یادداشتهای زنده یاد دکتر زری اصفهانی
آری مسعود رجوی این است
دراین رابطه که چرا اساساً باید مسائل سیاسی و اجتماعی را از کتب مذهبی
استخراج کرد و چه لزومی داشت که مجاهدین خلق درمیان
آن کتابهای قدیمی بدنبال آیات و احادیثی برای رد سرمایهداری و استثمار بگردند،
آیا با وجود تئوریهای مدون مارکس که تا آن زمان یعنی سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی باعث انقلابات
اجتماعی رادیکال هم دربرخی کشورها شده بود، از
انقلاب اکتبر روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی نزدیک به نیم قرن میگذشت، درچین هم یک حکومت کمونیستی به
رهبری مائوتسه تونگ ایجاد شده بود. کشورهای اروپای شرقی کم و بیش سیستمهای مشابه
شوروی داشتند و در کوبا هم انقلابی به رهبری فیدل کاسترو و چه گوارا به پیروزی
رسیده بود، آیا نمیشد همین تجربیات و دستاوردها و تئوریها را مبنای یک
ایدئولوژی در جهت رهایی مردم ایران از دست ستم و استثمار شاهنشاهی قرار میدادند و
انقلاب تودهها را برپایه همان تئوریهای مارکس و لنین و مائو و دیگران برپا
ورهبری مینمودند؟
البته جواب منفی است. دلیل مشخصاش هم اینکه مبارزات مارکسیستی درایران از
همان زمانهای دور و با انقلاب اکتبر روسیه شروع شده بود. در فاصله بخصوص جنگ جهان جهانی اول و دوم و سالهای پس از آن بدلیل تضعیف
دیکتاتوری حاکم برایران نیروهای روشنفکر و مارکسیست توانسته بودند رشد کنند و حزب
خودشان را بوجود بیاورند. حزب توده و برخی احزاب دیگر، معتقد به مرام کمونیسم،
وجود داشتند و گسترش چشمگیری هم پیدا کرده بودند. درزمان نهضت ملی شدن نفت به
رهبری دکتر مصدق هم حزب توده منسجم و قوی بود و بسیاری از نیروهای نظامی و افسران
ارتش را هم جذب کرده بود ولی وقتی مصدق را محاصره کردند و کودتای ۲۸ مرداد به رهبری سیا و نیروهای طرفدار سلطنت شکل گرفت،
حزب توده حرکتی نکرد و از آنهمه نیروی منسجم و تشکیلاتی که داشت درجهت خنثی کردن
کودتا استفادهای نکرد، بدتر از همه اینکه قبل از کودتا هم دکتر مصدق همیشه آماج
حملات این حزب بود. حزب توده زیر نفوذ و تسلط حزب کمونیست شوروی بود و بیشتر به
خاطر منافع شوروی مبارزه میکرد تا منافع مردم ایران. بنابراین درنقطهای که باید
درکنار نیروهای ملی قرار میگرفت و به صحنه میآمد، اینکار را نکرد که احتمالاً
حزب کمونیست شوروی از آن به دلایلی ممانعت کرده بود. بهخاطر همین رویه و عدم
پشتیبانی ازمردم در یک سرفصل تاریخی، این حزب سرنوشت خود را رقم زد و
درتاریخ مبارزات چپ ایران به عنوان حزبی پراگماتیست و اپورتونیست و حتی خائن
نامگذاری شد و از عرصه فعالیت سیاسی و نفوذ در تودههای مردم بالکل حذف شد.
دیگر احزاب وسازمانهای چپ هم حیطه نفوذشان فقط اقشار دانشگاهی و تحصیلکرده
بود. آنها نتوانستند درتاریخ معاصر ایران یک جنبش تودهای بوجود بیاورند. حتی چریکهای
فدایی خلق که نیروهای صادق و بسیار فداکاری بودند وتشکیلاتی قوی هم ایجاد کرده بودند چه
درقبل از انقلاب و چه بعد از آن درمقایسه با گروههای مذهبی چندان گسترش تودهای
نیافتند.
با ایدئولوژی مارکسیسم درکشوری که فرهنگاش بیش از هزارسال با مذهب تنیده شده
است، امکان ایجاد یک انقلاب تودهای وجود نداشت.
تشکیلات گسترده مساجد و روحانیون تا اقصی نقاط ایران و در هر ده و روستایی در
طی صدها سال ایجاد شده بود. حوزههای علمیه با بودجههای مالی خوب که از طرف
معتقدین به مذهب تامین میشد و درپرورش طلبهها و فرستادنشان به اقصی نقاط کشور
هیچ مشکلی نداشتند، توانسته بودند به آرامی و درخفا خود را سازماندهی کرده و
آماده عمل در وقت نیاز باشند.
این نیروی گسترده مذهبی هم در زمان کودتای ضد مصدق هیچ کاری نکرد و همچون حزب
توده دکتر مصدق را تنها رها کرد و البته درآن مقطع تاریخی درکنار شاه قرار گرفت.
اینها بعد از برگشتن شاه به ایران به خدمتاش رفتند و تبریک گفتند. فلسفی، آخوند
معروفی بود که درآن زمان بهشدت ضد مصدق بود و بعد از کودتا هم سخنرانیهایش از
رادیوی زمان شاه پخش میشد و معروف است که دریکی از این سخنرانیها گفته بود که
" زنبورها هم ملکه دارند چگونه میشود؟کشوری شاه نداشته باشد! بنابراین
مشخص است که درچنین جامعهای که از در ودیوارش آخوند میبارد و هر ده کورهای یک
مسجد دارد و یک امام زاده، و تازه این سیستم آخوندی به کشورهای دیگر مسلمان هم وصل
است و یعنی یک تشکیلات بینالمللی هم دارد نمیشود با اندیشهای حتی ملی و تا
چه برسد مارکسیستی، تودههای مردم را بسیج کرد، آموزش داد، تشکیلاتی کرد و برای یک
انقلاب مهیایشان کرد، درضمن اینکه در بعد فلسفی قضیه هم اختلاف اندیشه مجاهدین با
مارکسیسم بسیار است.
مارکسیسم دربعد فلسفیاش ماتریالیست است. جهان همینی هست که میبینیم، همه
چیز از ماده بوجود میآید و درابتدا هم از یک ماده اولیه ایجاد شده است تبدیل میشود،
تغییر شکل مییابد، ترکیب و تجزیه میشود و میچرخد. از ابتدای ازل به همین صورت
بوده و تا انتهای ابد هم به همین صورت خواهد بود. انسان میمیرد، مغزش که از
میلیاردها یاخته تشکیل شده است از بین میرود. همهی اندیشههای او و خاطرات و
اعتقادات و غیره دراین سلولها انباشته بوده است، وقتی مرد این یاختهها
تجزیه میشوند و جزیی از عناصر جهان مادی میگردند... و پایان مییابند. ادامهایی
وجود ندارد، جاودانگییی درکار نیست، روحی درکار نیست و بنابراین خدایی هم نیست و
دنیای دیگری هم نیست و جزاء و پاداشی هم نیست و هستی طبق تئوریهای داروین و دیگر
دانشمندان زیستشناسی و فیزیک و شیمی و غیره، بهشکلی کاملاً تصادفی به اینصورت
درآمده است. اگر ماهیها به دوزیستان و دوزیستان به خزندگان و پرندگان و
پستانداران و بعد میمونها و انسانها بدل شدند هیچ نظم و نظامی درکار نبوده است.
حتی کلمه تکامل برای روند تبدیل انواع به یکدیگر کلمه درستی نیست. زیرا جهتی
که تغییرات بیولوژیک ماده طی کرده است تا به انسان رسیده است الزاما بسوی کاملتر نیست
که بشود گفت تکامل. این مسیر تنها راه آداپتاسیون انواع با طبیعت پیرامون خود بوده
است. مثلاً اگر پرندهای را میبینید که رنگهای چشمگیر وزیبا دارد، تنها به این
جهت است که این رنگها توانستهاند درطبیعت او را از چشم حیوان دیگری که از او
تغذیه میکند مخفی نگاه دارند و به این خاطر او توانسته است زنده بماند.