد یا سفینه طالبی از معروفترین آثار اوست.
تاریخ مشروطهی کسروی: ص ۴۵: «در کتاب احمد، طالبوف با پسرِ پنداری (یا خیالی) خود احمد گفتگو میکند و دانشهایی با زبان ساده به او میآموزد، و از پیشرفت اروپاییان و پسماندن ایرانیان، سخن به میان میآورد. و کتاب بسیار سودمند و شیرینی است».
از دیگر آثار طالبوف میتوان به مسالکالمحسنین، پندنامهی مارکوس، نخبهی سپهری، کتاب فیزیک و رسالهی هیأت اشاره کرد.
از صبا تا نیما ج۱ ص۲۹۸: «مسالک المحسنین از بهترین تألیفات طالبوف است در این کتاب سرگذشت گروه مسافران جوان در منازل و عرض راه با قلمی بسیار زنده و جالب بیان گردیده و صفات واخلاق صنوف مختلفهی مردم با نهایت دقت و با زبانی طیبتآمیز (یعنی شیرین) ترسیم شده و خواننده پا به پای قهرمانان داستان بهدنبال قضایا میرود. در سرتاسر کتاب از چگونگی احوال مردم و گرفتاریهای کشور و همه گونه موضوعهای عمومی و اجتماعی سخن به میان میآید».
طالبوف در نامهیی به علامه علیاکبر دهخدا نوشت: «در ایران بر سر آزادی عقاید جنگ میکنند. ولی هیچکس به عقیدهی دیگری وقعی نمیگذارد. سهل است اگر کسی اظهار عقیده و رأی نماید متهم و واجبالقتل، مستبد، اعیانپرست، خودپسند، … نامیده میشود. و این نام (یعنی اتهامات) را کسی میدهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه، فقط ششلول دارد. (که منظورش شاه قاجار است) ».
مسالک المحسنین اثر عبدالرحیم طالبوف: «کلیهی زمینها باید به تبعهی ایران و کشاورزان بیزمین فروخته شود تا مردم مختار و مالک زمین خود باشند».
بعدها، یعنی بعد از پیروزی انقلاب مشروطه، مردم آذربایجان به پاس خدمات طالبوف در دورهی اول مجلس، او را به نمایندگی انتخاب کردند. بهخاطر قدرشناسی از کوششهای او و نوشتههای ارزشمندش؛ و این در حالی بود که کتاب مسالکالمحسنین او از طرف شیخ فضلالله نوری تحریم شده بود. اما طالبوف به عللی -که بعضیها آن را ناراحتی از تکفیر ملایان ذکر کردهاند- برای نمایندگی به تهران نرفت.
تاریخ مشروطه کسروی: ص۴۵: «برخی از ملایان چنان که شیوهی ایشان بود، طالبوف را تکفیر کرده و مردم را از خواندن کتابهای او باز میداشتند، ولی این جز نشان نادانی آنان نتواند بود».
محورهای روشنگری
خوب است بدانیم آن موضوعاتی که روشنفکران ایران در آستانهی مشروطه دربارهی آن به روشنگری میپرداختند چه بود؟
محورهای افشاگری، و آگاهگری روشنفکران صدر مشروطه، تماماً اثبات حقوق اولیهی آحاد مردم در یک جامعهی تازه بیدار شده و ضرورت احقاق حقوق مردمِ مظلوم و لزوم ایجاد قانون و عمل به آن بود.
مضامین روزنامهها، و اعلامیههای روشنفکران عبارت بود از:
ـ مظالم شاهان، خیانتهای وزیرانی همچون حاج میرزاآقاسی.
- بیدادگریِ حکومت و تعصبِ روحانیان، نکوهش نادانی و سنتهای زیان بخش و اعتقاد به خرافات که باعث میشد که مردم فریبِ برخی ملایان شیاد را بخورند.
- ضرورتٍ گرفتن حرفهی قضاوت از روحانیان درباری و دادن آن به افراد صاحب خرد و مردمی.
– آزادی عمل زنان و حقوق زنان. الغای تعدد زوجات. ترویج سواد و دانش در میان مردم و ارائهی طرحهایی مثل تعلیم اجباری برای سوادآموزی.
بهای روشنگری
بهای طرح بسیاری از این مسایل که از بدیهیات حقوق تمامی جوامع است، تحمل شکنجه و تعذیب و مجازات مرگی دردناک بود. به همین دلیل از روشنفکران صدر مشروطه، بعضی مثل میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک، جان خود را در راه بیداری ملت ایران نثار کردند.
یکی دیگر از روشنفکران پرشور و آزادیخواه ایران، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود. پدرش تبریزی و مادرش مراغهیی، و به قول خودش از نژاد پارسیان.
میرزافتحعلی آخوندزاده بعد از اینکه دانشهای مقدماتی را فراگرفت، در شهر گنجهی آذربایجان، زیر نظر حکیم و شاعری بهنام میرزا شفیع، با افکار آزادیخواهانه آشنا شد. در آن سالها یعنی سالهای دههی ۵۰ قرن سیزدهم شمسی، تفلیس مرکز فعالیتهای فرهنگی و سیاسی بود. آخوندزاده در محافل هنری تفلیس، مسکو، و پترزبورگ پایهی ارجمندی پیدا کرد و از ایران بسیاری از روشنفکران به دیدنش میرفتند.
میرزافتحعلی آخوندزاده از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲7۳ هجری قمری شش نمایشنامه و یک داستان در انتقاد از اوضاع نابسامان اجتماعی نوشت.
یحیی آرین پور، از صبا تا نیما: ص۳۵۰: «این مرد ”میرزافتحعلی آخوندزاده“ آزادیخواه و مبارز که با جسارت فوقالعادهیی بر ضد ظلم و بیدادگری دست به قلم برده، نخستین کسی است که رئالیسم کامل را در ادبیات آذربایجان به وجود آورده و مانند گوگول در ادبیات روس، و مولیر در ادبیات فرانسه، رهبری و آموزگاری کمدی نویسان آذربایجان را برعهده گرفته است».
نمایشنامهها و آثار آخوندزاده
ـ حکایت ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر (در چهار پرده)
ـ حکایت مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مَستعلی شاه جادوگر معروف
ـ حکایت خرس قولدورباسان (دزدافکن)
ـ سرگذشت وزیرخان سراب
ـ سرگذشت مرد خسیس یا حاجی قرا
ـ حکایت وکلای مرافعه در شهر تبریز
الفبای جدید
میرزا فتحعلی آخوند زاده بر این اعتقاد بود که تعصب و جهل سد اصلی ترقی اجتماع، و مانع پیشرفت علم و تمدن است. بنابراین تمام همت خود را در نوشتن رسالهی الفبای جدید صرف کرد. او کم و بیش پانزده سال برای اصلاح و تغییر خط فارسی کوشش کرد.
اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده: «من ملا خلیل را ندیدهام اما به فراست میدانم که او دستگاه عوامفریبی باز کرده است. مردم کاهل را که برای تحصیل مال، فریب شیادان را میخورند تحقیر میکند».
آخوندزاده در نمایشنامهی جادوگر ایرانی، با زبان طنز، صدارت میرزا آقاسی وزیر اعظم زمان محمد شاه قاجار و قاتل قائممقام فراهانی را به نقد کشید. در نمایشنامهی دیگری به نقض حقوق زن اشاره میکند. در نمایشنامهی دیگری مفاسد هیأت حاکم زمان را آشکار میکند. در اثر دیگرش که نمایشنامهایست بهنام «وکلای مرافعه» دستگاه بهاصطلاح عدلیهی قاجار را مورد انتقاد قرار میدهد:
اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاره ص ۴۵: «آقامردان، پسر حلوایی، حرفهی وکالت دارد. بامبولزنٍ بیبدلی است که برای شیطان پاپوش میدوزد. نقشه میریزد که وارثان حقیقی مرحوم حاجی غفور را از ارث محروم گرداند و حقشان را به دیگری بدهد».
در همین نمایشنامه، زن مقام ارجمندی دارد و در پی آزادی خود است. سکینه خانم که وارث حقیقی است دختر با شعور و سخنآوریست که به حقوق مدنی خود نیز هوشیار گشته به عموی پیرکفتارش میگوید: «من کی به تو اذن دادم که شوهر مرا انتخاب کنی؟ خودم وکیل خود هستم!».
اینها اولین صداهایی بود که در ایران تحت حاکمیت قاجار، در دفاع از آزادی و حقوق اقشار مختلف مردم بیان میشد.
اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده: ص۴۹: «داستان ستارگان فریب خورده، تصویری است از دولت شاه عباسی که (در آن) اهل دولت و دربار و ملا و منجم، جملگی مردمی بیخبر و چاپلوسند؛ گرفتار زنجیر تعصب و در پی تحریک و نیرنگ بازی. شخصیت مترقی و اصلاحطلب داستان در سیمای مرد فروتنی بهنام یوسِف سُراج sarraj متجلی است».
ماجرای داستان یوسف بر اساس خرافات دوران صفویه نوشته شده، برای آن که مثلاً نحوست کواکب دامن شاه عباس صفوی را نگیرد، فردی بهنام یوسف سُراج را به تخت سلطنت مینشانند تا بهخیال خودشان از تاثیر کواکب! به جزای خود برسد. اما همین که یوسف سُراج به فرمانروایی میرسد منصب منجمباشی را برمیاندازد. به حکام ولایات دستور میفرستد که هرگز کسی را بدون تجویز قانون مورد مؤاخذه قرار ندهند، و مال مردم را به چپاول نبرند.
«داستان فریب خوردگان» اثر آخوندزاده: «یوسف سراج اعلام میدارد: حالت حکام ولایات ما بسیار شبیه است به زالوهایی که خونی مکیده و گُنده و کلفت شده باشند. یوسف سُراج فرمان داد حکام نیک نفس را گرامی دارند، از میزان مالیات بکاهند، راه و پل و کاروانسرا بسازند. سقاخانه و مدرسه برپا دارند. بیسروپایان را در مسند ملایان نپذیرند. امر قضاوت را از دست روحانیان درباری بگیرند و به مردم صالح از اهل دولت بسپارند، وجوه مبرّات را به وسیلهی چهارتن از افراد امین به تنگدستان هر ولایت برسانند.
نمایشنامهها و کمدیهای میرزا فتعحلی آیینهی تمام نمای اجتماع آن روز ایران بود. چرا که او خود معتقد بود که نویسندگان باید آثار هنری تازهیی بیافرینند که به درد روزگار ما بخورد. این کتابها هر چند ممنوع بودند اما دست به دست میچرخیدند و به مردم انگیزهی حرکت میدادند.
«تاریخ فلسفه در ایران- مرتضی راوندی: «میرزا فتحعلی نخستین کسی است که برای پیشرفت آموزش و پرورش، موضوع اصلاح الفباء را مطرح کرد».
نامه میرزا فتعحلی به وزارت علوم ایران: «دولت باید مانند فردریک کبیر قدغن فرمایند که هیچکس از افراد ملت، خواه در شهرها و خواه در دهات و ایلات، فرزند خود را از ۹سالگی تا پانزده سالگی به غیر از خواندن و نوشتن موافق رسم جدید، بهکار دیگر مشغول نسازد».
میرزا فتحعلی آخوندزاده، مروج اصول مشروطیت و حکومت قانون هم بود. میرزافتحعلی میگفت «پادشاهٍ تو، از دنیا غافل و بیخبر در پایتخت خود نشسته چنان میداند که سلطنت عبارت است از پوشیدن لباسهای فاخره و خوردن اغذیهی لطیفه و تسلط داشتن بر مال و جان رعایا و زیردستان و رکوع و سجود کردن مردم براو. آن کس که لهویات شکار را بر مصالح مُلک ترجیح میدهد، چه سزاوار لقب جمجاه است؟»
با چنین روشنگریها که توسط روشنفکران در جامعه منتشر میشد، در گوشه و کنار ایران، افکار مترقی رواج مییافت و سر و صداهای قانون خواهی و آزادیخواهی و همپای تحولات اقتصادی به گوش میرسید.
زینالعابدین مراغهیی
یکی دیگر از شخصیتهایی که با تعصّب و خرافات جنگید و اثر او در سراسر ایران با ولع بسیار خوانده میشد، حاجی زینالعابدین مراغهیی بود. رمان سیاسی معروفش «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ یا بلای تعصب او» نام دارد.
حاجی زینالعابدین مراغهیی متولد ۱۲۵۵ هجری قمری، بازرگانزادهیی از مردم آذربایجان بود که خیلی زود به اردوی آزادیخواهان و طرفداران اصلاحات پیوست. پدرش از اکراد ساوجْبلاغ (مهاباد کنونی) بود. در جوانی بهدلیل شرایط سختی معیشت، به تفلیس پایتخت گرجستان رفت. مدتی نیز تابعیت روسی گرفت و در چند شهر روسیه گذراند اما عاقبت به استانبول رفته برای ادای فریضهی حج عازم مکه شد. سپس تابعیت روسی خود را پس داده و تا آخر عمر در ترکیه اقامت گزید و در راه خدمت به وطن، از راه قلم به مبارزات سیاسی پرداخت.
سیاحتنامهی ابراهیم بیگ
عشق زینالعابدین مراغهیی به ایران و شوق و علاقهی وافر او به آزادی و آبادی ایران باعث خلق یکی از بهترین آثار ادبی و سیاسی در دوران مشروطه، یعنی سیاحتنامهی ابراهیم بیگ شد.
تاریخ مشروطه احمد کسروی: «ارج این کتاب را کسانی میدانند که آن روزها خواندهاند و تکانی را که در خواننده پدید میآورد به یاد میدارند. انبوه ایرانیان از خواندن این کتاب، تو گفتی از خواب غفلت بیدار میشدند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوستهاند».
موضوع کتاب سیاحتنامهی ابراهیم بیگ، داستان فرزند یکی از تجار بزرگ آذربایجان است که به عزم تجارت به مصر رفته و در اندک زمانی ثروت بسیار اندوخته است و بنا به وصیت پدرش به نقاط مختلف سفر میکند و به هر شهری که میرسد مشاهدات خود را مینویسد.
مسیر مسافرت ابراهیم بیگ عبارت بود از: مصر (اسکندریه)، استانبول، باتون، تفلیس، باکو، انزلی، ساری، مشهدسر، اوزون آدا و عشقآباد، مشهد.
او از مشاهدهی وضع رقتبار ایرانیان داخل کشور و همچنین هموطنان مهاجرت کرده به کشورهای دیگر بهشدت برانگیخته میشود. و سپس به مصر برمیگردد. مسیر برگشت ابراهیم بیگ، ا ز تهران به قزوین و اردبیل، مراغه، بناب، ارومیه، تبریز، مرند، باتون، مصر بود.
سیاحت نامهی ابراهیم بیک، مالامال از شور ملی و وطنپرستی بود و مردم را به اتحاد و تغییر دعوت میکرد. او در خط سیر طولانی خود آنچه را که دیده و به سرش آمده، به تفصیل شرح داده و اوضاع مملکت را به باد انتقاد گرفته است.
از صبا تا نیما: ص۳۵۹: «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ در واقع دائرهٴ المعارف جامع اوضاع ایران در اواخر قرن سیزدهم هجری است که با قلمی تند و بیپروا و بیگذشت تحریر شده است».
نقل یکی از صفحات از سیاحتنامهی ابراهیم بیگ
«ناگاه از طرف دیگر صدای دورباشی بلند شد. از هر طرف بانگ میزدند، برو پیش! بایست! آستین عبا را بپوش! من در کمال حیرت بدان سوی نظر کردم. دیدم یک نفر جوان بلند قامت، که سبیلهای کشیده داشت سواره میآید و سی چهل نفر با چوبدستی بلند، به ردیفِ نظام، از دو طرف او میآیند و در پیشاپیش آنان یک نفر سرخپوش دیوچهر و در پشت سر آن، ده-بیست نفر سوار با تیپ میآیند. از آقا رضا پرسیدم که این چه هنگامه است؟ گفت: حاکم شهر است. به شکار میرود. به ما گفت راست ایستاده هنگام عبور آن، کرنش و تعظیم نمایید!. چنان که دیگران میکنند. چون نیک نظر کردم دیدم هی از چهار جانب و شش جهت سجده است که مردم میکنند. آن (او) هم ابداً به روی بزرگواری خود نیاورده از چپ و راست هی سبیلهای خود را تاب میدهد. گفتم هرگاه تعظیم نکنیم چه میشود؟ گفت: آن طرفش را فراشان میدانند و چوبدستیهای آنان. ! گویا از حیات هم سیر شدهاید؟
گفتم نه! هزار گونه آرزو در دل دارم. در نهایتِ ادب راست ایستاده هنگام نزدیک شدن حاکم در کمال فروتنی رکوعی بهجای آوردیم. رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت، چون تاکنون این وضع را در هیچ جایی ندیده بودم، خیلی تعجب کردم. گفتم: آباد باشی ایران! حاکم شهری مانند لندن که دارای هفت میلیون جمعیت است، از هرجا تنها میگذرد و اَحدی اعتنا به شأن او نمیکند. ماشاالله حاکم یک ولایت کوچک ما این قدر جلال و جمعیت دارد! سلطنت باید این طور باشد! گفتم: آقا رضا! حاکم، جیره و مواجب این همه جمعیت را از کجا میدهد؟ گفت: اینان مواجب ندارند. گفتم پس چه میخورند؟ گفت: صبح تا شام در کوچه و بازارها میگردند، هرجا دو نفر با همدیگر دعوا کنند نزد فراشباشی میبرند. هرگاه دعوا خالی از اهمیت است دو تومان فراشباشی و پنج قران نایب و دو سه قران هم این فراشان میگیرند. مرخص میکنند. هرگاه از دهات اطراف عریضهچی بیاید یکی دوتن از این سواران مأمور به تاخت و تاز میشوند. اگر دعوا قدری بزرگ باشد، یکی از پیشخدمتان یا میرآخور و یا تفنگدارباشی یا آبدار و یا قهوهچی بدان کار مأمور شده صد یا پنجاه تومان برای شاهزاده و ده بیست تومان برای خودشان بهعنوان جریمه و تعارف میگیرند. من از شنیدن این سخنان در جای خود خشک شده از سیاحت بیزار گشتم. با خود گفتم ای کاش کور و کر بوده این وضع را ندیده و این سخنان را نمیشنیدم! با زحمت و پول عجب بلایی برخود خریدم».
قهرمان داستان از درد عشق میهن جان میسپارد و خود نویسنده که با طنز و طیبت (شوخی و شادی) بهکار برخاسته بود بهتدریج گرفتار غم و اندوه میشود. این کتاب یکی از شیرینترین آثار ادبی ایران قرن سیزدهم است. اما با وجود استادی در نگارش، ارزش ادبی آن از ارزش سیاسی و اجتماعی آن کمتر است. چرا که در بیداری مردم نسبت به وضع زندگی خودشان در زیر ستم قاجار نقش بسیار زیاد داشت.
ادامهی شرح بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه را در شمارهی آیندهی این سلسله دنبال کنید.
«ناگاه از طرف دیگر صدای دورباشی بلند شد. از هر طرف بانگ میزدند، برو پیش! بایست! آستین عبا را بپوش! من در کمال حیرت بدان سوی نظر کردم. دیدم یک نفر جوان بلند قامت، که سبیلهای کشیده داشت سواره میآید و سی چهل نفر با چوبدستی بلند، به ردیفِ نظام، از دو طرف او میآیند و در پیشاپیش آنان یک نفر سرخپوش دیوچهر و در پشت سر آن، ده-بیست نفر سوار با تیپ میآیند. از آقا رضا پرسیدم که این چه هنگامه است؟ گفت: حاکم شهر است. به شکار میرود. به ما گفت راست ایستاده هنگام عبور آن، کرنش و تعظیم نمایید!. چنان که دیگران میکنند. چون نیک نظر کردم دیدم هی از چهار جانب و شش جهت سجده است که مردم میکنند. آن (او) هم ابداً به روی بزرگواری خود نیاورده از چپ و راست هی سبیلهای خود را تاب میدهد. گفتم هرگاه تعظیم نکنیم چه میشود؟ گفت: آن طرفش را فراشان میدانند و چوبدستیهای آنان. ! گویا از حیات هم سیر شدهاید؟
گفتم نه! هزار گونه آرزو در دل دارم. در نهایتِ ادب راست ایستاده هنگام نزدیک شدن حاکم در کمال فروتنی رکوعی بهجای آوردیم. رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت، چون تاکنون این وضع را در هیچ جایی ندیده بودم، خیلی تعجب کردم. گفتم: آباد باشی ایران! حاکم شهری مانند لندن که دارای هفت میلیون جمعیت است، از هرجا تنها میگذرد و اَحدی اعتنا به شأن او نمیکند. ماشاالله حاکم یک ولایت کوچک ما این قدر جلال و جمعیت دارد! سلطنت باید این طور باشد! گفتم: آقا رضا! حاکم، جیره و مواجب این همه جمعیت را از کجا میدهد؟ گفت: اینان مواجب ندارند. گفتم پس چه میخورند؟ گفت: صبح تا شام در کوچه و بازارها میگردند، هرجا دو نفر با همدیگر دعوا کنند نزد فراشباشی میبرند. هرگاه دعوا خالی از اهمیت است دو تومان فراشباشی و پنج قران نایب و دو سه قران هم این فراشان میگیرند. مرخص میکنند. هرگاه از دهات اطراف عریضهچی بیاید یکی دوتن از این سواران مأمور به تاخت و تاز میشوند. اگر دعوا قدری بزرگ باشد، یکی از پیشخدمتان یا میرآخور و یا تفنگدارباشی یا آبدار و یا قهوهچی بدان کار مأمور شده صد یا پنجاه تومان برای شاهزاده و ده بیست تومان برای خودشان بهعنوان جریمه و تعارف میگیرند. من از شنیدن این سخنان در جای خود خشک شده از سیاحت بیزار گشتم. با خود گفتم ای کاش کور و کر بوده این وضع را ندیده و این سخنان را نمیشنیدم! با زحمت و پول عجب بلایی برخود خریدم».
قهرمان داستان از درد عشق میهن جان میسپارد و خود نویسنده که با طنز و طیبت (شوخی و شادی) بهکار برخاسته بود بهتدریج گرفتار غم و اندوه میشود. این کتاب یکی از شیرینترین آثار ادبی ایران قرن سیزدهم است. اما با وجود استادی در نگارش، ارزش ادبی آن از ارزش سیاسی و اجتماعی آن کمتر است. چرا که در بیداری مردم نسبت به وضع زندگی خودشان در زیر ستم قاجار نقش بسیار زیاد داشت.
ادامهی شرح بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه را در شمارهی آیندهی این سلسله دنبال کنید.
سایر قسمتهای همین مطلب: