قتل‌عام ۶۷

قتل‌عام ۶۷ ـ شرحی بر اسرار قتل‌عام ـ شماره یک
شرحی بر اسرار قتل عام ۶۷
درست یک سال از روشن شدن مشعل دادخواهی قتل‌عام شدگان گذشت. پارسال این موقع وقتی تو فضای مجازی صحبت از قتل‌عام ۶۷ می‌کردی بعضی‌ها خبر نداشتن، بعضی‌ها می‌ترسیدن جواب بدن، بعضی‌ها هم درست و غلط یه چیزهایی شنیده بودن.

البته قدیمی‌ها میدونستن چی گذشت اما اغلب بچه‌های دهه هفتاد و هشتاد خبر نداشتن تو دهه شصت چه بلایی سر مردم آوردن، نمی‌دونستن هزاران دانش‌آموز و استاد و دانشجو و کارگر ایرانی چطور تو زندونها مثل شمع سوختن، آتیش گرفتن و بعد از هفت سال در اوج ناباوری حلق‌آویز شدن...

چند روز بعد از فعال شدن جنبش دادخواهی یعنی روز
۱۹مرداد با انتشار فایل صوتی دیدار آقای منتظری با هیأت مرگ تو سال ۶۷ خیلی چیزها روشن شد. وقتی از احمد منتظری پرسیدن چی شد که بعد از ۲۸سال این سند رو رو کردی گفت دیدم بحث خیلی داغ شده و زمان انتشارش فرا رسیده رو کردم.

الان درست یه سال از اون روز میگذره. جنبش دادخواهی به اوج رسیده و ماجرای اعدام‌ها و جنایت‌های دهه شصت کاملاً عام و اجتماعی شده. به همین مناسب، در آستانه‌ی سالگرد قتل‌عام زندانیان نگاهی می‌کنیم به حوادثی که به قتل‌عام
۳۰هزار زندانی سیاسی منجر شد. در این سلسله به موضوعاتی مثل وعده‌های خمینی، داغ و چماق، راز ۳۰خرداد، دوران بازجویی و محکومیت، بازجویی زنان مجاهد و قتل‌عام سفید، شکست تز لاجوردی و تأسیس وزارت اطلاعات، مقدمات قتل‌عام، اسرار کشتار بیماران و دختران و دانش آموزان، راز ناگفته‌ خواهران مجاهد، بررسی فایل صوتی و صدها گواه و سند منتشر نشده مربوط به شهیدان جنبش دادخواهی در تهران و شهرستانها... می‌پردازیم.


قتل‌عام ۶۷ ـ وعده‌های خمینی ـ شماره ۲
سخنرانی خمینی در بهشت زهرا

۱۰روز قبل از پیروزی انقلاب، خمینی تو بهشت زهرا گفت: دلخوش نباشید که فقط مسکن و آب و برق را مجانی می‌کنیم... ما علاوه بر این‌که زندگی مادی شما را مرفه می‌کنیم زندگی معنوی شما هم مرفه می‌کنیم...

بعد هم با اشاره به چند شهید
۱۷شهریور گفت ممکلت ما را خراب کرد و قبرستانهای ما را آباد...

می‌گفت روحانیت کاری به سیاست نداره، رئیس‌جمهور نباید آخوند بشه، می‌گفت مجلس مؤسسان، حکومت مردم و... اما چشمتون روز بعد نبینه همین‌ که سوار قدرت شد یعنی روز
۱۷اسفند گفت «جمهوری اسلامی نه یه کلمه کم نه یه کلمه نه زیاد»، یه مشت چماقدار و چاقوکش هم به اسم مردم حزب‌الله تو خیابونها راه انداخت تا هر صدای مخالفی رو به نام اسلام خفه کنه.

سخنرانی خمینی ده روز قبل از پیروزی انقلاب
وعده‌های خمینی در روزهای قبل از پیروزی انقلاب

هنوز چند هفته از انقلاب نگذشته بود که با شعار «یا روسری یا توسری» صحبت از حجاب اجباری شد؛ مجاهدین رسماً اطلاعیه دادن و با طرح حجاب اجباری مخالفت کردن. دخترای مجاهد هم با وجودی‌که خودشون حجاب داشتن علیه حجاب اجباری تظاهرات کردن و بلوا شد.
قتل‌عام ۶۷ ـ تظاهرات زنان در مخالفت با حجاب اجباری

البته خمینی به‌خاطر ماهیت ارتجاعیش، هیچ زمان حقی برای زنان قائل نبود. شاید شنیده باشید اولین اعتراض خمینی هم به شاه به‌خاطر مخالفتش با حق رأی زنان بود که شاه سال ۱۳۴۱مطرح کرده کرده بود...
نامه خمینی به شاه در سال ۱۳۴۱و درخواست حذف حق رأی زنان


وعده‌های خمینی قبل از روی کار آمدن

ما علاوه بر این‌که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به‌ معنویجات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند این‌ها. دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم، اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. این‌ها شما را منحط کردند. این‌قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما هم دنیا را می ‌آباد می‌کنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست که خواهد شد. این دارایی‌ها از غنائم ملت است و مال ملت است و مستضعفین.

قتل‌عام ۶۷ ـ نمایش انتخابات ـ شماره ۳
پدر طالقانی در آخرین نماز جمعه تهران

هر روز حلقه محاصره جوانان تنگ‌تر می‌شد و راه برای چماقداران و اراذل حکومت بازتر.
خمینی در همون روزهای اول با پس گرفتن وعده‌ی مجلس مؤسسان و تشکیل مجلس خبرگان برای تثبیت نهاد فراقانونی و استبدادی «ولایت فقیه» راهشو از مردم جدا کرد. بعد هم با تشکیل نهاد من‌درآوردی شورای نگهبان و تنظیم اختیارات ویژه رهبری یعنی اصل
۱۱۰ قانون اساسی که همه‌ی پست‌ها و مسئولیت‌های حساس مملکت رو مشروط به نظر ولی‌فقیه می‌کرد، فاتحه‌ی‌ آزادی رو خوند. این پایه و سنگ بنای دیکتاتوری مطلق فقیه بود. به همین خاطر مجاهدین به قانون اساسی رأی ندادن و گفتن با این قانون راه انحصارطلبی و استبداد باز میشه.
 قانون اساسی، قانون انحصارطلبی و استبداد

 هنوز یک سال از انقلاب نگذشته بود که سایه‌ی سیاه استبداد دینی تمام مملکت‌رو پر کرد. پدر طالقانی 
 ۱۷شهریور ۵۸تو بهشت زهرا فریاد زد: «... بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردم هستند که کشته دادند. این‌هایی که این جا خوابیده‌اند از همین توده‌های جنوب شهر بودند... استبداد زیر پرده دین را کنار بگذارید و بیایید با مردم، با دردمندها، با محرومها، همصدا باشیم».

چند ماه بعد یعنی تو دیماه
۵۸ انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد. مجاهدین پس از تأیید وزارت کشور و رفسنجانی و بقیه سران، مسعود رجوی‌رو به‌عنوان کاندیدای نسل انقلاب معرفی کردن. تقریباً تمام اقلیت‌های قومی، دینی، احزاب و گروه‌ها ـ به جز حزب توده ـ از کاندیدای مجاهدین حمایت کردن. حتی دورافتاده‌ترین روستاهای سیستان و بلوچستان هم هواداران محلی و فعال مجاهدین پیام نسل انقلاب‌رو میرسوندن و این میزان محبوبیت خمینی‌رو حسابی ترسوند. اینجا بود که وارد صحنه شد و برخلاف ادعای قبلیش فتوا داد که چون رجوی به قانون اساسی رأی نداده نمی‌تونه رئیس‌جمهور بشه.
مصاحبه دکتر ملکی و اشاره به نخستین انتخابات ریاست جمهوری

 مصاحبه صوتی دکتر محمد ملکی- برای شنيدن کليک کنيد:

به اعتراف مسئولان اون زمان و این زمان رژیم، علت فتوای مسخره‌ی خمینی چیزی نبود جز حمایت جوانان و به قول پاسدار قاسمی، وحشت از گسترش دهها و صدها هزار جوون و دانشجویی بود که تو میتینگ‌ها برای دیدنش سر و دست می‌شکستن...


اعتراف پاسدار قاسمی به محبوبیت مسعود رجوی در میان جوانان

خمینی با این کار به مجاهدین اعلان جنگ کرد اما برخلاف تصورش مسعود رجوی بلافاصله کناره‌گیری کرد و فقط از خمینی خواست فتوایی هم علیه چماقداری بده که البته هرگز چنین فتوایی صادر نشد.

روز ۱۰بهمن ۵۸مجاهدین یک میتینگ بزرگ در اعتراض به چماقداری تو دانشگاه تهران برگزار کردند.


سخنرانی مسعود رجوی در دانشگاه تهران


اسفند ۵۸انتخابات مجلس بود. با وجود حمایت گسترده مردم از مجاهدین نذاشتن حتی یه مجاهد به مجلس بره. روزهای اول، موقع اعلام نتایج انتخابات تو اخبار سراسری اسم مسعود رجوی بالای لیست کاندیداهای تهران بود بعد از اون هم بقیه کاندیداهای مجاهدین اما بعد از سه روز یه دفعه مجاهدین رفتن آخر لیست و بعد حذف شدن.

قتل‌عام ۶۷ ـ جنگ تحمیلی یا تحمیل جنگ ضدمیهنی ـ شماره ۴

تحریک‌های خمینی پنج ماه قبل از شروع جنگ با عراق

یکی از ابزارهای خمینی برای ایجاد اختناق و سرکوب نظرات مخالف، دامن زدن به جنگ ضدمیهنی بود. خمینی که سودای امپراتوری جهانی اسلام تحت لوای ولایت فقیه رو داشت از ماهها قبل با دخالت در عراق زمینه جنگ رو فراهم کرد و با شروع تهاجم گسترده عراق در ۳۱شهریور ۵۹خمینی به اهداف میان مدتش رسید و اون‌رو موهبتی الهی اعلام کرد.

اما مجاهدین با وجود هشدارهای اولیه و تلاش مشترک با یاسر عرفات در تاریخ
۲۵فروردین ۵۹ برای جلوگیری از ادامه جنگ، با شروع تجاوز عراق، به جبهه‌ها رفتن و تو همان روزهای اول تعدادی از هوادارانشون به‌شهادت رسیدن اما سپاه پاسداران که نیروهای صادق و راستین مجاهدین رو مزاحم کارهاش می‌دید به سرعت همه‌ی اونهارو دستگیر، زندانی و از خوزستان اخراج کرد. دستگیر ‌شدگان بعد از ۸سال شکنجه در جریان قتل‌عام ۶۷اعدام شدند! باور می‌کنید!
قتل‌عام ـ شرکت مجاهدین در جنگی که خمینی تحمیل کرد و خنجر در جبهه‌ها

همون هفته اول جنگ (۷مهر ۱۳۵۹) سازمان کنفرانس اسلامی با فرستادن یک هیأت خواستار صلح شرافتمندانه و پرداخت خسارت به ایران توسط کشورهای جنوب خلیج‌فارس شد، خمینی نپذیرفت و رجایی گفت: این جنگ، جنگ عقیده است! [جنگ عقیده؟!] (کلیپ دریوتوب)

سرانجام زیر فشار دولت‌ها و سازمان ملل
۲۴مهر ۵۹رجایی نخست‌وزیر خمینی، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد «... متجاوز به مرز خود برگردد و نیروی بی‌طرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی اتفاق نیفتد و...» اما هنگامی که سازمان ملل و عراق طرح رو پذیرفتند، حکومت ایران طرح صلح خودش رو هم رد کرد! (سایت حکومتی تابناک ۶مهر ۹۳)

خمینی جنگ رو نعمت و موهبت الهی می‌دونست چون با چماق جنگ مخالفانش رو ستون پنجم معرفی و سرکوب می‌کرد و حفره‌های سیاسی و اجتماعی نظامش‌رو می‌پوشوند. حتی خرداد
۶۱ بعد از آزادی خرمشهر و عقب‌نشینی رسمی و اعلام شده عراق به مرزهای بین‌المللی که جنگ به نقطه‌ی صفر برگشت باز هم یک تنه ایستاد و گفت صلح دفن اسلام است.

شاید اون روز علت جنگ‌افروزی خمینی برای همه روشن نبود اما بعدها روشن شد که جنگ بهترین سرپوش اختناق بود. وقتی تیراژ نشریه‌ی مجاهد به
۵۰۰هزار نسخه رسید و روزنامه ارگان اصلی حاکمیت یعنی جمهوری اسلامی به ۱۸هزار هم نمی‌رسید خمینی چطور می‌تونست قلع و قمع کنه؟
قتل عام ـ‌ سرکوب و سانسور و دسیسه اولین هدف خمینی از جنگ

طبق آمار رسمی رژیم، (سایت مرکز ستاد تحقیقات دفاع مقدس) ایران تا مقطع آزادی خرمشهر، ۱۴تا ۲۰رشته عملیات انجام داد. در این بین ۴۵هزار و ۲۲۰عراقی کشته شد و کمی کمتر از این عدد هم از ایران. اگر جنگ همون موقع که صلح شرافتمندانه در دسترس بود، تموم می‌شد جون دو میلیون ایرانی و عراقی نجات پیدا می‌کرد و هزار میلیارد دلار سرمایه‌ی کشور نابود نمی‌شد.

حالا شما بگین جنگ میهنی بود یا ضدمیهنی؟ هدف اصلی خمینی چی بود و چه انتظاری از یک نیروی مردمی و میهن‌پرست وجود داشت؟

 قتل عام ـ بیلان ۸سال جنگ ضدمیهنی خمینی

یکی باید آستین بالا می‌زد و با پذیرش هزاران انگ و برچسب وارد میدون می‌شد و لااقل به‌خاطر بچه‌های یتیم و جوونهایی که گوشت دم توپ خمینی می‌شدن صلح رو به خمینی تحمیل می‌کرد.

تنها کسی که شجاعت انجام این کار رو داشت مسعود رجوی بود که بعد از آزادی خرمشهر و عقب‌نشینی عراق، ضمن امضای قرارداد صلح با وزیر خارجه عراق (اسفند
۶۱) ادامه‌ جنگ رو نامشروع کرد و پس از ثبت اون تو ارگانهای معتبر جهانی با اومدن به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش اقدام به درهم شکستن ماشین جنگی خمینی و تحمیل جام‌زهر آتش‌بس کرد. او قبل از ترک فرانسه به سمت عراق برای درهم شکستن طلسم جنگ گفت: «اما اگر بپرسید برای چه می‌روی؟ در یک کلام می‌گویم: که برفروزم آتشها در کوهستانها... .»
پیام تودیع مسعود رجوی

سرانجام در ۳۰خرداد ۱۳۶۶با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران راه شکستن ماشین جنگی رژیم و تحمیل جام‌زهر آتش‌بس به خمینی باز شد و یک سال بعد، پس از عملیات چلچراغ و فتح شهر مهران توسط ارتش آزادیبخش ملی خمینی ناگزیر تن به آتش‌بس داد.
بعدها رفسنجانی و بقیه سران رژیم غیرمستقیم به علت عقب‌نشینی خمینی اعتراف کردن و پاسدار اسماعیل کوثری گفت امام از ترس مجاهدین قطعنامه‌رو پذیرفت.


قتل‌عام ـ اعتراف به شکستن طلسم جنگ ضدمیهنی توسط مجاهدین
قتل‌عام ۶۷ ـ نخستین فرمان قتل‌ عام ـ شماره ۵

نخستین فرمان قتل عام توسط خمینی
دیدیم هنوز یه سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که با قانون اساسی جدید و تجهیز چماقداران و تقلب و جعل تو انتخابات بنای سرکوب و سانسور و استبداد رو گذاشتن. این وسط هواداران مجاهدین بودند که به جرم افشای انحصارطلبی زیر ضربه‌های زنجیر و چوب و چاقوی چماقداران پرپر شدند اما یک مورد هم مقابله به مثل نکردن تا همین فضای نیم‌بند سیاسی بسته نشه.

فروردین
۵۹چشم پروین صادقی دختر نشریه فروش رو کور کردن. چند روز بعد نسرین رستمی رو با گلوله کشتن. جلیل مرادپور رو در حال فروش نشریه و ابراز عقیده کشتن. احمد گنجه‌ای رو تو رشت، احد عزیزی معلم روستا رو تو اردبیل و ۱۹خرداد ناصر محمدی دانش‌آموز ۱۸ساله رو با شلیک گلوله به چشمش از پا درآوردن. ۳روز بعد از مراسم بزرگداشت شهادت قاصدان آزادی (ناصر، احد، احمد، جلیل، سیاوش شمس، شکرالله مشکین فام و عین الله پورعلی) مسعود رجوی در میتینگ امجدیه گفت مگر ما چه کردیم؟ لااقل به همان قانون اساسی خودتان ملتزم باشید...

تو همون متینگ قانونی که با مجوز وزارت کشور تشکیل شد، دسته‌های چماقدار تا تونستن سنگ و گلوله و گازاشک‌آور زدن و باز هم شهیدی دیگر...
تو این مدت دو ساله که مثلاً فعالیت قانونی بود، علاوه بر هزاران زخمی‌ و شکنجه شده، حدود
۷۱مجاهد با چوب و چاقو و تفنگ کشته شدن. باور می‌کنید؟
قتل‌عام ـ‌ سند داغ و چماق خمینی و بردباری مجاهدین

قتل‌عام ـ‌ سخنرانی مسعود رجوی در ۲۲خرداد ۱۳۵۹

در حین فریاد علیه چماقداری در امجدیه باران سنگ و داغ و چماق و گاز اشک‌آور بود که از همه طرف می‌بارید اما نجابت و بردباری مجاهدین باعث شد که فردای اون روز خمینی حتی توی خونه و بیت خودش هم تنها شد! پسرش احمد علیه چماقداری موضعگیری کرد؛ نمایندگان مجلسش بر ضد چماقداری حرف زدن و وزارت کشورش هم گفت کار چماقدارها غیرقانونی بوده است.

اما خمینی که نمی‌تونست انزوای چماقداران و اعتلای مجاهدین رو تحمل کنه و هیچ جوابی هم در برابر منطق مجاهدین نداشت
۱۳روز بعد به صحنه اومد و نخستین فرمان قتل‌ عام رو صادر کرد.

قتل‌عام ـ نخستین فتوای قتل‌عام مجاهدین در تیرماه ۱۳۵۹


خمینی تو اون سخنرانی بقدری عصبانی بود که حتی قرآن رو تحریف کرد و گفت: «در قرآن سوره منافقین هست، اما سوره‌ کفار نیست!» بعد از اون خیلی‌ها به مسخره می‌گفتن این دیگه چه مرجع و امامیه که قرآن هم بلد نیست! بعضی هم می‌گفتن سطح سوادش همینه و نمی‌دونه تو قرآن سوره کافرون هم داریم...

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ فرمان آتش به اختیار در سال ۵۹ ـ شماره ۶
حسن غفوری فرد - اعتراف به تلاش برای کشتار و قتل عام مجاهدین

خمینی: «اگر کسی شعارهای باطل خواست بدهد، با قوت او را بکوبید و نگذارید یک شعارهای باطل بدهد. خود مردم مأمورند!...»

این فرمان آتش به اختیار خمینی برای حمله به هواداران مجاهدین و سایر نیروهای آزادیخواه بود. با همین فرمان بود که چشم‌های دختران و پسران از حدقه دراومد، دشنه‌ها به قلب‌ها و سینه‌ها نشست و از
۱۱آبان ۵۹ انتشار نشریه و کتاب مجاهدین ممنوع شد. تو همین سال هزاران نفر مجروح و دهها دانش‌آموز روز روشن کشته شدن.

سیما صباغ دانش‌آموز
۱۵ساله از آخرین شهیدان این سال بود که تو لاهیجان به خاک افتاد.

سال
۶۰به نام سال قانون نامگذاری شد. اما باز هم بهار قانون با لاله‌های سرخ آزادی گلگون شد. ۶فروردین اصغر اخوان و صنم قریشی و خیرالله اقبالی‌رو تو قزوین و بندرعباس و رامسر با گلوله کشتن. هفتم اردیبهشت تظاهرات ۲۰۰هزار نفره مادران در اعتراض به چماقداری انجام شد. تو همین روز فاطمه رحیمی و سمیه‌رو تو قائم‌شهر و چندین دانش‌آموز و کارگر تو شهرهای مختلف به خاک افتادند.

سال گذشته حسن غفوری فرد وزیر نیروی دولت خامنه‌ای و یکی از فعالان سرکوب و سانسور دهه شصت توی مصاحبه با رسانه‌ی پاسداران گفت اون موقع وقتی با خودمون صحبت می‌کردیم یعنی تو صحبتهای خیلی خودمونی نظرمون این بود که تا تک‌تک این مجاهدین رو نکشیم مملکت درست نمیشه. البته منظورش از درستی مملکت روشنه! یعنی اگه این بچه‌های پاک و بی‌شیله پیله و میهن‌پرست‌رو نکشیم امام و نظام غارت و سرکوب و اعدام روی آرامش نمی‌بینه.

ماه خرداد ماه خون بود و پایان این ماه تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم که بدون اطلاع و اعلان قبلی
۵۰۰هزار نفر شرکت کردند، تو میدون فردوسی تهران با رگبار پاسداران به فرمان خمینی به خون کشیده شد.

این پایان دوران شکیبایی و خط سرخ انقلاب و هیولای ضدانقلاب بود.
قتل‌عام ـ تظاهرات عظیم مردم در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ علیه انحصارطلبی


قتل‌عام ـ خنجر و چماق و گلوله پاسخ شعار زنده باد آزادی در سال ۶۰


قتل‌عام ۶۷ ـ چرا ۳۰خرداد؟ ـ شماره ۷
اسناد تکاندهنده و اعترافات تاریخی، پس از ۳۵ سال جعل و تهمت و افترا

مجاهدین از ۲۲بهمن ۵۷ تا ۳۰ خرداد ۶۰ هر نوع تهمت و خنجر و داغ و گلوله‌رو تحمل کردن و دم بر نیاوردن. تا این‌که روز ۳۰خرداد تو میدون فردوسی جوون‌های پاک و بی‌گناه رو به فرمان خمینی به رگبار بستن. روز بعد هم عکس چند دختر ۱۶ ـ ۱۵ساله رو تو روزنامه‌ انداختن و نوشتن اینارو تیربارون کردیم اما نمی‌شناسیمشون اولیاشون بیان شناسایی‌شون کنن. باور می‌کنید!

تظاهرات مسالمت آمیزرو به رگبار بستن؛ خیلی‌هارو گرفتن تو اوین کشتن؛ یه تعدادی هم که حتی اسمشونم نمی‌دونستن اعدام کردن عکسشونو انداختن تو روزنامه...
قتل‌عام ـ تیرباران دانش‌آموزانی که نمی‌شناختند

چکار باید کرد؟ باز هم صبر و بردباری؟ باز هم سکوت و خویشتن‌داری؟
بعد از سیلاب خون نونهالان و دانش‌آموزانی که با شعار زنده باد آزادی تو خونشون غلتیدن و بعد از اعدام دخترکان معصوم، دیگه نمی‌شد بردباری کرد. بله! سکوت هیچ معنایی جز خیانت نداشت.

اما خوبه ببینیم کی به اینجا رسوند؟

مهدی خزعلی که زمانی مسئول مرکز مطالعات ریاست‌جمهوری رژیم بود، سال گذشته به صراحت گفت: «در شورای مرکزی حزب جمهوری تصویب شد که کاری کنیم که مجاهدین خلق دست به سلاح ببرند تا سرکوبشان کنیم!...» یعنی آن‌قدر زدیم و کور کردیم و کشتیم تا بالاخره یه جا مجبور شن دست به سلاح ببرن تا از دم بکشیمشون.
 قتل‌عام ـ سند صلابت و مظلومیت نسلی که به قانون اساسی ولایت فقیه گفت نه!

اسدالله بادامچیان هفتم تیرماه
۹۴ تو مصاحبه با رسانه نیروی تروریستی قدس (تسنیم) گفت: آن‌روز [۳۰خرداد] وقتی تظاهرات تمام شد و ملت پراکنده شده بودند یک مرتبه آقا هادی [غفاری] پرید پشت تیربار و شروع کرد به زدن و حالا نزن و کی بزن!

هادی غفاری که این روزها اصلاح‌طلب شده،
۲۸شهریور سال ۹۴ تو مصاحبه با ایسنا گفت: روز سی خرداد من با سرعت با فیات آبی رنگی قدیمی که داشتم وارد خیابان شدم، با سرعت تمام به وسط جمعیت زدم!

یعنی این آقای اصلاح‌طلب امروز، اون روز، اول با ماشین محکم میره تو صف تظاهرات، مردم رو به خاک و خون می‌کشه، بعد می‌پره پشت تیربار و حالا نزن کی بزن.

بعد شکار تو خیابون و روز بعد هم دختران و پسران ناشناس‌رو تو اوین در اوج بی‌رحمی تیربارون میکنن تا مجاهدین زودتر دست به سلاح ببرن و نسل‌شونو بردارن.


قتل‌عام ـ‌ پاسدار شکنجه‌گری که روز ۳۰خرداد به فرمان خمینی تظاهرات را به خاک و خون کشید

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ دستگیری و بازجویی ـ شماره ۸
سند اعدام‌های افسارگسیخته در آغاز دهه‌ی شصت

از فردای ۳۰خرداد دستگیری و شکنجه و اعدام شروع شد. با شروع اعدام‌های وحشیانه جنگ دوطرفه شد. خدا میدونه چه استعدادهایی روز ۳۰خرداد زیر ماشین و تیربار هادی غفاری و تو شعبه‌های بازجویی اوین و میدون‌های اعدام پرپر شدند.

اوین نگو؛ جهنم! کاری نداشتن واسه چی دستگیر شدی! چیکار کردی و سن و سال و شغل و موقعیتت چیه. اول یه چن روزی بیرون درِ شعبه‌های بازجویی با چشمبند رو به دیوار می‌کاشتنت تا با صداهای وحشتناک جوون‌هایی که زیر کابل بازجوها جون می‌کندن آشنا بشی. بعد وقتی حساب کار دستت میومد می‌بستنت به تخت و حالا نزن کی بزن...

با نگاهی به‌ 
خاطرات یکی از زندانیان، تصویر روشن‌تری از شرایط بازجویی پیدا می‌کنیم:

... به آرامی دستی به‌صورتم کشیدم تا به این وسیله پارچه‌یی که به چشمم بسته بودند را کمی بالا بزنم اما فرصت پیدا نکردم چون بلافاصله لگد محکمی بر سرم نشست و با تمام وجودم سختی ضربه و سفتی دیوار را حس کردم.

از صدای ضجه‌ها و ناله‌های زنی که ظاهراً به تخت شکنجه بسته بودند و حرفهای بازجویان، فهمیدم بی‌گناه و بی‌علت دستگیر شده. شاید هم به‌دلیل تشابه اسمی یا شباهت ظاهری بود که زیر ضربات کابل و زنجیر پاسداران له و مچاله می‌شد:
ملافه رو خوب تو دهنش مچاله کن.
خفه شدم، چرا دست از سرم برنمی‌داری، به خدا اشتباه گرفتین...

یا زیر کابل میمیری یا می‌گی اونجا چیکار می‌کردی...
با هجوم هم زمان چند نفر و ضرباتی مستمر، صدای جیغ به ناله‌ی ضعیف تبدیل شد و لحظه‌ی بعد دیگر صدایی نیامد.

... ترس تمام وجودم را گرفته بود. با تجسم تصویر خون آلود آن زن که به تخت شکنجه بسته شده بود و چهار پاسدار ریشوی وحشی بالای سرش و صدایی که در گلو خفه شد، تمرکز و انسجامم را از دست دادم. خودم را در دنیای ناشناخته‌یی از بربریت و قساوت که تاکنون تجربه‌یی از آن نداشتم و تنها در کتابها خوانده بودم، روبه‌رو دیدم.


قتل‌عام ـ ولایت شکنجه و اعدام در زندان‌ها


... صدای خش خشی که انگار کسی را به سختی با پتو روی زمین می‌کشند، باعث شد با تکان دادن ابروها چشمبندم را کمی بالا ببرم و با تردید و ترس و احتیاط تا نیمه عرض راهرو را ببینم.

لخته‌های خون رنگ موزاییک‌ها را عوض کرده بود. مرد جوانی که پایش باند پیچی شده و از صورتش خون می‌ریخت خودش را به قسمتی که پاسداران هدایت می‌کردند می‌کشید. در گوشه‌ی دیگر زن جوانی در خونش می‌غلتید و چند نفر که به علت شدت جراحت‌هایشان قادر به راه رفتن نبودند با پتو به طرف اتاق بازجویی کشیده می‌شدند. در میان فریادها، تحمل گریه‌ها و ناله‌های زنان و کودکانی که فقط به علت نسبت خانوادگی‌شان با یک متهم سیاسی دستگیر و شکنجه می‌شدند، بیشتر از هر چیز عذابم می‌داد. بی‌شک این افراد هم مثل من با صحنه‌یی روبه‌رو می‌شدند که حتی در ترسناکترین فیلم‌ها و تصوراتشان انتظارش را نداشتند.

... آیا کسی صدای این ضجه‌ها را می‌شنود؟.
در همین فکر و خیال بودم که صدای جیغی که همه‌ی یادها و خاطرات را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، شوکه‌ام کرد. چگونه حنجره‌یی می‌توانست تا این اندازه گنجایش و قدرت داشته باشد! صاحب صدا زنی بود که به‌خاطر آشنایی و نسبت خانوادگی با یکی از مبارزان از مو آویزانش کرده بودند.


قتل‌عام ـ‌ سند اعتراف به کشتن و مثله‌ کردن مخالفان در دهه شصت


تو همون روزهایی که تو اوین صدتا صدتا و چهارصدتا چهارصدتا تیربارون می‌کردن، آخوند جنایتکار گیلانی گفت به فتوای خمینی می‌تونیم زیر شکنجه، جون زندانیان رو بگیریم هیچ نیاز به محاکمه هم نیست. باید به شدیدترین وجه دست و پاشونو برید و جونشونو گرفت. رفسنجانی هم تو نماز جمعه حسابی رجز خوند و زمینه‌سازی کرد.

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ آغاز دوران محکومیت ـ شماره ۹
شرایط دوران محکومیت در زندان‌های قرون وسطایی رژیم

همه جای دنیا زندونی بعد از دادگاه دیگه خیالش از بابت کابل و شکنجه و بازجویی راحته. اما تو زندون‌های جمهوری اسلامی، دوران محکومیت خودش داستان‌ها داره.

با نگاهی به‌ خاطرات یکی از زندانیان در «
سرود سیاوشان» با شرایط دوران محکومیت هم آشنا می‌شویم.


ورود به زندان قزلحصار و آغاز دوران محکومیت
... نوبت ما شد. ۲پاسدار با ماشین دستی سلمانی، وسط زیرهشت ایستادند و کسانی را که چند متر عقبتر، کز کرده بودند، صدا کردند.

ابتدا موهای سر و بعد تمام یا قسمتی از ابرو زندانی را با ماشینِ صفرچهار تراشیدند. پاسدار دیگر، مشتی از موها را به‌دستش داده و وادارش می‌کرد بخورد. بقیه‌ی موها را هم جمع کرده و بین سلول‌ها توزیع کردند. هر سلول بایستی موها را بین نفرات تقسیم و هر کس سهمش را می‌خورد.

من که هنوز از دیدن این صحنه‌ها مات و مبهوت بودم، با لگدی که بر پهلویم نشست هشیار شدم و خودم را جمع کردم. پاسدار سوری یقه‌ام را گرفت و با ضربه‌یی به وسط قربانگاه یا آرایشگاه! انداخت.

اولین بار بود که سرم را از ته می‌زدم. لحظه‌یی خودم را با سر و ابروی تراشیده تجسم کردم. یاد بچه‌ها در اوین و صحنه‌هایی از بازجویی افتادم…

پاسداری که چهره‌اش مثل میمون و رفتارش مثل گُراز بود، چنگش را در موهایم _که بلند شده بود_ انداخت و سرم را بر زمین کوبید و گفت:
- همین‌طور سرتو پایین نیگه‌دار تا تموم شه، جم بخوری با لبه‌ی تیز این ماشین، کله‌ات رو سولاخ‌سولاخ می‌کنم.

به عمد موها را لای دندانه‌های ماشین گذاشته و می‌کشید، ظاهراً می‌خواست صدایم در بیاید تا بگوید:
- بدبخت تو که از ماشین سلمونی میترسی و داد میزنی، چطوری می‌خوای مبارزه کنی…

بعد از اتمام سر، دندانه‌های ریزِ ماشین را زیر ابروی راستم گذاشت و قسمتی را زد و با اشاره به پاسداری که مسئول خوراندن موها بود، به همان طرف پرتابم کرد. او هم مشتی مو برداشت و گفت:
- زود باش وقت نداریم. همه رو باید بخوری. یه دونه اگه بمونه، من میدونم و تو...

... بعد هم هر کدومو انداختن تو یکی از سلول‌های یک و نیم در دو و نیم یا سه متری که یه تخت فلزی
۳طبقه توش گذاشته بودن. طبقه اول تخت رو برداشته بودن و ۴۵نفر به‌زور ریخته بودن رو هم. آدمها مثل مرغ تو زمین و هوای سلول هر چند ساعت یه بار جاشونو عوض می‌کردن. چند ساعت بعد که چشمم یه کم به تاریکی عادت کرد از بغل دستی پرسیدم چند وقته اینجایی گفت ۳ماه. گفتم یا حضرت عباس! مگه میشه؟. گفت می‌دونی چرا به انسان میگن انسان؟ گفتم نه! گفت واسه این‌که انسان انس میگره و سریع محیطشو تسخیر می‌کنه...

اون زمان شکنجه‌گر و بازجو و پاسدار برای زدن و کشتن و دریدن زندونیا از هم سبقت می‌گرفتن. حاج داود رحمانی که یه آهنگر و چماقدار محله شهباز تهران بود، سواد درست و حسابی هم نداشت خدای زندان قزلحصار بود اسدالله لاجوردی هم دادستان مرکز و همه کاره زندان‌ها. حاج داود می‌گفت خیالتون راحت باشه اگه تقی به توقی بخوره تو همین سلول با تیوپ دارتون می‌زنم، بعضی وقت‌ها هم می‌گفت فکر کردین خلق قهرمان میاد گل گردنتون میندازه، اگه کار به اونجا بکشه، تو هر سلولتون یه نارنجک میندازم...

لاجوردی اما خودش یه حکومت بود. اراده می‌کرد آدم می‌کشت. اصلاً هیچی براش مهم نبود. می‌گفت کاری می‌کنم یا حزب‌اللهی بشین، یا تواب بشین یا دیوونه. به‌همین خاطر هر روز یه روش جدید برای شکنجه اختراع می‌کردن. کابل، صلیب، بی‌خوابی، گرسنگی، انفرادی، قبر، قفس، واحد مسکونی... دردسرت ندم روشی نبود که به عقلشون برسه و اجرا نکنن.


قتل‌عام ـ دوران محکومیت

قتل‌عام ۶۷ ـ زندانی در قفس ـ شماره ۱۰
حبس در قفس پاسخ ایدئولوژیک خمینی به موضوع زنان

به گواه زندانیان از بند رسته، شکنجه و تحقیر و تلاش برای به ندامت کشاندن زندانیان در مورد زنان زندانی به مراتب بیشتر بود و با طراحی و برنامه‌ریزی جدی‌تری توسط شخص لاجوردی و رحمانی دنبال می‌شد.

آنان به علت کینه تاریخی و ایدئولوژیک با زنان مبارز و مجاهد از هیچ فشار و جنایتی فروگذار نمی‌کردن. مطلقاً در ذهنشان موضوعی به نام استقلال و هویت زنان جایی نداشت. به همین علت زنان محکومی که قرار بود بعد از پایان مراحل بازجویی در اوین یا برخی شهرستانها، در محیطی امن دوران محکومیتشان را بگذرانند در همان ساعت اول ورود به قزلحصار بایستی زیر کابل و شلاق رذالت پاسداران چند صد متر طول راهرو مشترک بندها را سینه خیز طی می‌کردند و حاج داود و پاسدارانش با کابل و زنجیر و پوتین و... به جانشان می‌افتادند تا بفهمند قزلحصار هتل
۴ستاره اوین نیست...

هیچ رحمی و «تبعیض» ی هم در کار نبود؛ دخترک
۵ساله یا مادر ۶۰ساله باید در این تونل سیاه می‌شد. در همین نگرش ضدزن بود که واحدهای مسکونی و قفس و قبر و... برای دختران معصوم مجاهد ساختند و جنایتها کردند.

در کتاب «
بهای انسان بودن» تجربه اعظم حیدری در قفس را مرور می‌کنیم.
بیشتر بخوانید:

در قفس قانون سکوت مطلق حاکم بود. به‌طور مطلق اجازه‌ی حرف زدن نداشتیم. هر کاری داشتیم یا اگر چیزی می‌خواستیم، باید دستمان را بالا می‌بردیم و آن‌قدر بالا نگه‌می‌داشتیم تا پاسدار یا خائن ببیند و خودش سر وقتمان بیاید. او می‌آمد، دهان کثیفش را دم گوش زندانی می‌آورد و می‌گفت آرام بگو! اگر یک ذره صدایمان بلند می‌شد، با مشت و لگد به جانت می‌افتادند و گزارش می‌دادند که این منافق می‌خواهد این‌طوری به کناردستیش خبر بدهد که من این‌جا هستم. آن‌وقت سر‌و‌کله‌ی حاجی و معاون مزدورش احمد پیدا می‌شد و ضربات وحشتناک مشت و لگد و شلاق بود که بر سر زندانی می‌بارید. وحشتناکتر از همه کوبیدن سر و صورت زندانی به دیوار بود که به‌قول خودشان حال آدم را جا می‌آوردند که دیگر هوس درخواست
کردن چیزی به سرت نزند!
پیش از توزیع غذا یک ضربه توی سرمان می‌زدند. معنی‌اش این بود که غذا!... بخور! اما اکثر اوقات به من غذا نمی‌دادند و رد می‌شدند و من تنها از رفت‌و‌آمدها و سر‌و‌صدای ظروف می‌فهمیدم که غذا توزیع می‌کنند...
در اثر بی‌غذایی و گرسنگی، در روزهای آخر آن‌قدر ضعیف شده بودم که وقتی می‌آمدند مرا برای نماز ببرند و چادرم را می‌گرفتند که بلند شوم نمی‌توانستم از جایم بلند شوم و دست و پایم به‌دلیل نشستن طولانی و بی‌غذایی، خشک شده بود و رمق نداشت. نمی‌توانستم روی پایم بلند شوم. به‌زور بلندم می‌کردند. وقتی می‌ایستادم با صورت به زمین می‌افتادم. آن وقت خا‌ئنان و پاسدارها قهقهه می‌زدند و می‌گفتند قهرمان درهم
می‌شکند!
حاجی
    داوود دژخیم هم می‌گفت آن‌قدر این‌جا نگهت می‌دارم تا بمیری! آرزوی آزاد شدن به اسم مجاهد شکنجه شده را به دلت می‌گذارم. نمی‌گذارم قهرمان بشوی...

این وضعیت بیش از هفت ماه به‌صورت شبانه‌روزی ادامه داشت. ما طی این مدت هیچ اختیاری و اجازه‌ی هیچ
کاری نداشتیم. نه برای توالت رفتن، نه برای غذاخوردن و نه برای نمازخواندن و نه برای هیچ‌چیز دیگر. تمام لحظات شبانه‌روز بی‌حرکت، بی‌صدا، با چشمبند به‌صورت چمباتمه باید می‌نشستیم. حتی نمی‌توانستیم به‌دیواره‌ی قفس تکیه دهیم. اگر تکیه می‌دادیم، دیواره روی سر زندانی کناری می‌افتاد و کتک و ضربات کابل در پیداشت. در طول روز نباید به خواب می‌رفتیم و چرت هم نباید می‌زدیم. کمترین علامتی از خوابیدن یا چرتزدن، هم‌چنان که ایجاد کمترین صدا، حتی عطسه یا سرفه‌ی ناخواسته، علامتدادن به دیگران تلقی می‌شد و فرودآمدن ضربات سنگین مشت و لگد «حاجی» و پاسداران و عوامل خیانتپیشه‌ی آنها و یا ضربات شلاق آنها را به‌همراه داشت.

ساعت
۱۲ شب می‌گفتند بخوابید! طول قفس آن‌قدر کوتاه بود که من با قد ۱۵۷سانتیمتر در آن‌ جا نمی‌شدم و وقتی می‌خواستم سرم را روی زمین بگذارم، روی آهنهای لبه‌ی دو تخت که با هم جوش داده بودند، قرار می‌گرفت و لبه‌ی تیزآهن در سرم فرو می‌رفت. وقتی که اجازه خوابیدن می‌دادند، بایستی با همان لباس و چادر و چشم‌بند می‌خوابیدیم. اما در همان‌موقع تازه زمان خوردن کابل فرا می‌رسید و حاج داوود و مزدورش می‌آمدند تا جیره‌ی روزانه کتک را بدهند. از ساعت ۱۲ شب، رادیو را می‌گرفتند و صدای آن را تا بیشترین حد ممکن بلند می‌کردند که نتوانیم بخوابیم. این کار هر شب تکرار می‌شد.

قتل‌عام ۶۷ ـ خمینی و قتل‌عام یک میلیون نفر... ـ شماره ۱۱
خیز اعدام یک میلیون نفره برای حفظ حکومت
امام گفت اگر یک میلیون نفر هم باشند، یک‌شبه دستور می‌دهم همه اینها را به رگبار ببندند و قتل‌عام کنند...
آخوند معلوم‌الحال ملاحسنی نماینده خمینی تو ارومیه گفت «حضرت امام خمینی (ره) در جواب برخی از رؤسای دادگاههای انقلاب، که نمی‌خواستند خیلی اعدام بدهند، فرمودند: اگر یک میلیون نفر هم باشند، یک‌شبه دستور می‌دهم همه اینها را به رگبار ببندند و قتل‌عام کنند» (روزنامه حیات‌نو‌ـ ۳دی ۷۹).

با همین نسخه در تبریز و ارومیه و اردبیل به صغیر و کبیر رحم نکردند. نه فقط زندانی که خانواده زندانیان سیاسی هم هیچ آرام و قرار و امنیت نداشتن. اکبر چوپانی رو از بند صدا کردن؛ زیر هشت بند بهش شلیک کردن و همون‌جا با ضربات مشت و لگد و چاقو و... کشتنش. همون موقع دهها نفررو تو سرمای تبریز و ارومیه زیر شکنجه زجرکش و مثله کردن.
ثریا ابوالفتحی دانشجوی
۲۰ساله رو در حالی که باردار بود با شتاب تیربارون کردند. علت سرعت و عجله این بود که در پاسخ درخواست ر‌ذیلانه آخوند موسوی تبریزی سیلی محکمی بر بناگوش شیخ فاسد نواخت...
قتل‌عام ـ اعدام دهها مجاهد در تبریز با فرمان دادستان فاسد

 البته موضوع یکی و دو تا و ده تا نیست. دهه شصت همه جای ایران دهه نجابت و صلابت یاران و دهه فساد و بیرحمی و شقاوت مزدوران فقیه خون‌آشامه.


تو همین دهه بود که به فرمان خمینی بازجوها رسماً به دختران زندانی قبل از اعدام تجاوز می‌کردن و خون زندانیان رو قبل از اعدام می‌کشیدن. نوزاد یک ماهه بتول عالم زاده‌رو جلو چشمش کشتن تا ازش اعتراف بگیرن. کلیه‌های مریم‌رو از کار انداختن، قبل از اعدام چشم‌هاشم از حدقه درآوردن...
قتل‌عام ـ سند کشیدن خون زندانیان سیاسی با فتوای شرعی خمینی



قتل‌عام ـ زجرکش کردن زندانیان

به این گزارش توجه کنین!
«پاسداران بعد از به‌شهادت رساندن مجاهد شهید جعفر صمدی تکالو به‌طور مستمر بر سرمزار او حاضر می‌شدند و ضمن توهین به‌او، خانواده‌اش را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند. تا این‌که یکبار خبر تکان‌دهنده‌یی در تمام شهر پیچید. جسد پدر صمدی در حالی که سرش را بریده بودند، در یکی از باغهای اطراف شهر پیدا شد. تحقیقات بعدی نشان داد که پاسداران، ابتدا او را کشته و بعد سرش را بریده در چاه انداخته‌اند و جسدش را در باغی رها کرده‌اند. روستاییان از رد خونی که روی زمین بود، جسد را پیدا کرده بودند».
قتل‌عام ـ شکنجه و زجرکش کردن زندانیان در تبریز

و یک گزارش در مورد مشهدی بهرام آسخ پدر حمید و احمد آسخ در اندیمشک:
بهرام آسخ متولی مسجد حسین‌بن‌علی در اندیمشک بود. این مسجد در طول انقلاب محل تجمع جوانان مبارزی بود که علیه شاه مبارزه می‌کردند. از این نظر مشهدی بهرام بسیار مورد اعتماد و احترام مردم بود. دو پسر او را پیش از ۳۰خرداد ۶۰فقط به جرم خواندن و فروش نشریه دستگیر کردند. بعد از دستگیری حمید ۱۵ساله و برادرش، مشهدی بهرام را تحت فشار قرار دادند و از هیچ بی‌حرمتی در حق او دریغ نکردند. کار به‌جایی رسید که او را از مسجد هم بیرون کردند. از او می‌خواستند تا پسران دیگرش را لو بدهد. شدت فشارها آن قدر زیاد بود که بعد از اعدام حمید پدر دق کرد و جان باخت.

حمید آسخ میلیشیای
۱۵-۱۶ساله‌یی بود که در زندان بسیار مقاومت کرد. وقتی او را برای اعدام صدا زدند آن چنان بی‌محابا به‌سمت در دوید و رفت که همه را متعجب کرد. یکی از شکنجه‌گران معروف به‌نام کفشیر، به‌طعنه به‌ او گفت:‌ «لباس گرمت را بپوش تا سرما نخوری» و حمید در جواب گفت: «نیازی نیست. الآن گلوله‌های شما مرا گرم می‌کند».
برادر دیگر حمید به‌نام احمد نیز در جریان قتل‌عامهای سال
۶۷به‌شهادت رسید.

قتل‌عام ۶۷ ـ قتل‌ عام سفید در قزلحصار ـ شماره ۱۲
قتل عام سفید در واحدهای مسکونی قزلحصار

از یادداشتهای نسرین فیضی در کتاب بر فراز قله‌ها
نمی‌توان صحبت از قتل‌عام سال
۶۷کرد، اما به واحد مسکونی به‌عنوان نمونه‌ای از قتل‌عام «سفید» اشاره نکرد.

واحد مسکونی صرفاً محلی برای تنبیه نبود. در سال
۶۲ (مانند قتل‌عام ۶۷) واحد مسکونی با هدف حذف هویت و نابودی پدیده‌یی به نام «زن مجاهد خلق» راه‌اندازی شد. این جنایت با فرمان لاجوردی و مدیریت داود رحمانی و حضور شبانه‌روزی تعدادی بازجو و پاسداران در محل واحد مسکونی پاسداران در بخشی از ورودی زندان قزلحصار اجرا می‌شد. بارها لاجوردی و دیگر بازجویان می‌گفتند «یا باید بشکنید (‌یعنی خیانت کنید) یا به‌سر حد دیوانگی برسید تا به درد رجوی هم نخورید. همه آن خواهران بعد از یک و نیم سال زندگی در جهنمی صدبار بدتر از تابوت و قفس و قبرهای قزلحصار با عدم تعادل روحی به بند عمومی برگشتند.

و حالا چند نمونه از شرایط واحد مسکونی ـ در حدی که می‌توان گفت:
- بازجوها تمام مدت در اتاق یا واحد مسکونی بودند. آنجا محل زندگی پاسداران و پرسنل زندان بود و حتی با لباس راحتی تمام روز و شب می‌چرخیدند.

- به‌صورت ناگهانی با لگد به‌صورت و دهان زندانی می‌کوبیدند تا دندانهایش بشکند.

- آنقدر روزها زندانی را سر پا نگه می‌داشتند تا دچار هذیان می‌شد.

- زندانی را وادار می‌کردند که سرش را محکم به دیوار بکوبد آن‌قدر محکم بکوبد که از حال برود و اگر نمی‌کرد با کابل به جان او می‌افتادند.

- زندانی در تمام مدت چشم‌بند داشت و هر لحظه ممکن بود وسیله‌یی سخت و تیز و برنده به‌سر یا صورتش اصابت کند...

- تهدید به تجاوزات جنسی همیشه وجود داشت...
قتل‌عام ـ‌ واحد مسکونی؛ گامی فراتر از شکنجه

اکثر بچه‌ها بعد از تقریباً یک سال و نیم، هم از واحد مسکونی و هم واحد یک یعنی قفسها، به بند ۸ برگشتند. وقتی وارد بند شدند همه جا خوردیم، آنها قابل تشخیص نبودند، همه به‌غایت لاغر و پیر و خمیده شده بودند. 
صورتهایشان چروک و پـر از لک و پیس شده بود و پشتشان قوز درآورده بود. وقتی به بعضی از آنها دست می‌زدیم دچار تشنج می‌شدند. بعضی از آنها در بند راه می‌رفتند و ناگهان فریاد می‌زدند «من ترا می‌شکنم». شبی نبود که با فریادهای آنها از خواب بلند نشویم، جیغ می‌زدند و شروع می‌کردند به‌گریه کردن و ما هم پابه‌پای آنها گریه می‌کردیم. خدایا این جنایتکاران با این بچه‌ها چه کار که نکرده بودند. گاهی طی روز می‌دیدی که رو به‌دیوار نشسته‌اند، زانوهایشان را بغل کرده و گریه می‌کنند. یا ساعتها کنار دیوار می‌نشستند و به نقطه‌یی خیره می‌شدند. یکی دوبار به آنها نزدیک شدیم که بپرسیم چه بلایی سرشان آمده است، اما حالشان بدتر می‌شد. دیگر تصمیم گرفتیم اصلاً سر واحد مسکونی با آنها صحبت نکنیم تا حالشان به وضعیت عادی برگردد. بعضیها موهایشان در طی این مدت سفید شده بود. اغلب شب تا صبح نمی‌خوابیدند و یا روز‌ها به‌حالت ضعف می‌افتادند. اصلاً باور نمی‌کردند که شرایط تغییر کرده است... در یک کلام از واحد مسکونی هیچ‌کس سالم بر نگشت.

قتل‌عام ـ‌ یادی از شکر محمد زاده


زهرا فلاحتی که در جریان قتل‌ عام ۶۷به‌شهادت رسید، به بچه‌ها تأکید می‌کرد که دو چیز را رعایت کنیم: اول این‌که از آنچه در واحد مسکونی بر آنها گذشته است، سؤال نکنیم. دوم این‌که در مورد آنها قضاوت نکنیم و در برابرشان صبور و مهربان باشیم و کمکشان کنیم که به‌حالت عادی برگردند، چون نمی‌دانیم چه بلاهایی سر آنها آمده است.

خیلی از آنها با وجود گذشت سالها هنوز هم به وضع طبیعی بازنگشته‌اند.

شکر محمد‌زاده یکی از همان زندانیان بود که سال
۶۷سربه‌دار شد.

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ شکست لاجوردی و ظهور وزارت اطلاعات ـ شماره ۱۳
نامه منتظری به خمینی در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۶۵

لاجوردی در برابر سپاه و باند مقابلش که می‌گفتن نگه‌داشتن زندونی به نفع‌مون نیست می‌گفت من کاری می‌کنم همه شون حزب‌اللهی بشن. می‌گفت اینا از جمعشون انگیزه می‌گیرن، پاشون به انفرادی برسه مبارزه یادشون میره. در نتیجه از مهر سال ۶۱ با تکمیل سلولهای انفرادی زندان گوهردشت ، سیاست فشار حداکثر رو تو گوهردشت و هم‌زمان تو اوین و قزلحصار به اجرا گذاشت. احکام آزادی هم تعلیق شد. هر کس حکمش تموم می‌شد، یه برگه بهش می‌دادن که توش نوشته بود تا اطلاع ثانوی باید بمونه. این حکم، یه چیزی شبیه حبس ابد بود چون هیچ تاریخ و سررسیدی نداشت.

به گواه کتاب‌های خاطرات زندان، راه‌اندازی واحدهای مسکونی، قبر، تابوت، سرپا نگه‌داشتنهای طولانی، بی‌خوابی، گرسنگی و انواع فشارهای روانی محصول همین دورانه. دورانی که لاجوردی قسم خورده بود از مجاهدین زندانی حزب‌اللهی و تواب و خائن درست کنه.

لاجوردی ابله با تجربه وارفتگی خودش تو انفرادی زمان شاه فکر می‌کرد بعد از یکی دو هفته بچه‌ها کم میارن و همکاری میکنن. البته انفرادی زمان شاه با سلولهای لاجوردی قابل قیاس نیست، چون تو گوهردشت غذا بسیار محدود، هواخوری و ملاقات قطع و برای اغلب سلولها هم جیره‌ی روزانه‌ی شکنجه در نظر گرفته بودن. با این همه از پائیز
۶۱ تا پایان سال ۶۳ بچه‌ها با مقاومتشون روی لاجوردی و پاسدارهاشو کم کردن.
اواخر مرداد
۶۳با تشکیل وزارت اطلاعات و قدرت گرفتن باند مقابل لاجوردی، کم کم لاجوردی و داوود رحمانی کنار رفتن. این به‌معنای شکست سیاست فشار حداکثر لاجوردی و پیروزی پایداری و مقاومت تو سلولهای انفرادی و شرایط سخت بندهای اوین و قزلحصار بود.
قتل‌عام ـ‌ سیاست حداکثر فشار و سلول‌های انفرادی

بالاخره بچه‌ها بعد از دو و نیم تا سه سال انفرادی و شرایط دیوانه کننده قزلحصار سرافراز و پیروزمند به بندهای فرعی و عمومی برگشتن. تو این دوران تعدادی تو قزلحصار تعادل‌شونو از دست دادن؛ بسیاری دچار بیماری‌های حاد صرع و میگرن و... شدن، اما فضای عمومی زندان‌های اوین و گوهردشت و قزلحصار و سایر شهرستان‌ها مقاومت و پایداری بیشتر نسبت به سال‌های قبل بود. مقاومتی که جلاد و هیولای زندان رو در هم شکست.

با تسلط وزارت اطلاعات، روشهای کنترل و سرکوب زندان تغییر کرد و مقاومت و پایداری زندانیان هم روز به روز ابعاد تازه‌تری گرفت.

با نگاهی به نامه ۱۷مهر ۱۳۶۵ آقای منتظری که جانشین وقت خمینی بود، می‌تونیم به بخشی از واقعیتهای زندان تو اون سالها ـ یعنی دو سال قبل از قتل‌عام زندانیان در سال ۶۷ـ پی ببریم:
«آیا می‌دانید در زندان‌های جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟

آیا می‌دانید عده‌ی زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟

آیا می‌دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود
۲۵نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟

آیا می‌دانید در زندان شیراز دختری روزه‌دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟

آیا می‌دانید در بعضی زندان‌های جمهوری اسلامی دختران جوان را به‌زور تصرف کردند؟

آیا می‌دانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟

آیا می‌دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه‌های بی‌رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده‌اند و کسی به داد آنها نمی‌رسد؟

آیا می‌دانید در بعضی از زندان‌ها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟

آیا می‌دانید در بعضی از زندان‌ها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟

آیا می‌دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده؟ قطعاً به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده‌اندیش...»

البته ایشون تو مهرماه
۶۰ یعنی زمانی که لاجوردی هر شب ۴۰۰۳۰۰ دختر و پسر مجاهد و مبارزرو تو اوین اعدام می‌کرد برای خمینی نوشت دخترک ۱۴۱۳ساله رو به‌خاطر تندزبانی کشتن...

قتل‌عام ـ نامه پنجم مهر ۱۳۶۰به خمینی در مورد اعدام‌های وحشیانه و شکنجه‌های طاقت‌فرسا


قتل‌عام ۶۷ ـ فصل تحریم و اعتراض و دفاع از کلمه ـ شماره ۱۴
آغاز تحریم و اعتراض و فصل رویش و خیزش زندانیان


با شروع اعتراضات صنفی زندانیان روشهای فشار زندانبان هم تغییر کرد. هر روز فشار بیشتر و مقاومت بالاتر می‌رفت. از فروردین سال ۶۵ زندان قزلحصار تخلیه شد و زندانیان تهران به اوین و گوهردشت منتقل شدند. عجیب این‌که با بالارفتن فشار، طراوت و مقاومت بچه‌ها هم بالاتر می‌رفت. کم کم اعتراضات صنفی رنگ و بوی سیاسی و بعد عقیدتی پیدا می‌کرد. بعد از این بود که تو اوین و بعضی از بندهای گوهردشت وقتی اتهام زندونی‌رو می‌پرسیدن، بسیاری عبارت «مجاهدین» رو استفاده می‌کردن و این برای پاسدارها قابل‌تحمل نبود. می‌گفتن باید بگین منافق. گاهی به‌خاطر همین یه کلمه زندونی رو تا آستانه‌ی مرگ می‌زدن...

یک خاطره از سالن
۵اوین از یادداشتهای حسن ظریف:
روزی پاسدار مجتبی حلوایی وارد بند شد و با لحنی تهدیدآمیز و عصبی رو به جمع گفت: شنیده‌ام تعدادی از شما صبح که برای دادیاری رفته بودید اتهام خودتان را «مجاهدین» گفته‌اید! من، همین‌جا به همه‌تان اخطار می‌کنم. گفتن این کلمه جرم است.

هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که همهمه و اعتراض بچه‌ها بلند شد. هرکس چیزی می‌گفت. امیرحسین جلوتر رفت و گفت: اسم من امیر حسین حسینیه و اتهامم مجاهدین خلقه. حالا هر کاری می‌خواهی بکنی بکن.

چشمهای حلوایی داشت از حدقه در می‌آمد. در حالی که فکر می‌کرد چه واکنشی نشان دهد، محمدعلی خیراندیش هم از عقب‌تر داد زد: من هم اتهامم مجاهدینه.

حلوایی که دستپاچه شده بود، به سرعت به طرف خروجی بند رفت و امیر حسین و محمدعلی را هم با خودش برد. همه بچه‌ها در راهرو منتظر و محمد فرجاد، پشت در به گوش ایستاده بود. دقایقی بعد تخت شکنجه را درست پشت در بند کاشتند. بلافاصله محمدعلی و امیرحسین را به تخت بسته و با تمام قوا ضربات سنگین کابل را بر بدنهاشان فرود آوردند. در تمام مدتی که بچه‌ها زیر کابل بودند، صدایشان در نیآمد، حتی در شدیدترین ضربه‌های کابل یک آه از هیچ‌کدام در نیامد. وقتی امیرحسین را آش و لاش از تخت باز کردند، با صدایی بلند و لحنی کاملاً مسلط، رو به پاسداران گفت: کارتون تموم شد؟ پاسدار ابراهیمی گفت: آره، تمومه. حالا برو تو بند. امیر حسین هم بلافاصله گفت: پس یادت باشه اتهام من مجاهدینه!
قتل‌عام ـ دفاع از کلمه مجاهد

و نگاهی به کتاب یک کهکشان ستاره
ساعت ۹ شب ایرج لشکری‌رو صدا کردند. منتظر بودیم برگردد، اما خبری نشد. سکوت حاکم شد، رضا میرمعصومی و صمد گوشهایشان را به دری که به راهرو اصلی زندان باز می‌شد، چسبانده بودند تا صداها را بشنوند. داشتند ایرج را می‌زدند. حالا زمان امتحان فرا رسیده بود. در حالی‌که وسط اتاق قدم می‌زدم، با خودم فکر می‌کردم آیا ایرج مقاومت خواهد کرد؟ وقتی نزدیک یک ساعت گذشت و ایرج نیآمد دچار اضطراب و دلواپسی شده بودم. چند بار گوشم را به در چسباندم. هنوز صداها قطع نشده بود. گذشت زمان بسیار سخت و نفس‌گیر بود. یاد دوران بازجویی سال ۶۴در اوین افتادم که شاهد شکنجه زنی در حضور دخترش بودم. آن شب در سلول صدای صحبت آن زن زندانی را با سلول کناری‌اش شنیدم که از پنجره با هم حرف می‌زدند. او می‌گفت:
«وقتی نسرین را آوردند داخل اتاق، تا مرا دید وحشت کرد و فقط جیغ می‌کشید. بازجو موهای نسرین را گرفت و از زمین بلندش کرد و به او می‌گفت به مادرت بگو حرف بزند! دستها و پاهایم بسته بود. از زیر چشمبند، دخترم را در هوا معلق می‌دیدم و داشتم دق می‌کردم، هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. فقط داد می‌زدم یا فاطمه زهرا، یا امام حسین! بازجو می‌گفت: فاطمه زهرا به کمرت بزند، حرف بزن!»

آن شب در اوین با دیدن آن صحنه و شنیدن آن حرفها، بی‌اختیار اشک ریختم و تا مدتی نمی‌توانستم اشکم را کنترل کنم. حالا که دوباره صدای شکنجه‌شدن ایرج را می‌شنیدم، دچار همان احساس شده بودم.

رفتم گوشم را به در چسباندم، اما طاقت نیاوردم. زود از در فاصله گرفتم. با آن‌که از ساعت خاموشی گذشته بود، هیچ‌کس نمی‌خوابید. همه منتظر نتیجه این نبرد بودند. می‌خواستیم ببینیم آیا بالاخره برمی‌گردد یا نه؟ ناگهان از پشت در بند صدایی شنیدیم. یکی گفت: انگار دارند چیزی را روی زمین می‌کشند.

رضا پرید پشت دری که به راهرو اصلی باز می‌شد، اشاره کرد که دارند دور می‌شوند. چند دقیقه بعد دیگر صدایی نمی‌آمد. هرچه منتظر شدیم ایرج برنگشت.

آری، او تا به‌آخر بر نام و مرامش ایستاد؛ و دشمن را شکست.


قتل‌عام ۶۷ _ تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان ـ شماره ۱۵
تفکیک و جابجایی زندانیان مقدمه قتل عام مرداد

تا اینجا خیلی تند و سریع از شرایط عمومی ۵سال اول زندان (بعد از ۳۰خرداد) گفتیم. هنوز از محیط‌های قبر و تابوت و گاودونی و تاریکخونه و اتاق گاز و سایر فشارهای روانی و رذالت‌ پاسداران در زندان‌های قزلحصار و اوین و گوهردشت و سایر شهرستانها چیزی نگفتیم تا رسیدیم به شکست سیاست تواب سازی لاجوردی و تأسیس وزارت اطلاعات و بعد هم ماجراهای سال ۶۵ و اعتراضهای جمعی زندانیان.

سال
۶۶ سال رویارویی و نبرد پاسداران با زندانیان در عرصه‌های مختلف صنفی و سیاسی بود. تلاش برای ورزش جمعی در زمان محدود هواخوری، جنگ اتهام، نپذیرفتن خائنین در سلولها و اعتراض به محدودیتها و قوانین من‌درآوردی زندانبان، موضوع مقاومت زندانیان و تهاجم وحشیانه پاسداران بود. هر روز خبر یورش پاسداران به یکی از بندها و شکستن دست و پای عزیزی از بندی در تماس‌های نامریی زندانیان با مورس تبادل می‌شد. پاسداران که ظرفیت اعتصاب و تحمل شنیدن نام مجاهد را نداشتند، دیوانه‌وار حمله می‌کردند.

از طرفی خانواده‌ها ناگزیر در اعتراض به فشار زندانبان و قطع ملاقاتها و... به سمت کاخ دادگستری و منزل آقای منتظری روونه شدند و با شرایط اعتراضی، فضای مقاومت و ایستادگی داخل زندان رو منتشر می‌کردن. همچنین خانواده‌هایی که مدت محکومیت فرزندشون تموم شده و آزاد نمی‌شدند در تجمع به دفتر آقای منتظری که قائم‌مقام خمینی بود، او‌ رو وارد ماجرا کردند. سرانجام به اغلب خانواده‌ها قول دادند که فرزندشان تا دو ماه یا حداکثر شش ماه دیگر آزاد می‌شود.

بالاخره رسیدیم به زمستون
۶۶ و ماجرای تفکیک زندانیان

تو همه‌ی زندونا با چارتا سؤال و جواب کوتاه شامل مشخصات و نظر فرد در مورد سازمان و رژیم... وضعیت زندونی رو مشخص کردن. نتیجه سؤال و جوابها تو زندون گوهردشت این شد که از بین همه‌ی بندها چن نفر که به تشخیص خودشون کم‌خطرتر بودن جمع کردن بردن «بند یک» تا این بند رو نیگه دارن بقیه رو اعدام کنن. یعنی «بندیک» رو درست کردن برای انکار قتل‌عام.

تو جریان همین تفکیک، اوناییکه حکمشون ابد و
۲۰سال بود بردن اوین، اونیایی هم که حکمشون تموم شده بود و باید آزاد می‌شدن از اوین آوردن گوهردشت . چند ماه بعد هم ـ ۱۱خرداد ۶۷ـ ۱۵۰نفر از گوهردشت دستچین کردن فرستادن اوین.

طبق طرح و سناریو اولیه، اعدام‌ها از اوین شروع می‌شد، تو گوهردشت هم غیر از «بند یک» همه رو بی‌سر و صدا دار می‌زدن. همه چی آماده بود. فقط منتظر فرمان بودن.

اما تو شهرهای کوچیک که همه همدیگرو می‌شناختن، نمی‌تونستن بی‌سر و صدا همه رو اعدام کنن. بعد از تفکیک زندونیا، خیلیها رو به شهرهای دیگه منتقل کردن تا خونواده‌ها دیرتر خبردارشن و بحران نشه. مثلاً زندونیای میانه و تبریز و زنجان و لاهیجان و چالوس و... به شهرهای مختلف فرستادن، نزدیک به
۱۰۰زندونی هم شب عیدی از دیزل‌آباد کرمونشاه، آوردن گوهردشت . یکی از اون بچه‌ها به اسم پرویز مجاهدنیا همون روز به خانواده‌اش گفت مامان! مارو دارن می‌برن تهران می‌خوان اعداممون کنن.
قتل‌عام ـ طرح اعدام زندانیان کرمانشاه از اول فروردین ۱۳۶۷

 قتل‌ عام ۶۷ ـ مقدمات و آماده‌سازیهای قتل‌عام ـ شماره ۱۶
زمزمه‌های کشتار در بندها

دیدیم که با تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان حوالی پائیز و زمستون سال ۶۶پروژه قتل‌ عام زندانیان سیاسی کلید خورد. تا آخر سال ۶۶هنوز چیزی معلوم نبود. به ذهن هیچ کدوم از زندونیا، حتی بدبین‌ترین نفرات هم خطور نمی‌کرد، ممکنه خمینی اونایی که تو بیدادگاههای خودش، با معیارهای ضدبشری خودش به چند سال حبس محکوم کرد، بیاد قتل‌عام کنه. فروردین ۶۷بچه‌های دیزل‌آباد کرمونشاه اولین کسانی بودن که گفتن ما رو می‌خوان ببرن تهران اعدام کنن. بعد از اون گاهی جسته گریخته تو بند یا شعبه یا کمیته مشترک و... بازجو یا پاسداری از روی عصبانیت جمله‌یی با مضمون اتمام‌حجت نهایی یا تعیین تکلیف می‌گفت، اما باز هم کسی جدی نمی‌گرفت.

نسرین فیضی تو کتاب خاطرات زندانش به این موضوع اشاره می‌کنه:
در بهار
۶۷رسیدگی مجدد به پرونده‌ها با بازجویی از زندانیان آغاز شد. وقتی بچه‌ها از علت باز ‌شدن مجدد پرونده‌هایشان پرسیده بودند صراحتاً به آنها گفته شده بود:
«این کار برای اتمام‌حجت با شما است. یا همکاری و یا تعیین‌تکلیف نهایی».

تکیه ‌کلام پاسداران و دادیارانی مثل مجید سرلک، ناصریان، حداد و فرد تازه‌کاری به نام مهدیان و عرب هم در اوایل سال
۶۷ این بود: «حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پا‌برجاست. اگر شما تا به‌حال هم زنده مانده‌اید از رحمت ولی‌فقیه است و حالا زمان تعیین‌تکلیف شما رسیده است“ …

مشابه همین حرف رو به مسعود مقبلی که برده بودنش کمیته مشترک گفتن. این موضوع مربوط به
۵ماه قبل از قتل‌عامه. وقتی بازجو دید حریفش نمیشه و مسعود ذره‌یی از مواضعش عقب‌نشینی نمی‌کنه با عصبانیت گفت برو به دوستاتم بگو داریم میایم برای تعیین تکلیف نهایی‌تون. دیگه شمشیرو از رو می‌بندیم.

مهدی عبدالرحیمی زندانی تبریز می‌گه:
اردیبهشت سال
۶۷ آخوند حاکم شرع تبریز به اسم عابدینی اومد داخل زندان و صراحتاً گفت می‌خوایم همتونو تعیین تکلیف کنیم.
 از طرفی روز چهارم خرداد، آخوند اسماعیل شوشتری که نماینده‌ی سابق قوچان تو مجلس بود بی‌مقدمه، از طرف شورای عالی قضایی به‌عنوان رئیس جدید سازمان زندان‌های کشور منصوب شد. این همون آخوندیه که از موضع رئیس سازمان زندان‌ها تو هیأت مرگ شرکت کرد. یعنی لااقل از
۴خرداد معلوم بود که این کار انجام میشه و شوشتری‌رو با این حکم آماده کردن.
قتل‌عام ـ‌ قوه قضاییه آماده می‌شود

روز بعد یعنی پنجم خرداد ۳نفر به نامهای: انوشیروان لطفی و حاجب محمدپور و حجت الله معبودی تو زندان اوین اعدام شدن.

روز یازده خرداد
۱۵۰نفر از زندانیان مجاهد رو از بندهای ۲و ۳و ۹زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل کردند. (دشت جواهر صفحه ۶۱)

این تعداد که از روزهای قبل توسط پاسداران بند شناسایی شده بودن، اولین قربانیان زندان گوهردشت بودن که به بند
۴اوین منتقل شدن. در عوض بیش از صد نفر از زندانیان ملی کش یعنی اونهایی که حکمشون تموم شده و به خانواده‌هاشون گفته بودن تا چند ماه دیگه آزاد میشن به گوهردشت منتقل شدن. این جابه‌جایی‌ها نشون می‌داد که رژیم توی زندان‌ها برنامه و نقشه‌ها داره و اوین اولین هدف توطئه و جنایت جدیده.

این تب و تاب در تیرماه ـ بعد از فتح مهران توسط مجاهدین ـ خیلی بیشتر شد. زندانی سیاسی پروین فیروزان که اون زمان زندان اوین بود میگه:
فکر می‌کردیم حادثه بزرگی تو راهه. تیرماه
۶۷دو نفر از دادیارهای اوین اومده بودن بند یک که ما بودیم دونه دونه اسم و فامیل می‌پرسیدن و می‌گفتن می‌خوایم اتمام‌حجت کنیم.
 همچنین تشکیل جلسات فوری شورای عالی قضایی و مواضع تند و تهدیدآمیز آخوند اردبیلی و مقتدایی (رئیس دیوان عالی کشور و سخنگوی قضاییه) در مورد قاطعیت در برخورد با جوانان و قانون تشدید مجازات زندانیان، نشان از شرایط جدید و نوعی آماده‌سازی برای اقدامات جدید داشت.


قتل‌عام ۶۷ ـ آتش‌بس با عراق و کشتار مجاهدین زندان ـ شماره ۱۷
عقب نشینی در جنگ ضدمیهنی و فرمان کشتار مجاهدین

شاید بهتر باشه تاریخ شروع قتل‌عام زندانیان سیاسی رو ۲۸تیر ۶۷یعنی فردای آتش‌بس در نظر بگیریم چون بلافاصله بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸موضوع قتل‌عام زندانیان تو اولویت و دستور کار فوری رژیم قرار گرفت.

دیدیم که از
۶ماه قبل، پس از تفکیک و طبقه‌بندی و بعد از جابه‌جایی زندانیان، مقدمات کشتار آماده بود و دادستان و رؤسای زندان و اطلاعات هر شهر منتظر فرمان بودن.

همه چی آماده بود. حتی خیلی از پاسدارها هم می‌دونستن. همه منتظر بودن تا این‌که خمینی، هم‌زمان با سرکشیدن جام‌زهر آتش‌بس، فرمان کشتار مجاهدین زندان رو صادر کرد.
 
خمینی با عقب‌نشینی از جنگی که بارها گفته بود اگه بیست سال هم طول بکشه ادامه میدم تعادل سیاسی‌ خودشو از دست داد و می‌خواست با قتل‌ عام زندانیان ضمن حفظ تعادلی که از دست داده بود و تزریق انگیزه به نیروهای وارفته خودش، هم از شر مقاومت روزافزون مجاهدین تو زندان‌ها خلاص بشه و هم با این کار خواسته‌ها و مطالبات مشروع مردم بعد از جنگ رو مصادره کنه.

توی اوین _جهت اجرایی کردن پروژه قتل‌عام_ از صبح
۲۸تیر بسیاری از زندانیان بندها رو به سلولهای انفرادی بردن و زندانیان بند یک گوهردشت رو که بعد از تفکیک، بهمن ماه جدا کرده بودن تا برای انکار قتل‌عام استفاده کنن، همه رو روز ۲۸تیر به محیطی خارج از بندهای گوهردشت یعنی به بند جهاد بردن. هدف از تشکیل بند یک، بعد از تفکیک این بود که این تعدادرو که به نظرشون بی‌خطر میومدن نگه دارن تا ثابت کنن زندونیا رو نکشتن و منکر قتل‌عام بشن.

مسعود ابویی که اون زمان اوین بود، میگه با تعجب دیدیم که روز
۲۸تیر یعنی فردای آتش‌بس ما رو بردن تو سلولهای انفرادی و دیدیم ظرف چند ساعت تمام سلولها پر شد.

همین روز یعنی
۲۸تیر غلامرضا کاشانی اقدم رو به همراه چند مجاهد دیگه که زیرحکم بودن، اعدام کردند و اجسادشون رو تو سردخونه تحویل خونواده‌هاشان دادن و هیأتهای مشکوک از تهران عازم زندان‌های مراکز استان شدند.
قتل‌عام ـ ۲۸شروع تصفیه زندانیان

مثلاً یک هیأت بازرسی از اطلاعات مرکز (تهران) به‌طور سرزده و سرپایی وارد زندان ساری شد. مجاهد شهید حسین سروآزاد نوشته:
روز
۲۸تیر هیأتی از اطلاعات تهران سرزده وارد زندان شد. این هیأت شامل ۵نفر اطلاعاتی لباس‌شخصی بود که اول به بند ۶رفتند و بعد به بند جوانان آمدند. وقتی از زندانیان اتهامشان را پرسیدند، همه گفتند: «ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم».

نفرات هیأت خیلی عصبانی شده بودند، گفتند: «مطمئنید پشیمان نمی‌شوید؟ همه‌تان را تعیین‌تکلیف می‌کنیم!»


قتل‌عام ـ‌ ۲۸تیر آخرین بازدیدها، سفارشات و هماهنگی‌ها برای شروع کشتار

مجاهد شهید علیرضا اسلامی که خواهرش در جریان قتل‌عام به قتل رسید، در پایان یادداشت و گزارشی از خواهرش نوشته:
مدتی بعد فهمیدیم روز
۲۹تیرماه (بعد از پذیرش قطعنامه) پاسداران، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن، از زندان ایلام خارج کردند. آن روز فکر می‌کردیم آنان به زندان کرمانشاه یا تهران منتقل شدند. اما بعد با خبری که از «شباب» یکی از روستاهای اطراف به دستمان رسید فهمیدیم هنگام عبور زندانیان از «شباب» ماشینشان خراب شده و شب را در همان روستا گذراندند و فردای آن روز زندانیان را به تپه‌یی در اطراف صالح‌آباد منتقل و تیرباران کردند.

قتل‌عام ـ اقدام به اعدام جمعی بخشی از زندانیان ایلام در فردای پذیرش قطعنامه ۵۹۸

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ فرمان مرگ ـ شماره ۱۸
فتوای مرگ ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سراسر ایران

با این فرمان، ۳۰هزار جوانه در زنجیر به خاک افتادن.
همه‌ی حرف در این جمله خلاصه میشه:
«کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند».

پافشاری بر موضع نفاق یعنی پایداری و پافشاری بر آرمان و اعتقادی که به قانون اساسی ولایت فقیه رأی نداد و در زندان ایستادگی کرد. با این فرمان همه مخالفان ولایت فقیه و مخالفان فکری و عقیدتی نظام مهدورالدم و محارب و محکوم به اعدام هستن. یعنی مطلقاً جرم کسانی که در منتهای ناباوری بعد از هفت سال شکنجه، حلق‌آویز شدن، این نبود که مثلاً با مجاهدین ارتباط داشتن یا شورش کردن یا این‌که دست به اغتشاش یا اقدام مسلحانه زدن.

نه! تنها جرم و اصلی‌ترین گناه زندانیان این بود که «سرموضع» بودن. همین.

پروین پوراقبال که زمان قتل‌عام
۶۷در بند ۳اوین بود میگه:
شب
۵مرداد دیر وقت بود که اشرف فدایی، منیر عابدینی، مژگان سربی، فرشته حمیدی و حدود ۲۰نفر از بچه‌ها را برای بازجویی صدا کردند. از بند ۳هم تعدادی بردند. هنوز هیچ نمی‌دانستیم. آنها حدود دو تا سه ساعت بعد برگشتند و گفتند همان سؤالهای قدیمی بر سر مواضع و حکممان بود. نیمه‌های شب، زهرا فلاحتی حاج‌زارع را از بند ما را صدا کردند و از سلولهای انفرادی هم دو زن مجاهد به نامهای سهیلا محمد‌رحیمی و خواهری که نامش فروغ بود را برای اعدام بردند. از این لحظه اسامی بچه‌ها را از بلندگوی بند صدا می‌کردند: «فضیلت علامه، شورانگیز کریمیان، منیره رجوی، رضیه. جهت بازجویی به دفتر بند مراجعه کنند».

نیم ساعت بعد بچه‌های بند ما را صدا کردند: «منیر عابدینی، مژگان سربی، اشرف فدایی. جهت بازجویی به دفتر بند مراجعه کنند».
قتل‌عام ـ استقرار هیأت مرگ و شروع کشتار گسترده زندانیان

یک گزارش دیگه از بند زنان:
از ۱۱ شب چهارشنبه ۵مرداد یه سری اسم از پشت بلندگوی بند زنان صدا کردن. مریم ساغری، زهرا فلاحت پیشه، فریبا عمومی، فرشته حمیدی، هما رادمنش، زهرا فلاحتی. از بقیه‌ی بندها و سلولای انفرادی هم بچه‌هایی که از روز ۲۸تیر جمع کرده بودن صدا کردن. تا صبح همه منتظر و نگران بودن. صبح پنجشنبه ۶مرداد «هیأت مرگ» تو اوین کارشو شروع کرد. از هر نفر دو سه تا سؤال می‌کردن. اسم؟ اتهام؟ حاضری سازمانو محکوم کنی؟ اغلب بچه‌ها می‌گفتن اتهامم مجاهدینه. نیری یا پورمحمدی هم می‌گفتن پاشو برو.
به همین سادگی حکم اعدام صادر می‌شد!

رحیم تقی‌پور که در بند ابدی‌های اوین بود میگه:
علیرضا حاج صمدی را
۵مرداد صدا کردند. تا ۲۴ساعت هیچ خبری از او نداشتیم. دوباره یک دسته ۱۵نفره را به بهانه دندانپزشکی از بند بردند. ترکیب نفرات خیلی سؤال‌برانگیز بود. این افراد بارها توسط مرتضوی و دادیار زندان تهدید به اعدام شده بودند. حدس زدیم رفتارشان بوی خون می‌دهد و بچه‌ها را دیگر نمیبینیم: جعفر اردکانی، سعید رئیسی، جابر حبیبی، احمد روح‌پرور، حسین مجدالحسینی، وحید سعیدی‌نژاد، رحیم پورزحمت و....

بله! از صبح پنجشنبه ششم مرداد
۶۷ با استقرار هیأت مرگ در اوین قتل‌عام مجاهدین در تهران شروع شد.
در سایر شهرستانها هم حکم شیطان، توسط هیاتهای مرگ اجرا شد.
قتل‌عام ۶۷ ـ هیأت مرگ ـ شماره ۱۹
هیأت مرگ تهران، مسئول شکار و تشخیص سرموضع بودن

هیأت مرگ شامل نماینده اطلاعات، دادستان و یک آخوند به‌عنوان حاکم شرعه. تو تهران آخوند حسینعلی نیری به‌عنوان رئیس هیأت، مصطفی پورمحمدی نماینده اطلاعات و مرتضی اشراقی دادستان و جانشینش ابراهیم رئیسی ترکیب اصلی هیأت رو تشکیل می‌دادن. اسماعیل شوشتری هم از موضع رئیس سازمان زندان‌ها شرکت داشت.

هدف، تشکیل دادگاه و بررسی وضعیت پرونده افراد نبود؛ هدف اصلی هیأت مرگ تو تهران و سایر شهرستانها شکار و کشتار زندانی «سرموضع» بود. این عین فرمان و فتوای خمینیه:
کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند محارب و محکوم به اعدام می‌باشند و تشخیص موضوع [ «سرموضع» بودن یا نبودن زندانی] نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری و جناب آقای اشراقی و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات می‌باشد.

بعد هم بلافاصله میگه:
رحم بر محاربین ساده‌اندیشی‌ است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید ناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده‌ی آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشدا‌ء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد. والسلام روح‌الله الموسوی الخمینی.

باور کنین لااقل تو تاریخ ایران هیچ جنایتکار و جلادی این طور راحت حکم کشتار و نسل‌کشی جوونهای مملکت رو صادر نکرده. اون هم کشتن اسیرانی که هفت سال قبل با همین معیارهای ضدانسانی به چند سال حبس محکوم شده بودن.

روز ششم مرداد هیأت مرگ تو زندان اوین مستقر شد و ظرف چند ساعت صدها زندانی حلق‌آویز شد. دختران دانش آموزی که زمان دستگیری
۱۶ یا ۱۷سال بیشتر نداشتن و به جرم خوندن یا فروش نشریه دستگیر شده بودن در کمال شقاوت به جرم سرموضع طناب‌هار دار رو بوسیدن.
قتل‌عام-حلق‌آویز زندانیان در ۲۰۹
به گزارش زندانیانی که اون موقع ـ ۶مرداد ۶۷ ـ تو سلولهای اوین بودن، روز اول، هیأت مرگ تو ساختمون دادسرا که نزدیک سالن ملاقاته مستقر شدن. یعنی زندونیا رو چشم‌بسته می‌آوردن دادسرا و بعد از تشخیص «سرموضع» و صدور حکم اعدام توسط نیری و رئیسی و پورمحمدی می‌بردن زیرزمین ساختمون ۲۰۹و همونجا حلق‌آویز می‌کردن. اما بعد از چند روز برای این‌که کار سریعتر انجام بشه و این فاصله دادسرا تا سلولهای ۲۰۹هم برداشته شه همه کارها تو همون ساختمون ۲۰۹انجام می‌شد. یکی از زندانیان نوشته:
زندانیان از بندهای مختلف جهت محاکمه به ۲۰۹ آورده می‌شدند و بعد از محاکمه آنها را به سلولهای انفرادی آسایشگاه منتقل می‌کردند و برای اجرای حکم اعدام آنها را به نوبت به زیر زمین ۲۰۹میبردند. در آنجا یک اتاق را به شعبه اجرای احکام اختصاص داده بودند، زندانی را در ابتدا به این اتاق برده و در آنجا ضمن ابلاغ حکم اعدام دو کیسه پلاستیک سیاه به او می‌دادند و می‌گفتند وسایلت را در یکی بگذار و اگر وصیتنامه هم داری آن را بنویس و در کیسه دیگر بگذار. سپس یک ماژیک کلفت سیاه به فرد اعدامی داده و به او می‌گفتند که اسم خود را خوانا روی ساعد دستت بنویس و سرانجام او را با تحقیر به اتاق اعدام هدایت می‌کردند. در اتاق اعدام تیرک دو پایه‌ایی را نصب کرده بودند که حاوی ۵طناب دار بود، زیر هر طناب یک صندلی یا چارپایه قرار داشت و زندانی را که چشم‌بند بر چشم داشت به بالای صندلی برده و الله اکبر گویان 'لگد آخر' را جهت پرتاب او از روی صندلی وارد می‌کردند.
و پرنده‌های خونین بال آزادی بعد از هفت سال شلاق و داغ و شکنجه دوباره پریدند و اوج گرفتند.

قتل‌عام ۶۷ ـ هشت مرداد شروع کشتار در زندان گوهردشت ـ شماره ۲۰
زلزله در ایران

دو روز بعد از شروع اعدام‌ها، از صبح هشتم مرداد هیأت مرگ تو گوهردشت مستقر شد.
کشتار از همون اول صبح شروع شد؛ تا شب حلق‌آویز کردن. مثل آب خوردن کشتن.

حسن اشرفیان از پنجره مشرف به سوله‌یی اطراف محوطه بند
۳گوهردشت متوجه انتقال طناب به سوله و ترددات مشکوک پاسداران شده بود. بعد هم مسئول انتظامات زندان داود لشکری و تعدادی از پاسداران را دیدند که عرق ریزان در حال تردد به داخل سوله و پخش شیرینی بین پاسداران هستن. این سوله‌یی بود که سریع برای اعدام‌ها راه انداخته بودن. روزهای بعد افراد را در محلی موسوم به حسینیه در انتهای بندها در دسته‌های ۱۰نفره یا بیشتر حلق‌آویز می‌کردن.

اولین طناب‌رو جعفر هاشمی و یارانش (محسن فغفورمغربی، حمید ریاضی، رضا اربابی، غلامرضا، جابر...) بوسیدن. جعفر از زندانیان تبعیدی مشهد بود که ناصریان (آخوند مقیسه‌ای) وحشی‌رو تو سلولهای انفرادی رام کرده بود. اون زمان که بیان اتهام _مجاهد_ گناه کبیره بود و به کار بردن این واژه صدها تازیانه داشت، به ناصریان گفت مزدور! من مجاهدم هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. اگه جرأت داری پاتو از حریمت درازتر کن تا نشونت بدم.

یه نفر از بند مارکسیست‌ها که روز هشتم مرداد از پنجره مشرف به هواخواری شاهد انتقال بچه‌های مشهد برای اعدام بود گفت: اونارو از پنجره دیدیم. همشون لباس‌های نوشونو پوشیده بودن، وقتی وارد هواخوری شدن رفتن دم شیرآبِ گوشه‌ی حیاط، اول یه کم با هم آب بازی و شوخی کردن، بعد همونجا وضو گرفتن و نماز جماعت خوندن. وقتی هم پاسدارا اومدن ببرنشون، زدنشون کنار، خودشون با اشتیاق در بزرگ آهنی‌رو باز کردن و رفتن.

بعد از بچه‌های مشهد رفتن سراغ بند ملی‌کشها. کسانی که مدت محکومیتشون تموم شده بود و قرار بود آزاد بشن. هیچ کس باور نمی‌کرد روزی کسانی که مدت محکومیتشون تموم شده و دو ماه قبل به خانواده‌هاشون قول آزادی‌شونو داده بودن بی‌هیچ دلیل و بهانه‌یی اعدام بشن.

مهشید رزاقی بازیکن تیم هما که
۵سال از پایان محکومیتش گذشته بود همین روز اعدام شد! مهشید معروف به حسین رزاقی محبوب جوونهای تجریش تهران بود که به‌خاطر هواداری از مجاهدین سال ۵۹دستگیر شد. چند ماه بعد حکمش تموم شد اما به‌خاطر محبوبیتش تو محل آزادش نکردن. دو سال بعد هم گفتن باید بری تو مسجد تجریش، سازمان مجاهدین رو محکوم کنی.
قتل عام - شروع کشتار در گوهردشت

بالاخره بعد از چند سال ملی کشی به خونواده‌اش قول دادن آزادش کنن اما با اولین سری اعدامهای گوهردشت همون روز اول، وحشیانه کشتنش. کی‌ باورش می‌شد! چند روز بعد، برادر کوچکترش احمد رزاقی هم تو اوین کشتن. خانواده رزاقی خبر اعدام مهشید رو به پدرش که ۵سال برای آزادیش روزشماری می‌کرد نگفتن و پدر که از درد دوری مهشید و داغ احمد بیمار شده بود و هر روز احول مهشید رو می‌پرسید وقتی بعد از ۴سال ـ به‌طور اتفاقی ـ متوجه شد مهشید هم در جریان قتل‌عام حلق‌آویز کردن بلافاصله سکته کرد. بله! خمینی نه تنها احمد و مهشید که پدر هم زجرکش کرد و تقی رزاقی پدر داغ‌دار و بیماری که ۴سال چشمش به در و منتظر بود به‌محض شنیدن خبر مهشید جان باخت.

همین روز بیش از
۲۰نفر از بند فرعی ۳۰نفره شماره ۷ که به زندانیای دوبار دستگیری معروف بودن روونه‌ی قربانگاه تو سوله‌ی مرگ شدن. جواد ناظری، علی آذرش گرگانی، صادق کریمی، حسین شریفی، محمود میمنت، رضا ثابت رفتار، معبود سکوتی، اکبر مشهدی قاسم و علی اکبر ملا عبدالحسینی در شمار اعدام شدگان این روز بودند.

قتل‌عام ۶۷ ـ دستی که دیوار بلند سکوت را شکست ـ شماره ۲۱

دستی که دیوار سکوت و سانسور را شکست


به گواه شاهدان قتل‌عام و خاطرات زندانیان از بند رسته قبل از شروع اعدام‌ها همه‌ی پاسدارهارو خوب توجیه کرده بودن که مطلقاً چیزی بیرون درز نکنه. به همین خاطر ارتباط پاسدارها با بیرون زندون کاملاً قطع شد. تلفن‌هارو جمع کردن، مرخصی‌هاشونو قطع کردن. ۲۴ساعته تو بند و سلول و راهرو مرگ چارچشمی بچه‌هارو می‌پاییدن تا کسی بو نبره.

با این کار می‌خواستن ضمن تضمین پوشوندن جنایت، همه‌ی پاسدارهارو شریک کنن. همه‌شون باید وارد معرکه می‌شدن تا به‌خاطر خودشونم که شده لام تا کام جایی حرفی نزنن.

روز یکشنبه
۹مرداد روز کشتار کرجی‌ها بود. پاسدار نادری و فاتح دادستان و نماینده اطلاعات کرج قسم خورده بودن یه نفر هم زنده نذارن.

هنوز هیچکس نمی‌دونست چه خبره.
زهرا خسروی (رویا) که تو سلول‌های انفرادی روی شلاق و پاسدار و شکنجه‌رو کم کرده بود پرده‌ی سکوت و سانسوررو درید.

یکشنبه ساعت
۹ صبح چن تا دیگه از بچه‌های بند فرعی ۸‌رو صدا کردن. هنوز کسی نمی‌دونست بچه‌هایی که دیروز و امروز صبح بردن کجا رفتن. ساعتی بعد با شنیدن صدایی از پنجره‌ی سلول‌های انفرادی، همه به سمت پنجره خیز برداشتن.

دست کوچکی با پارچه‌ی سفید که از لای کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون اومده بود با مورس نوشت:
سلام من رویا هستم. به من
۲۰دقیقه وقت دادن وصیت‌نامه بنویسم. اعدام بچه‌ها رو شروع کردن منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به ”مسعود“ و ”مریم“ برسونین (دشت جواهر صفحه ۱۳۷)

چقدر زیبا! چه باشکوه! و چه ماندگار «رویا» یی که تو آخرین دقیقه زندگیش هم دست از دوست داشتن دیگران برنداشت و دیوار بلند تنگنارو با دستان کوچکش شکست.

نادری و فاتح؛ دادستان و نماینده وزارت اطلاعات کرج به احدی رحم نکردن.

محمدرضا حجازی متهم کرج که مدت محکومیتش تموم شده بود هم اعدام شد. همین پاسدار نادری به خواهرش گفته بود قول میدم تا یه ماه دیگه آزادش می‌کنیم.

خواهر محمدرضا تو آخرین نامه‌یی که برای برادرش نوشت گفته بود:
”بالاخره تونستم نادری -دادستان‌کرج- رو ببینم. گفتم برادرم چند سال پیش حکمش تموم شد. همون موقع هم به خودم قول دادین آزادش میکنین ولی
۲سال دیگه محکومش کردین. الآنم چند ماهه که همون حکمش هم تموم شده. به‌خدا دیگه برام جونی نمونده، ۳ساله دارم دوندگی می‌کنم، تو این دنیا فقط همین یه برادر رو دارم چی از جونش می‌خواین…

همونجا نادری و فاتح قسم خوردن تا یه ماه دیگه آزاد میشی… داداش جون دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. به‌خدا حاضرم تنها فرزندم رو پیش پات قربونی کنم“ ( 
دشت جواهر صفحه ۱۵)



از دکتر فرزین نصرتی که متهم کرج بود فقط اسمشو پرسیدن. تشخیص «سرموضع» این بار نیم دقیقه هم طول نکشید. گفتن اسمت چیه گفت فرزین نصرتی. نیری و رئیسی هم گفتن برو. چند دقیقه بعد طناب دور گردنش بود.

قتل‌عام ـ نسل‌کشی در زندان گوهردشت


از اون زندونیای قدیمی گوهردشت هم که لاجوردی می‌گفت کاری می‌کنم یه ماهه همشون تو انفرادی ندامت کنن و... تعدادی رو همین روز کشتن. سیدمحمد مروج، علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری که ۳سال تو سلول‌های انفرادی روی پاسدارهارو کم کرده بودن امروز ـ نهم مرداد ـ اعدام شدن. مرتضی تاجیک ۷سال بی‌نام و بی‌نشان با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی تو زندان بود و بالاخره بعد از هفت سال در حالی طناب دار رو بوسید که هنوز خانواده‌اش ردی ازش نداشتند. پدر مرتضی سال‌ها دنبال عزیزش به هر جا سرکشید. حتی کاری کرد که افتاد زندان تا شاید بتونه خبری از بچه‌اش‌ تو زندان پیدا کنه اما خبری نشد.
قتل‌عام ـ نسل‌کشی در زندان گوهردشت


بیست و چند سال بعد از قتل‌عام، مادر از طریق سیمای آزادی فهمید مرتضی رو با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلق‌آویز کردن و مرتضی دیگر برنمی‌گردد.
مجتبی تاجیک فرزند دیگر مادر سال
۶۰دستگیر و اعدام شده بود.


قتل‌عام ۶۷ ـ نخستین نامه منتظری به خمینی ـ‌ شماره ۲۲

نخستین نامه منتظری به خمینی در نهم مرداد ۱۳۶۷
سه روز بعد از شروع رسمی قتل‌عام در تهران، یعنی یکشنبه نهم مرداد ۶۷، آقای منتظری طی نامه‌یی به خمینی گفت ما با این اعدام‌ها قبل از هر چیز مشروعیت دادگاه‌ها و احکامی که خودمون صادر کردیم رو از بین می‌بریم و چطور کسی‌رو که خودمون به کمتر از اعدام محکومش کردیم، بعد از هفت سال بدون مقدمه و بدون بهانه اعدامش کنیم. اون هم کسانی که هیچ اقدام و فعالیت تازه‌یی هم نداشتن که بگیم مثلاً چون شورش کردن سرکوبشون کردیم.

وی می‌نویسد:
«و خامساً افرادی که به‌وسیله دادگاه‌ها با موازینی در سابق محکوم به کمتر از اعدام شده‌اند، اعدام کردن آنان بدون مقدمه و بدون فعالیت تازه‌یی بی‌اعتنایی به همه موازین قضایی و احکام قضات است و عکس‌العمل خوب ندارد. و سادساً مسئولان قضایی و دادستانی و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبیلی نیستند و اشتباهات و تأثر از جو بسیار و فراوان است و با حکم اخیر حضرتعالی، بسا بیگناهانی و یا کم گناهانی هم اعدام می‌شوند و در امور مهمه احتمال هم منجز است و سابعاً ما تا حال از کشتن‌ها و خشونت‌ها نتیجه‌یی نگرفته‌ایم، جز این‌که تبلیغات را علیه خود زیاد کرده‌ایم و جاذبه منافقین و ضدانقلاب را بیشتر نموده‌ایم. به‌جا است مدتی با رحمت و عطوفت برخورد شود که قطعاً برای بسیاری جاذبه خواهد داشت. و ثامناً اگر فرضاً بر دستور خودتان اصرار دارید اقلاً دستور دهید ملاک اتفاق‌نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه اکثریت و زنان هم استثناء شوند مخصوصاً زنان بچه‌دار و بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز هم عکس‌العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود».

علاوه بر موضوع عدم مشروعیت دستگاه قضاییه و کشتار کسانی که هیچ جرمی مرتکب نشده بودن به چند نکته مهم اشاره می‌کنه:
اول این‌که میگه ما از این همه شکنجه و کشتار و جنایاتی که تو دهه‌ی شصت انجام دادیم هیچ استفاده‌یی نکردیم. هر چی کشتیم، زدیم و مثله کردیم و... اینها نه تنها جا نزدن؛ متلاشی و مرعوب و تسلیم نشدن که به علت مقاومت و صلابتشون، محبوبیتشون بیشتر شد. همین آقای منتظری هفت سال قبل برای خمینی نوشت دختر
۱۳ساله رو تو اوین به جرم تندزبانی اعدام کردن.

قتل‌عام ـ سند نامه سال ۶۰آقای منتظری در مورد جنایت در زندان‌ها


نکته مهم دوم این‌که وی به صراحت به «اعدام چند هزار در چند روز» اشاره میکنه. یعنی تو سومین روز یا روز دوم اعدام‌ها به صراحت از اعدام چند هزار زندانی محکوم و بی‌گناه صحبت میکنه. این در شرایطیه که تو زندان گوهردشت و چند شهر دیگه، تازه یک روز از شروع اعدام‌ها گذشته بود و سرعت و شتاب اعدام‌ها در روزهای بعد بیشتر بود. با این حساب فقط به استناد همین سند می‌تونیم نتیجه بگیریم که تا ۱۳شهریور که هیأت مرگ تهران تو اوین و گوهردشت مثل آب خوردن آدم می‌کشتن بیش از ۳۰هزار زندانی تو شهرها و زندان‌های سراسر کشور کشتن. هر چند آقای منتظری در روزهای پایانی کشتار باز هم به همین عدد اشاره می‌کنن اما بیان چند هزار در چند روز در روز سوم اعدام‌ها بیانگر هزاران اعدام در مرداد و شهریور و فاجعه بزرگ ملی در سراسر ایرانه.

نکته و ملاحظه سوم در همین پاراگراف موضوع اصرار خمینی برای کشتار و اعدام گسترده دختران و مادران و بسیاری از زندانیان با تشخیص فقط یک نفر از اعضای هیأت مرگ است:
«ثامناً اگر فرضاً بر دستور خودتان اصرار دارید اقلاً دستور دهید ملاک اتفاق‌نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد نه اکثریت و زنان هم استثناء شوند مخصوصاً زنان بچه‌دار»


قتل‌عام ـ کشتار مادرانی که پس از هفت سال زندان به فرمان خمینی حلق‌آویز شدند


یعنی تو همین دو سه روز اول آن‌قدر بی‌حساب و بی‌رویه و حتی بدون توافق ۳نفر اصلی هیأت مرگ، زنان و مادران و زندانیان بی‌گناه رو کشتن که صدای خیلی‌ها دراومده.

قتل‌عام ۶۷ ـ کشتار در شهرستان‌ها ـ شماره ۲۳

کشتار در شهرستان‌ها


دیدیم که قبل از استقرار هیأت مرگ در ششم مرداد، در ایلام تعدادی از زندانیان رو روز ۲۹تیر به بهانه عدم امنیت زندان بیرون آوردن و روز بعد تو بیابان‌های اطراف صالح آباد تیربارون کردن.

تو زندون ساری هم دیدیم که روز
۲۸تیر یه هیأت اطلاعاتی از تهران رفت و براشون کلی خط و نشون کشید. ۹مرداد اولین سری از زندونیای ساری‌رو با دست‌بند و پابند و چوب و چماق و چشمبند از بند کشیدن بیرون. این یکی از تفاوت‌های اعدام‌های شمال با تهرون بود. یه فرق دیگه هم این‌که تو شهرستون بچه‌هارو تو جاهای مختلف اعدام کردن. شهید حسین سروآزاد که اون زمان خودش اونجا و شاهد ماجرا بوده میگه:
روز
۱۲مرداد احمد غلامی و محمد رامش و فردی به‌نام صبوری‌های بزرگ‌رو روی پل هوایی آمل به اتهام فساد و قاچاق مواد مخدر دار زدن. وقتی طناب انداختن گردنشون، داد می‌زدن: ما مجاهدیم. مردم! بخدا ما زندانی سیاسی هستیم.

احمد غلامی هفتمین شهید خونه‌شون بود. همون موقع اصغر تو اوین اعدام شد، منیره هم تو قائم‌شهر.

جرم منیر غلامی این بود که وقتی داداشش که فراری بود زنگ زد خونه جواب تلفنو داد. به همین خاطر
۳ماه بهش حکم دادن. باباش دلش خوش بود که ۳ماه بیشتر بهش حکم ندادن. می‌گفت منیر میاد. ۲ماهشو کشیده بود که کشتنش.


قتل‌عام ـ‌ اعدام زندانی سیاسی با عنوان فساد و مواد مخدر در شهر


تو قائم‌شهر خیلی‌ها خونواده‌ها رو با هم دار زدن. تو همون ایام حمید افسری و برادرش محمد رو آوردن قائم‌شهر کشتن. حسن شریف و دادشش علی رو با هم کشتن. جرم حسن سال ۶۴ گوش کردن به رادیو مجاهد بود. همین!
هفتم مرداد زندانیان ارومیه که به تبریز تبعید شده بودند رو از بند بیرون کشیدند و روز بعد حلق‌آویز کردن.
۸مرداد ۳۵نفر از زندانیان بندر انزلی و لنگرود و رودسر رو تو رشت حلق‌آویز شدند. روز بعد هم تعدادی از زندانیان صومعه سرا و فومن و رشت رو کشتن. یکی از زندانیان رشت نوشته:
ساعت ١١ صبح ٩مرداد چند تن از مجاهدین از جمله حسین طراوت را که جزء محکومین دادستانی رشت بودند از بند بیرون بردند، بعد از ضرب ‌و شتم آنها به این دلیل که چرا نماز را به‌صورت جماعت می‌خوانند آنها را به بند برگرداندند! از ظهر به بعد زندانیان محکوم رشت و سپس فومن و صومعه سرا را دو به دو بدون وسایل فراخواندند! انتقال دو به دو تا غروب ادامه پیدا کرد اما هیچ‌کدام از آنها به بند برنگشتند! عبدالله لیچایی، محمد اقبالی، محمد پاک سرشت، بهروز رجایی، رضا و رشید متقی طلب، خالق کوهی، حسین طراوت، نقی زاهدی، حسن نظام پسند، ابراهیم طالبی، خسرو دانش‌ ، احمد محتشمی، نادر سهرابی، محمد غلامی، فخرالدین کوچکی، موسی محبوبی، حسین حقانی و... جزء زندانیانی بودند که از بند خارج شدند، روز ١٠ مرداد از بقیه ما خواستند وسایل و ساک‌های زندانیانی را که روز قبل از بند خارج شده‌اند جمع کنیم و اسامی هر کدام را روی ساکشان بنویسیم و بیرون بگذاریم!

ماشین قتل‌عام لحظه‌یی خاموش نشد. همه شهرها به حکم خمینی فرمان کشتار و قتل‌عام رو اجرا کردن.
همراه با زندانیان رشت تعدادی از زندانیان هشتپر ازجمله منصور عباسی، ایرج فدایی، حسن محرمی و... رو از بند خارج کردن، هر روز تعدادی رو می‌بردن و دیگر برنمی گشتند!
نهم مرداد تو خرم‌آباد ده نفر رو صدا کردند و با شتاب بردند. این افراد هرگز بازنگشتند. مجاهدین شهید محمود جاماسبی، صادق بیرانوند، محمد باغی، عبدالشاه قلاوند، جهان صراف شمس، رحیم میردریکوند ازجمله آن عده بودند. روز بعد هم سراغ بقیه رفتن.
تو گرماگرم قتل‌عام که هر آخوند و پاسداری قاضی و حاکم شرع بود و حکم خمینی‌رو اجرا می‌کرد به هر بهانه‌یی جوونها رو می‌گرفتن و وسط شهر دار می‌زدن. روز
۱۲مرداد روزنامه جمهوری اسلامی نوشت ۷تن از مجاهدین در باختران بدار آویخته شد. همین روزنامه صفحه بعد خبر از کشتن سه نفر به بهانه حمایت از مجاهدین داد. هیچ قاعده و قانونی تو کار نبود. مثل ریگ آدم می‌کشتن.


قتل‌عام ـ‌کشتار در شهرستان‌ها


همین روز ـ۱۲مرداد ۶۷ ـ مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت طی تلگرامی به ‌دبیرکل ملل متحد، اعدام جمعی گروهی از مردم بی‌گناه کرمانشاه در ملأعام رو به‌آگاهی جامعه‌ بین‌المللی رسوند و خواستار اقدام فوری در قبال خونریزیهای وحشیانه‌ خمینی گردید.

قتل‌عام ۶۷ ـ جوسازی و شیطان‌سازی برای کشتار _ شماره ۲۴

شیطان سازی برای کشتار


خیلی‌ها بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت علی تو محراب گفتن مگه علی نماز می‌خوند؟ جعل و تحریف و جوسازی، با الگوی معاویه، روش اصلی خمینی و مزدورانش برای کشتار و قتل‌عام مخالفانشه. اون زمان معاویه می‌رفت بالای منبر و با جعل و دروغ و جوسازی مردم رو فریب می‌داد حالا هم رفسنجانی و خامنه‌ای و اردبیلی تو منبر نمایش جمعه روی یزید و معاویه رو سفید کردن.

با شروع قتل‌عام زندانیان، رفسنجانی تو خطبه‌های نماز جمعه ـ
۷مرداد ۱۳۶۷ ـ با هدف زمینه‌سازی برای کشتار بیشتر مخالفان و زندانیان سیاسی گفت: اینایی که از زندونا آزاد کردیم رفتن سلاح گرفتن افتادن به جون مردم. اینا تو اسلام‌آباد رفتن از بیمارستان ۳۰تا مجروحو بیرون کشیدن و به رگبار بستن...

کسانی که ذره‌یی مجاهدین رو می‌شناسن و اونهایی که به چشم دیدن و می‌دونن مجاهدین در اوج گرما و تشنگی آب قمقمه‌شونو به زخمی دشمن می‌دادن و بیشترین رسیدگی‌رو به اسیرهاشونون می‌کردن، خوب به ماهیت این معاویه و روباه مکار پی می‌برن.

رفسنجانی بعد از این نیرنگ کثیف، با اشاره به فتنه‌ی مقاومت و ایستادگی مجاهدین گفت:
این یکی از فتنه‌هایی است که باید از میان می‌رفت و به این آسانی هم نمی‌شد این فتنه را خواباند و مدت‌ها طول می‌کشید تا این بچه‌های متعصب فریب خورده‌ای که این همه به اینها در زندان‌ها محبت شد، توبه‌شان را پذیرفتیم به‌عنوان «تائب» بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید یک روزی ریشه کن می‌شد...

درست یک هفته بعد یعنی جمعه
۱۴مرداد هم آخوند موسوی اردبیلی تو همون نمایش گفت: مردم به ما فشار میارن که چرا اینارو نمی‌کشین؟. در همون لحظه که آخوند ابله داشت جوسازی می‌کرد، صدها زندانی دست بسته بی‌گناه رو اطراف خاوران و سمنان و تبریز و زمین‌های خشک زاهدان و کرمان به‌صورت جمعی دفن کردن.


قتل‌عام ـ‌ جوسازی برای قتل‌عام


۹روز بعد یعنی در روز ۲۴مرداد که هیأت مرگ به ملاقات آقای منتظری رفتن، منتظری که هنوز قائم‌مقام و جانشین خمینی بود روی همین موضوع دست گذاشت و رو به هیأت مرگ گفت:
قضاوت و حکم باید در جو سالم و خالی از احساسات باشد. لایقض القاضی و هو غضیان
این روایت را همه به یاد دارید. الآن با شعارها و تحریکات جو اجتماعی ما ناسالم است.

این مسأله که آقای موسوی اردبیلی که من می‌دانم خودش از همه لیبرال تره، تو نماز جمعه میگه که همه بایستی اینها اعدام بشن، اصلاً من مخالف با عفو بودم، خودش بیش از همه مخالفت می‌کرد، حالا ایجوری میگه، بعد تو نماز جمعه میگن زندانی منافق اعدام باید گردد. آخه ما که می‌فهمیم اینها دارند جو درست میکنن. حتی منم که حرف می‌زنم میگن آی اینم داره از منافقین حمایت می‌کنه.

منتظری داره به اردبیلی میگه احمق! تو ناسلامتی رئیس دیوان عالی کشوری! اصل اول اینه که قضاوت باید تو فضای سالم انجام بشه. تو خودت فضارو مسموم می‌کنی تا بتونی قتل‌عام کنی؟. ما که می‌فهمیم اینا دارن جو درست می‌کنن.

همین روز ـ
۱۵مرداد ـ که روزنامه جمهوری خبر نمایش جمعه اردبیلی رو منتشر کرد، همین روزنامه تو صفحه دیگه با تصویری از جلاد سابق اوین لاجوردی و تیتر بزرگ نوشت مردم می‌گویند:
«ترحم بر منافقین دیگر جایز نیست»


قتل‌عام ـ تلاش برای زمینه‌سازی و کشتار بیشتر



قتل عام ۶۷ ـ کشتار وحشیانه بند یکی‌های گوهردشت ـ شماره ۲۵
قتل عام ۶۷ ـ کشتار بی‌رحمانه ...

۱۸ مرداد ۶۷ اعدام بند یکی‌ها:
توی جریان تفکیک زندانیان که دی و بهمن ۶۶با هدف قتل‌عام انجام شد دیدیم که تو گوهردشت از هر بند چند نفر انتخاب کردن و از مجموعه اونها یک بند به نام بند یک درست کردن. اینها افرادی بودن که به‌علت سن و سال و تأهل و وضعیت حکم و پرونده‌شون حساسیت زیادی روشون نبود و می‌خواستن با نگه‌داشتن یک بند موضوع قتل‌عام و کشتارهای جمعی زندانیان رو انکار کنن. روز ۲۸تیر ۶۷ هم این تعداد رو به ساختمونی موسوم به بند جهاد دور از محوطه بندها بردن تا مطلقاً در جریان اخبار قتل‌عام و اعدام‌های جمعی قرار نگیرن.

این افراد بعد از انتقال به بند جهاد در
۲۸تیر اعتراض کردن که چرا بند جهاد؟
ما رو به بند خودمون برگردونین...
ناصریان ـ آخوند مقیسه‌ای ـ که تو جریان قتل‌عام تلاش می‌کرد هر چه بیشتر حلق‌آویز کنه و تو هر سوراخی برای گرفتن قربونی سرک می‌کشید، ظهر
۱۵مرداد رفت سراغشون و ۶۰نفر از اونایی‌رو که گفته بودن چرا مارو آوردین بند جهاد صدا کرد. بعد از چند سؤال و جواب و فریب و وعده انتقال به بند قبلی، بهشون گفت چن روز تو بند فرعی بمونین تا هیأت عفو باتون برخورد کنه و برین بند سابق خودتون.

این بچه‌ها سه روز شاد و خوشحال از این‌که برمی‌گردن به بند سابقشون تو یکی از بندهای فرعی بودن تا این‌که ناصریان صبح سه‌شنبه
۱۸مرداد رفت سراغشون.
اینها همون افرادی بودن که تصمیم گرفته بودن تو جریان قتل‌عام اعدامشون نکنن. به خانواده‌هاشونم از یه ماه قبل گفته بودن به‌زودی آزادشون می‌کنیم.

ادامه‌ ماجرارو از کتاب خاطرات یکی از شاهدان اون روز بخونیم: (
دشت آتش)

بعد از شام، با صدای آشنا و بی‌هنگام مورس به‌خود آمدیم. آواز دل‌انگیز ضربه‌ها! بوسه‌های تب‌دارِ سرانگشتانی بود که بر پیشانی سرد دیوار می‌نشست. آوازی که نشان از رازی نو، آغازی نو و پروازی دوباره داشت.

با یک خیز، سیامک خودش را به گوشه‌ی سمت ‌چپ سلول رساند و بعد از ضربه‌یی به دیوار، پیام [با مورس] تکرار شد:
- «امروز دادگاه قیامت بود. بچه‌های بند
۱، در حالی‌که گمان می‌کردند به بند سابق‌شان برمی‌گردند و از شادی سر از پا نمی‌شناختند اعدام شدند.»

- وقتی از اولین صفی که برای اعدام می‌رفتند پرسیدیم کجا می‌روید، خندیدند و گفتند قرار شده برگردیم بند
۳. آخرین نفرِ صف گفت بالاخره بعد از ۶ماه برمی‌گردیم. وقتی محمد شنید بچه‌ها را برای اعدام از بند بیرون کشیدند گفت اعدام برای چی؟ مگر می‌توانند حکمی که خودشان صادر کرده‌اند را عوض کنند. آن‌هم بعد از هفت‌سال. آن‌هم اعدام! مگر چه‌کار کردیم…

- بچه‌هایی که بعدازظهر فهمیدند بقیه اعدام شده‌اند گفتند شاید این خون‌ها خلقی را به خروش و خیزش وادار کند و همگی با لبخند، مرگ را در آغوش گرفتند.

- ناصریان چند کیسه پول پاره شده و ساعت خُردشده را با عصبانیت داخل دادگاه برد. ظاهراً بچه‌ها قبل از اعدام، پول‌ها و ساعت‌هایشان را ریزریز کرده بودند تا دست پاسداران نرسد.

- دادگاه تا ساعت
۹ شب تمام نشده بود و هنوز ادامه دارد.»

سکوتی سنگین و سخت و خاکستری در سینه‌ها پیچید. هر نگاه آهی شد و هر نفس راهی بر سپیده و سیمای سربداران می‌گشود.


قتل عام ـ اعدام بندیکی‌های گوهردشت


دوباره صدایی ریز و وسوسه‌انگیز!
انگار دیوار نفس می‌کشید.
این آهنگ هماهنگ، [صدای ضربه‌های مورس بر دیوار] پژواک زیبای نبضی بود که هوش و حوصله را تحریک می‌کرد:
«- اعدام‌های امروز بند
۱: نعمت اقبالی، علیرضا حسینی، قربانعلی درویش، اصغر رضاخانی، مسیحا قریشی، قاسم محب‌علی، محمدصادق عزیزی، هادی صابری، قدرت نوری، منوچهر رضایی، ناصر بچه‌میر، محمد جنگ‌زاده، احمد نعلبندی، رحمان چراغی، مهدی فریدونی، مجید مشرف، محمد کرامتی، علیرضا رضوانی، عباس پورساحلی، علی شاکری، حسین رحیمی، عباس یگانه جاهد…

چند روز بعد هم دوباره خبر رسید که،
روز
۱۸مرداد ۱۳۶۷، بند یکی‌ها هم قتل‌عام شدند...


قتل‌عام ۶۷ - کشتار بیماران - شماره ۲۶

قتل عام ـ کشتار بیماران


میگن قسی‌القلب‌ترین چهره‌ی تاریخ شمره که سرِ امام حسین‌رو از بدنش جدا کرد. شمر و یزید و ابن زیاد به همین خاطر شهرت جهانی کسب کردن. یزید فرمان داد، شمر کشت و ابن زیاد سرهای شهیدان رو به همراه اسیران و زنان به شام فرستاد. تو اون ماجرا یزیدبن معاویه که بزرگترین جنایت زمان‌رو انجام داد، اسیران و بیماران و زنان رو نکشت. حضرت زینب رو نکشت؛ حتی امام سجاد رو به‌علت بیماری نگه داشت و در آخر، بسیاری از یاران و بیماران و زنان و کودکان را همراه با کاروان اسیران، با غل و زنجیر روانه‌ی شام کرد.

اما خمینی نه فقط زنان و نوجوانان و اسیران و مادران، که به بیماران هم رحم نکرد. قتل‌عام کرد.

طیبه خسرو آبادی فلج مادر زاد بود. مدت محکومیتش هم تمام شده بود. یکی از زنان زندانی در خاطراتش می‌گوید وقتی طیبه را صدا کردند خیالمان راحت شد که موضوع صدا کردن زندانیان اعدام نیست چون اگر می‌خواستند اعدام کنند او را که بیمار بود و حکمش هم تمام شده بود نمی‌بردند غافل از این‌که نمی‌دانستیم خمینی هیولایی‌ست که از نو باید شناخت. او کاری به این کارها ندارد...

محسن محمدباقر هم از دو پا کامل و مادرزاد فلج بود.
 روز دوشنبه
۹مردادماه ۹۶ آقای هاشم خواستار نماینده معلمان در داخل میهن، در مصاحبه با یک تلویزیون خارج کشوری ضمن تشریح این‌که این حکومت هیچ مشروعیتی ندارد و تنها با زور اسلحه به حیات خود ادامه می‌دهد و با اشاره به مصاحبه اخیر علی فلاحیان وزیر پیشین اطلاعات رژیم آخوندی که مدعی شد هر کس برای مجاهدین نان هم گرفته باید اعدام شود... گفت:
«من به اینها میگم که شما رفتارتون از یزید هم بدتره. دلیل دارم. موقعی که طلحه و زبیر به ظاهر میان با حضرت علی بیعت می‌کن بعد از اون منطقه میرن. یه تعداد میان میگن یا علی اینها الآن در منطقه تو هستن میتونی اینهارو دستگیر کنی بندازی زندان اینها دارن الآن توطئه می‌کنن. امام علی میگه آقا اینها الآن که کاری نکردن من حق ندارم که اینها رو دستگیر کنم. خود یزید، یزید مگر با حضرت زینب چکار کرد؟ خودش اظهار تأسف کرد و گفت اونها این کار رو کردن من این جنایت رو انجام ندادم و با زن‌ها کاری نکرد ولی به گفته آیت‌الله منتظری اینها به زن‌های حامله هم رحم نکردن. رحم به زن‌های حامله هم 

نکردن. حتی کسی که نان گرفته. اینها اسلام رو قبول ندارن...»

قتل‌عام ـ کشتار بیماران حاد قلبی و...

ناصر منصوری نخاعش قطع شده بود، تکون نمی‌تونست بخورده، با برانکارد آوردن اعدامش کردن. آفاق دکنما و کاوه نصاری بیماری صرع داشتن. کاوه قادر به هیچ کاری نبود، اونم با وجودیکه حکمش تموم شده بود کشتن. غلامحسین مشهدی ابراهیم تک فرزند خونه با بیماری حاد قلبی، اشرف احمدی هم مبتلا به بیماری قلبی شدید بود. لیلا دشتی تومور مغزی داشت. بینایی زهرا بیژن‌یار بر اثر شدت ضربات کابل بر سرش مختل شده بود. شهین پناهی یه پاش کار نمی‌کرد... همه رو کشتن. قتل‌عام کردن. تو شهرستان‌ها هم همینطور. تو قائم‌شهر شعبان محمدعلی‌زاده و مظاهر محمدی بر اثر شدت شکنجه مدت‌ها بود که تعادل روحی خودشونو از دست داده بودن اما به اونا هم رحم نکردن. تو تهران هم لیلا و عباس و چن نفر دیگه رو تو همون شرایط اعدام کردن. مینا ازکیا، سودابه منصوری، روشن بلبلیان و... بیماری‌های سخت گوارشی داشتن. با فتوای قتل‌عام همه رو کشتن.

بله! یزید هم این‌طور قتل‌عام نکرد. اون که عنوان جنایت‌کارترین چهره‌ی تاریخ رو کسب کرد، این طور 
با زنان و بیماران و زندانیان بی‌گناه رفتار نکرد.

قتل‌عام ۶۷ - کشتار دانش‌آموزان - شماره ۲۷
قتل عام ـ کشتار دانش آموزان

تا این‌جا تصویری بسیار کلی، از شرایط قبل و زمان قتل‌عام به‌دست آوردیم. دیدیم که اغلب بچه‌هایی که حلق‌آویز شدن همون دانش آموزان، دانشجویان، کارگران و کسانی بودن که وقتی دیدن شاه رفت ولی آزادی نیومد پا شدن و گفتن به جای شریعت و ولایت و استبداد یه کم آزادی بدین. چیکار به‌نحوه پوشش و زندگی مردم دارین؟ بذارین مردم حرفشونو بزنن...

خلاصه این‌که کتاب می‌خوندن، نشریه میفروختن، تظاهرات می‌کردن...

تا این‌که خمینی روز
۳۰خرداد سال ۶۰، تظاهرات مسالمت آمیزشونو به رگبار بست و فردای ۳۰خرداد هم تعدادی از دخترکان معصوم دانش‌آموز رو اعدام کرد. همونهایی که عکسشونو تو روزنامه اطلاعات انداخت و نوشت اینارو کشتیم ولی اسمشونو نمی‌دونیم صاحبانشون بیان تحویلشون بگیرن. رذالت و جنایتی که داعش امروز و تیمور و تاتار و چنگیزخان دیروز هم نکردن.

بعد دیدیم که موج دستگیری و شکنجه و اعدام تو زندان‌ها به‌شدت اوج گرفت و بعد هم صلابت و مقاومت زندونیا و مقدمات قتل‌عام و ماجراهایی که گذشت.

حالا با نگاهی به طیف‌های مختلف و گسترده شهیدان قتل‌عام، کمی با ابعاد جنایت آشنا بشیم:
شهدای دانش‌آموز:

قتل‌عام ـ‌ از مدرسه تا پای چوبه‌های دار...

تو فایل صوتی آقای منتظری که مربوط به دیدار هیأت مرگ با ایشون در کشاکش قتل‌عام ـ ۲۴مرداد ۶۷ ـ بود و ۱۹مرداد ۹۵منتشر شد، یکی از اعضای هیأت مرگ گفت:
«حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود
۱۶ - ۱۷سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود ۴۰مورد از اینها که فقط سه تا امضا شده باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمام‌حجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آنوقت تصمیم گرفته بشه.»

یعنی ما ملاحظه افراد زیر
۱۸سال رو کردیم و...
در حالی که اغلب کسانی که حلق‌آویز شدن دانش‌آموز بودن. یعنی زمان دستگیری
۱۶یا ۱۷سال بیشتر نداشتن. جوانان و نوجوانانی که با دنیایی رؤیا و آرزو، از تو مدرسه به اتاق‌های بازجویی رفتن و بعد از ۷سال شکنجه، حلق‌آویز شدن.

لیلا حاجیان، سهیلا حمیدی، رؤیا خسروی، مهری درخشان‌نیا، سهیلا شمس، سهیل دانیالی، مسعود افتخاری، حمید معیری، حمید خضری و بسیاری دیگر زمان دستگیری
۱۶سالشون بود. سودابه رضازاده، مهتاب فیروزی، فرحناز مصلحی، پروین باقری، سعید سالمی، جواد سگوند، احمدعلی وهاب‌زاده و... ۱۵ساله دستگیر شدن. احمد غلامی فقط ۱۳سالش بود...
همه اعدام و قتل‌عام شدن.

باید لحظه‌یی، فقط لحظه‌یی از این جهنمی که خمینی و خامنه‌ای برای مردم درست کردن فاصله بگیریم و کمی از دورتر و بالاتر نگاه کنیم تا بیشتر و بهتر بتونیم عمق فاجعه‌رو درک کنیم.

چرا لیلا و شیوا و زهرا و سودابه که آرزو داشتن روزی معلمی فداکار یا پزشکی بی‌رنگ و یا پرستاری دلسوز برای مردمشان شوند، از پشت نیمکت مدرسه به پای چوبه‌های دار رفتن؟ چرا باید آنان که اسطوره‌های کوچک مهربانی و عاطفه در محله و فامیل بودند دستگیر و قتل‌عام شوند!

چرا به‌خاطر عقیده زندان؟!
چرا شکنجه؟
چرا اعدام؟

قتل‌عام ـ آخرین خنده‌ی‌ لیلا...

شکنجه و آزار و اعدام دختران دانش‌آموز نه فقط در سال ۶۷که از سال ۶۰به‌علت عقیده و به جرم مخالفت با تبعیض و نابرابری از سال ۶۰با کینه‌یی حیوانی همراه بود. بسیاری از دختران در سنین زیر ۱۸سال در همان سال‌های اول دهه شصت پر کشیدند و بسیاری از همان پرندگان خونین‌بال پس از هفت سال تحقیر و زنجیر و شکنجه بی‌هیچ دلیل و بهانه‌یی در مرداد ۶۷طناب دار را بوسیدند.
چرا؟
با کدام قانون؟


قتل‌عام ۶۷ ـ کشتار دانشجویان و متخصصان _ شماره ۲۸
قتل عام ـ کشتار دانشگاهیان

سطح فرهنگ، موقعیت و تحصیلات زندانیان سیاسی، همیشه یکی از عوامل کینه‌کشی، قیاس و حسادت پاسداران زندان بود. چون مشتی لُمپنِ بی‌شعور و بی‌آبرو، با انبوه عقده‌های سیاسی و اجتماعی یهو روبه‌رو شدن با آگاه‌ترین انسانها و ناب‌ترین عواطف انسانی تو زندون. حاج داود رحمانی _جلاد قزلحصار_ وقتی با دانشجو، مهندس یا دکتر روبه‌رو می‌شد ول کن نبود. حتی از اونایی که عینک داشتن متنفر بود. می‌گفت ازاون عینکت معلومه هم جنبشی هستی هم کتابخون، هم سرمایه‌دار، هم عامل استکبار...

دانشجو بودن و داشتن تحصیلات عالی از نظر زندانبان و پاسدار و حاکم شرع! گناه بود. می‌گفتن ما حریف بچه مدرسه‌ای‌ها نمی‌شیم کسی که دانشجو یا دکتر یا مهندسه نفاق تو وجودش رسوخ کرده و... تنها راهش سینه دیواره. از فرط حسادت و رذالت، چشم دیدن هیچ کدوم از دانشجوهارو نداشتن. این کینه و دشمنی تو بند زنان به‌علت پایه‌های ایدئولوژیک و تفکرات پوسیده‌ی زن‌ستیز و مردسالار به مراتب بیشتر بود. حتی زنان پاسدار هم به‌علت حسادت و حقارت‌های اجتماعی و... نمی‌تونستن با این واقعیت کنار بیان.

یکی از خواهران مجاهد نوشته: وقتی یکی از زنان پاسدار به نام نادری درِ سلول رو باز کرد و با دختر مجاهدی که دانشجوی پزشکی بود روبه‌رو شد، بی‌مقدمه گفت: یعنی تو دانشگاه می‌رفتی؟ چطور خانوادت گذاشتن درس بخونی؟ حالا می‌خواهی بگی بیشتر از ما می‌دونی؟. بعد هم بهانه‌یی و کابل و...

تو جریان قتل‌عام
۶۷ هم روی دانشجویان خیلی حساس بودن. به همین علت بسیاری از شهیدان‌رو دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها تشکیل می‌دادن.. مثلاً:
دکتر محسن مهرانی، دکتر منصور پایدار، دکتر طبیبی نژاد، دکتر شورانگیز، مهندس فضیلت علامه، مهندس افسانه شیرمحمدی، دکتر فرزین نصرتی، محسن فغفور مغربی، دکتر مقصود و منصور حریری، دکتر علی درودی، محمود احمدیانی، مهرداد اردبیلی، محمد جنگ زاده، محسن وزین، محمد کرامتی، روشن بلبلیان، ابوالقاسم ارژنگی، محسن بهرامی، عباس پورساحلی... در کینه‌های کور پاسداران سریع روانه‌ی قتلگاه و قتل‌عام شدن...

البته جرم اصلی همون کلمه ممنوعه _مجاهد_ بود اما مدرک تحصیلی، [به قول ناصریان] ویزای عبور به راهرو مرگ...

قتل‌عام ـ کشتار دانشگاهیان در جریان قتل‌عام ۶۷

نسرین فیضی در کتاب خاطراتش می‌نویسد:
اما اعدام خواهران و همرزمان دانشجویم اصلاً برایم تعجب‌آور نبود. قشر دانشجوی جامعه ایران، از بعد از انقلاب
۲۲بهمن در صف اعدام بودند. با یورش پاسداران خمینی در انقلاب فرهنگی به دانشگاه‌ها، حکم تصفیه و اخراج دانشجویان این کشور، همراه با بستن دانشگاه‌ها، از طرف خمینی صادر شد. او دانشگاه را مرکز فساد و همه‌ی دانشجویان کشور را ضدانقلاب و محارب می‌نامید. با این طرز تلقی از دانشگاه، نفس دانشجو بودن، خودش یعنی محاربه با خدا و این با فرهنگ زن‌ستیز آخوندی، در مورد دختران دانشجو، ضریب می‌خورد. با منطق خمینی، دختر به دنیا آمده باشی، دانشجو باشی، مجاهدین هم انتخاب کرده باشی؛ دیگر واویلاست، چون این دختر، محکوم به سه بار اعدام است! شمشیر خونچکان خمینی ضدفرهنگ و ضدهنر، همه‌ی دانشجویان را در برگرفت. کما این‌که همه‌ی خواهران دانشجوی زندانی از سال ۶۰، بر این باور بودند که آنها فقط به صرف دانشجو بودنشان، آزاد نخواهند شد.

قتل‌عام ـ‌ کشتار و قتل‌عام دانشجویان و دانشگاهیان


خواهران مجاهد و شیرزنان دلاوری چون شهدای مجاهد خلق:
'فروزان عبدی' دانشجوی رشته تربیت‌بدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران، 'راضیه آیت‌الله‌زاده شیرازی' دانشجوی فیزیک، 'نیره فتحعلیان' و 'عفت اسماعیلی' دانشجوی تهران، 'شورانگیز کریمی ' دانشجوی پزشکی، 'پروین حائری' دانشجوی فوق‌لیسانس زبان دانشگاه تهران، 'سودابه منصوری' دانشجوی تهران، 'سودابه شهپر' دانشجوی تهران، حوریه بهشتی تبار دارای دو فوق‌لیسانس و یک لیسانس از دانشگاه‌های تهران، 'هما رادمنش' دانشجوی تهران، 'فضیلت علامه' دانشجوی مهندسی الکترونیک، 'مینا ازکیا' دانشجوی تربیت معلم، 'سیمین بهبهانی دهکردی' و 'زهرا شب زنده دار'، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران، 'اعظم طاقدره' دانشجوی مهندسی شیمی علم و صنعت تهران، 'مهین قربانی' فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران، 'مریم گلزاده غفوری' و 'فریبا عمومی' دانشجویان ریاضی دانشگاه تهران، و ده‌ها دانشجو و مهندس و پزشک و پرستار که با دفاع از آرمان آزادی جاودانه شدند...


قتل‌عام ۶۷ ـ کشتار ملی کش‌ها _ شماره ۲۹
قتل عام ـ‌ کشتار ملی‌کش‌ها

ملی‌کش یعنی کسی که مدت محکومیتش تموم شده اما آزادش نکردن. داره اضافه بر مدت محکومیتش تحمل می‌کنه. محکومیتی که توسط آخوند وحشی حاکم شرع بریده شده و رسماً از طریق نهاد اجرای احکام به زندانی ابلاغ شده. توی حکم نوشته در صورتی که زندانی مشمول تخفیف مجازات نشه چه روزی آزاد میشه و دستگاه قضایی موظفه زندانی رو آزاد کنه...

طبق این سند محمود دولت‌آبادی باید روز
۲۲تیر سال ۷۵از زندان آزاد می‌شد اما مرداد ۱۳۶۷ بدون هیچ جرم و بازجویی و حکمی اعدام شد.

همه جای دنیا زندونی بعد از صدور حکم، دیگه دغدغه‌ی بازجویی و شکنجه و دادگاه و... نداره. حبسشو می‌کشه؛ حکمش که تموم شد آزاد میشه. حالا اگه تو یه مملکتی یاسای چنگیز یا قانون هیتلر هم حاکم باشه فرقی نداره چون حکم بر اساس همون قوانین و همون معیارهای ضدبشری نظام چنگیزی و معیارهای هیتلری صادر شده. اما تو نظام ولایت‌فقیه وضع فرق میکنه؛

اولاً بعد از دادگاه تازه اول داستانه! ثانیاً وقتی حکمت تموم شد باید از هزار فیلتر رئیس زندان و اطلاعات و اجرای احکام و... بگذری، اگه تو این فاصله قتل‌عام نشدی باید بعد از هفت خان دادستانی و اطلاعات، چارتا ضامن دولتی و سند و وثیقه معتبر بیاری تا بتونن بیرون زندان هم کنترلت کنن. این یکی دیگه خیلی محشره!

با این همه بسیاری از قتل‌عام شدگان
۶۷ از کسانی بودن که حکمشون تموم شده بود و طبق ضوابط و قوانین خودشون باید آزاد می‌شدن. چند ماه قبل از قتل‌عام اغلب ملی‌کش‌هارو از اوین آوردن زندان گوهردشت و ابدی‌ها (احکام بالای ۲۰سال) رو بردن اوین. به خونواده‌های ملی‌کش‌ها هم که مدت‌ها با تجمع و اعتراض مقابل کاخ دادگستری و مراجعه به منزل آقای منتظری آزادی بچه‌هاشونو پیگیری می‌کردن گفته بودن تا یکی دو ماه دیگه آزاد می‌شن. از تعدادی هم سند و ضمانت گرفته بودن که تا یه هفته دیگه اسیرشونو آزاد کنن.

خانواده‌ها از روزهای اول خرداد
۶۷منتظر بودن. بی‌تاب و بی‌قرار و چشم‌انتظار. دو ماه بعد فرمان مرگ صادر و قتل‌عام آغاز شد. همه رو کشتن.

عبدالرضا اکبری منفرد دانش‌آموز
۱۵ساله، قبل از ۳۰خرداد، زمانی که فعالیت سیاسی آزاد بود دستگیر شد. چند ماه بهش حکم دادن اما آزادش نکردن. خدا میدونه چقدر پدر و مادرش دوندگی کردن تا دادستانی رو وادار کنن به حکمی که خودشون صادر کردن عمل کنن اما بعد از هفت سال فشار و شکنجه و سال‌ها ملی کشی با شروع قتل‌عام همراه با خواهرش رقیه اکبری منفرد اعدام شد. دو تا از برادراش هم قبلاً کشته بودن.
باور می‌کنید؟

قتل‌عام ـ اعدام عبدالرضا اکبری منفرد بعد از سال‌ها ملی کشی

 خیلی‌ها چن سال از محکومیتشون گذشته بود. داریوش کی‌نژاد، هموطن دلاور زرتشتی‌رو ۲ماه قبل از بند بردن آزادش کنن اما با شروع قتل‌عام، همون روزهای اول حلق آویزش کردن.

به‌شهادت شاهدان زندان گوهردشت ، فقط تو این زندان از
۵۰-۱۴۰نفری که حکمشون تموم شده بود و تو بند ملی‌کشها جمع‌شون کرده بودن تا آزادشون کنن، ۷یا ۸نفر بیشتر زنده نموندن؛ قتل‌عام شون کردن.

قتل‌عام ـ اعدام ملی‌کش‌ها


مهشید رزاقی (حسین)، داریوش کی‌نژاد، نادر لسانی، بهمن ابراهیم‌نژاد، مجید مغتنم، همایون نیک‌پور، محمود فرجی‌اسکندری، مهدی احمدی، سیدمحسن سیداحمدی، علی بابایی، حمید بخشنده، داود شاکری، مسعود طلوع‌صفت، داود آزرنگ، سعید گرگانی، یزدان خدابخش، اسماعیل قاضی، یحیی تیموری، شهرام شاه‌بخشی، حبیب‌الله حسینی، محمود پولچی، محسن سبحانی، جواد طاهری، حسن دالمن، حمیدرضا امیری، ناصر رضوانی… (دشت آتش)

قتل‌عام ۶۷ ـ فراتر از شقاوت ـ شماره ۳۰
قتل عام ـ‌ صدبار فراتر از شقاوت

می‌دانیم که یکی از روش‌های جنایت‌کارانه خمینی و مزودرانش برای درهم‌شکستن دختران مجاهد و مبارز تهدید جنسی و اعمال روش‌های غیراخلاقی در بازجویی بود و با فتوای خمینی (تجاوز دختران باکره قبل از اعدام) همین رذالت، عام و در سایر زندان‌ها و شهرستان‌ها هم اجرا شد.

در گزارش دوستی با عنوان «راز سر به مهر مینا» با گوشه‌یی از جنایت پاسداران ـ نه در زندان اوین و عادل‌آباد و وکیل آباد و زندان‌های بزرگ، که در گلوگاه ـ آشنا می‌شیم و می‌بینیم که چطور با شکنجه و بی‌حرمتی به دخترک معصوم مینا عسگری، پدر بی‌گناهش هم زجرکش کردن. کاری که از هیچ شیطان و هیولا و داعشی برنمیاد.

این دوست در 
قسمتی از گزارشش نوشته:
«... بی‌تاب به دهان آقای عسگری چشم دوخته بودم: بگو که خواب بودی... بگو که دیدی مینایت از پشت میله‌ها دارد به تو دست تکان می‌دهد. بگو که مینایت تلاونگت می‌شود... .
پیر مرد گفت: مینای من... دراز کشیده بود روی زمین. خون سینه‌اش خشک شده بود و شتک زده بود روی صورتش...
آقای عسکری با دو دست صورتش را پوشاند. تکان‌های کتفش مرا هراسان کرده بود!
- نمی‌دانم بعد از آن چه کردم. کتم را در آوردم و مینای نازنینم را پوشاندم یا با پاسداری گلاویز شدم یا سکوت کردم. نمی‌دانم. فقط می‌دانم هنوز از شوک این صحنه در مقابل نگاه ناپاک و درنده پاسداران بیرون نیامده بودم که پاسداری از راه رسید با یک جعبه شیرینی...
سکوت این بار پیرمرد طولانی شد. هاج و واج نگاهش می‌کردم. لرزشی چانه‌اش را فراگرفته بود. در دنیای کودکی‌ام داشتم پاسدار مهربانی را تصور می‌کردم که دلش به‌حال پیرمرد داغدار سوخته بود و می‌خواست دلداریش بدهد.
- آره پاسداری با یک جعبه شیرینی و مقداری پول به من نزدیک شد گفت من دامادتم!

هق هق پیرمرد دیگر مجالش نداد و من هم همراهش شروع به‌گریه کردم. اشک از محاسن سپیدش جاری شد و چون دانه‌های درشت باران روی خاک اره‌های کف کارگاه فرو ریخت. آقای عسگری بلند شد و رفت و دیگر به من نگاه نکرد. دوباره به یاد حرف‌های مادرم افتادم که آقای عسکری وقتی دنبال دخترش رفت دیگر کمر راست نکرد»

قتل‌عام ـ رازهای سر به مهر...

این جنس از جنایت فقط خاص نظام ولایت فقیه و ایدئولوژی قتل‌عام و محصول خمینیه. نمونه نداره. اگه جایی هم دیده یا شنیده باشیم این طور نبوده. حتی قابل درک هم نیست؛ آخه...

قتل‌عام ـ‌ چند نمونه از رذالت لاجوردی و پاسدارانش در زندان
اما باز هم عجیب و شگفت آورتر این‌که می‌بینیم همین جنایت با همین میزان از رذالت آخوندی، در جریان قتل‌عام زندانیان ادامه داره. زمانی که پاسداران از تمام دقایقشون برای اجرای فرمان قتل‌عام استفاده می‌کردن و به اعتراف خودشون فرصت هیچ کاری رو نداشتن.

نسرین فیضی که از شاهدان و بازماندگان فاجعه ملی قتل‌عام سال ۶۷بود، در کتاب خاطراتش به سلول‌های خاصی اشاره می‌کنه که دختران اعدامی‌رو قبل از اعدام اونجا می‌بردن و میگه:
یکی از هم بندی‌هایم به نام... که مدتی در آن زمان در ۲۰۹بود، برایمان تعریف کرد که در بحبوحه‌ی اعدام‌ها، روزی درِ سلولش را مرد پاسداری که قبلاً او را ندیده بود، باز کرده و در حالی‌که هیچ تعادلی نداشت به‌ سمت او حمله‌ور می‌شود. این خواهر شروع به داد‌ و‌ فریاد کرده و با او درگیر می‌شود. در همین حین صدای پاسدار دیگری را می‌شنود که خود را پنهان کرده و با دستش به در می‌کوبید و پاسدار اول را صدا کرده و از او می‌خواهد که سریع از سلول خارج شود. آن خوک از سلول خارج شده و در را می‌بندد، این خواهر صدای جر و‌ بحث آنان را می‌شنود. پاسداری که پنهان شده بود به پاسدار اول می‌گفت: مگر نگفتم سلول‌هایی که ضربدر قرمز خورده‌اند! چرا وارد این سلول شدی؟ با شنیدن این جمله، این خواهر دنبال بهانه‌یی بوده که بتواند به هر طریقی به بیرون از سلول راه یابد تا از سلول‌های علامت‌دار با‌خبر شود. تا این‌که یک بار در یک تردد متوجه علامت‌های قرمز روی بعضی از درها می‌شود... می‌گفت شبهای زیادی صدای فریاد خواهران را می‌شنیده؛ فریادهایی که حکایت از درگیری خواهر مجاهدی، با یک هیولای جنایتکار داشت.»

و یک گزارش از رشت:

قتل‌عام ـ فتوای قتل و شکنجه و تجاوز...


بهناز کاویانی دختری که با تولدش، مادرش رو از دست داد و پدرش ـ رمضانعلی ـ با هزار عشق و امید و آرزو ـ در تنهایی و تنگدستی ـ اون‌رو بزرگ کرد سال ۶۴ تو رشت دستگیر شد. پدر که تحمل دستگیری دختر ۱۷ساله‌شو نداشت هر کاری کرد نجاتش بده فایده نداشت تا این‌که سه سال بعد، یکی از روزهای سال ۶۷پاسداری با یک جعبه شیرینی و یک ساک دستی در خونه رو میزنه و به پدرش میگه اومدم خبر آزادی دخترتو بدم. دهنتو شیرین کن تا بهت آزادی دخترتو بگم...
پدر که فکر می‌کرد به همه آرزوهاش رسیده از خوشحالی شیرینی رو برمیداره و منتظره بقیه توضیح پاسداررو بشنوه که پاسدار ساک لباس خونی دخترشو با یه شاخه نبات و یه سکه
۵تومنی می‌گذاره جلوش. پدر میگه این چیه؟ پاسدار میگه دیشب من دامادت بودم... دخترت دیگه آزاده...
پدر دیوانه شد و مدتی بعد فوت کرد.


قتل‌ عام ۶۷ ـ‌ کشتار مارکسیست‌ها ـ شماره ۳۱
قتل‌عام ـ کشتار مارکسیست‌ها از پنجم شهریور ۶۷در تهران

بعد از ماجرای تفکیک و طبقه‌بندی در زمستون ۶۶، زندانیان مارکسیست رو تو ۲تا بند ۷و ۸ و چند فرعی گوهردشت جمع کردن.

صبح
۵شهریور بعد از ۱۰روز سکوت و بی‌خبری، خودرو هیأت مرگ وارد گوهردشت شد و این بار یه راست رفتن سراغ مارکسیست‌ها.

بعد از دو روز کشتار در گوهردشت، روز هفتم شهریور هیولای مرگ، خیز اعدام مارکسسیت‌های اوین رو برداشت. هیبت‌الله معینی زندانی سیاسی زمان شاه و یار با وقار زندانیان در همین روز به هیبت هیأت مرگ خندید و جاودانه شد.

قتل‌ عام ـ‌ هیبت معینی؛ نخستین قربانی در اوین


روز نهم شهریور دوباره هیأت مرگ به گوهردشت برگشت و تا ۱۳شهریور قتل‌ عام در اوین و گوهردشت فعال جریان داشت. اما تو شهرستان‌ها تا مدت‌ها بعد از ۱۳شهریور، هم‌چنان به کشتار و قتل‌عام زندانیان ادامه دادن.


صبح ۵ شهریور کشتار مارکسیست‌ها رو از بند هشت گوهردشت شروع کردن. سؤالهایی که هیأت مرگ از زندانیان مارکسیست می‌پرسیدند:

اتهام؟ نظرت راجع به سازمانت چیه؟ نظرت راجع به جمهوری اسلامی چیه؟ مسلمونی؟ پدر و مادرت مسلمونن؟ نماز می‌خونی؟.

اگه کسی می‌گفت در خانواده مسلمان بزرگ شده و حالا از دین برگشته و اسلام را قبول ندارد اعدام می‌شد. اگه کسی می‌گفت پدر مادرم مسلمون نبودن، خودم هم مسلمون نبودم و نماز نمی‌خونم باید با شلاق «هدایت» می‌شد. اگر می‌گفت مسلمونم اما نماز نمی‌خونم باید روزانه ۵۰ضربه شلاق بابت ۵وعده نمازی که نمی‌خوند تحمل می‌کرد...

از آنجا که تعداد زندانیان مارکسیست در گوهردشت بیشتر از اوین بود هیأت قتل‌عام در این ۹ ـ ۸روز، بیشتر در گوهردشت مستقر بود. یکی از شاهدان گوهردشت می‌نویسد:

«نفر اولی که به داخل اتاقی که هیأت در آن مستقر بود برده شد، جهانبخش سرخوش بود که تنها هشت ماه از دوران محکومیتش باقی مانده بود. شاید بیش از یک دقیقه نگذشت که او از اتاق بیرون آمد و ما شنیدیم که ناصریان، مدیر زندان با صدای بلند به نگهبان گفت: 'ببرش به چپ'.

'چپ' در واقع محل حسینیه و آمفی‌تئاتر زندان گوهردشت بود و افراد را به آنجا می‌بردند و لحظاتی بعد بدار می‌آویختند...»

قتل‌ عام ـ اعدام مارکسیست‌ها در گوهردشت


و حالا به گزارش رفیقی اشاره می‌کنیم که به‌علت تشابه اسم تا پای «دار» رفت و برگشت. گزارش دقیق و نام شاهد محفوظه.

هفته اول شهریور زندان گوهردشت:
بعد از نوشتن اسم و فامیل روی بدنمون با ماژیک، صف شدیم، راه‌افتادیم. پشت در حسینه صداهای عجیبی میومد. معلوم بود تعدادی رو به‌شدت کتک می‌زدن. رفتیم تو. پاسداری با متلک گفت آخر خطه چشم‌بنداتونو بردارین. چشمبندمو برداشتم... قیامت بود!

با دیدن طناب‌های لرزان و پاسدارانی که زندانیان رو به سمت «حلقه دار» هدایت می‌کردن، خشکم زد. نگاهمو سریع از روی «دار» برداشتم؛ دیدم پایین سکو تعداد زیادی جنازه روی هم تلنبار شده. هنوز تعدادی از جنازه‌ها روی زمین تکون می‌خوردن. پاسدار «خانی» با زیرپیراهن رکابی خودش‌رو به بالای سن رسوند، طناب‌هارو دور گردن بچه‌ها انداخت و در حالی که از شدت هیجان و خستگی عرق می‌ریخت، کمرِ یکی‌رو گرفت و با هم از روی سکو پریدن پایین.

پاسدار خانی در حالی که روی هوا تاب می‌خورد و از خوشحالی جیغ می‌کشید، فرود اومد و رفت سراغ نفر بعد...

قتل‌ عام مارکسیست‌ها در سایر شهرستان‌ها هم در همین زمان شروع شد. در این مسیر بسیاری از رفیقان که دین و آیین تحمیلی رو نپذیرفتن سریع حلق‌آویز شدن.

در رشت مهدی محجوب، موسی قوامی، آرامائیس‌ داربیانس‌ ، فرهاد سلیمانی، عبدالله لیچایی و... در همین ایام طناب را بوسیدند و در تهران و سایر زندان‌ها نقش آفرینانی مانند حبیب‌الله (مجید) سالیانی، حمیدرضا بیک محمدی، سیف الله غیاثوند، سیاوش، محمدرضا، مسعود... و بسیاری دیگر در برابر شلاق و شعبده و شیخ ایستادند و تن به تسلیم ندادند.


قتل‌عام ۶۷ _ قتل‌عام خانواده‌ها ـ شماره ۳۲
قتل عام ـ کشتار خانواده‌ها

بعد از نگاهی مختصر و بسیار گذرا به قتل‌عام محکومان و بیماران و دانشجویان و... ، نگاهی داشته باشیم به شرایط و روزگار خانواده‌ها؛ به قتل‌عام خانواده‌ها؛ آنان که صدبار کشتار شدن؛ بی‌هیأت! و بی‌محاکمه و بی‌صدا. مادرانی که ۷سال لحظه شماری کردن، شب‌زنده‌داری کردن...

دیدیم که خیلی از خونواده‌ها وقتی آخرین گل و امیدشون تو مرداد
۶۷پرپر شد طاقت نیاوردن و برخی بلافاصله به سمتشون پرکشیدند.

چه مادرها و پدرها که با دیدن ساک لباس و وسایل عزیزشون شکستن و چه خانواده‌ها که در جستجوی خاک و خون و خاطره سر به بیابون گذاشتن. پدری در بیمارستان تختشو به سمت شمال غرب چرخوند و گفت، شب آخره می‌خوام رو به قبله بخوابم. پرستار گفت پدر جان قبله این طرف نیست! پدر اشکشو پاک کرد و گفت قبله‌ی من همونجاس که قلبم پرپر شد. پدر به سمت اوین خوابید و...

پروین فیروزان یکی از شاهدان قتل‌عام
۶۷می‌نویسد:
به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایه‌ها را خبر کرد. به کمک همسایه‌ها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه می‌کند. اما به‌جای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند. کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهره‌یی مات و مبهوت روبه‌رو شدند. دیگر نه کلامی حرف می‌زد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطه‌یی دور خیره می‌شد و آرام اشک می‌ریخت.


قتل‌عام ـ خنجری بر قلب مادران


یکی از شاهدان قتل‌عام ۶۷در تشریح اولین ملاقات با خانواده‌ها بعد از قتل‌عام نوشته:
امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشک‌ریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند...

بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانواده‌ها ”تلفنی“ خبر مرگ عزیزشان را داده‌اند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیله‌گری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و هم‌چنان سرمی‌دواندند...

ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانواده‌اش داده‌اند و برای منوچهـر -برادرش- پول و لباس گرفته‌اند. بیچاره مادر! که گمان می‌کرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه می‌کُشت تا شاید منوچهرش را ببیند.

مادرانی که هنوز خبر شهادت عزیزشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته‌ی محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبار دار و آوار ِبزرگ زندگی را باور نداشتند، سراغ خانواده‌های ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از ما بپرسند ”فرزندشان کجاست“

مادران غلامحسین مشهدی‌ابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند.

اخبار زخم و داغی که مثل خنجری بر گلوی مادران نشسته بود، سینه‌به‌سینه می‌گشت و مثل آهی در نگاه بچه‌ها تبخیر می‌شد. تعدادی از مادران به‌محض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیت‌نامه، باور نمی‌کردند امیدشان پس از
۷سال زجر و زنجیر، بی‌دلیل پرپر شد… (دشت جواهر)



پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بین‌المللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادر داودی که
۲پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد، مستمر درِ خانه‌ها را می‌زد، به همسایه‌ها مراجعه می‌کرد و گمشده‌اش را می‌خواست.

پدر رضا زند وقتی رفت آدرس مزار فرزندش را بگیرد گفتند شناسنامه را بده تا آدرس قبر را بدهیم پدر گفت بچه‌مو کشتین شناسنامه‌شو می‌خواین؟ دارم نمیدم تهدیدش کردند و او باز ایستادگی کرد و جوابشان را داد. پدر (کریم زند) را گرفتند مدتی در سلول انفرادی نگه‌داشتند و
۳بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر هم‌چنان می‌گفت شناسنامه را دارم و نمیدم...

قتل‌عام ـ‌ زجرکش کردن خانواده‌ها


پدر مسعود مقبلی هم بعد از شنیدن شهادت مسعود سکته کرد و مدتی بعد درگذشت.
بسیاری از مادران تعادل روحی خود را از دست دادند و برخی هنوز باور ندارند عزیزشان را کشتند...
مادر صفدر آزادمهر بعد از شنیدن خبر اعدام صفدر سکته کرد و درگذشت و خواهر صفدر از فرط اندوه خودش را کشت.
... و ده‌ها و صدها نمونه دیگه از خانواده‌هایی که در اوج ناباوری، با خبر مرگ عزیزشون به تدریج زجرکش و قتل‌عام شدن...



قتل‌عام ۶۷ ـ زخم خاوران ـ شماره ۳۳
قتل‌عام ـ صدها گور جمعی در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷

قتل‌عام ـ صدها گور جمعی در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷
نزدیک به
۳۰سال گذشت اما هنوز محل دفن بسیاری از شهیدان قتل‌عام ۶۷ و گورهای جمعی معلوم نیست. هنوز معلوم نیست کدام اسیر از کدام شهر و کدام دلاور در کدام خاک نهفته است.
رضا ملک معاون تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در دوران علی فلاحیان در پیامی از زندان خطاب به دبیرکل ملل ضمن اشاره به قتل‌عام زندانیان گفت: «عالیجناب اگر شما به‌دنبال نسل‌کشی و جنایتکاران می‌گردید، در ایران بیش از
۱۷۰تا ۱۹۰، شاید هم بیشتر، گور دستجمعی وجود دارد».
قتل‌عام ـ افشاگری و پیام رضا ملک به دبیرکل
 یک شاهد عینی نوشته:
«محل دفن قتل‌عام شدگان
۶۷مشخص نیست. اما خانواده‌های شهیدانی که در پی اجساد بستگان خود بودند، یک بار در تهران متوجه می‌شوند که تعدادی از اجساد را به جاده خاوران منتقل کرده‌اند. من خودم به آنجا رفتم. منطقه نسبتاً وسیعی کنار گورستان ارمنی‌ها بود. بعد از تحقیقات معلوم شد شبانه با لودر چهار کانال طولانی کنده و اجساد را در آنها ریخته‌اند. وقتی به آنجا رفتم، دیدم دست یکی از شهیدان از خاک بیرون مانده و حیوانات نیمی از آن را خورده‌اند. با جستجوی دقیقتر، اجسادی را پیدا کردیم که به رویشان خاک نریخته بودند. همزمان با ما عده دیگری از خانواده‌ها نیز آمدند. ما خودمان بر روی اجساد شهیدان خاک ریختیم و دفنشان کردیم...»
قتل‌عام ـ زخم خاوران
 رضا ملک در گزارشی که از گورهای جمعی سمنان تهیه کرده است به‌نقل از یک عامل فعال اطلاعات و شاهد صحنه در سمنان می‌نویسد:
«... علی‌رغم این‌که گفته بودند اوین دیگر در خاوران خاکسپاری ندارد ولی به‌علت حجم بالای اعدام‌ها، هر جای خالی و مناسب را که می‌یافتند دست اندازی می‌کردند!... خلاصه بگویم:
هر سه کامیون، تمامی جنازه‌ها را در عمق زمین مدفون کردند. به‌طوری‌که حتی با کندن زمین هم به هیچ‌وجه امکان دسترسی به جنازه‌ها نبود. خروس خوان بود که کار پایان گرفت! کامیون ها رفتند و ما پولی به لودر چی دادیم و او را راهی کردیم.
چند شب دیگر هم به همین منوال در نقاط دیگر و گورهای گروهی دیگر، با بکارگیری تجربه شب اول و البته در اطراف سمنان، گذشت! در استان، چون استاندار برادر یکی از بچه‌های وزارت بود دستمان بازتر بود...»
در بسیاری از شهرها زندانیان را به بهانه‌یی از بند بیرون آورده، سلاخی کردند و همان‌جا در بیابان دفن کردند. تو زندان یونسکو
۴۴زندونی ‌رو به بهانه جابه‌جایی صدا کردن، یه ساعت بعد به هر کدوم یک کفن دادن گفتن بپوشین و بردن خارج شهر کشتن، جمعی دفنشون کردن...
قتل‌عام ـ گورهای جمعی در زنجان

 یک شاهد زنجانی نوشته:
«
۳۰مرداد ۱۳۶۷درست شب تاسوعا بود.
یکی از پاسداران که کاغذی دستش بود جلو آمد و گفت:
اسامی که می‌خونم سریع آماده شن:
علیرضا معبودی، خلیل توتونچی، قدرت ولی محمدی، سعید محمدی، رضا اکرامی نقش، محجوبی، جواد ارشدی، داوودی، سعید مسعودی، مسعود مسعودی، محسن میرزایی، فرج نبوی، حسن فضلی، کمال عتیقه چی، حریری، سجاد براری و...
وسایل‌تونو جمع کنین می‌خوایم ببریمتون حلیم خوری!
دقایقی بعد پاسداران مزدور، با شتاب و قهقهه آنها را با
۳مینی‌بوس به خارج از شهر بردند.
زندانیان را به روستای حسن آباد در غرب زنجان برده و همانجا به تیربار بستند. بعد جنازه‌ها را به قبرستان بالای زنجان واقع در خیابان دباغ‌ها منتقل کردند.
نگهبان قبرستان گفت: شب دیدم ماشین‌های زیادی وارد قبرستان شدند و در
۳نقطه گودال بزرگی کندند بعد با ۳ماشین جنازه‌ها را به گودال‌ها ریختند. من با فانوس جلو رفتم و گفتم چه‌کار می‌کنید؟
آنها مرا از محوطه دور کرده و گفتند برو اتاقت و ضمنا چیزی هم ندیدی‌ها.
نگهبان گفت: بعد با
۳ماشین دیگر روی جنازه‌ها آهک ریختند. فردای آن شب تلخ به محل دفن این شهدا رفتم و دست یکی از این عزیزان را دیدم که با لباس و بیرون از خاک است، کمی زمین را کندم و دست را زیر خاک گذاشتم... دست یک دختر بود.»

گزارشی از قبرستان آق‌سید مرتضی:
یکی از بچه‌هایی که منزل‌شان نزدیک گلستان بود، گفت دیشب سگ‌های ولگرد در محوطه گلستان زیاد بودند. همسایه‌ها می‌گفتند سگ‌ها که بوی خون شنیدند، شروع به کندن خاک کردند و به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند.
قتل‌عام ـ گورهای جمعی در لاهیجان

 از قبرستان آق‌سید‌مرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد را قبلاً دفن کرده بودند، صدای لودر می‌آمد. روز بعد رفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. همین‌که وارد شدیم دیدیم در گوشه‌ی شرقی گورستان، یک محیطی به طول ۳۰متر و عرض ۳متر خاک‌برداری شده و خاک نامنظمی هم اطرافش ریخته‌اند.


قتل‌عام ۶۷ ـ تیربارون تو گونی؛ سلاخی تو بیابون... _ شماره ۳۴
قتل‌عام ۶۷

با شروع جنبش دادخواهی، خبرها و نمونه‌هایی از قتل‌عام در شهرهای مختلف مطرح شد که هیچ کس فکرش‌رو نمی‌کرد. خبرهایی که با شنیدنش مغز آدم سوت می‌کشه. چه کسی فکر می‌کرد تو گرماگرم قتل‌عام حوالی رودبار و رشت یه گودال بزرگ بکنن و زندونیا رو بریزن توش تیربارون و همونجا دفن کنن. این بچه‌ها رو هم مثل زندونیای ایلام و دزفول و ارومیه و... به بهانه انتقال از بند، سوار ماشین کردن و به سبک داعش امروز بردن تو بیابونا کشتن. تو ارومیه زندونیای سیاسی‌رو سلاخی کردن. بیژن پیرنژاد در مورد نحوه قتل برادرش هوشنگ و قتل‌عام زندونیای ارومیه نوشته:
«مرداد ماه سال
۱۳۶۷هوشنگ برادر کوچکترم که حکمش هم تمام شده و خانواده منتظر آزادیش بودند را همراه تعدادی از مجاهدان اسیر با ۲مینی‌بوس از زندان ارومیه به بهانه انتقال به زندان تبریز خارج کرده و به تپه‌های اطراف دریاچه ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را در حالی که دست و پایشان را از قبل بسته بودند مورد حمله قرار داده و به‌معنای دقیق کلمه سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آن‌قدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شده ولی با تهدید و سلاح‌های پاسداران مسلح مواجه شده و از منطقه دور شدند. مدتی بعد از اجرای این جنایت هولناک به خانواده اطلاع دادند که برای گرفتن وسایل هوشنگ مراجعه کنند اما جرأت نکردند نحوه به‌شهادت رساندن اسیران را بگویند وقتی هم با اعتراض خانواده مواجه شدند با همان فرهنگ کثیف و مبتذلی که خاص خودشان است گفتند خوب اگر منافق نباشد به بهشت می‌رود...
قتل‌عام ـ‌ سلاخی زندانیان سیاسی در ارومیه

 آری! مجاهد خلق هوشنگ پیرنژاد این‌چنین قیمت دفاع از حرمت کلمه مقدس مجاهد خلق را پرداخت. او که با جسمی فلج به مدت ۶سال شکنجه‌های فوق طاقت انسان را تحمل کرد، آن‌چنان هراسی در دل بازجویان و شکنجه‌گرانش انداخته بود که نه تنها بعد از پایان محکومیت آزادش نکردند که او را با شقاوت‌بارترین شیوه در قتل‌عام ۶۷به‌شهادت رساندند...»
یکی دیگه از خبرهایی که خیلی عجیب و تکون دهنده بود ماجرای قتل‌عام زندونیای مسجد سلیمان بود. اونها هم به بهانه‌ی انتقال از بند، بیرون کشیدن و بردن بیابون؛ بعد همه رو ریختن تو گونی و...
قتل‌عام ـ مشاهدات یک هم وطن از قتل‌عام ۶۷ در مسجد سلیمان

 نفری که خودش از نزدیک شاهد صحنه بیابونهای اطراف مسجد سلیمون بود میگه:
ما تو کوه بودیم اونا تو دشت بودن. حدود هشت و نیم صبح بود... هنوز هوا گرم نشده بود. ما رفته بودیم برای شکار. اون منطقه حدود
۶۰کیلومتر از مسجد سلیمان فاصله داره. داشتم با دوربین نگاه می‌کردم که توجهم به دوتا ماشین باری جلب شد، اول فکر کردم سبزیجات بارشونه... ولی تعجبم این بود که این دو تا ماشین تو این دشت چی میخوان. دوربینو دادم به پدرم اونم دید مشکوک شد. بعد ماشین سومی هم رسید. چند نفر اومدن پایین. چیزی شبیه یه ون نظامی بود. بعد در ماشینای باری رو باز کردن و از هر کدوم ۸_۷نفر پیاده کردن. بعد دیدم اینا افراد رو با چشم بسته دونه دونه میکنن داخل گونی! مونده بودیم که چیه! چرا اینارو آوردن وسط بیابون دارن زنده زنده میکنن تو گونی؟ یه چیزهایی مثل کیسه‌های بلند یا گونی بود که اونهارو کامل کردن تو گونی، در گونیارو بستن. بعد اونها رو یه جوری نشوندن و بعد شروع کردن تیراندازی. تو اون صحنه تیراندازی ما دیگه خشک شدیم... بعداً من متوجه شدم که اینارو به‌خاطر این‌که خیلی راحت بتونن جابه‌جا کنن اول که هنوز جون داشتن گفتن برین تو گونی بعد درشو بستن بهشون تیراندازی کردن، بعد که تیراندازی تموم شد انداختن تو ماشین‌ها هر سه ماشین هم به یه سمت رفتن و از هم دور شدن...

کی باور میکنه؟
سلاخی زندونی دست بسته تو بیابون!
قتل‌عام تو کوچه و زندون و خیابون؛
تیربارون تو گونی...



قتل‌عام ـ مشاهدات یک هم‌وطن از تیرباران زندانیان در بیابان‌های اطراف مسجد سلیمان

قتل‌عام ۶۷ ـ تلاش برای کتمان قتل‌عام ـ شماره ۳۵
قتل‌عام ـ پنهان‌کاری و تخریب گورهای جمعی

تا چند ماه بعد از قتل‌عام، حاکمان و قاتلان برای ایجاد رعب و ترس گفتن کشتیم شوخی هم نداریم. خامنه‌ای ۱۵آذر گفت: «مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ اعدام می‌کنیم و با این مسأله شوخی نمی‌کنیم». رفسنجانی هم شیادانه گفت: «بنا داشتند در کشور یک کار تخریبی وسیع را انجام بدهند، مجازات شدند». ۲۰دی ۶۷موسوی خوئینی‌ها هم که اون زمان دادستان بود، در این رابطه گفت: «ما از بالا رفتن آمار اعدام‌ها واهمه‌ی نداریم.».

اما به‌علت شدت جنایت، بعد از اون سیاست کتمان و پنهان‌کاری رو پیش گرفتن و بالکل موضوع رو حاشا کردن. تا جایی که طرح این موضوع تبدیل به مرز سرخ حکومتی شد و احدی حق نداشت راجع به موضوع قتل‌عام و تابستان
۶۷ کلامی بگه یا بشنوه.

با گذشت زمان و نگرانی از برملا شدن جنایت، سیاست حاشا و پنهان‌کاری تا آخرین لایه‌های حکومتی هم پیش رفت و مطلق شد. برای اجرایی کردن این سیاست بایستی همه آثار و اسناد و مدارک قتل‌عام نابود می‌شد. به همین خاطر اول تمام پرونده‌های بازجویی و دادگاه و... قتل‌عام شدگان‌رو آتش زدن تا آثار و هویت سیاسی زندانی رو محو کنن، بعد هم تلاش کردن با جمع‌آوری شناسنامه شهیدان حضور فرد رو بالکل انکار کنند. در نتیجه دادستانی رسماً ـ به‌صورت کتبی و شفاهی ـ به خانواده‌ها گفت اگه قبر بچه‌تونو می‌خواین شناسنامه‌اش‌رو بیارین تحویل بدین تا آدرس مزارش‌رو بدیم.


قتل‌عام ـ تلاش قاتلان برای انکار هویت قتل‌عام شدگان

در مرحله بعد تلاش کردن با تسطیح مزار و گورهای جمعی، آخرین آثار شهیدان را محو کنند.
در خاوران چند نوبت اقدام به تخریب گورهای جمعی کردند و با مقاومت مردم عقب نشستند و کارشون ناتموم موند اما در سایر شهرها سیاست پنهان‌کاری و محو آخرین آثار قتل‌عام شدگان رو با شدت و جدیت بیشتر ادامه دادن. در تازه آباد رشت محل گورهای جمعی رو با لودر صاف کرده و قبرهای جدید درست کردن. بعد از مدتی با فروش قبرهای جدید و رسیدگی به محوطه مزار و قبرهای جدید، چهره خاوران رشت رو تغییر دادند...


قتل‌عام ـ تلاش برای پنهان کاری و محو گورهای جمعی
در مرکز شهر دزفول کنار رودخانه‌ی رودبند و در جوار امام‌زاده «رودبند» پنج گورجمعی مربوط به قتل‌عام‌شدگان سال ۶۷ کشف شد. چند سال بعد هم روی همین گورهای‌جمعی در دو محل یک موزه با عنوان «شهدای دفاع مقدس و بنای سرباز گمنام» و یک به‌اصطلاح حسینیه ساختند تا تحت این نام تمام آثار جنایت رو مخفی کنن.
در اهواز چند مرتبه مزار شهیدان بهشت آباد رو تخریب کردن و در ابتدای
۹۶ دوباره با لودر به جان خاک افتادن...
با گسترش جنبش دادخواهی تلاش مزدوران برای تخریب آثار قتل‌عام و گورهای جمعی بیشتر شد. در مشهد با بهانه پروژه‌های ساختمانی به تخریب گورها پرداختند، در خوی گورها رو آتش زدن. روز اول تیر
۱۳۹۶ مزدوران خامنه‌ای وارد وادی رحمت و مزار شهیدان تبریز شدن. مزدوران با ماشین‌آلات سنگین اقدام به صاف کردن سطح زمین و از بین بردن سنگ‌های مزار کردن. چند روز بعد، به‌دنبال افشاگری مقاومت، شیادانه تلاش کردند جنایت تخریب مزار شهدای گمنام مجاهد تبریز رو لابلای انجام پروژه‌های عمرانی پنهان و لاپوشانی کنن. هم‌چنین با نصب تابلو پروژه همسان سازی بلوک اطفال با میدان آرامستان وادی رحمت سعی کردن مردم و اهالی رو باز هم فریب بدن. مزدوران برای عادیسازی و مقابله با خشم مردم، ۱۲سنگ مزار رو در محل بتون ریزی جدید گذاشتن تا وانمود کنن کاری با مزارها ندارن اما... همه رو سیمان کردن...


قتل‌عام ـ تخریب مزار شهیدان در وادی رحمت تبریز

کلیپ سیمانکاری مزار شهیدان در وادی رحمت


 قتل‌عام ـ سیمانکاری و محو تربت پاک شهیدان قتل‌عام شهیدان


قتل‌عام ۶۷ ـ کشتار زندانیان سیاسی با عنوان مواد مخدر ـ شماره ۳۶


قتل‌عام ـ کشتار زندانیان سیاسی با عنوان مواد مخدر...

دیدیم که در گرماگرم قتل‌عام و کشتار زندانیان سیاسی بعضی از زندانیان رو به اسم قاچاقچی و مواد مخدر در ملأعام حلق‌آویز کردن. روز چهارشنبه ۱۲مرداد احمد غلامی و محمد رامش رو روی پل هوایی شهر آمل به اتهام قاچاقچی مواد مخدر بدار کشیدند. مردمی که شاهد صحنه بودن گفتن وقتی طناب انداختن گردنشون فریاد می‌زدن: «ما مجاهدیم، ما زندانی سیاسی هستیم».
در عکس زیر خونه شون اشتباه نوشته شده است.

قتل‌عام ـ اعدام مجاهدین با عنوان مواد مخدر...

بعد از پایان رسمی کار هیأت مرگ، تا مدتی هر شهر کدخدای قضایی و قانون خودش رو داشت. طوری که تو بعضی از شهرهای غربی کشور هر پاسدار و مأمور دون پایه وزارت اطلاعات حکم اعدام صادر می‌کرد.

بعضی از شهرها جوانان رو تو خیابون دستگیر و همون‌جا به جرم هواداری از مجاهدین حلق‌آویز می‌کردن. حتی زندانیان آزاد شده رو دوباره دستگیر و اعدام کردن.
بعدها معلوم شد تا یک سال بعد اعدام زندانیان مجاهد با عنوان رذیلانه دزدی و قاچاق و مواد مخدر تو شهرهای مختلف ادامه داشته.

تو یکی از کتابهای خاطرات زندان نوشته:
«در همین تهران بارها مجاهدی را به جرم فساد! و سرقت یا جاسوس دشمن! در میدان گمرک، سه راه آذری، مولوی و... حلق‌آویز کردن. همان ایام؛ اواخر سال
۶۷ حکم اعدام دو مجاهد در بازار شهرستانی (میدان امام حسین) به جرم مواد مخدر خوانده و بلافاصله اجرا شد. بسیاری از زندانیان وقتی طناب بر گردنشان افتاد، در برابر چشم حاضرانی که گمان می‌کردند با اعدام مجرمان عادی روبه‌رو هستن شعار درود بر مجاهد و مرگ بر خمینی سر دادند...

علی اکبر علائینی
۲۸خرداد ۶۷ تحت عنوان مجرمان مواد مخدر در پل سیمان تهران سربه‌دار شد. به‌محض این‌که طناب را دور گردن علی‌اکبر انداختند فریاد کشید من علی‌اکبر علائینی مجاهد خلقم؛ قاچاقچی نیستم...


قتل‌عام ـ اعدام علی اکبر علائینی در تهران با عنوان مواد مخدر..


۲۶مرداد ۶۸ مصطفی جوان شادلو را در سیاهکل تحت عنوان قاچاقچی دار زدند. پدرش، احمدرضا، با دیدن این صحنه جگرش کباب شد؛ فریاد کشید پسرم مجاهد است. بلافاصله پاسداران پدر را دستگیر و سربه‌نیستش کردند...
کافی‌ست لحظه‌ای خودمان را جای برادر «زینت حسینی و سارا علیزاده» قرار دهیم که در مرداد
۶۸ در تهران به جرم فساد! و مواد مخدر اعدام شد تا بفهمیم در این مدت چه بر سر مردم و مجاهدینش آمده است... (آفتابکاران جلد ۵ ـ یادیاران صفحه ۳۶)

آبان
۶۸ زندانیان مجاهد هادی متقی، جعفر ستاره آسمان، غلامحسین صالحی و اعظم طالبی رودکار رو در ملأعام اعدام کردن. روز شنبه ۲۰آبان ۶۸ روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:
بر اساس رأی صادره از سوی دادگاه ویژه گیلان، هادی متقی فرزند رمضان به جرم قتل عمد، مثله کردن و سوزاندن بقای جسد، سید حسین ابهری‌نژاد به اتهام ارتکاب... جعفر ستاره آسمان فرزند بابا، غلامحسین صالحی فرزند حسن و اعظم طالبی رودکار فرزند عشقعلی به جرم شرکت در چند فقره آدم‌ربایی، سرقت مسلحانه، وارد کردن سلاح گرم و مواد مخدر و... محکوم به اعدام شدند، که احکام صادره در ملأعام و در محوطه شهربانی رشت به اجرا درآمد.


 قتل‌عام ـ سند اعدام زندانیان سیاسی به جرم مواد مخدر...


بله! خواهر مجاهد اعظم طالبی رودکار رو در ملأعام به جرم فساد اعدام کردند...
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند.


قتل‌عام ۶۷ ـ‌ آمار قتل‌عام ـ شماره ۳۷
قتل‌عام ـ آمار زندانیان سیاسی قتل‌عام شده در سال ۱۳۶۷

۲۹سال از قتل‌عام و اون نسل‌کشی گذشت اما هنوز آمار دقیقی از قربانیان فاجعه و قتل‌عام شدگان در دست نیست.
دیدیم که برای پوشوندن جنایت بزرگ چه وحشی‌گری‌ها و چه شقاوت‌ها کردن؛ از جمع کردن شناسنامه‌های قتل‌عام شدگان و سوزوندن پرونده‌ها تا تخریب مزارها، از ممنوعیت عزاداری و تجمع و مراسم یادبود و سالگرد و... تا محو آثار و دستگیری مادر بیمار و سیمان‌کاری گورهای جمعی و هزار تهدید و ارعاب و...
و دیدیم که طرح موضوع قتل‌عام زندانیان به بالاترین جرم و مرز سرخ رژیم تبدیل شد و با تلاش گسترده و سیستماتیک مانع از درز اطلاعات و اخبار قتل‌عام شدن.
در نتیجه ـ به‌علت شدت اختناق و تلاش همه‌جانبه برای انکار قتل‌عام ـ اطلاعات و آمار اغلب شهیدان به‌ویژه در شهرستان‌ها هرگز برملا نشد. خدا میدونه چه تعداد تو شهرهای غربی و جنوبی کشور قتل‌عام شدن و چند صدنفر در زندان‌های شیراز و اهواز و مشهد و اصفهان و شهرهای گیلان و مازندران سربه‌دار شدن.
 
قتل‌عام ـ آمار برخی از بندها بعد از قتل‌عام
از صد یا صد و بیست نفری که فقط تو یکی از گورهای جمعی رشت آرمیدند اسم بیست یا سی نفر بیشتر فاش نشد. از فاجعه قتل‌عام تو زندان‌های شهرهای مرزی هنوز خبری نیست. هنوز آمار روشنی از کسانی که تو شهرهای مختلف یا مناطق ساحلی سلاخی شدن نداریم؛ نمی‌دونیم اونایی که تو گور تیربارون شدن و نیمه جون دفن شدن و عزیزانی که تو گونی و کفن و... تیربارون شدن چه تعداد و کجا بودن. از زندان‌های بزرگ وکیل‌آباد و عادل‌آباد که صدها زندانی سرموضع داشتن جز چند نفری که اقوام یا آشناهاشون تونستن اسمشونو برای مقاومت ارسال کنن اسمی و رسمی در دست نیست.
تو این شرایط هر اسم و اطلاعاتی از هر شهید بیانگر ده‌ها شهید بی‌نام نشان و هزاران داغ و درد و آه خانواده‌هاییه که بی‌تاب و بی‌پناه و بیمار شدن...
کسانی که ـ با هر انگیزه‌یی ـ سعی در پایین آوردن آمار قتل‌عام زندانیان سیاسی دارند مبنای قضاوت و تحلیلشون رو ادعای آقای منتظری می‌دونند که تو یکی از نامه‌هایی که به خمینی نوشت به عدد
۲۸۰۰یا ۳۸۰۰ اعدام اشاره کرده در حالی که همین آقای منتظری تو اولین نامه‌یی که به‌تاریخ ۹مرداد ۶۷ (یعنی ۳روز بعد از تشکیل هیأت مرگ تهران) به خمینی نوشت ضمن اشاره به اعدام‌های گسترده تصریح کرد: «اعدام چندهزار نفر در ظرف چند روز، هم عکس‌العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود»
این در حالیه که
۹مرداد، قتل‌عام هنوز تو بعضی از شهرها شروع نشده بود؛ حتی تو زندان گوهردشت هم از روز شنبه هشتم مرداد هیأت مرگ مستقر شد. ضمن این‌که سرعت و شتاب اعدام‌ها بعد از دهم مرداد بیشتر شد.
قتل‌عام ـ بند هشتم نامه اول آقای منتظری به خمینی

با این حساب فقط با استناد به همین جمله «اعدام چندهزار در چند روز» ـ اگر فرض کنیم فقط یک ماه اعدام‌ها جریان داشته ـ میشه به عدد بیش از ۳۰هزار رسید. البته می‌دونیم تو بعضی از شهرستان‌ها قتل‌عام تا چند ماه بعد هم ادامه داشت.

دکتر محمد ملکی؛ اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب؛ طی مصاحبه‌یی در مورد آمار قتل‌عام شدگان ضمن تأکید روی عدد بیش از
۳۰هزار اعدام گفت:
«تعداد هم خیلی زیاده؛ من اگر بخواهید سندی دارم که نشون میده تعداد خیلی زیاده و آنچه که آیت‌الله منتظری و دیگران در
۴هزار و ۵هزار و این حرف‌ها گفتن اینا اولاً اطلاعاتی‌ست که ایشون داشتن و بعد هم به ایشون دادن و بعد هم مربوط به تهران بوده در حالی که این مسأله کشتار سال ۶۷ در تمام شهرستان‌ها و حتی شهرستان‌های کوچک و روستاها هم اجرا شده است...»
  
قتل‌عام ـ ادعای دکتر محمد ملکی در مورد آمار اعدام‌های سال ۶۷

قتل‌عام ـ‌ مصاحبه دکتر ملکی در مورد تعداد قتل‌عام شدگان مرداد ۱۳۹۵

و رضا ملک معاون سابق تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در زمان آخوند فلاحیان، طی یک افشاگری تکون دهنده از توی زندان سال‌۱۳۸۷ خطاب به دبیرکل ملل‌متحد گفت:
«جنایات این رژیم به حدی‌ است که طی چند شب در سال
۶۷بیش از ۳۳‌هزار و ۷۰۰نفر زندانیان دارای حکم اعدام و در گورهای دستجمعی توسط کانتینرها و بولدوزها به خاک سپرده شدن..»
قتل‌عام ـ افشاگری رضا ملک معاون سابق وزارت اطلاعات در مورد آمار زندانیان قتل‌عام شده

البته برخی دیگر از کسانی که روزگاری در هیأت حاکمه بودند و امروز کنار کشیده و برخی از اسناد اون جنایت بزرگ رو افشا کردن به عدد بیش از ۲۰هزار و ۳۰هزار هم اعتراف کردند. (مهدی خزعلی از معاونین ریاست جمهوری، محمد نوری‌زاد روزنامه‌نگار و سینماگر سابق و...) اما نکته بسیار مهم این است که در شرایطی که هیولا با تمام قوا در محو آثار و نشانه‌های شهیدان تلاش میکنه و هر نام و اطلاعات از شهیدان گمنام از مرگ چندین اسیر قتل‌عام شده خبر می‌ده، تا امروز بیش از پنج هزار اسم و مشخصات از مجاهدین و بیش از پونصد اسم از زندانیان سایر جریان‌ها که در جریان قتل‌عام ۶۷مظلومانه شهید شدن برملا و افشا شده.
البته به یمن جنبش فراگیر دادخواهی که موضوع قتل‌عام زندانیان در سال
۶۷ را به عاملی برای وحدت ملی تبدیل کرد، هر روز شاهد اطلاعات جدیدی از شهیدان و گورهای جمعی هستیم. اخیراً خبر کشف دو گور جمعی در اهواز و ماهشهر توسط مردم منتشر شد.


قتل‌عام ـ کشف دو گور جمعی زندانیان زندان کارون اهواز و زندان ناوا در بندر ماهشهر
بالای گزارش نوشته:
«فاجعه پنهان مرتبط با اعدام‌های سراسری زندانیان سیاسی سال
۶۷ در خوزستان، اکنون پس از سی سال به کوشش تعدادی از بازماندگان آن قتل‌عام فجیع افشا می‌شود.
گورهای دسته‌جمعی زندانیان سیاسیِ زندانِ کارون اهواز در کنار پادگان
۲۸روح اللهِ سپاه پاسداران در حاشیه امامزاده... در حومه شهر اهواز و گورهای جمعیِ زندانیان سیاسیِ قتل‌عام شده‌ی زندان ناوا بندر ماهشهر در کنار گورستان ماهشهر قدیم قرار دارند...»
بله! آمار واقعی قتل‌عام شدگان بعد از پایان اختناق و نابودی کامل حکومت قتل‌عام افشا میشه.
زمانی که پرده‌ها کنار می‌رود و می‌بینیم عدد
۳۰هزار هم بسیار محافظه‌کارانه تنظیم شده و آمار واقعی بیش از اینهاست.



قتل‌عام ۶۷ ـ مقدمه‌یی بر فایل صوتی آقای منتظری، شماره ۳۸
قتل عام ـ‌ بزرگترین جنایت

با افشای فایل صوتی ملاقات آقای منتظری با اعضای هیأت مرگ در ۱۹مرداد ۱۳۹۵شور و شعله‌ی تازه‌یی در جنبش دادخواهی دمیده شد. این ملاقات در روزهای پایانی قتل‌عام، روز دوشنبه ۲۴مرداد ۱۳۶۷انجام شد و آقای منتظری پیش‌تر تو کتاب خاطراتشون توضیح داده بودن اما مزدوران خامنه‌ای با طرح شایعات مختلف و باز هم ارعاب و تهدید و جوسازی، مانع از نفوذ و گسترش اون در جامعه شدن. البته جنایت اونقدر بزرگ بود که باورش هم برای مردم ساده نبود...
خمینی بعد از مخالفت آقای منتظری با قتل‌عام زندانیان، با این خیال که ایشون آدم ساده‌ایه و میشه فریبش داد، ـ بعد از قتل‌عام اکثر زندانیان ـ هیأت مرگ تهران رو فرستاد پیشش تا با سناریو مشورت و کسب تکلیف، اونو تو این جنایت شریک کنه و هیچ شکافی باقی نمونه.
اما منتظری همون اول آب پاکی‌ رو ریخت رو دستشونو گفت:
«به نظر من بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما رو محکوم میکنه، به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزوه جنایتکاران تو تاریخ می‌نویسند، ...»
با توجه به اهمیت حرف‌هایی که تو اون ملاقات گذشت، تو این شماره فقط به
۳نکته مهم از اون سند تاریخی اشاره می‌کنیم:
 ۱. برنامه ریزی و طراحی اعدام‌ها از مدت‌ها قبل:
«شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی می‌گفت: ”مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام بشند“. اینا یه همچین فکری می‌کردن. و حالا فرصت را مغتنم شمردن...»
 قتل‌عام ـ اعدام‌ها از مدت‌ها طراحی شده بود

میگه پسر خمینی از چند سال قبل می‌گفت به صغیر و کبیرشون نباید رحم نکرد و این نشون میده قتل‌عام مشروط به هیچ عامل بیرونی و خلق الساعه نبود. کما‌این‌که دیدیم از مدت‌ها قبل تو تمام شهرستان‌ها تفکیک زندانیان رو شروع کرده بودن و بسیاری از زندونیای شهرستانی رو به شهرهای دیگه منتقل کردن تا مانع از شوک و شورش‌های محلی تو شهرهای کوچک بشن.

۲. عدم مشروعیت دستگاه قضایی:
«دستگاه قضایی کشور شما زیر سؤال بردید. چندین سال، شخص آقای نیری، این قاضی اون قاضی، تو این شهر تو اون شهر، یکی رو محکوم کرده به
۵سال یکی رو محکوم کرده به ۶سال، یکی رو محکوم کرده به ده سال، و یکی را محکوم کرده به پانزده سال.
خوب این‌که حالا ما بیاییم بدون این‌که فعالیتی تازه باشه بگیریم اعدام کنیم، این معنی‌اش این است که همه ما... خوردیم، همه دستگاه ما، قضایی ما، غلط بود، این معنی‌اش این نیست؟»
 
قتل‌عام ـ زیر سؤال رفتن دستگاه قضایی...
می‌گه این قتل‌عام و اعدام‌هایی که بدون جرم و بدون محاکمه انجام دادین ثابت می‌کنه که تو نظام ولایت اصلاً موضوعی به نام قضا و قضاییه وجود نداره. بحث این نیست که قضاییه کشور خوبه یا بد، حتی بحث این نیست که قانونی عمل میکنه یا نه؛ بحث اینه که اصلاً نظام قضایی وجود نداره. معنی این حرف اینه که تمام احکام زندان و سنگسار و دار و تبعید و تیربارون مبنای سیاسی دارن و نه قانونی و حقوقی و جزایی.
مهم نظر ولایت و مصلحت نظامه. هرزمان ولی‌فقیه احساس خطر کنه ـ اگه اول انقلاب و سال
۵۸هم که باشه ـ روزنامه خون هم می‌گیرن بهش ۶ماه حبس میدن، اگه باز هم تشخیص بده و احساس خطر کنه همون فرد رو به ۶سال حبس محکوم میکنه و اگه لازم باشه همون زندانی رو بعد از هفت سال در حالی که یک سال از پایان مدت محکومیتش گذشته با همون جرمی که هیچ جای دنیا جرم نیست، اعدام میکنن. داره به نیری و رئیسی میگه آخه شما خودت به نفر ۵سال یا ۱۰سال حکم دادی، چطور بدون این‌که جرمی مرتکب شده باشد اونو می‌کشی؟ تصریح میکنه که هیچ فعالیت تازه‌یی صورت نگرفته بود و اعدام‌ها دلیل سیاسی داشت.

۳. قصابی انسانها در ماه محرم:
 قتل‌عام ـ قصابی در ماه محرم

 «دیگه ماه محرمه دیگه اقلا دیگر تو ماه محرم اقلا، ماه خدا و پیغمبره اینطوری نیست، از امام حسین اقلا شرم بکنید دیگه حالا.
بیایند آنجا، ملاقات رو قطع کنیم و همین‌طور بیایم قصابی کنیم تو اونجا، بکشیم بیرون و تی تی [صدای شلیک] هیچ جای دنیا همچین کاری هست؟ ما آدمایی هستیم که رادیو تلویزیون ما میگه، قاتل گاندی رو دو سال سه ساله توی نمی‌دونم چی چیه، مرتبه دومه نمی‌دونم چی چی فرجام‌خواهی توی اونجام رفته، حالا تازه دارن اعدامش میکنن.»


 قتل‌عام ـ قطع ملاقات و قصابی زندانیان
 می‌گه اگر به‌خاطر مصلحت نظام کشتید، اگه به‌خاطر کینه امام کشتید، ... به‌خاطر خدا به‌خاطر محرم، به‌خاطر امام حسین بس کنید. از امام حسین شرم کنید که تو همین ایام خودش و آلش و اصحابش رو تو کربلا کشتن. میگه «... همین‌طور بیایم قصابی کنیم تو اونجا، بکشیم بیرون و تق تق...» اگر توجه کرده باشین از واژه قصابی استفاده می‌کنه؛ خلاصه این‌که یزید و معاویه و ابن زیاد «قصابی» نکردن، اسیر نکشتن، بیمار نکشتن. اما شما می‌کشید بیرون و تق تق اسیرها رو می‌کشین. آخه کدوم جلادی این کارها را با اسیراش کرده که ما دومیش باشیم. بعد هم ضمن اشاره به ماجرای قتل گاندی می‌گه «ما خودمون تو تلویزیون می‌گیم قاتل گاندی‌رو تا چند سال نکشتن...» آخه چطوره که رهبر سیاسی و پدر معنوی هند رو با گلوله کشتن اما کسی نگفت باید نسلشونو برداریم ولی شما دارین روز روشن تو ایام محرم آدم‌هارو قصابی میکنین.

قتل‌عام ۶۷ ـ حرف اصلی در فایل منتظری شماره ۳۹
قتل‌عام اسیران بدون محاکمه

دیدیم که روز دوشنبه ۲۴مرداد ۶۷ هیأت مرگ تهران به سرپرستی آخوند حسینعلی نیری راهی قم شدن. همین روز آقای منتظری طی نامه‌یی در ده بند به خمینی گفت ما نمی‌تونیم منطق رو با گلوله پاسخ بدیم و...

در بند دوم همین نامه که از رو برای اعضای هیأت مرگ هم خوند نوشته:
«این‌گونه قتل‌عام بدون محاکمه آنهم نسبت به زندانی و اسیر (اسیر شماست دیگه) قطعاً در درازمدت به نفع آنهاست و دنیا ما را محکوم می‌کند و آنان را بیشتر به مبارزه مسلحانه تشویق می‌کند. مبارزه با فکر و ایده از طریق کشتن غلط است.
 
قتل عام ۶۷ - اینگونه قتل‌عام غلط است

 در همین بند و پاراگراف کوچک، ۵نکته و حرف بزرگ وجود داره:
قتل‌عام:
روز
۲۴مرداد یعنی ۱۸روز بعد از شروع قتل‌عام آقای منتظری از عبارت قتل‌عام استفاده می‌کنه. چرا؟ چون میدونه صحبت از یک یا چند اعدام یا اعدام‌های یکی دو تا زندان نیست. صحبت از اعدام‌های گسترده جمعی و یک قتل‌عام وحشیانه است. به همین علت اول کسی که از عبارت قتل‌عام استفاده کرد نه مجاهدین خلق و به قول خودشون دشمنان قسم خورده‌ی نظام، که قائم‌مقام وقت خمینی آقای منتظری بود.

بدون محاکمه:
هیچ دادگاهی در کار نبود. همین‌جا تصریح می‌کنه که زندانیان رو بدون محاکمه، بیرون کشیدین و کشتین. بعدها هم آخوند احمدی شاهرودی و فلاحیان و رازینی هم به همین موضوع اعتراف کردن و گفتن هیأت مرگ با هدف انتخاب زندانیان سرموضع تشکیل شد نه محاکمه.

تو فرمان و فتوای قتل‌عام هم خمینی به صراحت نوشته: کسانی که در زندان‌های سراسر کشور سر موضع هستند [با تشخیص حاکم شرع و دادستان و نماینده اطلاعات] باید اعدام شوند و بلافاصله تأکید می‌کنه» آقایانی که تشخیص موضع به‌عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند، سعی کنند ”اشداء علی الکفار“ باشد.»

کاملا روشن است. هیأت مرگ باید از میان زندانیان، مخالفان فکری و اعتقادی را انتخاب کنند و نباید دچار وسوسه و تردید هم شوند که اشداء علی‌الکفار باشند.

اسیرکشی
تصریح می‌کند که این‌ها اسیر و زندانی دست بسته‌ی خودتان بودند که با معیارهای خودتان حکم
۲سال و ۵سال و... سال گرفتند. شما اسیرکشی کردید در حالی که حتی یزید اسیرانش را نکشت...

مبارزه مسلحانه:
می‌گوید این کار و این کشتار «آنان را بیشتر به مبارزه مسلحانه تشویق می‌کند»

داره میگه اگر فکر می‌کنید با کشتن اینها تمام می‌شوند اشتباه می‌کنید چون شما با این کار راه قهر و مبارزه مسلحانه را بیشتر باز می‌کنید...

مبارزه با فکر غلطه:
این حرف اصلی و پایه همه‌ی حرف‌ها است. این موضوع رو در چند بار تو همین دیدار هم تکرار کرد:
«در خاتمه، مجاهدین خلق اشخاص نیستند، یک سنخ فکر و برداشتند، یک نحو منطقند، ومنطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد، با کشتن حل نمی‌شود، بلکه ترویج می‌شود.»

جای دیگه تو همین ملاقات به صراحت میگه:
«این منطقی است که حنیف‌نژاد و نمی‌دونم کی، اینها القاء کردند، منتهی اینها... این منطق را... راه انداختند ، این‌که داره جونشو فدا میکنه، انتحار میکنه بالاخره معتقده دیگه باباجون، این فکر رو ما بایستی یک جوری می‌کردیم با فکر از بین می‌بردیم، حالا ما نداشتیم کسی که با منطق باشون صحبت کنه...
جان کلام همین‌جاست.
  قتل‌عام ـ کشتار منطق و برداشت مخالف با گلوله

 قتل‌عام ـ چون کسی نداشتیم با منطق باشون صحبت کنه کشتیم

خمینی بعد از کلاس‌های تبیین جهان که سال ۵۸ توسط آقای مسعود رجوی برگزار می‌شد و ده‌ها هزار نفر مستقیم و غیرمستقیم شرکت می‌کردن تلاش کرد با راه‌اندازی یک برنامه مسخره‌ی تلویزیونی به نام «قرآن در صحنه» باهاشون مقابله کنه اما بعد از پخش چند برنامه، نزدیکانش گفتند این تفاسیر در برابر اون جلسات که تو دانشگاه شریف برگزار می‌شه افتضاح و آبروریزیه و بهتر است ادامه ندهیم... بعد از چند جلسه هم تعطیلش کردند. اما پاسخ کلاس‌های تبیین جهان و منطق مجاهدین رو با تقویت دسته‌های چماقدار و قمه کش و... شعبان بی‌مخ‌هایی که در هر محله تربیت کرده بودند دادن.

این روند _پاسخ منطق مجاهدین با چوب و چماق و گلوله_ از همون روز اول تا امروز ادامه داره. آتش و رگبار خمینی به صف تظاهرات مسالمت‌آمیز در روز ۳۰خرداد با همین منطق انجام شد و اعدام پرستوهای خونین بال و دانش‌آموزان و دختران و مادران و همه‌ی شکنجه‌ها و تیربارون‌ها با همین منطق و همین استیصال ایدئولوژیک انجام گرفت.

آقای منتظری می‌گه آخر کسی که جونش رو فدا می‌کند مگر با کشتن تموم می‌شه؟ ما باید با منطق و فکر با اینها مقابله می‌کردیم اما چون نداشتیم منطقی که بتونیم با اونها مقابله کنیم کشتیم.

این منطق اصلی قتل‌عام وحشیانه‌ی زندانیان سیاسیه که از ۴سال قبل طراحی کرده شد و سال ۶۶ با طبقه‌بندی و تفکیک زندانیان آماده‌سازی کردن و از فردای پذیرش آتش‌بس، اجرایی کردن. همه‌ی حرف همینه.
 قتل‌عام ـ شکست ایدئولوژی خمینی در برابر منطق مجاهدین

می‌بینید! کشتار، کور و بی‌منظور نبود. شتابزده هم نبود. اقدامی بود کاملاً حساب شده، با برنامه و با سمت و سوی مشخص. گلوله در برابر اندیشه. تلاشی نافرجام برای شکستن منطقی که پنجاه و دو سال قبل بذرش رو محمد حنیف‌نژاد در زمین میهن کاشت و به‌رغم ۵۲سال باران گلوله و تهمت و تهدید و جعل و وارونه گویی و شیطان‌سازی، هر روز بیشتر شکفته شد، راه باز کرد و به‌زودی تو صدا و سینه‌های مردم گل خواهد کرد.


قتل‌عام ۶۷ ـ نقش وزارت اطلاعات در قتل‌عام ـ شماره ۴۰

قتل‌عام ـ نقش وزارت اطلاعات در قتل‌عام ۶۷


در ادامه بررسی فایل صوتی دیدار آقای منتظری با اعضای هیأت مرگ، نگاهی می‌کنیم به نقش وزارت اطلاعات در شکنجه و کشتار و قتل‌عام زندانیان.
آقای منتظری: » به نظر من این یک چیزی است که اطلاعات روش نظر داشت و سرمایه‌گذاری کرد.
و شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی می‌گفت: ”مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام بشند“. این اینا یه همچین فکری می‌کردن...»
میگه روی این پروژه، وزارت اطلاعات از سال‌ها قبل نظر داشت و از مدت‌ها قبل طراحی، برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری کرده بود. به گزارش شاهدان و زندانیان از بند رسته، وزارتیا قسم خورده بودن احدی‌رو زنده باقی نگذارن. اطلاعات کرج حتی به بیمار حاد و لاعلاج صرعی هم رحم نکرد. کاوه نصاری فلج شده بود، در حالی که بخشی از حافظه‌اش هم کار نمی‌کرد، با اصرار اطلاعات کرج حلق‌آویز شد. خدا میدونه تو شهرهای جنوبی و غربی که مزدوران کثیف اطلاعات خدایی می‌کردن چقدر جوونهارو کشتن و کسی خبردار نشد.
تو استان‌های غربی کشور از آذربایجان تا شهرهای کردستان و کرمانشاه و لرستان و جنوب، همه امورات زندان دست وزارت اطلاعات بود. تازه بعد از سه دهه اسناد گورهای جمعی اهواز و دزفول و ماهشهر و شهرهای استان کردستان داره یکی یکی رو میشه. هنوز نمی‌دونیم تو بانه، سقز، مریوان، سنندج، سنقر و مهاباد چی گذشت! وزارت خونخوار اطلاعات همین الآن تو شهرهای کردستان شبونه آدمارو می‌گیره، شکنجه و سربه‌نیست میکنه.

 قتل‌عام ـ نقش اساسی و اصلی وزارت اطلاعات در قتل‌عام
آقای منتظری: «آقای پورمحمدی درست است که حالا مسئول است و تو اطلاعات است اما قبل از این‌که مسئول اطلاعات باشه آخونده. جنبه آخوندیش بر اطلاعاتیش می‌افزاید. به نظر من این یک چیزی است که اطلاعات روش نظر داشت و سرمایه‌گذاری کرد.»


قتل‌عام ـ‌ نقش آخوند اطلاعات در قتل‌عام


 مصطفی پورمحمدی آخوند جنایتکار و ریاکاری که از موضع نماینده وزارت اطلاعات تو هیأت مرگ تلاش می‌کرد یک نفر هم زنده باقی نمونه، وقتی آخوند روحانی برای وزارت دادگستری انتخابش کرد، یه شبه شد اصلاح‌طلب و پاک نقش خودشو تو قتل‌عام زندانیان انکار کرد و گفت:
«با اصرار آقای ری‌شهری وارد وزارت اطلاعات شدم و مسئول ضد جاسوسی شدم بنده در آن حوزه که تازه نیمه امنیتی است تنها دو سال حضور داشتم. بنابراین درگیر اعدام‌ها نبودم.»
همین آخوند اما، حالا که می‌بینه بعد از افشای نوار منتظری نقشش لو رفته، میگه افتخار می‌کنم که دستور خدارو اجرا کردم. بعد هم برای کتمان دستپاچگی و کسب رضایت کامل خامنه‌ای، با وقاحت تموم گفت: «من در این زمینه آرام هستم و در طول تمام این سال‌ها یک شب هم بی‌خوابی نکشیده‌ام زیرا طبق قانون و شرع اسلام عمل کرده‌ام».


قتل‌عام ـ‌ پورمحمدی عضو فعال هیأت مرگ در جریان قتل‌عام زندانیان

می‌بینید! این همونیه که گفت نقشی نداشتم. حالا میگه حکم خدا رو اجرا کردم...
اینم جواب دکتر ملکی:
«چگونه است که حکم خدا را آیت‌الله منتظری نفهمید، آنگاه مصطفی پورمحمدی این طلبه بیسواد فهمید!».
۲۸تیرماه ۶۷ پنج نفر از مسئولان وزارت اطلاعات به زندان‌های شهرهای شمال رفتن و نیروهای اطلاعاتی رو خوب برای کشتار توجیه کردن. هنوز حکم خمینی بیرون نیومده بود.
تو سایر شهرستان‌ها حتی بعد از قتل‌عام و پایان کار هیات‌های مرگ وزارت اطلاعات دست بردار نبود.
سال
۶۸ وقتی گالیندوپل نماینده سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق‌بشر و اعدام‌ها وارد ایران شد وزارت اطلاعات تبریز زندانیان آزاد شده‌رو جمع کرد و گفت برای نماینده سازمان ملل نامه بنویسین و بگین قتل‌عام و کشتاری در کار نبوده یک تعدادی‌ به‌خاطر عملیات‌های تروریستی و... اعدام شدند.
هنوز هیچ خبر از کشتار وحشیانه و قتل‌عام زندانیان توسط مزدوران وزارت اطلاعات در شهرهای کردستان در دست نیست...


قتل‌عام ۶۷ ـ پاسخ هیأت مرگ به ‌منتظری ـ شماره ۴۱
قتل‌عام ـ هیأت دروغ و فریب و مرگ...

تو فرهنگ و ایدئولوژی آخوندی دروغ نه تنها مجاز، که سنگ بنای همه‌ی کارهاست و قسم دروغ نشانه‌ی اوج سرسپاری و ذوب در ولایت فقیهه.
یکی از اعضای هیأت مرگ بعد از صحبت‌های آقای منتظری می‌گه «حاجی ما در رابطه با شیوه کار خودمون، از روز اول که شروع کردیم خدا شاهده که ما با این نیت که روز قیامت باید جواب این را بدیم و در خدمت برادرها جلسه تشکیل دادیم و تک‌تک اینها را آوردیم تو اتاق مورد داشتیم که
۴بار این رو آوردیم تو اتاق باهاش صحبت کردیم، کراراً داشتیم که سه بار باهاش صحبت کردیم، یعنی تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، امضا نکردیم.»

قتل‌عام ـ دروغ، فریب و دجالیت...

 اگر ذره‌یی به معاد و حسابرسی و روز پاسخگویی اعتقاد داشتن این‌قدر وقیحانه و رذیلانه وقایع‌رو معکوس و وارونه نمی‌کردن. میگه خداشاهده به‌خاطر روز قیامت تک‌تک زندونیا رو تا ۴بار بردیم تو اتاق تا شاید بتونیم نکشیم...

در حالی که دیدیم عباس افغان و شعبان محمدعلی‌زاده و مظاهر محمدی و لیلا و... رو در حالی حلق‌آویز کردن که بر اثر شکنجه‌های زندان مشاعرشون رو از دست داده بودن. کاوه حافظه و بخشی از بدنش کار نمی‌کرد و ناصر منصوری رو در حالی حلق‌آویز کردن که نخاعش قطع شده بود با برانکارد آوردنش؛ اصلاً حرف نمی‌تونست بزنه. جل‌الخالق از این‌همه دروغ و فریب و رذالت. از دکتر فرزین فقط اسمشو پرسیدن همین که گفت فرزین نصرتی آخوند رئیسی گفت ببرینش. مهشید رزاقی
۵سال از پایان مدت محکومیتش گذشته بود روز هشتم مرداد با شروع قتل‌عام تو گوهردشت با یه سؤال و جواب حلق آویزش کردن؛ دو دقیقه‌ هم تو اون اتاق نبود. مسعود خستو نوه آقای طالقانی از زمانی که صداش کردن تا طناب انداختن گردنش دو ساعت هم نشد؛ همین که فهمیدن مسعود نوه پدر طالقانیه معطلش نکردن گفتن ببرینش...

 قتل‌عام ـ اعدام با یک سؤال

 قتل‌عام ـ حتی بیماران روانی را اعدام کردند
البته تو همین عبارت کوتاه و سراپا کذب و دروغ داره اعتراف میکنه:
دادگاهی وجود نداشت. اتاقی بود برای تشخیص سرموضع چون میگه:
«تک‌تک اینها را آوردیم تو اتاق...» نمیگه بردیم دادگاه و محاکمه کردیم و...
صلابت و جسارت زندانیان در آخرین دقایق زندگی، پاسداران را گیج و کلافه و مستأصل کرد بود.
دنبال کسانی بودن که آرمان و عقیده داشتن. جرم هیچ کدوم از قتل‌عام شدگان اقدام عملی یا عمل خاصی تو زندونها نبود، اونها به‌جرم عقیده‌شون حلق‌آویز شدن چون میگه «تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، ما امضا نکردیم.»

حالا یه نمونه‌ی دیگه:
الان موارد متعددی داریم که دو امضا دارد و ما اصلاً اجرا نکردیم، و از این بابت است حدود
۴۰مورد داریم که به‌اتفاق آرا امضا کردیم، فقط به‌لحاظ این‌که اینها یا تنها فرزند خانه بودن، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده. و حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود ۱۶ - ۱۷سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود چهل و خورده‌یی از اینها که سه تا امضا شده باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمام‌حجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آن وقت تصمیم گرفته بشه.

قتل‌عام ـ کشتن اعضای خانواده و نوجوانان و باز هم وارونه‌گویی

نیری میگه ما اونایی که یکی از خانواده‌شونو کشته بودیم و اونایی که زمان دستگیری ۱۶_۱۷سال بیشتر نداشتن اعدام نکردیم. میگه باید می‌کشتیم چون هر ۳امضای اعدام‌رو داشتیم، اما گفتیم بذار آخرین روز باز اتمام‌حجت بشه...
می‌خواد با این حرف اولاً میخ ادامه کار رو بکوبه تا بتونن روزهای بعد هم ادامه بدن، ثانیاً به‌جای حساب پس دادن بابت قتل‌عام، با این فریب که
۳ امضایی‌ها رو نکشتیم! طلبکار درآد... حالا پرده رو کنار بزنیم ببینیم چه خبر بود؟
فقط تو اوین و گوهردشت ده‌ها برادر و خواهر رو با هم اعدام کردن. مسعود و رضا ثابت‌رفتار، محسن و محمد سیداحمدی، مهشید و احمد رزاقی، منوچهر و جواد ناظری، علی‌اکبر ملاعبدالحسینی و برادرش مرتضی، مسعو‌د و منصو‌ر خسروآبادی، اردلان و اردکان دارآفرین، ناهید و حمید تحصیلی، حسین مصطفی و میرزایی رو تهران کشتن، خواهرشون معصومه‌ رو تو همدان... تو شهرستان‌ها هم قیامت بود. از بعضی خانواده‌ها
۵یا ۶نفر اعدام کردن که ۲یا ۳تاشون تو همین ایام حلق‌آویز شدن. از خانواده غلامی، ادب آواز، حریری، رحیم نژاد، شجاعی، داوودی، برهانی ۵یا ۶نفر کشتن...

حمید خضری وقتی دستگیر شد
۱۵سال بیشتر نداشت و اون رو در حالی کشتن که همین هیأت مرگ چند روز قبل برادرش اصغر رو حلق‌آویز کرده بود. نیری به حمید گفت یه برادرت رو سال ۶۰اعدام کردیم یه برادرت رو هم یکی دو روز قبل کشتیم...

قتل‌عام ـ کشتن اعضای خانواده
و اما زندونیای زیر ۱۷سال:
دیدیم که بسیاری از قتل‌عام شدگان زمان دستگیری دانش‌آموز بودن؛ یعنی
۱۶یا ۱۷سال بیشتر نداشتن. خوب بود نیری و رئیسی به جای این‌که بگن زیر ۱۸سال رو نکشتیم می‌گفتن کدوم‌یک از ۱۶یا ۱۷ساله‌ها رو نگه‌داشتن؟ احمدعلی وهاب‌زاده، زهره حاج‌میر‌اسماعیل، لیلا حاجیان، مسعود افتخاری، سهیلا حمیدی، رؤیا خسروی، جواد سگوند، سعید سالمی، مهری درخشان‌نیا، سهیلا شمس، سهیل دانیالی، محمدرضا مجیدی و بسیاری دیگر زمان دستگیری ۱۵یا ۱۶سالشون بود. اینها تنها بخشی از زندانیان اوین و گوهردشت ه. تو شهرستان‌ها قیامت کردند. احمد غلامی فقط ۱۳سالش بود که دستگیرش کردن... همه رو کشتن...



قتل‌عام ۶۷ ـ ولایت چندش‌آور فقیه ـ شماره ۴۲
قتل‌عام ـ مردم از ولایت فقیه چندش‌شون میشه

در بخش دیگری از فایل صوتی دیدار هیأت مرگ با آقای منتظری شاهد برگ دیگری از ر‌ذالت و دجالیت بی‌نظیر آخوندی هستیم. زمانی که آقای منتظری دوباره موضوع زشتی و کراهت اعدام افراد بی‌گناه تو ماه محرم رو مطرح می‌کنه... نگاه کنین:
منتظری: «محرم همین حالاست...
۲روز از محرم گذشته حالا.»

نیری: «قرار است ملاقات‌ها آزاد بشود و این خودش کلی جو شکنی می‌کند...»

رئیسی: «راجع به این ماه محرم اگه اجازه بدین حاج آقا، ما یک تعدادی از اینها رو از اتاقاشون آوردیم... اگر اجازه بفرمایید، حدود دویست نفر هستن که اینها رو...»

نیاز به هیچ توضیحی نداره. ترکیبی از دنائت و شقاوت و رذالت آخوندی رو تو همین چند جمله می‌تونیم ببینیم.

منتظری میگه بابا دو روز از محرم گذشته بس کنین. اما آخوند هیأت مرگ که می‌خواد بحث رو عوض کنه میگه چند روز دیگه ملاقات‌ها شروع میشه جوشکنی میشه اوضاع میخوابه... با این حرف مسیر صحبت رو عوض میکنه و بحث میره رو ملاقات. بعد هم رئیسی میاد جمع‌وجور کنه میگه حاج آقا درسته محرمه اما اجازه بدین این چند تا هم رسیدگی [حلق آویز] کنیم...
۲۰۰تا بیشتر نیستن سریع انجام میشه...

این همه‌ی نگرش و دیدگاه نظام ولایت‌فقیه در مورد انسانه. آخوند خونخوار رئیسی میگه
۲۰۰تا بیشتر نیست بذار اینا هم بزنیم بعد...
قتل‌عام ـ‌ برگی دیگر از فریبکاری و جنایت


می‌بینید! انگار داره از ۲۰۰قطعه چوب صحبت میکنه نه ۲۰۰جان ِروان و انسان‌هایی که هفت سال شکنجه شدن و هر کدوم ده‌ها نفر برای دیدارشون ثانیه‌شماری میکنن. این البته بخشی از واقعیت ولایت چندش‌آور فقیه و مزدورانشه.

نگاه کنین:
رئیسی: «راجع به این ماه محرم اگه اجازه بدین حاج آقا، ما چون یک تعدادی از اینها را از اتاقاشون آوردیم برای همین برخورد، یه بار برخورد کردیم و نظر ندادیم، اینها الآن در سلول‌های انفرادی هستن، اگر اینها را الآن نظر ندیم و برگردن توی بند عمومی، اینا باز مسائلی ایجاد میکنه، اگر اجازه بفرمایید، حدود دویست نفر هستن که اینها رو.

منتظری: من هیچ اجازه‌یی نمی‌دم من با یکی‌اش هم مخالفم. من با یکی‌اش هم مخالفم. به من نگویید اجازه بدهید، شما خودتون میدونید.
رئیسی: چشم اطاعت می‌کنیم و بقیه‌رو دیگه نمی‌بریم.»

قتل‌عام ـ تلاش هیأت مرگ برای ادامه کشتار در ماه محرم

البته در عمل به همون حرف هم پایبند نبودن. فردای اون روز یعنی سه‌شنبه
۲۵مرداد ۶۷ده‌ها مجاهدرو تو زندان‌های اوین و گوهردشت حلق‌آویز کردن و موضوع راه‌اندازی ملاقات و جوشکنی و... همه جوسازی و نیرنگ و فریب بود. ۱۲روز بعد از این دیدار یعنی روز شنبه پنجم شهریور ۶۷، تازه اعدام زندانیان مارکسیست و یاران مبارز در اوین و گوهردشت رو شروع کردن. اعدام اونها به جرم ایستادگی و پایداری روی عقایدشون تا بیست و دوم محرم ادامه داشت.
 قتل‌عام ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی مارکسیست تا نیمه شهریور ۱۳۶۷

گفت سه چهار روز دیگه ـ یعنی تا
۲۸مرداد ـ ملاقات‌ها شروع میشه جو می‌شکنه اما چهار پنج ماه بعد با خانواده‌های شهیدان تماس گرفتن و آخرین خنجر رو تو قلبشون فرو کردن. همون زمان هم ملاقات زندانیان باقیمانده شروع شد.

با بعضی از مادرها تماس گرفتن گفتن بچه‌تون آزاده بیاین ببرینش و بعد با قهقه ساک لباس عزیزشونو انداختن جلو مادر و پدر و گفتن اعدامش کردیم. چه پدرها و مادرها که بر اثر شنیدن خبر بلافاصله جان باختن، چه جوانه‌ها و جان‌هایی که پژمرد و چه رذالت‌هایی در حق خواهران و خانواده‌ها انجام شد که از بیانش هم شرم داریم.

در نگاه شیخ هیچ حریمی محترم نیست. نه حریم جان زنان و نوجوانان، نه حریم بیماران و محکومان و نه حریم محرم و امام حسین. آنچه محترم و حرمتش واجبه حریم ولایت شیطانی اونهاست. بی‌علت نیست که قائم مقامش به جایی میرسه که میگه «مردم از ولایت‌فقیه داره چندش شون می‌شه»

قتل‌عام ـ اعتراف منتظری به میزان تنفر مردم از ولایت فقیه

منتظری: «در روزنامه‌ها هم الآن در خارج میگند، حالا جرأت نمی‌کنند در روزنامه‌ها در داخل، بعدها در آینده می‌گن. من دلم نمی‌خواست این‌طور بشه، مردم از ولایت‌فقیه داره چندش شون می‌شه، من دلم نمی‌خواست ولایت‌فقیه به این‌جا برسه».

بله! در نگاه جلاد هیچ حریمی جز ولایت چندش‌آور فقیه محترم نیست حریمی که با همت و اراده‌ی جمعی در جنبش دادخواهی زندانیان قتل‌عام شده خرد شد و به‌زودی نابود خواهد شد.



قتل‌عام ۶۷ ـ اعدام به‌خاطر عقیده ـ شماره ۴۳
قتل‌عام ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی به جرم ابراز عقیده

در شماره‌های قبل دیدیم که زندانیان سیاسی قتل‌عام شده کسانی بودند که به‌علت خواندن نشریه و کتاب یا شرکت در تظاهرات‌های قانونی دستگیر شده بودند و همه به‌خاطر عقیده و داشتن فکر مخالف ولایت فقیه دستگیر و به مدتی زندان محکوم شدند.

در این شماره با نگاهی به فایل صوتی ملاقات آقای منتظری با هیأت مرگ می‌بینیم که تنها گناه زندانیان قتل‌عام شده داشتن فکر و عقیده مخالف رژیم بود و بس.

بعد از انتشار فایل صوتی دیدار با هیأت مرگ ابتدا سعی کردند با جوسازی و بحث‌های انحرافی مانع از کنجکاوی و پیگیری و جوشش جوانان شوند، در قدم بعد به‌نحوی اصل ماجرا را منکر شدند و گفتند هدف از این بحث‌ها تطهیر مجاهدین است و در نهایت ـ پس از اجتماعی شدن موضوع قتل‌عام و جنبش دادخواهی ـ مجبور به اعتراف شدند و سعی‌ کردند تقصیر رو باز هم گردن مجاهدین و زندانیانش اندازند که شورش کردند و... .
سایت حکومتی خزر
۲۷تیر ۱۳۹۶ در مصاحبه با آخوند فلاحیان ـ ناخواسته و با یک سناریو ناشیانه ـ بخشی از واقعیت اعدام به‌خاطر عقیده رو در همین مصاحبه برملا کرده. در قسمتی از همین مصاحبه اومده:
 قتل‌عام ـ ملاک سرموضع برای اعدام

خبرنگار: ملاک سر موضع بودن چه بود؟
آخوند فلاحیان: سر موضع یعنی می‌گفت سازمان را قبول دارم، شما را قبول ندارم…
خبرنگار: [آیا] همه کسانی که اعدام شدند با اسلحه دستگیر شده بودند؟
فلاحیان: نه همه‌شان شورش مسلحانه کرده بودند اما خیلی‌هایشان خانه تیمی بودند...
آخوند جنایتکار تلاش می‌کنه با جوسازی و شعبده بازی مخاطب رو گیج کنه و یه طوری بگه اینها شورش کردن. کدام شورش؟ شورش مسلحانه در زندان؟ می‌بینید! مزدوری که نقاب خبرنگار دارد از
۶۷می‌پرسد و این جانور که معاون وزارت اطلاعات بوده و در همین مصاحبه می‌گه من کاره‌ای نبودم از حوادث سال ۶۰، دوپهلو و پرت‌وپلا جواب می‌ده.
با نگاهی به قسمتی از صحبت‌های آقای منتظری با هیأت مرگ همه ابهام‌ها برطرف می‌شود.

قتل‌عام ـ تأکید منتظری به اعدام به‌خاطر عقیده و سکوت و تأیید هیأت مرگ

«شما حالا خودتون فکر کنید بالاخره یک ماه دیگه دو ماه دیگه بالاخره در زندانا باز می‌شه، بالاخره جواب مردم رو چی میدین؟ مثلاً رفته بودن مثلاً تو باختران، توی اصفهان.. ما بچه‌اش را کشتیم، خوب یک عقیده‌یی داشت خوب برای عقیده‌اش چرا اعدامش کردی. تو آقای نیری که این بچه منو محکوم کردی به ده سال، به چه مناسبت، فعالیتی تازه‌یی کرده بود که اعدامش کردی؟ هیچ جواب نداری بدی. این صاف و پوست کنده.»

می‌بینین! به صراحت روی قتل‌عام زندانیان به جرم ابراز عقیده تأکید میکنه و اونها هم با سکوتشون تأیید میکنن. می‌گه بالا برین، پایین بیاین شما افراد رو به جرم اعتقادشون کشتین و هیچ توجیه و بهانه و دفاعی هم ندارین. پس فردا که خانواده‌ها برای ملاقات مراجعه میکنن چه جوابی به اونا می‌دین؟ میگه تو که بچه رو به ده سال محکوم کردی به چه مجوزی اونو بعد از هفت سال کشتی؟ مگر کاری کرده بود؟ مگر فعالیت تازه‌یی انجام داده بود؟ مگر اقدامی، تحرکی، شورشی، قتلی یا فعالیتی انجام داده بودن؟ کشتین فقط به‌خاطر عقیده‌شون.

قتل‌عام ـ اعدام به‌خاطر عقیده؛ صاف و پوست کنده...

هیچ جوابی ندارن. می‌گه ببین! هیچ جوابی نداری؛ داری؟ اگه حتی یک مورد تو یکی از زندان‌ها جرمی اتفاق افتاده بود، آخوند نیری و رئیسی و پورمحمدی همونو دستگیره می‌کردن تا خودشونو از چاهی که توش افتاده بودن بالا بکشن. به‌ویژه اون‌جا که می‌گه صاف و پوست کنده هیج جواب نداری بدی

در قسمت دیگه آقای منتظری به اعدام خانم‌های باردار اشاره می‌کنه و میگه می‌دونید تو اصفهان یک زن آبستن‌ام توش بوده اما آخوند جنایتکار برای این‌که خودشو درببره میگه نتونستیم جلوی حکمو بگیریم ولی تلاش کردیم جلوی زیاده روی و تندروی رو بگیریم. با این حرف دارن اعتراف می‌کنن که با حکمی که خمینی داد یک نفر هم نباید زنده می‌موند.
آخوند جلادی که ظرف کمتر از
۲دقیقه یک حکم اعدام صادر می‌کرد و یک دقیقه اتلاف زمان رو از دست نمی‌داد میگه جلو زیاده روی و تندروی رو گرفتیم. جواب کشتن زن باردار هم نمی‌ده و با همین توضیح مسخره ویراژ میده و می‌گذرد...



قتل عام ۶۷ ـ هیأت مرگ؛ هیأت حاکمه ـ شماره ۴۴
قتل عام ـ آشنایی با قاتلان دیروز و حاکمان امروز

بعضی‌ها برای نجات قاتلان و حاکمان قتل‌عام از پاسخگویی می‌گویند:
- آن زمان خمینی بود و کشت الآن دیگر او نیست و ساختار نظام هم تغییر کرده است.
- خامنه‌ای قدرت و هیبت خمینی را ندارد و تیغش نمی‌برد.
- آن زمان زندانیان به‌خاطر یک کلمه ممنوعه اعدام می‌شدند اما الآن زندانیان پیام‌های آتشین صادر می‌کنند...
- سه دهه از آن ماجرا گذشته و آن دوران تمام شد...
این در حالیه که می‌دونیم ریشه و اندیشه‌ی قتل‌عام در عنصر «ولایت فقیه» نهفته و نهادینه شده و تجدید همین نهاد در سال
۶۸به بهای همون ۳۰هزار و خون‌هایی بود که در زندان‌ها جاری شد. یعنی خامنه‌ای روی دریایی از خون به قدرت رسید و تا روز آخر هم ولایتش مدیون همون جنایت و خونریزی‌هاست. ساختار نه تنها تغییر نکرده که با تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات ولایت فقیه، تلاش کردن حفره هیبت و قدرت نداشته خامنه‌ای رو پر کنند. اما اگه می‌بینیم نمی‌تونن صدای زندانیان رو خاموش کنن و شعار مرگ بر خامنه‌ای و حمایت از مجاهدین در سراسر زندان‌ها شنیده میشه همه از آثار جوشش همون خون‌ها و نشونه‌ی ضعف روزافزون ولایت فقیه.

اما آیا آن دوران گذشت؟ حاکمان آن روز رفتند؟ هیأت مرگ تمام شد؟.
واقعیت اینه که نظام ولایت نظام قتل‌عامه و مزدوران ولایت، مدافع سینه چاک قتل‌عام.
با نگاهی به ترکیب هیأت مرگ تو تهران و آذربایجان و خوزستان و بقیه شهرها می‌بینیم که قاتلان اون روز نه تنها منزوی و نابود نشدن که امروز به حاکمیت رسیدن و هیأت مرگ اون روز هیأت حاکمه امروزه.

نگاه کنید:
خامنه‌ای که اون زمان رئیس‌جمهور بود به ولایت فقیه و نفر اول رژیم تبدیل شده.
حسینعلی نیری که اون زمان رئیس هیأت مرگ بود، بعد از مرگ خمینی به سمت معاون دیوان عالی کشور و بعد ریاست دادگاه انتظامی قضات منصوب شد.
مصطفی پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ بود بعدها با
۱۰درجه ارتقا، کرسی وزارت کشور و وزارت دادگستری رو اشغال کرد. پورمحمدی که بعد از افشای اسناد قتل‌عام گفت به خون‌هایی که در سال ۶۷ریختم افتخار می‌کنم، در آتش جنبش دادخواهی سوخت و روحانی ناگزیر در دور دوم ریاستش اون رو برکنار کرد. با این همه به‌خاطر خدماتش به نظام و نقشش در قتل‌عام به‌عنوان مشاور رئیس قوه قضاییه انتخاب شد.
اسماعیل شوشتری که از موضع رئیس سازمان زندان‌ها در هیأت مرگ شرکت می‌کرد، بعد از قتل‌عام،
۱۶سال وزارت دادگستری‌رو قبضه کرد و از سال ۹۲با حکم آخوند روحانی به سمت رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور منصوب شد.
قتل‌عام ـ‌ هیأت مرگ یا هیأت حاکمه

ابراهیم رئیسی که جانشین دادستان تو هیأت مرگ بود با جهشی باورنکردنی در قدرت، به منصب دادستان کل کشور و ریاست تولیت آستان قدس ـ بالاترین نهاد اقتصادی ـ رسید و تا آستانه ریاست‌جمهوری پیش رفت.
این جانور بعد از مرگ خمینی در
۲۹سالگی به سمت دادستانی تهران ارتقا یافت و پس از پنج سال، به مدت ده سال (۱۳۷۳-۱۳۸۳) به ریاست ”سازمان بازرسی کل کشور“ انتخاب شد و از ۸۳تا ۱۳۹۳کرسی ”معاون اول قوه قضاییه“و ”دادستان کل کشور“رو اشغال کرد. سال ۹۴خامنه‌ای اون رو به ریاست و تولیت آستان قدس رسوند تا بتونه زمینه‌های انتخابش برای ریاست‌جمهوری و بعد جانشینی خودش رو فراهم کنه اما او هم در آتش خشم مردم در جنبش دادخواهی خون شهیدان سال ۶۷سوخت و باعث شکاف و شقه عمیق‌تر در بالای نظام شد.

علیرضا آوایی که از موضع دادستانی عمومی دزفول و اهواز در هیأت مرگ زندان‌های خوزستان فعالانه شرکت داشت و صدها دختر و پسر دانش‌آموز مجاهد رو به خاک و خون کشید بعد از چند سال نه تنها گم و گور نشد که به مدت بیست سال ریاست کل دادگستری استانهای لرستان و مرکزی و اصفهان و تهران رو قبضه کرد، سال
۹۴به معاونت وزارت کشور رسید، سال ۹۵منصب ریاست دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور رو کسب کرد و سرانجام به پاس همه خون‌هایی که در زندان‌های اهواز و دزفول و سایر شهرهای خوزستان ریخت در ۲۹مرداد ۱۳۹۶کرسی وزارت دادگستری نظام آخوندی رو تصاحب کرد.
قتل‌عام ـ علیرضا آوایی هم به وزارت رسید


اگه بخواهیم به همه‌ی عاملان و آمران دیروز و قاتلانی که به حاکمیت رسیدن‌ بپردازیم باید پرونده بسیاری از پاسداران و مزدورانی که در قتل‌عام فعال بودن رو باز کنیم چون این موضوع محدود به حاکمان ضدشرع و اراذل وزارت اطلاعات نبود. حتی محمد مقیسه‌ای که با اسم ناصریان دادیار زندان و پادوی هیأت مرگ بود به‌خاطر شدت وحشیگری و جنایتهایی که تابستان ۶۷تو زندان گوهردشت داشت، الآن قاضی یکی از مهمترین شعبه‌های دادگاه شده و مثل آب خوردن آدم می‌کشه.
 قتل‌عام ـ محمد مقیسه‌ای معروف به ناصریان جلاد زندان گوهردشت

کافیه یک نگاه به ترکیب و اعضای دولت و سرکردگان دولتی بکنیم تا ببینیم همه‌ی قاتلان و آدمکشان حرفه‌یی وزارت اطلاعات کنار همین آخوند فریبکار ایستادن.
محمد شریعتمداری، وزیر جدید صنعت یکی از پایه‌گذاران وزارت اطلاعاته که سال
۶۳به معاونت این وزارتخانه منصوب شد و حبیب‌الله بی‌طرف وزیر جدید نیرو از پاسداران قدیم و جنایتکاریه که بسیاری از بچه‌مدرسه‌ای‌ها رو فرستاد روی مین.
علی ربیعی عضو قدیمی سپاه که تو زمان قتل‌عام معاون حقوقی وزارت اطلاعات بود هم دوباره به وزارت رسید. محمدجواد آذری‌جهرمی وزیر جدید ارتباطات که از
۲۱سالگی به بازجویی و شکنجه جوانان پرداخت و نقش مؤثری در قطع ارتباطات و سرکوب قیام ۸۸داشت، به خبرنگار نیروی تروریستی قدس ـ تسنیم ـ گفت: «من افتخار می‌کنم که کارمند وزارت اطلاعات بودم «و امیر حاتمی که از ۱۳سالگی عضو فعال بسیجه و کلی سابقه سرکوب و شکنجه دارد به وزارت دفاع منصوب شد.
می‌بینید! موضوع فقط به رئیسی و پورمحمدی و آوایی ختم نمی‌شه، هیأت مرگ دیروز امروز هیأت حاکمه رو تشکیل دادن و حکومت حکومت قاتلان و شکنجه‌گرانه. هیچ فرقی بین این و اون نیست.
مهم نهاد ضدتاریخی ولایت‌فقیهه که بعد از خمینی روی قتل‌عام سوار شده.


قتل‌عام ۶۷ ـ جنبش سر موضع ـ شماره ۴۵ - فتوای خمینی
«کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند»
با همین چند کلمه هزاران زندانی حلق‌آویز و قتل‌عام شدن.
«موضع نفاق» یعنی پذیرش مرام و آرمان مجاهدین و «پافشاری بر سر موضع» یعنی کسانی که زیر شدیدترین فشارها و شکنجه در سال‌های زندان مقاومت کردند و دست از آرمان و اعتقادشون برنداشتن؛ کسانی که اسیر شمشیر و شلاق و زنجیر شیخ نشدن.
خمینی با این فرمان می‌خواست علاوه بر قتل‌عام مجاهدین، حکم برانداختن نسل مخالفان فکری و عقیدتی خودش رو برای همیشه جاری کنه.
از نظر خمینی سطح محکومیت افراد مشروط به سطح جرم یا عمل مجرمانه نیست بلکه نفس اندیشه‌ی مخالف و میزان تسلیم ناپذیری در عقیده بالاترین گناه و جرم محسوب میشه و مستوجب سنگین‌ترین مجازات و کیفره. او با این حکم می‌خواست نظامش رو از تهدید مخالفان آرمانی و افراد سرموضع برای همیشه آببندی کند.
این میزان دشمنی با مخالفان عقیدتی به‌خصوص کینه‌ی حیوانی خمینی نسبت به مجاهدین چیزی نیست جز مهر و موم و آببندی کردن نظام و اندیشه‌ی ولایت فقیه که ذره‌یی تحمل افکار مخالف خودش رو نداره.

خمینی یک بار ـ قبل از
۳۰خرداد ۱۳۶۰ـ خطاب به مجاهدین گفت اگر از هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست از این افکار برمیدارید با شما سازش می‌کردم. یعنی از روز اول خوب میدونست مجاهدین تحت هیچ شرایطی دست از موضع آزادی و مبارزه با انحصارطلبی برنمی‌دارن و از هیچ رذالت و جنایتی برای به تسلیم کشوندن مجاهدین دریغ نکرد. به همین علت حتی در زمان مرگ هم رؤیای تسلیم مجاهدین «سرموضع» رو در سر داشت و در وصیت‌نامه‌اش نوشت:
«... حکم خداوند تکلیف شما را معین کرده، باز از نیمه راه برگشته و توبه کنید. و اگر شهامت دارید تن به مجازات داده و با این عمل خود را از عذاب الیم خداوند نجات دهید؛ والاّ در هر جا هستید عمر خود را بیش از این هدر ندهید و...»
قتل‌عام ـ کینه حیوانی خمینی نسبت به مجاهدین


 کینه‌ی حیوانی را می‌بینید! میگه لطفاً تسلیم شوید تا اعدامتون کنیم؛ شاید اون دنیا گناهاتون کمتر شه.
خمینی برای تثبیت احکام و نظام قتل‌عام،
۴۰روز قبل از مرگش (۴اردیبهشت ۶۸) دستور بازبینی قانون اساسی رو داد و در عمل با برداشتن قانون مرجعیت و تمرکز قدرت در ولایت فقیه، مسیر قتل‌عام رو برای همیشه [توسط ولایت فقیهی که مرجعیت هم نداره] هموار ساخت.

طبق ماده
۱۸۶قانون مجازات اسلامی که بر همین پایه طراحی و تنظیم شده:
«هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آن باقی است تمام اعضا و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را می‌دانند و به‌نحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگر ‌چه در شاخه‌ی نظامی شرکت نداشته باشند.»
این یعنی کوبیدن میخ حکم اعدام کسانی که با اطلاع از موضع سازمان مجاهدین از اون دفاع می‌کنن یعنی اعدام «سرموضع» و کشتار کسانی که عقیده مجاهدین رو پذیرفتن.
با این حساب می‌بینیم که آنچه در سال
۶۷اتفاق افتاد فراتر از یک کشتار و قتل‌عام که تثبیت نظام قتل‌عام بعد از خمینی بود و خلافت خامنه‌ای روی همون خون‌ها و همون حکم وحشیانه بنا شد. این کاری که خمینی به قیمت خون ۳۰هزار زندانی سیاسی بی‌گناه انجام داد و هیچ جنایتکاری نتونست مشابه اون رو انجام بده؛ به همین دلیل بود که قائم‌مقامش گفت: «بزرگترین جنایت».

آخوند رازینی
۲۹سال بعد از قتل‌عام ۶۷ ـ ۱۱تیر ۱۳۹۶ـ گفت خمینی در این زمینه کاری انجام داد که هیچ‌کدام از فقهای گذشته در طول تاریخ انجام نداده بودند.
قتل‌عام ـ اعتراف آخوند رازینی به نقش خمینی در بنای ساختمان قتل‌عام

در ادامه همین طرح، در جریان انتخابات دور چهارم مجلس آخوندی ـ با ولایت فقیه جدید ـ موضوع نظارت استصوابی مطرح شد. طرحی در راستای تثبیت و تمرکز قدرت در نهاد ولایت فقیه به‌منظور تثبیت نظام قتل‌عام. نظارت استصوابی به‌معنای مشروط شدن تمام مقام‌های حکومت به فرمان و اراده ولایتیه که از قتل‌عام متولد شد و حیاتش مشروط به اعدامه. نظامی که اصلی‌ترین محصولش اعدام و موجودیتش در گرو استمرار اعدام‌هاست.

این رمز و داروی حیاتشه؛ اگه بتونه، اول زندانیان مجاهد رو کشتار می‌کنه؛ اگه نتونه زندانیان بی‌پناه و اگر باز هم ـ به‌علت تضیعف ولایت و جوشش همون خون‌ها ـ توان اعدام زندانیان سیاسی رو نداشت، به اعدام زندانیان عادی رو میاره تا آهنگ اعدام رو همیشه ثابت نگه داره. تجربه سالیان گذشته هم به خوبی نشون داده که وقتی کفگیرش به ته دیگ می‌خوره حتی زندانیان بی‌گناهی که طبق قوانین رسمی خودشون مجرم نیستند حلق‌آویز می‌کنه تا سایه‌ی سیاه سرکوب و ارعاب رو هم‌چنان حفظ کنه چون میدونه اگه شکافی در سرکوب و اعدام ایجاد بشه جنبش سازمان‌یافته «سرموضع» با انبوهی از نیروها و جوانان «سرموضع»، نظام و ولایت اعدام رو جارو می‌کنه.

این همون تناقض اصلی و پایه‌یی نظامه؛ نظامی که خمینی تهدید اصلی اون رو با عنوان «سرموضع» معرفی کرد و همون طور که آخوند رازینی و فلاحیان هم به‌نحوی اعتراف کردند، خمینی با قتل‌عام زندانیان «سرموضع» برای اولین بار در تاریخ بنای ساختمان قتل‌عام رو تکمیل و نهاد ولایت رو با خون زندانیان بی‌گناه تجدید کرد.

به همین علته که امروز هم خامنه‌ای تهدید اصلی خودش رو از جانب ادامه دهندگان راه همون سربداران و جنبش سرموضع تشخیص میده. جنبشی که با افشای وحشیگری و تروریسم جهانی رژیم آخوندی، همه‌ی راه‌ها روبه‌روی اون بسته و تیغ حاکمان و قاتلان زندانیان سیاسی‌رو در برابر جوانان و زندانیان «سرموضع» کند و بی‌اثر کرده و خوب میدونه با گسترش «جنبش سرموضع» هر تیغ هیولای زخمی، میتونه به یک جرقه در کانونهای قیام و دادخواهی تبدیل شه.



قتل‌عام ۶۷ ـ جنبش دادخواهی ـ شماره ۴۶
جنبش دادخواهی

شاید نقطه‌ی آغاز و شروع جنبش دادخواهی رو بهتر باشه سوم شهریور ۶۷بدونیم. زمانی که مسعود رجوی در پیامی فوری به دبیرکل ملل‌متحد نوشت:
«... بر طبق اطلاعات موثق خمینی چند هفته پیش طی حکمی به خط خودش دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد خلق را صادر کرده و متعاقباً موج گسترده دستگیری‌های سیاسی در شهرهای مختلف ایران که بیش از ده‌هزار نفر را شامل می‌شود هم‌زمان با اعدام‌های دستجمعی زندانیان سیاسی که بسیاری از آنان دوران محکومیتشان پایان ‌یافته، آغاز گردیده است. به‌عنوان ‌مثال فقط در روزهای
۲۳-۲۴ و ۲۵مردادماه ۸۶۰جسد از زندانیان سیاسی اعدام‌شده از زندان اوین تهران به گورستان بهشت‌زهرا انتقال داده شده و قبل از آن نیز در ۶مرداد ۲۰۰زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در سالن مرکزی زندان اوین قتل‌عام گردید‌ه‌اند. آنها در اعتراض به شکنجه‌های وحشیانه در حالت اعتصاب غذا به‌سر می‌بردند...»

قتل‌عام ـ فراخوان مسعود رجوی برای مقابله با کشتار زندانیان سیاسی در ایران

البته مسئول شورا پیش‌تر، در گرماگرم قتل‌عام ـ ۱۲ و ۲۶مرداد ـ موضوع اعدام‌های جمعی رو مطرح کرده بود اما در روزهای اول شهریور و پس از پیام و هشدار فوری به دبیرکل ملل متحد، با فراخوان عمومی و کارزار گسترده در تمام کشورها این جنبش شکل گرفت. چند روز بعد ـ ۱۸شهریور ـ هم‌وطنی به نام مهرداد ایمن در یکی از همین تجمعات در اعتراض به قتل‌عام زندانیان خودش رو به آتش کشید و جان سپرد.
شاید هم نقطه شروع جنبش دادخواهی ‌رو باید از تاریخ بهمن
۷۴ در نظر گرفت که مسئول شورای ملی مقاومت ۱۵سوال اساسی در مورد قتل‌عام زندانیان سیاسی‌ رو روی میز گزارشگر ویژه سازمان ملل که عازم سفر به ایران بود گذاشت.
در هر حال با فراخوان مریم رجوی در تیرماه
۹۵ و بعد هم انتشار فایل صوتی آقای منتظری در ۱۹مرداد، جنبش دادخواهی قتل‌عام شدگان شعله‌ور شد و خیلی زود آتشی‌ شد به جان شیخ. جنبشی که به سرعت عام و اجتماعی شد و قاتلانی که تا دیروز هرگونه کشتار و قتل‌عام رو انکار می‌کردن، ناگزیر سکوت سی‌ساله رو شکستن و گفتن بله خمینی از روز اول حکم به اعدام همه مجاهدین داده بود و در تابستان ۶۷ دسته دسته زندانیان رو کشتیم تا باقی بمونیم.

قتل‌عام ـ اعتراف وزارت اطلاعات آخوندی به قتل‌عام زندانیان مجاهد در تابستان ۶۷

آخوند رازینی که تا مرفق دستش به خون ارتشیان و نظامیان و زندانیان بی‌گناه آلوده است برای این‌که هم نقش خودش رو کمرنگ کنه و هم مصلحت نظام و امامش رو تأیید کنه گفت:
آن زمان من نبودم مسئولان دخیل در قضایای
۶۷ آقایان نیری، رئیسی، اشراقی و پورمحمدی بودند اما حکم امام عادلانه بود...
جنبش دادخواهی با ضربه زدن به نظام زندان و اعدام که یکی از دو پایه اصلی حفظ و بقای ولایت فقیهه بحران رو به سمت داخل رژیم هدایت کرد و نظام رو از بالا دو شقه کرد.
خامنه‌ای از اسفند
۹۴ که اموال و حکومت مشهد رو به ابراهیم رئیسی سپرد‌ ، خیز تک پایه کردن نظامش رو برداشت اما جنبش دادخواهی با اجتماعی کردن موضوع قتل‌عام و نقش آخوند رئیسی در هیأت مرگ، تمام رویا و آرزوهایش رو بر باد داد. خامنه‌ای شکست خورد اما شیخ شیاد هم برنده نشد. آن‌قدر مشعل دادخواهی شعله‌ور و فراگیر شد که آخوند شیادی که شریک همه‌ جنایت‌ها بود تلاش کرد با سوار شدن روی امواج نفرت عمومی از ولایت قتل‌عام، با طرح موضوع ۳۸سال اعدام و زندان مردم رو فریب بده اما هر دو در آتش دادخواهی سوختن و خون یاران سربه‌دار مرز بین دوست و دشمن شد. در عمل هم دیدیم که شکست خامنه‌ای در مهندسی نمایش (شکست در تک‌پایه کردن نظام) به یکی از مهم‌ترین نشانه‌های پیشروی و اقتدار جنبش دادخواهی تبدیل شد.
در همین ایام رئیسی؛ خرمهرة خامنه‌ای در آتش دادخواهی سوخت، خامنه‌ای گفت جای شهید و مظلوم را عوض نکنید و یک سایت حکومتی بعد از
۲۹سال مجبور شد فرمان قتل‌عام رو با دستخط خمینی منتشر کنه.


قتل‌عام ـ‌ انتشار حکم قتل‌عام با دستخط خمینی توسط رژیم


اگه تا یکی دو سال قبل هیچ شخص و جمعیت و رسانه‌یی جرأت نمی‌کرد اسمی از قتل‌عام و ۶۷ و اعدام زندانیان سیاسی بیاره، امروز ـ به مدد جنبش دادخواهی و عام شدن موضوع قتل‌عام ـ این خود رژیمه که با طرح فتوای قتل‌عام و هزار جوسازی و دود و دم تلاش می‌کنه موضوع رو منحرف کنه تا مانع جذب جوانان به جنبش دادخواهی بشه اما باز هم شکست خورد و نه تنها موضوع دادخواهی فراگیر شد که موجب تشدید شقه و تضعیف ولایت ـ تمامیت نظام ـ گردید.
بله! در میدان جنبش دادخواهی خامنه‌ای شکست خورد. رئیسی سوخت و تمامیت نظام تضعیف شد.
آخوند فلاحیان در دفاع از رئیسی گفت:
«بنده خدا [رئیسی] هر چه می‌گفت من حکم ندادم، حکمش را قبلاً صادر کرده بودند، اصلاً کسی به حرفش گوش نمی‌داد و فکر هم می‌کردند که آنها [زندانیان] بی‌گناهند…»
گسترش و تعمیق حرکت‌های اعتراضی و ترس و نگرانی حاکمان و قاتلان از قیام... همه از آثار همان شقه و ضعف و نشونه‌های همون مشعل و آتش دادخواهیه. مشعلی که نه فقط در داخل که در خارج مرزهای میهن هم اعتبار و روزگار شیخ رو تباه کرده. حمایت ارگان‌ها و نهادهای فعال و شناخته شده حقوق‌بشری و صدور روزافزون بیانیه‌های حمایت از جنبش دادخواهی و محکومیت رژیم توسط انجمن‌ها، پارلمانترها و شخصیت‌های معتبر سیاسی نشون‌دهنده نیاز و شرایط جدید جامعه جهانی برای پایان دادن به دوران مماشات و ضرورت طرح موضوع حقوق‌بشر روی میز رژیمه. به همین علته که می‌ببینیم امروز برخلاف گذشته ارتباط با رژیم یک ننگ و بی‌آبرویی سیاسی برای دولت‌هاست به‌ویژه پس از افشای برنامه‌های اتمی و دخالت‌های تروریستی رژیم تو منطقه و مجموعه اقداماتی که به لیست‌گذاری سپاه و تشدید تحریم و محاصره سیاسی و اقتصادی رژیم منجر شد.
بله! جنبش دادخواهی مثل تیشه‌یی ریشه‌های سرکوب و صدور تروریسم و مماشات ‌رو هدف قرار داد و این همون دو عصای زیر بغل و پایه‌های حفظ و بقای رژیمیه که
۳۹سال با سرکوب و اختناق در داخل و صدور تروریزم در خارج کشور خودش ‌رو سرپا نگه داشت.
به همین علته که جنبش دادخواهی با مرزبندی دقیق بین دوست و دشمن به عاملی برای همدلی و وحدت ملی در جامعه تبدیل شد. جنبشی که در مسیر پیشرفت و تکامل خود، رژیم رو در داخل تضعیف و در خارج در انزوا قرار داده و به سمت مرگ و فروپاشی کامل هدایت می‌کنه.


قتل‌عام ۶۷ ـ جوشش جوانان در جنبش دادخواهی ـ شماره ۴۷


قتل عام ۶۷ ـ اعتراف آخوند ناطق نوری به گسترش جنبش دادخواهی (۲۱ آذر ۹۶)


دیدیم که بعد از فراخوان جنبش دادخواهی، سکوت و سانسور سنگین سی‌ساله شکست و اولین سوالی که در ذهن جوانان ایجاد شد این بود که؛
آیا واقعی‌ست؟
سی هزار زندانی بی‌گناه رو کشتن؟
برای چی؟
انتشار فایل صوتی آقای منتظری به بسیاری از ابهامات پاسخ داد و معلوم شد که هدف، نه محاکمه یا تشدید مجازات و نه حتی انتقام گیری کور و بی‌هدف، که قتل‌عام نسلی بود که سر موضع دفاع از آزادی ایستادند و بر نام و مرامشان پایداری کردند.
شکستن محاصره
۱۴ساله اشرف و لیبرتی و خروج پیروزمند رزم‌آورانی که سال‌ها سرموضع آزادی ایستادند و در هیأت تشکیلاتی پولادین به دادخواهی خون عزیزان و شهیدانشان نشستند ضربه ویران کننده‌ای به خانه‌ی دیو وارد کرد.
مشعل دادخواهی ظرف کمتر از دو سال آتشفشانی شد در جان یاران و جوانان و آبی در لانه‌ی مورچگان ولایت. قاتلانی که یک به یک از لانه‌ها و غارهای سی‌ساله درآمدند و گفتند:

آخوند محمدعلی انصاری (مرداد ۹۵ ـ بلافاصله پس از انتشار فایل صوتی):
«انتشار این نوار بعد از
۲۸سال وقتی که سردمداران استکبار و تکفیریها با منافقین نشست و برخاست می‌کنند، احیاء آنان و مشروعیت زایی برای آن‌هاست»
آخوند مصطفی پورمحمدی عضو فعال هیأت مرگ:
«من در این زمینه آرام هستم و در طول تمام این سال‌ها یک شب هم بی‌خوابی نکشیده‌ام زیرا طبق قانون و شرع اسلام عمل کرده‌ام»!.
علی مطهری نایب رئیس مجلس ارتجاع:
«آقایان رئیسی، نیری و پورمحمدی که در متن قضیه در آن زمان بوده‌اند در این خصوص توضیح بدهند و موضوع را برای مردم روشن نمایند... اگر قصوری هم در نحوه اجرای حکم اتفاق افتاده عذرخواهی شود.»

مجید انصاری معاون روحانی:
«احساس می‌شود توطئه‌یی پیچیده در سطح بین‌المللی در شرف وقوع است که سازمان تروریستی منافقین را به سازمانی مشروع مدنی معرفی کنند...»

مهدی خزعلی پسر آخوند خزعلی (
۵شهریور ۹۵):
«این‌ها به‌ حبس محکوم شده بودن و می‌بایستی آزاد می‌شدند این‌که ما بهانه‌یی بیاوریم این‌ها رو از سلول‌ها بیاوریم بیرون و بدار بیاویزیم هیچ توجیهی ندارد... ظرف یک‌ماه به‌روایتی، روایت آقای منتطری قریب
۴هزار نفر به‌روایت معاونت وزارت اطلاعات قریب ۲۰هزار نفر در تهران و استانها یعنی ۴هزار نفر مال تهران هست و به‌روایتی کسی مثل آقای ملکی قریب ۳۳هزار نفر ظرف یک‌ماه و چندروز سی و چند روز بدار آویخته شدن این‌ها آیا جنازه‌هاشون تحویل شد آیا خانواده‌ها اطلاع پیدا کردن آیا قبری به ‌خانواده‌ها تحویل دادید. همه این‌ها حقوق شهروندی است که شما زیر پا گذاشتید اما چه کسانی این کار رو کردن؟ قطعاً بایستی این سه نفری که الآن یکی شون وزیر است، یکی شون رئیس آستان قدس است، و یکی شون ریاست دادگاه انتظامی قضات را داره، باید پاسخ‌گو باشند.»

اینها بخشی از عکس‌العمل‌هایی بود که در چهار ماه اول پس از فراخوان دادخواهی از بدنه و درون نظام بیرون زد اما اخگر دادخواهی در مهر و آذر و دی و بهمن و... در مدارس و دانشگاه‌ها و کوچه و خیابانها روشن شد و در جریان انتخابات نمایشی که خامنه‌ای می‌خواست یکی از قاتلان ـ رئیسی؛ عضو هیأت مرگ ـ را از صندوق دربیاورد اوج گرفت.


قتل‌عام ۶۷ ـ جوشش جوانان در دانشگاه‌ها


 یکی از دانشجویان در برابر پاسدار جنایتکاری که آمده بود با تطهیر رئیسی، تئوری قتل‌عام را توجیه کند، پشت میکروفن رفت و با صدای بلند ـ رو به حسن عباسی ـ گفت:
«تئوری شما، تئوری ترور و وحشت و صدور سلاح و جنگ و حمایت از بشار اسد دیکتاتور و خونریز است. تئوری شما، بازی‌کردن با احساسات ملی و مذهبی مردم و دفاع از حرمهای وجود نداشته حمص و ادلب است. کدام حرم؟ آری تئوری شما، گفتمان شما، دفاع از قتل‌عامهای فجیع، غیرانسانی، غیرقانونی و غیرشرعی سال
۶۷است.»
  

قتل‌عام ۶۷ ـ خروش و خیزش جوانان در جنبش دادخواهی
آخوند فلاحیان که زمان جنایت بزرگ معاون وزارت اطلاعات بود و در غرب کشور بسیاری از جوانان را با یک حکم اعدام کرد، در دفاع از کاندیدای قاتل گفت:
«بنده خدا [رئیسی] هر چه می‌گفت من حکم ندادم، حکمش را قبلاً صادر کرده بودند، اصلاً کسی به حرفش گوش نمی‌داد»


قتل‌عام ۶۷ ـ اعتراف آخوند جنایتکار به نسل‌کشی مجاهدین

وی هم‌چنین گفت: «آن زمان من نبودم مسئولان دخیل در قضایای ۶۷آقایان نیری، رئیسی، اشراقی و پورمحمدی بودند اما حکم امام عادلانه بود...»
یکی از راه‌های مقابله با جنبش دادخواهی و انحراف افکار عمومی، تهیه و تولید ده‌ها فیلم سینمایی و مستند تلویزیونی و جنگ روانی علیه مقبولیت و مشروعیت مجاهدین بود. به‌نحوی که فقط در آبان ماه سال
۹۵رسانه‌های حکومتی از تولید سه فیلم سینمایی به اسم «ماجرای نیمروز»، «آخرین روزهای زمستان» و «مشتاقی و مهجوری» در مراحل پیش‌تولید یا تولید خبر دادند. فیلم «امکان مینا» هم قبل از آن روی اکران آمده بود و در ماه‌های قبل‌تر هم اکران فیلم کمدی سیاسی «سیانور» موضوع تبلیغات و شیطان‌سازی و دود و دم علیه مجاهدین در فضای مجازی بود. سریال‌های ۷تا ۳۱قسمتی «سال‌های حادثه» و «نفس» و «پارلمان» و... با مخارج سرسام‌آور هم در حال پخش یا تولید بود. به اعتراف تهیه کنندگان و مسئولان پروژه‌های جنگ روانی، تمام سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی با سفارش و هزینه‌ی وزارت اطلاعات انجام شد.
برای نمونه مجری میزگرد خبرگزاری فارس در مصاحبه با عوامل فیلم سینمایی سیانور می‌گوید: «در مورد شما ذهنیتی در بین بسیاری وجود دارد و آن این است که شما جزو افراد امنیتی هستید و رابطه‌هایی نیز دارید که وارد این حوزه شده‌اید و بودجه فیلم‌تان نیز همواره تأمین بوده است و کاری به کارتان هم ندارند». (فارس؛ خبرگزاری سپاه پاسداران –
۳آذر ۹۵)


قتل‌عام ۶۷ ـ تلاش «فرهنگی» برای شیطان‌سازی و مقابله با مشروعیت مجاهدین

تهیه‌کننده و کارگردان فیلم «مشتاقی و مهجوری» هم تأکید می‌کند که «رئیس بنیاد هابیلیان نیز در تولید موارد علمی و تهیه فیلم‌نامه کمک‌های فراوانی را داشته است» (خبرگزاری حیات – ۵آبان ۹۵)
به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران تسنیم «در خبرها آمده این فیلم [سیانور] با نظارت مستقیم وزارت اطلاعات تولیدشده و داستان آن درباره [مجاهدین] است.» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس؛ تسنیم –
۱۷مهر ۹۵)
اینها تنها بخش کوچکی از اعترافات و دست و پازدن‌های «فرهنگی» نظام در برابر مجاهدین و جنبش دادخواهی است. اما برای روشن شدن میزان ترس و دغدغه‌ی نظام از جوشش جوانان در جنبش دادخواهی به توضیح پاسدار ایوبی رئیس سازمان سینمایی در
۲۰بهمن ۹۵نگاه کنیم که از شبکه‌ی ۳تلویزیون رژیم پخش شد. وی گفت:
«امسال واقعاً سینمای ایران به دغدغه کشور، به دغدغه نظام، به دغدغه مقام معظم رهبری پاسخ مثبت داد»

با زبان الکن اعتراف می‌کند که موضوع مشروعیت مجاهدین در میان جوانان و جنبش فراگیر دادخواهی بزرگترین دغدغه‌ی نظام و دغدغه‌ی خامنه‌ای‌ است.
در این میان یکی دیگر از پاسداران «فرهنگی» نظام به نام ایمان گودرزی گفت:
«با توجه به این‌که موضوع اعدام‌های سال
۶۷مسأله‌یی شبهه‌ناک بود و در ظاهر، نقطه‌یی مبهم در تاریخ معاصر ما محسوب می‌شود، علاقمند بودم تا در این حوزه، کاری را بسازم... با شاهدان عینی و ۱۵نفر از رجال سیاسی کشور که در ماجرای اعدام‌های سال ۶۷مسئولیتی داشتند... گفتگوهایی گرفتیم و موفق شدیم...»

قتل‌عام ۶۷ ـ تلاش «فرهنگی» برای شیطان‌سازی

 پاسدار وزارت که ظاهراً خودش نمی‌داند چه سیلابی به سمت لانه‌ی موش‌ها و مورچگان نظام در جریان است و چرا قاتلان رد خودشان را در این جنایت گم می‌کنند، می‌گوید: «علی رغم این‌که اعدام‌ها و برخورد نظام در آن مقطع، کاملاً درست بوده است، متأسفانه مسئولان این اتفاق، امروز چون در لباس دیگری هستند، گذشته خود را انکار می‌کنند و با توجه به عدم دسترسی به اطلاعات مربوط به اعدام‌ها، خود را پنهان و با شمایل دیگری جلوه می‌دهند».

و اما شاهکار نظام در «قائم‌مقام» بود که به قصد تحریف تاریخ و تخریب چهره‌ی آقای منتظری تولید شد و شروع با همه‌ دود و دم تبلیغاتی هیچ سینمایی حاضر نشد حتی یک شب اکران دهد. فیلمی که با مسئولیت و هزینه‌ی اطلاعات ساخته شد و به زحمت در چند دانشگاه با حضور تعدادی دانشجو پخش گردید.
  

قتل‌عام ۶۷ ـ اعتراف آخوند جنایتکار ناطق نوری به قتل‌عام ۶۷و مسأله‌ی ذهنی جوانان
آخوند ناطق نوری که تا امروز نطقش کور بود و بعد از پخش «قائم مقام» در خانه‌ی امن، زبانش باز شد، ضمن اعتراف به این‌که در یکی دو سال گذشته جنبش دادخواهی امان از روزگارشان درآورده و نسل چهارمی‌هایی که گلویشان را فشرده‌اند، می‌گوید:
«نسل امروز که نسل چهارم انقلاب هست، اینها نمی‌دانند که منافقین چه کردن اصلاً جنایات اینها و اینها. بالاخره نوه‌های ما، نوه‌های نسل اولی‌ها، دومی‌ها اینها می‌آیند میگن خوب شما یک اشاره لطیفی داشتید اما آن کم است خیلی لطیف است ما ها که تو کار بودیم می‌توانیم بفهمیم چی می‌گفتید و آن این هستش که اینها مگر دستگیر نشدن توسط شما، مگر محاکمه شون نکردید، خوب مگر زندانشون نکردید، محکومین تون، محکوم به زندان بودن، رفتن زندان، چرا بعدش اسیرهای دست خودتون رو اعدام کردید؟ این نسل جدید این سواله براش کف خیابان و دانشگاه‌ها که شما هستید این سؤال رو می‌کنند...»
قتل‌عام ۶۷ ـ اعتراف آخوند جنایتکار ناطق نوری به قتل‌عام ۶۷و مسأله‌ی ذهنی جوانان

اما جواب نمی‌دهد که چرا در این سی سال ساکت بودند و حالا هم که زبان باز کردند تدافعی به صحنه‌ می‌آیند و می‌گویند حکم «امام» بود و من نبودم و...
خودش هم نمی‌گوید چرا اسیرهایی که با معیارهای ضدانسانی خودشان به یک سال و چند سال و حبس محکوم شده بودند ناگهان اعدامشان کردند. فقط برای رد گم کردن می‌گوید: «شاید اگر می‌شد یا بشه من نمی‌دانم شرایط شما رو، یک خورده بیشتر و بهتر به آن پرداخته می‌شد و بشه، خیلی از شبهات جواب داده میشه، مثلاً عملیات مرصاد اگر یک خورده بیشتر بهش توجه می‌شد و جنایاتی که اینها توی کرند، کردند...»

می‌خواهد بگوید به‌خاطر عملیات مرصاد کشتیم اما رویش نمی‌شود چون امروز حتی خودی‌هاشان هم اعتراف کردند که این تصمیم از ماه‌ها قبل گرفته شده بود و ربطی آن نداشت. ضمن این‌که زندانی اسیر و محکوم بیدادگاه‌های خودشان بود. آقای منتظری در همان دیدار
۲۴مرداد ۶۷که در فایل صوتی هم منعکس گردیده با صراحت به اعضای هیأت مرگ می‌گوید که همه را به‌خاطر عقیده‌شان کشتید و هیچ‌کدام از زندانیان هیچ عمل و فعالیت تازه‌یی انجام نداده بودند. وی رو به رئیس هیأت مرگ ـ از قول خانواده‌هاـ می‌گوید:
«تو آقای نیری که این بچه منو محکوم کردی به ده سال، به چه مناسبت، فعالیتی تازه‌یی کرده بود که اعدامش کردی؟ هیچ جواب نداری بدی. این صاف و پوست کنده.»

 قتل‌عام ۶۷ ـ اعتراف صریح منتظری به اعدام بی‌دلیل زندانیان و سکوت هیأت مرگ

در ظاهر و ابتدا ناطق نوری خیلی راضی است و می‌گوید «قائم مقام» خیلی خوب بود اما چون دستگاه از بالا تا پایین در جنایت قتل‌عام زندانیان قفل و بلاجواب است پرت‌وپلا می‌گوید. می‌گوید خوب بود اما بهتر بود یه کم بیشتر به شبهات جواب داده می‌شد، بقیه‌ی آقایان انفعالی و تدافعی پاسخ دادند و شما یک اشاره لطیفی داشتید اما آن کم است، هنوز برای مردم روشن نشده و جا نیفتاده که چرا اسیرانی که خودمون دستگیر کردیم و حکم دادیم رو کشتیم... یک اشاره کوچکی آقای ریشهری داشتن به‌نظر من کافی نیست، کم است، جای کار دارد، قسمت آخرش هم بهتر بود حذف می‌کردین...

این شد تعریف و تأیید و تمجید از فیلم قائم مقام...
اگر بخواهیم حرف‌های آخوند جنایتکار را به زبان فارسی ترجمه کنیم، وی می‌گوید:
بعد از
۳۰فیلم سینمایی و سریال و جشنواره و سمینار و هزاران مطلب و مقاله و صدها کتاب و... شکست خوردیم. همه‌ی تهاجمات، نوشته‌ها، فیلم‌ها و.. تدافعی، انفعالی و از موضع ضعف بود. خیلی ضعیف بود. یکی از مشکلاتی که پارسال و امسال داشتیم همین بود اما به نظر من خوب دفاع نکردیم در قائم‌مقام هم نتوانستیم جواب جوانان را که می‌خواهند بدانند چرا اسیرانی که خودمان حکم دادیم را کشتیم را بدهیم. این نقیصه بود و هست و خوب هم جا نیفتاد و... خلاصه این‌که در این یکی دو سال با امکانات نیرویی و سینمایی و فرهنگی و مالی یک کشور به جنگ جنبش دادخواهی رفتیم اما نتوانستیم مشروعیت مجاهدین و صلابت و مظلومیت شهیدان‌شان را تخریب کنیم.

بله! اعتراف ناطق نوری که
۲۱آذر ۹۶ از طریق رسانه‌های حکومتی منتشر شد، بیانگر ضعف و استیصال تمامیت رژیم آخوندی در برابر جنبش دادخواهی و خروش و خیزش جوانانی است که نه می‌بخشند و نه فراموش می‌کنند.

قتل‌عام ۶۷ـ محاکمه قاتلان ـ شماره ۴۸
قتل‌عام ـ محاکمه قاتلان زندانیان سیاسی

آیا شعار محاکمه قاتلان زندانیان سیاسی قابل اجرا و واقعی است؟
۳۰سال از آن جنایت گذشته است؛ مگر می‌شود زخم کهنه را باز کرد؟
مگر قاتلان دیروز حاکمان امروز نیستند؟
آیا فقط قاتلان زندانیان سیاسی در سال ۶۷ باید محاکمه شوند؟ سایر دست‌اندرکاران و جنایتکاران چطور؟
آیا محصول و نتیجه جنبش دادخواهی محاکمه قاتلان شهیدان است؟
و ده‌ها سؤال دیگر...
یکی از خواسته‌های مهم جنبش دادخواهی شهیدان قتل‌عام ۶۷ محاکمه و مجازات تمام سران و دست‌اندرکاران و مسئولان نظام قتل‌عام است اما شاخص موفقیت و پیشرفت جنبش دادخواهی در قدم اول محاکمه قاتلان نیست.
البته رسیدن به محاکمه هیأت‌های مرگ و سایر قاتلان غیرممکن نیست. روزی که مجاهدین در یک توطئه و زد و بند سیاسی وارد لیست تروریستی شدند، هیچ‌کس گمان نمی‌کرد روزی بتوانند با اهرم‌های قانونی و حقوقی، رژیم و تمام لابی‌ها و پشتیبانانش را شکست دهند. خارج شدن از لیست به‌معنای شکست و رسوایی بزرگ سیاست مماشات دولت‌های بزرگ غربی در برابر عزم و رزم و پشتکار مجاهدینی بود که اراده کرده بودند بدون ذره‌یی عقب‌نشینی، رژیم و حامیانش را رسوا کنند.
آن روزها بسیاری می‌گفتند چون این موضوع تماماً سیاسی است، فقط با راه‌کارهای سیاسی ـ یعنی زدوبند و امتیاز دادن و عقب‌نشینی ـ حل فصل می‌شود و هیچ راه‌حل حقوقی ندارد. حتی دوستان حقوق‌دان و کارشناسان فنی در این عرصه می‌گفتند خودتان را خسته نکنید؛ غیرممکن است...
اما مجاهدین با منطق «کس نخارد» و اراده‌‌یی جوشیده از شعار آرمانی «می‌توان و باید» ایستادند و ذره‌ذره و قدم‌به‌قدم با آزمایش همه راهها، غیرممکن را ممکن کردند.
آن زمان هنوز خبری از قیام سراسری با پرچم «این است شعار ملی ـ مرگ بر خامنه‌ای ـ روحانی» نبود. هنوز فتنه اصلاحات و اصول‌گرا با شعار «...دیگه تمومه ماجرا» تمام‌کش نشده و هنوز خبری از کانونهای شورشی نبود.
بله! آن زمان هنوز جهان شاهد مماشات با هیولا بود و رژیم در آتش خشم و نفرت مردم و در انزوای بین‌المللی نمی‌سوخت.
البته مستقل از شرایط مساعد سیاسی و وضعیت بحرانی رژیم در حال حاضر، هر انسان آزاده‌ای مسئولیت دارد و باید قاتلان را به پای میز محاکمه بکشاند. این کم‌ترین مسئولیت و وظیفه در قبال شهیدانی است که جانانه انتخاب کردند و عاشقانه طناب را بوسیدند تا غباری بر نام و مرام و آرمان آزادی ننشیند.
قتل‌عام ـ محاکمه قاتلان زندانیان سیاسی

اگر تا دیروز نام بردن از شهیدان قتل‌عام ۶۷ در داخل حکومت گناهی کبیره بود و هیچ مقام و رسانه‌ حکومتی هم اجازه نداشت به آن اشاره کند، امروز می‌بینیم به یمن همین جنبش و دادخواهی، موضوع قتل‌عام و جنبش دادخواهی شهیدان کاملاً عام و اجتماعی شده است. آخوند رئیسی که برگ خامنه‌ای برای انتخاباتش بود به‌خاطر همان جنایتها سوخت و رسانه رسمی پاسداران ـ تسنیم ـ مجبور شد برای اولین بار پس از ۲۹سال، حکم و دستخط خمینی را منتشر کند. همین رسانه ـ درست در سالگرد قتل‌عام ـ آخوند شاهرودی را از قبر بیرون کشید تا بعد از ۳۰سال بگوید حکم خمینی درست بود و من مخالفتی با قتل‌عام نداشتم و...
البته آخوند جنایتکار ـ احمدی شاهرودی عضو هیأت مرگ خوزستان ـ بعد از مشتی حرفهای کلی و حاشیه‌سازی، باز هم گناه را به گردن امامش انداخت و گفت ما فقط حکمی که صادر شده بود را امضا کردیم.
قتل‌عام ـ مصاحبه رسانه رسمی پاسداران با عضو هیأت مرگ

اگر یک زمان احدی از درون رژیم جرأت نمی‌کرد اسمی از آن «بزرگترین جنایت» بیاورد، ولی امروز آخوند جنایتکار علی رازینی می‌گوید من نبودم، رئیسی و نیری و پورمحمدی بودند، رئیسی می‌گوید من کاره‌‌یی نبودم افتخار آن مال «امام» است و احمدی شاهرودی هم می‌گوید ما فقط حکم ‌را اجرا کردیم و علی مطهری هم در مجلس آخوندی خطاب به هیأت مرگ می‌گوید اگر اشتباه کردید باید عذرخواهی کنید و... همه و همه نتیجه جوشش همان خون‌ها و جنبش فراگیر دادخواهی است.
قتل‌عام ـ رئیسی هم می‌گوید من نبودم خمینی بود

جنبشی که شقه و شکاف در بالای نظام را تعمیق کرد. جنبشی صدبار قوی‌تر از «جنبش مادران مایو» در آرژانتین که با ۱۴نفر در میدان مایو آغاز شد و با برافراشتن پرچم دادخواهی شهیدان و ناپدیدشدگانشان دمار از روزگار دولت نظامی حاکم درآوردند.
قتل‌عام ـ دادخواهی مادران در میدان مایو آرژانتین

در جریان انقلاب مردم آرژانتین که ۳۰هزار نفر توسط حکومت نظامی این کشور کشته یا ناپدید شده بودند، جنبش مادران «مایو» در سال ۱۹۷۷ شکل گرفت. تعدادی از این مادران که فرزندانشان کشته یا ناپدید شده بودند با جمع شدن در میدان «مایو» و دادخواهی عزیزانشان شعله‌یی را روشن کردند که به آتشفشانی برابر دولت نظامی حاکم تبدیل شد.
در شیلی هم آگوستیو پینوشه هیأت مرگ داشت؛ هیأت مرگ پینوشه که به کاروان مرگ معروف شد، تعدادی از مخالفان و طرفداران سندیکا را در زندان‌ها مخفیانه کشت. محاکمه پینوشه به‌علت حمایت سفت و سخت غرب و سیاست مماشات با دیکتاتور، بسیار دور از ذهن می‌نمود و شاید هیچ‌کس تصور نمی‌کرد روزی دیوار مماشات فرو بریزد اما سرانجام وی محاکمه گردید و پیام ندامتش در تلویزیون شیلی قرائت شد.
این در حالی است که دیکتاتوری دینی ولایت فقیه صدبار جنایتکارتر و در شرایط کنونی بسیار ضعیف‌تر از آن زمان حکومت شیلی است و آلترناتیوش صدبار منسجم‌تر، مصمم‌تر و پاکبازتر از مخالفان دیکتاتوری نظامی در شیلی و آرژانتین هستند.
«اگوستو پینوشه» دیکتاتور شیلی که آوازه گورهای جمعی و ترور و ربودن مخالفانش همه جا پیچیده بود، در طول ۱۷سال حکومتش ۳-۴هزار اعدام یا ناپدید کرد و «کاروان [هیأت] مرگ»ش نزدیک ۱۰۰نفر از مخالفان و طرفداران سندیکا را در زندان‌ها مخفیانه کشتند.
او هم تا زمانی که تحت حمایت غربی‌ها بود، کسی فکر نمی‌کرد فرو بریزد اما روزی که فروریخت معلوم شد قدرت قیام مردم و همان مادرانی که به دادخواهی نشستند بسیار بیشتر از قدرتهای نظامی و سیاسی و تبلیغاتی حامیانش بود و سرانجام در پیشگاه همان مردم و خانواده‌هایی که فرزندانشان را ربود و درید و سربه‌نیست کرد به ندامت پرداخت.
اما به یمن پایداری، همت و اراده مردم ایران و مقاومت پیشتاز آنان، نظام در‌هم‌شکسته ولایت فقیه در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و با جنبش فراگیر دادخواهی و کانونهای فروزان شورشی «می‌توان و باید» با محاکمه «حاکمان»، پس از ۴۰سال آرامش و صفا را به قلب‌ها، صلح و صمیمیت را به خانه‌ها و گلخند رضایت را بر لبان مادران داغدار و خانواده‌های بی‌قرار برگرداند.

بیشتر بخوانید:









اشتراک:
3333

پخش زنده سیمای آزادی

Popular Posts

مسعود رجوی-۲۲بهمن ۱۴۰۱: «اتوبوس مجانی» استبداد و وابستگی با سرنشینان ساواکی، آزادیخواهان و ...

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

توییتر اختر شبانه

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی

برچسب‌ها

۱۰شهریور ۱۲اردیبهشت ۱۳آبان ۱۴اسفند ۱۶آذر ۱۷ژوئن ۱۷شهریور ۱۸تیر۷۸ ۱۹بهمن۴۹ ۱۹بهمن۶۰ ۱۹فروردین۹۰ ۲۶مهر ۳۰تیر ۳۰خرداد ۳۰دی ۳۰فروردین ۳۰مهر ۳ژوئیه ۴خرداد ۵ مهر ۸ مارس آب آبادان آتش بس آتش سوزی آخوند کاشانی آخوندی آذربایجان آرژانتین آری به جمهوری دمکراتیک آزادی آزادی بیان آزادی هدایتگر مردم آزادیخواهان آژانس اتمی آستان قدس آستفیک آسوشیتدپرس آشنایی با شورای ملی مقاومت آشنایی با مجاهدین آفریقا آقازاده ها آگاهی آلبانی آلبرتو نیسمن آلترناتیو آلمان آلودگی هوا آمریکا آموزشی آموزه تاریخی آموزه سیاسی آموزه فلسفی آنالیا آنتورپ آنتونیو گوترز آندرانیک آهنگساز ابراهیم ذاکری ابراهیم مرادی ابواحسن صبا اپورتونیسم اپوزیسیون اتحاد اتحاد ملی اتحادیه اروپا اتمی اتوبوس خوابی اجباری اجتماعی احتکار احزاب سیاسی احمد رئوف بشری دوست احمد رضایی احمد مقدم احمد وحیدی احمدرضا جلالی اخبار اخبار جعلی اختلاس اختناق ادبیات اراذل اربعین ارتجاع ارتش آزادیبخش ارتش آزادیبخش ملی ایران اردشیر زاهدی ارز ارژنگ داوودی ارمنستان اروپا ارومیه اژه ای استاد استان استبداد استبداد دینی استثمار استراتژی استراتژیک استعمار استقلال استقلال آمریکا استکهلم اسدالله اسدی اسفند۹۸ اسکاتلند اسکاندیناوی اسلام اسلام انقلابی اسلامشهر اسماعیل خطیب اسماعیل شریف زاده اسناد اسیر جنگی اشپیگل اشرف اشرف پهلوی اشرف رجوی اشرف هادی اشرف۳ اشغالگر اصغر بدیع زادگان اصغر بدیع‌زادگان اصغر مهدیزاده اصفهان اصلاح طلب اصلاح طلبی اصلاحات اصلاحات ارضی اصلاح‌طلب اصولگرا اطلاعیه اعتراض اعتراض سراسری اعتراضات اعتراضات سراسری اعتصاب اعتیاد اعدام اعدام بنیانگذاران مجاهدین اف ای تی اف افتخار افسانه افشاگری افطار افغانستان اقتصاد اقتصادی اکبر صمدی الکساندر مدوید الله قلی خان المپیک امام جعفر صادق امام حسن عسکری امام حسن مجتبی امام حسین امام رضا امام زمان امام زین العابدین امام سجاد امام صادق امام محمد باقر امام موسی ابن جعفر امام هشتم امام هفتم امجدیه امیرپرویز پویان امیرخیزی امیرکبیر انتخاب انتخابات انتخابات قلابی انتخابات۱۴۰۰ انجمن نجات انجمن نجاست انجیل اندیشه اندیکا اندیمشک انسان انسانیت انفال انفجار امیا انفجار حرم امام رضا انقلاب انقلاب ۵۷ انقلاب اکتبر انقلاب ایدئولوژیک انقلاب دمکراتیک انقلاب سفید انقلاب صنعتی انقلاب ضد سلطنتی انقلاب فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه انقلاب مشروطه انقلاب نوین انقلابی انقلابیون انگلستان انگلیس اوباش اوریانا فالاچی اوکراین اومیکرون اوین اهواز ای ایران ایتالیا ایدئولوژی ایذه ایران ایران آزاد۲۰۲۱ ایران آزاد۲۰۲۲ ایران اینترنشنال ایران فردا ایران گیت ایران مرز پرگهر ایرانیان ایلیرمتا اینترنت ایندیپندنت اینستاگرام أزادی بازجو بازرگان بازگشایی مدارس بازنشستگان بازیگر بالکان بانک بحران بحران آب بختیار بدهی برانداز براندازی برجام برف برق برلین برنامه ۱۰ ماده ای بسیج بسیجی بعثت بکتاش آبتین بگو نه بلژیک بلوچستان بمب اتمی بنان بند۲۰۹ بنزین بنی صدر بنیاد برکت بنیاد فرانس لیبرته بنیادگرایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین بوچا بودجه بودجه۱۴۰۰ بودجه۱۴۰۱ بورس بویراحمد بهار بهبهان بهداشت بهرام عالیوندی بهرام عین اللهی بهزاد معزی بهشت زهرا بی بی سی بیانیه بیت کوین بیرجند بیروت بیژن جزنی بیژن مفید بیسواد بیکاران بیکاری بیوگرافی پابلو نرودا پارلمان اروپا پاریس پاسارگاد پایداری پدرطالقانی پرچم پرس تی وی پرستاران پرواز بزرگ پروپاگاندا پرویز خزایی پروین اعتصامی پمپئو پناهندگان پوریای ولی پول پهباد پهلوان پهلوان فیلابی پهلوی پیام پیامبر پیروزی پیشتاز پیک پنجم پیک شادی پیک ششم پیمان جبلی تابلو تاریخ تاریخ ایران تاریخ ا یران تاریخ اسلام تاریخ ایران تاریخ بیداری ایرانیان تاریخ جهان تاریخ شفاهی تاریخ فرانسه تاریخ مشروطه تاریخ معاصر تاریخچه مجاهدین تاریخساز تاریخی تاریکی تاسوعا تاکتیک تئاتر و سینما تأسیس سازمان مجاهدین تبریز تبعید تبیین جهان تجارت تجزیه تحریف تحریم تحریم انتخابات تحصیل تحلیل سیاسی تخت جمشید تختی تخریب ترامپ ترانه ترک تحصیل ترور تروریست تروریستی تروریسم تروریسم دولتی تریتا پارسی تشکیلات تشکیلات بیرون زندان تشیع تصنیف تظاهرات تفسیر تکامل تلگرام تلویزیون تمدن ایران تنگستان توحید تورم توسکا تولید توماج صالحی توماس سانکارا تهران تهران بزرگ تیرباران ثروت ثریا ابوالفتحی ثقه‌الاسلام جاسوس جام زهر جامعه جامعه المصطفی جان مترکه جاوید رحمان جایزه نوبل جایگاه انسان جدایی دین از دولت جریان اپورتونیستی چپ‌نما جعبه سیاه جعفر کاظمی جعلیات جمشید پیمان جمعه سیاه جمهوری خواه جمهوری دمکراتیک جنایت جنایت علیه بشریت جنبش برابری جنبش تنباکو جنبش جنگل جنبش دادخواهی جنسیتی جنگ جنگ ایران و عراق جنگ جهانی جنگ خلیج جنگ داخلی جنگ روانی جنگ سیاسی جنگ ضد میهنی جنگ قدرت جنگ کثیف جنگل جنگل تراشی جوانان جهاد کشاورزی جهان چارلی چاپلین چپ نما چپاول چریک فدایی چریکهای فدایی چماقداری چه باید کرد چه گوارا چهارشبنه سوری چهارمحال بختیاری چین حبیب خبیری حبیب خدا حبیب‌الله بدیعی حج حجاب حجت زمانی حزب توده حزب جمهوری حزب رستاخیز حزب‌الله حسن اشرفیان حسن ظریف حسن ظریف ناظریان حسن فیروزآبادی حسن نوروزی حسین امیر عبداللهیان حسین دهلوی حسین طائب حسین فارسی حسین فاطمی حسین گل گلاب حسینیان حشدالشعبی حضرت زینب حضرت علی حضرت فاطمه حضرت محمد حضرت معصومه علیها سلام حضرت مهدی حقوق حقوق بشر حقوق زنان حکایت حکومت حکومت علی حکومت نظامی حماس حمایت حمله خارجی حمید اسدیان حمید لاجوردی حمید مصدق حمید نوری حنیف عزیزی حنیف نژاد حنیف‌نژاد حوزه خائن خاتمی خاش خاطرات خاطرات زندان خاطرات سیاسی خامنه ای خامنه‌ای خانواده خانواده شفایی خاور میانه خاوران خاورمیانه خبرگان خبرگزاری خبرنگار خدا خدیجه خرمشهر خسرو گلسرخی خشک سالی خشونت خصوصی سازی خط فقر خطر خلق خلقت انسان خلیفه خلیل رضایی خمینی خواننده خواهران میرابال خودروسازی خودکشی خودمختاری خوزستان خیانت دادخواهی دادگاه دادگاه مردمی آبان دارو داستان دانش آموز دانشجو دانشگاه دانشگاه تهران دانشمند دانشیان دانیل میتران داوود باقروند داوود رحمانی دبیر کل سازمان ملل دجال دختر آبی درگذشت دروغ دزدی دستمزد دفاع مقدس دفاعیات مجاهدین دکتر حسین گل‌گلاب دلار دلتا دلوار دمکراتیک دمکراسی دمکراسی خیانت شده دوباره می‌سازمت وطن دوران آماده باش دورس دولت دهخدا دهقانان دهه ۶۰ دی دیالکتیک دیپلماسی دیدار صلح دیکتاتور دیکتاتوری دیکتاتوری سلطنتی دیکتاتوری مذهبی دین دین و مذهب دیوید ایمس دیوید کلیگور ذوالقرنین ذوب آهن رادیو مجاهد رانت راه حل سرنگونی راهرو مرگ رای من سرنگونی رئیس جمهور برگزیده رئیسی رباط کریم رپ اعتراضی رجوی رحمان کریمی رزمناو پوتمکین رزمنده رژیم آخوندی رژیم شاه رسانه رسانه حکومتی رستاخیز رستم قاسمی رسول تبریزی رسول خدا رسول مشکین فام رشنگری رشوه رضا پهلوی رضا خان رضا رضایی رضا شاه رضا شمیرانی رفراندوم رفسنجانی رمزارز رمضان رمضان۱۴۰۰ رمضان۱۴۰۱ رنگ روغن روح‌الله حسینیان روح‌الله خالقی روحانی روحانی مترقی روز جهانی روز جهانی حقوق بشر روز جهانی زن روز جهانی صلح روز جهانی کارگر روز جهانی کودک روز جهانی مبارزه با اعدام روز جهانی معلم روز دانشجو روز معلم روزجهانی منع خشونت علیه زنان روزنامه روس تزاری روسیه روشنایی روشنفکر روشنگری رها بحرینی رهایی رهبر مقاومت رهبری ریاست جمهوری ریچارد رابرتس زادی زاگرس زاهدان زاینده رود زباله گردی زبان زری اصفهانی زلزله زمستان زمین زن زنان زندان زندان تهران بزرگ زندان گوهردشت زندانی زندانی سیاسی زندانیان سیاسی زوربا زهرا مریخی زهره صمدی زیارت زینب زینب پاشا زینب کبری زینت میرهاشمی ژئوپلیتیک ژنرال اودیرنو ژنرال دوگل ژنو ژیلبر میتران سارق انقلاب سازمان چریکهای فدایی خلق سازمان خبات کردستان سازمان مجاهدین سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان ملل سال تحصیلی سال میلادی سال نو سال۱۴۰۰ سالن مرگ سانسور ساواک سایبری سپ سپاه سپاه پاسداران سپاه قدس ستار بهشتی ستارخان سخنرانی سخنگوی مجاهدین سراوان سرجنگل سرکوب سرنگونی سرود سرویس جهانی سعدی سعید اقبالی سعید بهبهانی سعید سلطانپور سعید شاهسوندی سعید ماسوری سعید محسن سکولار دمکراسی سکولاریسم سلاح سلطنت سلطنت پهلوی سلطنت طلب سنگسار سواد سوئد سوئیس سوخت بر سوختبران سوریه سولماز ابوعلی سولیوان سونگون سهام سهراب سپهری سی ان ان سیاست سیاسی سیامک نادری سیاوش سیفی سیاهکل سیزده بدر سیستان سیل سیمای آزادی سیمین بهبانی سیمین بهبهانی سیمین دانشور سینما شادگان شاعر شام غریبان شاملو شانگهای شاه شاهزاده شاهنشاهی شب قدر شب یلدا شباهنگ شبکه تروریستی شبکه های اجتماعی شجریان شخصیتهای ایرانی شرایط ذهنی شرایط عینی شریف واقفی شستا شعائر شعار نویسی شعر شعر نو شکرالله پاک‌نژاد شکنجه شکنجه گر شکوفه شمال شورای امنیت شورای مرکزی مجاهدین شورای ملی مقاومت شورای ملی مقاومت ایران شورای نگهبان شورش شوروی شوش شهادت شهدا شهر شهر ری شهر کرد شهر مهران شهرداری تهران شهرزاد احسانی ناطق شهرقصه شهرکرد شهلا حریری مطلق شهیدان شیخ شیخ فضل الله نوری شیخ محمد خیابانی شیر و خورشید شیراز شیطان سازی شیلی شیوا ممقانی صادرات صالح کهندل صدام صدای مجاهد صدور انقلاب صدور بحران صدیقه مجاوری صلح صمد بهرنگی صنایع فولاد صنعت صیاد شیرازی صیانت ضربه شهریور ۵۰ ضرغامی طالبان طالقانی طبری طرح صلح طلسم جنگ طنز سیاسی ظریف ظلمت عارف قزوینی عاشورا عباس داوری عباسقلی صالحی عبدالرضا شهلایی عدالت عدالت در اسلام عراق عرفان عزت الله مقبلی عزیز فولادوند عزیمت از فرانسه عشق عفوبین الملل عقیده عکاسی عکس علم علمی علی علی اکبر اکبری علی اکبر دهخدا علی ربیعی علی صارمی علی صالح آبادی علی مطهری علی میهن دوست علی همتیان علیرضا جعفرزاده علیرضا خالوکاکایی عماد رام عملیات عملیات آفتاب عملیات چلچراغ عملیات مروارید عوام فریبانه عیاران عید فطر عید قربان عید مبعث عیسی آزاده عیسی مسیح غارت غارت و چپاول غرب غلامحسین اسماعیلی غلامحسین بنان غلامحسین ساعدی غلامرضا تختی غلامرضا مسعودی فاجعه فارسی فاز سیاسی فاشیسم دینی فاشیسم مذهبی فاصله طبقاتی فاطمه فاطمه امینی فاطمه زهرا فاطمه صادقی فاطمه مصباح فتانه زارعی فدایی خلق فرار شاه فرانسوا میتران فرانسه فرانکفورتر آلگماینه فرخی یزدی فردوست فردوسی فرشید نصر‌اللهی فرعون فرقه فروش اندام فروغ ایران فروغ جاویدان فرونشست زمین فرهنگ فرهنگی فرهنگیان فریدون مشیری فساد فشافویه فضای مجازی فعال محیط زیست فقر فلاکت فلسطین فلسفه فوتبال فولاد فولاد مبارکه فیزیک فیک نیوز فیلترینگ فیلم سینمایی قاتلان ۶۷ قاجار قاچاق قاسم سلیمانی قاسملو قاضی محمد قالیباف قانون اساسی قانون کار قتل عام قتل عام۶۷ قتلهای زنجیره ای قرآن قرارداد ننگین قرارداد۲۵ساله قربانعلی حسین نژاد. قربانیان قربانیان کرونا قرن پانزدهم قرنطینه قزاق قزلحصار قزوین قضاوت قطعی برق قم قوه قضاییه قهرمان قیام قیام ۲۱دی قیام 57 قیام ۸۸ قیام آبان قیام آبان۹۸ قیام بنزین قیام تنگستان قیام خوزستان قیام دی قیام دیماه ۹۶ قیام دیماه ۹۸ قیام روشنگری قیام سراسری قیام سراوان قیام ضد سلطنتی قیام عراق قیام کارگران قیام۱۴۰۱ قیام۳۰تیر قیصر قیمت کابل کابینه دولت کاخ سفید کارخانه کارگر کارگران کارگردان کارنامه کارنامه سبز کاروان بهار کاریکاتور کاظم رجوی کانادا کانون کانون شورشی کانونهای شورشی کتا صوتی کتاب کتاب اجتماعی کتاب امام حسین کتاب تاریخی کتاب سیاسی کتاب صوتی کرامت الله دانشیان کربلا کربلای۴ کرج کردستان کرونا کریسمس کریمپور شیرازی کسری بودجه کشاورزان کشاورزی کشتار کشتی کشور کشیش کشیش دیباج کشیش میکائلیان کلنل پسیان کلیسا کمیسیون اقتصاد کمیسیون کار کنفرانس کنکور کنگره کوثر کوچک خان کودتا کودتانی فرهنگی کودتای ۲۸ مرداد کودتای ۲۸مرداد کودتای سوم اسفند کودکان کودکان کار کوروش بزرگ کوروش کبیر کولبران کولبری کویت کهشکان کهکشان کهکشان۱۴۰۰ کهکشان۱۴۰۱ کهکشان۱۴۰۳ کهکشان۲۰۲۱ کهکیلویه کی‌را رودیک کیفرخواست گاردین گاندی گرانی گردهمایی گرسنگان گرسنگی گروگان گزارش گزارش خبری گزینه سرنگونی گلرخ ایرایی گلزاده غفوری گلستان گلسرخی گور جمعی گوهر مراد گیسو شاکری لاجوردی لاریجانی لاهیجان لباس شخصی لبنان لرستان لغت نامه لمپن لنین لوازم التحریر لوموند لویزان لوییزا همریش لوییزا هومریش لیبرتی لیبی لیست تروریستی لیست شهیدان مادر شایسته مادران آبان مادران خاوران مارکز مافیا ماکرون مالباخته مالیات ماه رمضان ماهشهر مایک پنس مایکل وایت مبارزات مبارزه مبارزه چیست مبارزه مسلحانه مبعث متروپل مثنوی مجازات مجاهد مجاهدین مجاهدین خلق ایران مجتبی اخگر مجروحان قیام مجلس مجمع عمومی ملل متحد مجید اسدی مجید صاحب جمع محاکمه محرم محسن رضایی محسن زادشیر محسن معصومی محمد اسلامی محمد تهرانچی محمد حنیف نژاد محمد حنیف‌نژاد محمد خدابنده‌لویی محمد ری شهری محمد زند محمد سیدی کاشانی محمد صادق محمد ضابطی محمد کاظم محمد کرد زنگنه محمد محدثین محمد مخبر محمد مهدی اسماعیلی محمدباقر شفتی محمدرضا ایرانپور محمدرضا سعادتی محمدرضا قرایی آشتیانی محمدعلی توحیدی محمدعلی حاج آقایی محمود رویایی محمود عسگریزاده محمود مهدوی محیط زیست مدارس مدرس مدرک تقلبی مدیا مذاکره مذهب مذهبی مرتجعین مرتضی حنانه مرجان مرد مردم مرز پرگهر مرضیه مرغ سحر مریلند مریم بختیاری مریم رجوی مریم قدسی مآب مریم گلزاده غفوری مزار شهیدان مزدور مزدوران مژگان پارسایی مژگان کوکبی مسجد سلیمان مسجد فاطمه زهرا مسعود احمدزاده مسعود خدابنده مسعود راتبی مسعود رجوی مسعود صفدری مسعود مقبلی مسکن مسیح مسیحی مشروطه مشهد مصباح یزدی مصداقی مصدق مطالبات قانونی مطبوعات معصومه عضدانلو معلم معلمان مقالات مقالات اجتماعی مقالات اقتصادی مقالات تاریخی مقالات سیاسی مقاومت مقاومت ایران مقاومت سراسری مقبره کوروش مکه ملا نصرالدین ملاقات ملک الشعرا ملی شدن نفت مماشات من اگر برخیزم مناسک حج منافقین منتظری منطقه منوتو منوچهر براتی منوچهر سخایی منوچهر طاهر زاده منوچهر هزارخانی منیره رجوی مواد مخدر موزه قتل عام۶۷ موزیک موسسات خیریه موسسان پنجم موسی خیابانی موسیقی موشک باران موشکی موقعیت انقلابی مولانا مهاجرت مهدی ابریشمچی مهدی دیباج مهدی رضایی مهندسی انتخابات میانجی میتران میتینگ میدان ژاله میدان میلیونی میرزا رضا کرمانی میرزا کوچک خان میرزاده عشقی میکونوس میکیس تئودوراکیس میلاد میلیشیا میلیونی میهن تی وی ناصر دیوان کازرونی ناصر صادق ناصرالدین شاه ناظم حکمت نافرمانی مدنی نامه نایاک ندا حسنی نرگس غفاری نروژ نسرین پارسیان نسل کشی نشریه مجاهد نصرالله زرین پنجه نطنز نظامی نظرسنجی نفت نفتگران نقاشی نقدینگی نمایشگاه نمایشنامه نماینده نورمراد کله جویی الوار نوروز نوروز۱۴۰۰ نوروز۱۴۰۱ نوروز۱۴۰۳ نوروز۹۹ نوری علا نوید افکاری نویسنده نهضت ملی نیروی انتظامی نیروی قدس نیشکر هفت تپه نیکسون نیما یوشیج نیمه شعبان نیویورک تایمز واشنگتن واکسن واکسن برکت واکسن چینی واکسن فایزر واکسیناسیون ورزش ورزشکاران وزارت اطلاعات وزارت خارجه وزرات اطلاعات وطن وفات ولادت ولایت فقیه ولی فقیه ولی‌الله فیض‌مهدوی ویتنام ویروس ویکتور خارا ویلیام هزلیت وین هائیک هوسپیان مهر هاشم خواستار هالیوود هامبورگ هایک هوسپیان مهر هجرت هجرت بزرگ هزارخانی هسته ای هلدینگ همایون کهزادی همبستگی همدان همیاری هنر هنرمند هواپیمای اوکراینی هورالعظیم هیتلر یادواره یارانه یاسرعرفات یروم ستاقیان یزدی یعقوب ترابی یغمایی یک شاخه گل یوسف نوری یونان یونایتد پرس یونسکو FATF

بازدید از وبلاگ

مانور بزرگ جنگی سیمرغ رهایی ارتش آزادیبخش ملی ایران