امیر حزبهپور
۲۸تیر ۱۳۹۹
اطلاعاتی بیمغز نمیتواند بفهمد که چطور یک نفر که چندین بار تنها و بطور
خصوصی با صلیب و کمیساریا و نیروهای آمریکایی و دولت عراق و… که عموما نیز درِ باغ
سبز نشان میدادند، مصاحبه کرده و میتوانسته که هر چیزی بگوید و هر راهی را
انتخاب کند، ولی با اختیار کامل مسیر مبارزه با رژیم جنایتکار آخوندی را انتخاب
کرده است؟!
سال ۱۳۶۴که من در کارگاه
آهنگری کار میکردم چند بار پاسداران و کمیتهچیها بهسراغم
آمدند و من را بهاجبار بهسربازی فرستادند که هیزم تنور جنگ خمینی بشوم. من ۲۲ ماه در جبهههای جنگ بودم تا در اوایل آذر۱۳۶۶سازمان مجاهدین در منطقه پیرانشهر عملیات کرد و ضربه مهلکی بهرژیم
زد. بلافاصله بعداز عملیات وقتی رژیم آخوندی فهمید ارتش آزادیبخش حمله کرده و آن
منطقه را گرفته است، ماهیت ضدانسانی و ضد ایرانی خودش را نشان داد و با توپخانه سنگین منطقه را زیر آتشباری گرفت و خودی و غیرخودی را
میزد که من همانجا بهشدت مجروح شدم. مجاهدین به من کمک کردند و
به جراحتم رسیدگی کردند و در هنگام عقب نشینی بههمراه خود بردند تا جانم را نجات
بدهند و بهمن رسیدگی کردند تا بهبود یافتم. علاوه بر من حدود ۲۶۵ نفر دیگر در این عملیات اسیر شدیم یا بهتر است بگویم آزاد شدیم.
چون از دست رژیم خلاص شدیم.
من که اصلاً سیاسی نبودم نزد مجاهدین با دنیایی از شگفتیها مواجه شدم. از نظم و انضباط تا مناسباتشان چه باهم و چه با ما که میهمان آنها تلقی میشدیم و بهآن معتقد بودند. این تأثیرگذاری بهحدی بود تا جایی که یادم هست در عملیاتی که روی یک گردان سپاه در منطقه چنگوله انجام شده بود، اکثر سربازانی که اسیر شده بودند بهارتش آزادیبخش پیوستند. تعدادی از آنها در عملیات کبیر فروغ جاویدان بهشهادت رسیدند و تعدادی نیز هم اکنون در ارتش آزادیبخش بهمبارزه برای سرنگونی رژیم مشغولند. خلاصه بگویم خیلی از حقایق برایم روشن شد و فرق بین مجاهدین و خمینی را شناختم و قبل از اینکه به من حکم آزادی ابلاغ شود، درخواست پیوستن بهمجاهدین و ارتش آزادیبخش را کردم. بعد از حدود ۲ ماه که نزد مجاهدین بودم، مجاهدین همه ما را آزاد کرده و ما را مخیر کردند که هرکجا میخواهیم برویم. تعدادی بهایران برگشتند، ولی من و تعدادی دیگر مسیر مبارزه را انتخاب کردیم و بهارتش آزادیبخش پیوستیم. الان ۳۳سال است که با افتخار طی طریق میکنم و امیدوارم تا به آخر ثابت قدم پیش خواهم رفت.
در این ۳۳سال هر بار که آخوندها در بحرانهای درونی و بینالمللی گیر کردهاند بهدستاویز لو رفته خانواده متوسل شدهاند که تنها هماورد و آلترناتیو خود را در افکار عمومی و بینالمللی بدنام کنند و با استفاده از این حربه، سراغ خانوادههای مجاهدین میروند و با تطمیع یا ارعاب آنها را وادار بهشرکت در این جنگ کثیف روانی میکنند.
یک بار سال ۱۳۸۳ مأموران اطلاعات بدنام، پدرم را گول زدند و بهعراق فرستادند در این سفر، پدرم همه چیز را برایم گفت که وزارت اطلاعات و انجمن نجاست چگونه او را فریب دادهاند. من نیز همانجا با او اتمام حجت کردم و گفتم بین ما و رژیم دریایی از خون شهداست و ما با مزدوران هیچ رابطهای نداریم.
این مزدوران این بار سراغ برادرم رفتهاند و یک سناریو ناشیانه از قول او نوشتهاند که معلوم است کار خود وزارت اطلاعات است. چون سناریونویس احمقشان از جزئیات خبر نداشته و بجای۳۳سال نوشته است که من ۲۵سال است نزد مجاهدین هستم! اطلاعاتی بیمغز نمیتواند بفهمد که چطور یک نفر که چندین بار تنها و بطور خصوصی با صلیب و کمیساریا و نیروهای آمریکایی و دولت عراق و… که عموما نیز درِ باغ سبز نشان میدادند، مصاحبه کرده و میتوانسته که هر چیزی بگوید و هر راهی را انتخاب کند، ولی با اختیار کامل مسیر مبارزه با رژیم جنایتکار آخوندی را انتخاب کرده است. البته نفراتی هم بودند که شرایط مبارزه را تحمل نکرده، بریده و دنبال زندگیشان رفتند. در ضمن اینجا این را هم یاداوری کنم که ورود بهسازمان چون یک نیروی انقلابی است و همه چیز آگاهانه و داوطلبانه است، سخت است و نفر باید انتخابهای سختی بین زندگی عادی و راحت با زندگی انقلابی و مبارزاتی که هر لحظه در معرض شهادت است، بنماید.
کما اینکه در اشرف و لیبرتی بارها مورد حمله هوایی، موشکی، و حتی حمله زمینی مزدوران عراقی رژیم در دولت مالکی بودیم و هر بار چندین شهید و کلی مجروح دادیم. ولی جدا شدن و رفتن از سازمان خیلی ساده است و هرکس نمیتوانست این شرایط را تحمل کند درب سازمان همیشه باز بوده و حتی کمک مالی هم بهنفرات کردهاند که اسنادش هست و در مواردی از سیمای آزادی نیز پخش شده است.
کافی است در عالم تصور شرایط ما در لیبرتی را برای ۲۴ساعت مرور کنید. اتاقهای کار و استراحت ما در کانکسهایی بود که در برابر موج و ترکش موشکها با چادر، چندان تفاوتی نداشت و باید در هنگام آتشباری دشمن که زمان و مکان آن نامشخص بود، در کمتر از چند ثانیه خود را بهسنگر و جان پناه برساندیم. این شامل همه وضعیتها از خواب و بیداری تا زمان غذا خوردن در سالن و یا کار و نظافت فردی میشد. بهسادگی میتوان نتیجه گرفت که ما با چه انگیزهای این همه رنج و مرارتها را تحمل میکردیم و چرا؟
برای اینکه میخواهیم در وطنمان کودکان کار نداشته باشیم،
میخواهیم کارتن خواب و گورخواب نداشته باشیم،
میخواهیم جوانهای ما بهاعتیاد کشیده نشوند،
نمیخواهیم کارگران و اقشار شاغل و زحمتکش مملکت ما چند ماه، چند ماه، حقوق نگیرند،
نمیخواهیم هیچ پدر یا مادر بخاطر نداشتن شغل، شب دست خالی بهخانه برود و شرمنده خانوادهاش باشد،
نمیخواهیم که پول و سرمایههای میهن ما صرف تروریسم و صدور بنیادگرایی بشود.
حالا کسی که خودش را برادر من معرفی کرده که از سال ۱۳۶۶ او را ندیدهام، اگر واقعا خودش باشد آن موقع حدود ۱۰-۱۱ ساله بود و حالا بعد از ۳۳ سال ناگهان یاد من افتاده و دلش برایم تنگ شده، مگر تجربه سال ۸۳ را ندارد که رژیم ضد ایرانی و ضد عاطفه، پدر بیچاره ما را گول زد و برای برگرداندن من، بهعراق آورد و سرش بهسنگ خورد؟ آخر مگر نشنیده که میگویند آزموده را آزمودن خطاست؟ چرا دوباره در این دام افتاده است؟ مگر پدر تجربهاش را برایش تعریف نکرده که چطوری در دام رژیم افتاد؟
البته پاسخ برای من کاملا روشن است که رژیم پا بهگور آخوندی در حسرت همان روزهایی است که در اشرف و لیبرتی وحوش و خانوادههای الدنگ بهمدت دو سال با ۳۲۰ بلندگو شبانه روز با صدای گوش خراش ما را شکنجه روانی و تهدید میکردند که همه شما را میکشیم و اشرف را بهخاک و خون میکشیم و زمینه را برای ۷ قتل عام خونین در اشرف و لیبرتی فراهم کردند. همانها که بعد از حمله وحشیانه مزدوران عراقی رژیم و کشتار مجاهدین در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ (که از قضا همین روزها بهیازدهمین سالگرد آن نزدیک میشویم) بهمالکی نامه حمایت و تشکر نوشتند. همان بهاصطلاح خانوادهها یا اراذل و اوباشی که بعد از خارج شدن نام مجاهدین از لیست تروریستی جلوی سفارت انگلیس در تهران تظاهرات کردند که چرا فرزندانشان را از لیست تروریستی خارج کرده و بهشدت اظهار نگرانی میکردند!
دوران مفتخوری آخوندها و مماشات سپری شده است. آلبانی هم دیگر عراق نیست که مثل آن روزها نیروی تروریستی قدس بر آن حاکم باشد. سفیر و دیپلمات تروریستهای رژیم بخاطر فعالیتهای تروریستی از آلبانی اخراج شدهاند. با اینهمه من اعلام میکنم اگر خانواده این است که رژیم میگوید، من از چنین خانوادهای تبری میجویم.
ما مجاهدین با کمال افتخار و آگاهی این راه را انتخاب کردهایم و با راهبران عقیدتیمان مسعود و مریم پاک رهائی عهد کردیم تا سرنگونی این رژیم دمی از پای ننشینم. این تعهد و مسؤلیت اصلی ما مجاهدین است و برای تحقق آن لحظهای را از دست نمیدهیم.
در آخر اعلام میکنم خانواده من کانونهای شورشی در داخل ایران است که رژیم از ترس گسترش و فزایندگی آنها بهاین دستاویزهای سوخته پناه میبرد. خانواده من همان مردمی هستند که با قلمی و قدمی و دعایی ما را یاری و پشتیبانی میکنند و خانواده من همین خواهران و برادرانی هستند که ۳۳ سال است همه فراز و نشیبها را دوشادوش و در کنار هم پشت سر گذراندیم و حالا در انقلاب مریم پاک رهائی، همه تن واحد شده و برای خیز نهائی که سرنگونی محتوم این رژیم است آماده و حاضر به جنگ هستیم، تا ریش و ریشه این آخوندهای کثیف را بکنیم و میهن عزیزمان ایران را از نو بسازیم. ما مجاهدین از همه مادیات و لذتهای زندگی و همه چیز خود گذشتیم که همه چیز را برای سعادت مردممان بهارمغان ببریم و انشاء الله دور نیست که این وعده را محقق نماییم.
من که اصلاً سیاسی نبودم نزد مجاهدین با دنیایی از شگفتیها مواجه شدم. از نظم و انضباط تا مناسباتشان چه باهم و چه با ما که میهمان آنها تلقی میشدیم و بهآن معتقد بودند. این تأثیرگذاری بهحدی بود تا جایی که یادم هست در عملیاتی که روی یک گردان سپاه در منطقه چنگوله انجام شده بود، اکثر سربازانی که اسیر شده بودند بهارتش آزادیبخش پیوستند. تعدادی از آنها در عملیات کبیر فروغ جاویدان بهشهادت رسیدند و تعدادی نیز هم اکنون در ارتش آزادیبخش بهمبارزه برای سرنگونی رژیم مشغولند. خلاصه بگویم خیلی از حقایق برایم روشن شد و فرق بین مجاهدین و خمینی را شناختم و قبل از اینکه به من حکم آزادی ابلاغ شود، درخواست پیوستن بهمجاهدین و ارتش آزادیبخش را کردم. بعد از حدود ۲ ماه که نزد مجاهدین بودم، مجاهدین همه ما را آزاد کرده و ما را مخیر کردند که هرکجا میخواهیم برویم. تعدادی بهایران برگشتند، ولی من و تعدادی دیگر مسیر مبارزه را انتخاب کردیم و بهارتش آزادیبخش پیوستیم. الان ۳۳سال است که با افتخار طی طریق میکنم و امیدوارم تا به آخر ثابت قدم پیش خواهم رفت.
در این ۳۳سال هر بار که آخوندها در بحرانهای درونی و بینالمللی گیر کردهاند بهدستاویز لو رفته خانواده متوسل شدهاند که تنها هماورد و آلترناتیو خود را در افکار عمومی و بینالمللی بدنام کنند و با استفاده از این حربه، سراغ خانوادههای مجاهدین میروند و با تطمیع یا ارعاب آنها را وادار بهشرکت در این جنگ کثیف روانی میکنند.
یک بار سال ۱۳۸۳ مأموران اطلاعات بدنام، پدرم را گول زدند و بهعراق فرستادند در این سفر، پدرم همه چیز را برایم گفت که وزارت اطلاعات و انجمن نجاست چگونه او را فریب دادهاند. من نیز همانجا با او اتمام حجت کردم و گفتم بین ما و رژیم دریایی از خون شهداست و ما با مزدوران هیچ رابطهای نداریم.
این مزدوران این بار سراغ برادرم رفتهاند و یک سناریو ناشیانه از قول او نوشتهاند که معلوم است کار خود وزارت اطلاعات است. چون سناریونویس احمقشان از جزئیات خبر نداشته و بجای۳۳سال نوشته است که من ۲۵سال است نزد مجاهدین هستم! اطلاعاتی بیمغز نمیتواند بفهمد که چطور یک نفر که چندین بار تنها و بطور خصوصی با صلیب و کمیساریا و نیروهای آمریکایی و دولت عراق و… که عموما نیز درِ باغ سبز نشان میدادند، مصاحبه کرده و میتوانسته که هر چیزی بگوید و هر راهی را انتخاب کند، ولی با اختیار کامل مسیر مبارزه با رژیم جنایتکار آخوندی را انتخاب کرده است. البته نفراتی هم بودند که شرایط مبارزه را تحمل نکرده، بریده و دنبال زندگیشان رفتند. در ضمن اینجا این را هم یاداوری کنم که ورود بهسازمان چون یک نیروی انقلابی است و همه چیز آگاهانه و داوطلبانه است، سخت است و نفر باید انتخابهای سختی بین زندگی عادی و راحت با زندگی انقلابی و مبارزاتی که هر لحظه در معرض شهادت است، بنماید.
کما اینکه در اشرف و لیبرتی بارها مورد حمله هوایی، موشکی، و حتی حمله زمینی مزدوران عراقی رژیم در دولت مالکی بودیم و هر بار چندین شهید و کلی مجروح دادیم. ولی جدا شدن و رفتن از سازمان خیلی ساده است و هرکس نمیتوانست این شرایط را تحمل کند درب سازمان همیشه باز بوده و حتی کمک مالی هم بهنفرات کردهاند که اسنادش هست و در مواردی از سیمای آزادی نیز پخش شده است.
کافی است در عالم تصور شرایط ما در لیبرتی را برای ۲۴ساعت مرور کنید. اتاقهای کار و استراحت ما در کانکسهایی بود که در برابر موج و ترکش موشکها با چادر، چندان تفاوتی نداشت و باید در هنگام آتشباری دشمن که زمان و مکان آن نامشخص بود، در کمتر از چند ثانیه خود را بهسنگر و جان پناه برساندیم. این شامل همه وضعیتها از خواب و بیداری تا زمان غذا خوردن در سالن و یا کار و نظافت فردی میشد. بهسادگی میتوان نتیجه گرفت که ما با چه انگیزهای این همه رنج و مرارتها را تحمل میکردیم و چرا؟
برای اینکه میخواهیم در وطنمان کودکان کار نداشته باشیم،
میخواهیم کارتن خواب و گورخواب نداشته باشیم،
میخواهیم جوانهای ما بهاعتیاد کشیده نشوند،
نمیخواهیم کارگران و اقشار شاغل و زحمتکش مملکت ما چند ماه، چند ماه، حقوق نگیرند،
نمیخواهیم هیچ پدر یا مادر بخاطر نداشتن شغل، شب دست خالی بهخانه برود و شرمنده خانوادهاش باشد،
نمیخواهیم که پول و سرمایههای میهن ما صرف تروریسم و صدور بنیادگرایی بشود.
حالا کسی که خودش را برادر من معرفی کرده که از سال ۱۳۶۶ او را ندیدهام، اگر واقعا خودش باشد آن موقع حدود ۱۰-۱۱ ساله بود و حالا بعد از ۳۳ سال ناگهان یاد من افتاده و دلش برایم تنگ شده، مگر تجربه سال ۸۳ را ندارد که رژیم ضد ایرانی و ضد عاطفه، پدر بیچاره ما را گول زد و برای برگرداندن من، بهعراق آورد و سرش بهسنگ خورد؟ آخر مگر نشنیده که میگویند آزموده را آزمودن خطاست؟ چرا دوباره در این دام افتاده است؟ مگر پدر تجربهاش را برایش تعریف نکرده که چطوری در دام رژیم افتاد؟
البته پاسخ برای من کاملا روشن است که رژیم پا بهگور آخوندی در حسرت همان روزهایی است که در اشرف و لیبرتی وحوش و خانوادههای الدنگ بهمدت دو سال با ۳۲۰ بلندگو شبانه روز با صدای گوش خراش ما را شکنجه روانی و تهدید میکردند که همه شما را میکشیم و اشرف را بهخاک و خون میکشیم و زمینه را برای ۷ قتل عام خونین در اشرف و لیبرتی فراهم کردند. همانها که بعد از حمله وحشیانه مزدوران عراقی رژیم و کشتار مجاهدین در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ (که از قضا همین روزها بهیازدهمین سالگرد آن نزدیک میشویم) بهمالکی نامه حمایت و تشکر نوشتند. همان بهاصطلاح خانوادهها یا اراذل و اوباشی که بعد از خارج شدن نام مجاهدین از لیست تروریستی جلوی سفارت انگلیس در تهران تظاهرات کردند که چرا فرزندانشان را از لیست تروریستی خارج کرده و بهشدت اظهار نگرانی میکردند!
دوران مفتخوری آخوندها و مماشات سپری شده است. آلبانی هم دیگر عراق نیست که مثل آن روزها نیروی تروریستی قدس بر آن حاکم باشد. سفیر و دیپلمات تروریستهای رژیم بخاطر فعالیتهای تروریستی از آلبانی اخراج شدهاند. با اینهمه من اعلام میکنم اگر خانواده این است که رژیم میگوید، من از چنین خانوادهای تبری میجویم.
ما مجاهدین با کمال افتخار و آگاهی این راه را انتخاب کردهایم و با راهبران عقیدتیمان مسعود و مریم پاک رهائی عهد کردیم تا سرنگونی این رژیم دمی از پای ننشینم. این تعهد و مسؤلیت اصلی ما مجاهدین است و برای تحقق آن لحظهای را از دست نمیدهیم.
در آخر اعلام میکنم خانواده من کانونهای شورشی در داخل ایران است که رژیم از ترس گسترش و فزایندگی آنها بهاین دستاویزهای سوخته پناه میبرد. خانواده من همان مردمی هستند که با قلمی و قدمی و دعایی ما را یاری و پشتیبانی میکنند و خانواده من همین خواهران و برادرانی هستند که ۳۳ سال است همه فراز و نشیبها را دوشادوش و در کنار هم پشت سر گذراندیم و حالا در انقلاب مریم پاک رهائی، همه تن واحد شده و برای خیز نهائی که سرنگونی محتوم این رژیم است آماده و حاضر به جنگ هستیم، تا ریش و ریشه این آخوندهای کثیف را بکنیم و میهن عزیزمان ایران را از نو بسازیم. ما مجاهدین از همه مادیات و لذتهای زندگی و همه چیز خود گذشتیم که همه چیز را برای سعادت مردممان بهارمغان ببریم و انشاء الله دور نیست که این وعده را محقق نماییم.
امیر حزبهپور
تیرماه ۱۳۹۹
تیرماه ۱۳۹۹
بیشتر بخوانید:
مجاهدین خلق، ستون پنجم یا میهن پرست؟ قسمت سوم - جنگباعراق چگونه ادامه یافت؟ چرا خمینی صلح را نمیپذیرفت؟