به قلم: س.ج.سبزواری
خونهای پاک به هدر نرفته و پردههای دجالیت و سکوت و کتمان را
بهرغم گالیندوپل و مماشات و تجارت نفت و خون دریده و در قیامها و کانونهای
شورشی میجوشد.
حاکمیت خونریز به دست خودش سفاکی و بیرحمی و تزویر را به میدان
آورد تا در چرخش دوران و فرتوتی مفرط جار بزند آنچه چهل سال مشغول بوده و کشته و
بسته و برده نه اسلام و نه استکبار که فقط آتش حرص و کین و طمع ملا پاسدار و در
رأسشان فقیه ضدبشر بوده است. حتی خاتمی دریده و اصحابش در ترس و شوک قیام یکباره
عنان از کف داده یادشان رفت که نقابها را با خودشان بیاورند و جنس خودشان را به
زبان فصیح و بلیغ رو کردند که بزنید بکشید بگیرید ببندید. فردایش یادشان آمد که
نقاب جا مانده بود. اما آب رفته کی باز آید به جوی؟ ارتش ذهنیتساز به موازات
فرسودگی کل نظام و بهخصوص با هشیاری عنصر انقلابی تحلیل رفته و حتی به مرحله
تاثیر معکوس رسیده است. شعارهای مردم به جان آمده بهخوبی گویاست. پاسخ به دو رکن
محوری ذهنیت سازی دشمن یعنی اسلام پناهی و دجالیت ضداستکباری بسیار گویا و
غرورآفرین است: "اسلامو پله کردن،
مردمو ذله کردن!." نگاهی به تظاهرات
ضدسلطنتی هم باز همین وضعیت را تداعی میکند. دیکتاتور مفلوک در گریز از سرنگونی،
دولت نظامی ازهاری را سر کار آورد تا فریاد انقلاب را با کشتار متراکمتری پاسخ
دهد. پیش از آن میکشتند و میگفتند خرابکار هستند. رگبار میبستند و میگفتند از
آن طرف مرز شبها میآیند و روزها میروند! ازهاری چشمدرچشم دوربین ابلهانه میگفت
صداها از نوار است و اصلاً مخالفی وجود ندارد! ازهاری میگفت من خودم رفتم دیدم که
توی جوی آب رنگ میریزند تا بگویند خون است. این در حالی بود که نگارنده این سطور
خود شاهد به رگبار بستنها و شهادتها و حتی از دست دادن دوست و همسایهام بودم.
حالا اثر معکوس شده بود و از جمله شعارهای معروف مردم که در خاطر همه ماندگار است: "ازهاری
گوساله، نوار که پا نداره!". امروز نیز
اثر معکوس دجالیت ضداستکباری که از جانب مردم پاسخ میگیرد: "دشمن ما همینجاست،
الکی میگن آمریکاست!". اکنون شیطنتهای اصلاحی- اصولی، شکلکهای انتخاباتی و
خاکریزها و سنگرهای ذهنیتسازی از منبر و محراب و مزدور و پوششی و رسانه همکار و
مکار و بدکار بیش از هر زمان دیگر رسوا شده و روزمره شاهد اثر معکوس هستیم. مثلاً
یکی میگوید "بچههای اطلاعات" گفته بودند نگران بیآبرویی نباش! بدنامی
سربازان گمنام تا چه حد باید باشد که حتی دلقک را هم نگران کند؟ جیغ و داد مهرههای
ریز و درشت از ریزش مخاطبان نیازی به اشاره هم ندارد. حالا در طردشدگی و تنفر
عمومی به هر کالبد مرده و زندهای حلول میکنند که مبادا اثری از هیکل کریه خود به
جا بگذارند. اما عمیقاً باید درک کرد که اینها خودبهخود اتفاق نیافتاده
است. کشاندن جرثومه فاشیسم دینی به نقطه
تاثیر معکوس بدون هزینه نبوده است.
با بیهزینگی فقط میتوان حرف بدون مالیات زد.
مختصات امروز
بینیاز از نیتخوانی یا حدس و گمان رک و پوستکنده بیچارگی ذهنیتساز ولایی
را ببینیم. نماینده خامنهای در مشهد: "برای ولیفقیه تره هم خرد نمیکنند".
امنیتی سیاهکار حجاریان: "از آنجا که مردم به ما توجهی ندارند برای پیش
بردن پروژهمان به سلبریتیها متوسل شویم".
رئیسجمهور امنیتی: "صدا و سیما ملی نیست. میلی است".
راستی تجسم بیچارگی اگر اینها نیست پس چیست؟ حتی مهرههای وارفته هم برای
ازاله نجاست و قبولاندن قسم حضرت عباس، زندان رفتن خود را به رخ میکشند! یعنی
اعتراف به ارزش زندانی رژیم بودن! البته از زمانی که خودشان مشمول شدند. به نفعشان
نیست بگویند که چاقو دسته خودش را نمیبرد. با دخیل محیلانه به ارزش زندانی سیاسی
سعی در ایفای نقش جدید دارند. مرحله رژیم از مرض گذشته و به تعفن رسیده و نمیتوانند
بر سیاق سابق خدمت کنند. لذا گریز از سرنگونی را در پز مخالف پی میگیرند. اشارات
مختصر فوق برای درک مختصات ذهنیتساز کافی است.
گفتمان مطلوب
با مختصاتی که اشاره شد دستگاه ذهنیتسازی دشمن خلق پس از سوختن برگهای فریب
به اصلیترین حربه یعنی ۲فاکتور یاس و ترس پناه
میبرد و در قالبهای مختلف پراکنده میکند. این دو آنقدر برایش مهم است که حتی در
سراسیمگی به عواقبش فکر نمیکند.
راستی چرا دست به اقدامات شکستخورده تروریستی زد؟ آن هم درست زمانی که ادامه
حمایت اروپا حکم راه تنفسش بود. چرا مکرر در مکرر به پای خودش شلیک کرد؟(قول وزیر
خارجه آلمان). این اقدامات جنایتکارانه شکست خورد و به یمن هوشیاری و نیز افشاگری
مقاومت به طرف خود رژیم کمانه کرد و حلقه محاصره جنایتکاران را تنگتر نمود. روشن
است که پروژههای رژیم تمامی ندارد و تا هست بساط ترور و شکنجه و جعل و فریب ادامه
دارد. اما عنصر ایستادگی و بهخصوص صلابت پیشتاز قدمبهقدم تا پرتگاه تاریخی
بدرقهاش میکند. به گواهی این چهل سال در هر شرایط و موقعیتی یک لحظه هم دو خصم
از یکدیگر غافل نبودهاند. خرمهره ولایت فلاحیان گفت که مأموران بدنام تحت عنوان
روزنامهنگار و غیره گسیل میشوند. آنها چکار میکنند؟ آنها هماکنون و در مختصات
فعلی عمدتاً پروژه یاس و ترس را با کدهای زیر به پیش میبرند:
۱. سوریهای شدن
۲. آلترناتیو و جانشین نیست
۳. چه معلوم که از اینها بدتر نیاید
۴. بازگشت سلطنت
۵. تن دادن به بد و بدتر با توجیه عدم خشونت
۶. فرهنگ دموکراسی نداریم
۷. جدل و دعوای انحرافی
۸. مقایسه تباهی موجود با موردی سیاهتر
۹. تحریک خودپرستی منحط و تحقیر اقوام و ملیتها در داخل و
خارج و بالعکس
۱۰. سوزاندن مرحله قیام و فراخوانهای عوضی برای ناامید کردن
۱۱. طرح انواع بحث و آدرس به جای واژه کلیدی و نجاتبخش سرنگونی
۱۲. دروغدرمانی و جعل آمار و خبر چه بسا توسط رسانههای همکار
دستگاه ذهنیتساز الزاماً کدها را اختراع نمیکند بلکه تقویت هم کار اوست. در
اینجاست که از لشکرهای با عسل و بیعسل سواری میگیرد.
با کمی دقت محتوای بیشتر کدها همان ۲فاکتور است.
فاشیسم دینی سعی در تزریق همان زهری دارد که در فرهنگ بشری هم نکوهیده و مردود است.
لشکر تباهی درست در مقابل میراث بشر و بهخصوص فرهنگ و حتی ضربالمثلهای خودمان و
در نقش ضدتاریخی و ضدبشریش بیوقفه در کار تزریق افسردگی و ناامیدی است. بهایش تا
بهحال افسردگی، اعتیاد، فرار مغزها، سیل مهاجران و انواع رنجهای روانی است که بر
مردم تحمیل شده است. آمار خودکشی خود بهتنهایی گویاست.
پاسخ حربههای دشمن، آگاهی و جسارتی است که در کانونهای دلیر شورشی الگو مییابد.
هر فرد در هر کجا، هر لحظه و هر موقعیت میتواند یک شورشی باشد. کما اینکه این روزها
جایجای میهن شاهد برآمدن شیر زنان و شیر مردان تجسم جسارت و شرف است.
مرزبندی
سؤال مهم اینجاست که آخرین حربه رژیم در مقابل ملتی شاهزده و آخوند گزیده
چیست و چگونه "میتوان و باید" آن را خنثی نمود؟
از زاویه ذهنیتسازی در شناخت آخرین حربه ضدخلق، نگاهی سریع به انقلاب
مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ضدسلطنتی بیاندازیم. چرا که اکنون نیز یکی از همان
سرفصلها در چشمانداز است. باشد که در ازاله غفلتها بهکار آید. این نقاط عطف یک
اشتراک دارند: فقدان مرزبندی بین
ملی و ضدملی، مردم و ضدمردم، آزادی و استبداد و در یککلام خلق و ضدخلق. نگاهی
سریع تهدید را روشنتر میکند:
تکلیف انقلاب مشروطه با محمدعلیشاه روشن بود. مجلس را به توپ بست و کشت و
کشتار کرد و شکست خورد و مطرود شد. اما چطور پرچم مشروطه بهدست قزاق مزدور افتاد؟
جواب این سؤال بزرگ همان مخدوش بودن مرزهاست. عمله فاسد قاجار با واسطگی دلالان و
بعضاً "صاحبان نیت خوب" در سران نهضت راه باز کردند و اینبار ستارخان و
باقرخان و میرزا کوچکخان ایزوله شدند و استبداد اینبار در لباس مشروطه اما با
همان اهداف پلید بر آنها گلوله بارید و روح مشروطه را کشت تا راه بر مدافع مزدور
استبداد اینبار در لباس مشروطه و با اهرم استعمار باز شود.
در نهضت ملی مصدق نیز همین عدم مرزبندی و روشن نبودن مرزهای جنبش و ضدجنبش
اجازه نداد هر کسی در جای خودش قرار بگیرد. ملی کیست و ضدملی کیست؟
هر جریان و چهره چه منافعی را نمایندگی میکند؟ مردمی آرزوهای دیرینه خود را
در تراز نوین پنچری میدیدند که غالب سرانش رسالت خود را در منافع همسایه شمالی
دیدند. مصدقی که زیر ضرب استعمار و استبداد بود به آمریکایی بودن متهم کردند و
بلایی مضاعف شدند. انگلیس هم بیکار نبود. جهاندیدهای با تعجب میگفت که من
نفهمیدم چرا انگلیسها پول پخش میکردند که کسانی علیه انگلیس شعار بدهند؟! این
انگلیس تنها نبود که هرج و مرج میآفرید. در درون مرزهای مخدوش نهضت هم کاشانی و
مکی و بقایی و تراز نوین و یک دوجین مرتجع و وابسته جا خوش کرده بودند تا در سر
بزنگاه از هر طرف خنجرهای خیانت را بر پیکرش وارد کنند. معروف است که مصدق در بیپناهی
و بیکسی اسناد دادگاه لاهه را در زیر پیراهنش پنهان کرد که ندزدند یک نسخه هم در
صندوق گذاشته بود و اتفاقاً صندوق را دزدیدند تا ناکام بماند. اما رهبر هوشیار ملت
با هوشیاری آنها را ناکام گذاشت و اسناد را رو کرد. دماغ سوخته به استعمار ماند.
اینکه کودتای سیاه موفق شد نه بهدلیل قدرت دشمن که بهدلیل ضعف جنبش از ناحیه
همان خائنان و فرصتطلبانی است که بدون هیچ معیاری به سلک نهضت در آمدند و امیال
ارتجاعی و حقیر خود را رنگ ملی دادند. باز هم تجربه.
بعد هم استبداد شاه عرصه را از هر جریان و چهره ملی خالی کرد. به جز حزب
رستاخیز و شبکه آخوندی چیزی باقی نگذاشت. خمینی هم در عین بند و بست استعماری نقاب
دموکراسی زد و جایی برای مرزبندی نماند. اما رهبری مجاهدین آقای مسعود رجوی هنوز
از زندان بیرون نیامده اولین مرز را با خمینی و مایملکش بست. آنجا که از بالای
دیوار زندان بلندگو را از یک فرصتطلب گرفت و قاطع گفت اگر کسی باید ببخشد ما
هستیم و این خلق دلیر و جانفشانیشان بود که ما را آزاد کرد. در چهارم بهمن هم
مجدداً علامت مرزبندی را آزادیهای دموکراتیک اعلام کرد. در همان زمان سیل فرصتطلبان
به دارالخلافه میشتافتند و همه با نقاب اسلام و انقلاب در چاکری خمینی سبقت
گرفتند.
باز هم جانفدایان ملت مطرود و جاسوسان و فرصتطلبان مقبول.
در اندرونی پاریس بند و بستها را پیش برد. بعداً کیک و کلت و اسلحههای
اسراییلی از پرده برون افتاد. نخستوزیر محبوبش در نماز جمعه حاضر شد و به جبران
رسوایی خرید اسلحههای اسراییلی با وقاحتی که از امامش آموخته بود گفت پولهایش
زمان شاه داده شده بوده و ما حالا تحویل گرفتیم! حافظه هم اگر کار کند چیز خوبی
است. همین آدم تکیهکلام " توطئههای دشمن" استکباریش گوش فلک را کر میکرد.
بعد خودش کارکرد این تکیه کلام را تصریح و بیان کرد، این گندهگوییها از گلوله
پاسداران در نابودی پیشتازان رهایی مؤثرتر بود. به این میگویند ذهنیتسازی و
کلمات وارونه. کم نبودند کسانی که خمینی را میشناختند و کسانی که حداقل به او
ظنین بودند. از جمله مرحوم مهندس بازرگان که بهخصوص اظهاراتش در محکوم شدن به
حیات "خائنانه و خائفانه" در اواخر عمر گرچه دیر اما به کفه حسناتش میافزاید.
در مورد دجال باید گفت که اصلاً موضوع مرزبندی به عبارتی موضوعیتی نداشت! او
خودش اگر به جبهه مردم تعلق داشت که سیلی خوردن مصدق حتی بعد از سالها به وجدش
نمیآورد. او از خلأ رهبر ذیصلاح استفاده کرد و با "همه" با من چیزی جز
خودش را بهرسمیت نمیشناخت. عرصه عمومی به یاری استعمار و شبکه آخوندی در اختیارش
بود. گرچه حتی در روحانیت هم مخالفانش کم نبودند. از افرادی که در نجف بودهاند
نوشتهای دیدم که اظهار میداشت اعلامیه خمینی را تلفنی از طریق تلفن ضبط بلافاصله
به قم مخابره میکردیم ولی قبل از پیاده شدن در قم از لندن پخش میشد!
برای درک ضرورت مرزبندی سؤال کنیم که اگر بازرگان نخستوزیری خمینی را نمیپذیرفت
چه میشد؟ اگر نمیخواست دولت امام زمان باشد چه میشد؟ تاریخ با اگر نوشته نمیشود
اما قصد خمینی این بود که بازرگان را نشان داد تا امثال لاجوردی و خامنهای
را در آستین داشته باشد.
او مشروعیت آسمانیش را از ماه میگرفت اما به چهرهای نیاز داشت که مشروعیت
زمینیاش را از او بگیرد.
ادامه دارد...
سایر قسمتهای همین مجموعه:
سایر قسمتهای همین مجموعه: