خمینی شیاد از ۱۰دیماه۱۳۵۰ تا ششسال بعد که دوران قدرقدرتی شاه است، خاموش بود و جز برخی نامهها و پیامها، موضعگیری یا اظهارنظری از او مشاهده نشده است.
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود
فصل سیزدهم
مواضع خمینی در قبال مجاهدین
در سال۴۹ هنگامی که شماری از مجاهدین در عراق زندانی شده بودند، خمینی بهرغم نامه و سفارش پدر طالقانی، از هرگونه اقدامی برای نجات مجاهدین از زندان سرباز زد.
تصویر هواپیمایی که مجاهدین خلق آنرا از مقصد بندرعباس به بغداد تغییر مسیر دادند
سردار کبیر خلق موسی خیابانی یکی از زندانیانی بود که در بغداد مورد آزار و اذیت قرار داشت
تجلیل آیت الله محمود طالقانی از مقاومت تحسینبرانگیر و نقش تأثیرگذار و انقلابی مسعود رجوی و موسی خیابانی در زندانهای شاه خائن
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود –ظهور یک چهره مترقی و پویا از اسلام انقلابی در مقابل اسلام متحجر و ارتجاعی که خمینی سمبل آن بود
مدتی پس از ماجرای هواپیمای دوبی، سازمان مجاهدین نمایندهای از تهران بهنجف میفرستد تا خمینی را با مواضع سیاسی و ایدئولوژیکی خود آشنا سازد.
تماس و کار توضیحی با روحانیان و اقطاب سرشناس حوزهها امری بود که در آن سالها توسط مسئولان مجاهدین فعالانه دنبال میشد. بینانگذار کبیر مجاهدین، شخصاً با شماری از آنان قرارهای منظمی برای بحث و گفتگو داشت. از جمله مستمراً با «قاضی» در تبریز ملاقات و گفتگو میکرد. حتی با اشخاصی کماهمیتتری مانند با خامنهای (رهبر کنونی رژیم) نیز بهتناوب در مشهد یا تهران گفتگو داشت.
بسیاری از روحانیون زیر برق درخشش اندیشه مجاهدین، تن به هژمونی سیاسی آنها داده بودند
عدهای از این روحانیان بر اثر همین گفتگوها تا تأیید کامل همهی مواضع سیاسی، اقتصادی، فلسفی مجاهدین پیش آمدند.
در مورد عدهای دیگر از آخوندها کار توضیحی این فایده مهم را داشت که آنها را زیر چتر رهبری سیاسی مجاهدین مهار میکرد. یعنی به دموکراتیکترین شیوهها، جریانی که تهدید اصلی پیشروی جنبش مجاهدین بود، بلااثر میشد. در تماس با خمینی نیــز همین هــدف پیگیـری میشد.
نمایندهی مجاهدین در نجف با خمینی دیدار کرد. خمینی که موضعگیریها و نشست و برخاستهایش، تابع تعادلقوا بود، از این گفتگو استقبال کرد. اظهارات کسانی که خمینی را میشناسند، ازجمله نزدیکترین آخوندهای پیرو او، نشان میدهد که خمینی در تمام عمرش چندان اهل محترم شمردن ملاقاتکنندگان و مخاطبان خود نبوده است. هرجا که کلمهای خلاف تمایلش میشنید، با بینزاکتی و تفرعنی آزاردهنده، محل ملاقات را ترک میکرد. گاه حتی درحالی که مخاطبانش حین صحبت بودند و جملات خود را به آخر نبرده بودند، خمینی برخاسته بدون آنکه کلمهای بهزبان بیاورد، به اتاق خود میرفت.
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود ظهور یک جنبش جوان و پویا با پیامی جدید در تاریخ ایران
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود مجاهد شهید مهدی رضایی گل سرخ انقلاب ضدسلطنتی در بیدادگاه شاه خائن
بهرغم چنین خصوصیاتی، خمینی که خود را در برابر یک جنبش محبوب و البته نیرومند و تازهنفس یافته بود، حاضر شد ملاقاتهای خود را بهمدت حدود یکماه با نمایندهی مجاهدین ادامه دهد.
«روزی گروهی هواپیمایی را از دوبی ربودند و به بغداد آوردند؛ این گروه، بعدها بهسازمان بهاصطلاح مجاهدین خلق معروف شدند. پس از جریان هواپیماربایی، یکی از این افراد بهمحضر امام رسید…او گفت که آنها جوانهایی هستند چنین و چنان و دارای دید اسلامی، بینش قرآنی، مطالعات آنها در قرآن زیاد است، در نهجالبلاغه چنین و چنان است؛ او از امام میخواست که سازمان را تأیید کنند. آنطور که امام خودشان فرمودند، به او جواب داده بودند:
«تا دربارهی شما تحقیق و بررسی نکنم، نمیتوانم شما را تأیید کنم».
آن شخص موافقت کرده بود که تمام نوشتههای خود را بهحضور امام بیاورد و خودش هم بیاید با امام هرروز نیمساعت تا یکساعت گفتگو کند و نظرات گروه را برای امام مطرح کند. تعبیر امام این بود:
«حدود یکماه ایشان میآمد و با من تماس میگرفت و شرح میداد برنامه و نقشه و سوابق و دید اسلامیشان را، بینششان را در مسائل اسلامی، اجتماعی، سیاسی، کشورداری و در مسائل مختلف». («پابه پای آفتاب»، ج۳، ص۱۶۲ و ۱۶۳)
بهرغم برخی نقلقولها که معلوم است بعدها بیان شده، موضعگیریهای ثبتشدهی خمینی ــکه در مجموعهی۲۱جلدی «صحیفه نور» یا مجموعهی چندجلدی «کوثر» جمعآوری شدهــ نشان میدهد که اظهارنظر خمینی دربارهی این دیدارها و برداشت او از مواضع و آثار مجاهدین در آن سالها بیان نشده. خمینی در آن سالها، جرأت آنکه حتی به اشاره و تلویح نیز چیزی در رد و انکار مجاهدین بگوید، نداشت. اولینبار که خمینی در اینباره صریحاً موضعگیری کرد، در بهار سال۵۸ بود. البته در همان زمان نیز خمینی از موضعگیری علنی خودداری کرد و حرفهایش علیه مجاهدین را در دیدار با عدهای از پاسداران برخلاف سایر سخنرانیهایش از رادیو تلویزیون و روزنامهها پخش و منتشر نکرد، بلکه آن را بهصورت نوار کاستی درآورده بود که در میان کمیتهچیها و پاسداران دست بهدست میگشت.
در دیدار با نمایندهی مجاهدین با قیام مسلحانه علیه رژیم شاه مخالفت کرده است. (در کتاب«صحیفهی نور»، ج۷، این مطلب تحت عنوان «بیانات امام خمینی در جمع گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران» به تاریخ۲۳خرداد۵۸ و در جلد دهم همین کتاب تحت عنوان سخنرانی «درجمع اعضای کمیتهها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان خراسان» به تاریخ ۱۲آبان۵۸ بهچاپ رسیده است. در بخشی از سخنرانی مزبور که در همان کتاب چاپ شده آمده است:
«من نجف که بودم یک آدمی آمد از طرف یک گروهی و بیشتر از بیست روز، بعضیها میگویند بیست و چهار روز آنجا ماند، هرروز هم آمد پیش من، من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم که صحبت کرد، تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهجالبلاغه،… من دیدم که این خیلی مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهجالبلاغه و فلان و در خلال حرفهاش میدیدم که روی اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایی را میزند. من هیچ حرف با او نزدم، جوابش را ندادم، فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمی است، فقط یک کلمهای که او گفت که ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست برای این که نیروی خودتان را از بین میبرید وکاری ازتان نمیآید»)
باری، خودداری خمینی از ابراز حمایت از مجاهدین، او را دچار انزوا کرد و بهحاشیه راند. در مقابل مجاهدین در جایگاه رهبری جنبش قرار گرفتند. این واقعیتی بود که آنزمان پیروان خمینی نیز به آن اذعان میکردند. آخوند حمید روحانی که سالها همراه خمینی در نجف بوده، دراینباره میگوید:
«…در آن روزها بهحدی جو بهنفع این گروه بود که میتوان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه روبهرو میشد.
بسیاری از افراد را میشناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت بهپایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق در واقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهی مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را بهپیش ببرد. واقعاً هم این گروه در میان مردم پایگاهی بهدست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هرروز از ایران نامه میرسید مبنی بر این که:
«پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند…». («پابه پای آفتاب»، ج۳، ص۱۶۲ و ۱۶۳)
آگاهی از نامهای کسانی که در آن ایام با نامههای متعدد بهخمینی تذکر و هشدار میدادند، نشان میدهد که خمینی در آن هنگام موقعیت خود را از دست داده و حتی در میان نزدیکترین شاگردان و پیروان و نمایندگان خود نیز منزوی شده بود:
«در شرایطی که همهی شخصیتها و بسیاری از بزرگان هرکدام بهنوعی از پیشگامان مبارزهای جدید در ایران حمایت و جانبداری میکردند،امام هرنوع طرفداری را انکار میکردند. بهرغم اصرار و پافشاری دیگران، حضرت امام تشخیص داده بودند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا شیفتهوار ــبهاصطلاح خودمانــ در دامشان افتاد.
این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلحانه و اوج و شکوفایی فعالیتهای اولین منافقین بود. این عده از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسیـ مذهبی ایران، که در رأس آنها آیتالله طالقانی قرار داشتند، حمایت میشدند. این بزرگان، مرحوم آیتالله طالقانی،آیتالله منتظری و حتی مرحوم مطهری با تعابیر عجیبی به امام پیغام میدادند و خواهش میکردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود.اما امام همچنان بهنحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۳۴)
حمایت سرشناس ترین چهره های مذهبی با تعابیری عجیب و بی سابقه از مجاهدین خلق ایران
حسینعلی منتظری از شاگردان خمینی در نامهای به او خواهان حمایت از مجاهدین خلق ایران شد
آیت الله سید محمود طالقانی بارها به دلیل حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران به زندان و تبعید رفت
اظهار نگرانیها و هشدارهای شاگردان و پیروان خمینی کاملاً بهجا بود. در این مقطع ظهور جنبش انقلابی مسلحانهای که با عمل فداکارانهی خود زنگارهای ۱۴۰۰سالهی ارتجاع و دینفروشی را از سیمای اسلام پاک محمدی میزدود، موقعیت خمینی را قویاً تحتالشعاع قرار داده بود. پیام حقیقی و اصیل اسلام، جوشیده از سرچشمه محمدی و علویش، با رزمآوری برجستهترین و آگاهترین فرزندان ایران زمین که از تجربهی جنبشهای مبارزاتی پیشین درسها آموخته بودند، درهمآمیخته «سازمان مجاهدین خلق ایران» را پی افکنده بود. سازمانی که چشم امید مشتاقان آزادی ایرانزمین و همهی اقشار مبارز و آگاه و مخالفان دیکتاتوری شاه به آن دوخته شده بود…
آرم سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران درخشش یک اندیشه نو در تاریخ ایران زمین
فصل چهاردهم
دههی ۵۰: اوجگیری محبوبیت مجاهدین و افول خمینی
ظهور مجاهدین و موج حمایت مردمی از آنها، باعث شد که خمینی دچار انزوا گشته بهحاشیه رانده شود. در مقابل، مجاهدین در جایگاه رهبری جنبش قرار گرفتند.
اعلام خبر کشف سازمان مجاهدین خلق، جامعه ایران را عمیقا تکان داد و به حمایت برانگیخت
جانفشانی مجاهدین برای آزادی رودرروی تن پروری و فرصت طلبی آخوندهایی که سردرلاک خود داشتند
صحنه ای از جلسه محاکمه رهبران سازمان مجاهدین خلق ایران در بیدادگاههای شاه خائن
مسعود رجوی تنها بازمانده از مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران قبل از سال ۱۳۵۰، در بیدادگاه شاه خائن
در سال۱۳۵۱، وقتیکه رژیم شاه تصمیم به اعدام بنیانگذاران مجاهدین گرفته بود، کم نبود فعالیتها و افشاگریهایی که از جانب روحانیان و طلاب در حوزههای مختلف برای مخالفت با این جنایت بزرگ صورت میگرفت. فیالمثل مهمترین روحانیان استان فارس نامهای خطاب به آیتالله میلانی نوشته، از وی «تقاضای اقدام برای رفع خطر از جوانان مسلمان مجاهدی که در ایران محکوم به اعدام شدهاند»، کردند. در این نامه از جمله گفته شده بود:
«عدهای از جوانان مسلمان مجاهد که جز انگیزهی دینی و جهاد در راه اسلام عزیز داعی دیگری نداشتند، به عناوینی در محاکم نظامی محاکمه و حکم اعدام دربارهی آنها صادر شده است. اینها حافظ و قاری قرآنند و در این روزگار تاریک مبلغ اسلامند…». ( نشریهی پیام مجاهد، خرداد۱۳۵۱)
اعلامیه آخوندهای استانهای مختلف در حمایت از پاکبازی سازمان مجاهدین خلق ایران
پس از شهادت بنیانگذاران و اعضای مرکزیت مجاهدین، اطلاعیههای متعددی از جانب روحانیان در شهرهای مختلف صادر شد. ازجمله در تیرماه۱۳۵۱ اطلاعیهای با امضای حوزهی علمیه قم صادر شده که در قسمتی از آن چنین آمده است:
«…رزمندگان با ایمانی چون حنیفنژادها، سعید محسنها، بدیعزادگانها، ناصر صادقها، باکریها، از بنیانگذاران” سازمان مجاهدین خلق ایران” را اعدام کردند و از همین راه، خصلت دستنشاندگی و ضد اسلامی خود را آشکارتر نمودند. رزمندگان مجاهدی را شهید ساختند که اصالتهای فکری اسلامی و دید صحیح و انقلابی از قوانین آزادیبخش قرآن تعیینکنندهی جهت جنبش آنان بوده و مرگ شرافتمندانهی خود را ”لقاالله” میدانستند…»
در اطلاعیهی حوزهی علمیهی قم مورخ تیرماه۱۳۵۱ همچنین آمده بود:
«بهدنبال این آدمکشیها، روحانیون مترقی حوزهی علمیهی قم بهمنظور اعتراض به این وحشیگریها و نیز اعلام پشتیبانی از اهداف مقدس و اسلامی این رزمندگان مسلمان مجلس ترحیم و سخنرانی در مدرسهی فیضیه تشکیل دادند و تظاهرات برپا ساختند…»(پیام مجاهد، مرداد۱۳۵۱)
نظیر این موضعگیریها، در اطلاعیههای دیگری با امضای «روحانیون مبارز ایرانی خارج از کشور ـ نجف» (پیام مجاهد ، فروردین۱۳۵۲)، «حوزهی علمیهی قم» (پیام مجاهد شهریور۱۳۵۱) دیده میشود.
اعلامیه آخوندها در زمان شاه در حمایت در درخشش مبارزه مجاهدین خلق ایران
در همان زمان منتظری در نامهای به تاریخ ۱۵صفر۱۳۹۲ برابر ۱۳۵۱هجری شمسی خطاب به خمینی چنین نوشت:
حضرت آیتاللهالعظمی مدظلهالعالی
پس از تقدیم سلام و تحیت، به عرض عالی میرساند چنانچه اطلاع دارید عدهی زیادی از جوانهای مسلمان و متدین گرفتارند و عدهای از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفتهاند. تصلب (به معنی سفت و پرصلابت شدن) آنان نسبت به شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همهی آقایان و روحانیین واقع شده است و بعضی از مراجع و جمعی از علمای بلاد اقداماتی برای تخلص آنان کردهاند و چیزهایی نوشته شده. بهجا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظ دماء آنان چیزی منتشر شود. این معنی در شرایط فعلی ضرورت دارد، چون مخالفین سعی میکنند آنان را منحرف قلمداد کنند. البته کیفیت آن بسته بهنظر حضرتعالی است. در خاتمه از حضرتعالی ملتمس دعای خیر میباشم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته – حسینعلی منتظری. (این نامه را جواد رفیقدوست از رجایی (نخستوزیر معدوم رژیم) دریافت کرده و برای خمینی به نجف برده بود)
نامه مخفیانه آیت الله منتظری به خمینی برای فراخواندن او به حمایت از مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۰
فتوای خمینی
در این میان، خمینی اگرچه شاهد پرتافتادگی و تنزل موقعیت خود بود، اما بهرغم همه هشدارهای مکرر سایر آخوندها، جز سکوت نمیتوانست عکسالعملی ابراز کند. زیرا
اولاً، ماهیت و مواضعش با مبارزه و مقاومت انقلابی و مسلحانه که مجاهدین به آن کمر بسته بودند، بهکلی در تعارض بود. فرصتطلبی و مفتخوری که پیشهی خمینی در تمام زندگی سیاسی او بود، ذرهای سازگاری با مشی مسلحانه که یکسره بر پرداخت بها و فداکاری بیچشمداشت استوار است، نداشت.
ثانیاً، هرگونه تأیید صریح مجاهدین، لاجرم به تأیید نقش رهبریکنندهی آنان در جنبش مبارزهی آن روز منجر میشد. حال آن که خمینی از همین زاویه بیشترین حقد و حسدها را نسبت به مجاهدین داشت.
با این همه، سرانجام خمینی ناگزیر شد که بدون آنکه نام مجاهدین را بیاورد، فتوای اختصاص دادن یکسوم سهم امام بهجوانان مسلمان میهندوست را صادر کند که در آن روزگار کسانی جز مجاهدین نبودند.
ضربهی خیانتبار اپورتونیستی که در سال۵۴ سازمان مجاهدین را در آن مقطع متلاشی کرد، بزرگترین هدیهی ممکن به رژیم و ساواک شاه و همچنین به ارتجاع مذهبی و مشخصاً خمینی بود که راه او را باز کرد و شرایط را برای از محاق بیرون آوردن او فراهم ساخت.
شماتت اطرافیان
خمینی پس از حدود یکسال که در ترکیه بود، در مهر سال۱۳۴۴ از ترکیه به عراق فرستاده شد. سپس به نجف رفت و در خانهیی در یکی از کوچههای شارعالرسول اقامت گزید. («در پس پردهی تزویر»، ص۳۳ و ۳۴)
خمینی در نجف به دور از درد و رنج مردم ایران سردر لاک آخوندی خود کرد و کمترین فعالیت ممکن را داشت
یکی از آخوندهای خمینی به نام عمید زنجانی که خاطرات آن سالها را در مصاحبهای بازگو کرده، میگوید:
«سالهای ۴۴ ــ ۴۵ که اختناق نظام به اوج خود رسیده بود، تعدادی از مبارزان در زندانها تحت شکنجه بودند و اخباری که به امام میرسید، خیلی ناراحتکننده بود. علاوه بر این اندوه، نامههای مغرضانهای هم به امام نوشته میشد که شما رفتید نجف، راحت شدید. اما تعداد زیادی گرفتارند». («پابهپای آفتاب»، ج۴، ص۴۷، اظهارات عمید زنجانی)
از این زمان تا سال۵۰ که مبارزهی مسلحانهی انقلابی گرما و نیروی جدیدی به جنبش ضددیکتاتوری بخشید، خمینی بهکلی سر در لاک خود فروبرده بود و بهطور علنی علیه شاه موضعگیری نمیکرد. اگرچه شاه تبعیدش کرده بود، اما خمینی نمیخواست پلهایش را با او خراب کند و چشم بهبازگشت داشت. کنارهگزینی خمینی از هرگونه رویارویی با شاه بهقدری چشمگیر بود که حتی برخی آشنایانش در نامههایی که از ایران میفرستادند، تلویحاً او را شماتت میکردند:
یکی از کسانی هم که در سالهای بعد به نجف رفته و با خمینی دیدارهای متعددی داشته، در کتابی به نام «در پس پرده تزویر» شرح میدهد که در ملاقاتهایش کراراً به خمینی اصرار میکرده که اعلامیه علیه رژیم شاه صادر کند، اما خمینی استنکاف میکرد. مؤلف کتاب مینویسد:
«من راجع به اعلامیه دادن علیه رژیم شاه اصرار کردم و گفتم: “زندانیها زیر سختترین شکنجهها هستند. فشار زیاد است و زمینه مساعد است و سطح آگاهی مردم هم بالا رفته است و با گذشتهها قابل مقایسه نیست. باید حرکت کرد. من حدود دوسال در ایران مخفی زندگی میکردم و با تودههای مردم تماس نزدیک داشتم”.
باز هم اصرار کردم که اعلامیهای بدهید. بعد از صحبتهای بسیار خمینی فقط گفت: “زمینه ندارد”. و حاضر نشد اعلامیه بدهد. او حاضر نبود حرکت فعالی قبل از مردم داشته باشد». («در پس پردهی تزویر»، ص۳۹)
داعیهی دیگر عوامل خمینی برای توجیه سکوت او در دوران نجف، وضعیت این حوزه است. در کتابی به نام کوثر در اینباره چنین آمده است:
«در نجف اشرف، حضرت امام خمینی در غربت تنهایی و در حالی که بسیاری از یارانش در زندان و تبعید بهسر میبردند، کار دشوار و طولانی در فضای حاکم بر حوزهی نجف را آغاز کرده بود. فضایی که بههیچوجه آمادگی سخن گفتن از مبارزه و قیام را نداشت. فضایی که دخالت در سیاست را دون شأن روحانی میدانست و جز فقه و اصول، بحثهای دیگر را بیمورد و مطرود میشمرد». («کوثر»، ج۱، ص۲۱۷)
در ازای این روش سازشکارانه، رژیم شاه نیز اگرچه خمینی را تبعید کرده بود، اما به او سخت نمیگرفت و برایش آزادی عمل قائل بود. فیالمثل در تمام این سالها، درِ خانهی خمینی در قم باز بود و از آنجا شهریهی طلاب او پرداخت میشد. شیخ علیاکبر اسلامی، نمایندهی خمینی در قم و حسن صانعی، مسئول امور مالی دفتر او بودند.( «کوثر»، ج۱، ص۲۲۱) در رابطه با نجف نیز سازمان اوقاف رژیم شاه، سفرهای هفتروزهای ترتیب میداد(«پا به پای آفتاب»، ج ۴، ص ۶۵) که در آن عوامل خمینی آزادانه به آنجا رفت و آمد میکردند و با او ملاقات داشتند.
آخوند حسن صانعی در تمام مدتی که خمینی درعراق بود زیرکنترل ساواک درقم وجوهاترا برایاو جمع آوری و شهریه طلاب طرفدار خمینیرا پرداخت میکرد
ساواک شاه از این رفت و آمدها خبر داشت اما از آنجا که ضرری برای رژیم نداشت، تحمل میکرد.
خمینی در پیله آخوندی خود در نجف به دور از موضوعات سیاسی آن ایام در ایران
خمینی، وقتی که در نجف اقامت گزید، با وضعیت متفاوتی در مقایسه با قم مواجه شد. اگر در قم، نسبت به مراجع آن روز چندان فاصلهای نداشت و با اظهار مخالفت با شاه از آنان پیشی گرفته بود، در نجف، موقعیتی در ردیف مراجع نمیتوانست احراز کند. آقای حکیم مرجع شناخته شدهی آن زمان، بهعنوان مرجعی اعلم موقعیت تثبیتشدهای داشت و نیز آقای خویی از مراجع طراز اول آن سالها، هردو در نجف بودند. ضمناً نجف در مقایسه با قم حوزهی جاافتادهتری محسوب میشد و روحانیان و طلابی که در آن تدریس و تحصیل میکردند، خود را در موقعیت برتری نسبت به سایر حوزهها میدیدند.
خمینی برای آن که جایگاه و موقعیت ویژهای در نجف بهدست آورد، به کارهایی دست میزد تا خود را بهصورت یک روحانی با ایمان و متعبد از سایر مراجع و روحانیان متنفذ آن روز کاملاً متمایز کند.
از جمله کارهایی که خمینی در همین راستا انجام میداد، زیارت مرقد مطهر حضرت علی(ع) بود که هر روز تقریباً بدون استثنا به مدت دو ساعت به آن مشغول میشد و این کار تا سال آخر ادامه داد.
ریاکاری خمینی دجال درنجف، درصورتیکه در دهسال حاکمیتخود، حتی یکبار بهزیارت حرم امام رضا (ع) نرفت
ریاکاریهای خمینی دجال برای چهرهساختن برای خودش از محبوبیت ائمه
آخوند رحیمیان از آخوندهای همراه خمینی در نجف در اینباره میگوید:
«حضرت امام در طول ۱۴سالی که در نجف اشرف اقامت داشتند، هر شب ۳ساعت بعد از غروب آفتاب در تمام فصول سال، بهعزم زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام از منزل خارج میشدند و مسافت بین خانه تا صحن مطهر را بهطور پیاده در حدود هفت دقیقه طی میکردند… حضرت امام در طول ۱۴سال، جز در مواردی مشخص و شبهایی که بهمناسبت زیارتهای مخصوصه به کربلا مشرف میشدند و گاهگاهی که بیمار میشدند، به گونهای که درس و نماز جماعت و آمدنشان به بیرونی تعطیل میشد و طبعاً تشرفشان به حرم نیز غیرمیسر بود، در تمام شبهای دیگر… هرگز برنامهی تشرفشان به حرم و زیارتشان ترک نشد». (مجلهی «پاسدار اسلام»، شمارهی ۹۷، دی۶۸)
قابل توجه است که خمینی بهرغم زیارتهای آنچنانی در نجف که در تمام ۱۵سال اقامتش در عراق به آن پایبند بود، در دورهی ۱۰سالهی حاکمیتش یکبار هم حاضر به زیارت مرقد مطهر امام هشتم(ع) نشد.
فصل پانزدهم
سـالهای اقامت خمینی در عراق
خمینی در سالهای اقامت خود در نجف، تماسها و ملاقاتهای متعددی بامقامهای عراق داشت و کمکها و تسهیلاتی دریافت میکرد.
دولت عراق همچنین یک برنامهی رادیویی در اختیار خمینی قرار داده بود که توسط آخوند محمود دعایی اداره میشد.
«زمینه برای فعالیتهای سیاسی علیه رژیم ایران، از جمله بهره گرفتن از رادیو مناسب بود. در همین راستا حاجآقا مصطفی بهمن فرمودند:
«به ما پیشنهاد شده است که اگر بخواهید، میتوانید برخی از پیامها و مطالب خود را به وسیله رادیو منتشر کنید. اگر برای شما ممکن است، این کار را بپذیرید».
آخوند دعایی میگوید:
«من نیز پذیرفتم و برنامهای را تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» شروع کردیم. در ابتدا ربع ساعت تا نیم ساعت از رادیو بغداد در اختیار برنامههای ما بود. بعد که موج مستقلی گرفتیم، این زمان به چهلوپنج دقیقه رسید.این فعالیت رادیویی هفتسال به درازا کشید».
سید محمود دعایی و احمد خمینی از نزدیکان خمینی خونآشام
آخوند دعایی در این جا نمونهای از دودوزهبازیهای خمینی را رو میکند که از یکسو امتیاز رادیو را از دولت عراق دریافت کرده بود ولی ازسوی دیگر تظاهر میکرد که از این رادیو بیاطلاع است. آخوند دعایی این موضوع را چنین شرح میدهد:
«بهدلیل فضایی که خشکاندیشان بر نجف حاکم کرده بودند، سعی ما بر این بود که چنین نشان دهیم که حضرت امام از این برنامه اطلاعی ندارند. البته اصل پیشنهاد استفادهی رادیویی، توسط حاجآقا مصطفی بهمن شد و حضرت امام بهدلیل تعهد و مسئولیتی که داشتند، مسلماً بااطلاع بودند و برنامه را گوش میدادند».
دعایی به دخالت شخص خمینی در تنظیم این برنامههای رادیویی اشاره کرده و اضافه میکند:
«زمانی حضرت امام درخواست دیدن مجموعهای از برنامهها را کردند که من هم بهمحضرشان فرستادم. ایشان به چند نکته اشاره کردند و مرا راهنمایی فرمودند. من هم پذیرفتم و به ایشان عرض کردم: از این جهت خدمتتان نمیآیم که شما بتوانید بگویید که از این برنامه اطلاعی ندارید». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۱۸ و ۱۹)
خمینی همچنین از روابط خود با شهربانی عراق برای تهیهی پاسپورت جهت آخوندها و افراد خود استفاده میکرد. آخوند دعایی که در آن سالها نمایندهی خمینی در ارتباط با مقامهای عراقی بود، در این مورد چنین توضیح میدهد:
«در طول اقامتم در عراق، معمولاً گرفتن خروجی یا تمدید پاسپورتهای امام، بستگان و یارانشان بهعهدهی من بود. بههمین دلیل، بارها و بارها به شهربانی نجف رفته بودم. بهدلیل مراجعات زیاد و نیز بردن هدایا در بعضی اوقات، با مأموران شهربانی نجف خیلی صمیمی شده بودم». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۲۴)
طرحریزی برای حکومت آخوندها
خمینی از آغاز ورود به عراق در سال۴۴ همزمان با در پیش گرفتن سکوت و انفعال دربرابر رژیم شاه، بهتدریس و بحث در حوزهی نجف رویآورد.
سرکردن در زندگی آخوندی، در کوچه پس کوچههای نجف، توسط خمینی دجال در ایام تبعید
«امام خمینی در پی اقامت در نجف اشرف، بدون توجه به دسیسههای دشمنان بر آن شدند تا رسالت خود را در جهت مبارزه با افکار و پندارهای انحرافی و غیراسلامی ایفا کنند. ایشان پس از دیدار با چند تن از علما و بحث و مذاکره با آنها، دریافتند: در محیطی که عوامل و ایادی استعمار روی «شعار تفکیک دین از سیاست» تبلیغ فراوان کردهاند و اندیشهها و اذهان را از اسلام راستین دور ساختهاند، از نهضت اسلامی ایران سخن گفتن و انتظار زیادی داشتن، از دور اندیشی و درایت بهدور است. چنین بود که امام بر آن شدند پیش از هرکار، مسئولیتهای طلاب، روحانیون، علمای اسلام و زمامداران کشورهای اسلامی را بازگو کنند و گرد و غبار تیرهای را که بر چهرهی اسلام نشسته بزدایند. از اینرو با آن که حضور خود را در نجف موقت میدانستند، تصمیم بهتدریس گرفتند تا بر کرسی درس، ضمن شکافتن دقایق و ظرایف فقه و اصول، حقیقت اسلام ناب محمدی را برای شاگردان باز گویند». («کوثر»، ج۱، ص۱۸۳)
حاصل درسها و مباحث این دوره از جمله مجموعه کلاسهایی است که مباحث آن بعدها بهصورت کتاب کوچکی منتشر شد تحت عنوان حکومت اسلامی (ولایت فقیه).
جلد کتابی که مجموعه درسهای آخوندی خمینی دجال تحت عنوان «حکومت اسلامی» را درخود سرجمع کرده است
خمینی در این کتاب سعی کرده مقولهی ولایتفقیه را تبیین کند. به این منظور، برداشت ارتجاعی خودش از اسلام و هدف آن، رسالت انبیا، تعریف حکومت اسلامی مورد نظر خود و همچنین وظیفهی فقها را که باید حکمفرمایی کنند، بیان کرده است.
حبیب خدا، محمد(ص) پیامبر بزرگ رهایی است و به تصریح قرآن بعثت و رسالت او جز به خاطر رحمت برای جهانیان نبوده است. اما آنچه خمینی از او و آیین اسلام تصویر کرده بهکلی متفاوت است. فرصت تشریح مبانی نظرگاه ارتجاعی و طبقاتی خمینی در اینجا نیست. اما اجمالاً اشاره میکنیم که براساس یک نظرگاه قرونوسطایی، خمینی در این کتاب، خواهان حکومت اسلامی مورد استناد خمینی است. این حکومت، چه حکومتی است؟ چکیدهی کتاب «حکومت اسلامی»، پاسخ خمینی به این سؤال است. حکومت اسلامی مورد استناد خمینی، یعنی سلطنت مطلقه و حکومت ابدی آخوند با گسترده ترین، با ارتجاعیترین و شقاوت آمیزترین انواع دیکتاتوری و سرکوب تحت نام دین که آن را ولایت فقیه مینامد. او معتقد است که
آخوندها «از طرف امام(ع) بهمقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب همیشه برای آنها محفوظ میباشد». (ص۱۲۷)
صفحه ۱۲۷ کتاب حکومت اسلامی [ولایت فقیه] از درسهای آخوندی خمینی دجال
«ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد، مانند جعل قیم برای صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد. مثل این است که امام(ع) کسی را برای حضانت، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم(ص) و امام با فقیه فرقی داشته باشد»(ص۶۵).
صفحه ۶۵ کتاب حکومت اسلامی [ولایت فقیه] از درسهای آخوندی خمینی دجال
جان کلام دجالگرانهی خمینی هم در همین جاست که خودش را همشأن پیامبر و امامان قرار میدهد.
در این کتاب، خمینی با رویکردی ارتجاعی و بهغایت متحجرانه و با شقاوت تمام، دربارهی مجازاتهای ضد انسانی تحت عنوان «اجرای حدود» داد «شلاق زدن» و «نفی بلد» و «حبس ابد» و «رجم» داد سخن میدهد و مینویسد:
صفحه ۸۶ کتاب حکومت اسلامی [ولایت فقیه] از درسهای آخوندی خمینی دجال
خمینی تأکید میکند:
«…همین تکلیف است که ایجاب میکند خونها در انجام آن ریخته شود… ما باید این معنی را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم» (ص۸۷).
دستگاه قضایی حکومتی که خمینی تحتعنوان «حکومت اسلامی» مطرح میکند، در شکل مطلوبش، محاکم ضربتی است که موازین قضایی دنیای کنونی را به کناری نهاده است:
«این تشریفات زائد که برای مردم جز خرج و زحمت و معطلی چیزی ندارد از اسلام بعید است. مثلاً آن طرزی که اسلام برای احقاق حقوق و حل وفصل دعاوی و اجرای حدود و قانون جزا تعیین کرده است، بسیار ساده و عملی و سریع است. آن وقت که آیین دادرسی اسلام معمول بود، قاضی شرع در یک شهر با دوسه نفر مأمور اجرا و یک قلم و دوات، فصل خصومات میکرد و مردم را بهسراغ کار و زندگی میفرستاد. اما حالا تشکیلات اداری دادگستری و تشریفات آن خدا میداند چقدر زیاد است و تازه هیچکاری هم از پیش نمیبرد. اینهاست که مملکت را محتاج میکند و جز زحمت و معطلی اثری ندارد» (ص۵۸).
روزنامه کیهان ۹ بهمن ۱۳۵۷
چکیدهی نظرات خمینی در این کتاب این است که با نفی آشکار حاکمیت مردمی، حکومت را حق انحصاری، غیر قابل تفویض و همیشگی آخوند به صورت دیکتاتوری مطلقه میداند. به این منظور، سعی کرده با دستاویز قرار دادن برخی روایات و احادیث و حتی تحریف مفاهیم آیههای قرآن، توجیهاتی برای ضرورت و حقانیت حاکمیت آخوندها سرهم بندی کند.
در آیات قرآن و سخنانی که از پیامبر و ائمهی اطهار بهجا مانده، کلمه فقه و مشتقات آن زیاد بهکار رفته است.
فقها «یعنی آنانکه بهروح و جوهر و فلسفه و علل غایی امور راه برده باشند و بدانند که هدف چه بوده و چیست؟… مفهوم حقیقی فقه و فقیه… به ژرفبینی و رسوخ در علم و احاطه بر هدفها شانه میساید». (سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی ــ نشریهی مجاهد، شمارهی۳۷۶)
اما در تلقی خمینی، که در همین کتاب آشکار است، فقه و فقاهت همه جا بهمعنی متحجرانهترین و ارتجاعیترین برداشتها از اسلام و فقیه به معنی آخوند و عمامه برسر (و از مرتجعترین آنها) به کار رفته و خمینی سعی کرده با استناد به عنوان اولیالامر، تبعیت از حکومت آخوندها را در زمرهی معتقدات مذهبی به حساب آورد.
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود – خلیفهگری مذهبی، مدینه فاضلهای که خمینی دجال درنظر داشت تحت پوش دین برایخود بهراه بیندازد
مستنداتی که خمینی دربارهی «ولیامر» عرضه کرده، سابقهای طولانی دارد و از جانب حکام جور و قتلهی ائمهی اطهار که دجالگرانه خود را جانشین خدا و پیغمبر معرفی می کردند، بسیار مورد سوء استفاده قرار گرفته است. آنها نیز همین تفاسیر را از «اولیالامر» داشتند و برای آن بسا حدیث و روایت جعل کرده بودند و از همین رو قویاً مورد مخالفت ائمهاطهار و مجاهدان رکابشان در آن روز قرار داشتند و بههمین خاطر هم به کشتار و قتلعام میپرداختند.
فصل شانزدهم
مواضع خمینی در سالهای ۵۰ تا ۵۷
در سالهای پس از ۱۳۵۰، که مجاهدین و چریکهای فدایی خلق، با مبارزهی مسلحانه پیشتاز، جنبش مردمی در برابر رژیم شاه را بهمدار جدیدی وارد کرده و با جانفشانیهای خود «راه جهاد» و مسیر سرنگونی رژیم شاه را میگشودند، خمینی همچنان در کناره ایستاده بود و اگرچه لحن سخنانش را در مقابل رژیم شاه تیزتر کرده بود، اما اساساً تحتالشعاع آن مبارزهی درخشان انقلابی بود.
زمانی خمینی سردرلاک آخوندی خود و مصرف وجوهات شرعی بود که پاکبازترین فرزندان میهن جان برکف در خیابانها با دیکتاتوری وابسته سلطنتی به نبرد بلند شده بودند
آخوندها درخدمت آنچه که اورا «وجود مبارک اعلیحضرت همایونی» میخواندند
در سال۱۳۵۰ خمینی سخنانی علیه جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاه داشت، سخنرانی دیگری نیز در دیماه همانسال داشت که مربوط بهمسائل داخل ایران نبود. از این تاریخ یعنی دقیقاً از ۱۰دیماه۱۳۵۰ تا ششسال بعد خاموش بود و جز برخی نامهها و پیامها، موضعگیری یا اظهارنظری از او مشاهده نشد.
در مهرماه سال۵۶ خمینی در برابر عدهای از طلاب و آخوندهای شاگرد خود در نجف سخنانی ایراد کرد که بهمنزلهی سربلند کردن دوبارهی او بود. کتابی بهنام کوثر که سخنرانیهای خمینی را همراه با تشریح شرایط سیاسی و اجتماعی هر سخنرانی درج کرده، توضیح میدهد که موضوع این سخنرانی «هشدار نسبت بهنفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسیــ عبادی قرآن» بود و بهمناسبت «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام…» ایراد شد. («کوثر»، ج۱، ص۲۶۸)
روشن است که در آن تاریخ، خمینی از وارد آمدن ضربهی خیانتبار اپورتونیستهای چپنما بر پیکر مجاهدین مطلع شده و برای بهرهبرداری از این رویداد که حریف پرقدرت را یک چند از میدان خارج میساخت، خیز برداشته بود. از این رو فرصت را برای مقابلهی تئوریک با مجاهدین و بهعبارت بهتر تصفیهحساب نظری با آنان مغتنم میدید.
«حالا یک دستهای پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همهی بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء، یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و بههم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…»
«میگویند:اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر؛ همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بیطبقه». («کوثر»، ج۱، ص۲۸۷)
وی ضمن این سخنرانی، بهروایتی منسوب بهپیامبر اکرم نیز استناد کرد که
«برادرم موسی چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی چشم چپش، و من هر دو چشمم بیناست». (کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء واخی عیسی عینهالیسری عمیاء و انا ذولعینین)
این روایت و مضامین همین سخنرانی را خمینی در سالهای بعد نیز ، هرجا که اشارهای بهمجاهدین داشت، بهبیانهای مختلف تکرار میکرد و میکوشید آرمانهای ضداستثماری و عدالتخواهانهی مجاهدین را که در شعار جامعهی بیطبقهی توحیدی بیان میشود، مغایر پیام حقیقی اسلام جلوه دهد.
از این پیشتر، آخوندهای طرفدار خمینی که زیر برق پیشرویهای مجاهدین ناگزیر بههژمونی سیاسی آنان تن داده بودند، با ضربهای که بر اثر کودتای چپنمایان بهمجاهدین وارد شد، عنان گسیختند. این سرآغاز پیدایش جریان راست ارتجاعی بود که بهسرعت بهمهمترین تهدید کل جنبش تبدیل شد. با توجه بههمین تهدید، بیانیهی ۱۲مادهای مجاهدین که در پاییز سال۵۵ توسط برادر مجاهد مسعود رجوی تدوین شد، نسبت بهظهور و رشد ارتجاع و استبداد مذهبی که خمینی سمبل آن بود، هشدار داد. در مادهی۱۰ این بیانیه گفته شده است:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند که ما با آن هم مبارزه میکنیم». («تحلیل آموزشی بیانیهی اپورتونیستهای چپنما»، ص۲)
جریان راست ارتجاعی پیرو خمینی، که بهرودررویی با مجاهدین برخاسته بود، بهزودی بههمسویی و نزدیکی با ساواک شاه کشیده شد. زندانیان سیاسی زمان شاه بهیاد دارند که رفسنجانی در جلسات هفتگی با رسولی، سربازجوی ساواک شرکت میکرد و بقیه نیز برای خلاصی از زندان هیچ ابایی از دست شستن از مواضع مبارزاتی پیشین نداشتند. شماری از مهمترین عناصر این جریان ازجمله کروبی، انواری و عسگراولادی در روز ۱۴بهمن۱۳۵۵ در تلویزیون رژیم حاضر شده، با صدای بلند، سهبار «شاهنشاها سپاس!» گفتند.
جانفشانی مجاهدین خلق در زندانها و سپاسگویی نزدیکترین طرفداران خمینی «بهپیشگاه اعلیحضرت همایونی» – تلویزیون شاه ۱۴بهمن۱۳۵۵ جلسه سپاسگویی و تقاضای عفو توابین زندانهای آریامهری
آغاز دوران سرنگونی شاه
در دیماه سال۱۳۵۵ جیمی کارتر با شعار «حقوقبشر» در آمریکا بهریاستجمهوری رسید. این سیاست از مهمترین رهنمودهای کمیسیون سه جانبهای بود که از سال۵۲ بهابتکار چیسمنهتن بانک (متعلق بهراکفلر) و با شرکت مهمترین نمایندگان سرمایهداری اروپای غربی، ژاپن و آمریکا تشکیل شد. کمیسیون سهجانبه راهحلهایی برای مقابله با بحرانی که پس از شکست آمریکا در ویتنام و تحریم نفتی اعراب دامنگیر سرمایهداری جهانی شده بود، ارائه کرد.
با درپیش گرفتن سیاست حقوق بشر توسط جیمی کارتر، خمینی دجال فرصت را دریافت، سراز لاک قبلی بیرون آورد و با پریدن بر موج نارضایی عمیق اجتماعی، در پشت سر مردم ناراضی شروع به مطرح ساختن خود کرد
براساس جمعبندی کمیسیون سهجانبه، برژینسکی رئیس و تئوریسین کمیسیون مزبور بهاین نتیجه رسیده بود که تلاش مردم برای کسب حقوق خود، «اوضاعی انفجاری» پدید آورده و بنابراین «کاری که ایالات متحده میتواند بکند، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرجومرج، بهمسیر انتقال منظم است».
سیاست حقوقبشر، ابزار پیشبرد همین خط بود که میبایست در کشورهای بلوک آمریکا ازجمله ایران بهاجرا گذاشته شود.
جیمی کارتر، شاه را مجبور به اتخاذ سیاست کنار گذاشتن اعدام و شکنجه کرد. خمینی دجال با احساس همین فضا که دیگر خطر برایش نداشت مجددا فعال شد
از این رو رژیم شاه پس از انتخاب کارتر در سال۵۵ و زیر فشار آمریکا، حربهی شلاق و اعدام را زمین گذاشت و در زندانهای سیاسی را بهروی صلیب سرخ باز کرد.
علائم تغییر بهزودی در سطح جامعه پدیدار شد. ارتشبد قرهباغی آخرین رئیس ستاد مشترک رژیم شاه در اینباره مینویسد:
«همزمان با انتخاب آقای کارتر بهریاستجمهوری ایالت متحده آمریکا و بهقدرت رسیدن حزب دموکرات و اعلان سیاست حقوقبشر، بهعنوان سرلوحهی سیاست بینالمللی آمریکا، تغییراتی در سیاست اعلیحضرت و دولت آقای امیرعباس هویدا ظاهر گردید. بدین ترتیب که بهتدریج مخالفان دولت در گوشه و کنار جلساتی ترتیب داده بهشعرخوانی و تنقید از دولت میپرداختند تا اینکه این تغییر سیاست در تاریخ ۱۵مرداد۱۳۵۶ با استعفای آقای هویدا بعد از ۱۳سال نخستوزیری و تشکیل دولت آقای جمشید آموزگار وضع علنیتری بهخود گرفت و از طرف دولت سیاستی بهنام «ایجاد فضای باز سیاسی» و دادن آزادی تدریجی بهمردم شروع شد». («اعترافات ژنرال»، عباس قره باغی، ص۱۰)
جلد کتاب خاطرات ارتشبد عباس قره باغی آخرین رئیس ستاد ارتش شاه خائن
تا این زمان هنوز خمینی ساکت و مترصد اوضاع بود که بهچه سمتی متمایل خواهد شد.
استشمام بوی کباب قدرت
شاه در مصاحبه های متعدد تصمیم خود بر کنار گذاشتن اعدام و شلاق را اعلام کرد و همین آخوندهای جبونی مانند خمینی را به فعالیت مجدد برانگیخت
نمونهای از مصاحبههای شاه خائن، در کنارگذاشتن دستگاه سرکوب مطلق قبلی و اجازه دادن به فعالیتهای کنترلشده سیاسی توسط خودش
دو ماه بعد خمینی که بنا بهقرائن مختلف، بهویژه مشاهدهی تغییر سیاست آمریکا، اطمینان لازم را بهدست آورده بود، در سخنرانی بهمناسبت مرگ پسرش مصطفی، آخوندها را بهاستفاده از فرجهای که پیدا شده، فراخواند:
«امروز یک فرجه پیدا شده. من عرض میکنم بهشما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمیشد در ایران. اگر الان غنیمت بشمارند این را این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان. بنویسند، اعتراض کنند الان نویسندههای احزاب دارند مینویسند، امضا میکنند، اشکال میکنند،… شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت و پیش میبرید. و من خوف آن دارم که خدای نخواسته این فرجه از دست برود… خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند… امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت». («صحیفهی نور»، ج۱، ص۲۶۶)
انتشار اینگونه نامهها و خویشتنداری رژیم شاه که متعرض امضاکنندگان نشد، از قرار معلوم خمینی را نسبت بهمتحول شدن اوضاع بهقطعیت رسانده بود و این در حالی بود که از هنگام روی کار آمدن کارتر و شروع سیاست جدید او یک سال سپری شده بود.
موضعگیریهای محتاطانه پس از شروع قیامها
از این زمان خمینی برای استفاده از «فرصت» و «فرجهی پیداشده» شمار پیامها و سخنرانیهای خود را افزایش داد. ولی پشتسر مردم حرکت میکرد و بهغایت مراقب بود در هیچ موقعیتی بیگدار بهآب نزند. از اینرو حتی در قبال مهمترین حوادث آن دوره نظیر تظاهرات مردم قم در ۱۷دیماه۵۶ که در آن بر اثر تیراندازیهای مأموران رژیم ششنفر بهقتل رسیدند، خمینی از موضعگیری بلافاصله خودداری کرد و سخنرانیاش بهاین مناسبت در هفته آخر دی انجام شد. («کوثر»، ج۱، ص۳۱۹) در ۲۹بهمن مردم تبریز بهمناسبت چهلم سرکوب خونین تظاهرات قم، قیام قهرمانانهای برپا کردند که همهی ایران را تکان داد. اما خمینی با ۹روز تأخیر نسبت بهآن موضعگیری کرد («صحیفهی نور»، ج۲، ص۳۶) و پس از کشتار بزرگ میدان ژالهی تهران در ۱۷شهریور، خمینی دم فرو بست و تنها پس از مشاهدهی تحرک و جنبوجوش دوبارهی مردم، با چهار روز تأخیر پیام کوتاهی صادر کرد. (در روز ۱۸شهریور خمینی پیامی بهمناسبت اعلام حکومت نظامی صادر کرده که در آن هیچ اشارهای به کشتار «جمعهی سیاه» نشده و ارتش سرکوبگر شاه را «ارتش وطنخواه ایران» توصیف میکند. اما پیام او در این رابطه روز ۲۱شهریور صادر شده که در جلد دوم «صحیفه نور»، صفحه ۱۰۲، چاپ شده است)