بهقلم: س.ج.سبزواری
آنجا که تعادلقوای سیاسی و نظامی به
مویی بند است و دشمن مردم نیستی و پرتگاه را عنقریب میبیند از هر نوع ابزاری کمک
میگیرد.
خمینی که آگاهانه حق حاکمیت را با قاپیدن انقلاب و پوش اسلام غصب کرد بیش
از هر کس از نابههنگامی و تأخیر تاریخی خود و قماش خودش خبر داشت و میدانست بهرغم
شلوغی موقت بازارش زمان بهنفع او عمل نمیکند و اتفاقاً در همان ماههای اولیه بهیمن
رهبری مجاهدین و البته بر اساس ماهیت پلید فقیه خونخوار شتاب سقوطش از ماه به چاه
به عیان بارز شد. اما او کسی نبود که به کمتر از خدایی رضایت بدهد. صحنههای دستبوسی
و توپ و تشر و خط و نشانها فقط وجهی از عطش فرعونیش را نمایان میکند. سلفش اگر با
لباس رسمی و یونیفرم دستش را برای خم شدن چاکران و بوسیدن پیش میگذاشت، او
عمداً با لباس غیررسمی و نشسته مثل بختالنصر، با اخم و نخوت به بوزینگان
کاسهلیس افتخار میداد.
یاد پیرمردی دنیا دیده بخیر که هر وقت
این صحنهها را میدید برمیافروخت و با خود زمزمهای میکرد و ادای او را در میآورد.
به یاد سالها نشست و برخاستش با همین صنف میافتاد: «چه بودند و چه میگفتند. چه
هستند و چه میگویند هیهات! هیهات!» این زبان خشم و تنفر بسیار مردمان دیگر هم بود.
دجال به مناسبتهای مختلف به عیان رو کرد که اولاً بترسند از روزی که ماهیت
ضدبشری تیر و طایفه خبیثش فاش شود و ثانیا "خدعه"و دروغ و نقض یکطرفه
تعهد ابزار لاینفک حکومتش است. به عبارت دیگر اولاً باید پنهانکاری و استتار کنند
و ماهیت خود را از "اغیار" یعنی مردم دور کنند و سانسور و قلم شکستن و
اختناق را به حد اعلا برسانند. ثانیا به هر وسیله ممکن در اذهان مردم مثل خودش
دستکاری کنند:
"خودشان خودشان را شکنجه میکنند"، "خرمن کشاورزان را آتش میزنند"،
"ایادی صهیونیسم"، "خدعه کردم"، تا کار را به جایی برساند که
بگوید "اگر همه بگویند بله من میگویم نه"!
یعنی اینکه در آخرین حلقه از شیطنت و
بند و بست و نقض تعهدات پاریسیاش از قم به تهران بیاید و برنگردد و همینکه میخش
را کوبید به امامی قتاعت نکند و ادعای خدایی کند و بگوید که در جایش احکام همان شرع
خودش را هم تعطیل میکند. اما او به تنهایی چنین قدرتی را نداشت. هیچکس به تنهایی
چنین قدرتی ندارد. لازمهاش عده و ابزار است.
مصداق دلقک و همنشینی
مصداقی فابریک از ابزار ذهنیتسازی
محبوب دژخیم فخرالدین حجازی است که ید طولایی در تملق و دروغ و تلون مزاج دارد. تا
جایی که در مجلس خمینی پشت میکروفون برود و به او بگوید: اماما! از پرده بیرون بیا!
خودت را معرفی کن!... و خمینی هم که جنس او را خوب میشناسد، با یک فقره
شکستهنفسی دجالانه او را مثلاً از ادامه چاپلوسی و خداسازی منع کند تا زهر اثر
معکوس را بگیرد و بقیهاش را برای بعد بگذارد یعنی زمانی که رسماً احکام شرع
خودش را هم به بازی گرفت و فرعونوار «ان ربکم الاعلی» را در نامهاش به همین
خامنهای مفلوک توسری زد.
حالا این فخرالدین حجازی که بود؟ چه
سابقهای داشت؟ در همان ابتدای سلطه سیاه خمینی به او لقب ملیجک داده بودند که با
اداهای دلقکمآبانه تریبونهای حکومتی را غرق کرده بود و با حرکات و اداهای موهنش
هم موجب تمسخر خود و امامش میشد و هم به زمینهسازی هجوم و کشتار و دریدن و سوختن
میپرداخت. مثلاً گاهی حین حرافی، جوسازی هیستریک را که به اوج میرساند، پشت به
بلندگو و مخاطب، رو به هیچکس، دیوار یا هوا عربده میکشید و عجب موجب مضحکه عام و
خاص میشد. او جزو مهرههای اصلی و تمامعیار و دربست در کار تیز کردن تیغ کشتار و
ویرانی خمینی بود. اما جوانان انقلابی هم بیکار نبودند. مختصر اینکه به یاد میآورم
در روز سخنرانی امجدیه رهبری مجاهدین آقای مسعود رجوی جمعی از جوانان هوشیار و
انقلابی انبوه مدارک در حد یک روزنامه ضخیم و با تیراژ بسیار وسیع در تمام چهار
راهها و اتوبانهای تهران پخش کردند که خدمات چاکر مآبانه و آخوندصفتانه همین دلقک
به پیشگاه اعلیحضرت همایونی و ذات اقدس ملوکانه شاهنشاه آریامهر و تملقهای تهوعآور
و بیدنده و ترمز سالهای ۴۰ شمسی او را افشا میکرد. به این ترتیب این
ملیجک خاصالخاص خمینی سوخت و دود و پودر شد. فردای آن روز مثل مار زخمی به خود میپیچید
و زوزههای آخرش را میکشید. هر چه کردند که این افشاگری از کجا آمده کمتر به جایی
رسیدند.
به این میگویند مصداقی از پستی و دنائت
و در عینحال بلاهت استراتژیک ارتجاع. عجبا که سلطنت و ولایت خدمات امثال این
جرثومهها را مشترکاً نشخوار میکنند و البته اصلاً اختلافی در کار نیست. جنس
و همجنس خودشان را خوب میشناسند و اشتباه نمیکنند: ملالی نیست جز دوری شما! میتوانیم
با گفتگوی متمدنانه و دموکراتمآبانه بعضی نقاط اختلاف را حل کنیم، با ذائقه خشونتپرهیزی
که داریم حاضریم امتیاز بدهیم و در تقسیم غنائم و تارج بلندنظری داشته باشیم. به
همدیگر نان قرض میدهند تبادل دل و قلوه میکنند. مهره قرض میدهند. جنگ زرگری هم
گاهی به اقتضا یا به طبیعت راه میافتد. یک دوجین آقازاده و پاسدار و گمنام و
بدنام و یک رأس شاهزاده با چسب دلقکها به هم میرسند که هیچ، همنشین هم میشوند.
میتواند فخرالدین حجازی باشد یا ری استارت یا بنگاههای محلل استعماری یا کلکسیونی
از فرومایگان از هر قماش. همه در کار ذهنیتسازی و آدرس اشتباه و البته توطئه و
جاسوسی و لابی و گلآلود کردن و ترور و البته مکیدن خون ملتی بلاکشیده و هستی از
دست داده.
صاحبان نیت خوب!
الغریق یتشبث بکل حشیش.
حاکم جور هیچ محدودیتی در بکارگیری
ابزار ندارد. فرموده پیشوای موحد و انقلابی تشیع درباره معاویه و خودش در نهجالبلاغه
گویاست که میگوید سیاست و هوشیاریش از معاویه کمتر نیست ولی تفاوت در اصول و ماهیتها
است که معاویه در جستجوی امیال حیوانیش در قید هیچ اصولی نیست. اما علی(ع) که
وجودش نافی غصب و ستم معاویهای است حتی وقتی در جایگاه حاکمیت یک یهودی با او
اختلاف بیموردی دارد به احترام حق آن یهودی امر را به قاضی میسپارد. اگر فکر
کنیم این صرفاً یک فضیلت اخلاقی است چیزی از توحید نفهمیدهایم. قرآن ناطق اینجا
بر مبنای توحید نظر و عمل، خود را هیچکاره میبیند. به عبارتی حتی حق هم که با من
باشد و طرفم هم یک غیرمسلمان باشد من چه کاره هستم که یکطرفه دعوا را ختم کنم؟
بنگرید که فاصله با نامه دوخطی کشتار سریع و وسیع و سراسری فرزندان پاکباخته و
اسیر خلق تا کجاست؟
اینگونه خمینی کلمات و مفاهیم را به
خدمت امیال و گرایشات حیوانی گرفت. چنین پدیدهٔ شومی هر چه دم دستش
بیاید به خدمت میگیرد. اما تنها تا زمانی که به خدمت آید. پس از آن یک لحظه هم تحمل
نمیکند و پرتش میکند: از بندبازان سیاسی عمرو عاص گونه، از زیادهخواهان، از
کینهورزان، از حسودان عقبمانده، از ذهنهای منجمد، از نقطهضعفها و کمبودها و
خردهحسابها، از تشنگان قدرت از گدایان دیدهشدن، حتی از "صاحبان نیت خوب که
نافی ایستادگی به هر قیمتند" همان ناصحان، عافیتجویان، ترسیدگان و توجیهسازان
و البته مفسر و محقق و بیطرف! -که این یکی را سخنی دردناک باید- به گواهی تاریخ و
به تجربه و دانستههای نگارنده اگر به ابزار ذهنیتساز دشمن نمره بدهیم بالاترین و
برندهترین ابزار دشمن همان صاحبان نیت خوب هستند. این گروه شکار دندانگیر و
محبوب حاکم ضدخلقند. بهخصوص در مصاف نهایی و نقاط سرنوشتساز که تعادلقوا به
مویی بند است. هیهات که تجارب تلخ ایران معاصر نیز مشحون از وسیله شدن همین گروه
است.
مدار دجال
وقتی درک کنیم که دجال در چه فازی سیر
میکرد و چگونه مدارش را بسته بود به اهمیت خیزشها و اعتراضات ستمزدگان که در جایجای
میهن ادامه دارد بیشتر پی میبریم. فاصله از ماه تا چاه و شکستن طلسم دجالیت هم با
تجربه روزمره فساد و ویرانی همراه بود و هم مقاومتی وجود داشت که پردههای ضخیم
تزویر و گمراهی را بدرد و به بهایی سنگین به محاصره چندجانبه گرفتارش کند تا جایی
که مهرههای همین نظام فاسد یکییکی بحرانهای لاعلاج را برشمرند و به درد چهکنم
گرفتار شوند. نیروها و جریاناتی که از همان اول فاشیسم را شناختند و صداقت نشان
دادند و یا حداقل ظنین بودند کم نبود. یک نمونه بارز روشنبینی زندهیاد شاعر گرانمایه
احمد شاملو است که نامهها و آثار روشنگرش برگهای زرین دیگری به افتخاراتش افزود.
همین نیروهای هشیار و بهخصوص مجاهدین خلق ایران بودند که دجال وادار شد تصریح کند
دشمنش نه آمریکا و شرق و غرب عالم و نه هیچکس دیگر بلکه در "همینجا و در
امجدیه" است. این تصریح و آدرس دادن متأسفانه از جانب جریاناتی که باید غافل
مانند تا در قدم بعد خودشان هم قربانی شوند. یک قلم یک نحله فرصتطلب خائن که به
تیزکردن کارد جلاد اشتغال داشت کارش به جایی رسید که سرانش در دانشگاه اوین هم
"مبارزات ضداستکباری حضرت امام" را بچشند و تئوریسین بیخاصیتش به مفسر
دگردیسی شود. از طرف دیگر کسانی که به حق علیه قصاص اعتراض داشتند دچار همان
اراذلی شوند که خمینی به امجدیه فرستاد و زد و کشت و حساب پس نداد. آیا اینها درس
نیست؟ آیا اینها تجربه سنگین نیست؟ آیا اینها مبین این نیست که متأسفأنه مدار را
در افقهای بسیار محدود بسته و حتی در خوشبینانهترین حالات دچار نزدیکبینی شده
بودند؟ اگر آنها نسبت به حاکمیت تحلیل داشتند حاکمیت هم تحلیل خودش را داشت. خمینی
نشان داد که در سرکوب چگونه تهدید اصلی را رها نمیکند و تا بتواند از هر چیز و هر
کس علیه آن سواری میگیرد و بازی میدهد و بعد هم پرتش میکند. میدانست
موقتاً هم که شده باید دیگران فعلاً بازی کنند و هم و غمش از میدان به در
کردن تهدید اصلی باشد. تهدیدی که نهایتاً هم بهرغم بهکارگیری حداکثر ظرفیت
ضدبشریش باز هم موفق نشد و شاهدیم که ققنوسوار رشد و بالندگیش روزافزون شد.
اما در برابر آن دید محدود و نزدیکبینی(در
خوشبینانهترین حالات) دجال در کجا سیر میکرد؟ او مدار خودش را با قساوت و
سنگدلی خارج تصوری "مطلقه" و "ابدمدت" بسته بود. سنگینوزنهایی
در صنف خودش را هم با چند خط و کلمه و حتی بدون همین چند خط و کلمه از میدان به در
کرد و جفاها نمود. او مصداق بارز و فرعونی «ان ربکم الاعلی» شد. در مداری که خمینی
سیر میکرد برای کسانی که برای خودشان جای کوچکی در قلب سنگی دجال جستجو میکردند
حتی وزن پر کاه هم نمیداد و میدانست که هزینهشان یک اشاره است و حتی به دو خط
هم نمیارزند. کما اینکه زمان ثابت کرد هر کدام به چه سرنوشتی رسیدند و باز هم
درس نگرفتند. حتی به جانشین خودش هم رحم نکرد. به حکومت در داخل قناعت نداشت که
هوس تسلط و تصرف مطلقه(به تصریح خودش و همسلکانش از جمله در نامه به همین جانشین)
بر انسان و زمین و جامدات و نباتات کائنات و هر آنچه هست و نیست را داشت. در چنین
مداری ذهنیتها را شکل میداد و واقعیتها را جابهجا میکرد و در چنین مداری بود
که ۲فاجعه ملی کودتای فرهنگی و جنگ را بر سر همان مردمی که در جستجوی
زندگی بهتر و کرامت انسان، برایش فرش خون گستردند و از هیچ چیز فروگذار نکردند.
حالا مسلط شده بود و فجایع شهوات شیطانیش را بر سر همان مردم مظلوم فرود آورد. بهخصوص
کارکرد ذهنیتسازی این ۲فاجعه و نیاز دجال در اسیرگرفتن و مسخ ملتی مظلوم و شاهزده و
آخوندگزیده خود به شرح مفصل و کالبدشکافی دقیق نیاز دارد.
راستی در همین ۲فاجعه آیا کسی،
مؤسسهای، نهادی، دانشگاهی، مرکزی، جایی میتواند خسارات و فجایع و ابعاد شیطانی و
ضدبشری مصیبت را به عدد و رقم و آمار و نمودار درآورد؟ حالا بعد از همه خیانتها و
بهرهای شیطانی و بیحد و حصری که از جنگ جنایتکارانه بردند، یکییکی پیدایشان میشود
و از سر سیری یک فقره انتقاد از خود میکنند که نباید میشد. بعد از عقبنشینی
عراق باید صلح میکردیم و... اما نمیگویند چه بهرههای جنایتکارانهای بردند
و در پناه جنگ چقدر پروژه سرکوب و شکنجه و اعدام را پیش بردند و چقدر دزدی کردند.
همین ترکان که در داخل رو نمیکرد، در پاسخ یک انگلیسی در نمایشگاه اسلحه امارات
که چرا از انگلیس اسلحه نمیخرند گفت: «از انگلیس هم خریدیم. اما وقتی تحویل
گرفتیم همه ورقپارههای فرسوده بود». رشوهها و حیف و میلها و دزدیها در لجستیک
و پشتیبانی کمترین خسارتها بود. حالا ابله متخصص نظام در به کشتن دادن بچهها هر
کجا دهنش را باز میکند، یک چشمه از فجایعی که بهبار آورده لو میرود و وصله و
پینههای بعدی هم بر رسوایی میافزاید تا جایی که ابلهانه دستور سانسور میآید آن
هم به همان نوچههای خودشان. دجال به همین عقبافتادههای بیفکر و وجدان نیاز
داشت. به امثال لاجوردی و خامنهای و یک دوجین ملای بزرگعمامه تا بسیجی و پاسدار
جمع کنند و به جان ملت یبفتند. پروژههای مهیب کودتای فرهنگی، جنگ خانمانسوز،
حمله به روزنامهها، یا روسری یا توسری، حمله به تجمعات سیاسی و یا آدمکشیهای
پنهان و پیدا را پیش ببرند.
مدار خمینی بسا فراتر از فرصتطلبیها و
یا خوشباوریها و حسابکتابهای کسانی بود که پدر بزرگوار ملت آیهالله طالقانی
هشدار داده بود: "اینها وفا ندارند". آیا کسی هست درس بگیرد؟ به همان
زبان مورد پسندشان: افلا تعقلون!؟... افلا یعلمون!؟... باز هم توجیه میکنید؟
باز هم نهایتاً ابواب جمعی هستید؟ باز هم در روایتها نیش میگذارید؟
ادامه دارد...
سایر قسمتهای همین مجموعه:
سایر قسمتهای همین مجموعه: