دکتر: عبدالعلی معصومی
خمینی در ۱۳آبان ۱۳۴۳ از قم به فرودگاه مهرآباد تهران و از آن جا به ترکیه تبعید شد. تا ۱۳مهر۱۳۴۴، که با پادرمیانی برخی از «علما»ی قم، از ترکیه به نجف فرستاده
شد، در شهر «بورسا» اقامت داشت.
جمعه، ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
همراهان خمینی در کربلا، دو روز پس از ورودشان به عراق
مرتضی پسندیده، برادر خمینی، در باره این
پادرمیانی میگوید: «من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی، که در خدمت آقای
شریعتمداری بود، به دولت اطلاع میدهد که صلاح نیست امام در ترکیه باشد و ... باید
فکری کرد و ایشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را به صلاح نمیدانستند و پس از
مذاکراتی که داشتند و با پیراسته، سفیر ایران در بغداد، نیز مشورت کردند. پیراسته
صلاح را در این می بیند که آقا را به نجف تبعید کنند» (پابه پای آفتاب، جلد اول، ص۴۲، مصاحبه با مرتضی پسندیده).
خمینی در یک سالی که در ترکیه بود،
هیچ پیام و اعلامیه یی علیه رژیم شاه صادر نکرد. این حال در نجف نیز تکرار شد. او
وظیفه «علمای اسلام» را «نصیحت»کردن میدانست نه سرنگون کردن نظام. او در پی یافتن
سهمی در همان نظام شاهنشاهی بود و نه بیشتر. در نامه یی که به تاریخ ۲۷فروردین ۱۳۴۶، از نجف برای هویدا، نخست وزیر وقت شاه، فرستاد، نوشت: «آیا
علمای اسلام، که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت
دارند؟ آیا حوزه های علمی غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی نگاهی
دارند؟» (صحیفه نور، جلد اول، ص۱۳۶).
حدود دو ماه قبل از تبعیدش به ترکیه در یک سخنرانی در روز ۱۸شهریور ۱۳۴۳ گفته بود: «... باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقّش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب، یکی هم از ما. خوب، بدهید این فرهنگ را دست ما. خودمان اداره میکنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از ۱۰ـ ۱۵ سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید... وزارت اوقاف می خواهید درست کنید. باید وزارت اوقاف از ما باشد نه این که شما تعیین کنید...» («صحیفه نور»، جلد اول، ص۹۸).
حدود دو ماه قبل از تبعیدش به ترکیه در یک سخنرانی در روز ۱۸شهریور ۱۳۴۳ گفته بود: «... باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقّش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب، یکی هم از ما. خوب، بدهید این فرهنگ را دست ما. خودمان اداره میکنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از ۱۰ـ ۱۵ سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید... وزارت اوقاف می خواهید درست کنید. باید وزارت اوقاف از ما باشد نه این که شما تعیین کنید...» («صحیفه نور»، جلد اول، ص۹۸).
(خمینی در اتاق کارش در نجف)
خمینی که تا بهمن ۱۳۴۹، در لاک انزوایش در
نجف خفته بود و به حاشیه نویسی کتابهای «علما»ی پیشین مشغول بود، وقتی در ۱۹بهمن ۱۳۴۹ «رستاخیز سیاهکل» رخ داد، به خروش آمد. آخوند حمید روحانی که در
نجف با او بود، در باره واکنش خشم آلود خمینی مینویسد: «در سال ۱۳۴۹ گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران
گذاشت. مردم که از فشار ظلم بیحد رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به
وجدآمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در
این جا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامه یی به اتّحادیه
دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: "از حادثه آفرینی استعمار در کشورهای
اسلامی، نظیر حادثه سیاهکل... فریب نخورید و اغفال نشوید» (پابه پای آفتاب، جلد ۳، ص۱۶۳).
خمینی که دربرابر خیزش فداییان این چنین، بی محابا، به میدان آمد و آن را «حادثه آفرینی استعمار» نامید، دربرابر خیزش سازمان مجاهدین، با وجودی که رشد آنان را تهدید جدیتری برای کاهش رونق بازار دستگاه آخوندی میدید، جرأت نکرد، سخنی به انکار بگوید. اما، کلامی هم در تأیید آنها نگفت. همان آخوند روحانی دراین باره مینویسد: «... در آن روزها به حدی جو به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که میتوان گفت کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربهها رو به رو میشد. بسیاری از افراد را میشناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین درواقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهی مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعاً هم این گروه درمیان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هر روز از ایران نامه میرسید مبنی بر این که "پرستیژ شما پایین آمده. دربین مردم نقش شما در شُرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند...» (پابه پای آفتاب، جلد۳، ص۱۶۳).
پس از ضربه خیانت بار سال ۱۳۵۴، که موجودیت سازمان مجاهدین را به کلّی از میان برد، خمینی نیز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدین تاخت. وی در مهرماه سال ۱۳۵۶، طی سخنانی در میان شماری از طلاب نجف، نسبت به «نفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسی ـ عبادی» قرآن و «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا یک دستهیی پیداشده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات ازبین برود. اصلاً، اسلام دیگر چیزی ندارد. توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و به طور تساوی، باهم زندگی بکنند، یعنی، زندگی حیوانی، علیالسواء یک علفی بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند...» (کوثر، جلد اول، ص۲۸۷).
خمینی که این چنین به آرمان مجاهدین برای دستیابی به عدالت و برابری اجتماعی، «جامعه بیطبقه توحیدی» و ازمیان بردن بهرهکشی انسان از انسان میتازد، در نجف نیز مانند ترکیه، حتی یک بار دربرابر خودکامگیهای لجام گسیخته شاه و ساواک اهریمنیش، سخنی، به آشکار، نگفت و اعلامیهیی صادر نکرد و همچنان سر در آخور انزوای خود داشت تا زمانی که به «معجزه سیاست جدید کارتر»، در ایران فضای نیمهبازی پدید آمد و بند زبانها را گشود و تاختن بر خودکامگی شاه و همبستگانش همهگیر شد، خمینی نیز، بسا عقبتر از دیگرِ پای درراهان، با احتیاط تمام، قدم به میدان مبارزه سیاسی با رژیم خودکامه شاه نهاد.
روز۱۳ آبان ۱۳۵۵ (۴نوامبر۱۹۷۶) جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات آمریکا، به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد. او مسأله «حقوقبشر» را سرلوحه سیاست خود قرارداد و پیشبرد آن را در کشورهای زیرسلطه، به نفی تدریجی دیکتاتوری حاکم و ایجاد فضای باز سیاسی درجهت رشد نیروها و احزاب نیمه ملّی منوط نمود و سیاست دیکتاتورپروری را به بهانه مبارزه با کمونیسم مردود دانست.
در اجرای این سیاست، سازمان عفو بین الملل در روز ۴آذر۵۵، گزارشی درباره نقض حقوقبشر در ایران منتشرکرد و در ۱۳بهمن کیهان در سرمقاله اش نوشت: «به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد» و ۶۵تن از زندانیان سیاسی، ازجمله، حبیبالله عسکراولادی و مهدی کروبی از زندان قصر آزاد شدند.
همزمان با سست شدن بندهای اختناق، فعالیتهای مخالفان سیاسی شاه نیز آغازشد. در ۲۲خرداد۵۶، شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر در نامه سرگشادهیی به شاه اعلام کردند که تنها راه ایجاد حس اعتماد نسبت به حکومت در مردم، پایان دادن به استبداد است. فردای آن روز، ۴۰تن از نویسندگان و روشنفکران ایران در نامه سرگشادهیی به هویدا، نخست وزیر شاه، ضمن محکوم کردن استبداد، خواهان برقراری دموکراسی شدند. روز ۱۵مرداد، امیرعباس هویدا، پس از ۱۳سال نخست وزیری برکنار و به جای او جمشید آموزگار به نخست وزیری منصوب شد. روز ۱۸مهر، «کانون نویسندگان ایران» در انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان به مدت ده شب، «شبهای شاعران و نویسندگان» را برگزارکرد.
تا این تاریخ خمینی همچنان در لاک انزوایش خفته بود.
پس از مرگ «غیرطبیعی» پسر بزرگش، شیخ مصطفی، در نیمه شب اول آبان۵۶ در نجف، و مراسمی که آخوندهای هوادارش در فضای نیمه بازی که به وجود آمد، برایش برگزارکردند، خمینی را بر آن داشت که او هم دستی از دور بجنباند.
خمینی که دربرابر خیزش فداییان این چنین، بی محابا، به میدان آمد و آن را «حادثه آفرینی استعمار» نامید، دربرابر خیزش سازمان مجاهدین، با وجودی که رشد آنان را تهدید جدیتری برای کاهش رونق بازار دستگاه آخوندی میدید، جرأت نکرد، سخنی به انکار بگوید. اما، کلامی هم در تأیید آنها نگفت. همان آخوند روحانی دراین باره مینویسد: «... در آن روزها به حدی جو به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که میتوان گفت کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربهها رو به رو میشد. بسیاری از افراد را میشناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین درواقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهی مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعاً هم این گروه درمیان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هر روز از ایران نامه میرسید مبنی بر این که "پرستیژ شما پایین آمده. دربین مردم نقش شما در شُرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند...» (پابه پای آفتاب، جلد۳، ص۱۶۳).
پس از ضربه خیانت بار سال ۱۳۵۴، که موجودیت سازمان مجاهدین را به کلّی از میان برد، خمینی نیز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدین تاخت. وی در مهرماه سال ۱۳۵۶، طی سخنانی در میان شماری از طلاب نجف، نسبت به «نفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسی ـ عبادی» قرآن و «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا یک دستهیی پیداشده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات ازبین برود. اصلاً، اسلام دیگر چیزی ندارد. توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و به طور تساوی، باهم زندگی بکنند، یعنی، زندگی حیوانی، علیالسواء یک علفی بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند...» (کوثر، جلد اول، ص۲۸۷).
خمینی که این چنین به آرمان مجاهدین برای دستیابی به عدالت و برابری اجتماعی، «جامعه بیطبقه توحیدی» و ازمیان بردن بهرهکشی انسان از انسان میتازد، در نجف نیز مانند ترکیه، حتی یک بار دربرابر خودکامگیهای لجام گسیخته شاه و ساواک اهریمنیش، سخنی، به آشکار، نگفت و اعلامیهیی صادر نکرد و همچنان سر در آخور انزوای خود داشت تا زمانی که به «معجزه سیاست جدید کارتر»، در ایران فضای نیمهبازی پدید آمد و بند زبانها را گشود و تاختن بر خودکامگی شاه و همبستگانش همهگیر شد، خمینی نیز، بسا عقبتر از دیگرِ پای درراهان، با احتیاط تمام، قدم به میدان مبارزه سیاسی با رژیم خودکامه شاه نهاد.
روز۱۳ آبان ۱۳۵۵ (۴نوامبر۱۹۷۶) جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات آمریکا، به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد. او مسأله «حقوقبشر» را سرلوحه سیاست خود قرارداد و پیشبرد آن را در کشورهای زیرسلطه، به نفی تدریجی دیکتاتوری حاکم و ایجاد فضای باز سیاسی درجهت رشد نیروها و احزاب نیمه ملّی منوط نمود و سیاست دیکتاتورپروری را به بهانه مبارزه با کمونیسم مردود دانست.
در اجرای این سیاست، سازمان عفو بین الملل در روز ۴آذر۵۵، گزارشی درباره نقض حقوقبشر در ایران منتشرکرد و در ۱۳بهمن کیهان در سرمقاله اش نوشت: «به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد» و ۶۵تن از زندانیان سیاسی، ازجمله، حبیبالله عسکراولادی و مهدی کروبی از زندان قصر آزاد شدند.
همزمان با سست شدن بندهای اختناق، فعالیتهای مخالفان سیاسی شاه نیز آغازشد. در ۲۲خرداد۵۶، شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر در نامه سرگشادهیی به شاه اعلام کردند که تنها راه ایجاد حس اعتماد نسبت به حکومت در مردم، پایان دادن به استبداد است. فردای آن روز، ۴۰تن از نویسندگان و روشنفکران ایران در نامه سرگشادهیی به هویدا، نخست وزیر شاه، ضمن محکوم کردن استبداد، خواهان برقراری دموکراسی شدند. روز ۱۵مرداد، امیرعباس هویدا، پس از ۱۳سال نخست وزیری برکنار و به جای او جمشید آموزگار به نخست وزیری منصوب شد. روز ۱۸مهر، «کانون نویسندگان ایران» در انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان به مدت ده شب، «شبهای شاعران و نویسندگان» را برگزارکرد.
تا این تاریخ خمینی همچنان در لاک انزوایش خفته بود.
پس از مرگ «غیرطبیعی» پسر بزرگش، شیخ مصطفی، در نیمه شب اول آبان۵۶ در نجف، و مراسمی که آخوندهای هوادارش در فضای نیمه بازی که به وجود آمد، برایش برگزارکردند، خمینی را بر آن داشت که او هم دستی از دور بجنباند.
(خمینی و پسرش مصطفی در نجف)
حدود یک ماه پس از این واقعه، در اوایل
آذر ۱۳۵۶ (ذیحجة ۱۲۹۷هجری قمری) خمینی که در نجف در تبعید میزیست
و نامی از او نبود، به «آقایان علما» پیغام داد که تا دیر نشده از فرصت مساعد
موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجهیی پیدا شده. این فرصت را غنیمت بشمارید. اگر
این فُرجه و فرصت حاصل نشده بود، این اوضاع پیش نمیآمد... الآن نویسندههای
احزاب اشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم
بنویسید. چند نفر از آقایان علما امضا کنند... امروز روزی است که باید گفت. اگر
بگویید پیش میبرد... اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید. مثل چندین نفر که ما
دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد» («انقلاب
ایران در دو حرکت»، مهدی بازرگان، تهران۱۳۶۳، ص۲۶).
روز ۹آذر۵۶، «حوزه علمیه قم» به مناسبت چهلمین روز درگذشت شیخ مصطفی خمینی مراسمی در مسجد اعظم این شهر برگزار کردند.
در این زمان نیروهای خواهان سرنگونی نظام استبدادی شاه ـ سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی ـ ضربههای کمرشکن خورده بودند و ساواک میدان را برای فعال کردن خمینی و آخوندهای طرفدارش ـ که هم به شدت ضدشوروی بودند، هم با گروههای «برانداز» دشمنی میورزیدند و خواستار فعالیت در پوشش همان نظام بودند ـ آماده دید و با یک ترفند زیرکانه پای خمینی و آخوندهای همانند او را به میانهی میدان فعالیتهای سیاسی کشاند.
روزنامه اطلاعات در روز ۱۷دی۵۶، در مقالهیی با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» ـ که داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت آموزگار، آن را در اختیار این روزنامه قرارداده بود ـ خمینی را «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار»، «سیدهندی»، «شهرتطلب و بیاعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعه ننگین روز ۱۵خرداد» نامید که در «بلوای شوم ۱۵خرداد»، «خون بیگناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئهگران و عناصر ضدملی بگذارند».
روز ۱۹دی، بازاریان قم در اعتراض به این مقاله مغازههایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپاشد، عدهیی از مردم بی دفاع به دست ماموران شهربانی قم کشته شدند.
روز ۲۹ بهمن، در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشههای آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدهیی از مردم کشته یا زخمیشدند.
روز ۱۰فروردین ۱۳۵۷ نیز در تظاهراتی که به مناسبت بزرگداشت چهلم شهیدان تبریز، در شهرهای اصفهان، تهران، قم، یزد و... برگزار شد، عدهیی کشته شدند.
روز۱۶ اردیبهشت۵۷ (۶مه ۱۹۷۸)، وقتی کاملاً روشن شد که این «شورشها مقدمه انفجاری عظیم است»، فرستاده روزنامه «لوموند» با خمینی ـ که تا آن روز «هیچگاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود»ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد. خمینی در این مصاحبه، از جمله، گفت: «هیچگاه در میان مردم مسلمانی که برضد شاه درحال مبارزهاند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفتهام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقّی آنها مخالفیم. ما میدانیم که آنها از پشت خنجر می زنند» («اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران»، جلد اول، مهر ۵۷).
خمینی در این مصاحبه به «غرب» اطمینان داد که به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دو قطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
روز ۱۵خرداد۵۷، تظاهرات گستردهیی در تهران، مشهد، تبریز و قم برگزارشد. در همین روز شاه، در راستای سیاست «ایجاد فضای باز سیاسی»، ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، را برکنار و به جای او سپهبد ناصر مقدم را به این سمت منصوب کرد.
شاه و کارگزاران سیاست «حقوقبشر» کارتر در ایران میکوشیدند تحولات را در مسیر «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله ورشدن خشم مردم جلوگیری کنند. در همین راستا، شاه در روز ۵شهریور ۵۷ به درخواست «یکی از مراجع مهم مذهبی» (کتاب «پاسخ به تاریخ»، ص۲۵۸)، جمشید آموزگار را از نخستوزیری برکنارکرد و به جای او شریف امامی، رئیس مجلس سنا و بنیاد پهلوی، را به نخستوزیری نشاند و مهمترین بخش برنامه دولت او را «که در صدر همه چیز قرار می گیرد»، «... تعظیم به شعائر اسلام» تعیین کرد. شریف امامی نیز در همان روز در اعلامیهیی، اعلام کرد: «تعظیم به شعائر مذهبی و احترام به جامعه روحانیت و احکام اسلامی را... پیوسته و در همه امور نَصبالعین قرار خواهد داد».
روز ۷ شهریور روزنامه اطلاعات ـ که در روز ۱۷دی۵۶ مقالهاش زیر عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» نام خمینی را از تاریکخانه انزوایش در نجف، به میانه میدان اعتراضات اجتماعی کشانده بود، برای نخستین بار عکس خمینی را در صفحه اول خود چاپ کرد و زیر آن با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هیأت برای بازگشت حضرت آیة الله العظمی خمینی».
شریف امامی برای جلب نظر «علما» و کاستن از دامنه نارضاییهای عمومی، به سه کار «نمایشی» دست زد: تعطیل قمارخانهها و کازینوها، تغییر سالشمار شاهنشاهی، و حذف پست وزیرمشاور در امور زنان، که دولت آموزگار آن را به وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.
البته همه این کوتاه آمدنها، برای خشکاندن ریشه «دسته برانداز» و میدان دادن به «علما»ی هفت رنگ و دو دوزه بازی بود که «با گرگ دنبه میخوردند و با چوپان گریه میکردند» و برای سهیم شدن در قدرت به هر سازی می رقصیدند.
روز ۸شهریور امیرطاهری، سردبیر کیهان، در مقالهیی در کیهان انگلیسی، هدف ایجاد «فضای باز سیاسی» را منزوی کردن «دسته برانداز» اعلام کرد و نوشت: «حکومت میتواند به مخالفان سیاسی حرفهیی اجازه دهد علنی شوند ...نتیجه فعالیت علنی سازمانیافته مخالفان [سیاسی حرفهیی] هرچه باشد... کشور از آن سود خواهد برد... کوششهای علنی... دسته برانداز را منزوی میکند. دسته برانداز به قطبی شدن جامعه امید بسته است که در آن حکومت ناچار شود به زور دست بزند. شریف امامی با تمام قدرت باید از این امر جلوگیری کند».
عقب نشینی های پیاپی رژیم نه تنها «دسته های برانداز» و حامیانشان را از میدان به درنبرد بلکه به رغم خواست سرکردگان رژیم شاه و خمینی و آخوندهای سرسپرده اش، از قبیل مطهری و بهشتی، عزم مردم زخمیِ نظام استبدادی را برای برافکندن این نظام راسخ تر می کرد. بهطوری که در روز ۱۶شهریور مردم در راهپیمایی گستردهیی، که صدها هزارتن در آن شرکت داشتند، شعار «مرگ بر شاه» سردادند و اگر در بر همین پاشنه میچرخید، بیم آن بود که کار به سرنگونی رژیم بینجامد. از این رو، در شامگاه همان روز «شورای امنیت ملّی» شاه به ریاست شریف امامی جلسهیی تشکیل داد. در این جلسه، به درخواست سپهبد مقدم، رئیس ساواک، درباره برقراری حکومت نظامی گفتگو شد و سرانجام به «صلاحدید شاه»، برقراری آن در تهران و ۱۱شهر دیگر ـ تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، قم، آبادان، اهواز، قزوین، کرج، جهرم و کازرون ـ به مدت شش ماه به تصویب رسید. ارتشبد غلامعلی اُویسی، فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، به سمت فرمانداری نظامی تهران منصوب شد.
جمعه، ۱۷شهریور، «رادیو ایران» در ساعت ۶ صبح برقراری حکومت نظامی در تهران را اعلام کرد. ساعاتی بعد، مأموران حکومت نظامی، به دستور شاه، به تظاهرات مردم تهران در میدان «ژاله» یورش بردند و صدها تن از مردم بی دفاع را، به گونهیی وحشیانه، کشتند. این کشتار بیرحمانه، پوشالی بودن وعدههای اصلاحات «دولت آشتی ملی» شریف امامی را به روشنی نشان داد.
کشتار جنایتکارانه میدان «۱۷شهریور» مردم به پاخاسته را به زانو ننشاند، اما، فرمان دهنده اصلی آن را که تمام تیرهایش برای خاموش کردن خشم و خروش مردم به سنگ خورده بود، زبون و بیچاره کرد: «یک وزیر که روز شنبه ۱۸شهریور۵۷... او (=شاه) را دیده بود، میگوید شاه به اندازه ده سال پیر شده بود و لرزان راه میرفت و وقتی به بحث درباره اوضاع پرداخته بود، به حال گریه افتاده بود» («دیروز و فردا»، داریوش همایون، چاپ آمریکا، ۱۹۹۱، ص۸۴).
دولت آمریکا در پیامی به سولیوان، سفیر این کشور در ایران، شاه را در تصمیمش برای برقراری حکومت نظامی آزاد گذاشت: «بقای شاه حائز کمال اهمیت است و آمریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ کند، حمایت خواهد کرد... اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حکومت خود استقرار یک دولت نظامی را ضروری تشخیص دهد، آمریکا آن را تأیید خواهد کرد». این پیام «از یک تغییر کلی در سیاست آمریکا در جهت حمایت جدی از شاه حکایت می کرد» («مأموریت در ایران»، ویلیام سولیوان، تهران،۱۳۶۱، ص۱۲۱).
تمام ترفندها برای خاموش کردن جنبش مردم نقش بر آب شده بود. شریف امامی در روز ۲۷شهریور بی اعتباری رژیم را در بین مردم این طور بیان کرد: «...وضع طوری شده که میگوییم روز است، مردم میگویند نه».
خمینی در ادامه تضییقاتی که دولت عراق از روز اول مهر، برای اقامتش در این کشور به وجود آورده بود، ناچار شد در روز ۱۳مهر، خاک این کشور را از راه مرز زمینی میان عراق و کویت ترک کند. بنا به نوشته آقای حسین اخوان توحیدی که در نجف با او بود، اطرافیان خمینی در این زمان از ۵۰ تن بیشتر نبودند («در پس پرده تزویر»، چاپ دوم، خرداد ۱۳۸۸، ص۵۵).
روز ۹آذر۵۶، «حوزه علمیه قم» به مناسبت چهلمین روز درگذشت شیخ مصطفی خمینی مراسمی در مسجد اعظم این شهر برگزار کردند.
در این زمان نیروهای خواهان سرنگونی نظام استبدادی شاه ـ سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی ـ ضربههای کمرشکن خورده بودند و ساواک میدان را برای فعال کردن خمینی و آخوندهای طرفدارش ـ که هم به شدت ضدشوروی بودند، هم با گروههای «برانداز» دشمنی میورزیدند و خواستار فعالیت در پوشش همان نظام بودند ـ آماده دید و با یک ترفند زیرکانه پای خمینی و آخوندهای همانند او را به میانهی میدان فعالیتهای سیاسی کشاند.
روزنامه اطلاعات در روز ۱۷دی۵۶، در مقالهیی با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» ـ که داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت آموزگار، آن را در اختیار این روزنامه قرارداده بود ـ خمینی را «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار»، «سیدهندی»، «شهرتطلب و بیاعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعه ننگین روز ۱۵خرداد» نامید که در «بلوای شوم ۱۵خرداد»، «خون بیگناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئهگران و عناصر ضدملی بگذارند».
روز ۱۹دی، بازاریان قم در اعتراض به این مقاله مغازههایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپاشد، عدهیی از مردم بی دفاع به دست ماموران شهربانی قم کشته شدند.
روز ۲۹ بهمن، در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشههای آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدهیی از مردم کشته یا زخمیشدند.
روز ۱۰فروردین ۱۳۵۷ نیز در تظاهراتی که به مناسبت بزرگداشت چهلم شهیدان تبریز، در شهرهای اصفهان، تهران، قم، یزد و... برگزار شد، عدهیی کشته شدند.
روز۱۶ اردیبهشت۵۷ (۶مه ۱۹۷۸)، وقتی کاملاً روشن شد که این «شورشها مقدمه انفجاری عظیم است»، فرستاده روزنامه «لوموند» با خمینی ـ که تا آن روز «هیچگاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود»ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد. خمینی در این مصاحبه، از جمله، گفت: «هیچگاه در میان مردم مسلمانی که برضد شاه درحال مبارزهاند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفتهام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقّی آنها مخالفیم. ما میدانیم که آنها از پشت خنجر می زنند» («اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران»، جلد اول، مهر ۵۷).
خمینی در این مصاحبه به «غرب» اطمینان داد که به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دو قطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
روز ۱۵خرداد۵۷، تظاهرات گستردهیی در تهران، مشهد، تبریز و قم برگزارشد. در همین روز شاه، در راستای سیاست «ایجاد فضای باز سیاسی»، ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، را برکنار و به جای او سپهبد ناصر مقدم را به این سمت منصوب کرد.
شاه و کارگزاران سیاست «حقوقبشر» کارتر در ایران میکوشیدند تحولات را در مسیر «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله ورشدن خشم مردم جلوگیری کنند. در همین راستا، شاه در روز ۵شهریور ۵۷ به درخواست «یکی از مراجع مهم مذهبی» (کتاب «پاسخ به تاریخ»، ص۲۵۸)، جمشید آموزگار را از نخستوزیری برکنارکرد و به جای او شریف امامی، رئیس مجلس سنا و بنیاد پهلوی، را به نخستوزیری نشاند و مهمترین بخش برنامه دولت او را «که در صدر همه چیز قرار می گیرد»، «... تعظیم به شعائر اسلام» تعیین کرد. شریف امامی نیز در همان روز در اعلامیهیی، اعلام کرد: «تعظیم به شعائر مذهبی و احترام به جامعه روحانیت و احکام اسلامی را... پیوسته و در همه امور نَصبالعین قرار خواهد داد».
روز ۷ شهریور روزنامه اطلاعات ـ که در روز ۱۷دی۵۶ مقالهاش زیر عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» نام خمینی را از تاریکخانه انزوایش در نجف، به میانه میدان اعتراضات اجتماعی کشانده بود، برای نخستین بار عکس خمینی را در صفحه اول خود چاپ کرد و زیر آن با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هیأت برای بازگشت حضرت آیة الله العظمی خمینی».
شریف امامی برای جلب نظر «علما» و کاستن از دامنه نارضاییهای عمومی، به سه کار «نمایشی» دست زد: تعطیل قمارخانهها و کازینوها، تغییر سالشمار شاهنشاهی، و حذف پست وزیرمشاور در امور زنان، که دولت آموزگار آن را به وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.
البته همه این کوتاه آمدنها، برای خشکاندن ریشه «دسته برانداز» و میدان دادن به «علما»ی هفت رنگ و دو دوزه بازی بود که «با گرگ دنبه میخوردند و با چوپان گریه میکردند» و برای سهیم شدن در قدرت به هر سازی می رقصیدند.
روز ۸شهریور امیرطاهری، سردبیر کیهان، در مقالهیی در کیهان انگلیسی، هدف ایجاد «فضای باز سیاسی» را منزوی کردن «دسته برانداز» اعلام کرد و نوشت: «حکومت میتواند به مخالفان سیاسی حرفهیی اجازه دهد علنی شوند ...نتیجه فعالیت علنی سازمانیافته مخالفان [سیاسی حرفهیی] هرچه باشد... کشور از آن سود خواهد برد... کوششهای علنی... دسته برانداز را منزوی میکند. دسته برانداز به قطبی شدن جامعه امید بسته است که در آن حکومت ناچار شود به زور دست بزند. شریف امامی با تمام قدرت باید از این امر جلوگیری کند».
عقب نشینی های پیاپی رژیم نه تنها «دسته های برانداز» و حامیانشان را از میدان به درنبرد بلکه به رغم خواست سرکردگان رژیم شاه و خمینی و آخوندهای سرسپرده اش، از قبیل مطهری و بهشتی، عزم مردم زخمیِ نظام استبدادی را برای برافکندن این نظام راسخ تر می کرد. بهطوری که در روز ۱۶شهریور مردم در راهپیمایی گستردهیی، که صدها هزارتن در آن شرکت داشتند، شعار «مرگ بر شاه» سردادند و اگر در بر همین پاشنه میچرخید، بیم آن بود که کار به سرنگونی رژیم بینجامد. از این رو، در شامگاه همان روز «شورای امنیت ملّی» شاه به ریاست شریف امامی جلسهیی تشکیل داد. در این جلسه، به درخواست سپهبد مقدم، رئیس ساواک، درباره برقراری حکومت نظامی گفتگو شد و سرانجام به «صلاحدید شاه»، برقراری آن در تهران و ۱۱شهر دیگر ـ تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، قم، آبادان، اهواز، قزوین، کرج، جهرم و کازرون ـ به مدت شش ماه به تصویب رسید. ارتشبد غلامعلی اُویسی، فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، به سمت فرمانداری نظامی تهران منصوب شد.
جمعه، ۱۷شهریور، «رادیو ایران» در ساعت ۶ صبح برقراری حکومت نظامی در تهران را اعلام کرد. ساعاتی بعد، مأموران حکومت نظامی، به دستور شاه، به تظاهرات مردم تهران در میدان «ژاله» یورش بردند و صدها تن از مردم بی دفاع را، به گونهیی وحشیانه، کشتند. این کشتار بیرحمانه، پوشالی بودن وعدههای اصلاحات «دولت آشتی ملی» شریف امامی را به روشنی نشان داد.
کشتار جنایتکارانه میدان «۱۷شهریور» مردم به پاخاسته را به زانو ننشاند، اما، فرمان دهنده اصلی آن را که تمام تیرهایش برای خاموش کردن خشم و خروش مردم به سنگ خورده بود، زبون و بیچاره کرد: «یک وزیر که روز شنبه ۱۸شهریور۵۷... او (=شاه) را دیده بود، میگوید شاه به اندازه ده سال پیر شده بود و لرزان راه میرفت و وقتی به بحث درباره اوضاع پرداخته بود، به حال گریه افتاده بود» («دیروز و فردا»، داریوش همایون، چاپ آمریکا، ۱۹۹۱، ص۸۴).
دولت آمریکا در پیامی به سولیوان، سفیر این کشور در ایران، شاه را در تصمیمش برای برقراری حکومت نظامی آزاد گذاشت: «بقای شاه حائز کمال اهمیت است و آمریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ کند، حمایت خواهد کرد... اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حکومت خود استقرار یک دولت نظامی را ضروری تشخیص دهد، آمریکا آن را تأیید خواهد کرد». این پیام «از یک تغییر کلی در سیاست آمریکا در جهت حمایت جدی از شاه حکایت می کرد» («مأموریت در ایران»، ویلیام سولیوان، تهران،۱۳۶۱، ص۱۲۱).
تمام ترفندها برای خاموش کردن جنبش مردم نقش بر آب شده بود. شریف امامی در روز ۲۷شهریور بی اعتباری رژیم را در بین مردم این طور بیان کرد: «...وضع طوری شده که میگوییم روز است، مردم میگویند نه».
خمینی در ادامه تضییقاتی که دولت عراق از روز اول مهر، برای اقامتش در این کشور به وجود آورده بود، ناچار شد در روز ۱۳مهر، خاک این کشور را از راه مرز زمینی میان عراق و کویت ترک کند. بنا به نوشته آقای حسین اخوان توحیدی که در نجف با او بود، اطرافیان خمینی در این زمان از ۵۰ تن بیشتر نبودند («در پس پرده تزویر»، چاپ دوم، خرداد ۱۳۸۸، ص۵۵).
(خمینی در مرز عراق و کویت، منتظر جواز ورود به کویت)
دولت کویت حاضر نشد خمینی را، که
قصد ورود به آن کشور را داشت، در خاک خود بپذیرد. فردای آن روز، خمینی با ویزای
رسمی دولت فرانسه، وارد آن کشور شد و در شهرک «نوفللوشاتو»، در نزدیکی پاریس،
اقامت گزید.
بعدها ژیسکاردستن، رئیسجمهور فرانسه، به هنگام اقامت چندماهه خمینی در آن کشور، ضمن مصاحبهیی که خبرنگار روزنامه «توس» در روز ۲۳شهریور ۷۷ با او انجام داد، گفت: «خمینی به محض ورود به فرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست به او روادید (ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی درمورد آیتالله خمینی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم». بعد «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیتالله خمینی به وجود نیاورم و حتّی به سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
بعدها ژیسکاردستن، رئیسجمهور فرانسه، به هنگام اقامت چندماهه خمینی در آن کشور، ضمن مصاحبهیی که خبرنگار روزنامه «توس» در روز ۲۳شهریور ۷۷ با او انجام داد، گفت: «خمینی به محض ورود به فرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست به او روادید (ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی درمورد آیتالله خمینی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم». بعد «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیتالله خمینی به وجود نیاورم و حتّی به سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
(از راست به چپ: محمدحسین املائی، احمد خمینی و ناصری در نوفل
لوشاتو)
در این روزها رادیو بی.بی.سی، به سخنگوی
خمینی تبدیل شده بود. روز ۱۰مهر امیرخسرو افشار، وزیر خارجه ایران، در دیداری
که در نیویورک با دیوید اوئن، وزیر خارجه انگلیس، داشت، نسبت به برنامه های رادیو
بی.بی.سی، که از مخالفان رژیم ایران پشتیبانی می کرد، اعتراض کرد، اما، اوئن به او
«جواب سربالا» داد. در همین روز پرویز راجی. سفیر ایران در انگلیس، در نامهیی
خطاب به مدیر کل بی.بی.سی، نوشت: «اینطور به نظر میرسد که برنامه فارسی رادیو
بی.بی.سی، به صورت عامل اشاعه نظرات مردی درآمده که آشکارا خواستار شورش همگانی
برای سرنگون کردن رژیم قانونی ایران است، تا جایی که تصور می رود چنانچه برنامه
های فارسی بی.بی.سی، وجود نداشت، هرگز تبلیغات خمینی نمیتوانست توجه این همه
شنونده را به خود جلب کند» («خدمتگزار تخت طاووس»، پرویز راجی، ص۲۷۲).
(اعتصاب پست)
از روز ۵مهر که نفتگران جنوب
اعتصاب خود را آغازکردند تا ۱۵مهر که اعتصاب معلمان در اعتراض به اختناق و
کشتار آغاز شد، ایران یکپارچه اعتراض و خیزش بود.
دانشجویان در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه کلاسها را تحریم کردند. اعتصاب هواپیمایی ملی، بیمارستانهای دولتی، رادیو و تلویزیون و... نیز آغاز شد. اما، در طول ماههای خیزش عمومی مردم به پاخاسته، واکنش خمینی، تنها، منحصر به صدور چند اعلامیه بود، که آنها هم سمت و سوی نفی کامل رژیم شاه، که مردم خواستارش بودند، نداشت.
دانشجویان در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه کلاسها را تحریم کردند. اعتصاب هواپیمایی ملی، بیمارستانهای دولتی، رادیو و تلویزیون و... نیز آغاز شد. اما، در طول ماههای خیزش عمومی مردم به پاخاسته، واکنش خمینی، تنها، منحصر به صدور چند اعلامیه بود، که آنها هم سمت و سوی نفی کامل رژیم شاه، که مردم خواستارش بودند، نداشت.
(خمینی در نوفل لوشاتوـ محمدخاتمی، علی اکبر محتشمی پور، هادی
غفاری و...)
خمینی در روز ۱۹مهر در جمع
دانشجویانی که به دیدارش رفته بودند، به عقب بودن خودش نسبت به انقلاب مردم به پاخاسته
اعتراف کرد و گفت: «الآن همه میگویند ماه شاه را نمیخواهیم. یک بچه هفت هشت
ساله، پنج شش ساله، آن که زبان بازکرده، الآن میگوید "مرده باد شاه".
این زبان همه است. مملکت ما امروز قیام کرده است و این قیامی است که همه مؤظف
هستیم بهدنبالش برویم تا به نتیجه برسد» («اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان
ایران»، جلد اول، مهر۵۷، ص۲۵۲).
با وجود برقراری حکومت نظامی تظاهرات و اعتصابها و تحصنها، روز به روز اوج بیشتری میگرفت.
روز ۶آبان بیش از دو هزار تن از هیأت علمی دانشگاه تهران در اعتراض به تعطیل دانشگاه تهران و دانشگاه ملی در باشگاه دانشگاه تهران متحصن شدند. این تحصن که مدت یک هفته ادامه یافت، «هفته همبستگی ملی» خوانده شد. «سازمان ملی دانشگاهیان ایران» در اعلامیهیی خواستهای تحصن کنندگان را «لغو حکومت نظامی، آزادی همه زندانیان سیاسی، بازگشت همه تبعیدشدگان، مجازات مسببین کشتارهای اخیر، انحلال گارد دانشگاهها و اداره حفاظت، و بازگشت دانشجویان و استادان اخراج شده» اعلام کرد (کیهان، ۷آبان).
روز ۱۳آبان ماٌموران حکومت نظامی در پایان «هفته همبستگی»، به تظاهرات دلیرانه دانشجویان در دانشگاه تهران، وحشیانه، یورش بردند. در این یورش، عدهیی از دانشجویان، درحین جنگ و گریز، کشته شدند. در اخبار شب تلویزیون رژیم، فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم را علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت. فردای آن روز، مردم تهران در اعتراض به کشتار دانشگاه، دهها بانک، سینما و مؤسسه دولتی را به آتش کشیدند.
شاه برای خواباندن شورشی که هر دم دامنهاش گسترده میشد، در روز ۱۵آبان، پس از کنارهگیری شریف امامی، دولت نظامی غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد ارتش، روی کارآورد.
شروع دوباره سانسور، دست اندرکاران مطبوعات را برانگیخت و اعتصابی یکپارچه را دامن زد که ۶۱ روز به طول انجامید. کارکنان رادیو و تلویزیون نیز، در واکنش به تضییقات دولت نظامی، اعتصاب را آغازکردند.
مردم تهران در شبانگاه روز ۱۰آذر (شب اول محرّم ۱۳۹۹هجری قمری) در رأس ساعت ۲۱، که مقررات حکومت نظامی عبور و مرور را منع می کرد، به نشانه اعتراض به جنایتهای حکومت نظامی، بر پشت بامها فریاد «الله اکبر» سردادند. در این شب بر اثر تیراندازی مأموران حکومت نظامی بیش از هزار تن از مردم تهران کشته شدند (روزنامه آیندگان، ۱۰بهمن۵۷).
به رغم کشتارهای اوج گیرنده و شورشهایی که سمت و سوی آنها سرنگونی رژیم شاه بود، نمایندگان خمینی در گفتگوهای پشت پرده با گردانندگان ماشین جنایت شاه، در راه مبارزات مردم برای سرنگونی دیکتاتور، سنگ اندازی میکردند. این دوگانگی در تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا به عیان دیده میشد.
روز ۱۹ آذر (تاسوعا) راهپیمایی عظیمی در تهران برگزارشد. «توافق» شده بود که شعارها در «چهارچوب از پیش تعیین شده» باشد. به نوشته ارتشبد قره باغی، وزیر کشور دولت نظامی ازهاری، «در چند نقطه که گروههایی میخواستند شعارهایی علیه اعلیحضرت بدهند مأمورین انتظامی راهپیمایی ممانعت کردند... وقتی گروههای راهپیمایی از مقابل سربازخانه ها یا سازمانهای ارتشی عبور میکردند شعارهایی مانند "برادر ارتشی ـ چرا برادرکشی؟" را میدادند» («خدمتگزار تخت طاووس»، راجی، ص۸۷).
روز۲۰آذر (عاشورا): تظاهراتی بسیار گستردهتر از تظاهرات روز پیش در تهران برگزار شد. رادیو بی.بی.سی، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو میلیون تن تخمین زد. به نوشته سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، «در نتیجة توافقی که صورت گرفته بود»، راهپیمایی بدون درگیری پایان پذیرفت. اما، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپیچیدند. به نوشته ارتشبد قره باغی، در روز عاشورا، «اکثر شعارها... عبارات توهین آمیز نسبت به اعلیحضرت بود».
دولت نظامی ازهاری دربرابر خشم توفنده مردم به پاخاسته کاری از پیش نبرد و شاه در روز ۸دی شاپور بختیار را مأمور تشکیل دولت کرد و روز ۱۱دی ازهاری از نخست وزیری استعفا داد و چند روز بعد به بهانه بیماری از کشور خارج شد و روز ۱۴دی ارتشبد عباس قره باغی به جای او ریاست ستاد ارتش شاه را عهده دارشد. در همان روز ارتشبد اویسی، فرمانده نیروی زمینی و فرماندار نظامی تهران، پس از استعفا به بهانه معالجه عازم اروپاشد.
با وجود برقراری حکومت نظامی تظاهرات و اعتصابها و تحصنها، روز به روز اوج بیشتری میگرفت.
روز ۶آبان بیش از دو هزار تن از هیأت علمی دانشگاه تهران در اعتراض به تعطیل دانشگاه تهران و دانشگاه ملی در باشگاه دانشگاه تهران متحصن شدند. این تحصن که مدت یک هفته ادامه یافت، «هفته همبستگی ملی» خوانده شد. «سازمان ملی دانشگاهیان ایران» در اعلامیهیی خواستهای تحصن کنندگان را «لغو حکومت نظامی، آزادی همه زندانیان سیاسی، بازگشت همه تبعیدشدگان، مجازات مسببین کشتارهای اخیر، انحلال گارد دانشگاهها و اداره حفاظت، و بازگشت دانشجویان و استادان اخراج شده» اعلام کرد (کیهان، ۷آبان).
روز ۱۳آبان ماٌموران حکومت نظامی در پایان «هفته همبستگی»، به تظاهرات دلیرانه دانشجویان در دانشگاه تهران، وحشیانه، یورش بردند. در این یورش، عدهیی از دانشجویان، درحین جنگ و گریز، کشته شدند. در اخبار شب تلویزیون رژیم، فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم را علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت. فردای آن روز، مردم تهران در اعتراض به کشتار دانشگاه، دهها بانک، سینما و مؤسسه دولتی را به آتش کشیدند.
شاه برای خواباندن شورشی که هر دم دامنهاش گسترده میشد، در روز ۱۵آبان، پس از کنارهگیری شریف امامی، دولت نظامی غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد ارتش، روی کارآورد.
شروع دوباره سانسور، دست اندرکاران مطبوعات را برانگیخت و اعتصابی یکپارچه را دامن زد که ۶۱ روز به طول انجامید. کارکنان رادیو و تلویزیون نیز، در واکنش به تضییقات دولت نظامی، اعتصاب را آغازکردند.
مردم تهران در شبانگاه روز ۱۰آذر (شب اول محرّم ۱۳۹۹هجری قمری) در رأس ساعت ۲۱، که مقررات حکومت نظامی عبور و مرور را منع می کرد، به نشانه اعتراض به جنایتهای حکومت نظامی، بر پشت بامها فریاد «الله اکبر» سردادند. در این شب بر اثر تیراندازی مأموران حکومت نظامی بیش از هزار تن از مردم تهران کشته شدند (روزنامه آیندگان، ۱۰بهمن۵۷).
به رغم کشتارهای اوج گیرنده و شورشهایی که سمت و سوی آنها سرنگونی رژیم شاه بود، نمایندگان خمینی در گفتگوهای پشت پرده با گردانندگان ماشین جنایت شاه، در راه مبارزات مردم برای سرنگونی دیکتاتور، سنگ اندازی میکردند. این دوگانگی در تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا به عیان دیده میشد.
روز ۱۹ آذر (تاسوعا) راهپیمایی عظیمی در تهران برگزارشد. «توافق» شده بود که شعارها در «چهارچوب از پیش تعیین شده» باشد. به نوشته ارتشبد قره باغی، وزیر کشور دولت نظامی ازهاری، «در چند نقطه که گروههایی میخواستند شعارهایی علیه اعلیحضرت بدهند مأمورین انتظامی راهپیمایی ممانعت کردند... وقتی گروههای راهپیمایی از مقابل سربازخانه ها یا سازمانهای ارتشی عبور میکردند شعارهایی مانند "برادر ارتشی ـ چرا برادرکشی؟" را میدادند» («خدمتگزار تخت طاووس»، راجی، ص۸۷).
روز۲۰آذر (عاشورا): تظاهراتی بسیار گستردهتر از تظاهرات روز پیش در تهران برگزار شد. رادیو بی.بی.سی، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو میلیون تن تخمین زد. به نوشته سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، «در نتیجة توافقی که صورت گرفته بود»، راهپیمایی بدون درگیری پایان پذیرفت. اما، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپیچیدند. به نوشته ارتشبد قره باغی، در روز عاشورا، «اکثر شعارها... عبارات توهین آمیز نسبت به اعلیحضرت بود».
دولت نظامی ازهاری دربرابر خشم توفنده مردم به پاخاسته کاری از پیش نبرد و شاه در روز ۸دی شاپور بختیار را مأمور تشکیل دولت کرد و روز ۱۱دی ازهاری از نخست وزیری استعفا داد و چند روز بعد به بهانه بیماری از کشور خارج شد و روز ۱۴دی ارتشبد عباس قره باغی به جای او ریاست ستاد ارتش شاه را عهده دارشد. در همان روز ارتشبد اویسی، فرمانده نیروی زمینی و فرماندار نظامی تهران، پس از استعفا به بهانه معالجه عازم اروپاشد.
(خمینی در نوفل لوشاتو ـ پیش از کنفرانس گوادلوپ)
در اوج قیام میلیونی مردم، به پیشنهاد
ژیسکاردستن، رئیسجمهوری فرانسه، سران چهار کشور غربی ـ آمریکا، انگلیس، آلمان و
فرانسه ـ در روز ۱۵دی ۵۷ (۵ژانویه ۱۹۷۹) برای گفتگو و رایزنی درباره بحران
ایران، کنفرانس سه روزه یی را در جزیره گوادلوپ (از جزایر آنتیل کوچک در آمریکای
مرکزی) تشکیل دادند. در این گردهمایی کارتر، کالاهان (نخست وزیر انگلیس)، هلموت اشمیت
(صدراعظم آلمان) و ژیسکار دستن شرکت داشتند.
(از راست: جیمی کارتر و ژیسکاردستن، در گوادلوپ)
پیش از برگزاری این کنفرانس، خمینی در
اواخر سال میلادی۱۹۷۸، ابراهیم یزدی را به آمریکا فرستاد تا درباره حکومتی که در پی
برقراری آن است، ذهن زمامداران آن جا را روشن کند. در فرانسه نیز، «یک هفته قبل
از کنفرانس، وزارت خارجه فرانسه با صادق قطبزاده ـ که بسیار به خمینی نزدیک بود
ـ تماس گرفت. فرانسویها از قطبزاده خواستند برای آنها روشن کند که در صورت
پیروزی آیتالله خمینی چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد. قطبزاده
در زمانی بسیار کوتاه تحلیلی تهیه و برای وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. کمی بعد
از سفر رئیسجمهور فرانسه به گوادلوپ، آیتالله خمینی از قطبزاده خواست که تحقیق
کند آیا رئیسجمهور فرانسه مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل
قطبزاده به رئیسجمهور داده شده است؟ قطب زاده تماس گرفت. به او پاسخ داده شد که
بله، رئیسجمهور مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و تحلیل قطبزاده را دیده
است... تحلیل قطبزاده به قدری رئیسجمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن
به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران، که ریاست معنوی آن با آیتالله
خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»، ابراهیم
یزدی،ص۹۷).
در کنفرانس گوادلوپ، پس از گفتگوهای طولانی سرانجام رئیسجمهوری فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمایت شاه دست بردارد. نتیجه کنفرانس این شد که کارتر به خروج شاه از ایران رضایت داد.
پس از کنفرانس، سیاست جدید آمریکا در قبال ایران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه امیدی را برای حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمایت خود از یک دولت غیرنظامی تأکید میکند».
در کنفرانس گوادلوپ، پس از گفتگوهای طولانی سرانجام رئیسجمهوری فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمایت شاه دست بردارد. نتیجه کنفرانس این شد که کارتر به خروج شاه از ایران رضایت داد.
پس از کنفرانس، سیاست جدید آمریکا در قبال ایران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه امیدی را برای حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمایت خود از یک دولت غیرنظامی تأکید میکند».
(هجوم خبرنگاران به نوفل لوشاتو پس از کنفرانس گوادلوپ)
در راستای سیاست جدید، «پس از تماسها و
توافقهایی که بین سولیوان و نهضت آزادی (بازرگان) صورت گرفت»، سولیوان به دولت
کارتر پیشنهاد کرد که برای دیدار و مذاکره با خمینی «یک مقام ارشد دولتی را به
پاریس بفرستد» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»، ص۹۹). در ارزیابیهای
بعدی، دیدار مستقیم به صلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غیرمستقیم صورت
پذیرد.
روز ۱۸دی، کارتر از طریق نمایندگان ژیسکاردستن، که به دیدار خمینی رفته بودند، پیامی را برای او فرستاد. او در این پیام به خمینی خبرداد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود. خمینی خطاب به آنها گفت: «... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک "شورای انقلاب" تأسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلوِ آن را بگیرد. من به شما توصیه میکنم از کودتا جلوگیری کنید».
خمینی در همین دیدار از ژیسکاردستن، به خاطر تلاشش برای قبولاندن حذف شاه به کارتر تشکر کرد و گفت: «از رئیسجمهور که در این کنفرانس از تأیید کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکر میکنم و میل دارم که کارتر را نصیحت کنند که... به این کودتای نظامی تأیید نکنند و [از آن] جلوگیری کنند تا ایران آرامش خود را به دست بیاورد و چرخهای اقتصاد به گردش درآید و در آن وقت است که میشود نفت را به غرب و... صادر کند».
ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نماینده پرزیدنت ژیسکار دستن مجدداً یادآورشد که این پیغام محرمانه بماند، که امام تأکید کردند که محرمانه بودن آن محرز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دو طرف، موضوع ملاقات را پیرامون ادامه اقامت در پاریس عنوان نمایند» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»،ص۹۵).
روز۲۰دی، خبرگزاریها اعلام کردند: «دولت آمریکا از نیروهای مسلّح ایران خواست که از دست زدن به یک کودتا بپرهیزند».
شاه بعدها در کتاب «پاسخ به تاریخ» نوشت: «[ژنرال] هایزر [معاون فرماندهی نیروهای آمریکایی در پیمان آتلانتیک شمالی ـ ناتو ـ که همزمان با برگزاری کنفرانس گوادلوپ به ایران آمده بود] توانسته بود تیمسار قره باغی، رئیس ستاد ارتش مرا جذب کند... قره باغی از قدرت خود برای جلوگیری از کودتا استفاده کرد».
روز ۲۱دی، سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا، اعلام کرد: شاه باید ایران را ترک کند و در غیاب او "شورای سلطنت" تشکیل شود. در همین روز سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، از واشینگتن پیامی دریافت کرد مبنی بر این که در اولین فرصت با شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلّی ایران را در این می بیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند».
روز ۲۲ دی، سولیوان، به اتفاق هایزر، با شاه دیدار کرد و پیام واشینگتن را به او اطلاع داد. در همین روز، خمینی در اعلامیهیی خبرداد شورایی موقت به نام «شورای انقلاب»، برای بررسی شرایط تأسیس دولت انتقالی و فراهم نمودن مقدمات اولیة آن، تشکیل داده است.
روز ۲۳دی، اعضای «شورای سلطنت» تعیین شدند: سید جلال تهرانی به عنوان رئیس، بختیار، قرهباغی، جواد سعید (رئیس مجلس شورا)، محمد سجادی (رئیس سنا)، عبدالله انتظام (رئیس شرکت نفت)، علیقلی اردلان (وزیر دربار)، دکتر علی آبادی (دادستان سابق کشور) و محمد علی وارسته (وزیر سابق دارایی) به عنوان اعضای آن معرفی شدند. یدالله سحابی و بهشتی نیز کاندیدای «شورای سلطنت» بودند، اما، چون در «شورای انقلاب» عضویت داشتند، خمینی آنها را از رفتن به«شورای سلطنت» منع کرد. دکتر علیآبادی نیز عضو «شورای انقلاب» بود، ولی وقتی به عضویت «شورای سلطنت» برگزیده شد، از عضویت در «شورای انقلاب» کناره گیری کرد.
در همین روز، شاه در نشستی که با فرماندهان ارتش و بختیار در کاخ نیاوران داشت، به سران ارتش دستور داد که از «دولت قانونی» بختیار پشتیبانی کنند. در این نشست ارتشبد قرهباغی (رئیس ستاد ارتش)، ارتشبد طوفانیان (جانشین وزیر جنگ و رئیس سازمان صنایع نظامی)، سپهبد بدرهای (فرمانده نیروی زمینی و سرپرست گارد شاهنشاهی)، سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی)، و دریاسالار حبیب اللهی (فرمانده نیروی دریایی) حضور داشتند.
روز۲۶دی، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با یک هواپیمای اختصاصی، که شاه شخصاً آن را هدایت میکرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قرهباغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد.
در همین روز، بختیار از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت.
پس از خروج شاه، ایران یکپارچه، شور و شادی شد و مردم در خیابانها به رقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسمه های شاه را پایین کشیدند.
به نوشته روزنامه ها، در روز خروج شاه از ایران، دهها تن از مردم در شهرهای اهواز، دزفول، اراک و... توسط مأموران نظامی کشته شدند.
به نوشته ابراهیم یزدی، بهشتی در روز ۲۷دی در یک مکالمه با خمینی، تأکید کرد که تماس با سران نظامی را «به طور قطع، مفید و عدم تماس را مضر میدانم». خمینی ضمن موافقت، گفت: «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد». یزدی مینویسد: «تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هر دو طرف، یعنی، هم با بختیار و هم با سران ارتش» («آخرین تماسها در آخرین روزها، ص۱۳۹).
روز ۳۰ دی، ۱۶۲ زندانی سیاسی از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر در برابر درب زندان از زندانیان آزادشده استقبال پرشوری به عمل آوردند.
روز اول بهمن، بختیار درباره مذاکره با «بازرگان و بهشتی و...» گفت: «آقای سید جلال تهرانی در پاریس مشغول مذاکره با آقای خمینی است. من هم مرتباً مشغول مذاکره با آقایان هستم. اینها همگی از دوستان قدیمی و صمیمی من میباشند» («خدمتگزار تخت طاووس، ص۳۰۴).
رابطه بسیار نزدیک و دوستانه بختیار و سران ارتش با نمایندگان خمینی برای برخی از وابستگان نزدیک رژیم شگفتیآور بود: «در تهران مأموران فرمانداری نظامی، که انباری را با حدود هزار پلاکارد و شعارهای ضد رژیم توقیف کرده بودند، پس از تلفن بهشتی به مقامات حکومتی، انبار را آزادکردند تا تظاهرکنندگان روز بعد بتوانند آنها را با خود ببرند... تلفنهای رهبران مذهبی مخالف وزنی بیش از وزیران داشت. هیچ کس در دولت از این تضاد درشگفت نمیماند که چرا باید تظاهرکنندگان را در خیابانها به گلوله بست ولی از رهبران آنان فرمان برد» («دیروز و فردا»، داریوش همایون، ص۸۲).
بازرگان در گزارش تماسهای بختیار با «شورای انقلاب» به خمینی یادآورشد که «بختیار آماده است چند پست وزارت را در اختیار شورای انقلاب بگذارد تا هرکس را مایل باشند، منصوب کنند. نظارت نسبی شورای انقلاب را هم بر دولت می پذیرد». هم او، در یک مکالمه تلفنی به خمینی خبرداد که «مقدم، رئیس ساواک، گفته شخصاً به آقا ارادت دارم و منباب ارادت خیلی نگران هستم برای آقا. مقدم بی میل نبود که ملاقاتی با رهبران مذهبی در تهران داشته باشد (منطورش آقای بهشتی بود) تا بتواند پیش بینی حوادث را بنماید و جلوگیری از حوادث احتمالی نماید. شماره تلفن بهشتی را به او دادیم که خودش تماس بگیرد» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»، ابراهیم یزدی، ص۱۴۲).
بختیار در نامهیی به خمینی، از او خواست که آمدنش را اندکی به تعویق بیندازد. در نامه آمده بود: «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی... رهبر عالیقدر اسلامی... امیدوارم... از برکت اَنفاس قُدسیه آن حضرت... برخوردار شوم... هرچند زیارت آن پیشوای روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که... مؤدب به آداب اسلام در تجلیل مقام آیات عظام و علمای اَعلامند، در آرزوی آنم، ولی اجازه میخواهم به عرضتان برسانم که به عقیده اینجانب در شرایط کنونی، به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصبانی که در گروههای موافق و مخالف وجود دارد، بازگشت آن وجود مُغتنم، موجب تشنّجات و اختلافاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامهیی که متفّقالیهِ همه آزادیخواهان خداپرست ایران است، بازخواهد داشت، لذا تمنّا دارد استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقّی فرمایید» (کیهان، ۸بهمن۵۷).
روز ۸ بهمن، مقدم (رئیس ساواک)، بازرگان و یداللّه سحابی را به منزل ارتشبد قره باغی برد. بین آن چهار تن مذاکرات محرمانه یی درمورد بازگشت خمینی به ایران صورت گرفت («حقایق درباره بحران ایران، ارتشبد قره باغی، ص ۲۸۶). در همین روز دیدار مشابهی نیز بین بازرگان و بختیار واقع شد.
روز ۹ بهمن، بختیار، بدون مشورت با «شورای امنیت ملی»، در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد: «فرودگاه مهرآباد، امروز، باز خواهد شد و هیچ ممانعتی برای بازگشت حضرت آیت الله خمینی به عمل نخواهد آمد». وقتی قره باغی از او پرسید چرا بدون مشورت با «شورای امنیت ملی» به چنین کاری دست زده است، گفت: «موضوع را با سفرای آمریکا و انگلیس بررسی کردیم. اگر آیتالله به ایران نیاید، مردم آرام نخواهند شد. ما مذاکره کردهایم، ترتیب کارها داده شد» («حقایق درباره بحران ایران»، ص ۳۴۱).
در همین روز ۹بهمن، در تهران و اکثر شهرهای ایران مردم به پاخاسته، تظاهراتی برپا کردند که به نوشته روزنامهها، در آنها صدها تن از تظاهرکنندگان با گلوله نیروهای نظامی به شهادت رسیدند. این کشتارها در روز ۱۰و ۱۱بهمن نیز ادامه یافت و مأموران نظامی صدها تن را به شهادت رساندند.
بختیار در پیامی خطاب بهمردم، گفت: «...در این ساعات که حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی پس از سالیان دراز وارد خاک کشور میشود، دولت ضمن تبریک و تهنیت به کلیه مسلمانان ایران، لازم میداند که نکات زیر را به اطلاع عموم برساند: دولت کلیه نظرات و راهنماییهای معظّم لَه و آیات عظام را مغتنم خواهد شمرد... من با صدای بلند به عموم هموطنان عزیز هشدار میدهم از این ساعت هر قطره خونی که در این کشور ریخته شود، با درنظرگرفتن آزادیهایی که داده شده و روش مسالمتآمیز دولت، به گردن افرادی خواهد بود که توطئه نموده و قوای انتظامی را به مبارزه دعوت میکنند... دیگر جای خشونت و زد و خورد نیست».
بختیار از سپهبد مقدم (رئیس ساواک) و سپهبد رحیمی (فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور) خواست که «اقدامات امنیتی لازم را در هنگام ورود آقای خمینی به اجرا بگذارند و علاوه بر آن، سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی) را مأمور امنیت پرواز و امور داخلی فرودگاه مهرآباد نمود و به نامبرده دستور داد با آقای صباغیان، رئیس کمیتهیی که از طرف مردم برای استقبال آقای خمینی تعیین شده است، همکاری نماید». «بقیه نیروهای مسلّح شاهنشاهی نیز به منظور جلوگیری از اغتشاش، مأمور نمایش قدرت و راهپیمایی در شهر گردیدند... در موقع عبور یکانهای نظامی در خیابانهای شهر... مردم عکسهای خمینی و گل به سربازان دادند. آنها عکسها را گرفته و با خود حمل و ابراز احساسات میکردند».
در روز ۱۲بهمن، «در موقع ورود آقای خمینی، دولت و نیروهای مسلّح شاهنشاهی به طور رسمی از وی مانند رئیس کشور استقبال کردند» («حقایق درباره بحران ایران»،ص ۳۴۴).
روز ۱۸دی، کارتر از طریق نمایندگان ژیسکاردستن، که به دیدار خمینی رفته بودند، پیامی را برای او فرستاد. او در این پیام به خمینی خبرداد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود. خمینی خطاب به آنها گفت: «... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک "شورای انقلاب" تأسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلوِ آن را بگیرد. من به شما توصیه میکنم از کودتا جلوگیری کنید».
خمینی در همین دیدار از ژیسکاردستن، به خاطر تلاشش برای قبولاندن حذف شاه به کارتر تشکر کرد و گفت: «از رئیسجمهور که در این کنفرانس از تأیید کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکر میکنم و میل دارم که کارتر را نصیحت کنند که... به این کودتای نظامی تأیید نکنند و [از آن] جلوگیری کنند تا ایران آرامش خود را به دست بیاورد و چرخهای اقتصاد به گردش درآید و در آن وقت است که میشود نفت را به غرب و... صادر کند».
ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نماینده پرزیدنت ژیسکار دستن مجدداً یادآورشد که این پیغام محرمانه بماند، که امام تأکید کردند که محرمانه بودن آن محرز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دو طرف، موضوع ملاقات را پیرامون ادامه اقامت در پاریس عنوان نمایند» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»،ص۹۵).
روز۲۰دی، خبرگزاریها اعلام کردند: «دولت آمریکا از نیروهای مسلّح ایران خواست که از دست زدن به یک کودتا بپرهیزند».
شاه بعدها در کتاب «پاسخ به تاریخ» نوشت: «[ژنرال] هایزر [معاون فرماندهی نیروهای آمریکایی در پیمان آتلانتیک شمالی ـ ناتو ـ که همزمان با برگزاری کنفرانس گوادلوپ به ایران آمده بود] توانسته بود تیمسار قره باغی، رئیس ستاد ارتش مرا جذب کند... قره باغی از قدرت خود برای جلوگیری از کودتا استفاده کرد».
روز ۲۱دی، سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا، اعلام کرد: شاه باید ایران را ترک کند و در غیاب او "شورای سلطنت" تشکیل شود. در همین روز سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، از واشینگتن پیامی دریافت کرد مبنی بر این که در اولین فرصت با شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلّی ایران را در این می بیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند».
روز ۲۲ دی، سولیوان، به اتفاق هایزر، با شاه دیدار کرد و پیام واشینگتن را به او اطلاع داد. در همین روز، خمینی در اعلامیهیی خبرداد شورایی موقت به نام «شورای انقلاب»، برای بررسی شرایط تأسیس دولت انتقالی و فراهم نمودن مقدمات اولیة آن، تشکیل داده است.
روز ۲۳دی، اعضای «شورای سلطنت» تعیین شدند: سید جلال تهرانی به عنوان رئیس، بختیار، قرهباغی، جواد سعید (رئیس مجلس شورا)، محمد سجادی (رئیس سنا)، عبدالله انتظام (رئیس شرکت نفت)، علیقلی اردلان (وزیر دربار)، دکتر علی آبادی (دادستان سابق کشور) و محمد علی وارسته (وزیر سابق دارایی) به عنوان اعضای آن معرفی شدند. یدالله سحابی و بهشتی نیز کاندیدای «شورای سلطنت» بودند، اما، چون در «شورای انقلاب» عضویت داشتند، خمینی آنها را از رفتن به«شورای سلطنت» منع کرد. دکتر علیآبادی نیز عضو «شورای انقلاب» بود، ولی وقتی به عضویت «شورای سلطنت» برگزیده شد، از عضویت در «شورای انقلاب» کناره گیری کرد.
در همین روز، شاه در نشستی که با فرماندهان ارتش و بختیار در کاخ نیاوران داشت، به سران ارتش دستور داد که از «دولت قانونی» بختیار پشتیبانی کنند. در این نشست ارتشبد قرهباغی (رئیس ستاد ارتش)، ارتشبد طوفانیان (جانشین وزیر جنگ و رئیس سازمان صنایع نظامی)، سپهبد بدرهای (فرمانده نیروی زمینی و سرپرست گارد شاهنشاهی)، سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی)، و دریاسالار حبیب اللهی (فرمانده نیروی دریایی) حضور داشتند.
روز۲۶دی، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با یک هواپیمای اختصاصی، که شاه شخصاً آن را هدایت میکرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قرهباغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد.
در همین روز، بختیار از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت.
پس از خروج شاه، ایران یکپارچه، شور و شادی شد و مردم در خیابانها به رقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسمه های شاه را پایین کشیدند.
به نوشته روزنامه ها، در روز خروج شاه از ایران، دهها تن از مردم در شهرهای اهواز، دزفول، اراک و... توسط مأموران نظامی کشته شدند.
به نوشته ابراهیم یزدی، بهشتی در روز ۲۷دی در یک مکالمه با خمینی، تأکید کرد که تماس با سران نظامی را «به طور قطع، مفید و عدم تماس را مضر میدانم». خمینی ضمن موافقت، گفت: «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد». یزدی مینویسد: «تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هر دو طرف، یعنی، هم با بختیار و هم با سران ارتش» («آخرین تماسها در آخرین روزها، ص۱۳۹).
روز ۳۰ دی، ۱۶۲ زندانی سیاسی از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر در برابر درب زندان از زندانیان آزادشده استقبال پرشوری به عمل آوردند.
روز اول بهمن، بختیار درباره مذاکره با «بازرگان و بهشتی و...» گفت: «آقای سید جلال تهرانی در پاریس مشغول مذاکره با آقای خمینی است. من هم مرتباً مشغول مذاکره با آقایان هستم. اینها همگی از دوستان قدیمی و صمیمی من میباشند» («خدمتگزار تخت طاووس، ص۳۰۴).
رابطه بسیار نزدیک و دوستانه بختیار و سران ارتش با نمایندگان خمینی برای برخی از وابستگان نزدیک رژیم شگفتیآور بود: «در تهران مأموران فرمانداری نظامی، که انباری را با حدود هزار پلاکارد و شعارهای ضد رژیم توقیف کرده بودند، پس از تلفن بهشتی به مقامات حکومتی، انبار را آزادکردند تا تظاهرکنندگان روز بعد بتوانند آنها را با خود ببرند... تلفنهای رهبران مذهبی مخالف وزنی بیش از وزیران داشت. هیچ کس در دولت از این تضاد درشگفت نمیماند که چرا باید تظاهرکنندگان را در خیابانها به گلوله بست ولی از رهبران آنان فرمان برد» («دیروز و فردا»، داریوش همایون، ص۸۲).
بازرگان در گزارش تماسهای بختیار با «شورای انقلاب» به خمینی یادآورشد که «بختیار آماده است چند پست وزارت را در اختیار شورای انقلاب بگذارد تا هرکس را مایل باشند، منصوب کنند. نظارت نسبی شورای انقلاب را هم بر دولت می پذیرد». هم او، در یک مکالمه تلفنی به خمینی خبرداد که «مقدم، رئیس ساواک، گفته شخصاً به آقا ارادت دارم و منباب ارادت خیلی نگران هستم برای آقا. مقدم بی میل نبود که ملاقاتی با رهبران مذهبی در تهران داشته باشد (منطورش آقای بهشتی بود) تا بتواند پیش بینی حوادث را بنماید و جلوگیری از حوادث احتمالی نماید. شماره تلفن بهشتی را به او دادیم که خودش تماس بگیرد» («آخرین تلاشها در آخرین روزها»، ابراهیم یزدی، ص۱۴۲).
بختیار در نامهیی به خمینی، از او خواست که آمدنش را اندکی به تعویق بیندازد. در نامه آمده بود: «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی... رهبر عالیقدر اسلامی... امیدوارم... از برکت اَنفاس قُدسیه آن حضرت... برخوردار شوم... هرچند زیارت آن پیشوای روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که... مؤدب به آداب اسلام در تجلیل مقام آیات عظام و علمای اَعلامند، در آرزوی آنم، ولی اجازه میخواهم به عرضتان برسانم که به عقیده اینجانب در شرایط کنونی، به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصبانی که در گروههای موافق و مخالف وجود دارد، بازگشت آن وجود مُغتنم، موجب تشنّجات و اختلافاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامهیی که متفّقالیهِ همه آزادیخواهان خداپرست ایران است، بازخواهد داشت، لذا تمنّا دارد استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقّی فرمایید» (کیهان، ۸بهمن۵۷).
روز ۸ بهمن، مقدم (رئیس ساواک)، بازرگان و یداللّه سحابی را به منزل ارتشبد قره باغی برد. بین آن چهار تن مذاکرات محرمانه یی درمورد بازگشت خمینی به ایران صورت گرفت («حقایق درباره بحران ایران، ارتشبد قره باغی، ص ۲۸۶). در همین روز دیدار مشابهی نیز بین بازرگان و بختیار واقع شد.
روز ۹ بهمن، بختیار، بدون مشورت با «شورای امنیت ملی»، در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد: «فرودگاه مهرآباد، امروز، باز خواهد شد و هیچ ممانعتی برای بازگشت حضرت آیت الله خمینی به عمل نخواهد آمد». وقتی قره باغی از او پرسید چرا بدون مشورت با «شورای امنیت ملی» به چنین کاری دست زده است، گفت: «موضوع را با سفرای آمریکا و انگلیس بررسی کردیم. اگر آیتالله به ایران نیاید، مردم آرام نخواهند شد. ما مذاکره کردهایم، ترتیب کارها داده شد» («حقایق درباره بحران ایران»، ص ۳۴۱).
در همین روز ۹بهمن، در تهران و اکثر شهرهای ایران مردم به پاخاسته، تظاهراتی برپا کردند که به نوشته روزنامهها، در آنها صدها تن از تظاهرکنندگان با گلوله نیروهای نظامی به شهادت رسیدند. این کشتارها در روز ۱۰و ۱۱بهمن نیز ادامه یافت و مأموران نظامی صدها تن را به شهادت رساندند.
بختیار در پیامی خطاب بهمردم، گفت: «...در این ساعات که حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی پس از سالیان دراز وارد خاک کشور میشود، دولت ضمن تبریک و تهنیت به کلیه مسلمانان ایران، لازم میداند که نکات زیر را به اطلاع عموم برساند: دولت کلیه نظرات و راهنماییهای معظّم لَه و آیات عظام را مغتنم خواهد شمرد... من با صدای بلند به عموم هموطنان عزیز هشدار میدهم از این ساعت هر قطره خونی که در این کشور ریخته شود، با درنظرگرفتن آزادیهایی که داده شده و روش مسالمتآمیز دولت، به گردن افرادی خواهد بود که توطئه نموده و قوای انتظامی را به مبارزه دعوت میکنند... دیگر جای خشونت و زد و خورد نیست».
بختیار از سپهبد مقدم (رئیس ساواک) و سپهبد رحیمی (فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور) خواست که «اقدامات امنیتی لازم را در هنگام ورود آقای خمینی به اجرا بگذارند و علاوه بر آن، سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی) را مأمور امنیت پرواز و امور داخلی فرودگاه مهرآباد نمود و به نامبرده دستور داد با آقای صباغیان، رئیس کمیتهیی که از طرف مردم برای استقبال آقای خمینی تعیین شده است، همکاری نماید». «بقیه نیروهای مسلّح شاهنشاهی نیز به منظور جلوگیری از اغتشاش، مأمور نمایش قدرت و راهپیمایی در شهر گردیدند... در موقع عبور یکانهای نظامی در خیابانهای شهر... مردم عکسهای خمینی و گل به سربازان دادند. آنها عکسها را گرفته و با خود حمل و ابراز احساسات میکردند».
در روز ۱۲بهمن، «در موقع ورود آقای خمینی، دولت و نیروهای مسلّح شاهنشاهی به طور رسمی از وی مانند رئیس کشور استقبال کردند» («حقایق درباره بحران ایران»،ص ۳۴۴).
(استقبال از خمینی در روز ۱۲بهمن در تهران در
راه رفتن به بهشت زهرا)
در این روز خمینی در میان استقبال پرشور
چند میلیون استقبال کننده وارد تهران شد. روزنامه ها آن را «بزرگترین استقبال
تاریخ» یاد کردند. کیهان طول جمعیت استقبال کننده را ۳۳کیلومتر تخمین زد.
خمینی پس از ورود به تهران، به جای این که به دانشگاه تهران ـ که قبلاً مشخص شده بودـ برود، یک راست به بهشت زهرا رفت و در قطعه ۱۷ بهشت زهرا مستقر شد و در آن جا برای مردم مشتاق آزادی سخنرانی کرد. او در سخنرانیش، ازجمله، گفت: «... خونهای جوانان ما برای این ریخته شد که ما آزادی میخواهیم. ما پنجاه سال است که در اختناق به سربردهایم ... ای مردم، بیدار باشید... بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم مجلس مؤسسان درست بکنیم...» (کیهان، ۱۲بهمن ۱۳۵۷).
روز ۱۶بهمن، خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی مهندس مهدی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد و در این مراسم، ازجمله، گفت: «ملت ما... همه با هم، یک فکر و یک نظر، با اراده مصمم از ما میخواهند که رژیم سلطنتی ... ازمیان برداشته شود و همه مردم، یک دل و یک جهت، جمهوری اسلامی میخواهند... یک حکومت عادل میخواهیم؛ حکومتی که نسبت به افراد علاقمند باشد و عقیدهاش این باشد که باید من نان خشک بخورم، مبادا یک نفر در مملکت من زندگیش پست باشد، گرسنگی بخورد. ما چنین حکومت عدلی میخواهیم ایجاد کنیم...» (کیهان، ۱۷بهمن۱۳۵۷).
۶روز بعد، در روز۲۲بهمن، به رغم بند و بستهای پشت پرده خمینی و همدستانش با عوامل «شیطان بزرگ» برای انتقال آرام قدرت، شور و خروش مردم برای از هم گسستن شیرازه نظام شاهنشاهی، هم چنان ادامه یافت. در این روز، شهر تهران در آتش میسوخت. مرکز شهربانی کل به دست مردم به آتش کشیده شد. کلانتریها، یکی پس از دیگری، تسلیم شدند. پادگان عباسآباد، بدون مقاومت تسلیم شد. صدای صفیر گلولهها لحظهیی خاموش نمیشد.
«شورای فرماندهان ارتش» به ریاست ارتشبد قره باغی و با شرکت ۲۶تن از فرماندهان، معاونان، رئیسان و مسئولان سازمانهای نیروهای مسلّح شاهنشاهی، جلسهیی تشکیل داد. شرکت کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی و فلاکتبار ارتش، شهربانی و ساواک، بر این نکته همرأی شدند که ارتش «بی طرفی» خود را اعلام کند. در صورتجلسهیی که به اتفاق آرا تصویب شد، آمده بود: «... با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در رأس ساعت ده و نیم روز ۲۲بهمن ۵۷ تشکیل و به اتفاق آرا تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی شدید، بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام [کند]، و به یکانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند...»
این اعلامیه در ساعت یک بعد از ظهر ۲۲بهمن، از رادیو ایران پخش شد.
پس از اعلام بیطرفی ارتش درگیریها فروکش کرد و نبرد دو روزه پرسنل نیروی هوایی و مردم دلیر تهران با سرسپردگان رژیم شاه به پایان رسید.
انقلاب به پیروزی رسید و شور و شادی سراسر ایران را فراگرفت.
خمینی سارق انقلاب ضدسلطنتی را بشناسیم – قسمت هشتم
خمینی پس از ورود به تهران، به جای این که به دانشگاه تهران ـ که قبلاً مشخص شده بودـ برود، یک راست به بهشت زهرا رفت و در قطعه ۱۷ بهشت زهرا مستقر شد و در آن جا برای مردم مشتاق آزادی سخنرانی کرد. او در سخنرانیش، ازجمله، گفت: «... خونهای جوانان ما برای این ریخته شد که ما آزادی میخواهیم. ما پنجاه سال است که در اختناق به سربردهایم ... ای مردم، بیدار باشید... بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم مجلس مؤسسان درست بکنیم...» (کیهان، ۱۲بهمن ۱۳۵۷).
روز ۱۶بهمن، خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی مهندس مهدی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد و در این مراسم، ازجمله، گفت: «ملت ما... همه با هم، یک فکر و یک نظر، با اراده مصمم از ما میخواهند که رژیم سلطنتی ... ازمیان برداشته شود و همه مردم، یک دل و یک جهت، جمهوری اسلامی میخواهند... یک حکومت عادل میخواهیم؛ حکومتی که نسبت به افراد علاقمند باشد و عقیدهاش این باشد که باید من نان خشک بخورم، مبادا یک نفر در مملکت من زندگیش پست باشد، گرسنگی بخورد. ما چنین حکومت عدلی میخواهیم ایجاد کنیم...» (کیهان، ۱۷بهمن۱۳۵۷).
۶روز بعد، در روز۲۲بهمن، به رغم بند و بستهای پشت پرده خمینی و همدستانش با عوامل «شیطان بزرگ» برای انتقال آرام قدرت، شور و خروش مردم برای از هم گسستن شیرازه نظام شاهنشاهی، هم چنان ادامه یافت. در این روز، شهر تهران در آتش میسوخت. مرکز شهربانی کل به دست مردم به آتش کشیده شد. کلانتریها، یکی پس از دیگری، تسلیم شدند. پادگان عباسآباد، بدون مقاومت تسلیم شد. صدای صفیر گلولهها لحظهیی خاموش نمیشد.
«شورای فرماندهان ارتش» به ریاست ارتشبد قره باغی و با شرکت ۲۶تن از فرماندهان، معاونان، رئیسان و مسئولان سازمانهای نیروهای مسلّح شاهنشاهی، جلسهیی تشکیل داد. شرکت کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی و فلاکتبار ارتش، شهربانی و ساواک، بر این نکته همرأی شدند که ارتش «بی طرفی» خود را اعلام کند. در صورتجلسهیی که به اتفاق آرا تصویب شد، آمده بود: «... با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در رأس ساعت ده و نیم روز ۲۲بهمن ۵۷ تشکیل و به اتفاق آرا تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی شدید، بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام [کند]، و به یکانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند...»
این اعلامیه در ساعت یک بعد از ظهر ۲۲بهمن، از رادیو ایران پخش شد.
پس از اعلام بیطرفی ارتش درگیریها فروکش کرد و نبرد دو روزه پرسنل نیروی هوایی و مردم دلیر تهران با سرسپردگان رژیم شاه به پایان رسید.
انقلاب به پیروزی رسید و شور و شادی سراسر ایران را فراگرفت.
دیگر مطالب مرتبط: