اپیزود اول: قیام و پس از قیام
بت را،
بامعنای آرزوی گمشده،
نباید شکست.
باید گریخت از جنبل هزار رنگ جادو
- بهگفتهی یک مول بیآبروی اطلاعاتی مثل ایرج
مصداقی توجه کنیم...: «از نظر من
فرقه رجوی در جبهه خلق و جبهه مردم قرار ندارد». برای شناخت این مول اطلاعاتی
نیازی به کارت عضویت است؟ نیازی به سند و مدرک بیشتر هست؟ از اینسو بنگریم و
بپرسیم یک مأمور رسمی اطلاعاتی رژیم چه میکند که این مول بیچاک و دهان
نکرده است؟
- خائنان ضعیفترین انسانها هستند...زخم
یهودایی خیانت که بسیار هم دردناک است در نهاد و روح هر خائن بیشتر از هر جای
دیگر خودش را نشان میدهد. یک خائن بهتر از هرکس دیگر میداند که چقدر حقیر
است.
وقتیکه هرزه مرسی مثل مصداقی اعلام میکند: «از نظر من فرقه رجوی در جبهه
خلق و جبهه مردم قرار ندارد»[۱]
و «یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت مسعود رجوی است» حداکثر پرداختش
را به وزارت اطلاعات کرده است. البته هیچ مسئول امنیتی نظام هم توقع ندارد که او
قسمت دوم این حرف را بزند. آن قسمت این است که وقتی مجاهدین در جبهه خلق نباشند
ناگزیر نظام پلید آخوندی است که جبهه خلق را تشکیل میدهد. مسئولان و پدرخواندههای
اتاق مبارزه با نفاق مستقر در وزارت ملعونه با لومپنهای نوع لاجوردی و حاج داوود
رحمانی فرق دارند. اغلب آنها کتوشلوار پوشیده و عطر زده و با یکی دو سند تحصیلی
به زیر بغل، اینقدر ذکاوت ضدانقلابی دارند و طی سالیان این میزان تجربه کسب کردهاند
که اگر از مصداقی بخواهند همهی حرف را بزند او را تمامسوز کردهاند؛ و او دیگر قادر
نخواهد بود بهعنوان «نویسنده» و «فعال حقوقبشری و فعال سیاسی» و هزار و یک عنوان
پرطمطراق دیگر به میدان بیاید و وظایف محولهی مربوطه را انجام دهد. آنها بهخوبی میدانند
که بیشترین کارآیی مصداقی بهعنوان یک «مول» اطلاعاتی همین است که مرز بین خلق و ضدخلق
را مخدوش کند؛ و البته باید تصدیق کرد که این میزان حرامزادگی و تخم حرامی برای پدرخواندهها
بسیار مطلوب است مصداقی بهواقع گوی سبقت از همگنان اطلاعاتی خود ربوده و روی همهی
مول و حرامزادههای اطلاعاتی دیگر را سفید کرده است.
امروزه بر همگان روشن شده است که صورت مسأله سیاسی ایران معادلهای است که یکطرفش
رژیم آخوندی و یکطرف دیگرش مجاهدین قرار دارد. این یک واقعیت خارج از خواست و
تمایل افراد و گروهها و نیروها است. پیشاپیش هم روشن باشد که میتوان به مجاهدین
یا شورای ملی مقاومت انتقاد کرد. ما مجاهدین هم هیچوقت خود را موجودات آسمانی مبرا
از هر گونه کمی و کاستی ندانستهایم. میشود انتقاد کرد و حتی با کلمات تند و تیز
انتقادات را بیان کرد؛ اما خصومت با مجاهدین و مخدوش کردن جبهه خلق و ضدخلق فقط و
فقط کار مأموران و پادوهای اطلاعاتی رژیم است.
بخوانیم این هرزه مرس اطلاعاتی در ادامه چه میگوید: «دستگاه این فرقه در
واقع ضدمردمی ست و در جبهه مردم قرار ندارد و میبایستی افشا بشه، طرد بشه» و همچنین
با وقاحتی بیمانند میگوید: «یک موی گندیده این بابا ابوبکر بغداد میارزه به صد
تا مسعود رجوی» (۱۱اردیبهشت۹۸)
کسی که اینگونه زیادهخوری میکند کسی است که ۷سال پیش مزورانه نوشته بود: «من عمیقاً از مبارزات مجاهدین خلق
علیه تمامیت نظامی جمهوری اسلامی حمایت کرده و از همراهی و مساعدت به هر نیرویی که
برای سرنگونی و اسقاط این رژیم تلاش کند دریغ نخواهم کرد»(گزارش ۹۲ صفحه۶) و «درخشش مقاومت و
ایستادگی نسل ما در سالهای ۶۰ و ۶۱ کافی بود تا مجاهدین را برای همیشه محبوب تاریخ و همهی قلوبی که
برای میهنمان میتپد کند» (همانجا). البته ما همان زمان که این موذیگریها را میکرد
میدانستیم که هدف اصلی این یابوی اطلاعاتی رژیم فریب ما و یاران مقاومت است. تا
یکچند باز خود را در صفوف خلق و مبارزه و مبارزان جا بزند و رسالت نفوذ خود را
انجام دهد. از همین رو برایمان واضح بود اینکه میگوید من منتقد مجاهدین هستم
یاوهای بیش نیست. او در آن زمان که آن چیزها را مینوشت یک وظیفهی خاص و مشخص را
دنبال میکرد و اکنون که مینویسد: «فرقه رجوی یک فرقهیی بسیار بسیار خطرناک و ضدمردمی
ست» یا «رژیم اسلامی بیشترین استفاده را از فرقه رجوی میبرد» وظیفهی دیگری را به
عهده دارد. مصداقی با کودنیهای ابلهانه و پاچهورمالیدگیها و چاقوکشیهای هفتگیاش
در تلویزیون هرمافردویک خود سعی میکند که ما را به واکنش سریع و عکسالعملی بیندازد؛
اما ما بهخوبی میدانیم درنگ در حرفهای او، نه بهاعتبار قدر و وزن ناداشته
سیاسی که بهاعتبار شناخت خط و خطوط وزارت اطلاعات شایان توجهاست؛ یعنی همانطور
که بارها گفتهایم مصداقی را نباید بهعنوان یک فرد دید. او مأمور و معرف یک جریان
اطلاعاتی مشخص است و بحث ما در مورد او نه سیاسی که دقیقاً و تماماً اطلاعاتی است.
بهعنوان نمونه جای درنگ و تأمل است که چرا مصداقی ناگهان خواهر مجاهد زهره
شفایی را که یکی از مقاومترین خواهران زندانی ماست، ۴دهه بعد از شهادت پدر و مادر و خواهر و برادرانش به رگبار دروغ و
اتهام میبندد که مانند خودش نادم و تواب بوده و در نماز جمعه شرکت میکرده؟
واقعاً چرا؟ این خط و خواسته کیست و به سود چه کسی است؟ یاد شعر زیبای نزار قبانی
نمیافتید که گفته بود:
دوستان!
من زخمی هستم که هرگز
سلطهی خنجر را نپذیرفت
بیشتر
بخوانید:
ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانوادههای شهیدان و زنان زندانی - منصوره گالستان
ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانوادههای شهیدان و زنان زندانی - منصوره گالستان
بنابراین جا دارد که اندکی به وزارت اطلاعات و خطوط جدید سیاسی و امنیتی آن
بعد از قیام دی و آبان۹۸ بپردازیم و در این
کادر مأموریت مصداقی را بررسی کنیم.
اشارهای به قیام ۹۸ و خطوط
جدید نهادهای امنیتی رژیم
قیام گسترده و مردمی دی و آبان ماه گذشته (۹۸) به تصدیق همهی کسانی که دستاندرکار اوضاع و احوال سیاسی و استراتژیک
میهنمان هستند یک قیام سرفصلی بود. هم حاکمان تکیه به قدرتزده و هم انواع
اپوزیسیون حکومتی دریافتهاند که از یک سرفصل گذشتهایم. بهطور خاص سران حکومتی
حتی بیشتر از بسیاری دیگران فهمیدهاند که به ناگزیر باید در تمام خط و خطوط سیاسی
و امنیتی خود تجدیدنظر کنند؛ و بر اساس تحلیل جدید از صفآرایی نیروها و تعادلقوای
واقعی سیاستهای مرحلهای و درازمدت و حتی رهنمودهای اجرایی خود را تازه کنند. این
ارزیابی شامل پاسخ دادن به وضعیت مردم، خودشان و دشمن مقابلشان است.
محتوای اصلی قیام ۹۸ چه بود؟ مردم نه یکبار
و نه یکجا که در اغلب نقاط با صراحت اعلام کردند: «نه شاه میخواهیم، نه رهبر»!
این شعار به عبارتی همان شعار «نه شاه و نه شیخ» مقاومت ایران از دهههای قبل است؛
یعنی خواسته اصلی تظاهر کنندگان نفی کامل نظام ولایت فقیه و مرزبندی با ارتجاع
سلطنتی بود. جا افتادن این شعار گامی کیفی در ارتقا مبارزات مردمی علیه استبداد
دینی بود.
از سوی دیگر «نخبگان نظام» و کسانی که هنوز سودای بقای این نظام اهریمنی را
در سر دارند بسیار و بهتر از بسیاری به این واقعیت استراتژیک آگاهاند؛ بنابراین
خط قرمز اصلی و حیاتی برای کسانی که حفظ نظام را اوجب واجبات میدانند دیگر این
نیست که کسی به ولایت فقیه بد بگوید یا نگوید. مرز سرخ توهین یا انتقاد به ولایت
فقیه متعلق به دوران قبل از رسواییهای اخیر نظام است. برای نمونه به پیشنهاد تاجزاده
که دار و دستهاش از بنیانگذاران نظام شکنجه و اطلاعات بوده و دست همهشان به خون
بسیاری از مبارزان و مجاهدان این خاکآلوده است توجه کنیم. معنای پیشنهاد او در
نفی «محترمانه» ولایت فقیه و تبدیلش به ریاستجمهوری نظام و آنهم از نوع مدتدارش
یک از صد است. آش بیاعتباریها و بیآبرویی ولیفقیه بهقدری شور شده که خود مقام
عظما هم در سخنرانی زمان انتخابات اخیر به منفوریت خودش اعتراف کرد. در کلیپها و
گفتگوهای مردم کوچه و بازار هم با صراحت تمام بالا تا پایین این رژیم را یکی میکنند.
پس از نظر آخوند علوی یا طائب یا متخصصان فکل کراواتی نظام، از نوع تاجزاده و
حجاریان، اصلیترین کار رویارویی با مرحله بعدی قیام و مقاومتی است که روزبهروز
معتبرتر رخ مینماید و محبوبتر نقش مییابد. در یککلام تهدید اصلی برای نظام این
سازمان و رهبری این مقاومت است.
همچنان که روزنامهی جمهوری اسلامی یکبار در دعواهای درونی رژیم لو داد، پروژه
استفاده از برگ سلطنت و رضا پهلوی توسط دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی، مورد اعتراض
برخی مهرهها و جناحهای رژیم هم است؛ و کم نیستند جناح و افرادی که آن را «خسارتبار»
و موجب غفلت نیروهای رژیم از خطر اصلی در برابر «کبریت بیخطر» میدانند. آنها میگویند
در حالیکه «شاهزاده» دائماً به پرهیز از خشونت و کنار آمدن با سپاه و بسیج فرامیخواند،
مسعود رجوی پیاپی بر طبل «کانونهای شورشی» میکوبد و مریم رجوی هم با «گستاخی» به
هر مناسبتی پیام میدهد و صحبت سرنگونی میکند.
یک نمونهی گویا
یکی دیگر از دلایلی که چه رژیم و چه نهادهای اطلاعاتی مربوطهاش را به اتخاذ
سیاستهای جدید وادار میکند بنبستها و شکستهای آنها و در اینجا سیاستهای
اطلاعاتیشان، در رابطه با دشمن اصلیشان است. هر چند این خود مقولهی گسترده و مفصلی
است که باید بهطور جداگانه و مشروحتر به آن پرداخته شود ولی ناگزیر از اشاره به
آن هستیم که سیاست گذشته نهادهای اطلاعاتی رژیم بر دو پایه شیطانسازی و تروریسم
استوار بود.
واقعیت این است که تروریسم جزیی از موجودیت رژیم آخوندی است و از همان روزهای
اول حاکمیتش این خط را عمل و اجرا کرده است؛ و به یقین تا روزی هم که موجودی به
نام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد دست از آن برنخواهد داشت. شرح ترورهای خارج
کشوری رژیم در این وجیزه نمیگنجد و همگان از آن اطلاع دارند؛ یعنی تا روز سرنگونی
سردمداران رژیم باید هوشیار اقدامات تروریستی آنها بود؛ اما این نیز واقعیت دارد
که در سالهای اخیر اقدامات تروریستی رژیم در خارج کشور با ضربات جدی مواجه شده
است. سرآمد همهی این شکستها، شکست انفجار در اجتماع بزرگ ویلپنت پاریس و دستگیری
دیپلمات تروریستش بود. بعد از آن هم تروریستهایش یکی پس از دیگری در کشورهای مختلف
لو رفته و دستگیر شدهاند. در کشورهایی نظیر دانمارک و هلند و آلمان و آمریکا
مأموران اطلاعاتی رژیم شناسایی و دستگیر شدهاند؛ اما همانطور که اشاره شد هرگز
نباید نتیجه گرفت که رژیم با این بیآبروییها و رسواییها دست از سیاست تروریستی
خودش برمیدارد. وقایعی که در آلبانی اتفاق افتاد و منجر بهاخراج سفیر رژیم از
سوی دولت آلبانی بود گواه این است که باید منتظر توطئههای جدید آخوندها در سیاست
تروریسم خارج کشوریشان بود. دستگیری ۵تروریست
داعشی در آلمان که دو نفرشان برای ترور خواهر مریم به آلبانی هم سفر کرده بودند
آخرین مورد شکست رژیم در اقدامات تروریستی خودش است.
در زمینهی شیطانسازی خط رژیم تبلیغ این مسأله بود که از مخالفان خود یک چهرهی
شیطانی ارائه دهد؛ و این را به همهی ایرانیان و حتی کشورهای ذینفع خارجی
الغا کند که چنانچه سرنگون شود آلترناتیو بعدی بهمراتب خشنتر و بیرحمتر
و فاسدتر روی کار خواهد آمد. پس بهتر است به همین رژیم، با همهی ضعفها و کمبودهایش،
تن داد و به نیروها و سازمانها و افراد دیگر اعتمادی نکرد. این خط بهانحاء مختلف
و به بیانهای مختلف تبلیغ شده است. یکبار خطر تجزیه ایران علم میشود، یکبار به
ناسیونالیسم عقبماندهای از ملیتهای مختلف دامن زده میشود و یکبار روی شوینیسم
بینا و نفسی که حنایش سالهای سال است رنگباخته سرمایهگذاری میکنند؛ اما تمرکز
اصلی همچنان روی خطر آمدن مجاهدین است. نباید فراموش کرد که مقام عظما با صراحت اعلام
کرده است باید تمام فشارها متوجه این «گروهک پنجاهوپنجساله» شود. لابیهای لو
رفته از قبیل دار و دستهی نایاک و یا مدافعان بیشرم و حیای آخوندها و حتی بسیاری
از ساواکیهای بیوطن و شکنجهگران دیروز که از صدقهسر جنایات آخوندها دم درآورده
و به میدان آمدهاند تا بلکه با دستبهدست هم دادن و همنوازی در یک ارکستر دربوداغان
و ورشکسته اثبات کنند «فرقه رجوی یک فرقهیی بسیار بسیار خطرناک و ضدمردمیست». بد
نیست در اینجا بهانبوه فیلمسازیهای رژیم برای دفع شر مجاهدین و ترساندن مردم از
عاقبت سرنگونی خود یادآوری کنیم. شاهد انبوه ساختن فیلمهای سینمایی بسیار با
هزینههای سرسامآوری هستیم که توسط بهاصطلاح فیلمسازان و هنرپیشگان بسیجی و
مزدور علیه مجاهدین ساخته میشود تا توپخانهی اطلاعاتی رژیم در همهی جبهههای داخلی
و خارجی جبران مافات کند. چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی که از سیمای آزادی پخش
شد به این مقوله پرداخته شد. در این برنامه آماری ارائه گردید که من عیناً نقل میکنم
«رژیم آخوندی از سال۱۳۶۴ تاکنون ۱۹۸ فیلم، مستند و سریال سفارشی علیه مجاهدین و مقاومت ایران ساخته
است. مجموع این تعداد فیلم و مستندهای سفارشی رژیم علیه مجاهدین ۱۰۷۴ برنامه میشود. از این ۱۹۸ فیلم و
مستند ۵فقره در دهه ۶۰، ۳فقره در دهه ۷۰، ۹فقره در دهه ۸۰ و ۱۸۱فقره در دهه ۹۰ تولید و پخششدهاست». البته بهاین آمار سرسامآور باید
«برنامههای ویژه تلویزیونی به مناسبتهای مختلف از جمله عملیات فروغ جاویدان،
سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین، سالگرد ۳۰خرداد و...،
برنامههای دائمی تلویزیونی، گزارشهای مستمر خبری، مصاحبه در شبکههای مختلف
حکومتی و کلیپهای تبلیغاتی» را افزود.
میزان این تبلیغات زهرآگین بهواقع غیرقابلتصور است؛ اما از قضا اینطور که
شواهد نشان میدهد سرکنگبین صفرا فزوده است؛ یعنی در ذهن کسانی که اینگونه مورد
بمباران تبلیغاتی هستند این سؤال مطرح میشود که اگر مجاهدین اینچنین خبیث و
سرکوبگر و ضدمردمی هستند چگونه است که طی این سالیان بردوامشان افزوده شده است؟
چگونه است که آنها بهرغم فشارهای نظامی و حملههای موشکی و بمباران که هر کدامش
سازمانی را متلاشی میکرد تاب آوردهاند؟ و چگونه است با وجود آنهمه گلههای
بسیجی و نیروهای مزدور آنها تکان نخوردند و چگونه است که حملههای وحشیانه به
ساکنان بیدفاع و غیرمسلح اشرف گرفته و محاصرههای غذایی و دارویی و هر فشار
ضدانسانی دیگر آنها را مصممتر کرده است؟ واقعیت این است که مجاهدین توانستهاند
با پایداریهای شگفت و البته پرهزینه خود تمام نقشهها و ترفندها و شیطانسازیهای
مزدوران اطلاعاتی و پدرخواندههای در پشت پردهشان را با شکست روبهرو کنند. بهویژه
بعد از انتقال یکپارچه آنان به آلبانی، با حفظ تمامیت تشکیلاتی و ساختار سازمانی
خود، از دام جهیدهاند و با استقرار در یک مکان متمرکز در آلبانی امکان موشکباران
مزدوران «حاج قاسم» و جمیع دلسوزان نظام با رسوایی تمام به شکست کشیده شده است؛ و
اوضاع آن شده است که «مسعود رجوی پیاپی بر طبل کانونهای شورشی» کوبیده و فرمان به
اغتشاش و براندازی نظام میدهد! بشارتی که گاندی داده درست است که: «ابتدا شما را
نادیده میگیرند بعد به شما میخندند بعد با شما مبارزه میکنند آنگاه شما پیروز
خواهید شد»
حاصل این ارزیابیها که بر واقعیت بیچونوچرای سیاسی و اجتماعی بر چه چیزی
استوار است چیست؟ باز هم برای اجتناب از اطاله کلام کافی است به قسمتهایی از یک
پست اینترنتی معلم زندانی هاشم خواستار به نام «دموکراتهای کوتوله» بسنده کنیم:
«در این ۴۰سال جمهوری اسلامی
تمام احزاب و سازمانها را با یک انگی از میدان خارج و نابود کرد تا نتوانند نفس
کشند. جبهه ملی را مرتد و نهضت آزادی و حزب ملت ایران و جاما و... را لیبرال
خواندند (در ابتدای انقلاب، لیبرال از هر فحشی بدتر بود) سازمان چریکهای فدایی
خلق و... را کافر و سازمان مجاهدین خلق را منافق که بگفتهی آقای خمینی، منافقین از
کفار هم بدترند؛ اما سازمان مجاهدین خلق با منافق خواندن از میدان بیرون نرفته و
روز بروز هم قویتر میشد. آقای دکتر مهدی خزعلی که از اردوگاه اصولگراها بیرون
آمده، افشا کرد که در همان ابتدای انقلاب در حزب جمهوری اسلامی نقشه کشیدند که با
عملیات ایذایی و اذیت و آزار و کشتار اعضا، سازمان مجاهدین خلق را وادار به مبارزه
مسلحانه کرده تا بتوانند آنها را سرکوب کنند». همانطور که اطلاع داریم مأموران
اطلاعاتی آقای خواستار را در آبان۹۷ به
بیمارستان روانی سینا در مشهد تبعید کرده بودند. در همینجا دو نفر از مأموران
اطلاعاتی رژیم به سراغ ایشان میروند و «از من خواستند که چون سازمان مجاهدین خلق
از تو حمایت کردهاند، باید بر علیه آنها بیانیه بدهی و خط قرمز ما رهبری
هم نیست بلکه سازمان مجاهدین خلق است». خواستار تن
به این کار نمیدهد. او سپس ادامه میدهد: «در اردیبهشت۹۷ که مأموران اطلاعات به باغم آمدند، از من پرسیدند که چرا با
شاهزاده رضا پهلوی همکاری نمیکنی؟! میخواهی الآن شمارهی موبایل شاهزاده را بگیریم
که با او صحبت کنی؟!...». و اضافه میکند «حکومت تلاش میکند که مبارزین را به اردوگاه
سلطنتطلبها سوق دهد و همینطور افراد نفوذی بسیاری نیز به داخل آنها فرستاده است»
هاشم خواستار در پایان نوشته خود دست روی نکته بسیار با اهمیتی میگذارد و
ضمن ستایش از مبارزات مجاهدین و توانایی و قدرت سازماندهی آنان و تلاش رژیم برای
منحرف کردن مسیر اصلی مبارزات مردمی میگوید:«حکومت
تلاش میکند... افراد نفوذی بسیاری نیز به داخل آنها فرستاده تا ضمن حمایت از
شاهزاده و فحاشی به رژیم، به سازمان مجاهدین خلق نیز فحش بدهند؛ یعنی به جای تضاد
با جمهوری اسلامی، تضاد اصلی را با سازمان مجاهدین خلق بهوجود بیاورند. حتی برای
اینکه این افراد اعتبار کسب کنند چه بسا که چند صباحی هم به زندان رفته تا بعد از
آزادی با نام و نشانی که پیدا میکند و از حاشیهی امن برخوردار میشوند، بتوانند با
وجههی بهتری مأموریتشان را انجام دهند»
اپیزود دوم: هزارپا با هزارپا و پاانداز
اپیزود دوم: هزارپا با هزارپا و پاانداز
با پلکی که بر هم نهاد
و لبخند رضایتش را جلادان دیدند
آری به پلک زدنی
از خونخواهی به خونخواری غلتید.
بعد از تعیین سیاستها و مرز سرخهای جدید مسئولان امنیتی رژیم نیازمند
بازوانی هستند که خطوط جدید را اجرایی کنند. در این زمینه رژیم آخوندی یکهزار پای
زهرآلود است؛ یعنی هزارپا و پاانداز دارد و طیف رنگارنگی از انواع مزدوران را به
خدمت گرفته است. از به راهانداختن لابیهایی مثل نایاک تا به خدمت گرفتن
روشنفکران خودفروختهای از جُنَم احسان نراقی، از تودهایهای همیشه حاضر به یراق
برای خدمت به دستگاه شکنجه و سرکوب مثل عبدالله شهبازی، تا استخوان انداختن جلو بهاصطلاح
روزنامهنگاران و دستاندرکاران رسانهیی مثل محمد قوچانی، از به خدمت گرفتن
جاسوسان و خائنان شناختهشده و ناشناس زندانی تا ساختن چهرههای جعلی برای نفوذ در
سازمانها و رخنه به صفوف مقاومت.
البته این خواسته و عمل همهی حکومتهای دیکتاتوری است که بهطور خاص روشنفکران
را به خدمت بگیرند و دستگاههای اطلاعاتی خود را تقویت کنند. فیالمثل نباید پا
روی حق گذاشت و نقش بیبدیل تودهایها را در ساختن و برپا کردن ساواک نادیده گرفت.
حزب توده در این زمینه بهواقع همیشه مدال خیانت را از سایر خائنان ربوده است. این
روند در زمان حکومت آخوندها نیز با غلظت و شدت بیشتری ادامه یافت. همچنین در زمان
شاه پرویز نیکخواه از معروفترین نمونههای مخالفانی بود که به ساواک بله گفت و
شغل و مقامی یافت. نیکخواه با صراحت کامل گفته بود که باید نخستوزیر مملکت شود.
البته این باید را از کجا و کدام تبیین درآورده بود نگفته بود؛ اما تمام کسانی که
با او در زندان آشنا بودند به یاد میآوردند که با چه موجود جاهطلب و متکبری
مواجه بودند. تعفن توهم پاره شدن آسمان و افتادن او بر روی زمین نهتنها خودش که
همه اطرافیانش را نیز خفه کرده بود. بههرحال روشنفکری که روزی به اتهام توطئه
برای کشتن شاه محاکمه و محکوم شده بود با ندامتی خفتبار سر از ساواک و وردستی یک
تودهیی سابق به نام جعفریان درآورد که از کارچرخانان تلویزیون و دستگاه تبلیغاتی
ساواک بود. شاید بهمناسبت بد نباشد که به یک نمونه از عملکرد این قبیل خائنان
اشارهکنیم. در سالهای اول دههی پنجاه، حاکمیت زندان با مجاهدین و فداییها بود.
در تهران از یکسو برادر مسعود و سردار رهبری جریان مجاهدین را داشتند و از فداییها
شهید بیژن جزنی هدایت جریان فداییها را به عهده داشت. صلاحیتها و تواناییهای اخص
بیژن از او شخصیت کاریسماتیکی ساخته بود که اغلب قریب بهاتفاق مارکسیستهای زندان
را جذب میکرد؛ اما به دلایل مختلفی که جای بحثش اینجا نیست در سال ۵۲ـ۵۳ یک جریان بهشدت ضد
بیژن در میان مارکسیستها راه افتاد. بهطوریکه حتی یک زندانی نیمه دیوانه را
تحریک کردند و او در پشت میلههای بند۶ زندان قصر
به فحاشی علنی به بیژن پرداخت. آنطور که شنیدم در این زمان تنها ۶نفر از مارکسیستهای بند وفادار به بیژن باقی ماندند. هر یک از
مخالفان بیژن هم بهظاهر دلیلی سیاسی و عقیدتی برای خود داشتند. ریشه و منشأ این
همه ضدیت هیستریک هیچگاه برای ما روشن نبود؛ و فقط سالهای بعد، یعنی بعد از
پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، بود که شنیدیم یکی از سران جریان ضد بیژن به نام مسعود
بطحایی یک نفوذی ساواکی در میان آنها بوده است. بطحایی از پرونده فلسطین بود و در
کنار شهید والامقام شکرالله پاکنژاد در یک دادگاه علنی محاکمه و به ابد محکوم شده
بود. شرح خیانت و حرفهای او را پرویز ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نوشته است؛
و آنجا بود که با تلخکامی بسیار فهمیدم ساواک برای ایزوله کردن و از میدان به در
کردن رهبرانی که بهمعنای واقعی انقلابی و پاک بودهاند چه ترفندها و حیلههایی بهکاربرده
است.
اما ما در اینجا مشخصاً با چیزی مواجه هستیم که آقای هاشم خواستار به آن
اشاره کرد: «حکومت تلاش میکند... افراد نفوذی بسیاری نیز به داخل آنها (مبارزان و
مجاهدان)» بفرستد». به چه منظور؟ تا «بهجای تضاد با جمهوری اسلامی، تضاد اصلی را
با سازمان مجاهدین خلق» جا بیندازد.
بههمین دلیل متقابلاً وظیفهی ما و هر مبارز دیگری این خواهد بود که در برابر
این نفوذ سد ببندد. نفوذیهای رژیم آخوندی بهمراتب خطرناکتر از ویروسهای خانمانبرانداز
هستند. بهترین و وسیعترین منبع صید این قبیل نفوذیها زندانها هستند. توجه داشته
باشیم که با چه رژیم مکار و توطئهگری روبهرو هستیم. رژیمی که در درندهخویی و
رذالت دست همهی رژیمهای دیکتاتوری و خونریز را از پشت بسته است. در رژیم گذشته ساواک
دامهای بسیار میگسترد تا زندانی مخالف پاسیو و ناامید شود. یا با درگیر کردن او به
مسائل اقتصادی و معیشتی او را از دور مبارزه خارجشان گرداند؛ اما رژیم آخوندی از
هیچ مردهی سیاسی و لاشهی متعفن درنمیگذرد؛ و با ترفندهای بسیار آنها را چه در زندان
و چه در بیرون از زندان و حتی چه در خارج کشور، به جان زندانیان و مبارزان دیگر میاندازد.
این است که در زندان آخوندی با پدیدهیی بسیار دردناک به نام «کاپو»ها مواجهیم.
کاپوها خائنانی هستند در خدمت شکنجهگران که در داخل بندها زندانیان را شکنجه میکنند،
لو میدهند. آنها با قساوت بیحدی به انهدام فرد و سازمان مبارز و انقلابی کمربستهاند.
بهمعنای واقعی کلمه آنها مولها و حرام زادگان و حراملقمههای اطلاعاتی هستند که
بهاعتبار آگاهیها و تجربیات گذشته خود بسیار گسترده کار میکنند. آنچنانکه هیچ
مأمور رسمی اطلاعاتی وزارت ملعونه یا مثلا ضداطلاعات سپاه و امثال آن نمیتواند
بکند. مولهای اطلاعاتی وظیفهی اصلیشان نفوذ است و مخدوش کردن مرزها؛ و در درگاه
ولایت هر سگی درندهتر و زهرآلودهتر باشد مقربتر است. حال به گفتهی یک مول بیآبروی
اطلاعاتی مثل ایرج مصداقی توجه کنیم که در ابتدای این نوشته نقل کردیم: «از نظر من
فرقه رجوی در جبهه خلق و جبهه مردم قرار ندارد». برای شناخت این مول اطلاعاتی نیازی
به کارت عضویت است؟ نیازی به سند و مدرک بیشتر هست؟ از اینسو بنگریم و بپرسیم یک
مأمور رسمی اطلاعاتی رژیم چه میکند که این مول بیچاک و دهان نکرده است؟
اپیزود سوم: مصداقی یک نمونه مول مخبط اطلاعاتی
خائنان! با خنازیری از لعنت بر گلو
و تفالهی قانقاریایی بر دل
از زقوم حسادتها و حقارتها مینوشند
و در انبانههای حسرت خود
جذام و برص را پنهان کردهاند.
مصداقی با ادعاهای عجیبو غریب و شخصیت پوک و میانتهی مدعی است که از «چپ»
آمده است (۳بهمن۸۷)؛ اما در منتهاالیه راست به کاسهلیسی فاشیسم سلطنتی و مداحی از
رضا پهلوی و حتی هویدا و از آن بالاتر در خدمت حکومت آخوندی درآمده است.
پس اول ببینیم با چه «موجودی» روبهرو هستیم؟
اما قبل از ورود به هر نوع تحلیلی باید به دو تهدید که ماهیت اصلی او را
مخدوش میکند توجه کنیم. اول اینکه او را فرد نبینیم و تحلیل فردی از او نکنیم.
دوم اینکه او را در ردیف روشنفکران خائن که بههر دلیل دارای وزنی سیاسی بودهاند،
ارزیابی نکنیم. او مول حقیر و خرده پایی است که در قدم اول یک مأمور با مأموریت
ویژه است.
توجه بهاین تهدیدها از این نظر مهم است که شخصیتش تا بدانجا مهوع و غیرقابلتحمل
است که گاه آدمی را به گمان میاندازد که با یک بیمار روانی مواجه است. دربارهاش
نوشتهاند تعادل روانی ندارد و فلان عقده را دارد و بیماری روانیاش چنین است و
چنان؛ اما او یک خودفروخته است که با مأموریت مشخص اطلاعاتی حرف میزند و نقش یک
کاپوی شکنجهگر خارج کشوری را برای مقاومت و مجاهدین و هوادارا نشان بازی میکند.
اگر نمودهای یک بیماری روانی از خودش بارز میکند، این همان حالتهایی است که در
بسیاری موارد شکنجهگران و مزدوران نیز به آن دچار میشوند. بهخصوص وقتیکه
مأموریتهایشان یکی پس از دیگری با شکست مواجه میشود.
همینجا سؤال میکنم مگر شکنجهگران شقاوتپیشهای مثل حاج داوود رحمانی و
بقیه دژخیمان آخوندی بهلحاظ روانی آدمهای سالمی بودهاند؟ همهی آنها مملو از عقدههای
چرکین فردی و طبقاتی بوده و هستند؛ اما وقتی ما از لاجوردی، یا هر جلاد دیگری، صحبت
میکنیم اول از همه دست روی عقدهها و بیماریهای روانی او نمیگذاریم. هر جلادی
ممکن است هزار و یک بیماری روانی هم داشته باشد بنابراین مصداقی نیز قبل از هر چیز
مأمور است و دارد یک خط مشخص را پیش میبرد. خطی که بهواقع تشنه به خون مسعود
رجوی و همه مجاهدین «سر موضع» است. خطی که بهواقع میخواهد خون شهیدان قتلعام را
لوث و پایمال کند و مخاطب خود را به این نتیجه برساند که نهفقط یک موی گندیده شاه
و فرح بسا بهتر از تمام جنبش مقاومت و مجاهدین است بلکه مجاهدین بدتر از رژیم
ولایت فقیه هستند. نتیجتاً رژیم صدبار بهتر و پذیرفتنیتر از آنهاست. چرا که رژیم
در حاکمیت مرتکب این جنایتها شده اما مجاهدین در حالت «گروهک» بر رژیم سبق بردهاند.
بهصراحت میگوید که «بهشت مسعود رجوی صدبار بدتر از جهنم ساواک» است (۳ اردیبهشت ۹۹ گفتگو در
همان فاضلاب اطلاعاتی). اینچنین پاچهلیسی ساواک شاه دست اداواطوار یک توله
ساواکی نیست؟ فکر میکنم زندانیان سیاسی زمان شاه معنی آن را خیلی خوب احساس میکنند.
بهخصوص که میدانیم یارو قبلاً هم گفته بود که یک موی گندیده علیاحضرت و طبعاً
ساواک شاهنشاهی را بر مریم رجوی ترجیح میدهد.
او همچنین به دلایل مختلف سعی دارد که خود را در کنار شخصیتها و افراد
شناختهشده سیاسی جا بزند. بهترین شاهد مثال او همان قضیه مگس نشسته بر بول خر است
که در مثنوی آمده است و من در یک مقاله به آن اشاره کرده بودم. مولوی در دفتر اول
مثنوی خود از مگسی سخن میگوید که بر برگ کاه نشسته بود و توهم کشتیبانی داشت:
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همیافراشت سر
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدتی در فکر آن ماندهام
صاحب تأویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
بهعنوان کسی که از سالهای ۱۳۶۱ تا همین
الان دستاندرکار مقولهی زندان و شکنجه در رژیم آخوندی بوده و بهعنوان کسی که
صدها گزارش از وضعیت زندانها و زندانیان خوانده و با انواع خائنان آشنا هستم میگویم
نباید فریب چاقوکشیها و عربدهها و خالیبندیهای مصداقی را خورد. به تجربه
دریافتهام که خائنان ضعیفترین انسانها هستند؛ یعنی یک خائن بهخاطر اینکه قوی
بوده نبریده و به خیانت کشیده نشده است؛ یعنی از ضعیفترین زندانی خائن نشده هم بهصورت
کیفی ضعیفتر است.
این زخم، زخم یهودایی خیانت که بسیار هم دردناک است در نهاد و روح هر خائن
بیشتر از هر جای دیگر خودش را نشان میدهد. یک خائن بهتر از هرکس دیگر میداند که
چقدر حقیر است؛ و اتفاقاً کینه او نسبت به قهرمانان مقاومت و حتی زندانیان
شرافتمند ولی نبریده و خائن نشده، از این نقطه شروع میشود. این زبونی را از زبان
خود مصداقی در کتاب خاطرات خودش بخوانیم. او بهصورت کاملاً جدی و واقعی به محمد
توانا بازجوی متخصصش که باید حکم آزادیاش را امضا میکرد گفته بود: «من هیچ امیدی
به فردای زندگیام ندارم... ما قربانی درگیری شما با سازمان شدیم... احساس میکنم
در دنیایی زندگی میکنیم که در آن مبارزه مسلحانه دیگر جایی ندارد... چیزهایی در
ذهنم اتفاق افتاده است و الکی حرف نمیزنم و بهلحاظ اعتقادی بریدهام» توجیهات
بعدی مصداقی از جریان آزادیاش از زندان تلاشهای یک درهمشکسته است که تن به
خیانت داده و مورد تشویق بازجوی اطلاعاتی خود قرار گرفته است.
بریدگانی از جُنَم مصداقی دست به تئوریزه کردن خیانت خود زدهاند و بهصراحت
هم نوشتهاند. یار غار مصداقی که پای
نوشتههای خود «همنشین بهار» امضا میکند تا بدانجا پیش رفته که حتی به تطهیر
منفورترین خائن تاریخ، یهودای اسخریوطی، یعنی کسی که مسیح پیامبر را بهخاطر سی
سکه لو داد، پرداخته و نوشته است: «شاید یهودا میهنش را دوست داشته و درست یا
نادرست راه و رسم مسیح را در ضدیت با آن میدیده و بههمین دلیل بهاین نتیجه
رسیده که بیایم به قیمت یهودا شدن به قیمت تف و لعنت دنیا را به خود خریدن این کار
را بکنم..». . میزان بریدگی و فلاکت را ملاحظه میکنید. حضرات حاضرند برای «آزادی»
خود حتی جامهی میهنپرستی به تن یهودا کنند؛ اما واقعیت را جک آبت در کتاب شکم هیولا
بهخوبی تشریح کرده است. جک آبت که خود مدت ۲۴سال در زندان بوده و تجربیاتش را در کتاب مختصر و بسیار تکان
دهندهی «در شکم هیولا» نوشته است با اشاره به وضع این قبیل افراد مینویسد: «در زندان
افراد بریده زیادند دیدهام وقتی نگهبان خوکی از کنار آنها میگذرد، یکه میخورند.
آنها را دیدهام که چنان به تتهپته میافتند که نمیتوانند حرف بزنند. آنها را
دیدهام که فقط با نیاز بههم خوابگی شفاهی از امروز تا فردا زیستهاند. اینها
کسانی هستند که خشونت قضایا چنان خوار و ذلیلشان کرده است که هرکاری بهجز عمل
خشونتبار را هم انجام میدهند. اگر از خشونت نمیترسیدند، انسانیت خود را از دست
نمیدادند». البته کاپوی ما در ابتدای مسیر انحطاط و ذلت خود نمیتواند مجاهدین را
یک گروه بسیار خطرناک و در جبهه ضدخلق بنامد و با صراحت طینت ذلیل و یهودایی خودش
را بروز بدهد. لذا فریبکارانه مینویسد: مجاهدین «در صورت تغییر رژیم مجاهدین یکی
از بازیگران اصلی خواهند بود»
دروغگویی، لافزنی و دریدگی ویژگی اختصاصی کاپوی خارج کشوری:
دروغگویی و دروغپراکنی خط کار و مأموریت یک مول اطلاعاتی است. بهطور خاص
در خارج کشور وقتیکه کاپوهای سیاسی میدان پیدا میکنند راهی ندارند جز دروغ گفتن
و بیمحابا دروغ گفتن. یک کاپو از هیچ و پوچ کوهی میسازد و بر مبنای یاوهای نه
یک دروغ که سلسلهای دروغ بهصورت رگباری تحویل میدهد. این تهاجم طوری صورت میگیرد
که آدمی در تلی از خاکستر مسموم یک بمباران قرار میگیرد. هدف اصلی دروغگوییها،
پراکندن تخم شک و تردید بین عناصر مبارز و تفرقهافکنی بین آنان است. در این زمینه
مصداقی، بهمثابه یک کاپوی مخبط، دست همگنان خود را از پشت بسته است. فقط به چند
نمونه از دروغهای آشکار او اشاره میکنم.
ـ یکبار برادر مسعود خطاب بههمهی مجاهدین در نشست عمومی که چند هزار نفر بودند
گفت به خودتان غره نشوید. شما هرقدر هم که فداکاری کرده باشید و شهید داده باشید
بذرش را امام حسین که مظهر فدای مطلقه است پاشیده و فرمانده دسته ما (بهطور
تاریخی) ابوالفضل عباس است. این مضمون بارها تکرار شده و در نوارهایی که بهمناسبت
عاشورا و ماه محرم از تلویزیون پخش میشود هم آمده است. حالا ببینید مصداقی این
کلام انقلابی و فروتنانه را چگونه تحریف کرده: «خودش هم وقتیکه توی ارتش بود و
صحبت میکرد، آن زمانی که بهاصطلاح در اشرف بود اون ارتش را داشتند و اینها...،
میگفت ابوالفضل عباس، علمدار لشگر حسین بن علی، فرمانده لشگر حسین بن علی اگر
الآن تو ارتش آزادیبخش بود فرمانده دسته بود.... اینکه فکر کنید این میخواست
فرمانده دستهها را ببرد بالا بگوید که اون اگر در ارتش بود، الآن فرمانده دسته
بود؛ یعنی که فرمانده دستهها خیلی گنده و آن بالا بالا هستند. نه! میخواست بگوید
که حسین بن علی ناخن کوچکه من است. حسین بن علی ناخن کوچکه من است. فرمانده لشگر
اونها فرمانده دسته من است» (۳مرداد۹۸). آیا تعفن فاضلاب اطلاعاتی نظام مشام هر انسان باشرفی را نمیآزارد؟
این در حالی است که زیارت برادر مسعود در قتلگاه امام حسین در کربلا در سیوچند
سال گذشته بدون مبالغه صدها و صدها بار از سیمای مقاومت و از سیمای آزادی پخششده
و همه دیدهاند بهخصوص آنجا که رو به امام حسین میگوید:
من مرده بدم ز زندگانم کردی،
میترسیدم که گم شوم در ره تو،
اکنون نشوم گم که نشانم کردی،
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی،
درمانده بدم از همه پیشم کردی،
درمان دل خراب و ریشم کردی،
سرمستک و دستک زن خویشم کردی...
-نمونه دیگر جعل سند برای شبیهسازی اعدام نشدن برادر مسعود با
خودش یعنی بر اساس توبه و ندامت و همکاری با دشمن است. سندی که با یک نگاه میتوان
دریافت ساواک آخوندها ساخته و به دست مصداقی داده تا باعث رونق کسبوکارش بشود.
این هم در حالی ست که صدها زندانی مجاهد و صدها زندانی سیاسی دیگر از اوین تا
کمیته و زندان قصر در طول ۷سال و نیم
زندان با برادر مسعود بودهاند و شکنجهها و فشارهای طاقتفرسای روی او را شاهد
بودهاند. آنقدر که وقتی او را سرانجام در اردیبهشت ۵۴ از کمیته به اوین برگرداندند حتی موسی (سردار خیابانی) و قاسم
(مجاهد کبیر محمدعلی جابرزاده) میگفتند که در لحظات اول از فرط لاغری و وضعیت
نزار جسمی مسعود را نشناختند. صدها زندانی غیرمجاهد هم در آن سالیان شاهد بودند.
اینها چیزهایی است که در آن سالها در زندان شاه من خودم به چشم دیده و به گوش
شنیدهام...
ـ جعل خبر یکی از انواع دروغهایی است که کاپوی هفترنگ و هفتخط در آن بهغایت
استاد است. نمونه بارزش جعل خبر دروغ در مورد وضعیت خائنی منفور به نام مسعود
دلیلی داخل است. این خائن خودفروخته در ۱۰شهریور۹۲ نیروهای مهاجم مالکی به اشرف را راهنمایی کرد و با استفاده از
اطلاعاتی که داشت آنها را به مقر فرماندهی مجاهدان در اشرف برد. قاتلان با شقاوت
تمام دست به قتلعام ساکنان بیدفاع و غیرمسلح اشرف که فقط برای محافظت از اموال
مجاهدان در آنجا باقی مانده بودند زدند و ۵۲نفر از
آنان را بهشهادت رساندند. در پایان نیز مزد راهنمای خائنشان را دادند و پس از قتل
او صورتش را سوزاندند و جسدش را رها کردند و رفتند تا بعداً با امثال همین مصداقی
آن را به گردن مجاهدین بیندازند. از اینرو رژیم مدعی شد که قتل دلیلی یک تصفیهحساب
درونی بوده است. سپس مصداقی بهمثابه زبان و دست حاج قاسم سلیمانی به میدان آمد و
مدعی شد که مسعود دلیلی، مثل سعید امامی که به دستور خامنهای کشته شد، به دستور
مسعود رجوی کشته شده است (گزارش۹۳ صفحهی ۱۴۳تا۱۵۰)؛ یعنی بهترین هدیه را
برای مخدوش کردن یک قتلعام وحشیانه ضدبشری فراهم کرد و مدعی شد که با تحقیقاتی که
از DNA او شده مقامات عراقی
بههویت او بهعنوان یکی از ساکنان اشرف پی بردهاند. در یککلام سناریوی رژیم
برای اینکه اثبات کند کشتن مسعود دلیلی یک تصفیهحساب درونی بوده است تبلیغ شد؛
اما اسناد پزشک قانونی عراق که کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورا در اطلاعیهیی
منتشر کرد نشان داد که مسعود دلیلی همان خائنی است که مدتها قبل بریده و خود را
به نیروهای عراقی تسلیم کرده بود. این خوشرقصی مول اطلاعاتی تحسین کاپوهای دیگر
را برانگیخت. گرداننده انجمن نجات در تهران، مزدور ابراهیم خدابنده که علناً به
خدمت وزارت اطلاعات درآمده در نامهی تقدیر خود برای مصداقی «افشاگری» او را تبریک
گفت و نوشت «به نوبهی خود از ایشان قدردانی میکنم»!
-در یک نمونه دیگر از خبرسازیهای خائنانه مصداقی، اربابش در
وزارت اطلاعات مرتکب یک فقره اشتباه احمقانه شده بود که در مزدوری مصداقی جای
تردیدی باقی نمیگذاشت. در ۲۱تیر۸۴ تظاهراتی مقابل دانشگاه تهران برگزار شد. در این تظاهرات یک
هوادار مجاهدین با شجاعت پلاکاردی را بالا برد که عکس رهبری مقاومت بر آن نصب شده
بود. فیلمش هم گرفته شده و به دست سیمای مقاومت رسید و پخش هم شد. کاپوی دریده
دهان بلافاصله به میدان شتافت و بهاصطلاح مچ خبر دروغ مجاهدین را گرفت و افشا کرد
که مجاهدین به یک کارگر بیخبر از همه جای درمانده پول هنگفتی دادهاند تا عکس
رهبری را در تظاهرات دانشگاه بلند کند! اما چندی بعد برادر مجاهدی به نام امیر
پرویزی خود را به اشرفیان رساند و در یک مصاحبه تلویزیونی افشا کرد که چگونه در
این عملیات شجاعانه دستگیر شده و بعد از مدتی که زندان بوده خود را به اشرف رسانده
است. تصویر او در فیلم تظاهرات و تطبیقش با آنچه در تلویزیون نشان داده میشد صحت
حرفهای او را تأیید میکرد. نکته جالب این بود که امیر پرویزی میگفت نکاتی را که
مصداقی علم کرده است عیناً همان نکاتی است که در بازجوییهایش برای محمل سازیهای
معمول و ندادن اطلاعات زیر شکنجه گفته است؛ یعنی منبع مصداقی همان بازجویان
اطلاعاتی هستند. حالا سؤال این میشود که مصداقی چه رابطهای با بازجویان اطلاعاتی
دارد؟ اما مگر مصداقی از رو میرود؟ مگر کارخانهی دروغسازی او تعطیل میشود؟ (به
مقاله برادر مجاهد امیر پرویزی در همین رابطه نگاه کنید)
بیشتر
بخوانید:
افشاگریدرباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی – اشرف۳ - ایرج مصداقی، مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین
افشاگریدرباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی – اشرف۳ - ایرج مصداقی، مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین
-تازهترین دستهگل مول اطلاعاتی ما انتشار عکس ملاقات برادر
مسعود و بنیصدر با احمد بن بلا بود. این یابو علفی که از هول حلیم به دیگ افتاده
است عکس همسر بن بلا در کنار برادر مسعود ایستاده را بهجای فیروزه بنیصدر جا میزند
و یاوهسرایی میکند؛ اما هفته بعد خواهر مجاهد منصوره گالستان عکس کامل آن ملاقات
را منتشر میکند و واقعیت معلوم میشود.
-در یک نمونه دیگر مصداقی با سخافت مدعی شد که پیام شهید بنیانگذار
سعید محسن به برادر مجاهد عباس داوری درباره مسعود را دروغ میخواند و مدعی میشود
که این پیام را سال۵۹ منتشر کردهاند. این
در حالی است که همه مجاهدان زندانی در آن سالیان از این پیام مطلع بودند و صحبتهای
سردار خیابانی در اینباره هم سالیان از ماهواره پخش شده است.
-حالا از این شرف باختهی پیشانیسفید توقع دارید که وقتی بابا سیدی
کاشانی عزیز که تمام وجودش صداقت بود و پاکباختگی کتاب «سمفونی مقاومت» را مینویسد
بیاید تحسینش کند؟ نه! هرگز! مولها را برای همین موارد دستآموز کردهاند تا
قلادههایشان را رها کنند و آنها بلایند که: «در همین چند روز اخیر یک کتابی را
بیرون دادند به نام نویسنده او مثلاً آقای محمد سیدی کاشانی است علیه اسماعیل وفا
یغمایی. نشاندهنده سقوط اخلاقی همه آدمهاست. اون آقای سیدی کاشانی با بلاهت. در
سن ۸۰ سالگی، نزدیک به ۸۰ سالگی با بلاهت میآید و مدعی میشود که به توصیه من اسماعیل
وفا یغمایی واسهاش شعر هم گفته. خندهدار است! انگار که شما به من توصیه کنید که
بنده بشوم شاعر (۱فروردین ۹۷). زندهیاد زری اصفهانی در برابر این همه دریدگی برافروخته شد و
نوشت: «عجب، عجب، عجبا! برداشتهاید به تمام اعتقادات یک انسان که حدود ۵۰سال از عمرش را در زندان و مبارزه و میدان جنگ و هنر و ادب و قلم
صرف کرده است به بدترین و زشتترین شکل ممکن توهین کردهاید. هر چه که او باور
داشته است را با دروغ و شائبه و کلک و مرد رندی و شارلاتان بازی لگدکوب و لجنمال
کردهاید. به دوستان او و همرزمانش و همسنگرانش و آنهایی که برایش عزیز هستند
زشتترین تهمتها را بستهاید. داستانهای هزار و یکشبی هارونالرشیدی درست کردهاید
و در بوقهای آخوندها و رجالهها و کوتولهها کردهاید؛ و حالا وقتی آن انسان زخمی
از میدان جنگ برگشته برمیگردد که جوابی به آنهمه پلشتی و زشتی و بیماری و سرطان
روحی شماها بدهد. او نبوده است. یکی دیگر بوده است. کسی برایش نوشته است. نه او
آدم خوبی بود؛ و آدم خوبی یعنی کسی که بنشیند و هر چه جفنگیات شماها روزانه میگوئید
و مینویسید را قورت بدهد و از شدت خوبی و مهربانی و سادگی و صفا، قیس هم نزند؟؟
عجب عجب واقعاً از این همه منطق از این همه پررویی و از این همه خالی شدن از همه
پرنسیبهای انسانی... نه آنها دروغ نمیگویند؛ و خودتان هم خوب میدانید!». (زری
اصفهانی -۷فروردین۹۷)
-نمونه دیگر که این مزدور صدها بار تکرار کرده پول گرفتن مجاهدین
از عربستان سعودی است در این زمینه هرزه مرس خط مشخصی را دنبال میکند. اگر اطلاعاتی
آخوندی قبول کند که مجاهدین خودشان هزینههایشان را تأمین میکنند در این صورت یکی
از ستونهای منتسب کردن مجاهدین به استکبار جهانی و صهیونیسم بینالملل و عربستان
سعودی و... فرو میریزد.
و مگر این نمونهها تمامی دارد؟...
بدتر از همه اما ردیابی بهغایت وقیحانه و چندشآور جا و مکان رهبر مقاومتی
است که ولایت فقیه به خونش تشنه است. آیا این ردیابی برای ترور و کشتن یک مأموریت
اطلاعاتی و امنیتی نیست؟ هر آدمی که ذرهیی وجدان داشته باشد چه رسد به کسی که
زندانی این رژیم باشد مثل روز روشن میبیند و میفهمد که این کار فقط از یک بچه
جلاد جانی برمیآید. مجاهدین این را نه میبخشند و نه فراموش میکنند. وای اگر از
پس امروز بود فردایی...
این جهان پرآفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه
که اگر حق ست پس کو روشنی
سر زچه بردار و بنگر ای دنی
تو درون چاه رفتستی زکاخ
چه گنه دارد جهانهای فراخ
لافزنی در غربت:
از آنجا که این مول اطلاعاتی دستش هم بهلحاظ شرف مبارزاتی و هم بهلحاظ
محتوای سیاسی خالی است. بنا به مأموریت باید بزک و دوزک کند و با سرخاب و سفیدآب
خود را بیاراید و قلنبه بگوید و خالی ببندد تا خود را در محافل و بین امثال خودش
جاسازی کند. بهطور خاص لافزنی یکی از ویژگیهای اصلی این موجود پلید است. اول از
همه او باید برای خود در زندان که سرمایه اصلی تجارت او است، سابقهای بتراشد و
خود را «کسی» معرفی کند. برای همین مدعی میشود که مسئول بند برادران در زندان
بوده است. ادعای مسخره و مضحکی که بههیچوجه صحت نداشته است. او در خاطراتش نوشته
است: «از فروردین ۶۸ کلیه زندانیان زنده
مانده گوهردشت و بندهای اوین را به سالن ۴ منتقل
کردند. پس از اندک زمانی زندانیان سالن ۴و ۶ جابهجا شدند من از طرف زندانیان در هر دو سالن مزبور مسئول بند
بودم» (جلد۴ صفحه ۱۹۸) میخواهد با ارائه چهرهی یک زندانی مقاوم و مسئول از خود که در جریان
«مسائل» زندانیان بوده بنویسد: «من از قبل در بند مسئول منتخب بند از سوی بچهها بودم
و بالطبع بیشتر بچهها مسائلشان را بامن حل و فصل میکردند» «کمکم من در ارتباط
با زندانبانان نیز جا افتادم و مرا بهرسمیت شناختند».
من که خودم تجارب زندان شاه را دارم تقریباً با تمام زندانیان در دسترس که با
او همبند بودهاند صحبت کردهام. همه بدون درنگ با لبخند تمسخر به من جواب دادهاند.
یک نفر از آنان گفت مصداقی که چنین ادعایی را دارد کسانی را نام ببرد که او را بهعنوان
مسئول بند انتخاب کردهاند. محمود رؤیایی که بیشترین ارتباطات را با مصداقی در
زندان و بعد از زندان داشته برایم تعریف کرد که بعد از قتلعام سال۶۷ مصداقی بهعلت موضع ننگینش و همچنین شخصیت غیرقابلتحملش، از
طرف بچهها مطرود بود. هیچکس تاب تحمل او را نداشت و او برای اینکه خود را بین
ما جا کند پیشنهاد داد تا مسئولیت سرویس بهداشتی را به او بدهیم. ما بهخاطر اینکه
او بر اثر انزوای بیش از حد بهطرف پاسداران کشیده نشود موافقت کردیم؛ اما کاپوی
خالیبند رژیم در خارج کشور لاف مسئولیت بند کل برادران مجاهد را میزند؛ و البته
تراشیدن این قبیل پست و مقامها برای خود تنها در این مورد نبوده است. سیل این لافزنیها
ادامه دارد. از جمله در ۱۵مرداد۹۸ در مقالهیی به نام «من و متهمان ترورهای هستهای- نگاهی به
گزارش بیبی سی» میگوید: «من کسی هستم که هم در تظاهراتهای قبل از سی خرداد ۶۰ مجاهدین، بهویژه تظاهراتهای خرداد ماه ۶۰ شرکت داشتم و هم تنها فرد زندهای هستم که در ۵رشته تظاهرات مجاهدین در شهریور و مهر ۶۰ که خون از درو دیوار میبارید حضور داشته است. همچنین در خانههای
تیمی مجاهدین حضور داشتهام»؛ و آدمی بهراستی حیرتزده میشود که واقعاً او تنها
فرد زنده تظاهرات ۵مهر۶۰ است؟ او در چه خانه تیمی مجاهدین حضور داشته؟ همه که او را میشناسند
و خودش هم بهکرات اعتراف کرده که یک هوادار دور و غیرتشکیلاتی مجاهدین بوده است.
او در گزارش۹۳ خود را «یکی از اعضای
ستاد سازمانهای بینالمللی مجاهدین در هیأتهای این سازمان در مجامع بینالمللی»
معرفی میکند و میگوید: «من سالها در کمیسیون حقوقبشر حضور داشتم (تلویزیون
نوریزاده ۲۶تیر۹۸) و «من سالها در پارلمان اروپا کار کردم بیشترین حمایتها را در
پارلمان اروپا گرفتم. تنها بودم قطعنامه به تصویب رساندم در ارتباط با شورای ملی
مقاومت بود. نه اینکه سرویسی به من داده باشند نه، خودم میکردم» و «بنده
کارچرخان اینها در کمیسیون حقوقبشر و سو کمیسیون حقوقبشر در «آی. ال. او» در
سازمان بینالمللی کار در پارلمان اروپا بودم» و «برنامه سالانه اینها در ارتباط
با سازمانهای بینالمللی را بنده مینوشتم» و بالاتر از این: «من این مویم را در
راهروهای جهانی سفید کردهام. توی کمیسیون حقوقبشر و... اگر اینجا نشستهام و
دارم برای شما صحبت میکنم هر آنچه که میخواهد اتفاق بیفتد را دیدم با بزرگترینها
نشستهام. جامعه بینالمللی در طول ۴۱سال در
کنار ما نبود». (همان فاضلاب اطلاعاتی ۲۲تیر ۹۸) «این (کتاب) راجع به حقوق بشره سالها در حقوقبشر کار کردهام در
کمیسیون حقوقبشر و... سالیان سال کار کردم... اگر کسی بخواهد راجع به حقوق کار در
ایران تز بنویسه این را باید بخواند» (۹خرداد ۹۸) مصداقی علناً میگوید که گزارش اول جفری رابرتسون (حقوقدان
برجسته انگلیسی و قاضی سابق دادگاه بینالمللی جنایات جنگی در سیرالئون که در سطح
جهانی شناختهشده و معتبر است) را او نوشته است! یا اگر بخواهیم تخفیف بدهیم جفری
رابرتسون تحت رهنمودها و هدایتهای مصداقی بوده که گزارش خود را نوشته است.
واقعیت اما این است که در سالهای اولی که ایرج مصداقی به خارج آمده و هنوز
ماهیت و مأموریتش برملا نشده بود در کارهای حقوقبشری سازمان در خارجه بهعنوان یک
زندانی شاهد از او توسط مجاهد شهید حسین مدنی و سپس مجاهد خلق بهزاد نظیری استفاده
میشد. قطعاً او این صحنه را به یاد دارد که وقتی مجاهدین او را به دیدار کاپیتورن
گزارشگر ویژه حقوقبشر درباره ایران بردند، کاپیتورن بعد از همهی شنیدههایش از مصداقی
فقط یک سؤال کرد و پرسید تو چرا زنده ماندی و اعدام نشدی؟
مصداقی ناگزیر گفت که انزجار نامه نوشتم. اگر این را نمیگفت در نزد کاپیتورن
برگ سوخته میشد.
برادرم بهزاد نظیری بهمن گفت که مجموع مسئولیتهای مصداقی در فعالیتهای
حقوقبشری آرشیو مدارک و ملاطسازی برای ملاقاتها بوده است. هرازگاهی هم به او
مرخصی میدادهاند یک ماه یک ماه برود سوئد نزد زن و بچهاش! اما ببینیم مصداقی
کار کردن نزد مجاهدین را به چه دکانی برای رونق کسبوکارش تبدیل کرده است.
اما چه توان کرد که دنیا و مراجع بزرگ حقوقبشری قدر زحمات بیشائبه این مول
متوهم و خالیبند را نمیشناسد و بعضاً او را در دقیقه نود در پروژهها حذف میکنند.
نمونهاش را بخوانیم: «چند سال پیش همین بی.بی.سی ویژهنامهای راجع به حزب توده
میخواستند منتشر کنند از من هم یک تحقیق خواستند من جامعترین تحقیق در مورد حزب
توده و کشتهشدگان بهخصوص۶۷ را کار
کردم... ولی استفاده نکردند... در آخرین لحظه که میخواستند جنگ را ببندند مال من
را کنار زدند» (۶تیر۹۸) و دردمندی آنجاست که هیچکس هم پشیزی برایش قائل نیست و حتی کتابهایش،
یعنی مجموعهی لاطائلاتی که سر هم کرده، هیچ خریداری نداشته و باد کرده و روی دستش
مانده است. ملاحظه کنید خودش چه میگوید: «کسی اینها را نمیخرد این همه سر آن زحمتکشیدهام.
دوستانی که از این کتابها استفاده میکنند از انگشتان دست تجاوز نمیکنند» نه یکبار
که چندین بار گلایه میکند که «تا حالا یکدانه کتاب من را نخریدند رفتند روی
اینترنت دانلود کردند... حتی خود عفو بینالملل هم که حالا این کتاب را استفاده
کرده در گزارش اخیرش باز هم از من نخریدند» (۱۲دی۹۷) یا «دوستانی که از این
کتابها استفاده میکنند از انگشتان دست تجاوز نمیکنند. بدون حمایت و پشتیبانی از
آنها امکانناپذیر است. از دوستان تشکر میکنم. ولی این وظیفه دیگران را نمیپوشانند.
از هممیهنانم میخواهم که کتابها را از من بخرند» (۳بهمن۹۷)
کسی که برای خرید یک جلد کتابش این میزان گزیده و درمانده شده را در یک کفه
بگذارید و ادعاهای عجیب و غریبش را در کفهی دیگر تا بهمعنای واقعی اعتبار او و
حرفهای مثلاً سیاسیاش را بفهمیم. در مورد توهمات فوق تصور این یابو علفی که برای
خرید یاوههایش اینقدر التماس میکند ذکر چند نمونه خالی از لطف نیست؛ اما به جد
از خواننده تقاضا میکنم جلو خنده خود را بگیرد.
ـ این مخبط نوشته است که در سال۶۹ـ۷۰ به بازجویش گفته است: «نگاهی به اردوگاه شرق بیاندازید بخشی فرو
ریخته بهزودی بقیهاش نیز فرو خواهد ریخت» و دست برقضا این پیشگویی پیامبرانه در
همان سال (۱۹۹۱) درست از آب درمیآید!
(جلد۴ خاطرات صفحه ۱۸۹) مگس روی برگ کاه نشسته که ادعای علم کشتیرانی داشت در جای دیگر
فرموده است در عالم سیاست در مورد ایران ترامپ و اسراییل دیر رسیدهاند و او بوده
که از سالهای قبل همین خط را پیشنهاد میداده است. بخوانیم: «من تو خیابونهای
تهران شعار مرگ بر خمینی میدادم. با جون هم میدادم. ترامپ، اسراییل یا هر کس
دیگر اگر شعار علیه جمهوری اسلامی میده اونه که دیر اومده من ۴۱ساله تو این مسیر هسستم! اونان که دیر اومدهاند! اونا تازه
رسیدهاند!» بعد از این همه در افشانی بعد هم خود را در تراز ترامپ و اسراییل قرار
میدهد که: «تازه چقدر صداقت دارند! کسی نمیداند تا کجا میروند! کسی نمیداند
کجا از خر شیطون پایین میآیند، کسی نمیداند کجا سازش میکنند، کسی نمیداند کجا
کنار میآیند کسی نمیداند» ولی اگر ترامپ و اسراییل هم کوتاه آمدند که مهم نیستند.
مهم این است که یابوی مخبط کوتاه نیاید! بخوانیم و بخندیم: «اما من میدانم تا تو
گور هم بگذارند کوتاه نمیام. تا تو گور هم بگذارند سازش نمیکنم». (۲۲خرداد۹۸) ایضاً ایشان معتقد است
که: «بولتون هم یک احمق است... شما فکر میکنید بولتون خیلی عقل کله...؟ » (۸خرداد۹۸) در هنگامهی شلتاق و پلتاق
حتی از مارکس هم کوتاه نمیآید و او را هم بی نصیب نمیگذارد: «(چپ و مارکسیستها)
مشکلش در مارکس است.... مارکس از هر سوسیالیسم تخیلی خودش تخیلیتر است. پیشبینیهایش
درباره انقلاب جهانی درست از آب درنیامد. هیچ کجایی تئوریهایش درست نیامد. چون
هیچ جایی تئوریهایش در جهان ندارد». با این حساب و از این مغز معیوب مخبط بعید
است که بخوانید سازمان مجاهدین هم خط و خطوط سیاسیاش را با او تعیین میکند؟
بخوانیم: «این حقارت مسعود رجوی و دستگاه او و فرقه رجوی است؛ و در واقع این
سازمان است که حتی خط و خطوط سیاسیاش را صبح بلند میشود با من تعیین میکند».
تازه خدا رحم کرده که این یابوی افسارگسیخته بهقول خودش شاخ به جیب نشده وگرنه
باید احتمالاً از کره مریخ برایش دکتر میآوردیم تا چیزفهم شود که مگسهای نشسته
بر برگ کاه و کشتیرانی بر بول خر چهها که نمیکنند! بچههای ارتش آزادیبخش، در
اشرف۳، بهاین قبیل چیزها میگویند «نشاط در صف»!
علت همنشینی و ظاهر شدن با خدابنده مأمور تمامسوز شده در تلویزیون
اینترنشنال
یک مول اطلاعاتی، مثل مصداقی، نهتنها خودش بیپرنسیب و بیمرز است که
اتفاقاً در صدر وظایف محولهاش مخدوش کردن مرزبندیهاست. بهطور خاص اگر شهوت اسمورسم
هم داشته باشد و کشته مردهی آنتن و مصاحبه هم باشد. عطش شهرت و خودنمایی روی آنتن
در مصداقی بهواقع تهوعآور است. این جنون در مصداقی به حدی است که علناً و با صراحت
و وقاحت به زبان هم میآورد. با عفو بینالملل و گزارشگرانش درافتاده که «چرا با
من صحبت نکردی» از بیبی سی و صدای آمریکا و بقیه رسانهها هم طلبکار است که چرا
با فلانی مصاحبه کردید و با من نکردید؛ و تا آنجا پیش میرود که حتی از اینکه با
نشریات و رسانههای رژیم هم مصاحبه کند ابایی ندارد. مختار شلالوند، از دوستان خود
مصداقی اصل حرف را زده است. او در ۱۴تیر۹۷ گفته است: «بارها از
زبان ایرج مصداقی شنیدهام که با هر رسانهیی حتی مربوط به جمهوری جنایتکاران حاضر
است بهطور زنده صحبت کند بهشرطی که سانسور نشود». بسیار روشن است که این شرط،
پوشال و خر رنگ کن است. یک مصاحبه را در رادیو یا تلویزیونی مثل یک دسته علف جلو
پوز او بگیرید شش معلق میزند و شش دفعه دستتان را میبوسد.
بااین همه حتی برای حفظ ظاهر هم که شده نمیباید در تلویزیون اینترنشنال با
خدابنده مأمور تمامسوز شده اطلاعات آخوندها گرداننده اینترلینک و پاچهلیس قاسم
سلیمانی همکاسه و ظاهر میشد؛ اما اینکه این دو حیوان درست در روز گردهمایی بزرگ
مقاومت ۹تیر ۹۷ برای لجنپراکنی علیه مقاومت ایران باهم به یک گاری بسته شدند،
بیحکمت نبود. رژیم از طریق نفوذیهای خودش در تلویزیونهای فارسیزبان که تعدادشان
هم کم نیست ترتیبی داده بود که هر دو آنها به فرمودهی وزارت در انتظار انفجار بمب
در ویلپنت نشسته بودند تا بلافاصله به اظهارنظر و فضاسازی در تلویزیون مربوطه بپردازند
و همچنان که اطلاعات آخوندها بعداً ادعا کرد بگویند مجاهدین خودشان بمبگذاری کردند.
آخر بهقول خمینی اینها همیشه عادت دارند که خودشان خودشان را بکشند و شکنجه کنند
و به گردن رژیم بیندازند!
برنامهریزی اطلاعات آخوندها برای بمبگذاری در ویلپنت به این دو جانور منحصر
نمیشد. دبیرخانه شورای ملی مقاومت اطلاعیه اول آذر ۱۳۹۸ دست آخوند حسامالدین آشنا را هم رو و اعلام کرد. حسامالدین
آشنا رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک و مشاور سیاسی روحانی و معاون سابق وزارت
بدنام اطلاعات... داماد قربانعلی دری نجفآبادی وزیر سابق اطلاعات است. او در
دادگاه ویژه روحانیت نقش فعالی در سرکوب روحانیان و طلاب مخالف رژیم داشته و
نماینده روحانی در شورای نظارت بر رادیو و تلویزیون آخوندی است. او همان دژخیمی
است که در ۲۹خرداد ۱۳۹۷ در توئیتی با رمز و کنایه مقاومت ایران و شخص خانم رجوی را به
ترور تهدید کرد و نوشت: «آنها که بهدنبال تابستان داغ هستند ماجرای نیمروز را هم
فراموش نکنند» در اطلاعیه شورا آمده است: «نیمروز اسم فیلمی است که توسط سپاه
پاسداران در ارتباط با ۱۹بهمن سال ۱۳۶۰ و شهادت اشرف رجوی و موسی خیابانی ساخته شده است. روز ۳۰خرداد ۱۳۹۷ شبکههای اجتماعی و
رسانههای رژیم توئیت حسامالدین آشنا را ”رمز شروع عملیات“ و ”یک کد امنیتی که
رمزگشاییاش کار هر کسی نیست“ توصیف کردند. آنچنانکه بعداً روشن شد این توئیت
اشاره به یک توطئه بزرگ تروریستی بود که قرار بود ۱۰روز بعد در ۹تیر ۱۳۹۷ در گردهمایی بزرگ ایرانیان در ویلپنت با حضور خانم مریم رجوی به
اجرا در بیاید. فاشیسم دینی حاکم برای انفجار این گردهمایی و یک کشتار جمعی برنامهریزی
کرده بود که در آخرین مراحل کشف و خنثی شد و ۴ تروریست از جمله یک دیپلمات تروریست رژیم دستگیر و از آن زمان
در زندان در بلژیک بهسر میبرند».
از طرف دیگر فضاحت همنشینی دو مزدور به حدی بود که هرکس با کوچکترین شم
سیاسی میفهمید این کار، برای هر مدعی سیاسی، بهمعنای یک استریپتیز سیاسی است. خاصه اینکه بعد هم بر اثر یک گاف مسئول
تلویزیون تمام ریاکاری مصداقی لو رفت؛ زیرا که در طول برنامه پز مصداقی طوری بود
که گویا کاری به خدابنده ندارد. در حالیکه در پایان نشان داده میشد که این دو
پسرعموی ناتنی تا چه اندازه با یکدیگر مهربانند و در واقع هر چند گاهی گوشت همدیگر
را میخورند اما استخوان هم را هرگز دور نمیریزند؛ و بهراستی این سؤال مطرح شد
که علت این کار چه بوده است؟ مصداقی میدانست که خدابنده کیست و همیشه از او بهعنوان
«کسانی که همسو با رژیم هستند و از طرف اطلاعات رژیم هم حمایت میشوند» یاد میکرد؛
اما در آن زمان کسی نمیدانست که رژیم در طراحی خود برای توطئه انفجار در محل
گردهمایی بزرگ مجاهدین در ویلپنت بهطور همزمان یک برنامه تلویزیونی هم ترتیب داده
تا خبر انفجار را در جا و بهصورت مستقیم پخش بکند. اگر توطئه به بار مینشست آنوقت
بود که این دو یابوی گاری اطلاعات رژیم به عر و تیز میافتادند و چه علمشنگهای
که بهپانمیکردند؛ اما با دستگیری تروریستها و لو رفتن نقش رژیم در این عمل
تروریستی مصداقی بدجوری بور شد. بهطوریکه یکی از «عم قزی»هایش که در کینهکشی
نسبت به مجاهدین دستکمی از خود مصداقی ندارد به صدا درآمد و نوشت: «مصداقی در
مصاحبه اخیر در چشمانداز تلویزیون اینترنشنال در کنار مسعود خدابنده نشست و به
سؤالات پاسخ داد؛ و در انتها هم با او سلام و خوشوبش کرد. این از نظر من محکوم
است. صحبت من... بر سر کسی است که بنا بهگفته رسمی خودش مشاور مالکی در عراق بوده
است. به ایران رفت و آمد دارد و با انجمن ساخته رژیم جمهوری اسلامی همکاری میکند....
برای من بسیار تأسفآور بود که در طول برنامه آقای مصداقی روی خود را به هیچوجه بهسوی
خدابنده برنمیگرداند و این حالت را تداعی میکند که نسبت به او دافعه دارد ولی تا
برنامه تمام میشود و تصور این است که دوربینها دیگر کار نمیکنند، روی خود را بهسوی
خدابنده برمیگرداند و در حال خنده با او سلام و خوشوبش میکند! چنین برخورد
دوگانهای برای من بسیار شوکآور بود (عاطفه اقبال ـ۱۴تیر۹۷).
من وقتی این اعتراض را دیدم بیاختیار این شعر سعدی به یادم آمد که:
تا سگان را وجوه پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدیگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه خود بدرند
از برای استخوان
مصداقی گاه پاچه بی.بی.سی و رادیو آمریکا و بقیه رسانهها را میگیرد و گاه
به مداحی از همانها میپردازد. علت این تغییر رنگها هم هیچ نیست جز اینکه آیا
با او مصاحبه کردهاند یا نکردهاند. آیا استخوانی جلویش انداختهاند یا نه؟
دعوایش بر سر این است که او را «آدم» حساب کردهاند یا قازوراتی بیاعتبار است.
پز مصداقی در این رسانهها با هتاکیهایش در طویلهی «سر سعید بهبهانی» که خود
مولی هفتسر است قابل توجه است. در رسانههایی مثل بیبی سی و ایران اینترنشنال و
صدای آمریکا و... بیشتر یک فکل کراواتی محقق است اما زمانی که جفت هرمافردویک خود
را مییابد دهان را مثل چاهکی از عفونت و گنداب باز میکند و هر چه میتواند علیه
مقاومت و شخص مسعود رجوی میگوید. هرزهدراییها و فحاشیها و زبان پر از نکبت
مصداقی، در کنار زوج هرمافرودیک خود، همیشه مرا به یاد «هوشنگ عقابی» میاندازد.
هوشنگ عقابی از افسران ضداطلاعات شهربانی بود که در کمیته ضدخرابکاری زمان شاه
بازجویی میکرد. او بهقدری دریده و وقیح بود که سایر بازجویان و ساواکیها اسمش
را گذاشته بودند «هوشنگ ملوط» (البته لقب او کلمه دیگری بود که من برای رعایت عفت
کلام معادلش را گذاشتهام. زندانیان زمان شاه میدانند من چه میگویم) او در
ابتدای بازجوییهایش از دستگیر شدگان با رکیکترین فحشهای چالهمیدانی آغاز میکرد.
بعد که زندانی مقاومت میکرد و او از شکنجه کردن خسته میشد دامنهی فحاشیاش به سازمان
و محمد حنیف میرسید که «این چیزها را به ما یاد داده»؛ و باز اگر مقاومت ادامه مییافت
همان فحشهای چالهمیدانی نثار دکتر مصدق و میرزا کوچک خان و بعد هم ستارخان میشد؛
و مدتی بعد فحشها به امام حسین و حضرت علی و حضرت محمد داده میشد و عاقبت هوشنگ
ملوط درمانده هر چه فحش لاتی و لومپنی را داشت به خدا میداد که اصلاً چرا چنین
موجوداتی را خلق کرده است. مصداقی نیز همین مسیر را طی میکند و البته در وقاحت و
دریدگی هوشنگ ملوط باید بیاید پیش او آموزش ببیند.
تا آنجا که به رجوی و ما مجاهدین مربوط میشود از انبیا خود در کتاب مقدس
آموختهایم: «خوشحال باشید اگر بهخاطر من به شما اهانت میکنند و جفا میرسانند و
بهناحق هر گونه افترایی به شما میزنند» و از زبان سعدی شنیدهایم:
گر خردمند از اوباش جفای بیند
تا دل خویش نیرزد و در هم نشود
سنگ بیقیمت اگر کاسهی زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
کاسهلیسیهای تهوعآور برای نفوذ در ولینعمت جدید
آن زمان که مصداقی گزارش۹۲ و ۹۳ را مینوشت که «عمیقاً از مبارزات مجاهدین خلق علیه تمامیت نظام
جمهوری اسلامی حمایت» میکند، هنوز پردهی ریا دریده نشده بود هنوز دستور از مرکز نیامده
بود تا صراحتاً بنویسد: «رابطه من را با فرقه
رجوی میدانید، میزان نفرت من از این فرقه را هم میدانید» اما چند سالی نگذشت که
مصداقی باز هم به فرموده اطلاعات به کشفیات سیاسی بسیار بدیعی رسید. از جمله اینکه: «شاه فرد میهنپرست
بود» و یا «خدمات رضا شاه و
محمدرضا شاه در تاریخ ایران ستودنی ست... وقتی اقدامات محمدرضا
شاه را میگذاری روی یک ترازو اشتباهاتش را یک ترازو باز اقداماتش سنگینی میکند».
ولی البته «او هم اشتباهات خاص خودش را داشت اشتباهات شاه منجر به انقلاب ۵۷ شد». (۱۲تیر۹۸) حتی هویدا، نخستوزیر شاه هم «یک چهره مردمدوست بود و دلش برای
مردم ایران میسوخت»(۲۰فروردین۹۹). اینها البته کشف و
شهود نیست فقط فرموده وزارت اطلاعات و جزیی از سیاست وزارت در مطرح کردن سلطنت
برای آلترناتیو تراشی در مقابل مجاهدین است.
هر انسانی چهارتا کتاب تاریخ خوانده باشد از خود میپرسد پس آنهمه کشتارها و
شکنجهها در زمان شاه چه بود؟ دروغ بود و افسانه؟ و آیا بهراستی ما ملتی بیحافظه
هستیم که از یاد ببریم قاتل دکتر فاطمیها و کریمپورها و حنیفنژادها و احمدزادهها
و جزنیها چگونه میتواند «میهنپرست» باشد؟ مصداقی بهعلت همان ویژگی انحصاری
کاپویی، یعنی دریدگی و وقاحت، کم نمیآورد و تازه بعد از این شکرخوریها میگوید:
«من بهلحاظ فکری مصدقیام، سوسیالدمکراتم»
اما همین مصدقی سوسیالدموکرات در کلهمعلق و شامورتیبازی دیگری میگوید:
«اگر میگویید که من کدام چهرهها را در خارج از کشور میپذیرم من رضا پهلوی را از
همه اینها ترجیح میدهم. من رضا پهلوی را از چپ چپش تا راست راستش ترجیح میدهم..».
مجیزگوییهای سلطنتی طبق دستورالعمل وزارتی بیدریغ ادامه پیدا میکند.
مصداقی میگوید:
-«شرمآور است دشمنی کردن با رضا پهلوی»
-«رضا پهلوی دارد شعار مردم ایران را تکرار میکند... مگر او چه میگوید؟
میگوید نافرمانی مدنی، همان چیزی که الآن در داخل شاهد آن هستیم تظاهراتها،
برداشتن روسری و... اینها باعث سقوط نظام خواهد شد. اینها را رضا پهلوی میگوید و
کجایش غلط است؟» (۳۱مرداد۹۷)
- مول مخبط سپس در یک معلق زدن دیگر میگوید البته «من ژنم با
پادشاهی نمیخواند. دوستان عزیز من مخالف پادشاهی هستم، اما مخالف رضا پهلوی نیستم».
همه این حرفها هم برای این نتیجهگیری است که: «من بارها در برنامهام گفتم
یک موی گندیده فرح پهلوی میارزد به صد تا مریم رجوی و اشرف دهقانی» (۳اسفند۹۷) آستانبوسی مصداقی در
اینجا بهواقع مشمئزکننده است؛ مثلاً عکسی منتشر شد که نفری داشت دست رضا پهلوی را
میبوسد. سروصدایی شد و رسوایی بهقدری بالا گرفت که عدهیی آن را یک جعل فتوشاپی
خواندند؛ اما مصداقی به فریاد «آقا رضا» رسید و اول از همه آن را تأیید کرد: «در
اینکه این اتفاق افتاده بود شکی نیست..». . بعد در نقش وکیل مدافع رضا پهلوی گفت:
«در فضای مجازی از او سؤال کردند و جوابش را هم دادهاست... رضا پهلوی از این
کارها خوشش نمیآید چون من از نزدیک دیدهام». البته مصداقی نمیگوید که از کدام
نزدیک ولی تیغهای خاردار یک مول اطلاعاتی که مأموریت ویژهی نفوذ دارد او را لو میدهد
و شروع به پاچه گرفتن از هواداران رضا پهلوی میکند: «هواداران رضا پهلوی بزرگترین
دشمنان رضا پهلوی هستند بهخصوص خارج کشور. رضا پهلوی فردی است که فاصله عمیقی بین
خودش و هوادارانش دارد» در جای دیگر به این قبیل تیغ پراکنیها دوباره اشاره
خواهیم کرد؛ اما از آنجا که بسیار هفتخط است عادت کرده جایی نخوابد که آب از زیرش
رد شود. بلافاصله سهم این مداحیها و تحریفها را میخواهد؛ یعنی با عقدهی یک تازه
به دوران رسیدهی هر جایی خودش را در ردیف شخصیتهای سیاسی به ثبت برساند. بخوانیم
و به این همه عقده و رندی بخندیم: «در همین تیرماه۱۳۸۸ یک برنامهیی توی شهرداری پاریس داشتیم. من بودم و
یک سری چهرههای سیاسی از جمله رضا پهلوی و... من پشت
ایستاده بودیم و صحبت میکردیم دیدم رضا پهلوی آمد با تکتک آدمها که آمد دست میداد
و خودش را معرفی میکرد و اسمش را میگفت. من سیزده سال پیش یک صحبتی با صدای
آمریکا داشتم در مورد سازمان بینالمللی کار و... رضا پهلوی خوشش آمده بود و برایش
تازگی داشت خودش زنگ زد و با من صحبت کرد» تا اینجا بده بستان مصداقی با رضا پهلوی
انجام شده است. ما فهمیدهایم که از سال ۸۸ مصداقی،
در کنار «یک سری چهرههای سیاسی» با او رابطه داشته و رضا پهلوی به او زنگزده و
باهم گفتگوهایی هم داشتهاند؛ اما استدلال سیاسی مصداقی برای این میزان زبونی و
فلاکت و پا گذاشتن به روی خون تمام آزادیخواهانی که در مبارزه با استبداد وابستهی
سلطنتی جان باختند چیست؟ این وظیفه و مأموریت ویژهی مول اطلاعاتی آخوندهاست. او میگوید:
«آلترناتیو نداریم. پس باید باهم کار کنیم از رضا پهلوی گرفته تا نیروهای چپ تا ملیگرایان،
صحنه این است که دارید میبینید. از کره مریخ نمیتوانید آدم بیاورید ما همین
هستیم که داریم همدیگر را میبینیم پس بهتر است که راه همگرایی باز بشود و یکچیزی
را داشته باشیم که در لحظه موعود ارائه بدهیم». نباید فراموش کنیم که: «رضا پهلوی
وارث شاه و رضا شاه است که کارهای مثبتی کردند» (۳بهمن۹۷)
واقعیت و مأموریت
در آش هفتجوش چپ دستپخت مصدقی و سوسیالدموکرات که البته یک موی شاه که سهل
است یک موی زن و بچه و نوه و نبیرهاش را هم به عالمی نمیدهد هدفی نهفته است، هدف
همان انجام یک مأموریت مشخص و پیش بردن خط وزارت اطلاعات است که هاشم خواستار آن
را به بهترین صورت فاش کرده و دارد بهای سنگین آن را در زندان شیخ میپردازد.
ولی مصداقی در انجام این مأموریت تا آنجا پیش میرود که شاهزاده خودش خوبست!
اما اطرافیان بد هستند درست مانند خود شاه!
لذا دلسوختهتر از هر دایهای دلواپس رضا پهلوی میشود که «چه خونی به دل
رضا پهلوی هم میکنند» و به هوادارانش سفارش میکند: «یه خورده از خود رضا پهلوی
یاد بگیرید» (۲۱ آذر۹۷) این شارلاتان بازیها کار نیروهای هوادار او است! این به دور از
رضا پهلوی است. تنها نیروی سیاسی که هوادارهایش متفاوت از رهبر است سلطنتطلبها
هستند. یک فاصله عمیق بین رضا پهلوی و فرح پهلوی با نیروهایی که ادعای طرفداری از
او را دارند متفاوت است و من دیدم جاهایی که رضا پهلوی بوده چطوری از دست اینها
فرار میکرده است» (۱۲تیر۹۸) خوب میماند که یک نقص اصلی را در دستگاه گلپسر پیدا کنیم.
به دیالوگ مسخرهی بهبهانی و مصداقی بهمثابه معرکهگیر و بچهمرشد توجه کنید.
مصداقی ریشه تمام نابسامانیهای رضا پهلوی را کشف کرده است: «من همهی این مشکلات را
در رضا پهلوی میبینم. رضا پهلوی به مشاور نیاز دارد، مشاور در همهی زمینههای او
باید وارد شود». بچهمرشد اینجا وارد میشود و دم تکان میدهد و ریش میجنباند که:
«کسانی مانند شهریار آهی و پسر ذکاء الملک فروغی قرار بود به او آموزش بدهند. دکتر
ودیعی گفت در مصر اعلیحضرت به من فرمودند کمکش کنید و درسش بدهید. ولی گوش نکرد
ولش کردم»؛ و مصداقی تصحیح میکند که: «اینها معلم بودند ولی مشاور چیز دیگری است»
(۳اردیبهشت۹۸). منظورش این است که مشاور از نوع مصداقی باشد! دیگر به چه زبانی
باید به بچه شاه گفت مرا ببر به خانهات! ۵۰درصداش که
حل است مانده است که رضا و مادرش هم راضی شوند! فقط یک مشکل کوچک باقی میماند و
آن این است که وزارت قبل از مصداقی فکرش را کرده و به اندازه کافی عوامل شیخ را در
اطراف بچه شاه کاشته است. آنقدر که اردشیر زاهدی و سردژخیم پرویز ثابتی هم به خط
آمده و برای قاسم سلیمانی غشوریسه میروند!
بااین همه مصداقی به مطربی ادامه میدهد: «من اگر مشاور رضا پهلوی بودم من
اگر با او نزدیک بودم به او میگفتم آقای عزیز الآن وظیفه شما این است که یک
اطلاعیه بدهید» تمام! یعنی شاهپسر که البته از دید مصداقی عقبهاش به مادرش رفته
باید بدترین دشمنان خود، یعنی هوادارانش، را کنار بزند؛ و مصداقی را بهعنوان
مشاور انتخاب کند و بعد باید یک اطلاعیه بدهند. محتوای اطلاعیه چه باشد؟ این را
دیگر شاهپسر خودش روشن کرده. فراخواندن بخش عظیمی از نیروهای بسیج و پاسدار که با
ایشان در ارتباط هستند!
اینجاست که باید به سیاق پیامهای بیسیمی گفت: از وزارت به وزارت، دریافت شد...!
دلیلش را هم که چیزی جز طرح و برنامه علیه مجاهدین و مقاومت نیست مصداقی خودش
به بهترین صورت اعتراف کرده و میگوید: «یک نفر گفته بود که شما رضا پهلوی را
ترجیح میدهی؟ خوب معلوم است پس چکار کنم مریم رجوی را بیاورم؟ معلوم است که رضا
پهلوی را صدبار به مریم رجوی ترجیح میدهم. یا مسعود رجوی را بگویم صدبار من ترجیح
میدهم رضا پهلوی را» (۲۱آذر۹۷) آیا از این صریحتر میتوان اعتراف کرد؟ مول اطلاعاتی ما نه مسالهاش
رضا پهلوی است و نه ملت ایران و نههیچ چیز دیگر. خوب و بسیار خوب میداند که
مجاهدین آلترناتیو بیچونوچرای رژیم آخوندی هستند و او مأموریت دارد تا همین را
مخدوش کند.
با خواندن و شنیدن مواضع مصداقی روشن میشود که نهتنها با یک خائن درهمشکسته
روبهرو هستیم که با یک مأمور حاضر به خدمت اطلاعاتی آخوندها مواجهیم. یکی از مولهای
اطلاعاتی نهادهای امنیتی. کاری که نهادهای امنیتی با زندانیان کرده و میکنند. چیز
تازهیی هم نیست. همین چندی پیش یکی از دستگیر شدگان وزارت اطلاعات نمونه مشابهی
را بیان کرد. فرزانه جلالی، فعال مدنی و دانشجوی محروم از تحصیل که در سال ۱۳۹۵ است که با اتهامات امنیتی از سوی مأموران اداره اطلاعات
کرمانشاه بازداشت شد. او درباره پیشنهاد همکاری مأموران اداره اطلاعات کرمانشاه
گفت: «خیلی راحت به من گفتند تو که میتوانی به خارج از کشور سفر کنی. برو و پروژههای
ما را آنجا اداره کن. به من حتی گفتند برو هر طور که دلت میخواهد زندگی کن. به ما
هم فحش بده، به جمهوری اسلامی فحش بده اما با ما همکاری بکن. به این شکل وقیحانه و
خیلی صریح پیشنهاد دادند» (https://iranwire.
com/fa/jinac/۳۳۴۸۱) اینیکی از دهها و صدها پیشنهادهای مأموران اطلاعاتی به
زندانیان و دستگیر شدگان است
بسیار بسیار خطرناک
مأموریت مصداقی مقابله با چیزی بهقول خودش «بسیار بسیار خطرناک» برای رژیم
است. مأموریت او این است: «فرقه رجوی یک فرقهیی بسیار بسیار خطرناک و ضدمردمی ست.
از نظر من فرقه رجوی در جبهه خلق و جبهه مردم قرار ندارد» رجوی هم از بزرگترین
جنایتکاران ضدبشری است! تمام مأموریت در همین مختصر خلاصه میشود. در راستای این
مأموریت است مصداقی به مجیزگویی از بچه شاه میپردازد و واقعیاتی از مجاهدین را که
حتی خامنهای هم بر زبان آورده، منکر میشود؛ مثلاً در مورد تظاهرات مردم و شعار
به نفع رضا پهلوی با اینکه خود رژیم اعلام کرد که این کار، کار مأموران اطلاعات
بوده مصداقی کف به دهان میآورد که: «با وقاحت! با وقاحت با پررویی (مجاهدین) مینویسند
آنهایی که در ایران شعار رضا شاه روحت شاد و یا به نفع رضا پهلوی شعار دادند میدهند
اینها امنیتی هستند این شعارها را میدهند» (۳دی ۹۷)
در توجیه حرف خامنهای هم میگوید: «ملت سؤال میکردند که پس این فرقه رجوی
کجاست؟ خامنهای آمد و گفت، او یک مثلث درست کرد و گفت یکطرفش آمریکا و موساد و
غرب و اسراییل و استکبار جهانی، یکطرف فرقه رجوی است» و اضافه میکند: «شعارها
فقط به نفع یکطرف، فقط و فقط به نفع رضا پهلوی و فقط و فقط به نفع پهلوی و رضا
شاه و داستانهایی توی همین مایهها، درود بر رضا پهلوی، پس بنابراین فقط و فقط به
نفع اینهاست به نفع فرقه رجوی هیچی نبود».
از فرط پرگویی گاه دم خروس مأموریت بدجور بیرون میزند. چون واقعاً هر پرتوپلایی
از هرکجا بالاخره به مجاهدین و مسعود رجوی ختم میشود. انگار که گرداننده تئاتر
وزارتی پیاپی با ایما و اشاره در ابتدا و در وسط و در انتهای هر سوژهای به بازیگر
میفهماند که برگرد به سوژه اصلی! از اینرو چه با ربط و چه بیربط، همهی حرفهای
مصداقی به مجاهدین و مسعود رجوی ختم میشود؛ مثلاً وقتی در مورد قتل میترا استاد که
توسط محمد نجفی بهقتل رسید صحبت میکند و بهطور غیرمستقیم به دفاع از او برمیخیزد
که «کمتر فساد مالی به او میچسبیده و از بقیه در میان رژیمیها خوشنامتر بوده
است». بهاین نتیجه میرسد که: «(شیعیان معتقدند) برای از میدان به در کردن رقیبتان
بدترین بهتانها را میتوانید بزنید. این را شیعه بهش معتقد است و انواع و اقسام
فرق شیعه بهش معتقدند؛ و در میان گروههای ایرانی فرقه رجوی هم بهاین باور داره و
در عمل اجرا میکند» (۹خرداد۹۸) معنای دفاع از حقیقت
را در فرهنگ کاپوها میبینید؟
مأموریت چیست؟
روشن است که این یک هذیانگویی بیچارچوب و بیسمتوسو نیست. یک خط است. یک
مأموریت است. خودش اسم مأموریتش را «از عرش به فرش کشاندن مجاهدین» نام نهاده است.
در این مأموریت باید اثبات شود مجاهدین هیچ پایگاه اجتماعی در میان مردم
ندارند. در درون خودشان هم با بحران مواجه هستند. او میگوید: «مریم رجوی اونجا
(آلبانی) کنگر خورده و لنگر انداخته بهخاطر بحران تشکیلات است. مریم رجوی یکبار
رفتوبرگشت چرا؟ چون مسعود رجوی که نیست که نشانش بدهند. نیست که صدایش را
بگذارند، مرده حیاتی ندارد، اگر داشت که عرضه میکردند بحران تشکیلاتی است در
اونجا». (۳۰فروردین ۹۶)
در این مأموریت باید اثبات شود: «فرقه رجوی بهعنوان یکی از بدنامترین سازمانهای
سیاسی امروز ایران که مورد نفرت عمومی است؛ و «در ایران تا اسم مجاهدین را میبری
باید عقب عقب بروی. از هجومی که مردم میآورند» (۲۸فروردین۹۸)
و در نتیجه: «مجاهدین دارای هیچ پایگاهی در داخل بهعنوان نیروی جایگزین
نیستند».
اینجاست که «سر سعید»، به ایفای نقش میپردازد؛ و در قالب یک سؤال آرتیستیک
سعی میکند کاپوی آمادهی انفجار را به رقص درآورد. این است که پیرانهسر میپرسد:
«پیش از انقلاب هم مردم بهحق آخوندها را مسخره میکردند و همه میگفتیم آخوند
دوزاری، ولی ورق که برگشت خمینی را مردم در ماه دیدند. وقتی امروز فرقهی رجوی با همه
دافعهها در برلین تظاهرات قابل توجه برگزار میکند. فردا در داخل کشور میتواند صحنه
را از دست مردم بگیرد. آیا این همه نگرانی که فردا همه زحمات به جیب رجوی برود باز
هم بهنظر شما واقعی نیست؟» شگفتا از این همه هوشمندی و هوشیاری.
اما کارگردان کارت قرمز بلند میکند و مصداقی بلافاصله میگوید: «امکان به
قدرت رسیدن آنها نیست! ولی خب وظیفهی ما چیه؟ وظیفه ما همین روشنگری است! وظیفهی
ما (این است که) همین را بگیم و بگیم و بگیم و بگیم...
بله همان داستان خود گویی و خودخندی است!
بهاین ترتیب رودررویی دو صف در نبرد با ارتجاع مذهبی و تفالههای آن با همهی
آزادیخواهان و مجاهدان با همهی شیهدان و اسیرا نشان بیشاز پیش رخ مینماید. چیزی
که شادروان احمد شاملو به زیبایی ترسمیش کرده است:
هر چند
نا به کارانی هستند آنسو
چیرهدستانی در حرفهی «کتبسته به مقتل بردن»
و دلیرانی دریادل اینسو
چربدستانی در صنعت ِ «زیبا مردن»
پانویس:
[۱] گفتگو در یک کانال وزارتی به نام میهن تی وی ۲۵اردیبهشت۹۸. نقلقولها
در اینجا و همهجا از گفتگو در همین فاضلاب اطلاعات آخوندی است. اگر رفرانس دیگری
داشته باشد جداگانه ذکر میشود.
****************