پارک اتابک
در تاریخ مشروطه دیدیم که با آن که پیروزی مشروطهخواهان در شکست دادن
محمدعلیشاه، نتیجهی مقاومت دلیرانهی مجاهدان آذربایجان به رهبری ستارخان بود، اما
غالب کسانی که به قدرت رسیدند، اکثراً کسانی بودند که تا پیش از آن در حاکمیت
فئودالی بر مردم حکومت میکردند. در نتیجه نیروهای مردمی که به شکل انجمنها،
شالودهی مقاومت را در همه جا تشکیل میدادند، از دستیابی به قدرت بازماندند. در این
یادداشت به پیامدهای این کمبود در انقلاب مشروطه میپردازیم.
شروع انحراف از هدف
با افتادن قدرت به دست عناصر میوهچین و فرصتطلب، میبینیم که حاکمیت جدید
از شعارهای مشروطه و خواستههای مردمی دور شده و طبیعی است که در برابر دخالتهای
قدرتهای استعماری مواضع محکمی نداشته باشد. اما دردآورترین نتیجهی این وضعیت، توطئهای
بود که با هدایت استعمار روس و انگلیس علیه صاحبان اصلی انقلاب و مجاهدان مشروطه،
یعنی ستارخان و باقرخان پیش بردند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۲۷: «یک چیز شگفت این بود که هر گروهی راه خود را دنبال میکرد و پیشآمد
مشروطه را از بهر پیشرفت کار خود پنداشت… از یکسو نیز ملایان در هر کجا دست باز
کرده به گمان خود اجرای حدود میکردند چنان که یکی در تبریز به پسر حاجی میرزا
هادیخان چوب زد، دیگری در قوچان زنی را سنگباران کرد. معینالغربا نامی از ملایان
مشهد به همدستی یک ملای دیگر در دیههای نیشابور ۳کس را از اسماعیلیان بکشت که یکی از زشتترین داستانهای تاریخی
آن زمان است».
رقابت برای قدرت
بهزودی مجلس دوم آغاز به کار کرد و اوضاع سیاسی عادی شد و سازمانهای سیاسی
گوناگونی تأسیس گردید. عناصر رادیکال جنبش کوشیدند از فضای دموکراتیک تازه به دست
آمده و سازمانهای سیاسی خود بهمنظور آموزش مردم استفاده کنند. مجلس دوم به د۲گرایش سیاسی اعتدالیون و دموکراتها تقسیم شد.
پیشینههای انقلاب مشروطه - خسرو شاکری ص ۲۶۱: «نخستین حزب… فرقة دموکرات ایران بود. پایهگذاران حزب دموکرات،
سیدحسن تقیزاده، محمدطاهر تنکابنی، حسینقلیخان نواب، شیخ ابراهیم زنجانی، ابراهیم
حکیمی، سید محمدرضا مساوات، سلیمان میرزا اسکندری، حیدرخان عمواوغلی و
محمدامین رسولزاده بودند».
در برابر این حزب، دیگران دستهای بهنام اعتدالی تشکیل دادند و رقابت
بین این دو دسته بر سر اینکه نمایندگان بیشتری در مجلس داشته باشند شروع شد.
روزنامهی ایران ارگان دموکراتها و روزنامهی استقلال مربوط به اعتدالیون بود.
استعمار جای خود را محکم میکند
در همین ایام کشور در وضعیت آشفتهای بهسر میبرد اما رهبری کارآمد و متحد و
یکدستی برای حل مشکلات وجود نداشت. از یکطرف قشون روسیه تزاری تبریز و برخی
شهرهای آذربایجان را در اشغال داشت و به رشت و قزوین نیز دستاندازی میکرد.
انگلیسیها در ساحل خلیجفارس نیرو پیاده کرده، شهرهای بیدفاع را گلولهباران میکردند.
خزانهی دولت نیز خالی بود.
دولت به جای اینکه برای رفع بحران مالی به مردم اتکاء کند، به گرفتن
قرضهی خارجی رو آورد. دولتهای روس و انگلیس همین نیاز دولت را بهانهی دخالتهای خودشان
کردند.
شرایط بحرانی جهان
در آن زمان جهان در آستانهی جنگ جهانی اول قرار داشت. سرمایهداری آلمان به رشد
اقتصادی بسیاری دست یافته، به رقیبی برای انگلیس و فرانسه و روس تبدیل گردیده بود.
از اینو دولتهای انگلیس و روس برای مقابله با آلمان، به یکدیگر نزدیک شده بودند.
پیمان ۱۹۰۷ بین روس و انگلیس نوعی مصالحه بین این دو قدرت
و مقدمه اتحادی در برابر آلمان بود.
در چنین اوضاعی روس و انگلیس توان تحمل یک دولت مستقل و مردمی را در ایران
نداشتند. بنابراین حالا که به رفتن محمدعلیشاه تن داده بودند، سعی داشتند با دامن
زدن به دودستگیها هر چه بیشتر این دولت را ضعیف نگهدارند، دیگر اینکه کانون
انقلاب و جنبش را متلاشی کنند تا مبادا در شرایط بحرانی آن روزگار، باز هم جنبشی
انقلابی در ایران بپا بشود. بنابراین وقتی دولت ایران تقاضای وام از آنها کرد،
استقبال کردند و شرط و شروط مداخلهگرانهشان را اعلام کردند.
شروط استعمارگران
تاریخ هیجدهساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۲۰: «چون دولت ایران به وامخواهی پرداخت، (روس و انگلیس) چنین پاسخ
دادند: باید دولت ایران ۷تن از فرانسه برای
کارهای مالیه مزدور گیرد. نیز برای کارهای سپاهی سرکردگان از اروپا بخواهد. کشیدن
راهآهن در ایران به یک کس بیگانهای واگذار نشود. کشتیرانی در دریاچهی ارومی به روس
واگذار گردد».
طبعا این خواستها به وام ارتباطی نداشت. مجلس با این شروط مداخلهجویانه
مخالفت کرد. مردم هم به خروش برخاستند.
جنبش دوباره جان میگیرد
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۲۱: «تکانی در تبریز و تهران در مردم پدید آمد. در تبریز ستارخان
همراه نمایندگان انجمن ایالتی به تلگرافخانه درآمدند و … آشکاره آگاهی دادند که تودهی
آذربایجان به هیچگونه وامخواهی از روس و انگلیس خرسندی ندارد چه رسد به آن شرطهای
ننگین و ریشهبرانداز و نوید دادند که هرگاه دولت از خود کشور وام خواهد
آذربایجان اندازه بزرگی بپردازد».
کمیسیونی از پیشروان بازرگانان، شادروان حاج مهدی آقا کوزه کنانی و حاج شیخ
علیاکبر اهرابی و حاج میرزا علیاکبر آقا صدقیانی و حاجعلی آقا کمپانی و دیگران
پدید آوردند که هم از تبریز پول گردآورند و هم شهرهای دیگر را بکار برانـگیزند.
روشن بود که تا ستارخان و باقرخان در تبریز و در میان مردم هواخواه خود و
مجاهدان تبریز بودند، قطب انقلاب، وجود داشت و مدافع و پیگیر تحقق اهداف انقلاب
بود. از اینرو روس و انگلیس تلاش میکردند که این سنگر مردمی را از میان بردارند.
نگرانی استعمارگران و چارهجویی ارتجاع
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۰۹: «روسیان همچنان از ستارخان و باقرخان گلهمند بودند و بودن ایشان
را در تبریز به زیان خود میشمردند… تلگرافهایی در اینباره میانهی لندن و پترسبورگ
آمد و شد میکرده… چنان که در یکی گفته میشود: پیروان ستارخان و باقرخان به همراهی
فدائیان قفقازی که با یفرمخان هستند میخواهند به بانکهای روس و انگلیس تازند».
تأسف اینجاست که علاوه بر روس و انگلیس، مخبرالسلطنه والی آذربایجان هم به
این نتیجه رسیده بود که باید ستارخان را به هر نحوی هست از تبریز دور کنند!
در تلگرامهایی که قبل از عزیمت ستارخان به تهران بین سفارت انگلیس و وزیر
خارجهی آن کشور ـ سِر ادوارد گری ـ مخابره شده، از اصرار روس به رفتن ستارخان و باقرخان
به تهران، و قبول انگلیس، و پافشاری دولت مرکزی بر رفتن آن دو به تهران سخن به
میان آمده است.
تلگراف از طرف جرج بارکلی به ادوارد گری در تاریخ ۱۳مارس ۱۹۱۰ – ۲۳اسفند ۱۲۸۸: «با کمال افتخار راپرت
میدهم که یادداشتی به دولت ایران فرستادهام و تقاضای وزیر مختار روس را که راجع
به اخراج ستارخان و باقرخان از تبریز و خلع اسلحهی پیروان آنها بوده تأیید نمودم».
تلگرامهای متعددی هم در ماه اسفند از طرف اولیای حکومت به ستارخان و باقرخان
رسید که در همهی آنها از سردار و سالار میخواستند که هر چه زودتر بهسوی تهران حرکت
کنند از جمله از عضدالملک(نایبالسلطنه) و مستشارالدوله(رئیس مجلس) و
معزالسلطان(سردار محیی).
مهدیقلی هدایت، والی آذربایجان هم بودن ستارخان و باقرخان را در تبریز تاب
نمیآورد و از ستارخان گلهها مینمود!
در این ایام، قشون دولتی نیز که برای سرکوبی شورشهای اردبیل و شهرهای دیگر
آذربایجان به این استان آمده بود به عامل فشاری برای دورکردن ستارخان از تبریز و
رفتن او به تهران تبدیل شد. این قشون به فرماندهی یپرمخان از روز ۲۶بهمن ۱۲۸۸، وارد تبریز شده بود.
چون یپرمخان تا ۲۲فروردین در تبریز مانده
بود، شایع شده بود که آنها هم برای وادار کردن سردار و سالار به رفتن به تهران در
تبریز معطل شدهاند. البته مخبرالسلطنه والی آذربایجان به صراحت گفته بود که: «لازم بود تا اردو در شهر است (ستار و
باقر) را روانهی تهران کنیم. مجلس شورای ملی، انجمن و اردو به پند و به تهدید آخر
آنها را راضی کردند که به طرف تهران حرکت کنند». معلوم بود که فشاری از همه طرف در
کار بوده که اینها از تبریز دور بشوند. اما چرا ستارخان به این سفر تن داد؟
به این خاطر که نمیخواست بهانهای برای دخالت خارجی در ایران پیدا بشود.
چارهجویی در محاصره ارتجاع و استعمار
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۱۱: «ستارخان… چون دانست روسیان در آن باره پافشاری دارند و خود دولت
آن را خواسته است، خرسندی داده به بسیجِ راه پرداخت. همچنین سالار آن را پذیرفت».
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۱: «باری، روز بیستوهشتم اسفند در تبریز یکی از روزهای پرجوشی بود.
تبریزیان دو تنی را که در سختترین روزهای گرفتاری پشت و پناه خود شناخته و آنهمه
مردانگی و دلیری از ایشان دیده بودند و از جان خود بیشتر دوست میداشتند، به
تهران میفرستادند.
آنان که از آینده بیمناک بودند، بر این رفتن ایشان افسوس میخوردند ولی چون
چاره نبود شکیبایی مینمودند.
پس از نیمروز بازارها بسته و کوچههای سر راه همه پر از تماشاچی شده بود،
دستههای یفرمخان از سواره و پیاده رده بسته… در ساعت پنج یفرمخان، سردار
بهادر و دیگر سردستگان به خانهی سردار آمدند. درشکه آماده بود. سردار با پسر ۱۰سالهاش بر آن نشستند. درشکه با شکوه بسیار راه افتاد.
حمایت مردمی انقلابیون و نگرانی استعمار
به هر شهری آگاهی میرسید مردم به جوش و جنبش میافتادند. زنجان به پیشواز
باشکوهی برخاست و ۳روز میهمانیهای بزرگی
دادند. پیدا بود ایرانیان ارج جانفشانیهای ستارخان را نیک میشناختند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۲۹: «در تهران، همینکه آگاهی رسید که از تبریز بیرون آمدهاند، همگی
مردم با شور و خروش به بسیج پیشواز و پذیرایی برخاستند. این جوش مردم، روسیان را
بر آن داشت که به آمدن ایشان به تهران نیز خرسندی نداده به بیرون کردن از ایران
بکوشند و این خواهش را از دولت کردند.
سپهدار میترسید سردار و سالار در تهران در برابر جاهطلبیهای او مانعی
ایجاد کنند و مردم را گرد خود جمع کرده، به مبارزه اقدام کنند. این بود که از
علمای نجف خواستند که از سردار و سالار برای زیارت عتبات دعوت کنند.
حیله ارتجاع و هوشیاری انقلابیون
در قزوین تلگراف آخوند خراسانی و آخوند مازندرانی به سردار و سالار رسید که
در آن درخواست کرده بودند قبل از رفتن به تهران برای ”آستانبوسی
شاه ولایت و زیارت عتبات عالیات” به نجف بروند؛ ولی
سردار و سالار سفر به نجف را به بعد از سفرشان به تهران موکول کردند. در نیمهی فروردین
۱۲۸۹ سردار و سالار در میان استقبال پرشور مردم
تهران وارد آن شهر شدند. ستارخان در پارک اتابک و باقرخان در عشرتآباد مستقر شدند.
برخلاف عشق و علاقهای که مردم به سرداران انقلاب خود داشتند، دولتیان به
قدرت رسیده، آنها را مزاحم خود میدیدند. هر دو دستهبندی که در مجلس وجود داشت،
از اعتدالی و انقلابی، معروفیت و محبوبیت مجاهدین را نمیتوانستند تحمل کنند. تقیزاده
از سیاست انگلیس پیروی میکرد و ”یک رو به سوی
آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن” داشت. تقیزاده با
سیاست انگلیس پیوند داشت در دشمنی با مجاهدین میکوشید.
تاریخ مشروطه ایران - احمد کسروی ص ۸۰۹: «تقیزاده…
با رفت و آمدی که به لندن میکردند و همچون کبوتر دوبرجه گاهی در آنجا و
گاهی در اینجا میزیستند، ناچار میبودند که پیروی از سهشهای مردان سیاسی انگلیس
نمایند».
تقیزاده و امثال او که یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن و
پترزبورگ داشتند پس از فتح تهران، برای ایجاد دودستگی و تفرقه در راستای سیاست روس
و انگلیس دستبهکار شدند.
حسن نیت انقلابیون و جنگ قدرت
ستارخان وقتی به تهران وارد شد و اختلافات و تفرقههای بین اعتدالیها و
انقلابیها را مشاهده کرد دستبهکار شد که بین آنها آشتی برقرار کند. گویی که این
ایجاد تفرقه و تحریک گروهها علیه همدیگر، برای پیشبردن نقشهای طرحریزی شده بود.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۳۰: ” این کشاکش از سرچشمهی
دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که او بتواند از عهدهی جلوگیری برآید”.
اولین اقدام عملی دستهی انقلابی قتل سیدعبدالله بهبهانی در شب ۲۴تیر ۱۲۸۹ بود.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۳۱: «اگر چه کشندگان نام به نام شناخته نشدند، ولی بیگمان از دستهی حیدرخان
عمواغلی بودند و این خونریزی را با دستور تقیزاده کردند. حیدرعمواوغلی که ما آنهمه
ستایشهای بهجا از کاردانی و دلیری او کردیم، این زمان در تهران، افزار دست تقیزاده
گردیده به این کارهای ناشایست برمیخاست».
بهبهانی، کسی بود که در ابتدای جنبش بازرگانان همراه طباطبایی در دوران
مظفرالدین شاه، از سران جنبش تهران بود. بنابراین قتل او باعث اعتراض بازاریان و
گروههای بسیاری از مردم تهران شد.
بهانه ارتجاع و دستبستگی انقلابیون
وقتی بهبهانی بهقتل رسید همه آنرا به پای تقیزاده بستند. فردای آن شب مردم
بازارها را بسته علیه تقیزاده به اعتراض پرداختند. تقیزاده از ترس مردم بلافاصله
از تهران بیرون رفت و از راه گیلان به استانبول روانه شد. اما قتل بهبهانی در شدت
بخشیدن به دودستگیها مؤثر افتاده بود چنانکه شب ۹مرداد، چند تن از مجاهدان معزالسلطان (سردار محیی) که به
اعتدالیها وابسته بود، ۲تن از وابستگان دستهی
انقلابی به نامهای علیمحمدخان تربیت و سیدعبدالرزاق را کشتند.
علیمحمدخان تربیت به کمیتهی ستار گیلان وابستگی داشت. او و سیدعبدالرزاق در
فتح قزوین و تهران در کنار مجاهدین گیلان علیه عوامل استبداد جنگیده بودند. ”تربیت” از بستگان
تقیزاده بود.
روز ۲۳تیر کابینهی مستوفیالممالک
که ائتلافی از اعتدالیها و انقلابیها بود به مجلس معرفی شد.
کابینهی مستوفی مجاهدان را عامل این ترورهای سیاسی میشمرد. بنابراین اولین وظیفهی
خود را خلعسلاح مجاهدین اعلام کرد... اعضاء کابینهی مستوفی عبارت بودند از: فرمانفرما(وزیر داخله)،
قوامالسلطنه(وزیر جنگ)، حسینقلی نواب(وزیر خارجه)، دبیرالملک(وزیر عدلیه)، حکیمالملک(وزیر
مالیه)، شهابالدوله(وزیر پست و تلگراف).
از سمت و سویی که وقایع پیدا میکرد، یعنی ابتدا ایجاد دودستگیها، بعد
ترورهای سیاسی دو دستهی اعتدالی و انقلابی و بعد مطرح کردن خلعسلاح مجاهدان، بهخوبی
میشود نتیجه گرفت که آن دستهبندیها برای خلعسلاح مجاهدین و تضعیف قطب انقلاب
بوده است.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص۱۳۳: «نمایندگان روس و انگلیس بر آن بودند که از همهی مجاهدان ابزار جنگ
را بگیرند و آنان را پی کار خود فرستند.
تو گفتی آن کشاکش و دستهبندیها تنها از بهر این بود که… مردان
غیرتمند و دلیر را که به چشم بیگانگان خار بودند، آلوده گردانند و از دیدهی مردم بیاندازند
و در میان ایشان تخم کینه و دشمنی بکارند
و سپس انقلابی و اعتدالی دست به هم داده به کندن ریشهی ایشان همداستان گردند».
کمکم نیات درونی از پرده بیرون آمد. روز دهم مرداد وزیر خارجهی ایران با وزیر
مختار روس در خصوص خلعسلاح مجاهدین به توافق رسیدند.
کتاب آبی - ادوارد براون: نقل از تاریخ هیجده ساله ص ۱۳۳: «وزیر خارجه آهنگ دولت را دربارهی گرفتن تفنگ از دست مجاهدان با
وزیر مختار روس به گفتگو گذاشت. من نیز با ایشان بودم. موسیو باکلوفسکی آهنگ دولت
را نیکخواهانه به راست داشت… ولی من بیشتر گرفتن ابزار جنگ از دست مجاهدان را
سپردم».
۲روز بعد مجلس شورای
ملی از ۸تن از مجاهدان و سران
بختیاری دعوت کرد که در مجلس حاضر شوند.
صداقت انقلابیون و دورنگی میوهچینان
«در نشستی که ۷ساعت بهطول
انجامید مجلس قانونی را به تصویب رساند مبنی بر اینکه جز افراد نظامی هیچکس دیگری
حق حمل سلاح ندارد و تا ۴۸ساعت دیگر همهی افراد
غیرنظامی باید سلاحهای خود را تحویل دهند. کسانی که ایستادگی کنند گوشمالی خواهند
دید».
چون این قانون تصویب شد، ستارخان گفت نخست کسی که آن را بکار بندد من خواهم
بود.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۳۴: «ستارخان و همگی دیگران سوگند یاد کردند که به دولت نافرمانی
ننمایند. بدینسان نشست با خرسندی و شادمانی به پایان رسید و دولت قانون را با
دستور بکاربستن آن به چاپ رسانیده آگهی بس درازی در شهر پراکنده نمود».
اگر چه ظاهر این قانون این بود که جز نیروی نظامی دولت مرکزی هیچ گروهی سلاح
نداشته باشه، اما این قانون تا حد بسیاری غیرعادلانه بود چون غیر از مجاهدان که
سلاح داشتند و حالا خلعسلاح میشدند، بقیه از یک طرف سلاح خود را میدادند
اما از دست دیگر به اسم اینکه نیروی دولتی هستند سلاح میگرفتند و فقط
مجاهدان خلعسلاح میشدند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۳۶: «در این هنگام نیز حیدرعمواوغلی و دستههای او و دیگر هواداران
انقلابیان را از یکسو تفنگ از دستشان گرفتند و از یکسو در شمار سپاهیان (در نظر)
گرفته، دوباره تفنگ دادند. پیداست که این رفتار عنوان بهدست دیگران میداد که
گردن به قانون نگذارند».
بدینسان شرایط خلعســلاح مجاهــدین آماده شد. ماجرایی که اندوهناکترین
داستان تاریخ مشروطه است.
با این زمینهچینی حکومتگردانان تهران، مقدمات اجرای توطئهای علیه ستارخان
را چیدند. توطئه این بود که سلاح از کف مجاهدین جانبرکف بگیرند و اگر موقعیت
مساعدی باشد خود آنها را قلع و قمع کنند.
دولتی که انقلابیون را نادیده گرفت
در این ماجرا یپرم خان(رئیس نظمیهی
وقت)، پالکونیک(رئیس قوای قزاق)، قوامالسلطنه(وزیر جنگ وقت) و شماری دیگر شرکت
داشتند. عینالدوله نیز از پشت پرده بر قضایا نظارت داشت. با وجود آن که ستارخان
حاضر شده بود سلاح خود و مجاهدین همراه خود را تحویل دهد. اینها بسیج جنگ
میدیدند.
فرماندهی بهنام یفرمخان بود چون روز فرارسید به آهنگ پارک اتابک روانه شده
اطراف آن را فراگرفتند.
از آنسو در پارک مجاهدان همچنان در خروش بودند و دستهدسته مردم که نگران
ستارخان بودند به آنجا آمده بیرون میرفتند.
ستارخان و باقرخان از جنگ پرهیز داشتند و کمتر گمان میکردند کار به خونریزی
کشد.
ارتجاع در کمین انقلابیون
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۴۰: «ستارخان دستور داد نامهای مجاهدان را بنویسند و تفنگها را یکایک
گرفته در اتاقی گردآورند. ولی هنوز چند تفنگی گرفته نشده بود که ناگهان ۲عثمانی از کارکنان سفارت به آنجا درآمدند. یکی از ایشان در میان
مجاهدان به گفتار پرداخته چنین گفت: "این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کردهاند
و بیشتر ایشان پدر یا برادر یا پسر خود را از دست دادهاند. تفنگها را نیز در جنگ
از دست دشمن بیرون آوردهاند. این رفتار دولت با اینان بیدادگرانه است."
دانسته نیست اینان را که؟ به اینجا فرستاد و خود چه میخواستند!».
در این میان دستههایی از مردم تهران نیز فرارسیدند. اینان نیز از راه دیگر
به شورانیدن مردم پرداختند.
در این زمان ناگهان از دم در آواز تیری برخاست… مجاهدان پارک آن تیر را نشان
جنگ دانسته به یک بار به هم برآمدند و آمادهی جنگ ایستادند.
دولت میوهچینان نمیخواستند شکار را از دست بدهد و از فرصتی که برای تضعیف و
از پا انداختن ستارخان بهدست آورده بود استفاده نکنند.
آتشباری بر انقلابیون
عصر روز ۱۴مرداد ۱۲۸۹ – در سالروز صدور فرمان مشروطه – پارک اتابک، محل استقرار ستارخان
و یاران او، گلولهباران شد.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۴۲: «در چهار و نیم پس از پیشین، دستور دولت رسید و بهیکبار شلیک و گلولهریزی
آغاز شد. توپها غریدن گرفت شصتتیر تگرگ باریدن آغاز نمود. ستارخان در گرماگرم
شلیک خواست از پلهها بالا رود و در میان راه ناگهانی تیری به زانویش خورد…
بدینسان یگانه قهرمان آزادی از پا افتاد…
مردی که آنهمه جنگهای سخت را دیده و آسوده بیرون جسته بود در اینجا بدترین
گزندی یافت».
بعد از ۴ساعت درگیری مجاهدین
بهزانو درآمدند. ۶۰تن از افراد حاضر در
پارک شهید و زخمی شدند و همهی اثاثیهی پارک غارت شد.
کشتن و اسارت انقلابیون
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۴۲: «دویست تن از مجاهدان دستگیر افتادند… گذشته از مجاهدان و بستگان
ستارخان و باقرخان، بازاریان را که در آنجا بودند گرفتار کرده به زندان شهربانی
بردند. تنها ستارخان و باقرخان و پسر دهساله ستارخان را در درشکه نشانده به خانهی
صمصامالسلطنه بردند... فردای آن روز در کوچههای
تهران مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشآمد سخت افسردگی داشتند و همگی دلسوزی
مینمودند و با آن که دولت حکومت نظامی برپا و سختگیری آغاز کرده بود، بازارها را
باز نمیکردند».
تلخترین ماجرای تاریخ مشروطه را خواندید.
محاصره و تهاجم به سردار انقلاب و نیروهایش بعد از دعوت او به تهران؛ توطئهای
که توسط روس در انقلاب مشروطه به اجرا درآمد.
ادامهی ماجراها را در آینده شرح خواهیم داد.
سایر قسمتهای همین مطلب: