بهقلم: س.ج.سبزواری
در کتابهای درسی دوران استبداد شاه میخواندیم: کشور در اثر فساد و بیلیاقتی
سلسله قاجار ضعیف شده بود و هر گوشه گردنکشان محلی قد برافراشته و کشور را پارهپاره
کرده بودند.
در این هنگام یک افسر میهنپرست از بریگاد قزاق با رشادت زمام امور را در دست گرفت. شیخ خزعل در خوزستان و کوچکخان جنگلی در گیلان و... را سرکوب کرد. کشور را نجات داد و بنای پیشرفت و یکپارچگی و آبادانی میهن را گذاشت(قریب به مضمون).
در این هنگام یک افسر میهنپرست از بریگاد قزاق با رشادت زمام امور را در دست گرفت. شیخ خزعل در خوزستان و کوچکخان جنگلی در گیلان و... را سرکوب کرد. کشور را نجات داد و بنای پیشرفت و یکپارچگی و آبادانی میهن را گذاشت(قریب به مضمون).
این دو نام با من بودند، بهخصوص "کوچکخان جنگلی". کوچک؟! خان؟!
جنگلی؟! شاید آهنگ این نام و شاید معانی غریبش و شاید هم ظنین بودن به آن
"منجی" کنجکاویم را برانگیخت. آخر روزی در همان راه مدرسه زنی روستایی
را دیده بودم که هقهق گریه خاموشش مرا ملتهب کرد. آه و اشک صورتش را پر کرده بود
و معصومانه زیر چادرش میپوشاند. تنها و غریب از جور حاکم در به اجبار بردن جوانش
که ساکت و گنگ آنطرف ایستاده بود و به آسمان نگاه میکرد. از استیصال و در ماندگی
این زن خشکم زده بود و بیحس و حرکت شدم. دوستم که رفته بود آنطرفتر صدایم کرد.
او عجله داشت که از بازیهای کودکانهمان عقب نمانیم. اما نمیخواستم صحنه را ترک
کنم. این صحنه هیچگاه از من جدا نشد.
نام کوچک خان را دنبال کردم تا رهبر انقلاب جنگل در جایگاه خودش قرار گرفت و
مزدور قزاق هم در جای خودش. عجبا! جانفدای مردم مطرود و قزاق مزدور مقبول؟!
بگذریم که اختناق ۵۰ساله پدر و پسر از حزب
فقط رستاخیز شاه به حزب فقط حزبالله خمینی رسید تا "صد رحمت به کفن دزد
قبلی" بخرد. اما سؤال این بود: پدر و پسر که اینها را ننوشتهاند. چه کسی متن
وارونه را نوشت؟
سنت ستم
این سؤال از درس من فراتر رفت و به گسترهای تا سپیده تاریخ رسید. هزاران سال
فرعون و قیصر و کسری، خلیفه و خاقان و سلطان، پادشاهان و پاشایان و امیران همه و
همه بلااستثناء با لشکر جادوگران و کاهنان و طالعبینان چون همزاد در آمیختهاند.
خیل روات و کتاب و تذکرهنویسان در هزارتوی دربار، صفاندرصف نشستهاند.
قابل درک است که سپاهیان میجنگند و فتح میکنند و سرزمین نگه میدارند، پردهداران
حریم و شوکت و کنیز و غلامان پاس میدارند. قاضی و میرغضب و داروغه به انتظام امر
رعیت و تحکیم نظام مشغولند. دیوان و خزانه و خراج در کار انباشت ثروتند. اما خیل
کاتبان، تذکرهنویسان، شاعران و صلهبگیران و راویان به چه کار میآیند؟ حاکم که
خود حرص ثروت و مکنت دارد و به ضرب شمشیر خراج میستاند به چه حاجتی به این صنف
دست و دل باز و عنایت خاص دارد؟ چرا حضورشان در دستگاه حکام یک سنت است؟ راستی
ضرورت لشکری که نه میجنگد، نه میکارد و نه میسازد چیست؟
خطر در کمین
قولی است معروف که با اسب میتوان فتح کرد اما حکومت نه! غصب حاکمیت با زور و
"خدعه" ممکن است اما دوام و بقایش هرگز! ستم و غارت که عریان باشد مردم
تکلیف خود را خواهند دانست. تحمل نمیکنند و بساط ظلم را جمع میکنند. دار و دشنه،
زهر و نطع، کنده و زنجیر که عریان و بیحد باشد، غارت و دزدی و تاراج که بیپرده
باشد، کاوه و مزدک و مازیار و بابک میآفریند. ستم قجری و محمدعلیشاهی، ستار
و میرزا کوچک و باقرخان و هزاران مجاهد بینام و جانبرکف میسازد. دست استعمار که
هویدا شد مصدق کبیر و فاطمی آزاده میسازد. مردم غیور و جوانان ۳۰تیر میآفریند تا بر سنگفرش داغ و تفتیده خیابان با خون جاری خود
بنویسند از جان خود گذشتم، با خون خود نوشتم ،یا مرگ یا مصدق! و به
دیکتاتور فراری حتی فرصت جمعآوری اموال دزدی را نمیدهند و یکلاقبا به رم پرتش
میکنند. روسیاهی به استعمار و عامل بدعاقبتش.
نطفه خطر
وقتی همه چیز سر جای خودش باشد آگاهی شکل میگیرد. صواب و خطا، سره و ناسره،
دوست و دشمن بینقاب و آشکارند. کار آسان میشود و مقدرات و سرنوشت را خود مردم
رقم خواهند زد. حاصل تلاش و زحمت و همه سرمایههای مادی و معنوی مردم در اختیار
خودشان است و جایی برای مفتخوری و انگلصفتی نمیماند.
قول علی(ع): فجناه ایدیهم لا تکون لغیر افواههم. دسترنجشان به چاه ویل هیچ
گردنکش مال مردم خوری سرازیر نمیشود. نخوت و تفرعن، عربده و آدمکشی به باد فنا
میرود. پدیدههای جانکاه فقر و ضعف و بیپناهی و هزار مصیبت دهشتناکی که همه جا
را فراگرفته محو خواهد شد. از کاخ ستم جز ویرانه بر جای نمیماند. مناسبات
بهرهکشانه نابود میشود. ملت یعنی صاحبعله و صاحبخانه خود مقدراتش را بهدست میگیرد.
جاهلیت را به هر قیمت و فدا که لازم باشد پس میزنند. پایگاه جاهلی را فتح و خانه
توحید را پاکیزه میکنند. تا سراپرده معاویه به سراغش میروند. اینجا دیگر تیغ و
جلاد و پاسدار و سپاه ناکارآمد است و به کارش نمیآیند. اینجا دیگر رشادت و
جانفشانی و ارادهها حرف اول را میزند. چیزی که معاویه و جریانش در آن سخت فقیرند.
تجربه پیشرو
عمله ظلم در میدان خالی گرد و خاک میکنند اما وقتی به چلچراغ و مهران و
مروارید میرسد عاجزان خزنده میشوند. وقتی در خیابانهای تهران به دست مردم بیسلاح
میافتند روی زانو راه میروند و خفت مجسمند. از آن فراتر وقتی با پشتوانه مراحم
بیدریغ "کفار" بمباران فشرده هوایی و موشکباران زمینی توأم میشود.
وقتی کوبلر و مالکی و شیراک و آن انگلیسی صلواتفرست برای مزدوران آدمکش ولایت چتر
کشتار میگشایند. وقتی با بمب و نارنجک و شلیک و لودر و هاموی و چهارتراش و آبپاش
نمیتوان از بدنهای بیسلاحشان هم عبور کرد. وقتی روزها و ماهها و سالها شکنجه
سفید و بلندگو و مجسمههای متحرک تعفن از کوهها و صخرههای پرصلابت ایمان
و تشکیلات و رهبری شکست خفتبار میخورد. وقتی میلیاردها رشوه و تاراج به
جیب سیاستسازان جهانی افاغه نمیکند. تا جایی که پهلوانپنبه نظام دردش میآید که
میلیاردها دلار برای لیستگذاری هدر رفت، دود شد و به هوا رفت. وقتی موشک و دوشکا
و دوربین و استراق سمع و آدمکش در پوش مأمور بر سر یک محوطه کوچک و محصور کمانه میکند
و به عمامه ولایت برمیگردد. توطئههای تروریستی و نفوذ و جاسوسی به گل مینشیند و
زیرآب بزرگ عمامهداران را میزند. طبیعی است که دشمن مردم بگوید اینطور که نمیشود!
قدرت بادمجان نیست که راحت از دست برود.
نطفه در کجاست؟
تسلط و حاکمیت طبقاتی با همه هیمنه و کبکبهاش بهطور غریزی هم که شده مرگ
خود را نمیپذیرد و در کار تعویق است. چارهای باید کرد. باید حربهای دیگر رو
کرد. وقتی کیان "اسلام" در خطر است باید به جادویی متوسل شد که طلسم کند
و شعلهها گر نگیرد. نباید صاحبان اصلی برافروخته شوند که به سراغ منشأ و
مبدأ سیهروزی و تباهی بروند. باید تهدید در نطفه خفه شود. اما این نطفه در
کجاست؟ این نطفههای آگاهی و زایش و رویش در کجا شکل میگیرد؟ باعث و بانی آن
کیست؟ این کبوتران خونینبال چه پیامی دارند و به کجا میبرند؟ مقصدشان کجاست؟غاصب
اصلیترین و اساسیترین و مهمترین حق یعنی حق تعیین سرنوشت در همینجاست که دستبهکار
میشود. همینجاست که جنگ پیامها شکل میگیرد:
۱. باید جلوی
پیامهای رهاییبخش را گرفت و پیامبران آزادی و رهایی را به زنجیر کرد و سر برید و
خاکستر کرد. در خاوران و هر نقطه بینامی به فراموشی سپرد.(غافل از این که ققنوسوار
از شعلههای خود برمیخیزند و در کانونهای شورشی آتش به خرمن جهل و جنایت میریزند)
۲. باید جلو
ذهنها و چشمان را گرفت باید چشمها را کور و کوررنگ کرد. باید آب را گلآلود و هوا
را پرغبار کرد. باید گوشها را بست. باید صداهای مزاحم و انحرافی و پارازیت راه
انداخت. باید اذهان را کدر و مغشوش کرد. باید حقیقت و ضدحقیقت واضح و پررنگ و منفک
نباشند. مرزشان تیز و شفاف و قاطع نباشد.
مأموریت لشکر رهبان و روات و کتاب همین است: جعل و تحریف و ساختن حدیث و خبر
و خبرسازی همین است. کارآیی آن بهخصوص در نقاط عطف و سرنوشت غفلت نشدنی است.
ادامه دارد...
سایر قسمتهای همین مجموعه:
سایر قسمتهای همین مجموعه: