مرداد۹۹
به حق حقایق سوگند، به رنج و عذاب مدام زحمتکشان یدی و فکری، به زندانیان
شکنجه شده سیاسی، به آنانکه سرود خوانان به استقبال گلولهها و چوبههای دار
رفتند، به داماد «عروسی خون» گارسیا لورکا .. دوست مهربان و تیمار خوار عزیزم سعید
سلطانپور و افتخار روشنفکران متعهد ایران شکری پاکنژاد و امثالهم سوگند که انگیزه
این نامه انباره دردها و حسرتها و حیرتهاست در دل و نه خواست این سازمان یا آن
فرد.
جوانان شما سابقهیی از من ۸۳ ساله
ندارند و من نیز از آنان، زیرا در هیچ جای فضای مجازی، مکانی ندارم. سابقه آنان
دارم که در رژیم ستم شاهی لااقل در آثارشان یکپارچه آتش بودند. آنان که با تشکیلات
یا بی تشکیلات زندانها دیدند و شکنجهها شدند. عقلم قد نمیدهد اما به من بگویید
در دوران مخوفترین استبداد بنیادگرای دینی، بر ما چه گذشته است که در داخل و خارج
زمینگیر و مصلحت گرا شدهایم؟ آنانکه در دیکتاتوری متعارف شاهی نه یک ساواکی بل
حتا یک مشکوک را به محفل خود راه نمیدادند، عجبا که امروز متأسفانه با آن جنس
بدتر هم رفیقانه برخورد میکنند یا زیر سیبیلی نادیده میگیرند. آخر غرور و غیرت
ملی و انسانی به کجا رفته است؟ بی اعتنایی به آنچه در اطرافمان میگذرد نه دموکرات
منشیست و نه سکلری و نه تعدد و تنوع عقاید. آیا با این اخلاق سهل انگارانه می
توان به جنگ رژیمی رفت که میگوید صد در صد ما را بکوبید و چند چکشی هم بر فرق
دشمن سرسخت آشتیناپذیر ما. خمینی و آخوندهای همراهش برای مارکسیستها امکان حضور
حاشیه نشینی گذاشتند به شرطی که مارکس را با امام ضد امپریالیسم!! ممزوج و مخلوط
کنند.
خانمها و آقایان! مثل خیلی از شما، دلی پر درد دارم. اما این دردها و این پیری و تن معیوب مرا از پای در نیاورده است. حس مسئولیتم را زایل و کمرنگ نکرده است. هنوز مثل یک جوان سرشار از شور و آرمان دیرینم که همانا آزادی مردم ایران باشد. یأس یک انسان سیاسی موجب امید رژیم است و من این را نمیخواهم. حیرت من در اینجاست که مدعیان روشنفکری زیاد میبینم اما فاقد بینش یک روشنفکر متعهد. روشنفکر واقعی وقایع و جریانات و افراد سیاسی را به ظاهر حکم نمیکند. لازمه روشنفکری فهم علتهاست و نه قضاوت کردن بر روی صرفاً معلولها. کسی که هنوز گرفتار این عارضه هست اگر سرش به سقف اعلای تحصیلات عالی بخورد مسلماً هر چه هست، روشنفکر نیست. هرگز محافظه کار و مصلحت گرا نبوده و نیستم. آدمی رک، صریح لهجه و بیپردهام. میخواهم بگویم که هیچگونه جنبه و گرایش مذهبی ندارم. شاید هم یک زندیق و ملحد باشم. با اینهمه بیست و چند سال است که با افتخار با مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت هستم. هرچه زمان میگذرد بر این بودن، مطمئنتر میشوم. سر پیری نه خنگ شدهام و نه کفتر دست آموز. به قدر فهم و تجربه زمان خود را از جهات عدیده با دقت نظر و پیشبینیهای احتمالی مورد مطالعه و مداقه قرار دادهام. به صراحت بگویم که مسعود و مریم و مجاهدین خلق دیکتاتور نیستند. شکل بندی تشکیلاتی آنان نه بر اساس توتالیتر و کیش شخصیت بلکه یک الزام ناگزیر است برای متلاشی نشدن و به تحلیل نرفتن سازمان. مریم و مسعود مشکلات احزاب و سازمانهای گذشته را که منجر به تلاشی یا کوچک شدن آنان میشد مدنظر قرار دادند و دریافتند که در دشوارترین دوره مبارزاتی بدون یک تشکیلات منضبط، امر مبارزه راستین پیش نخواهد رفت. این شکل تشکیلاتی دستاویز دشمن مشترک ما یعنی رژیم و انواع ایادی و مزدوران آن قرار گرفته است. شمایان بهتر از من میدانید که خمینی و خمینیستها چگونه سازمانها را ضعیف و ضعیفتر کردند، به انشعابهای متعدد کشاندند که امروز از آنان تابلویی میبینیم بر سر دکهیی یا دکانی. رهبران مجاهدین خلق که میخواستند با تمام قوا با دشمن نبرد کنند، ضرورت یک انضباط آهنین را لازمه امر دیدند. اگر جز این بود، سازمان مجاهدین خلق هم در حدی بود که بگوید «بیا سوته دلان گرد هم آییم». شما روشنفکران متعهد باید این ضرورتها و الزامات را بهتر از من فهم کنید.
آخر آدم کجای دلش بگذارد که میبیند آقا یا خانمی مدعی مارکسیست بودن، نامه بنویسد به فلان پارلمانتر خارجی که از مجاهدین خلق الحذر!. کاتب چنین نامهیی فکر نکند که این پارلمانتر حول سازمانها مطالعه و شناختی پیدا کرده که هوادار سازمان مجاهدین خلق شده، فکر نکند از حیث وجهه ملی و قومی مرتکب چه عمل زشتی شده است. پارلمانتر دریافت کننده نامه پیش خود نمیگوید که اینان چه ملتی هستند که بجای وحدت میآیند چغلی فعالترین اپوزیسیون کشور خود میکنند؟. این عمل از کسی میتواند سر بزند که یا ریگ درشتی از جایی در کفش دارد و یا با همه ادعاها آدمیست نادان، توخالی و خود مطرح کن به هر طریق و هر عنوانی. کاتب اینگونه نگارشها و نامه پراکنیها از هرچه گذشته، آبروی مارکس دست از دنیا کوتاه را برده است و لاغیر. شنیدهام که حضرتش با محافظ در خارج تردد میکند. به او میگویم که نگران نباشد زیرا مستحق دریافت جایزه هم هست.
خانمها و آقایان! نمونههای دیگر کم نیستند. چهل و یک سال رژیم فرصت داشته است تا خارج را در اشغال خود بگیرد. آیا وظیفه روشنفکران نبود که صرفنظر از مخالفت یا موافقت با این سازمان یا آن سازمان، بنابه مسئولیت تاریخی که در قبال ملت خود داشتند؛ دست به افشاگری بزنند. از وضع داخل هم خوب مطلعید. مایه رنج و حسرت و حیرت من هست که در هر حرکت اعتراضی خیابانی ستمدیدگان جان به لب رسیده جای حتا دو تا از روشنفکران سرشناس خالی بوده است. حکایت برای گفتن بسیار است. به عنوان کسی که دوستدار قشر روشنفکر است امید دارم که آنان به کار فرهنگی قناعت نکنند بل ناظر دلسوز اطراف خود و فضای سیاسی خارج کشور هم باشند.
خانمها و آقایان! مثل خیلی از شما، دلی پر درد دارم. اما این دردها و این پیری و تن معیوب مرا از پای در نیاورده است. حس مسئولیتم را زایل و کمرنگ نکرده است. هنوز مثل یک جوان سرشار از شور و آرمان دیرینم که همانا آزادی مردم ایران باشد. یأس یک انسان سیاسی موجب امید رژیم است و من این را نمیخواهم. حیرت من در اینجاست که مدعیان روشنفکری زیاد میبینم اما فاقد بینش یک روشنفکر متعهد. روشنفکر واقعی وقایع و جریانات و افراد سیاسی را به ظاهر حکم نمیکند. لازمه روشنفکری فهم علتهاست و نه قضاوت کردن بر روی صرفاً معلولها. کسی که هنوز گرفتار این عارضه هست اگر سرش به سقف اعلای تحصیلات عالی بخورد مسلماً هر چه هست، روشنفکر نیست. هرگز محافظه کار و مصلحت گرا نبوده و نیستم. آدمی رک، صریح لهجه و بیپردهام. میخواهم بگویم که هیچگونه جنبه و گرایش مذهبی ندارم. شاید هم یک زندیق و ملحد باشم. با اینهمه بیست و چند سال است که با افتخار با مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت هستم. هرچه زمان میگذرد بر این بودن، مطمئنتر میشوم. سر پیری نه خنگ شدهام و نه کفتر دست آموز. به قدر فهم و تجربه زمان خود را از جهات عدیده با دقت نظر و پیشبینیهای احتمالی مورد مطالعه و مداقه قرار دادهام. به صراحت بگویم که مسعود و مریم و مجاهدین خلق دیکتاتور نیستند. شکل بندی تشکیلاتی آنان نه بر اساس توتالیتر و کیش شخصیت بلکه یک الزام ناگزیر است برای متلاشی نشدن و به تحلیل نرفتن سازمان. مریم و مسعود مشکلات احزاب و سازمانهای گذشته را که منجر به تلاشی یا کوچک شدن آنان میشد مدنظر قرار دادند و دریافتند که در دشوارترین دوره مبارزاتی بدون یک تشکیلات منضبط، امر مبارزه راستین پیش نخواهد رفت. این شکل تشکیلاتی دستاویز دشمن مشترک ما یعنی رژیم و انواع ایادی و مزدوران آن قرار گرفته است. شمایان بهتر از من میدانید که خمینی و خمینیستها چگونه سازمانها را ضعیف و ضعیفتر کردند، به انشعابهای متعدد کشاندند که امروز از آنان تابلویی میبینیم بر سر دکهیی یا دکانی. رهبران مجاهدین خلق که میخواستند با تمام قوا با دشمن نبرد کنند، ضرورت یک انضباط آهنین را لازمه امر دیدند. اگر جز این بود، سازمان مجاهدین خلق هم در حدی بود که بگوید «بیا سوته دلان گرد هم آییم». شما روشنفکران متعهد باید این ضرورتها و الزامات را بهتر از من فهم کنید.
آخر آدم کجای دلش بگذارد که میبیند آقا یا خانمی مدعی مارکسیست بودن، نامه بنویسد به فلان پارلمانتر خارجی که از مجاهدین خلق الحذر!. کاتب چنین نامهیی فکر نکند که این پارلمانتر حول سازمانها مطالعه و شناختی پیدا کرده که هوادار سازمان مجاهدین خلق شده، فکر نکند از حیث وجهه ملی و قومی مرتکب چه عمل زشتی شده است. پارلمانتر دریافت کننده نامه پیش خود نمیگوید که اینان چه ملتی هستند که بجای وحدت میآیند چغلی فعالترین اپوزیسیون کشور خود میکنند؟. این عمل از کسی میتواند سر بزند که یا ریگ درشتی از جایی در کفش دارد و یا با همه ادعاها آدمیست نادان، توخالی و خود مطرح کن به هر طریق و هر عنوانی. کاتب اینگونه نگارشها و نامه پراکنیها از هرچه گذشته، آبروی مارکس دست از دنیا کوتاه را برده است و لاغیر. شنیدهام که حضرتش با محافظ در خارج تردد میکند. به او میگویم که نگران نباشد زیرا مستحق دریافت جایزه هم هست.
خانمها و آقایان! نمونههای دیگر کم نیستند. چهل و یک سال رژیم فرصت داشته است تا خارج را در اشغال خود بگیرد. آیا وظیفه روشنفکران نبود که صرفنظر از مخالفت یا موافقت با این سازمان یا آن سازمان، بنابه مسئولیت تاریخی که در قبال ملت خود داشتند؛ دست به افشاگری بزنند. از وضع داخل هم خوب مطلعید. مایه رنج و حسرت و حیرت من هست که در هر حرکت اعتراضی خیابانی ستمدیدگان جان به لب رسیده جای حتا دو تا از روشنفکران سرشناس خالی بوده است. حکایت برای گفتن بسیار است. به عنوان کسی که دوستدار قشر روشنفکر است امید دارم که آنان به کار فرهنگی قناعت نکنند بل ناظر دلسوز اطراف خود و فضای سیاسی خارج کشور هم باشند.