لیسه بر تیغ
بهقلم: س.ج.سبزواری
در مرحله سرنگونی ذهن هوشیار و شفاف مؤثر و برنده است. عاری از
غبار ذهنیتسازان و غفلت.
چند دهه پیش انسان وارستهای ارتجاع خمینی را در همان
حوزه تحمل نکرده و ترکش کرد. مؤمن بود و آگاه و در طریق محبت بارها اسیر سیاهچالهای
آریامهری شد. از آنجا که دینفروش نبود بعد از خلاصی از زندان برخلاف سپاسگویان
با عرق جبین و کد یمین گذران زندگی میکرد. بعد هم زخم و ظلم فاشیسم دینی بسا
فراتر و جانگدازتر به او و خانوادهاش پیچید. از او درسی به یادگار دارم که
راهنماست: یک پیرمرد ریشسفید تنداده به معاویه از نسل اولیهای نماز شب خوان و
انگشتر عقیق بهدست در بازار شام که معتمد است و کمفروشی هم نمیکند ارزشش برای
معاویه به کثیر بیش از یک جلاد خونریز در سیاهچالهای کاخ سبز است. چرا که حامل
ذهنیت معیوب "اقلا امنیت داریم" زیر سایه معاویه است. حامل و عامل
"غفلت" است تا سیاهروزی تا پنهانترین لایههای زندگی جامعه نفوذ کند و
به جایی برساند که هزار بار آرزوی مرگ کنند و فریادرسی نداشته باشند. از فقر به
فقر سیاه بیفتند. از در و دیوار سیاهی ببارد و نالهها به جایی نرسد که "ربنا
اخرجنا من هذه القریه ظالم اهلها".
آدم غافل به حکم غفلتش مایل است اینگونه ببیند و یا بگوید که قربانی (هم!)
مقصر است. طبعاً به همان مقدار که قربانی مقصر باشد جلاد دستش پاک میشود. شاهدی
هم هست که به حافظهاش شک میکند و لذا مینویسد که یادش نرود و دچار غفلت نشود.
بیش از یکصد سال تلاش و جانفشانی میراث گرانی است.
غفلت جایی ندارد.
۲۰-۸۰ در بازداشت
اوایل دهه ۶۰ یک نفر که هیچگونه
فعالیتی اعم از سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیر آن نداشت به وضعیت شنیعی بازداشت شد.
به بازجویان میگوید که من فعالیتی نداشتم و سرم به کار خودم است. واقعیت هم همین
بود. اما دست از سر او برنمیدارند و میگویند که تو وجهه اجتماعی داری مردم به تو
نگاه میکنند و با ما نباشی یعنی علیه ما هستی! سکوت تو هم یعنی علیه ما. باید هر
کجا که هستی وارد "گفتگو" شوی!
گفتمان زیر سایه ولایت بسته به شرایط میتواند از ۰-۱۰۰ تا ۲۰-۸۰ و بیشتر متغیر باشد.
مهم نیست که چه میگوید و مهم نیست که چند فقره انتقاد هم کند اما در چارچوب و زیر
سایه امنیت نظام. لذا قاعده ۲۰– ۸۰ و حتی ۹۵ و ۹۸ مسبوق به سابقه بود.
تابستان ۶۰ فقط ۲سال و نیم از پیروزی انقلاب گذشته بود و چنین بلوغ شتابانی از
یکدستسازی و فاشیسم تنها در ظرفیت دجال بود و لاغیر. فاشیسم در این کوشید که همه
دنیا یعنی نظام و دیگر هیچ. یک حلقه بسته سیاه بد و بدتر ایدهآل ولایت. هیزمبیارش
ذهنیتساز سوء یا حسننیتدار. همان گفتمانهایی که حالا نه به گل که به لجن نشسته
است.
اگر قافله غافلان و اصحاب گفتمان زیر چتر ولایت همان اول مرزبندی داشتند و به
وظایف خود درست عمل میکردند امروز از تقسیم تقصیر بین قربانی و جلاد بینیاز
بودند. تا "نه" قاطع به ولایت نداشته باشی کتاب و سخن و اثر همه صفر است
که بر پشت خود حمل میکنی، انبوه صفرها که معنی ندارد. رقم معنیدار همان
"نه" است که به الباقی معنی میدهد.
عجله خمینی
خمینی از همان بدو نزول سیاهش بیتابی و خشمش از تأخیر در بهپاکردن چوبههای
دار در میدانها و شکستن قلمها را عیان میکرد. هر روز میفرستاد که بزنند و
بسوزانند و خونین کنند و حتی بکشند و باز تنوره میکشید که چرا در کشتار و خفقان تأخیر
دارد. حتی به زبان دجال خودش از اینکه از اول چوبههای دار در میدانها برپا نکرده
و قلمها را نشکسته و روزنامهها را نبسته توبه و استغفار کرد. یعنی حلقآویز
نکردن، قلم نشکستن و شکنجه و فاجعهآفرینی نکردن برایش جامزهر بود. تأکید عفریت
بر واژه "از اول" در حالی است که فاصله از بدو حاکمیتش در عداد ماه است
و نه سال. از روسری یا توسری ۲هفته بعد
از سلطهاش گرفته تا خط و نشانهای مداوم تا بستن چندین روزنامه تا حمله و تخریب و
سیل اتهام و زدن و بستن و مجروح و حتی کشته گرفتن از نیروهای غیرخودی و در محورشان
مجاهدین خلق ایران.
فاشگویی امثال غفوری فرد و دیگر مهرهها که چگونه مکرراً نقشه کشتار را
میکشیدند مؤید آن است که خمینی هماهنگ بوده و بیش از همه عجله داشت. فقط نقش
بالاسریش موجب لفافه و رو نکردن کامل دستش میشد. چرا که جناح مغلوب حاکمیت آن
زمان و همینطور فضای مردم انقلابکرده به او دست باز نمیداد و همین موجب آزارش
میشد. او در هر حال و هر صورتی به کمتر از جامعهای کاملا یکدست و گلهوار رضایت
نمیداد. تحمل هر نحله و حزب و گروه بهمعنی پذیرش آن نبود بلکه نوعی یارگیری یا
سکوت موقت در تعادلقوا با دشمن اصلیش "در امجدیه" بود. قربانگاه او
ظرفیت همه را داشت فقط دیر و زودش فرق میکرد. در این میان همدستی حزب توده را با
خود داشت. ذهنیتسازی و زمینهسازی برای کشتار تا حد دروغهای رسوا و حیرتآور هم
پیش رفت. دجال وقیحانه میگفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند تا به گردن ما بیاندازند.
همان حکایتی که دیروز و امروز در واقعیت خودکشی شدن در زندان شاهدش هستیم. یا اینکه
میگفت خرمن کشاورزان را آتش میزنند تا به ما لطمه بزنند. این حد از وقاحت فقط از
کسی برمیآمد که عطش خون داشت یعنی شیطان مجسم.
یکی از حربههای ذهنیتسازی خمینی علیه نیروهای مردمی و انقلابی تسخیر سفارت
آمریکا بود. در فضای نفرتی که از شاه و وابستگیش وجود داشت خمینی سعی در استفاده
از برگ ضداستکباری برای از میدان به در کردن سایرین و بهخصوص نیروهای انقلابی
داشت. دولت بازرگان در همین جریان استعفا داد. و این خود باز هم به نفع جناح غالب
حاکمیت بود تا بیشتر یکهتازی کند.
تبهکاری دیگرش بستن دانشگاهها بود. میدانست که مرکز آگاهی و شور و نشاط فینفسه
دشمن است و باید به تسخیر حوزه درآید. لذا به خاک و خون کشید و بست. میگفت هر چه
بدبختی داریم از این دانشگاهرفتهها است! میگفت همین طلبهها را میفرستیم طبیب
بشوند. ما این تحصیلکردهها را نمیخواهیم و حقد و کینههایی از این دست. او در
این فجایع تنها نبود، همدست داشت.
هوشیاری انقلابی
هوشیاری و هنر عنصر مسئول در باز نگاهداشتن همان فضای محدود ناشی از انقلاب
بود و نه انقباض آن. حتی به بهای دادن قربانی فراوان و خون جگر و تحمل. تحریکها و
تلههای دشمن را باید بشناسد و بجهد، به تله دشمن نیفتد و اگر بتواند حتی فضا را
بازتر کند. یک نیروی سیاسی نظامی(و نه نظامی سیاسی) که در اختناق و دیکتاتوری
فعالیت مخفی داشته بهتر از هر کس دیگری قدر بهار آزادی را میداند. او خودش
بالاترین بها را برای آن پرداخته است و طبیعتاً دلسوزترین آن است. وانگهی
قطاری که راه افتاده را هیچ عاقلی آچارکشی و تعمیر نمیکند. راه افتاده و دارد میرود.
میگذارد برود و به مقصد برسد. رویشها و ریزشها در هر جبهه عیان است و تا هر کجا
که ممکن باشد همین فضای محدود بهرغم فشار طاقتفرسای فاشیسم نوپا باز هم به نفع
جبهه آزادی عمل میکند. بلوغ زودرس تضاد نه ضرورت و نه منفعتی دارد. نفعش در عدم
درگیری است. اما اگر قطار حامل حکم تاریخ باشد، مسلماً طرف خاسر سعی در توقف آن
دارد. دعوا راه میاندازد، همانطور که انداخت. تهمتهای وقیحانه میزند، همانطور
که زد. چماق و قمه میکشد، همانطور که کشید. شلیک میکند، همانطور که کرد. موانع
متعدد میگذارد، همانطور که گذاشت و بالاخره اگر طرف برنده از کوره در
نرفت، میز را بههممیریزد، منفجر میکند و میکشد کما اینکه کشت... اما
ققنوس افسانه نبود!
عسل خمینی
خمینی مثل هر غاصب و دیکتاتور به موازات بگیر و ببند و کشتار، بفرمای عسل هم
میزد. بهخصوص که در اوایل مرزها بهراحتی مغشوش میشد و هنوز در ماه بود و نقاب
پاریسی داشت. کمی غفلت، کمی ناخالصی، کمی گیجی و کمی اغتشاش در مرزبندی کافی بود
که تهمتهای نجومی، چماق، جراحت و درد و کشتار را از خود دور کنی و عزیز و مجاهد و
مبارز زندانکشیده و شهیدداده انقلابی و محبوب امام امت شوی. بهخصوص که با عمله و
اکره دور و برش فرق داشتی و میتوانستی زینتالمجالس ولایت شوی. سخنرانی رهبری
مجاهدین در دانشگاه تهران آب پاکی روی دست همه ریخته بود(از جمله راویان
فراموشکار). مسعود رجوی گفت ما جان نداده بودیم که جاه بگیریم. از جایمان قیام
نکرده بودیم که به کرسیها قعود کنیم و تکیه بزنیم. به عبارت دیگر عسل حاکم را قبل
از حاکمیتش پس زد. اما خمینی باز هم ناامید نبود این خصلت غاصب است. چون راه کمدردسرتر
و کمهزینهتری است. چه توسط پسرش و چه توسط عواملش مثل رفسنجانی و غیره. آن هم از
نوع مرغوب و بهترینش. این راهدادنها و چراغ سبزها به رهبری پرصلابت مجاهدین
محدود نمیشد. به مشاهده و تجربه نگارنده در مراکز و شهرهای مختلف به نیروهای
پیرامون و هوادار هم مراجعه میکردند. نه یکبار که بارها و با اصرار. با انواع
روشها حتی برخوردهای احساسی، حتی التماس و وعده و وعید پرپیمان سعی در جذب و اگر
نشد اقلاً (تأکید میکنم اقلاً) کندهشدن و "نه با این نه با آن" داشتند.
معدودی که اشتباهی آمده بودند رفتند و صفوف خالصتر شد. تا مدتها حسرت خمینیگرایان
از اینکه بهترین و برجستهترین جوانان جذب مجاهدین شدهاند شنیده میشد. نوعی
عقده آنها را گرفته بود. حتی امروز هم اضداد ناخواسته به زبان میآورند. اما حقیقت
بدیهی را ذبح میکنند که: کند همجنس با همجنس پرواز، کبوتر با کبوتر باز با باز.
رهبری که پاک و دلیر باشد پاکان و دلیران را جذب میکند و بالعکس.
چه میگویم؟ هویتش فدای حداکثر و بیمنت است. تاریخچهاش روایت شرف است... فیالواقع
کسانی به مجاهدین روی آوردند که عموماً در محیط خود بهدرستی و پاکی شناخته میشدند.
صداقت و از خود گذشتگی و بهخصوص همدردی با ضعیفان مشخصه بارزشان بود. از گفتگوهای
عمله اکره خمینی در آن روزگار اینها بود:
چرا بهترینها جذب مجاهدین شدهاند؟ چرا ما از آنها نداریم؟...
مگر خمینی خودش تشت رسواییاش را از بام ایران پرت نکرده بود که: کسانی که به
قانون اساسی (ولایت) رأی ندادهاند حق رئیسجمهور شدن ندارند؟ خرجش چه بود؟ غیر از
یک رأی ناقابل؟! یا حتی سکوت و غفلت؟! با کلی توجیه عامیپسند و عدمخشونت و وحدت
و ژست ضداستکباری میشد طلبکار هم بود. کما اینکه امروز هم همان رأیدهندگان به
ولایت نابودگر، تحریم رژیم را با مردم قاطی میکنند و پشت کلمه "مردم"
پنهان میشوند تا مجرم خونریز را خلاص کنند.
اصل راهگشا
مخیر شدن بین تسلیم و آلودگی یا جنگ و خونریزی توسط فاشیسم نوپا راه سومی
ندارد. معادله ساده و روشنی است: این و یا آن. اما واقعیت این بود که پتانسیلهای
آزادشده از انقلاب ضدسلطنتی و فاصلهای که فاشیسم بتواند خودش را یکپارچه و مستقر
کند فضای مانور کوچکی گذاشته بود. خمینی درجا توان یکسره کردن کار را نداشت و
باید تمهیدات لازم از جمله ذهنیتسازی را بچیند. برای همین هم مدام تنوره میکشید
و از تأخیر حسرت میخورد. جبهه آزادیخواهان باید فضای محدود و موقت را مغتنم بشمرد
و در صورت امکان بسط و استحکام بخشد. نباید بهانه بدهد و اگر تحریک کردند نباید در
تله افتاد. یک فرجه دیگر نیز بخش موقت و ضعیف حاکمیت یعنی همان مشروعیت زمینیاش
بود. با هدف حفاظت از همان فضای محدود بود که در قبال مسائل مشخصی بهخصوص
چماقداری اعلامیه مشترک احزاب و گروهها و چهرههای آن زمان با محوریت مجاهدین صادر
میشد و یا لیست انتخاباتی مشترک میدادند. بهطور مشخص مخرج مشترک آنها یک چیز
بود: "آزادی" در مقابل جبهه ارتجاع و اختناق و ضدآزادی. حتی در نشریه
مجاهد صفحاتی به نفرات و گروههایی اختصاص داده شده بود که در اختناق فزاینده با
همان امکانات مجاهدین که زیر ضرب و فشار بود صدایشان به مردم برسد.
بد نیست موردی خاطرنشان شود که بیارتباط نیست: صادق قطبزاده، اولین رئیس
رادیو تلویزیون خمینی و همان فردی است که در هواپیما کنار خمینی نشسته بود. تلاش
بسیار میکرد که رئیسجمهور شود. روزی در حوالی پل چوبی درگیری چند تن از حاملان
پوسترش با چند پرستار نظرم را جلب کرد. جلوتر که رفتم تعرض و الفاظ بسیار
موهنشان به پرستاران برای این بود که طرفدار مجاهدین و مسعود رجوی هستند. این
صحنه معمول بود و هیستری خمینیساخته ضدمجاهدی در مبلغان قطبزاده هم بود. این
موضوع گذشت تا زمانی که اخباری از درگیری درون حکومتی و زیر ضرب رفتن قطبزاده
بیرون آمد. با کمال شگفتی با اطلاعیهای از مجاهدین مواجه شدم که از حقوق مشروع
قطبزاده دفاع میکردند. این صرفاً یک نمونه از تلاش در حفاظت از آزادیهای نیمبند
و حمایت از جناح مغلوب در برابر جناح غالب و فاشیست بود.
مقابله با توطئه
همین اصل حفاظت از آزادیهای ولو نیمبند بود که خمینی را در زدن و بستن و
کشتن و نهایتاً اختناق مطلق تا مدتها معطل و حتی مجبور به تحمل شقه حاکمیتش کرد.
حملات و تحریکات حاکمیت با خوشتنداری و احتراز از حرکت خودبهخودی مواجه میشد.
لذا دفاتر و ستادهایش در سراسر کشور را اشغال میکنند، میسوزانند و میبندند: به
خیابان پناه میبرد اما مقابله نمیکند. کشته و مجروح و زندانی روی دستش میگذارند:
افشا میکند اما مقابله بهمثل نمیکند. روزنامهاش را غیرقانونی میکنند؛ به شبکه
مردمی پناه میبرد و شتابان تکثیر میشود. خیز کشتار سراسری برمیدارند: نوار و
توطئه را افشا میکند اما در تضاد پیشدستی نمیکند. برای دستان آلوده و خونریزشان
همدست میتراشند: با هوشیاری آنها را شقه میکند. نمیگذارد خمینی شریکجرم داشته
باشد. البته به استثنای کالبد بویناکی که به لجنخواری عادت کرده و خیانت هویتش
شده است. همدستی و ذهنیتسازی و جاسوسی را وسیله روزیش کرده تا نوبت خودش برسد.
آمار نشریه مجاهد که ممنوع و نیمهمخفی هم بود به ۵۰۰هزار در یک جمعیت ۳۶میلیونی
رسید.(نگارنده شاهد مستقیم رشد شتابان تیراژ نشریه بود). یعنی بالاترین تیراژ با
فاصله بسیار زیاد نسبت به روزنامههای رسمی. در ۳۰خرداد ۶۰ نیممیلیون نفر را
فقط در تهران به خیابان آورد. از شگفتیهای تشکیلات نیرومند یکی اینکه در سرتاسر
کشور در فاز سیاسی هر چه سوزاندند و زدند و کشتند و تحریک کردند حتی یک گلوله هم
در پاسخ شلیک نشد. این عکسالعمل طبیعی هر فرد است که وقتی مورد حمله است از خود
دفاع کند. این چه مسئولیتپذیری و چه انضباطی است که چماقدار لمپن با تهدید و
الفاظ رکیک و تحریککننده و سلاح سرد و گاه گرم حمله کند ولی مقابله بهمثل نشود.
تا جایی که در این اواخر گاه در مواردی عادت داشتند با لودگی و تفریحانه و البته
بسیار تحقیرآمیزتر حمله کنند. چون مطمئن بودند که جز ضربات و توهین را به جان
خریدن عکسالعمل دیگری نخواهد بود.
پایان مشروعیت
حکومت ولیفقیه اگر امکان رفرم و اصلاح را داشت به حذف دولت موقت و بعد هم
حذف رئیسجمهور تأییدشده خودش نمیانجامید. حذف رئیسجمهور یعنی شکست اصلاح از
درون سیستم.
اما در عرصه عمومی به موازات رشد جبهه آزادیخواهان و افشای سرنخ چماقداران و
توطئههای بهشتی و آیت و همدستانشان نفرت عمومی از حاکمیت سیر صعودی داشت. نگاهی
به آمار رأیگیریها و ادامه منحنی حتی صرفنظر از تقلبها معرف گویای وضعیت است.
تحمل فشار و هوشیاری در ندادن بهانه سرکوب نتیجه داده بود و بهرغم همه فشارها
روند اوضاع بهصورت مشهودی به جانب تقویت جبهه آزادی و ایزوله شدن اختناق و سرکوب
بود. این سیر تحولات جبهه اختناق حاکمیتی را به پناهبردن به ابزار حکومتی و حکمهای
دستگیری، توقیف روزنامهها و فرستادن عوامل رسمی و آدمکش حتی با سلاح گرم در بین
همان گلههای چماقدار سوق میداد. نهایتاً در روز ۳۰خرداد سال ۶۰ تظاهراتی
که قرار بود به طرف مجلس رفته و درخواستهای تظاهرکنندگان را اعلام کند با دستور
مستقیم خمینی و به بیرحمانهترین صورت به خاک و خون کشیده شد. پاسداران شلیک کردند.
رگبار گلوله و انفجار نارنجک کشته و مجروح بسیاری به جا گذاشت. مجروحان را از
بیمارستان به شکنجهگاههای حکومتی منتقل کردند. افراد تظاهرکننده را ماشینماشین و
با اتوبوسها به اوین منتقل کردند و اسامی اعدامشدگان را از رسانههای حکومتی
اعلام میکردند و سعی حداکثر در ایجاد فضای رعب و وحشت بهکار بردند. خمینی با
دستور صریح دست در خون تظاهرکنندگان بیسلاح و بیدفاع کرد. در زندانها گروهگروه
اعدام کرد و از فرط عجله حتی عوامل خودش که به اشتباه دستگیر کرده و ضجه میزدند
«بابا من از خودتونم، منم بخدا ضد منافقینم» رحم نکرد. فصل تنفس ولو حداقلی
ولو زیر ضرب و شلیک عواملش را نیز برنتافت. در واقع به همان آرزویش یعنی
"خفه" رسیده بود. او دیرش شده بود و در گلهسازی و یکسانسازی هم حکومت
و هم جامعه عطش داشت. به گواهی همدستیش با کاشانی، به گواهی نامهاش به کندی، به
گواهی تقاضاهایش از شاه، به گواهی بند و بستهایش در پاریس، به گواهی خلفوعدههایش،
به گواهی انبوه چماقدار و زندان و شکنجه و شلیک در همان فاز سیاسی، به گواهی حذف
نخستوزیر امام زمان و رئیسجمهوری تنفیذ شدهای که (من پدر ایشان را میشناختم!)،
به گواهی شلیک و نارنجک به نیممیلیون تظاهرکننده بیدفاع و به گواهی همه رذالتهایی
که شرح بسیار فشرده، ناقص و صرفاً بهعنوان یک "شاهد" معمولی دیدیم،
تنها در عطش انقیاد و اسارت یک ملت بزرگ بود. او دیگر کوچکترین مشروعیتی نداشت و
از لحظهای که رسماً به خونریزی بیمهابا پرداخت خط سرخ بین خود و مردم را
با خون بیگناهان کشید. از آن پس بود که فجایع حاکمیتساخته بیدنده و ترمز تا
بحرانهای لاعلاج کنونی امتداد یافته و جبهه مقاومت بیتزلزل و بیشکست بارها از
خاکستر خود برخاسته و به مبرمترین وظایف تاریخیاش قیام کرده است. وظیفه و
مسئولیتی سنگین، پرفدا، پرریسک و بدون معطلی:
سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی
ادامه دارد...
سایر قسمتهای همین مجموعه:
سایر قسمتهای همین مجموعه: