۲۵دی۹۹
رحمان کریمی
واقعیت اینکه پدیده شوم خمینی و خمینیسم که هنوز مردم تحت ستم ایران درگیر
مشکلات سنگین و بیسابقه آن هستند، هنوز برای عدهیی از سیاسیون آنچنانکه باید و
شاید، قابل شناخت کافی نیست و یا هست اما نمیخواهند و نمیتوانند وارد میدان
دشوار مقابله جدی با آن شوند.
آنان معنی فاجعه را میدانند اما سرگرم افکار و اوهام خود، برای دفع تأثیرات
این فاجعه مخوف ملی، اراده و غیرت و تعصب لازم را ندارند. گویی به هوای آلوده عادت
کردهاند و ادای مبارزه سیاسی برایشان نوعی سرگرمی شده است، وسیلهیی برای تشخص و
تظاهر شده است. آخر خمینی و دنبالهروهای او، برای بسیاری مدعیان انگار حکم «کن
فیکون» داشت. در آن زمان متأسفانه باز مانده نیروهای مترقی در زندان شاه بودند و
آنچه بود حزب توده کیانوری بود و نیروهای ملی و ملی مذهبی که از هول حلیم به دیگ
افتادند. البته دار و دسته کیانوری حساب دیگری داشت. او ساعتش با مصالح و منافع
شوروی کوک بود که دنبالهروهایش در داخل و خارج همچنان به شاگرد آشپزی رژیم
مشغولند.
خمینی و پیروانش در اقتدار نکبت بار خویشتن، جامعه ایران را شخم زدند. زیر و
رو کردند تا بمانند. چوبی شدند که از اعماق، هرچه لجن بود یا استعداد لجن شدن داشت
بالا آوردند. اراده و انسانیت و حس مسئولیت تاریخی و اجتماعی را در بسیاری به شیوههای
مختلف سلب کردند. نه این بود که فاجعه در کشت و کشتار و زندان و شکنجهگاهها
محدود شد بلکه کوشیدند انسان ایرانی را مسخ و تا حد عوام کالانعام سقوط دهند. به
راستی که در آن هنگامه قلع و قمع و ترس و تسلیم اگر قهرمانی چونان مسعود رجوی نبود
که بایستد و مقابله کند، چه اعتباری برای ایران میماند؟ تصور آن برای من مشکل
است. به فرماندهی مسعود چه دلاورانی از ایران برخاستند و با مقاومت خود و ایثار
جان، تاریخ روزانه را به عنوان برگههای شرف و همت ایرانی رقم زدند. عملیات
شجاعانه سرهنگ قهرمان بهزاد معزی از تاریخ ایران زمین زدودنی نیست. به بهانه کیش
شخصیت نمیتوان نقش رهبری را کمرنگ یا بی بها کرد. از مسعود است که مریم قهرمان
برمیخیزد و جهانی را مخاطب و معترض میشود.
رژیم میخواست احساس مسئولیت و دلبستگی و راهیابی نجات را در حاکمیت شیطانی
خود قاب بگیرد. به صحنه آوردن رفرمیست و اصلاحطلب بدین منظور بود و بسیاری را
بفرستند به دنبال نخود سیاه آرمانگرایی و کشف و شهود اوهامی خود. این در روند
مبارزات آزادیبخش در زمان مخوفترین، بیرحمترین و محیلترین استبداد دینی؛ سختترین
لطمهییست که اتحاد ملی را ناممکن میکند. جان برکفان صف مقدم مقابله با رژیم
همچون مجاهدین خلق و دیگر مبارزان راستین را به بهانههای مختلف لوث و نفی میکنند
تا سنگهای بزرگ که به درد همه چیز میخورد جز پرتاب کردن به سمت دشمن را به نمایش
بگذارند. یکی میخواهد عهد هخامنشی را کول زند، بیاورد به هزاره سوم میلادی، دیگری
میخواهد با بیانات مبسوط بساط اسلام را از ایران برچیند!. رژیم مکار میگوید بدین
اهداف بلند پروازانه و به دور از واقعیتها گرم کار باشید تا مزاحم ما هم کمتر.
کورش یک استثنا بود. تعمیم یک «استثنا» از گذشته، بر شرایط جهانی امروز فقط یک
فانتزیست که در پشت آن توطئهیی همچون اسلام برافکنی عدهیی در خارج به سود رژیم
هم هست. دین برافکنی هم در عالم واقعیتها، ممکن نیست. اگر ممکن بود در اروپا،
عصر روشنگری بعد از حاکمیت مستبدانه و سراسر فاجعه بار کلیسا، برای بر افکندن
مسیحیت قیام میکردند و به جرح و تعدیل آن اکتفا نمینمودند. اتحاد شوروی بیش از
هفتاد سال ماتریالیسم تاریخی و فلسفی به زبان عوام و خواص کتاب کرد و تبلیغات
سنگین نمود. به مجرد سقوط، مردم به طرف کلیساهای دربسته و گرد و غبار گرفته؛ هجوم
بردند. من نمیدانم آنانکه یکمرتبه، امروز هم دین شناس شدهاند و هم تاریخدان چطور
این چیزها را نمیبینند و پیوسته در اینترنت منبر میگذارند. نمیفهمند یا معذورند
که بنا به ضربالمثل «قاچ زین را بچسب، اسب سواری پیشکشت». اگر هنر دارید، اگر
صداقت دارید انرژی و قوایتان را صرف مبارزه با ملایان دین دکان و مجموعه تحت عنوان
احادیث و روایات جعلی و من درآورد آنان کنید. این آموزههای ملایان است که قرنها
فضای فهم و شعور را آلوده کرده و همچنان میکند. این مرداب متعفن را باید خشکاند
که موجود است و سخت مزاحم. «نسبیت» نه تنها در علوم طبیعی که در علوم اجتماعی و
دینی هم مد نظر است. ما مدعی و مدعیان را می گوییم که این طرز خواندن تاریخ شما
درست نیست، همه جانبه نیست. شتابزده و هدفمند و سرشار از سوء نیت است. اسلام را
سوژه میکنید تا شتر آن را در خانه سازمان مجاهدین خلق بخوابانید. تاریخ بسیار
گسترده و عمیقتر با چشماندازهای آشکار و پنهان است که شمایان در موضع غرض بدان
توجهی نمیکنید. آنگونه نگاه میکنید که مثلا یکی گلوی مرا گرفته تا خفه کند. یکی
از راه میرسد و میگوید این بابا چندان گناهی ندارد. پشت بر پشتش خفه کن بودهاند.
پس من تکلیفی ندارم به جز تسلیم شدن و خفه شدن!!. خوشا به حال جنایتکاران حاکم که
چنین مفسرانی در خارج کشور دارند!.-
سالهاست که به حکم تجربههای تلخ، ملاک اول من منهای موضع سیاسی، شخصیت و طینت که در اخلاق فرد تجلی میکند یا برای مدتی پنهان میماند از اهمیت بالایی برخوردار است. مخلص درعمر سیاسیام هیچگاه اهل محافظه کاری و دولا دولا شترسواری کردن نبودهام. ضرورت مبارزه این الزام را میطلبد. آدم چقدر میتواند همراه با فاجعه عظیم رژیم، شاهد آلوده شدن به رژیم یا اخلاقیات مبتذل اوباشان رژیم باشد و دُم برنیاورد؟. انسان ببیند که از وقاحت دیگران میگویند درحالیکه خود وقیحترین هستند. در برداشت از گفتار و نوشتار دیگران تا جا دارد تحریف و تصریف و مغلطه کنند و سکوت کند. مبارزان در دیکتاتوری صغیر و کبیر، کتکها خوردهاند و ناسزاها شنیدهاند اما نتوانستهاند به حکم اخلاق انسانی، اوباشگری را پیشه کنند و به کسوت یک لات مبتذل درآیند. صحبت دو جبهه سیاسی در تقابل با هم هست که اخلاق و فرهنگشان در تضاد با هم میباشد. وطن پرست میشود بیوطن. پاک میشود ناپاک. یک لائیک تمام عیار میشود آخوند. کاری نمیتوان کرد جز حفظ تقابل و ادامه جنگ سیاسی. ابتلائات دوران خمینی بسیار است و ما در مبارزه، به ظاهر و ادعا ها فریب نمیخوریم و از ماهیتها غافل نمیشویم.
---------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------
---------------------------------------------
----------------------------------------------------