مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاستجمهوری
خمینی در طول عمرش فقط یک بار از خودش انتقاد کرد و آن هم هنگامی بود که به
این نتیجه رسید چرا از روز اول قلمها را نشکسته و در میدانهای بزرگ برای
آزادیخواهان چوبههای دار برپا نکرده است!
خمینی وقتی شرایط را مناسب دید بهسادگی حرفش را پس گرفت و مجلس مؤسسان را به
«مجلس خبرگان» تغییر داد چون میدانست با تشکیل مجلس مؤسسان نمایندگان واقعی مردم،
احزاب، سازمانهای سیاسی، شخصیتهای ملی و مستقل دست به تدوین قانون اساسی میزنند
و در این صورت قانونی که تدوین میشد، نافی ولایت فقیه و هر نوع انحصارطلبی و
ارتجاع بود.
خمینی فقط یک جا از خودش انتقاد کرد!
شاید کاربرد کلمهٔ «انتقاد» برای خمینی درست نباشد
و جمع ضدین را تداعی کند؛ زیرا انتقاد و انتقاد از خود یکی از اصول ارزشمند
مبارزاتی و از عالیترین دستاوردهای نیروهای انقلابی است اما با مسامحه و برای فهم
مطلب میتوان آن را به کار برد.
خمینی در طول عمرش، فقط و فقط یک بار از خودش انتقاد کرد و آن هم هنگامی بود
که به این نتیجه رسید چرا از اول(یعنی از فردای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی) قلمها را
نشکسته و در میدانهای بزرگ برای آزادیخواهان چوبههای دار برپا نکرده است!
خمینی ۲۶مرداد ۵۸ ضمن انتقاد از خود در تشریح اشتباهش گفت:
«...و اما اشتباهی که ما کردیم
این بود که بهطور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد، و دولت
انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچیک از اینها عمل انقلابی نکردند و
انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را
خراب کردیم، بهطور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و
تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه
کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای
خودشان رسانده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین
و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد.
من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم، خطای خودمان را
عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم
اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم. تمام جبههها را
ممنوع اعلام میکردیم، یک حزب و آن حزبالله حزب مستضعفین، و من توبه میکنم از
این اشتباهی که کردم».(صحیفهٔ خمینی - جلد ۸ صفحه ۲۵۱)
انتقاد خمینی از خودش بهخاطر اینکه از روز اول قلمها را نشکست و...
تهدید بزرگ خمینی برای کشتار عمومی ـ کیهان ۲۷مرداد ۵۸
خمینی این عربده را زمانی کشید که مردم ایران با فرارسیدن سالگرد
کودتای سیاه ۲۸مرداد، هنوز خاطرات
کشتارهای خیابانی و بگیر و ببندهای آن را در حافظه خود داشتند. خمینی در شرایطی
از شکستن قلمها و بر دار کشیدن سخن گفت که ۶ماه بیشتر از سرنگونی شاه نگذشته بود. در حالیکه قبل از رسیدن
به قدرت، در زیر سایهٔ درخت سیب، به تاریخ ۲۹مهر ۵۷ حرفهای دیگری زده بود:
«...مرتب دم از آزادی میزنند.
مردم آزادی قلم دارند؟ آزادی بیان دارند؟ مردم کجا آزادی دارند که ایشان دم از
آزادی میزنند... از اساس دموکراسی این است که مردم آزاد باشند... کدامیک از این
روزنامههایی که ما داریم آزاد بوده است؟...».
وعدههای خمینی قبل از به قدرت رسیدن
خمینی و تحمیل مجلس خبرگان به جای مجلس مؤسسان
وقتی نقشهمسیر خمینی برای استقرار یک حاکمیت قرونوسطایی تحت نام «ولایت
فقیه» را بررسی میکنیم، میبینیم دجال بزرگ قرن، قدمبهقدم و متناسب با شرایط
آنچه را که در ذهن داشته پیاده کرده است. او به طرزی آشکار اقدام به کلاهبرداری،
دروغگویی و ریاکاری کرده است. از جمله در مورد مجلس مؤسسان در پاریس قول داد که
چنین مجلسی را ایجاد خواهد کرد. ۳روز پس از
آمدن به ایران هم در حکم خود برای نخستوزیری مهندس بازرگان بر این موضوع تصریح
کرد:
]«...جنابعالی را بدون در
نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص مأمور تشکیل دولت موقت مینمایم تا
ترتیب اداره امور مملکت و خصوصاً انجام رفراندوم و رجوع به آراء عمومی ملت درباره
تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس مؤسسان از منتخبان مردم جهت
تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید
را بدهید».
بهرغم این وعده، وقتی شرایط را برای پیشبرد امیالش مناسب دید، بهسادگی خلف
وعده کرد و مجلس مؤسسان را به «مجلس خبرگان» تغییر داد. دلیل این خلف وعده هم مشخص
بود. اگر او به مجلس مؤسسان تن میداد، باید میپذیرفت نمایندگان واقعی مردم،
احزاب، سازمانهای سیاسی، شخصیتهای ملی، انقلابی و مستقل دست به تدوین قانون اساسی
بزنند. در این صورت قانونی که تدوین میشد، اساساً نافی ولایت فقیه و هر نوع
انحصارطلبی و ارتجاع بود.
خمینی به جز آخوندها و عوامل دستچین خود، مطلقاً هیچ نیرو، جریان یا شخصیت
دیگری را به مجلس خبرگان راه نداد. فقط تنها کسی که توانست غیر از طیف دستبوسان
خمینی به مجلس خبرگان راه پیدا کند، پدر طالقانی بود. طالقانی کسی بود که خمینی
نمیتوانست او را حذف کند. نحوهٔ نشستن پدر در مجلس خبرگان
بر روی زمین، بهصورت گویا ناخرسندی او را از قوانین دستپخت نمایندگان خمینی به
نمایش میگذارد.
اعتراض پدر طالقانی به روند مجلس خبرگان و قوانین ارتجاعی آن
یورش چماقداران خمینی به ستاد مرکزی مجاهدین
مجاهدین در زمینهٔ خلف وعدهٔ خمینی و
حذف نیروهای انقلابی از روند تنظیم قانون اساسی، دست به افشاگری وسیع زدند. این افشاگریها
از سوی خمینی بیپاسخ نماند و با حمله و هجوم بیشتر به دفترهای مجاهدین از سوی چماقداران
همراه گردید. در نهایت یورش برای تسخیر و تصرف ستاد مرکزی مجاهدین در بنیاد علوی
در تهران آغاز شد.
خمینی برای پیاده کردن این نیت شوم، در اواخر مرداد ۵۸ چماقداران و چاقوکشهای خودش را در تهران بسیج کرد و از برخی
شهرها نیز نیرو آورد.
به مدت یک هفته ـ شبانهروز ـ ۴ الی ۵حلقه از هواداران مجاهدین، گرداگرد ساختمان بنیاد علوی دیواری
انسانی تشکیل داده و با دستهای خالی از ستاد مرکزی مجاهدین دفاع کردند.
خمینی با تقویت چماقدارانش در محل میخواست وانمود کند که این «مردم» هستند
که میخواهند ستاد مجاهدین تخلیه شود و مجاهدین با مقاومتشان در محل میخواستند که
خمینی از پشت چماقداران بیرون بیاید و بهطور رسمی حکم تخلیهٔ ستاد بنیاد
علوی را صادر نماید. در نهایت او برای مقابله با گسترش و نفوذ مجاهدین مجبور به پذیرش
این رسوایی بزرگ شد.
شعبدهبازی گروگانگیری و اهداف آن
با درگذشت نابههنگام پدر طالقانی در ۱۹شهریور ۵۸ یک مانع
جدی از جلوی تمایلات افسارگسیخته خمینی برای تحمیل ولایت فقیه به مردم ایران کنار
رفت. گروگانگیری اتباع سفارت آمریکا در ۱۳آبان همان سال، با این هدف صورت گرفت تا جامعه ایران و نیروهای
سیاسی را درگیر یک جوسازی و هیاهو برای هیچ نماید و در پوش آن قانون دستپخت خبرگان
و ولایت فقیه را به مردم بقبولاند. عین همین سیاست را خمینی در زمینهسازی برای
جنگ ایران و عراق پیش برد. بیدلیل نبود که خمینی از این شعبدهبازی بهعنوان
«انقلاب دوم!» نام برد. بعدها موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی او، گفت: «ما با
گروگانگیری اجازه ندادیم گروهکها و منافقین میدان پیدا کنند، ما بهوسیلهٔ گروگانگیری،
از پیشروی و گسترش مجاهدین جلوگیری کردیم».
مجاهدین اما مقهور این فضاسازی و گرد و خاک نشدند، آنها به صراحت اعلام کردند
اگر آزادیها، حاکمیت مردمی و دیگر اصول ترقیخواهانه و حقوق اساسی مردم در قانون
اساسی گنجانده نشود، به آن رأی نخواهند داد. مجاهدین همچنین تأکید کردند اگر این
قانون اساسی تا مرز قیام مسلحانه، بر آزادی احزاب و سازمانهای سیاسی تصریح نکند،
آن را بهرسمیت نخواهند شناخت.
مسعود رجوی در سلسله
مقالههای «استراتژی قیام و سرنگونی» در بارهٔ شرایطی که
در آن مجاهدین یکتنه در برابر خمینی و قانون اساسی خبرگان او قد علم کردند، نوشته
است:
«لشکرکشی به کردستان ادامه داشت و خوزستان هم زیر ضرب بود. پدر(طالقانی)
درگذشته و بازرگان از دور خارج شده بود. نهضت آزادی یارای دمزدن در مورد ولایت
فقیه نداشت و شریک حاکمیت بود. در روز رفراندم، تلویزیون رژیم داریوش فروهر را
نشان میداد که زیر بغل اللهیار صالح، برجستهترین بازمانده جبهه ملی را گرفته و
او را کشانکشان برای رأیدادن به قانون اساسی ولایت فقیه پای صندوق میبرد. بنیصدر
که بعداً نخستین رئیسجمهور رژیم شد، مینوشت که اصلاً خودش یکی از ۷نفر نویسندگان اصل ۱۱۰(ولایت فقیه)
در خبرگان بوده است.
آنها هم که در انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در خبرگان با ما ائتلاف کرده
بودند، هر یک «از گوشهای فرا رفتند» و پای تحریم و عدم شرکت نیامدند.
شگفتا که در آستانه رفراندم خبرگان و قانون اساسی ولایت فقیه، رهبران
«کارکشته» حزب توده هر روز در پی دیدار با من و موسی بودند تا بلکه ما «جوانان
ناپخته» را مانند «جوانان به خط آمده» اکثریتی در خط امام و در دیگ ولایت، پخته و
سوخته نمایند! میخواستند ما را هم مثل خودشان به رأیدادن به دیکتاتوری ولایت
فقیه ترغیب و تشویق کنند و از همسو شدن با «امپریالیسم آمریکا» پرهیز بدهند!
البته ما هرگز ملاقات با رهبران حزب توده را نپذیرفتیم تا همچنان انقلابی و سرکش
در برابر ارتجاع، باقی بمانیم. نگو که روسها با «آنها (یعنی دیکتاتوری حاکم)
بودند، نه با ما»! بهخصوص که شوروی در آستانه حمله و اشغال افغانستان بود و هوای
خمینی را داشت. ۱۲آذر روز رفراندم قانون
اساسی ولایت فقیه در ایران بود و کمتر از یک ماه بعد در ۶دی ۱۳۵۸ نیروهای شوروی وارد
افغانستان شدند».(استراتژی قیام و سرنگونی ـ قسمت ۱۴)
مجاهدین و مجلس خبرگان در سال ۵۸
«نه» بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به
قانون ولایت فقیه
از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که
در ۱۲آذر ۵۸ یعنی در
اوج تنورهکشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل
ضدانقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را بهرسمیت نشناخته آن را تحریم کردند.
مسعود رجوی بهخوبی میدانست که با این حاکمیت و با این قانون اساسی دورنمایی
برای آزادی متصور نیست و باید به تشکیل یک ارتش خلق برای حراست از دستاوردهای
انقلاب ضدسلطنتی و در نهایت رویارویی با ارتجاع غدار چشم دوخت. از این رو مسعود رجوی، در۲آذر ۵۸ تأسیس میلیشیای مجاهد خلق را اعلام
نمود.
ماجرای تحریم قانون اساسی خمینی و تأسیس میلیشیای مجاهد خلق را دوباره از
کتاب «استراتژی قیام و سرنگونی» با قلم مسعود رجوی پیمیگیریم:
«خمینی برای مهار کردن مجدد اوضاع و به تصویب رساندن قانون اساسی
ولایت فقیه در ۱۲آذر ۵۸، درست یک ماه قبل از آن، در روز ۱۳آبان به گروگانگیری در سفارت آمریکا مبادرت کرد. هدف، چنانکه
بارها سردمداران رژیم و دستاندرکاران درجه اول گروگانگیری گفتهاند، از دور خارج
کردن مجاهدین و لیبرالها یعنی دولت بازرگان و در بنبست قرار دادن آنها در برابر
دستپخت خبرگان در آستانهٔ رفراندوم قانون اساسی
ولایت فقیه بود. خمینی با دجالیت گروگانگیری را ” انقلاب دوم“ خواند تا در زیر
پوشش ” ضداستکباری“ و ”ضدامپریالیستی“، به ثبت دادن دیکتاتوری دینی در قانون اساسی
بعد از انقلاب ضدسلطنتی، تحتالشعاع قرار بگیرد و کسی نتواند در برابر آن به
مخالفت برخیزد و سینه سپر کند. کارکرد دجالگرانهٔ شعار ”مرگ
بر آمریکا“ برای فاشیسم دینی آنقدر حیاتی و تعیینکننده بود که حتی همین آقای
میرحسین موسوی در مقام نخستوزیر خمینی تا شهریور سال ۶۷ یعنی پس از آتشبس و پس از قتلعام زندانیان سیاسی هشدار میداد:
”در شرایط جدید و بعد از جنگ باید بسیار دقت کنیم اهداف و شعارهای انقلاب نباید
تغییر کند“. زیرا شعار مرگ بر آمریکا… مهمترین ابزار برای مقابله با گروههای
کمونیستی، مائوئیستی و منافقین بود و شعار مرگ بر آمریکا بیش از دستگاههای
اطلاعاتی در از بین بردن این گروهها نقش داشته است».(جمهوری اسلامی - ۱۲شهریور ۶۷) (مسعود رجوی
ـ استراتژی قیام و سرنگونی ـ قسمت ۱۳)
«تحریم رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه بهمثابه نفی آشکار اصل
ولایت فقیه از سوی مجاهدین بهعنوان نیروی اصلی اپوزیسیون و مخصوصاً بهعنوان تنها
نیروی جنگنده انقلابی با ایدئولوژی اسلام در روزگار شاه، برای خمینی بسیار سوزناک
و دردآور بود. مهمترین مواردی که مجاهدین بر آن انگشت گذاشتند که باید در قانون
اساسی وارد شود و برای خمینی تلخ و گزنده بود، عبارت بودند از:
ـ تصریح حاکمیت مردم که جملگی خلیفه و جانشین خدا در زمیناند و ارادهٔ خود را تنها
از طریق یک مجلس و یک قانون واحد انقلابی و اسلامی بیان میکنند
ـ اداره و تصدی کلیهٴ امور کشور از طریق شوراهای واقعی
ـ اعادهٔ حقوق همهٔ ملیتها و اقوام
مبنی بر تعیین سرنوشت و ادارهٔ کلیه امور داخلیشان در
چارچوب تمامیت ارضی خدشهناپذیر کشور
ـ تضمین آزادی همهٔ احزاب و گروهها تا
مرز قیام مسلحانه که تنها معنی واقعی کلمه چندپهلوی ”توطئه“ است
بله، خمینی کور خوانده بود. پاتک مجاهدین در قدم بعد تشکیل و تأسیس میلیشیای
مردمی در برابر سپاه پاسداران ارتجاع بود. بعدها رژیم، چریکهای نیمهوقت مجاهدین
را ۵۰۰هزار تن برآورد میکرد».(استراتژی قیام و سرنگونی ـ قسمت ۱۳)
ادامه دارد...
قسمتهای دیگر همین مطلب: