یادداشتهای زنده یاد دکتر زری اصفهانی
آری مسعود رجوی این است
امیدوارم در بخش قبلی این مطلب، بازجویی سعید محسن یکی از بنیانگذاران مجاهدین خلق را خوانده باشید. من آنها را چندین بار خواندم. با همان علاقمندی و شوقی که آثار بزرگ ادبی را خواندهام. با همان احساس رضایت و تبسمی که وقتی صدای پرندهای را میشنوم یا به قله برفی کوهی نگاه میکنم. آنچنان این نوشتههای ساده سرشار معنویت و انسانیت وعشقی عمیق به انسانها است که بهشدت انسان را تحت تاثیر قرار میدهد. جهان با همه زشتیهایش، زیباییهای فراوان دارد و انسانهای بزرگ که دوست انسانیت و آرزومند ارتقاء جوامع انسانی بودهاند از جمله این زیباییهاست. این نوشتهها انگار یک جور الهام و خود یک کتاب الهی هستند. سرگذشت انسانی که درجامعه خود غریب بود زیرا بفاصله زمانی سالها از اکثریت جامعه خود جلوتر بود. انسانی دردمند که درعین حال که رنج و تلخی و زشتیهای جامعه را میبیند و رنج میبرد بفکر چاره میافتد. میخواهد همه چیز را تغییر دهد و زیر و رو کند. دربرابر همه نابسامانیها یک هدف دارد. بقول حافظ که میگوید:
بیا تا گل برافشانیم و می درساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو
دراندازیم
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی بهم سازیم و بنیانش براندازیم.
او ازدیدن تجاوز افسران پادگان به سربازان جوان رنج میبرد. از دیدن تجاوز
روسای کارخانه به حقوق کارگران رنج میبرد. اما با یک آرزو و یک رویا که آنرا عملی
میداند و خود را برای آن آماده میسازد ، دردهایش را تسکین میدهد.
و آن آرزو تشکیل یک سازمان پیشتاز است که بتواند تودهها را برای یک انقلاب
رادیکال آماده کند و بهمیدان بکشد.
این تنها چیزیست که درمیانه همه رنج ها اورا تشفی میدهد. رویای سازمانی
با یک ایدئولوژی چپ که با فرهنگ تودهها بیگانه نباشد وبا زبان خودشان سخن
بگوید
درنوشتههای او جا به جا به این حقیقت هم برمیخوریم که او
مشکلات اجتماعی را و حتی جنایتها را هم به افراد برنمیگرداند بلکه آنها را به
سیستم حاکم و حکومتی که باعث آن نابسامانیها شده است برمیگرداند. در مذهب او
گناه فردی وجود ندارد. بلکه گناهان و جرمها همه سیستماتیک هستند و ریشه در وضعیت
نابسامان جامعهای دارند که در چارچوب ویرانگر اقتصاد سرمایهداری و طبقات فقیر
وغنی محصور شده است وراه برون رفت ندارد، مگر اینکه از اساس و پایه دگرگون شود...
گناه فردی در دین سعید محسن و یارانش نبود. این مسألهایست بسیار عمیق
که باید شکافته شود. هرچند مجاهدین و بخصوص خود مسعود رجوی در باره آن سخنرانیهایی
داشته است که البته بیشتر داخلی بودهاند ولی بهطور مدون و بصورت یک تئوری
اجتماعی و حتی ایدئولوژیک هنوز مطرح نشده است و شاید شرایط حاد مبارزه سیاسی
هنوز فرصت کافی برای تدوین آنها به او و دیگر مسئولین سازمان مجاهدین نداده است.
گناه فردی درمذهب مجاهدین وجود ندارد. هرچند که هرانسانی مسئولیت سرنوشت خود
را باید بدست بگیرد و برحسب میزان آگاهیهای
اجتماعیاش، تعهدپذیر باشد اما وقتی خطایی از فردی سرمیزند که دریک سیستم
ناعادلانه و کاملا غلط بسر می برد این خطا تنها به نام او نباید نوشته شود. زیرا
کل جامعه بشریست که مسئول هرجنایت، هرتجاوز، هردزدی و هر خطایی است که در آن جامعه
توسط افراد اتفاق میافتد. گناه این خطاها به گردن همه افراد یک جامعه است زیرا
شرایط آن خطا را بوجود آوردهاند، آنرا پیشگیری نکردهاند و مهمتر از همه سیستمی
حاکم کردهاند که زمینههای آن خطا و یا گناه فردی را فراهم ساخته است.
فکر کنید که درجمهوری اسلامی دسته دسته به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام میشوند. گرچه البته همه میدانند که سردسته قاچاقچیان مواد مخدر خود سپاه پاسداران است. ولی اگر اینهم نبود.آیا در چنان جامعهای مثل ایران با آن شرایطی که درآن حاکم است و با وجود جمهوری اسلامی میتوانست وضعیت بهتری باشد؟ درجامعهای که ۷۰ درصد مردم درفقر بسر میبرند و اگر دو شغل و سه شغل هم داشته باشند نمیتوانند از پس تامین مخارج خود و خانوادهشان برآیند و جامعهای که بهشدت دو قطبی شده است. یک سر قطب خانههای چند میلیون دلاری دارند و ثروتشان از میلیارد هم بالا میزند (نمونهاش اسدالله عسگراولادی بود که به میلیاردر بودن خودش افتخار میکرد) ونمونههای دیگرش را مثل بابک زنجانی و ویا محمود رضا خاوری و رضا ضراب و همه خانواده رفسنجانی و خامنهای ونظایر او امروزه دراخبار زیاد میبینید، سر دیگر قطب آنچنان فقیرند که حتی کودکانشان را بفروش میرسانند و دربهترین صورت کلیه (و تازگیها کبد) خود را هم برای فروش ارائه میدهند و زنانشان را هم برای فروش به خیابانها میفرستند. دراین جامعه آیا قاچاق مواد مخدر چیز عجیبی است؟ و آیا با اعدام قاچاقچیان مسأله حل میشود؟
این چند جمله از بازجوییهای محمد حنیفنژاد است:
«آن منظره اسفانگیز دست فروشها که چگونه مورد حمله مأمورین شـهربانی قـرار میگیرند
و بسـاط محقرشان را که تمام سرمایه زندگیشان را تشکیل میدهد چگونه در هم میریزند
و آن وقت اینان هم مجبور میشوند که در باندهای قاچاق مواد مخدر شرکت کنند و
بالاخره گرفتار شده، اعدام شوند.»
حضرت محمد چه عالی گفته است که «جامعهای هلاک نگـردید جـز آنکـه دست دزدان
بـزرگ را آزاد گذاشتند و دزدان کوچک را دست بریدند.»
درمذهب مجاهدین خلق، گناهان همه سیستماتیک هستند و به سیستم حکومتی و اداره
جامعه برمیگردند. بنابراین فکر کنید که اگر سعید محسن روزی قاضی یک دادگاه میشد
امکان داشت که حکم اعدام برای کسی صادر کند ؟ یا حکم شلاق یا قصاص و چنین چیزهایی؟
این است که میگویم دین مجاهدین از ریشه و پایه و اساس با اسلامی که درجامعه
مرسوم بوده است و حالا هم درحکومت نشسته است متفاوت است. بسیار متفاوت
آیا دراین جامعه که فقر مثل موریانه همه پایههای اخلاق و معنویات مردم را
خورده است و یک چارچوبه خرد شده از اخلاقیات و روابط انسانی باقی گذاشته است، میتوان
یک روسپی را به جرم روسپیگری مجازات کرد؟ وآیا میشود انسان فقیری را که بدلیل
گرسنگی دست به دزدی زده است به زندان انداخت؟ کاری که بهطور روزمره درجمهوری
اسلامی انجام میشود و حتی کودکان فقیر هم به جرم دزدی به زندان می افتند.
و یا کسی را که دریک دعوای خانوادگی مرتکب قتل شده است میشود اعدام کرد ؟
اساساً آیا حکم اعدام درچنین جامعهای مسألهای را حل میکند؟ و کلاً آیا میشود
یک انسان را به خاطر یک خطا حتی اگر قتل باشد اعدام کرد؟
نگرش مذهبی که آخوندها دارند به انسان و پدیدهها یک نگرش ایستا، دگم، ناشی
از نفرت و دشمنی نسبت به همه انسانهاست. نگرشی است که به جای ریشهیابی پدیدههای
فرهنگی، روانی و خطاهای اجتماعی بدنبال نابودی معلول است.
کسی به علتها کاری ندارد. هیچکس به منبع عفونتی که باعث این همه مرض
درجامعه میشود اعتنایی ندارد. جایی است که همه میکروبها درآنجا رشد میکنند و
مردم را گرفتار میکنند و آنجا درست مرکزیست که ملا های حاکم، افسار یک ملت را
دردست گرفتهاند و او را چه بصورت فیزیکی، چه روانی و چه تاریخی بسمت قهقهرا میبرند.
بیماری همهگیر بیاخلاقی، بی شهامتی، تسلیم شرایط شدن و برای از دست ندادن
منافع حقیر و کوتاه مدت خود دست به یک راه حل درست نزدن از همان منابع حکومتی ریشه
میگیرد و منتشر میشود.
و اساس مذهبی که مجاهدین پایهگذاری کردند، رحمت و عشق به انسان بود. حتی
نفرت در اندیشه مذهبی آنها معنایی ندارد.
آنکسی که کافر است به این دلیل کافر است که روی حقایق را پوشانده است. کفر
معنایش بیدینی به شکلی که درفرهنگ عوام است نیست. کفر معنایش پوشاندن حقایق است.
کافر کسی است که حق را نمیگوید و آنرا پنهان میدارد وکافر کسی است که سد راه رشد
و تعالی انسان شده است و راه برقراری سیستمی حقپذیر را که بتواند انسان و انسانیت
را درجایگاه درست و حقی که باید بنشاند، بسته است.
مرتجعین حاکم برایران. بیش از سی سال است که معتقدان به مذاهب دیگر را کافر مینامند.ایرانیان
معتقد به مذهب بهائیت را مرتد و کافر نام گذاری میکنند و برحسب شرایط مختلف
بسیاری از فعالین و رهبران مذهبی آنها را به زندان انداخته و حتی اعدام کردهاند.
کسانی که مسیحی میشوند درایران مرتد نامیده میشوند و حکمشان اعدام است. کشیشانی
را با همین جرم درایران اعدام کردهاند و بسیاری را به خاطر همین تبلیغات مذهبی
زیرشکنجه کشتهاند. فهرستی از نام های بهائیان اعدام شده را اینجا میتوانید
ببینید.
درصورتیکه در دین مجاهدین کافران تنها سیستم های سیاسی و اقتصادی هستند که
راه رشد انسان را بسوی تعالی وبسوی آن هدف نهایی یعنی یگانگی انسان با طبیعت و
جامعه و خود و خدا را سد کردهاند.
درتفسیرهای قرآنی که از مجاهدین درزمان شاه باقی است. مثلاً تفسیری که از
سوره محمد توسط محمد حنیفنژاد شده بود، کفر معنایش دین نداشتن نیست.
درتفسیر این آیه «الذین کفروا و صدو عن سبیل الله اضل اعمالهم»
کسانی که کفر میورزند و راه خدا را سد میکنند، اعمالشان و کارکردهایشان
تباه میشود.
درتفسیراین آیه محمد حنیفنژاد به سیستمهای اقتصادی و سیاسی زمان که همه
نیروها و امکانات وآزادیهای انسانها را دربست تحت کنترل خود گرفتهاند اشاره میکند.
به سیستم سرمایهداری جهانی و سیستم سرمایهداری وابسته به غرب و بخصوص
آمریکا درایران اشاره میکند و اینها را مصداق کافر میشمارد. کفر در مذهب او و
اندیشه او معنایش تغییر مذهب نیست. معنایش بهایی شدن و مسیحی شدن نیست. زیرا او
دراولین قدم خط سرخی را مشخص کرده است که یک طرفش استثمارشدگان قراردارند چه بهایی
باشند چه مسلمان چه بی دین و چه یهودی و چه زردشتی و چه بودایی و چه هندو ودرطرف
دیگرش استثمارگران که آنها هم میتوانند مسیحی باشند و مثل جرج بوش هریکشنبه به
کلیسا بروند و یا لائیک باشند و یا یهودی مثل اکثر سرمایهداران ومیلیاردرهای
آمریکایی و اروپایی و یا مسلمان ارتجاعی مثل خانواده سران حکومتی ایران و
وابستگانشان، و برای آنها اگر مبارزه و جنگی دردستور کار قرار میگیرد
این مبارزه برمبنای نفرت فردی نیست. این مبارزه برای گشودن راه است، و برای
برداشتن آنچه سد راه شده است. اگر درحمله به پاسگاههای دشمن سربازان رده پائین هم
ممکن است کشته شوند علتش نفرت از این سربازان نیست. زیرا آنها هم قربانیان سیستم
فاسد و سرکوبگر و استیلاگراند. اما سربازان ابزار سرکوب شدهاند، و ابزار سد کردن
راه رهایی مردم. به سربازان هشدار میدهند. سعی میکنند آنها را از کمک و همراهی
با دیکتاتور بازدارند. سعی میکنند آنها را به جبهه مردم بکشانند ولی اگر این
سربازان یا بدلیل ناآگاهی و یا بدلیل سرسپردگی حاضر به ترک جبهه ضد مردم نشدند،
برای نیروی مبارز راهی به جز درهم کوبیدن صفوف آنها نیست.
موتور محرک یک نیروی انقلابی، دردرجه اول و بهطور مبنایی عشق است،
عشق به اکثریت مردم. زیرا که همیشه این اکثریت مردم هستند که فقیرند، آوارهاند،
قدرتی ندارند، دستشان به جایی نمی رسد، بسادگی محکوم میشوند و به زندان میافتند،
وکیلی ندارند، حتی اگر بیگناه هم باشند باید سالیان سال درزندانها بمانند و بدون
هیچ دلیل قانونی مجازات شوند. حتی زندانیان عادی بدلیل فقر و عدم امکان پرداخت
دستمزد وکیل، صدایی دردادگاه ندارند و صدای فریاد دادخواهیشان را کسی نمیشنود. هزاران
هزار زندانی عادی درزندان های ایران دربدترین شرایط زندگی میکنند. گاهی زندانیان
سیاسی خبرهای آنها را به بیرون میآورند.
آنها توسط معتادین به مواد مخدر و قاتلین و اشرار مورد تجاوز قرار میگیرند،
بزور به مواد مخدر آلوده میشوند. دربدترین وضعیت از لحاظ بهداشتی قرار میگیرند. حتی
خبرهایی میآید بسیار وحشتناک که برخی از این زندانیان جوانتر را قلدرها بصورت
برده جنسی مورد استفاده قرار میدهند و آنها از ترس کاری نمیتوانند بکنند.
کودکی که دریک حادثه ساده مرتکب قتلی شده است. از سن حتی ۱۴ یا ۱۵ سالگی به زندان میافتد،
و وقتی بهسن بیست سالگی میرسد اگر هم اعدام نشود دیگر یک انسان عادی نیست.
ترحم و بخشش در مذهب مرتجعین وجود ندارد. زیر ا انسان برای آنها
تقدسی ندارد.
انسان موجودیست که برده مذهب است و برده رهبر مذهبی جامعه. انسان درفرهنگ
ارتجاع یک پروسه نیست. یک پدیده دینامیک نیست. رشد یابنده نیست. استاتیک است. وچون
اورا تغییر ناپذیر تلقی میکنند بنابراین باید وقتی جرمی مرتکب شد نابودش کرد.
هرچند به فراوانی از وجود توبه در مذهب ارتجاع دم میزنند ولی درعمل چنین
چیزی وجود ندارد. آنچه درطی سی و چند سال گذشته درجمهوری اسلامی دیده شده توبه
تنها مربوط به زندانیا ن سیاسی بوده است و دردادگاههای فرمایشی.
توبه تنها برای توابینی بوده است که ازعقاید سیاسی خود در زیر شکنجه و فشارهای
روحی درزندان دست کشیده و در کنار شکنجهگر و بازجو قرار گرفتهاند. از آنچه
درگذشته فکر میکردند پشیمان شده و برای نشان دادن این پشیمانی به همکاری با
زندانبان دست یازیدهاند. توبه تنها به این صورت معنی شده است و بکار گرفته شده
است.
درحالیکه توبه دردین مجاهدین خلق پشیمان گشتن از خطای فردیست ودرمسیر
درست قرارگرفتن برای جبران خطاست.
یعنی درست برعکس آن توبه در دستگاه مرتجعین، توبه و بخشش درست برای
بازگرداندن قربانیان یک سیستم غلط است که به خاطر شرایط بد جامعه دست به
دزدی زدهاند یا به قتل و جرمهای دیگر، و در این موارد است که باید آنها را تحت
درمانهای روانی وآموزشهای درست مدرن قرار داد تا بتوانند به جامعه برگردانده
شوند.
انسان همیشه میتواند تغییر کند، میتواند راهش را عوض کند. میتواند به جای
اینکه عنصری مخرب برای جامعه و مردم باشد، انسانی فداکار و مهربان و درستکار گردد.
میتواند به جای دشمنی با انسانهای دیگر، آنها را دوست بدارد، محبت بورزد، دست از
کینه و انتقام جوییهای مادون انسانی بردارد و در خود قدرت عشق ورزیدن، عفو کردن،
دوست داشتن را ارتقاء بخشد. خود را به یک عشق وسیع که همه هستی را دربر میگیرد
متصل کند و زشتیها و ویرانیها و آلودگیها را ترمیم کند و پاک کند و جامعهای
زیبا خلق کند.
انسان قادر به شکافتن فلک سرنوشت و درانداختن طرحی نو است .
انسان متحول، انسان ازپایه و مبنا تغییر یافته، انسانی که تولدی تازه یافته
است درجهانی تازه، جهانی که درآن عشق و مسئولیت پذیری و حرکت و جنبش و جوشش برای
تکامل، همه سختیها را آسان و راههای صعب را رام و آرام ساخته است. اینها درسهایی
بود که مجاهدین خلق برمبنای مذهبی که خود بنیاد نهاده بودند به جوانان میدادند
ومسلماً جاذبههای زیادی را در میان اقشار جوان جامعه بوجود میآوردند.
شعار تغییر وقدرت تغییر انسان که به یک قدرت ماورائ طبیعی متصل است و ازآن
انرژی و نیرو و عشق میگیرد شعاری بود که همیشه نیاز جامعههای درسکون مانده و
جوامع فقیر و در زیر سلطه دیکتاتوری وزور و احجاف وبیعدالتی است.
وبدینسان این اندیشه و یا این دین درجامعه ریشه میگیرد. رشد میکند. جوانانی
را که درهر سطحی نسبت به مسایل جامعه و مشکلات حساس بودهاند و آگاهیهای اجتماعی
و سیاسی بدست آوردهاند را جذب میکند. دانشگاههای ایران پایگاه رشد آنها میشوند.
و با دستگیریهای مستمر بیشتر شناخته میشوند. دستگیریها و زندان رفتنها حتی به
آموزش دستگیرشدگان کمک میکند. خانوادههای دستگیرشدگان هم سیاسی میشوند و
فعالانه پیام زندانیان را به بیرون از زندان میبرند دفاعیات مجاهدین درهرکجا پخش میشود.
دربازار و در مساجد و در مدارس و در دانشگاهها. حماسه مهدی رضایی گل سرخ انقلاب،
حماسه سعید محسن و محمد حنیفنژاد و اصغر بدیعزادگان از بنیانگذاران و همه
رفقایشان که دردادگاهها اندیشههای خود را بدون هیچ وحشتی بیان کردند و از آنها
دفاع کردند وبیشترین شکنجهها را هم تحمل کردند.
درضربه سال ۱۳۵۰ بنیانگذاران و تعداد
زیادی ازکادرهای مجاهدین خلق دستگیر میشوند. مسعود رجوی که عضو مرکزیت سازمان
بوده است هم دستگیر میشود. او هفت سال درزندان و زیر شکنجه و بازجویی و انواع
کنترلها و سختگیریها قرار میگیرد تا درسی دیماه ۱۳۵۷ با آخرین گروه زندانیان سیاسی که اکثرا حکم ابد داشتند آزاد میشود....
ادامه دارد
ادامه این مطلب با درگذشت دریغانگیز زنده یاد دکتر زری اصفهانی ناتمام ماند....
زنده یاد دکتر زری اصفهانی