۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹
رحمان کریمی
در این گیر و دار که ملت مظلوم و ستمدیده ایران در بحران کرونا در جهنم
فاشیست های بی رحم حاکم میسوزند و میگدازند و نیز در شرایط جسمی و روحی این قلم
که بعد از یک عمل سنگین جراحی، دوره نقاهت را میگذراند چرا آدم مسئول ناگزیر باشد
که دگر بار به یک خائن مسلم شناخته شده بپردازد؟ زیرا جو سیاسی خارج کشور بیش از
آنکه مطبوع طبع یک مبارز باشد، متأسفانه مقبول طبع و خواست رژیم است.
اقامت آنهم دراز مدت در غرب بدین معنا نیست که افراد و تشکلهای مبارز سیاسی
جذب فرهنگ سیاسی جوامع غربی که از هر لحاظ با جوامع استبداد زده ما از زمین تا به
آسمان فرق و فاصله دارد بشویم. حساسیتهای ضروری برای پیشبرد امر مبارزه را از دست
داده و معیارهای جهان پیشرفته و به دموکراسی رسیده را ملاک خود قرار دهیم.
اختلافات ایدئولوژیکی و رقابتهای سیاسی نباید موجب شود که وزارت اطلاعات رژیم و
اطلاعات سپاه با امکانات گمراه کننده فراوان توسط ایادی خود در هیئت و چهرههای
مختلف اپوزیسیوننما فضای سیاسی اجتماعی خارج کشور را به اشغال خود درآورند. یک
سازمان خاص را زیر ضربات افترا و لوث کردن بگیرند و مابقی یا راضی از اینکه ضربهها
متوجه رقیب ماست و یا اصلاً به ما ارتباطی ندارد، سکوت کنند. در این صورت این عیب
و اشکال بزرگ ملی ماست که به زشت و ناپسند بودن آن توجهی نداریم.
به حکم تجربه و مشاهدات سالیان به صراحت میگویم که برخلاف تبلیغات دشمن مشترک و رقبای حاسد و ناتوان، مجاهدین خلق در برابر خائنان و تهمتزنان تا جا دارد دندان به جگر میگذارند و در مقام دفاع از خود برنمیآیند مگر خائنی که خیانت با خمیره وجودیاش عجین شده باشد و حد و مرزی نشناسد. ایرج مصداقی واقعاً مصداق عینی چنین جانورانیست که از وحش ولایت به چریدن دشت معتبران آمده و دیگر حرفهیی کار میکند. زرنگ است. از زمره هفتخط های روزگار. با قلمی سخت فریبکار و بازیگر با اذهان ساده. اگر کسی خاطرات او را خوانده باشد باید فهمیده باشد که او چگونه ماهیت خود را پشت سیلاب واژگان احساساتی و عاطفی و انبوهی از قطعات شعر سپید پنهان میکند. چگونه شرح یک ماجرای حساسی که برملا کننده ماهیت و عمل جنایتکارانه اوست میان انبوهی از پراکندهگویی ها قطعه قطعه میکند تا خواننده پی به چند و چون مطلب نبرد یا به درستی از آن سر درنیاورد. الان حال مناسب ندارم اما صبر میکنم که صدا بردارد به حاشا و انکار تا طی مقالهیی دیگر نمونه بیاورم. از خوانندگان معذرت میخواهم که نقل قولی که در زیر می آید نسبتا طولانیست ولی ذکر آن بس واجب است. مدتی پیش از آزادی از زندان، مصداقی را پیش بازجویش محمد توانا احضار میکنند. از خودش بشنوید:
«احساس می کردم مهمترین نبرد زندگیام در جریان است و کوچکترین غفلتی میتواند به نابودیام بیانجامد. ساعتهای متوالی روی موضوع فکر کرده بودم و اکنون زمانی که انتظارش را میکشیدم فرا رسیده بود. با تسلط کامل قدم به اتاق محمد توانا گذاشتم. احساس کردم هر دوی ما پشت یک میز شطرنج نشستهایم و آنکه با مهرههایش بهتر بازی کند امکان کیش و مات کردن حریف مقابل را خواهد داشت. وقتی با چشم بند روبروی او نشستم احساس می کردم که از برتری لازم برخوردارم. پیش خودم چند بار تکرار کردم ماتم نخواهی کرد... حرکت اول را او آغاز کرد. پیادهیی به جلو راند تا واکنشم را بسنجد. بدون مقدمه با خواندن نامم پرسید: خب، ایرج چی فکر میکنی؟ بی درنگ گفتم این روزها خیلی فکر میکنم به آنچه که در طول ده سال گذشته بر ما و شما گذشته است. بخصوص آنچه در سال ۶۷ بر ما گذشت. احساس کردم روی صندلی جا به جا شد. موضوع به نظرش جالب آمد. مهلتش ندادم در حالیکه احساس میکردم فرزینم را به پیش می برم گفتم هر دو ما بازنده هستیم. این بازی بود که از همان آغاز برندهیی نداشت. هیچکدام نمیتوانیم ادعای پیروزی کنیم. من و تو زندگی را باختهایم. به گوشه صفحه کشانده بودمش. در موقعیت خطرناکی قرار گرفته بود.........»
طولانیست. بازی سخت شطرنج است میان دو قهرمان جهانی. هر چند بیچاره بازجوی وزارت اطلاعات رژیم در کنج صفحه شطرنج در موقعیت خطرناکی گیر کرده است!!!!. ببینید شیوه بازیگری او با واژگان در عین مسخره بودن چقدر عوامانه است. کتاب خاطرات او را که بخوانید در جایی وزارت اطلاعات در بیرون از زندان بنام مجاهدین خلق تور شکار میگسترد و چند زندانی به مرخصی رفته به دام میافتند کشته میشوند. ایرج مصداقی هم در این تور به آدرس سر پلها میرود اما طرف نم پس نمیدهد و مصداقی دست از پا درازتر به زندان بر میگردد!!!. هیچکس نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده. حال آنکه همه افراد که خود را مجاهد قالب کرده بودند از مأموران ورزیده اطلاعاتی بودهاند. آنوقت میشود محمد توانا بازجوی وزارت از این امر بیخبر باشد؟ رفتن به سراغ آدرس به این هوا بوده که توسط رابطهای سازمان بروند عراق و به ارتش آزادیبخش بپیوندند. حالا ببینید خود مصداقی چه میگوید:
«... نگاه من به مسائل او را به این نتیجه میرساند که امکان ندارد بعد از آزادی دچار احساسات شده و به مبارزهیی که از دید او خطرناک بود، روی آورم. به همین دلیل صدایم را صاف کرده گفتم احساس میکنم در دنیایی زندگی میکنیم که در آن مبارزه مسلحانه دیگر جایی ندارد. گفت چطور؟ گفتم مگر نمی بینی آمریکای لاتین که روزی مهد مبارزه مسلحانه بود چه به روزش آمده....
مصداقی بعد از مقادیری درباره پایان گرفتن دوره مبارزه مسلحانه وراجی کردن چنین ادامه میدهد:
«... احساس کردم که دستهایش را به علامت تسلیم بالا آورد و میخواهد نتیجه بازی را به من واگذار کند. هیچ سئوالی در مورد مجاهدین و نظرم در مورد انزجارنامه، مصاحبه، مسائلی که در بند میگذرد، اعمالی که انجام دادهام، هدفی که در آینده میخواهم دنبال کنم و یا ... نکرد. بعد از این هیچ گفتگویی بین ما شکل نگرفت بجز اینکه به عنوان حسن ختام گفت: خوب مسیری را پیش گرفتهیی ادامه بده و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد. (هورا با کف زدنهای ممتد ابلهان و خودفروشان).
بله، این است که این شطرنج باز قهار اتاق نفاق در مقدمه جلد اول خاطرات خود مینویسد:
«تلاش کردهام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروههای سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان مردم و در کنار آنها قرار دهم....».
اولاً افشای جنایات رژیم پیش از تو دیگر زندانیان سیاسی در خاطرات خود، مقالات و مصاحبههای خود به حد کافی به انجام رسانده بودند که تو تازه مْودی و طلبکار آنان به میدان آمدی که مثلاً فلانی مساحت سلولهای زندان را غلط نوشته است. از این ایرادها فراوان آوردی. به سود کی؟ وزارت اطلاعات رژیم. یعنی زندانیان سیاسی بسیار دروغ گفتهاند و بسیار مبالغه. «در کنار افشای جنایات رژیم » ایستادی، سینه سپر کردی که مجاهدین خلق و هر زندانی سیاسی یا جریانی بگوید رژیم سیهزار نفر را قتل عام کرده دروغ میگوید و رقم واقعی سه هزار نفر بیش نیست. (لابد ما که قبول نکردیم باید میرفتیم صحت گفتار تو را از اتاق نفاق میگرفتیم.) آقاجان! نه یک زندانی سیاسی بل یک مبارز واقعی هرگز نمیآید ایراد خاطرات دیگران را بگیرد چون میداند که به جیب رژیم ریخته میشود. زمانی که رژیم در تمامیت خود گورش را گم کند، هیچ اشکال ندارد که پژوهشگران به چنان مسایل ریز هم بپردازند اما تا وقت دشمن شادیست یک دشمن آنهم از جنس قالتاقهای روزگار دست به اینگونه اعمال میزند. و مهمتر آنکه کدام زندانی سیاسی خود را در عرش نشان داده یا کدام گروه سیاسی که تو میخواهی بزیرآوری؟ از همان موقع که این مقدمه را نوشتهیی سازمان مجاهدین خلق و مسعود قهرمان در نظر داشتهیی و لاغیر. سال ۱۳۹۲ طی جزوهیی ننگین اعلام داشتی که میخواهی مسعود را از عرش به فرش بیاوری. هرچه زور زدی نشد که نشد. چون لقمه نه اینقدر بزرگ بود. مثل اینکه موشی بخواهد فیلی را ببلعد. بعد از آن به هر کجا که شد چنگ انداختی. مضحکترین کارت مقایسه مریم قهرمان با خانم فیروزه بنیصدر بود. یک قیاس معالفارق کامل. که ارتباطی با هم نداشت. بعد از آن روز به روز مسمومتر و زخمیتر در قفس همپالگی خود سعید بهبهانی رگ گردن کلفت کردی. مردک وقیح بویی از شرم و انصاف نبردهیی، تو کوچکتر از آنی که بتوانی دشت معتبرانی چون خانم زهره شفایی که از قهرمانان سرفراز عصر ماست با جعلیات بچری و پاسخ هم نگیری . از همین فردای خودم بیخبرم اما کاری نکن که کالبد شکافیات را روی میز خاطرات خودت تمام کنم. من اگر یک بیچشم و رو بودم باز هم جلو خانم شجاع مینو همیلی خجالت میکشیدم. او شاهد عینی بوده و تو در تحقیقات!! خود از آرشیو اتاق نفاق استفاده میکنی.
به حکم تجربه و مشاهدات سالیان به صراحت میگویم که برخلاف تبلیغات دشمن مشترک و رقبای حاسد و ناتوان، مجاهدین خلق در برابر خائنان و تهمتزنان تا جا دارد دندان به جگر میگذارند و در مقام دفاع از خود برنمیآیند مگر خائنی که خیانت با خمیره وجودیاش عجین شده باشد و حد و مرزی نشناسد. ایرج مصداقی واقعاً مصداق عینی چنین جانورانیست که از وحش ولایت به چریدن دشت معتبران آمده و دیگر حرفهیی کار میکند. زرنگ است. از زمره هفتخط های روزگار. با قلمی سخت فریبکار و بازیگر با اذهان ساده. اگر کسی خاطرات او را خوانده باشد باید فهمیده باشد که او چگونه ماهیت خود را پشت سیلاب واژگان احساساتی و عاطفی و انبوهی از قطعات شعر سپید پنهان میکند. چگونه شرح یک ماجرای حساسی که برملا کننده ماهیت و عمل جنایتکارانه اوست میان انبوهی از پراکندهگویی ها قطعه قطعه میکند تا خواننده پی به چند و چون مطلب نبرد یا به درستی از آن سر درنیاورد. الان حال مناسب ندارم اما صبر میکنم که صدا بردارد به حاشا و انکار تا طی مقالهیی دیگر نمونه بیاورم. از خوانندگان معذرت میخواهم که نقل قولی که در زیر می آید نسبتا طولانیست ولی ذکر آن بس واجب است. مدتی پیش از آزادی از زندان، مصداقی را پیش بازجویش محمد توانا احضار میکنند. از خودش بشنوید:
«احساس می کردم مهمترین نبرد زندگیام در جریان است و کوچکترین غفلتی میتواند به نابودیام بیانجامد. ساعتهای متوالی روی موضوع فکر کرده بودم و اکنون زمانی که انتظارش را میکشیدم فرا رسیده بود. با تسلط کامل قدم به اتاق محمد توانا گذاشتم. احساس کردم هر دوی ما پشت یک میز شطرنج نشستهایم و آنکه با مهرههایش بهتر بازی کند امکان کیش و مات کردن حریف مقابل را خواهد داشت. وقتی با چشم بند روبروی او نشستم احساس می کردم که از برتری لازم برخوردارم. پیش خودم چند بار تکرار کردم ماتم نخواهی کرد... حرکت اول را او آغاز کرد. پیادهیی به جلو راند تا واکنشم را بسنجد. بدون مقدمه با خواندن نامم پرسید: خب، ایرج چی فکر میکنی؟ بی درنگ گفتم این روزها خیلی فکر میکنم به آنچه که در طول ده سال گذشته بر ما و شما گذشته است. بخصوص آنچه در سال ۶۷ بر ما گذشت. احساس کردم روی صندلی جا به جا شد. موضوع به نظرش جالب آمد. مهلتش ندادم در حالیکه احساس میکردم فرزینم را به پیش می برم گفتم هر دو ما بازنده هستیم. این بازی بود که از همان آغاز برندهیی نداشت. هیچکدام نمیتوانیم ادعای پیروزی کنیم. من و تو زندگی را باختهایم. به گوشه صفحه کشانده بودمش. در موقعیت خطرناکی قرار گرفته بود.........»
طولانیست. بازی سخت شطرنج است میان دو قهرمان جهانی. هر چند بیچاره بازجوی وزارت اطلاعات رژیم در کنج صفحه شطرنج در موقعیت خطرناکی گیر کرده است!!!!. ببینید شیوه بازیگری او با واژگان در عین مسخره بودن چقدر عوامانه است. کتاب خاطرات او را که بخوانید در جایی وزارت اطلاعات در بیرون از زندان بنام مجاهدین خلق تور شکار میگسترد و چند زندانی به مرخصی رفته به دام میافتند کشته میشوند. ایرج مصداقی هم در این تور به آدرس سر پلها میرود اما طرف نم پس نمیدهد و مصداقی دست از پا درازتر به زندان بر میگردد!!!. هیچکس نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده. حال آنکه همه افراد که خود را مجاهد قالب کرده بودند از مأموران ورزیده اطلاعاتی بودهاند. آنوقت میشود محمد توانا بازجوی وزارت از این امر بیخبر باشد؟ رفتن به سراغ آدرس به این هوا بوده که توسط رابطهای سازمان بروند عراق و به ارتش آزادیبخش بپیوندند. حالا ببینید خود مصداقی چه میگوید:
«... نگاه من به مسائل او را به این نتیجه میرساند که امکان ندارد بعد از آزادی دچار احساسات شده و به مبارزهیی که از دید او خطرناک بود، روی آورم. به همین دلیل صدایم را صاف کرده گفتم احساس میکنم در دنیایی زندگی میکنیم که در آن مبارزه مسلحانه دیگر جایی ندارد. گفت چطور؟ گفتم مگر نمی بینی آمریکای لاتین که روزی مهد مبارزه مسلحانه بود چه به روزش آمده....
مصداقی بعد از مقادیری درباره پایان گرفتن دوره مبارزه مسلحانه وراجی کردن چنین ادامه میدهد:
«... احساس کردم که دستهایش را به علامت تسلیم بالا آورد و میخواهد نتیجه بازی را به من واگذار کند. هیچ سئوالی در مورد مجاهدین و نظرم در مورد انزجارنامه، مصاحبه، مسائلی که در بند میگذرد، اعمالی که انجام دادهام، هدفی که در آینده میخواهم دنبال کنم و یا ... نکرد. بعد از این هیچ گفتگویی بین ما شکل نگرفت بجز اینکه به عنوان حسن ختام گفت: خوب مسیری را پیش گرفتهیی ادامه بده و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد. (هورا با کف زدنهای ممتد ابلهان و خودفروشان).
بله، این است که این شطرنج باز قهار اتاق نفاق در مقدمه جلد اول خاطرات خود مینویسد:
«تلاش کردهام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروههای سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان مردم و در کنار آنها قرار دهم....».
اولاً افشای جنایات رژیم پیش از تو دیگر زندانیان سیاسی در خاطرات خود، مقالات و مصاحبههای خود به حد کافی به انجام رسانده بودند که تو تازه مْودی و طلبکار آنان به میدان آمدی که مثلاً فلانی مساحت سلولهای زندان را غلط نوشته است. از این ایرادها فراوان آوردی. به سود کی؟ وزارت اطلاعات رژیم. یعنی زندانیان سیاسی بسیار دروغ گفتهاند و بسیار مبالغه. «در کنار افشای جنایات رژیم » ایستادی، سینه سپر کردی که مجاهدین خلق و هر زندانی سیاسی یا جریانی بگوید رژیم سیهزار نفر را قتل عام کرده دروغ میگوید و رقم واقعی سه هزار نفر بیش نیست. (لابد ما که قبول نکردیم باید میرفتیم صحت گفتار تو را از اتاق نفاق میگرفتیم.) آقاجان! نه یک زندانی سیاسی بل یک مبارز واقعی هرگز نمیآید ایراد خاطرات دیگران را بگیرد چون میداند که به جیب رژیم ریخته میشود. زمانی که رژیم در تمامیت خود گورش را گم کند، هیچ اشکال ندارد که پژوهشگران به چنان مسایل ریز هم بپردازند اما تا وقت دشمن شادیست یک دشمن آنهم از جنس قالتاقهای روزگار دست به اینگونه اعمال میزند. و مهمتر آنکه کدام زندانی سیاسی خود را در عرش نشان داده یا کدام گروه سیاسی که تو میخواهی بزیرآوری؟ از همان موقع که این مقدمه را نوشتهیی سازمان مجاهدین خلق و مسعود قهرمان در نظر داشتهیی و لاغیر. سال ۱۳۹۲ طی جزوهیی ننگین اعلام داشتی که میخواهی مسعود را از عرش به فرش بیاوری. هرچه زور زدی نشد که نشد. چون لقمه نه اینقدر بزرگ بود. مثل اینکه موشی بخواهد فیلی را ببلعد. بعد از آن به هر کجا که شد چنگ انداختی. مضحکترین کارت مقایسه مریم قهرمان با خانم فیروزه بنیصدر بود. یک قیاس معالفارق کامل. که ارتباطی با هم نداشت. بعد از آن روز به روز مسمومتر و زخمیتر در قفس همپالگی خود سعید بهبهانی رگ گردن کلفت کردی. مردک وقیح بویی از شرم و انصاف نبردهیی، تو کوچکتر از آنی که بتوانی دشت معتبرانی چون خانم زهره شفایی که از قهرمانان سرفراز عصر ماست با جعلیات بچری و پاسخ هم نگیری . از همین فردای خودم بیخبرم اما کاری نکن که کالبد شکافیات را روی میز خاطرات خودت تمام کنم. من اگر یک بیچشم و رو بودم باز هم جلو خانم شجاع مینو همیلی خجالت میکشیدم. او شاهد عینی بوده و تو در تحقیقات!! خود از آرشیو اتاق نفاق استفاده میکنی.
بیشتر
بخوانید:
بیشتر
بخوانید:
افشاگریدرباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی –
اشرف۳ - ایرج مصداقی، مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین