۱۰دی۹۹
رحمان کریمی
هشدار
که خیانت چاه ویلی ست
که در راهش اسفل السافلین هم هست
اینکه جدال سیاسی قلمی نیست
نهایت هرزه نویسیست
البته آنکه زرد میکند
«دریچه» ذوق و اندیشه اش هم
زرد می شود.
آدم هرقدر میخواهد در قبال بعضیها، دندان به جگر بساید و سکوت کند؛ میبیند
نمیشود. یکی از این بعضیها اسماعیل ساقط شده یغماییست. تا حمیدجان اسدیان در
حیات بود، اگر قلمش چونان شمشیر در نیام میبود برای دشمنان، خائنان، مزدوران سفلهتر
ساننده بود. او به اسناد و منابع و اقرارهایی دسترسی داشت که من ندارم. اما دٍین
آن عزیز نازنین به گردن چون منیست. وادادگان بیحیا را نمیتوان بیپاسخ گذاشت.
آنهم وقتی وقاحت و بیشرمی، هنرمند بزرگ و ارزندهیی چون استاد طاهرزاده را هدف
بگیرد. هر چیز باید حد و حدودی داشته باشد. در ورشکستگی که نمیشود توسن رذالت را
به هر سوی که ملایان میخواهند، تازاند. یغمایی که اختیارش دست وزارت ننگین
اطلاعات رژیم است به حکم اخلاق و طبیعتی ذاتی دارد آش گندیدهیی را که برای وزارت
بدنام میپزد، یک وجب روغن حقد و کین خود را هم روی آن میریزد. برای آنکه ماهیت
دو رو و ناصادق این عنصر سقوط کرده را نشان دهم اشاره به یک نکته را ضروری میدانم.
یغمایی زمانی که هنوز عضو شورای ملی مقاومت بود پشت سر مخلص لغز میخواند که کریمی
این چیزها را که مینویسد شعر نیست و چرا مقاله نمیکند. رئیس بامبول رژیم خاتمی
به پاریس آمده بود. مقاومت ایران علیه او در میدان «تروکادرو» تظاهرات گذاشته بود.
محمد رضا روحانی که امروز با یغمایی در خط رژیم حرکت میکنند و هرچه بخواهند نعل
را وارونه بزنند بینتیجه است، به من گفت یغمایی چنین و چنان میگوید. از آنجا که
ریگ ته کفش شاگرد شاگرد شاگرد حافظ نمیشوم به او نگفتم که: «مدعی گو برو و
نکته به حافظ مفروش / کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد» عجبا که او بعد از جدا شدن
از مقاومت ایران و افتادن در دامن آلوده رژیم همان فرم را که شعر نبود، پیشه خود
کرد. در حالیکه من بالای آنها مینوشتم شعرواره و بعضا «نه شعر نه شعرواره، سخن سلاح».
یغمایی آن فرم سیاسی ادبی را تا به امروز با لجن پر کرده و میکند.
اسماعیل یغمایی به دلیل طولانی شدن عمر مبارزه از درون خسته و پوچگرا (نیهیلیست)
شد. در او حس و میل رفاهطلبی سر برداشت. در این حالت رخنه کردن رژیم در یک شخصیت
متلاشی و سرگردان اما همچنان نامطلب مشکل نبود. آنقدر آسان بود که کار ادبی سیاسیاش
هم به ابتذال و انحطاط کشانده شد تا بدانجا که درباره ارزشمندی چون استاد طاهرزاده
نه هجو که هرزهنویسی میکند و همچنین شخصیت نامداری چون پهلوان اسکندر فیلابی. من
در گذشته جدال و نزاع سیاسی بسیار دیدم. حزب توده با نیروی سوم و زنده یاد خلیل
ملکی و آنان با حزب توده. گروه اوباشان فاشیست وابسته به دربار که نام خود را حزب
سومکا گذاشته بودند با حزب توده و این حزب که امروز در اوج رسوایی ست با زنده یاد
مصدق و جبهه ملی. اما در آن مصافهای نباید تا حد سقوط اخلاقی که امثال یغماییها
دارند، ندیدم. سومکاییها واقعاً اوباشانی بودند که اونیفرم هیتلری اس.اس ها به تن
میکردند و عربدهکش خیابانها میشدند. ولی همانان در شعارهای خود هرزهگی نمیکردند.
شخصیتهای فاخر هنری را تا جست و خیز یک میمون که تکه استخوانی را منتظر است نمیبردند.
یکی نیست که به این شاعر شیرازه گسیخته بگوید آخر چه نسبتی هست میان میمون و تکه
استخوان. تکه استخوان در خور و مناسب سگهای هاریست که به درگاه ملایان له له میزنند.
هنرمندانی چون استاد بزرگوار محمد شمس، استاد طاهرزاده، گیسوشاکری و امیر آرام از
سرمایههای هنری میهن ما هستند که در مقاومت ایران موجب رنج و آزار رژیم و رژیمیاناند.
این ساقط شده بدین مفتخر است که در میز گرد اینترنتی با همگنان مشغول پنبه زدن
اسلاماند. غافل از آنکه هیچکس نمیتواند به قدر خمینی و خمینیستها مردم را از
خدا و دین بری کند. نشستهاند و باد غربال میکنند. خودشان هم این را به خوبی میدانند.
پس چرا ادامه میدهند؟ برای اینکه بنا به خواست رژیم بی مسلک که عجالتاً سوار مرکب
لنگ و بحران گرفته قدرت هستند، چه بهتر که اسلام را رسوا و زیر و رو کنند تا مردم
به مجاهدین خلق نزدیک نشوند. چه خواب و خیال باطلی.
آنکه تردامن نیست از یک اتهام جنبش اینقدر بهم نمیریزد که تمامی اصول
اخلاقی را زیر پا بگذارد. اگر آلوده و وابسته نیست و میگویند وابسته هستی باید به
منطق از خود دفاع کند و بعد بگذارد به گذشت زمان تا حقیقت آشکار شود. اینهمه بی
تابی و درهمریختگی و به سقوط رسیدن همانا نشانه وابستگیست که باید مأموریت را به
انجام رساند.
من به سهم خود آشکارا می گویم که مٍن بعد خاموش نخواهم نشست و نابکاران خائن
را تحمل نخواهم کرد، چون این بی شرمان، ادبیات سیاسی را هم به کام ملایان به گند کشیدهاند.