علی معصومی
۸آبان۹۹
وزارت اطلاعات این بار از طریق «نفوذی تشنه به خون» مجاهدین، دکتر هزارخانی را هم به باد حمله گرفت.
ایرج مصداقی، در مصاحبه با تلویزیون پاسدارنشان اینترنتی «میهن تی وی» در روز
۲۳مهرماه ۱۳۹۹، در «عر و
تیز» و هرزه درایی پاسدار گونه و خامنه ای پسندانهیی، ضمن هرزهدراییهای همیشگیاش
علیه رهبری مقاومت سرفراز ایران زمین و تمام ارزشهای به خون سرشتهی سالیان سازمان
مجاهدین، این بار دکتر منوچهر هزارخانی، «وجدان تابناک فرهنگ و ادب ایران، استاد نویسندگان»
را به صُلابه کشید و چهرهی اهریمنیاش را که با روبندهی مردمفریب «دشمن رژیم و منتقد
مجاهدین» میپوشاند، یکبار دیگر، از پرده برون افکند و به مردم آگاه و داغدار و به
پاخاستهی ایران زمین فهماند که در لجن پراکنی و یاوهگویی و شیطانسازی از مجاهدین
و شورا و رزمندگان آزادی، به ویژه پرچمداران پاکباز آن، مسعود و مریم رجوی، گوی سبقت
را از همتای داخلیاش، پاسدار جنایتکار حسین شریعتمداری، نمایندهی خامنهای
در«کیهان»، ربوده است
چه نیکو گفتهاند که: «از کوزه همان برون تراود که در اوست».
البته امروز وقتی از ایرج مصداقی صحبت میکنیم، زمانی است که پرونده او به
مثابه نوچه لاجوردی بر ملا شده و همدستی او با بازجویان و دژخیمان ونقش او در
نوشتن کتابهای کارنامه سیاه فاش شده است و دیگر ما با یک مجرم طرف هستیم که باید
در مقابل عدالت قرار گیرد و حساب چند دهه جاسوسی و جنایت را پس بدهد. همانگونه که
همکاران گشتاپو در فرانسه و نروژ و هلند و دیگر کشورهای اشغال شده در جنگ دوم
جهانی در مقابل عدالت قرار گرفتند. البته این مزدور که بدرستی از چنین سرنوشت شومی
وحشت دارد، بعد از افشاگری آقای ژورک دهن دریده تر ازقبل به لمپنیزم هر چه بیشتری
روی آورده است
مقالهی «دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط» در «وب سایت» «رهیافته، از مجریان سیاست
«سازمان اطلاعات سپاه» (ساس)، وابسته به دربار خلیفهی ارتجاع، در روز ۹خرداد۱۳۹۹، که در آن از سیاست
جاری وزارت اطلاعات روحانی در خارج کشور و هزینه های کلان آن برای مزدورپروری
انتقاد کرده بود، دلیل مضاعفی بر نفوذی بودن مصداقی بود وبار دیگر چهرهی «مزدور تشنه
به خون» از پرده بیرون افتاد و رنگ غلیظ پاسدارنشان آن کاملاً آشکار شد.
«رهیافته» در قسمتی از مقالهاش «تهدید اصلی نظام» را از آغاز تا اکنون
«مجاهدین» یاد میکند وبه نقل از خامنهای مینویسد: «ایشان پس از غائلهی بهمن ۹۶ به روشنی گفتند که "پیاده نظام این غائله
منافقین بودند". پس از غائله آبان ۹۸ تأکید کردند: "در یک کشور خبیث (آلبانی) عدهیی
ایرانیِ وطنفروش جمع شدند و نقشهی فتنه بنزین را ریختند» و اکنون نیز رهبری با
صراحتی بیش از همیشه، نسبت به سربازگیری گستردهی این دشمن خطرناک و موذی از
"جامعهی جوان" کشور هشدار میدهند. این هشدار نیز از واقعیتی در کف جامعه
برآمده است.
نویسندهی امنیتی دربار خلیفهی ارتجاع در وحشت از گسترش روزافزون این پدیدهی
قیام آفرین و ساختارشکن میپرسد: «این که مجموعهی آقای علوی (وزیر محترم «اطلاعات»)
با کارهای شبانه روزی خود برخی توابین منافقین، مانند سلطانی، خدابنده، عزّتی، حسینی،
یغمایی، کریمدادی، مصداقی، پورحسین و... [را] استخدام کرده، با انررژی گذاری کلان و
البتّه تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین میکشاند، بسیار
عالیست، اما آیا کافیست؟ ... کافی نیست، چون در کف جامعه میبینیم که چطور جوانان
ما در ابعاد هزار هزار در تور شوم "کاریزمای رجوی" گرفتارشده، از یک
دانشجوی درسخوان تبدیل به یک تخریبگر با مالیخولیای سلاح و بمب میشوند».
***
بعد از این خودزنی سایت «رهیافته»، مزدور نفوذی چهرهی واقعیاش را بارزکرد و کم کم به رنگ بسیجی دهن گشاد و حسین شریعتمداری
درآمد. این دگردیسی آشکار در در مصاحبهی چهار و نیم ساعتهاش با تلویزیون «مزدورنشان»
«میهن. تی. وی» در روز ۱۰ ژوئن ۲۰۲۰، با لحنی چنان پرخاش جویانه به شماری از اعضای «شورای ملّی
مقاومت ایران»، از جمله دکتر هزارخانی، یورش میبرد که برخی از رجالگان کهنه کار
دربار خلیفهی ارتجاع را هم انگشت به دهان میگذارد: «اگر جرأت دارید بیایید و دربارهی
نوشتهی "رهیافته" بنویسید تا ببینید چه برسرتان می آورم؛ تا مدالش کنم
سر قبرتان بگذارم؛ مدال ننگ، مدال خفّت، مدال خواری، مدال بی شرفی، مدال بی حیایی،
مدال وقاحت. شما که همه چیزتان را به مریم رجوی و مسعود رجوی فروختید، این را هم
بفروشید. لحظه شماری میکنم که شما بنویسید».
او در درفشانیهای آخوند پسندش میگوید:
ـ «من مجاهدین را دشمن خلق میبینم»؛ «... من امروز فرقهی رجوی را
در میان جبههی خلق نمیبینم و آن را دشمن میبینم؛ ... آن چه از مجاهدین باقی مانده،
چه در آلبانی و چه در جای دیگر تفالهیی بیش نیستند؛ «کانون شورشی در ایران دروغه،
فتوشاپه، حقّه بازیه»؛ «همهی مردم ایران از "فرقهی رجوی" نفرت دارند ـ
خشم لجام گسیختهی مصداقی در برابر کلّیت مجاهدین و شورا و مسئول شورا و اعضای
آن به ویژه رهبران پاکباز مقاومت سرفراز ایران زمین ـ مسعود و مریم رجوی ـ در مصاحبهاش
در شامگاه چهارشنبه ۲۳مهرماه ۹۹، با همان «میهن تی وی»پاسدارنشان نیز باشدتی بیشتر ادامه مییابد.
دکتر هزارخانی هم از این هتّاکیهای خامنهای پسند در امان نمیماند: «یک عنصر
خودفروخته مثل هزارخانی... هزارخانی امروز روشنفکر و نویسنده نیست، یک مزدور تمام
عیاره؛ یک جیره خوار تمام عیاره؛ یک آشغال تمام عیاره، که در قبال پول فرقهی رجوی
هستند، یک مشت تفالهاند... این فرقهی کثیف و پلید... رجوی دشمن مردم ایران؛ دشمن
منافع ملی است... اعضای شورای ملی مقاومت یک مشت ابله مزدبگیر خودفروش و خودفروختهاند...»
این کلمات پاسدار جنایتکار نشان، تنها از جرثومهی لجن پروری میتواند بیرون
بیاید که در مکتب خون و شکنجه و تجاوز اوین دوران لاجوردی جلاد خون آشام خمینی،
پرورده شده باشد و از زادگان عقیدتی خمینی و لاجوردی چنین بیانی نسبت به پاکبازان
جان شیفتهی راه آزادی ایران زمین میزیبد.
این مسعود رجوی نیست که روز به روز به انحطاط و قهقرا می رود، این «مزدور
تشنه به خون» مجاهدین است که همراه و هماهنگ با شتاب مدینهی «نازلهی» خلیفهی خونریز
ارتجاع در سراشیبی سقوط، نعرهاش در دشمنی با پیشتازان مرگ بر کف رزم آزادی، گوش خراشتر
میشود، و گرنه مسعود رجوی و مریم رجوی در تمام این سالهای خونسرشتهی حکومت رجالگان
ولایت «وقیح»، جز پاکبازی و فدا و گذشتن از جان و خانمان در کارنامهی زندگیشان به
ثبت نرساندهاند.
حافظ شیداسخن چه خوش سرود:
چشم آلوده نظر، از رخ جانان دور است/
بر رخ او نظر از آیینه پاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند:/
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یارت آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید/
دود آهیش در آیینهی ادراک انداز
***
برای اینکه خوانندگان عزیز ونسل جوانی به عمق رذالت وخباثت این دست پرورده
لاجوردی پی ببرند اجازه بدهید کمی در مورد شخصیت دکتر هزارخانی بنویسم.
دکتر هزارخانی درسال ۱۳۱۳در تهران
متولد شد وبعد ازپایان تحصیلات دبیرستانی به فرانسه رفت و تحصیلاتش را در رشته
پزشکی ودوره تخصصی آسیب شناسی در دانشگاه مونپلیه به اتمام رساند. دکتر هزارخانی
از بنیانگذاران «کنفدراسیون جهانی محصّلین و دانشجویان ایرانی» بود. او جزء ۱۳ دانشجوی ایرانی بود که از سازمانهای دانشجویی فرانسه، انگلیس و
آلمان در نشستی از ۲۶ تا۲۹ فروردین ۱۳۳۹ (۱۵تا ۱۸آوریل ۱۹۶۰)، به قصد تأسیس
«کنفدراسیون محصّلین ایرانی در اروپا»، در شهر هایدلبرگ در آلمان غربی گردآمدند و
«کنفدراسیون» را پی نهادند.
او در آن زمان یکی از فعالان «جامعهی سوسیالیستهای ایرانی در اروپا» (از طرفداران
خلیل ملکی) بود.
وی سال ۱۳۴۶ به ایران بازگشت و در
دانشکدهی پزشکی تبریز در رشتهی آسیبشناسی به تدریس پرداخت. در پایان سال تحصیلی
به خدمت نظام رفت، اما پس از بازگشت از خدمت، دانشگاه از پذیرش و تدریس مجدد او به
علّت پیبردن به فعالیتهای سیاسیاش سر باز زد.
در پی آشنایی با صمد بهرنگی و علیرضا نابدل، هزارخانی در تبریز ماندگار شد و
مدتی نیز بدون استخدام رسمی در همین شهر به کار پرداخت. دوستان صمد بهرنگی که در
تکاپوی انتشار مجلّه یی بودند از هزارخانی خواستند تا مقالهیی برای انتشار در
مجله بنویسد. "نقدی بر جهان بینی ماهی سیاه کوچولو" حاصل دوستی هزارخانی
با صمد بهرنگی و همفکرانش است که در سال ۱۳۴۷ در مجلهی
"آرش" منتشر شد» (ایران پدیا).
دکتر هزارخانی از بنیانگذاران «کانون نویسندگان ایران» نیز بود. کانون
نویسندگان در اول اردیبهشت ۱۳۴۷ اعلام
موجودیت کرد. اما پس از دو سال فعالیت، از ادامهی کار آن در سال ۱۳۴۹ جلوگیری شد.
شش سال بعد دورهی دوم فعالیت علنی «کانون» در اواخر سال ۱۳۵۵ با تلاش دکتر هزارخانی و چند تن از اعضای قدیمی کانون آغاز شد.
این دوره از فعالیت کانون تا تیرماه ۱۳۶۰ ادامه
یافت و در این ماه پس از شدت یابی اختناق و سرکوب، پاسداران به دفتر کانون در
تهران یورش بردند و پس از تخریب و مصادرهی اموال آن، از ادامهی کار کانون جلوگیری
کردند.
دکتر هزارخانی از اعضای مؤسس «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» نیز بود که در ۲۶اسفند۵۷ (۱۷مارس۱۹۷۹) تشکیل شد.
وی همچنین از بنیانگذاران «کمیتهی دفاع از حقوق زندانیان سیاسی» بود. این کمیته
اندکی پس از شروع اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در بندهای مختلف زندان قصر، در ۲۱ اسفند ۱۳۵۶، توسط چند
تن از نویسندگان و روشنفکران به کار آغاز کرد و تا پایان اعتصاب غذا، که یک ماه به
طول انجامید، فعالیتّش را ادامه داد و همراه با این فعالیت «خبرنامه»یی هم در دفاع
از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی منتشر کرد. این کمیته خواستار آزادی بی قید و شرط
کلّیهی زندانیان سیاسی بود.
اعلامیهی تأسیس و اعلام موجودیت «کمیته» در دهم فروردین ۱۳۵۷منتشر شد و اولین شمارهی «خبرنامهی» کمیته نیز با عنوان «بولتن
کمیتهی دفاع از حقوق زندانیان سیاسی ایران» در روز ۲۰ فروردین ۵۷ انتشار
یافت. انتشار این خبرنامه، که روزانه بود، تا پایان اعتصاب غذا ادامه یافت.
***
لیست شماری از کتابهایی را که دکتر هزارخانی پیش از پیروزی انقلاب ۵۷ از زبان فرانسه به فارسی ترجمه و منتشر کرده است، در زیر میخوانید:
ـ «دربارهی فلسطین»، تألیف ماکسیم ردنسون و ایزاک دویچر،
ـ «فلسطین مال کیست؟»، تألیف هانری کتان و ادوارد عطیه،
ـ «دربارهی ادبیات»، تألیف گئورگی پله خانُف،
ـ «هنر و زندگی اجتماعی»، گئورگی پله خانف،
ـ ترجمهی سه نمایشنامه از امه سزِر
ـ نمایشنامهی «تشنگی و گشنگی»، اثر اوژن یونسکو، که حدود پنجاه صفحه آن را جلال
آل احمد ترجمه کرده بود، پس از درگـذشت آل احمد، دکتر هزارخانی مابقی کتاب را ترجمه
کرد.
ـ معروفترین کتابی که دکتر منوچهر هزارخانی، پیش از خروج از ایران به فارسی
برگرداند، کتاب «در دادگاه تاریخ»، اثر مدوِدف
***
دکتر هزارخانی در مهرماه ۱۳۶۰ به شورای
ملی مقاومت پیوست و اعلام پیوستگی او در نشریات همان زمان منتشر شده و همه میدانستند
که پس از خارج شدن از ایران به طور تمام وقت برای شورا کار میکند و مدتی هم
نماینده شورا در ایتالیا بود. او از اولین شمارهی ماهنامهی «شورا» ـ آبان۱۳۶۳ ـ با مقالهی «مقاومت» با «شورا» به همکاری پرداخت. از اسفند ۱۳۶۳، سردبیری ماهنامهی «شورا»، از سوی مسئول شورا به ایشان محول شد.
این مسئولیت از شمارهی ۶ و ۷ «شورا» (فروردین و اردیبهشت۱۳۶۴) تا آخرین شمارهی دورهی اول (شمارۀ ۵۳ ـ فروردین و اردیبهشت۱۳۶۸) و از شمارهی
«صفر» دورهی دوم (زمستان۱۳۷۰) تا آخرین
شمارهی دورهی دوم (شمارهی ۱۴، تیرماه۱۳۷۴)، به عهدهی ایشان بود.
***
پس از انتخاب خانم مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور دوران گذار، توسط شورای ملی
مقاومت و تشکیل کمیسیونهای شورا، مسئولیت «کمیسیون فرهنگ و هنر» شورا به دکتر
هزارخانی محول شد که همچنان این مسئولیت به عهدهی ایشان است.
ـ سردبیری هفته نامهی «ایران زمین» در اردیبهشت ۷۳ از سوی رئیس جمهور منتخب شورا، به دکتر هزارخانی واگذار شد.
***
دکتر هزار خانی علاوه بر ویراستاری تمام مطالب ماهنامهی «شورا» و هفته نامهی
«ایران زمین»، سرمقالهها و دهها مقاله و نقد سیاسی در «شورا» و «ایران زمین»
نوشت. در نشریهی «مجاهد» و سایت «همبستگی ملّی»، «یادداشتهای سیاسی» دکتر هزارخانی
از الگوهای درس آموز و بسیار استادانهی کوتاه و نغزنویسی به شیوهی غیرقابل تقلید
«سهل و ممتنع» سعدی وار است که در مجموعه یی زیر عنوان «یادداشتهای سیاسی» شامل ۹۳ یادداشت کوتاه و بلند، در خرداد ۱۳۹۳ به چاپ رسید.
«جای همه تان خالی»!
دکتر هزارخانی در بهار سال ۱۳۶۵، در یک
سفر ده روزه، از مناطقی در کردستان عراق، که مجاهدین در آن مستقر بودند، دیدار کرد
و گزارش سفرش با عنوان «مقاومت مسلّحانه: گزارشی از پشت جبهه» به ضمیمهی ماهنامهی
«شورا»، شمارۀ ۲۰ و ۲۱ ـ خرداد و تیر ۱۳۶۵ چاپ و
منتشرشد.
در شهریور ۱۳۸۷ نیز، دکتر از شهر
«اشرف» دیدار کرد و خاطرات این دیدار، زیر عنوان «گزارشی از شهر اشرف» در زمستان ۱۳۸۷، توسط «بنیاد رضائی ها» انتشار یافت.
در نخستین سفر، در دیدار از «پایگاه منصوری» در منطقهی مرزی، چند تن از مجاهدین
حاضر در پایگاه به او گفتند: آقای دکتر! «از روابط خاص خودت با "برادر"
و از خاطراتی که از او داری حرف بزن».
هزارخانی در جوابشان گفت:
«من و مسعود هر وقت به هم میرسیم، چه موقع تشکیل جلسات شورا، چه در مجلس
جشنی یا عیدی یا یادبودی، چه وقتی من با او کار دارم و پس از بارها پیغام و پسغام
تلفنی قرار میگذارد برای چهار ماه و سه روز و هفت ساعت بعد، چه وقتی او با من کار
دارد و تلفن میکند که تا یک ثانیه و سه دهم ثانیه دیگر خودت را به این جا برسان؛
خلاصه هر وقت و به هر مناسبت که با هم رو به رو میشویم، پیش از سلام و احوالپرسی،
چند لحظه به هم نگاه میکنیم و هرهر میخندیم. دلیل این کار برای حاضران دیگر ـ
اگر باشند ـ روشن نیست، ولی برای خودمان کاملاً روشن است. میدانیم که از همان
برخورد اول، دست هر دومان روی ماشه است و به اولین بهانه شلیک متقابلِ متلک شروع
میشود. البته، همان طور که گفتم، من، چون آدم بسیار محترم و آداب دانی هستم، سعی
می کنم اول شلیک نکنم. ولی خوب، گاهی هم پیش آمده است که پایم به چیزی گرفته یا
دستم لغزیده و خلاصه ماشه را کشیدهام. معمولاً او شروع میکند، و خیلی زود. میتوانم
بگویم در کمتر جلسهیی یا ملاقاتی بوده که در این تبادل متلک، آتشبسی وجود داشته،
و به هر حال هیچ وقت این آتش بس عمدی نبوده است. حتی در پر سر و صداترین و پر تنشترین
جلسات شورا هم این رسم تکزاسی را، بی آنکه هیچ نوع قرارداد کتبی یا شفاهی در میان
باشد، رعایت کردهایم.
در ملاقاتهای دو نفری یا محدود، البته سلاح نیمه سنگین هم وارد کار میشود.
اصلاً گمان می کنم "اصل طلایی حداکثر تهاجم" یا "گسترش آتش"
از همین جاها باید پیدا شده باشد. در جلسات وسیعتر یا سنگینتر، گاه این مبادله
دو نفری متلک موجب سوء تفاهم و دلخوری هم شده است، به خصوص برای تازه واردهایی که
سنّت را نمیشناختند. ولی گاه هم فضای تنش عصبی را شکسته و محیط را آرامتر کرده
است.
در ارتباطهای نامهیی و کتبیمان هم این سنّت بلا استثنا رعایت شده است و میشود،
ولی خوب، البته اثر دوئل حضوری را ندارد.
خلاصه دوستان عزیز، صرفنظر از تمام بگو مگوها، جنگ اعصابها، تلاشهای طاقت
فرسا و معمولاً بیحاصل برای قانع کردن همدیگر و همه نگرانیها و اضطرابهایی که
در هر کار سیاسی، هر روز وجود دارد، ما دو تا هر وقت به هم می رسیم خیلی میخندیم،
خیلی زیاد. جای همه تان خالی»! («مقاومت مسلّحانه: گزارشی از پشت جبهه»، ص۱۴۶).
«در مکتب استاد»
در اسفند ۱۳۶۳، برادر بسیار
گرانمایهام، آقای حسین مهدوی،
دبیر «شورای ملّی مقاومت» و مسئول پایگاه «شکری»، محل استقرار سردبیر و کادرهای
ماهنامهی «شورا»، از من خواست که با او در آن پایگاه، ملاقات کنم. پایگاه «شکری»
در آپارتمانی بود در شهرک «سن ژرمن آنلی»، در حومهی غربی پاریس. آقای مهدوی در این
دیدار، ضمن گفتگو، پیشنهاد کرد که با نشریهی «شورا»، که مسئول آن دکتر هزارخانی بود،
همکاری کنم و در کارهای اجرایی مربوط به نشریه، «وردست» او باشم. من از این
پیشنهاد بسیار خوشحال شدم و آن را بی درنگ پذیرفتم و با اشتیاق به او پاسخ مثبت
دادم.
***
من با دکتر هزارخانی از طریق نوشته ها و ترجمه هایش، به ویژه مقالهی «جهان بینی
ماهی سیاه کوچولو» و کتاب «در دادگاه تاریخ»، که در تابستان ۱۳۶۱ آن را خوانده بودم، آشنا شدم. یک بار هم در مراسمی که «استادان
متعهد دانشگاهها و مدارس عالی» در سالروز کودتای فرهنگی در اول اردیبهشت۶۰ برگزارکرده بودند، او را با جاودانه یاد، شهید راه آزادی،
شکرالله پاک نژاد دیدم و پس از پایان برنامه و خداحافظی، وقتی از بالای پلّه ها،
شاهد بودم که چه مهربانامه با هم گفتگو میکنند و شاد و سرخوش و خندان به پایین میروند،
در دل به سازمان مجاهدین و پرچمدار سرفراز آن، مسعود رجوی، درود فرستادم که چنین
همگامان دلسوز و آگاه و پاکبازی در کنار خود دارد.
***
در پایگاه «شکری»، از همان برخورد اول، شیفتهی رفتار محبت آمیز و ساده و بی پیرایهی
دکتر هزارخانی شدم و با خودم عهدکردم با جان و دل در پیشبرد امور مربوط به ماهنامهی
شورا، در راستای خواست او، سبک خیز و سخت جان و کوشا باشم.
***
اولین مقالهیی که برای ویراستاری به دکتر هزارخانی سپردم مقالهیی بود با
عنوان «چمن دانشگاه، چکمه را نیست پذیرا هرگز!» در بارهی «کودتای فرهنگی» و یورش وحشیانهی
قداره بندان ارتجاع حاکم به دانشگاهها در آخرین روزهای فروردین و اولین روزهای
اردیبهشت ۵۹.
دکتر هزارخانی با حوصله و ریزبینی شگفتآوری آن را ویراستاری کرد. در
ویراستاری، قسمتهای نالازم و غیرضروری مقاله را با خط قرمز مشخّص کرد و در پایان
آن هم نوشت، از نظر من قسمتهای مشخّص شده باید حذف شود، اما اگر شما نمیخواهید
حذفش کنید، اشکالی ندارد. «..... خواننده»!
وقتی قسمتهای مشخّص شده را خواندم دیدم دکتر در هنر ویراستاری، چه نگاه
موشکافانه و هوشمندانهیی دارد و چقدر دقیق و مینیاتوری، پوشالهای غیرضروری مقاله
را مشخّص کرده است. دقّت و باریک بینی شگفتانگیز و زحمت جانفرسایش را در کار
ویراستاری بسیار ستودم و از مولانا وام گرفتم و در دلم خطاب به ایشان گفتم: «این
همه میناگریها کار توست».
***
از اسفند۶۳، تا در آخرین دیدارم
با استاد سنگین نشسته بر دل، در روز دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹ (۱۲اکتبر۲۰۲۰)، که دستنوشتهی رمان جدیدی را، که به تازگی ترجمه کرده بود، برای
آماده کردنش برای چاپ، در حضور دبیر ارشد سختکوش و نیک اندیش شورا، خانم مهناز سلیمیان
و آقای حسین مهدوی، به من سپرد، همیشه از این موهبت که «وردست» استاد بسیار برجستهیی
مانند ایشان بوده و تلاشم از صمیم جان این بوده است که مددرسان کوچکی برای پیشبرد
کارهای ارزنده و آموزنده و همیشه ماندگار او باشم، احساس شوق و شعف کردهام.
من در این سی و پنجسال، که، به جان، خدمتگزارش بودم، دریافتم که دکتر
هزارخانی همان آیینهی تمام نمای سرو راست قامت و سرفراز و ریشه در سنگی است که
مسعود رجوی در نامهاش او را این چنین توصیف کرده بود: «وجدان تابناک فرهنگ و ادب
ایران، استاد نویسندگان»؛ کسی که «در تاریکترین و دردناکترین ایام تاریخ ایران
خود را یکسره و با تمام طاقت و توان وقف نسل به خون شستهی آزادی» کرده است «و
در عین درد و بیماری جسمانی نیز از بام تا شام از پا نمینشیند...».
من در این سی و پنج سال، هیچگاه دکتر هزارخانی را جز این چنین ندیدهام:
همیشه خندان، همیشه در عین درد و بیماری پر انرژی و پر توان. در کار ویراستاری،
دقیق، موشکاف، ریزبین، منصف و در ورای طاقت یک انسان، سختکوش و سرشار از عشق به
حُرمت کلمه. در تمام دوران زندگیم هیچ نویسنده و ویراستار ایرانی را از او دقیقتر
و جدی تر ندیدهام و عشق او را به آرمان عدالت و آزادی همیشه در دل ستودهام.
چند خاطره «در مکتب استاد»
دکتر هزارخانی در شهریور ۶۷، برای
شرکت در اجلاس شورا قراربود به عراق برود و ادامهی کار ماهنامهی «شورا» را تا آماده
شدنش برای چاپ، به من سپرد. شبی که فردایش عازم سفر بود، به دفتر کارش رفتم و به ایشان
گفتم: آقای دکتر شما گفته بودید برای این شمارهی ماهنامه سرمقالهیی را آماده میکنید.
گفت: بله، همین است که روی میز است. ببرش که اگر تا صبح، موقع حرکت، اینجا باشد،
یک بار دیگر آن را بازنویسی میکنم. پیش از آن چندین بار آن را بازنویسی کرده بود.
آن مقاله بسیار ارزنده و ماندگار، «معنای سیاسی فروغ جاویدان» بود که در
ماهنامهی «شورا»، شمارۀ ۴۳ و ۴۴، مرداد و شهریور۶۷، به چاپ رسید.
***
در نوشتههای استاد و مقالاتی که ویراستاری کرده، هر کلمه در جمله، جای ویژهیی
دارد که با نشستنش در همان مناسبترین جا، جمله را روانتر و معنی رسانتر و ساده
فهمتر میکند. در تمام این سالها، در مقالات ویراستاری شده توسط استاد، در
ماهنامهی «شورا» و «ایران زمین» و کتابهایی که توسط ایشان ویراستاری شده، هیچگاه
نتوانستم حتّی یک کلمه را پیداکنم که بتوان به جایش کلمهی مناسبتری نشاند یا جای
سزاوارتری برای آن در جمله یافت.
***
ترجمههای جدید دکتر
هزارخانی
کتابهایی را که دکتر هزارخانی در سالهای اخیر از زبان فرانسه به فارسی
ترجمه کرده و به چاپ رسیده است، به شرح زیر است:
ـ «سه درس دربارهی جامعه مابعد صنعتی»، شامل سه کنفرانس دانیل کوهن در کلژدوفرانس،
که در اکتبر ۲۰۰۵ در «فرانسه»، و ترجمهی
فارسی آن در تیرماه ۱۳۸۶
ـ «بیشماران» («جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری»)، اثر مایکل هارت و آنتونیو
نِگری دیماه۱۳۸۷.
ـ «فصل بحران»، میشل سر، فیلسوف فرانسوی،
«شتاب زمان» («یک نقد اجتماعی از زمان»)، اثر گرتموت روزا، جامعه شناس برجستهی
آلمانی.
***
دکتر هزارخانی در دورهی خانهنشینی بیماری جهانی کرونا، رمان «خاطرات
جنگ اخیر»، از «کارلوس لیسکانو»، نویسندهی برجستهی اروگوئهیی، را از فرانسه به فارسی
برگرداند و آن را در روز دوشنبه ۲۱ مهرماه ۱۳۹۹، که افتخار دیدارش را در «اور سور اوآز» داشتم، به من منّت نهاد
که به یاری «دبیرخانهی شورای ملّی مقاومت»، آن را به مرحلهی چاپ و انتشار برسانم.
به هنگام خداحافظی به استاد گفتم، خیالتان از جانب کتاب جمع باشد. گفت: دیگه
بهش فکر نمیکنم. خانم سلیمیان، که مقصود دکتر را دریافته بود، به من گفت: منظور
دکتر این است که بعد از این ترجمه، کتاب قطوری را برای ترجمه به دست گرفته و مشغول
آن شده است و خیالش از بابت این کتاب راحت است.
در دلم گفتم: مگر خورشید میتواند نتابد؟
قسمتی از نامه آقای رجوی به دکتر هزارخانی
آقای مسعود رجوی، مسئول شورای ملّی مقاومت ایران، پس از انتشار ماهنامهی «شورا»،
شمارۀ ۴۸، خرداد و
تیر۶۸، نامهیی به تاریخ ۲۷ مرداد ۶۸ به دکتر
منوچهر هزارخانی نوشت که بخشی از آن را در زیر میخوانید:
«دکتر هزارخانی عزیز، مسئول و سردبیر ماهنامهی شورا، با عرض سلام، ماهنامهی
شمارهی ۴۸ شورا را الساعه در
مقابلم دارم. مثل همیشه برای آماده کردن آن زحمات بسیار کشیدهای و حقّاً، هم از
لحاظ مطالب و محتوا و هم از لحاظ شکل و سبک نگارش، نمونه است...
استاد هزارخانی گرامی، وجدان تابناک فرهنگ و ادب ایران، استاد نویسندگان! این
حقیقت که شما در تاریکترین و دردناکترین ایام تاریخ ایران خود را یکسره و با
تمام طاقت و توان وقف نسل به خون شستهی آزادی کردهاید، نیازمند یادآوری نیست. مگر
رسالت قلم و مسئولیت روشنفکر، به معنی واقعیِ کلمه، جز این است که در بحبوحهی سختی
و فشار، جوهر انسانی و مردمی خود را بارز میکند؟ اما، آن چه انگیزهی من در نوشتن
سطور حاضر است، توجه به نکتهی دیگری نیز هست. رسم رایج بر این بوده که از رفتهها
به نیکی یاد میکنند، اما حق زندهها را بر زبان نمیآورند. وقتی ساعدی از میانمان
رفت، تجلیلها صورت گرفت اما هیچ کس به روی مبارک نیاورد که در زمان حیاتش او را
به خاطر شرکت در تظاهرات مجاهدین و شعاردادن همراه آنها و یا به خاطر همکاری با
ماهنامهی شورا چقدر آزردند و در این رابطه چه فشارها و زخم زبانها را تحمل کرد.
بنابراین، اجازه بدهید برخلاف رسم رایج درمورد شما ـ به عنوان بزرگترین نویسندهی امروز
ایران زمین ـ یادآوری کنم صرفنظر از نوشته ها و مقالات خودتان، به راستی هر شمارهی
ماهنامهی شورا، که با سردبیری و ویراستاری شما منتشر می شود، نمونهی بسیار ارزنده
و درس آموزی است از روان نویسی و نثر شیوا و سلیس فارسی. کاش برای من و دیگر برادران
و خواهران مجاهدم فرصتی می بود تا از این لحاظ در خدمتت شاگردی کنیم و بیشتر بیاموزیم.
آن هم در زمانی که ایلغار شیخان تیشه به ریشهی فرهنگ و ادب و هنر ملّی ما میزند.
راستی که تو برای ویراستاری نشریهی شورا در هر شماره به اندازهی یک کتابِ کامل زحمت
میکشی و دم هم برنمیآوری و در عین درد و بیماری جسمانی نیز از بام تا شام از پا نمینشینی.
آیندگان قدر هنر و توان نویسندگی ترا بیشتر خواهند شناخت...».