یادداشتهای زنده یاد دکتر زری اصفهانی
آری مسعود رجوی این است
این مطلب را من چند سال پیش نوشته بودم و درچند قسمت. درشرایط حاضر با نگاهی به صحنه سیاسی ایران درمی یابیم که روز به روز فضا دارد شفافتر میشود. اضداد مجاهدین صفبندیهای مشخصتری را بوجود میآورند و گردهم میآیند. جنگ میهنی درداخل ایران و توسط ۷۰ درصد مردم طبقه کم درآمد و فقیر با کلیت نظام جمهوری اسلامی ادامه مییابد و روز به روز این جنگ رادیکالتر میشود و جبهه گیریها و تشکلها و اتحادها بین اقشار مردم پیشرفتهتر و سازمان یافتهتر میگردد. دراین فضای پرتب و تاب که به سمت یک انقلاب میرود مسلم است که جنگ جمهوری اسلامی و هم جبههایهایش هم با آلترناتیو شورای ملی مقاومت و بهطور خاص مجاهدین خلق و در محورش رهبری مجاهدین تیزتر، ومشخصتر میشود. نگاه کنید به حجم مطالبی که همین چندروزه بعد از انتخاب جان بولتون به عنوان مشاور امنیت ملی درکابینه ترامپ برعلیه بخصوص مسعود رجوی نوشته شده است. و یا درمصاحبههای رنگارنگ دررادیو تلویزیونهای آنچنانی با جیغهای بنفش دربوق کردهاند.
درهرصورت برای یادآوری همهی آنها که ناظران بیطرف این صحنهها هستند این
مطلب را دوباره چاپ میکنم. تاریخ ۵۰ ساله
گذشته را باید مطالعه کرد با دقت و بدون حب و بغض و جهتگیری و آنوقت بهتر میشود
قضاوت کرد. درمورد همه چیز و همه کس. قضاوت دربارهی آنچه که اکنون در صحنه سیاسی
ایران میگذرد بدون دانستن تاریخ معاصرو بدون تحلیل پدیدههای تاریخی بهصورت یک
پروسه و یعنی تحلیل دیالکتیکی تاریخ میسر نیست. همهی پدیدهها درارتباط ارگانیک
با هم و با گذشته هم هستند و از این منظر باید به آنها نگاه کرد تا تصویر
روشنی از آنها داشت. هیچ چیزی بدون گذشته وجود ندارد. آنچه که میبینیم درهر پدیدهای
تاریخ آن پدیده است، از گلی که بردرخت میشکوفد تا پرندهای که کوچ میکند و تا
جویباری که درکنار درختان میگذرد و عابری که در پیاده رو منتظر چراغ سبز و عبور
است. هیچ چیزی خلق الساعه نیست. نه جهان و نه کائنات و نه این شاخهی گل یاس زرد
درگلدان روی میز من. هرپدیدهای از جایی شروع شده است و به اینجا رسیده است و
ادامه خواهد داشت.
آری مسعود رجوی این است
روزهای محرم است. نه آن محرم تاریخی و کهنه. محرمی حقیقی و درحال.
سپاهیان اشقیاء گرداگرد خیمه کوچکی را گرفتهاند. محاصرهای جنون آمیز.
محاصرهای که بوی خون میدهد، بوی جنون، بوی انتقام ، بوی کینهای تاریخی.
روز، روز عاشورا است، هرچند که من بسیاری داستانهای تاریخی را باور ندارم.
آنها را قصههای زیبایی میشناسم که انسانها درطول تاریخ شاخ وبرگهایش را
افزودهاند و به خواست قلب و نیاز خود به حماسهها و تراژدیها بدلشان کردهاند.
چندان اصراری ندارم که با منطق تاریخ شناسان درست و غلط داستانهای مذهبی را تائید
یا تکذیب کنم. به عنوان یک شاعر سمبولها را بیشتر از حقایق باورمیکنم و افسانهها
و رمانها را از کتابهای تاریخنویسان ارجمندتر و آموزندهتر یافتهام.
اما آنچه به اسم محرم و عاشورا شنیدهام را این روزها بهطور واقعی میبینم.
ملموس، تلخ و تب دار و پر هیجان و پراز اشک و سرشار خون و سرشار زیبایی و سرشار
زشتی. یک طرف نیروی مهاجم است، سخت میتازد، با تیر، با تبر، با نیزه، یا با گلوله
و البته و بسیار زیاد هم با قلم و نوشتار و شعر و ادبیات.
سپاهیان تاریک جامه، تاریک قلب با سلاح و مهمات و سرباز و زندان و گشتی و
پلیس و اینترنت در آنطرف… و اینطرف فقط یک خیمه مانده است. یک خیمه که نیمی از
آنرا همین چند هفته، چند ماه پیش و یا چند سال پیش به آتش کشیده بودند. به
آتش کشیدند و به آتش میکشند.
کشتند، با تیر و تبر، با سرنیزه با خمپاره، با موشک، با تانک و با تیرخلاص و
اسیر کردند وبردند
و این خیمه آتش گرفته پراز لختههای خون شهیدانش، خیمه مجاهدین است، و
داستان همان داستان است. همان داستان کربلا و داستان عاشورا، ولی دراین داستان، انسانها
همه خود درصحنهاند. نه نقالی هست و نه قصه گویی، تعزیه گردانان همه حقیقیاند
و نقشی نیست که بازی کنند. همه خود درمیانه میداناند. چه آنکسی که شمر بوده است
چه آنکسی که شمر گشته است. چه آنکسی که سرهای بریده را نشانه پیروزی خود میدانسته
است. آری همه درصحنهاند و زنده و حی و حاضر، دشمن جرار، قوای حرمله یک طرف
وامام مقتول ویارانش در طرف دیگر.
آری دربرابر آن خیمه
محاصره شده، همه هستند. همهی سمبلهای تاریخی از نیروهای قابیلی... از خود
قابیل گرفته تا یهودا، تا ابوسفیان و ابوجهل و هند جگرخواره و تا شمر و یزید
و تا قاتلان ستارخان وباقرخان و قاتلان میرزا کوچک جنگلی و قاتلان دکترفاطمی و یارانش
و تا برسد به قاتلان حنیفنژاد و یارانش و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی و یارانش و
قاتلان سعید سلطانپورو شکرالله پاک نژاد و موسی خیابانی و هزاران زندانی سیاسی قتلعام
شده در سالهای شصت و تابستان ۶۷ و …همه آنها
خیمه کوچکی را درمیان گرفتهاند.
و اما قوای اشقیاء چه میخواهند؟ آنچه که میخواهند تنها سر امام حسین است.
زیرا بدون امام حسین لشگر اندکی که برای دفاع از انسانیت گرد آمده است، پراکنده
خواهد شد. این سر امام حسین است که همه زحمات را برای سلطنت یزید و یارانش فراهم
کرده است. اگر او نبود، اگر او زاده نشده بود چنین محشری هم برپا نبود. دربرابر
ظالمان مقاومتی هم نبود، هیاهو و جنگ و جدالی هم نبود و این جزیره ثبات، همچنان
جزیره ثبات مانده بود، پس همهی گناهان، همهی آشوبها، همه دربهدریها، همه جنگ و
جدالها که نهایتش مرگ است و کشته شدن و به زندان گرفتار آمدن و گرسنه به شهادت
رسیدن، و اجازه خاموش گشتن فریاد خود را ندادن، همه بگردن اوست. سراو را میخواهند،
و او کیست؟
سی و چند سال است که یک نام درایران ، چه در جبهه دوست و چه
درجبهه دشمن، نامی آشنا بوده است.
این نام آشنای همهی ایرانیان دونسل، مسعود رجوی است.
گزافه نیست که بگویم، درسی و چند سال گذشته بیشترین عشقهایی که میشد
نثار یک فرد بشود، نثار او گشته است و دربرابرش هم نفرتها و نفرینهای بسیار.
او را آنچنان ستودهاند که نامش سوگند گشته است و خط اول وصیتنامه شهدا و
او را آنچنان به دشنام گرفتهاند که هیچ انسان مشهوری در جبهه اپوزیسیون در تاریخ
معاصر به اندازه او مورد اتهام و دشنام و لعنت و نفرین قرار نگرفته است.
و این روزها بخصوص که حملات علیه او ساعت به ساعت و روز به روز افزودهتر
میگردد.
شاید اغراق نباشد که بگویم طوماری به ارتفاع دهها متر، طومار گناهان
اوست.
بگذارید برای او دادگاهی تشکیل دهیم. هزاران دادستان دراین دادگاه گرد
هم آیند، اورا محاصره کنند، انگشتهای اتهامشان را برویش نشانه روند ، واورا
محاکمه کنند، اما پیش از این محاکمه و دادگاه اندکی از زندگی اورا مرور کنیم.
مسعود رجوی ۲۳ ساله بود که به زندان
شاه افتاد. جرم او اعتقاد به مبارزهی مسلحانه برای سرنگونی شاه بود. هرچند که
هنوز سازمانش مسلح نشده بود. پیش از آن درسن بیست ویک سالگی و شاید بیست سالگی عضو
سازمان مجاهدین شده بود و زیر نظر محمد حنیفنژاد بینانگذار این سازمان تحت
تربیت و آموزشهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته بود. درزندان شاه عملاً رهبری
مجاهدین را بدست گرفت، به این دلیل که تنها بازمانده از مرکزیت مجاهدین بود و دلیل
اصلیاش هم اینکه او عملاً قدرت رهبری کننده خود را به اثبات رسانده بود. زندان
جایی نیست که کسی بتواند با دروغ و کلک و یا ارعاب کتترل یک جمع را بدست بگیرد. درضربهی
اپورتونیستی سال ۱۳۵۴ هم ، این مسعود رجوی
بود که سازمان مجاهدین را دوباره از نو ساخت. حقیقت امر اینکه دربیرون از زندان
سازمان مجاهدین بکلی متلاشی شده بود. کسانی که ادعا میکردند تنها راه مبارزه برای
رهایی مردم ایران از طریق یک جنبش مارکسیستی است و یک سازمان مسلمان پویایی
دردست گرفتن رهبری انقلاب تودهای را ندارد، چند تن از اعضای مرکزیت این سازمان را
که مسلمان مانده بودند و میخواستند سازمان خودشان را دوباره تشکیل دهند و
نیروهایشان را جمعآوری کنند، ترور کردند، همه امکانات سازمان را دراختیار گرفتند.
اعضایی که مسلمان مانده بودند از سازمان قطع شدند، آواره و فراری و بدون امکانات
ماندند و عده زیادی هم توسط اپورتونیستها که دستگیر شده بودند لو رفته و به
زندان افتادند و یعنی سازمانی به اسم مجاهدین خلق درخارج از زندان دیگر تنها اسم بود
و واقعیت مادی نداشت.
درزندان شاه اما مسعود رجوی با جمعبندی وضعیت پیشآمده و ضربهی بزرگی که
این سازمان خورده بود، اصولی را تدوین کرد و هویت مجاهد خلق را به عنوان یک نیرو
با ایدئولوژی چپ وضد استثماری روشن نمود و مرزبندیهای این نیرو را با مرتجعین
مذهبی (که در زندان حتی مارکسیستها را نجس اعلام کرده بودند، مثل رفسنجانی و
بسیاری دیگر از آخوندهای آنزمان) و همچنین با نیروهای چپ و با اپورتونیستهای چپ
نما (که به ظاهر درلباس چپ اما درحقیقت نیرویی ناصادق و ضربه زننده به منافع
انقلاب و همه نیروها، درنهایت شناخته شدند) روشن و واضح در یک سری اصول مدون
شده، توضیح میداد.
بنابراین آنچه که به تاریخچه این سازمان برمیگردد، احیاء کنندهی آن،
مسعود رجوی است و این سازمان ساخته و پرداخته دست اوست.
میبینید که کسانیکه داعیه مجاهد بودن را دارند و خود را جزیی از این سازمان
میدانند ولی با مسعود رجوی دشمناند، حرفهایشان از پایه و اساس زیر سئوال میرود.
زیرا سازمان مجاهدینی به جز همین سازمان که باز آفرینیاش توسط بوده رجوی بوده است
وجود ندارد و نداشته است.
ادعای این دشمنان رجوی که هنوز به صفت مجاهد بودن خودشان چسبیدهاند و دست از
گذشته خود دراین سازمان برنمیدارند مثل این میماند که کسی بگوید من مسیحیام
اما مسیح را قبول ندارم و اورا عامل همه بدبختیهای مسیحیان میدانم ویا بگوید من
مسلمانم ولی محمد را قبول ندارم و او را باعث و بانی همه رنجهای مسلمین میدانم!
دردورهی زندان مسعود رجوی هیچ نقطه ابهامی وجود ندارد. به گفته حتی
دشمنانش همیشه تحت نظر و بسیاری وقتها زیر شکنجه بوده است. هر اتفاقی که
بیرون از زندان میافتاد که به نوعی به مجاهدین مربوط میشد، رجوی مورد بازجویی
قرار میگرفت. او بسیار شکنجه شد و همه همبندیهایش این را درهمه جا گفتهاند و
تائید کردهاند که او هیچ نقطه ضعفی درزندان نشان نداده است.
بعد از آزادی از زندان، دربرابر زندان قصر که بسیاری از مردم گرد آمده بودند
در تاریخ سی دی ۱۳۵۷، او به نمایندگی از
همه زندانیان سیاسی سخنرانی کرد. و از همان جا رهبری جبهه مقابل خمینی یعنی جبهه
مقابل حزباللهیها را بدست گرفت. از همان درِ زندان قصر، اولین حملات نیروهای حزباللهی
به چپها و مجاهدین شروع شد. وقتی که با فریادهای درود برخمینی میخواستند جلوی
فریاد سلام برمجاهد، درود برفدایی را که مردم سرمیدادند بگیرند و روی آن شعارها
را بپوشانند و یا وقتی به دستههایی از مردم که دربرابر زندان دستهایشان را زنجیر
کرده بودند و در دو طرف راهی برای آمدن یک به یک آخرین دسته زندانیان باز کرده
بودند حمله میکردند و زنجیرهای انسانی را میشکستند و مردم را به زمین میانداختند.
مردمی که نمیدانستند داستان چیست با تعجب به آنها نگاه میکردند. ولی برای کسانی
که تا حدودی ازدرگیریهای داخل زندان بین مجاهدین و آخوندها خبرداشتند این مسأله
زیاد عجیب نبود. برخوردهای خشن حزباللهیها گویای جبههگیری آخوندها از همان اولکار
با نیروهای چپ بود.
مسعود رجوی رهبری جبهه همهی نیروهای مخالف خمینی را بسرعت بدست گرفت …
سازماندهی نیرویی خوب، تلاش جمعی و پشتکار حیرتآور نیروهای هوادار مجاهدین اثر
خود را بزودی عیان کرد. هر بساط کتابی که به هم ریخته میشد، ده تای دیگر در ده
خیابان دیگر ایجاد میشد، آکسیونها، پخش نشریه که روز به روز تیراژش بالاتر و
بالاتر میرفت، یادبوها، سخنرانیها، تجمعات، مراکز امداد و آشپزخانههای مجانی مختلف
درنقاط فقیر شهر و هزاران عمل اجتماعی دیگر درجهت منافع کارگران و طبقه فقیر،
مجاهدین را بسرعت رشد داد و دایرهی هواداری از آنها را در هرشهر و روستایی گسترش
بخشید.
مسعود رجوی چهرهی محبوب نسل جوان شده بود. همکلاسی تودهای من یک بار به من
میگفت: رفته بودم شهرستان (گویا مهآبادی بود)، دیدم خالهام با چند تا
همسایه و دوست و آشنا دارند به جایی میروند. سئوال کردم کجا میروید، گفتند به
دیدن ویدئوهای مسعود. میگفت خیلی هم راحت او را مسعود صدا میکنند. و هنوز هم
وقتی از ایران زنگ میزنند و میخواهند خبری از مجاهدین بگیرند، میگویند حال
داداشی چطور است؟
مسعود رجوی یک چهره تاریخی است
تاریخ معاصر ایران از دهه ۵۰ با نام
مجاهدین آغشته شد و از زمان انقلاب با نام مسعود رجوی.
هم دشمن این را میداند و هم دوست. هم آنکسی که با تیر و کمان و نیزه و قوای
حرمله برای یافتناش آستینها را بالا زده است.
برای هدیه بردن سر او به پیشگاه ابلیس اعظم آمده است و همانها که همه درد و
مرضها و عقدهها و دشمنیها و نفرتها و کینههای قومی و قبیلهای خود را با قلمشان
هرروز و هر روز نثار او میکنند.
مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخیاند آنها را از
صحنه تاریخ معاصر ایران هرگز نمیشود حذف کرد. برای درک تاریخ معاصر ایران حداقل
از بعد از انقلاب ۵۷ باید مجاهدین خلق را
درکانون همه اتفاقات این دوران گذاشت و درنقطه کانونی مجاهدین هم مسعود رجوی را.
باید اوراشناخت، تحلیل کرد، بهطور واقعی و نه با کینه و انتقام جوییهای
شخصی افرادی که از دادن سهمی از زندگی خود برای آزادی مردمشان بسختی پشیمان شدهاند
و مقصر هم فقط او را میشناسند.بنابراین برای شناخت مسعود رجوی به نظر من اتهاماتی
را که به او لقب میدهند باید یک به یک و ریز به ریز مورد تجزیه و تحلیل قرار داد،
تا چهرهی این متهم تاریخی روشنتر شود، ومن به نوبهی خودم با تکیه به تجربیات
مبارزاتیام اینکاررا خواهم کرد. یعنی تحلیل اتهاماتی که به رجوی نسبت میدهند و
آنچه که پیرامون این اتهامات مطرح میشود که البته یک مطلب طولانی خواهد بود و
باید آنرا قسمت به قسمت دراین جا بنویسم. هدف من روشنگری درمورد این هیاهوها بهطور
ریشهایست. اینکه چگونه است که دریک مبارزه طولانی مدت و صعب بهتدریج نیروها و
افراد جبهه عوض میکنند وچطور میشود که آنهایی که خود تغییر کردهاند
برای توجیه این تغییر، آن جبهه و آن نیرو و آن فرد را که بدون تغییرات ماهوی همچنان
به کار خود ادامه میدهد مورد اتهامات سنگین و غیر واقعی قرار میدهند....
پایان قسمت اول
زنده یاد دکتر زری اصفهانی
سهشنبه ۲۸آبان۱۳۹۲
۱۹نوامبر۲۰۱۳