ستارخان و رضاخان
چهرههای تاریخی را هنگامی بهتر میتوان
شناخت که با یکدیگر روبهرو شوند. این نوشته، شرح کوتاهی از روبهرو شدن دو چهره
متضاد تاریخ معاصر ایران است.(۱)
۲نکته ضروری درباره مقاله «رضاشاه و ستارخان»
درست است که نوشتن درباره این فصل از
تاریخ ایران که سراسر غرورآفرین است و با نام رادمردان و پیشوایان کبیر آزادی از
ستارخان تا کوچکخان و مصدق آمیخته است همواره منبعی برای انگیزش
جوانان آزادیخواه میهنمان است؛ اما این روزها نگاه به این دوره
تاریخی، از جنبه دیگری نیز سودمند است:
رژیم آخوندی و ایادی همدست سیاسیاش از
آنجایی که میدانند چگونه جنایتهای بیحد و مرز فاشیسم مذهبی روی همه
جنایتکاران تاریخ ایران را سفید کرده است، تلاش میکنند از این فضا استفاده کنند و
با دمیدن در بوقهای تبلیغاتی خود اینگونه وانمود کنند که گویا خواست
جوانان بپاخاستهیی که در سراسر خاک میهن فریاد سرنگونی رژیم آخوندی را
طنینانداز کردهاند نه برقراری آزادی و دموکراسی بلکه بازگرداندن چرخ تاریخ به
عقب و احیای دیکتاتوریهای پیشین است. در چارچوب این سیاست است که
یکباره جسد پیدا شده مردهیی در شاهعبدالعظیم در دست آخوندها و دشمنان آزادی
ایران تبدیل به مائدهیی میشود تا از طریق آن به مقابله تبلیغی با خواست سرنگونی
قیامآفرینان بپردازند. هدف آخوندها و همدستان داخلی و بینالمللیشان از اینگونه
ترفندهای رذیلانه در گذشته و حال و آینده، خاک پاشیدن به چشم قیامآفرینان و
دلسرد کردن آنها از فداکاری و استقامت در مسیر آزادی وطن و در نتیجه طولانی کردن
عمر دیکتاتوری مذهبی در ایران است. طمعی ضدتاریخی که البته شدنی نیست. مرور بر
تحولات این دوره تاریخی نشان میدهد که جنبش آزادیخواهانه مردم چه ریشههای
غرورآفرین تاریخی دارد و چگونه در اساس در تعارض و در نبرد و نفی دیکتاتوری رشد و
ارتقا پیدا کرده است و به مرحله کنونی خود رسیده است و تحریفی که دشمن
در تبیلغاتش میکند تا چه اندازه مفتضح و محکوم به شکست است.
از این رو خواندن این مقاله به
دوستداران تاریخ معاصر میهن و جویندگان حقیقت توصیه میگردد.
اما پیش از خواندن مقاله «رضاشاه و
ستارخان» توضیح ۲نکته پیرامون آن ضروری است:
نکته اول:
اساسا قرار دادن این ۲چهره در برابر یکدیگر، حداقل در دوره تاریخی مشترک حیاتشان درست نیست
چرا که ستارخان، سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران و راهگشای بزرگترین انقلاب
دموکراتیک مشرقزمین در روزگار خویش است که هماوردش نه یک قزاق بیسروپا،
بلکه پادشاه مستبد قاجار و تزار روس و امپراتورانگلیس است. بهویژه
که در همان دوره، رضاخان تنها یک قزاق مزدبگیر در خیل قشون ارتجاعی استعماری قزاق
بود که عصای دست استبداد بر ضد مردم ایران و مجاهدین و فداییان پیشتازشان بودند.
آنچنان که مرحوم کسروی در مورد این دارو
دسته ضدانقلابی نوشته است از اسم مجاهدین تبریز وحشت میکردند.
لازم به یادآوری است انقلاب مشروطیت
ایران که در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی(آگوست ۱۹۰۶) به پیروزی رسید، پیشگام انقلابهای
دنیای پسافئودالی در آسیا و خاورمیانه بود، در حالیکه:
سقوط فئودالیسم در چین در سال ۱۹۱۲ محقق شد.
انقلاب دموکراتیک روسیه در فوریه ۱۹۱۷ پیروز و منجر به سقوط تزاریسم شد.
و انقلاب ترکها و سقوط نظم پوسیده
عثمانی در سال ۱۹۲۳ بهوقوع پیوست.
ستارخان در یک مقطع، پیشوای چنین انقلاب
سترگ و تاثیرگذاری بود. در نتیجه اساساً نباید آن سردار گرانقدر آزادی را همتراز
قزاق فرومایهیی همچون رضا شصتتیر قرار داد که در آن
هنگام، حداکثر یک مسلسلچی بددهن ارتش ضدانقلابی قزاق بوده. مزدوری که
مانند هر قزاق دیگر، دستمزدش را از سلطان فاسد و عقبمانده قاجار میگرفت
و فرامین تزار خونآشام روسیه را اجرا میکرد!
اما این ۲چهره کاملاً متضاد
را در ۲کفه یک ترازو قرار دادن(همانطور که پیشتر گفته
شد) از آنرو مجاز است که امروزه بهعلت ۴دهه حاکمیت
دیکتاتوری جهل و جنایت آخوندی، جوانان ما در مطالعه تاریخ میهنشان در معرض ۲تحریف قرار میگیرند:
یکی تاریخ تحریفشدهیی است که آخوندها
روایت میکنند و با استفاده از ابزار حاکمیت، جعلیات خود را تحت عنوان تاریخ از
مدرسه تا دانشگاه و از تلویزیون تا اینترنت به خورد جوانان ما میدهند. در این
تاریخ تحریفشده مرتجعی چون «شیخ فضلالله نوری» که قدارهبندان تحت
فرمانش آزادیخواهان تهران را تکهتکه میکردند تا استبداد محمدعلیشاه
را تثبیت کنند، تبدیل به «قهرمان ضداستعمار» میشود و آخوند مرتجعی مثل کاشانی که
عوامل کودتای ۲۸مرداد و چاقوکشانی مثل «شعبان بیمخ»از پیروان او بودند و بعد از
کودتا تقاضای اعدام مصدق را میکرد میشود «از رهبران نهضت ملی».
و دیگر سبب آنکه:
اضافه بر جعلیات رسوای آخوندی، جوانان
ما در معرض تاریخ تحریفشده دیگری نیز هستند و آن تاریخی است که بقایای دیکتاتوری
مدفون سطلنتی ارائه میکنند. آنها نفرت عمومی از دیکتاتوری ولایت فقیه
را غنیمت شمرده تا اینگونه وانمود کنند که گویا ملت ایران از سفر پر
رنج و خون آزادی که از یکصدوپنجاه سال پیش پا در راه آن نهاده و رشیدترین
فرزندان خود را نثار آرمان آن کرده است پشیمان شده و اکنون روی خود را به جانب
جنازه(شاید مومیایی شده) کودتاچیان ۱۲۹۹ و نوادههای کودتاچیان ۲۸مرداد گردانده و راه خوشبختی و بهروزی خود را در مسیر غارت و سرسپردگی به
اجنبی که این دیکتاتورها شاخص آن بودند جستجو میکند.
از این رو شاید برای آگاهی نسل جوان
میهنمان که دل در گروه آرمان آزادی وطنشان دارند و در معرض بمباران
خرافات آخوندی از یک سو و جعلیات ملوکانه از سوی دیگر هستند و همچنین انقلاب وسائل
ارتباط جمعی آنها را مشتاق کرده که همه چیز را در سریعترین زمان و خلاصهترین شکل
دریابند مجاز به مقایسههایی از اینگونه که در این یادداشت صورت گرفته است باشیم
تا بتوان در کوتاهترین کلام، نسل جوان و قیامآفرین میهنمان را نسبت به حقایق
تاریخ پرافتخار معاصر ایران مطلع نمود.
نکته دوم:
رضاشاه را بهعلت معروف بودن به این
اسم، در تمامی این مجموعه نوشتهها، با تسامح «رضاشاه» میخوانیم در حالی که از
نظر تاریخی بهجاست در تمامی وقایعی که قبل از کودتا و برقراری دیکتاتوری توسط وی
انجام شده، متناسب با هر دوره از زندگیاش، رضاخان، رضاپهلوی، رضاپالانی(اسم
سابقش)، رضاقزاق، رضاشصتتیر(وی مسئول مسلسل مدل شصتتیر بود و به همان
نام معروف شده بود)، رضا آلاشتی، رضا سوادکوهی، رضاشاه یا
رضاخان میرپنج و... بنامیم.
***
یک شخصیت این نوشته،
ستارخان است
ستارخان سردار بزرگ انقلاب مشروطه
ایران، سال ۱۲۴۵ خورشیدی در آذربایجان بهدنیا آمد و سال ۱۲۹۳ دیده از جهان فرو
بست.
سال ۱۲۸۷ خورشیدی پس از به
توپ بسته شدن مجلس شورای ملی در تهران توسط قوای محمدعلیشاه (به سرکردگی
لیاخف، فرمانده روسی نیروی قزاق) فرماندهی نبرد در برابر قوای استبداد در
آخرین سنگر آزادی یعنی تبریز را بهدست گرفت و در مقابل دیکتاتور نوخاسته ایستاد
تا سرانجام محاصره تبریز درهمشکست و دیگر نیروهای مشروطهطلبان از گیلان، اصفهان،
لرستان و آذربایجان روانه تهران شده، شاه مستبد را اخراج کرده و مشروطه را
بازگرداندند.
ستارخان ۴۸سال قهرمانانه زیست و پاکدست و مظلوم و شرافتمند جاودانه شد.
ستارخان، انقلاب بزرگ مشروطیت ایران را
(که پیشتاز انقلابهای مشابه خود در آسیا و خاورمیانه بود) در یک مقطع (حقیقتاً یک
تنه و به تنهایی) از شکست کامل نجات داد، گرچه خود بعدها گرفتار فاجعه میوهچینان
تازه بهدوران رسیده شد و...
دیگر شخصیت این
نوشته، رضاشاه(۲) است
رضاشاه سال ۱۲۵۶ در سوادکوه بهدنیا
آمد و سال ۱۳۲۳ در آفریقای جنوبی عمرش به پایان رسید.
رضاشاه از نوجوانی به خدمت نیروی قزاق
در آمد و تا کودتای ۱۲۹۹ و سپس کودتای ۱۳۰۴ و برقراری سلطنت پهلوی، به نیروی قزاق
وفادار ماند.
نیروی قزاق، یک واحد ارتشی دوران قاجار
بود که سلسله مراتب فرماندهی آن اساساً از افسران روسی تشکیل شده بود. این نیرو در
سال ۱۲۹۶ قمری و بهدرخواست ناصرالدینشاه قاجار از تزار وقت روسیه، وارد
تهران شد(۳) و پس از مدتی تقریباً مستقل شد آنچنانکه تمامی امور فرماندهی
خود را توسط سفیر روسیه در تهران با ستاد فرماندهی نیروی قزاق روسیه در قفقاز
هماهنگ میکرد(۴) و عملاً یک نیروی خارجی محسوب میشد. یک نیروی خارجی که با
استفاده از مزدوران و افسران جزء ایرانی(افسران ایرانی برای کنترل تفنگچیانی که
تماماً ایرانی بودند و زبان روسی نمیدانستند ضروری بود) اداره میشد.
رضاشاه ابتدا قزاق ذخیره این نیرو در
پایینترین رده بود و بعدها به رتبه قزاقی نایل شد تا نهایتاً به درجات میانی در
آن نیرو رسید.
رضاشاه بنیانگذار
ارتش نوین ایران؟ یا...
تا پیش از آمدن نیروی قزاق روسها به
ایران، ارتش منظم ایران اساساً از یک نیروی ژاندارم و واحدهای آن تشکیل شده بود.
نیرویی که از دستاوردهای امیرکبیر سردار نوآور و میهنپرست ایرانی بود.
امیرکبیر با تشکیل نیروی ژاندارم(۵)، سازمان ارتش ایران را با تشکیل ۵هنگ(فوج) پیادهنظام و ۱۲دسته سوارهنظام
بنیانگذاری کرد و به این ترتیب اولین نیروی نظامی ملی و منظم ایران را پس از
فروپاشی قوای کهن ایران در جنگهای ایران و روس و بازمانده نیروهای آغامحمدخان و
بعداً عباسمیرزا بهوجود آورد.
تأسیس دارالفنون و دعوت از مربیان
اتریشی برای ایجاد نیروی نوین ژاندارم ایرانی، کار بعدی امیرکبیر بود. در حقیقت پس
از قتل امیرکبیر ایران دارای ۲نیروی زمینی(۶) بود:
اول، نیروی ملی و قدیمیتر، که همان
نیروی ژاندارمی بود که امیرکبیر پایههایش را بنیاد نهاد
دوم، نیروی وابسته به روسیه و جدیدتر،
که همان نیروی قزاق بود.
رضاشاه، از ۱۴سالگی وارد نیروی قزاق شد
رضاشاه در تمام دوران خدمت نظامی خود،
خدمتگذار، تفنگچی، مسلسلچی و افسر نیروی قزاق بود.
این دو نیرو(ژاندارمری و نیروی قزاق) در
تمامی دوران قاجار(از دوران ناصرالدینشاه به بعد) پیوسته با یکدیگر همچشمی و
رقابت داشتند.
نیروی ژاندارم عموماً تابع دولت مرکزی و
شاه قاجار بود اما به علل مشخص سیاسی، فاقد قدرت نظامی تعیینکننده بود چرا که
نیروی قزاق و پشتیبانان آن در دربار، امکان بازسازی و نوسازی سازمان کار نیروی
ژاندارم را نمیدادند.
در مقابل، نیروی قزاق با استفاده از
تمامی امکانات دولتی ایران، همیشه در بهترین حالت رزمی و استقراری قرار داشت گرچه
در برنامهریزی و فرماندهی تماماً تابع ستاد نیروی قزاق روسیه بود و به هنگام خیزش
مردم و برپایی انقلاب مشروطیت ایران، به سرکوب آزادیخواهان و انقلابیون ایران
پرداخت.
رضاخان و نیروی
قزاق، دشمنان انقلاب مشروطه
نویسندگان کتاب «تاریخ نیروی زمینی ارتش
شاهنشاهی ایران» (با مقدمه تیمسار اویسی)(۷) در صفحه ۳۸ کتاب خود در همین
زمینه، اینچنین نوشتهاند:
«همین نیروی قزاق بود
که در قیام مشروطیت ایران، به اشاره دولت روسیه تزاری، ندای آزادی (را) در حلقوم
هزاران آزادیخواه ایرانی خفه کرد و چه بسیار مردم شریف و بیدفاع را فقط به جرم
میهنپرستی از دم تیغ گذراند، ولی پیشرفت آزادیخواهان و فداکاری و جانبازی مداوم
آنها و سیل قربانی سبب گردید...»
رضاشاه تفنگچی چنین نیرویی بود.
«آموزش در مدرسه قزاقخانه
به جز ۲-۳درس، بقیه به زبان روسی تدریس میشد! همانطور که آیینها و
فرامین هم به زبان روسی بود.
حکم نظامی کل ارتش ایران بهوسیله ستاد
قزاقخانه و توسط یک افسر روس امضا میشد! و بدون احتیاج به اظهارنظر و تأیید
مقامات ایرانی، ابلاغ میگردید!»(۸).(تاریخ نیروی زمینی شاهنشاهی با مقدمه
تیمسار اویسی)(۹)
رضاخان روز بهتوپ بستن مجلس شورای ملی،
نگهبان سفارت آلمان بود
به توپ بستن مجلس شورای ملی (اولین مجلس انقلاب مشروطه) نیز توسط همین نیرو و به فرماندهی فرمانده معروف آن کلنل لیاخف روسی که در یک مقطع فرمانده مستقیم رضاخان نیز شد، صورت گرفت(۱۰). در آن روز ظاهراً رضاشاه نگهبان ورودی سفارت آلمان در تهران بوده. دکتر رضا نیازمند نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» که در کتابش ارادت بسیاری به رضاشاه ابراز داشته، در صفحه ۱۱۲ کتابش به این نکته اشاره کرده و میگوید:
به توپ بستن مجلس شورای ملی (اولین مجلس انقلاب مشروطه) نیز توسط همین نیرو و به فرماندهی فرمانده معروف آن کلنل لیاخف روسی که در یک مقطع فرمانده مستقیم رضاخان نیز شد، صورت گرفت(۱۰). در آن روز ظاهراً رضاشاه نگهبان ورودی سفارت آلمان در تهران بوده. دکتر رضا نیازمند نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» که در کتابش ارادت بسیاری به رضاشاه ابراز داشته، در صفحه ۱۱۲ کتابش به این نکته اشاره کرده و میگوید:
«هماینک نیز تعدادی
از اجازههای خروج یا ورود به امضای رضاخان در سفارت آلمان در تهران موجود است».
این ماموریت، نقطه شروع رابطه وی با مأموران آلمانی در تهران شد که بعدها پیامدهای
نیکویی برای او داشت.
باری در عملیات به توپ بستن مجلس، سپهبد
احمدی، از امرای بعدی ارتش رضاشاه، البته شرکت مستقیم داشت و برای پیروزی
محمدعلیشاه و شکست مشروطه خواهان تلاش بسیاری کرد.
این روزگار، همان هنگامی است که نیروی
قزاق(نیرویی که رضاشاه در آن خدمت میکرد) به اضافه محمدعلیشاه و تزار روسیه و
استعمار انگلیس و شیخ فضلالله نوری کمر به نابودی مشروطیت و قلع و قمع مشروطهخواهان
بسته بودند.
در همین راستا، محمدعلیشاه توسط نیروی
قزاق، بسیاری آزادیخواهان همچون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین و...
را در باغشاه اعدام کرد و البته تنها صدای رسایی که در آن هنگامه شوم، تاب مقاومت
آورد، از تبریز و از نای پرخروش ستارخان برمیخاست. آنچنانکه محمدعلیشاه یک
نیروی ورزیده قزاق برای سرکوب مشروطهخواهان مقاوم آذربایجان روانه تبریز کرد.
ستارخان درون و
رضاشاه بیرون حصارهای تبریز
در اینسوی دیوارهای شهر مقاوم تبریز،
فرمانده انقلاب، ستارخان بود
و در آن سو، بیرون شهر، نیروهای جرار
قزاق!
رضاشاه که آن روزها اسمش «رضا شصتتیر»
بود، فرمانده یک گروه مسلسلچی در اردوی استبداد بود.
او در آن روزها که بیامان مشروطهخواهان
را از دم تیر مسلسل معروفش (شصتتیر) میگذراند، ظاهراً نمیدانست بعدها خود و
خاندانش اجبارا باید کبادهکش مشروطهخواهی دروغین در ایران شوند!
رضا شاه، عمله
استبداد و ارتجاع و استعمار در جنگ با ستارخان!
کتاب «عینالدوله و رژیم مشروطه» به قلم
مهدی داودی(۱۱) در فصل ششم صفحه ۱۸۷-۱۸۸ پیرامون جنگهای تبریز و شکستهای پیدرپی
عینالدوله از ستارخان مینویسد:
«محمدعلیشاه هم که
تنها هدفش برانداختن مشروطه بود، باز تلاش میکند با همه ضیق مالی و وضع نامساعدی
که داشت، نیرویی مرکب از پیاده و سوار و قزاق و توپخانه، حتی چند دستگاه مسلسل
سنگین آنهم به فرماندهی «رضاخان سوادکوهی»(شاهنشاه فقید) تهیه و به تبریز گسیل
دارد(۱۲).
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت»
نیز در صفحه ۱۲۶ کتابش در این مورد نوشته:
«روز ۱۹مهرماه ۱۲۸۷ قزاقها آماده حرکت(برای حمله به تبریز و شکست ستارخان) شدند.
کلنل لیاخف، فرمانده کل قزاقخانه، از ستون اعزامی بازدید کرد و نطقی ایراد نمود و
رجزخوانی بسیار کرد. رضاخان هم در بین قزاقان، شاهد رجزخوانی لیاخف بود.
در این نطق، فرمانده قزاقخانه گفت:
«تخت پادشاه(یعنی
محمدعلیشاه) در خطر است. مردم تبریز گروهی از اوباشان توده(یعنی مجاهدان مشروطهخواه
تبریز به فرماندهی سردار ملی ایران ستارخان) را گردآورده، تفنگ و توپخانه دولت را
به چنگ آوردهاند. آگهی جنگ به شاه داده و از اطاعت دولت سر باز زدهاند.
آنها میکوشند که دوباره شاه را به
بازگشت مشروطه ناگزیر نمایند. این مشروطه حقوق و مزایای بریگاد قزاق را محدود و
ناجور میسازد و عمل کنترل را بر دستمزد شماها برقرار مینماید.
مشروطیت بدترین دشمن شماهاست. شما بر ضد
این دشمن باید تا آخرین قطره خون خود بجنگید... برای اینکه در دوران جنگ و
رزمگاه در تنگنا نیفتید، من برای شما خوراکهای سرد حاضر و گوناگون آماده کردهام.
شما باید بدانید که در بازگشت
فیروزمندانه، از پول و سایر انعامات از طرف پادشاهان روسیه و ایران سرشار برخوردار
خواهید شد. هرآنچه دارایی و ثروت در درون دیوارهای تبریز باشد، همه از آن شما
خواهد بود!
شما باید بدانید که دستیافتن به تبریز
یا شکست، برای شما امری حیاتی و مماتی است. اگر فتح نمودید، مشروطیت از پای بهدر
خواهد افتاد، اگر برد با هواداران مشروطه باشد، بریگاد متلاشی شده، خود، زنان و
کودکانتان دربهدر و گرسنه خواهید ماند. این نکته را فراموش نکرده، مانند
شیران بجنگید.
یا شما یا مشروطیت!»(۱۳)
از شنیدنیهای کمتر
شنیده شده درباره رضاشاه
احمدکسروی، تاریخنگار نامدار انقلاب
مشروطه نیز در کتاب معروفش به اسم «انقلاب مشروطه» ص ۸۲۵-۸۲۴ به این واقعه
تاریخی و حضور رضاخان در حمله به آزادیخواهان تبریز اشاره کرده و نوشته:
«از آنسوی، دستههای
قزاق چند شصتتیر «مسلسل» میداشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند و گویا
نخستبار میبود که در ایران شصتتیر بکار میرفت. از چیزهای شنیدنی آنکه فرمانده
این شصتتیرها، رضاخان سوادکوهی میبود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان
پهلوی را بنیاد گذاشت».
جنگ نابرابر میان
رضاشاه و ستارخان
احمد کسروی در همان کتاب انقلاب مشروطه،
اوضاع مردم و شهر قهرمان تبریز را در محاصره قوای استبداد و قزاقهایی همچون
رضاخان که برای دستیابی به غنایم درون حصارهای شهر تبریز آمده و لهله میزدند،
اینگونه تصویر کرده:
«در آن هنگام، ذغال
نایاب شده، مردم ناگزیر درختهای بارور را بریده به جای ذغال بهکار میبردند. نیز
مجاهدان در هر سو که میبودند درختها را بریده در سنگرها میسوزانیدند. بدینسان
زندگی بر مردم سخت گردیده از هر باره در فشار میبودند با اینهمه شکیبایی نموده افسردگی
نشان نمیدادند. انجمن میکوشید جلوگیری از انبارداری کند. مردم خود نیز بیشترشان
نیکی و پاکدلی نشان میدادند... جلوی هر دکانی زن و مرد انبوه گردیده و کسی تا چند
ساعت نمیایستاد، نیم من نان نمیتوانست گرفت... کسانیکه آن روز در تبریز بودهاند
نیک یاد میدارند که مردم تا میتوانستند از دست بینوایان میگرفتند و کمتر اندیشه
پولاندوزی را میداشتند، بلکه کسانی رادمردیهای شگفت مینمودند».
در بهار همان سال بود که پیشوایان
آزادی ایرانزمین، محاصرهشدگان تبریز آزادیستان، غذای ناگزیرشان علف و گیاه
بیابان شده بود.
لازم به یادآوری است که این دوره، همان
هنگامی است که زنان تبریز نیز لباس رزم به تن کرده و پشت سر زینپ پاشا(سالار زنان
تبریز) به یاری ستارخان شتافته بودند.
یکسو رضاشاه(که
بعداً شاه شد) و سوی دگر ستارخان و زینب پاشا
روزنامه حبلالمتین در همان ایام ضمن
انتشار اخبار انقلاب و جنگهای ستارخان با قوای استبداد و مسلسلچی بدنامش رضاشصتتیر!
از شهادت ۲۰زن مسلح در لباس مردانه در نبردهای تبریز خبر داده و نوشته بود:
در میان آن شیرزنان مبارز، از دختران ۱۳ساله تا زنان کهنسال ۶۰ساله دیده میشد.
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا
سلطنت»(۱۴) در شرح یکی از جنگهای نیروهای قزاق و رضاخان با مجاهدان تبریز و
ستارخان نوشته: اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه
همراه ستارخان بوده در کتاب خود مینویسد:
«شب ۱۳ذیقعده من در اردوی عینالدوله در باسمنج بودم چون صدای تفنگ از هرجا بلند شد
و جنگ شدت گرفت...(درنبردهای آن شب) یکی از دلایل عقبنشینی مجاهدان تبریز، شدت
کار مسلسل قزاقخانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، رضاخان(همان رضاشاه بعدی) بهعهده
داشت. پس از اتمام جنگ و عقبنشینی تبریزیان، رضاخان بهدستور عینالدوله به درجه
سلطان دومی ارتقاء یافت».
شکست نیروهای
استبداد و مسلسلچی آنها رضاخان از آزادیخواهان
کتاب «عینالدوله و رژیم مشروطه» درباره
نتیجه جنگهایی که بین عینالدوله و نیروهای قزاق و مسلسلچی خونخوارش «رضا شصتتیر»
با مجاهدین و فداییان مدافع تبریز، تحت رهبری ستارخان سردار ملی انقلاب مشروطه
صورت گرفته مینویسد:
«پس از تکمیل عده و
تجهیزات که تعداد نفرات دولتی به ۴۰هزار نفر میرسید، حاجی صمدخان شجاعالدوله یکی
از آن هنگامهطلبان بیگانهپرست که حضرت والا از او انتظارات بسیار داشته و پیوسته
او را تقویت میکرده، بنا به دستور... در ۱۳محرم ۱۳۲۷(۱۶بهمن) با عده خود به حمله میپردازد و
جنگ سختی با مجاهدین درمیگیرد.
در این جنگ... مجاهدین فاتح میشوند و
از مهاجمین ۱۴۰نفر کشته بهجا میماند در حالیکه از مشروطهخواهان ۵۰تن شهید میگردد.
پایان نبردهای تبریز و پیروزی ستارخان
را همگان میدانند و نیازی به شرح بیشتر نیست چرا که این نوشته کوتاه نیز بهدنبال
بازگویی تاریخ جنگهای مشروطیت و نبردهای تبریز نبوده بلکه تنها هدفش بازنمایی
واقعیت ۲چهره آن دوره تاریخی است.
یکی در اردوی مردم!
و دیگری در اردوی جنایتکارانی که مردم
را با مسلسل درو میکرد!
در یکسو آزادمردان و آزادزنانی بودند
که بنبست تاریخ را با انهدام دیکتاتوری مطلقه پادشاهی درهمشکستند و بزرگترین
انقلاب اجتماعی آسیای معاصر را رقم زده و پیشتاز ملل مشرق زمین در نابودی
فئودالیسم و برپایی نهادهای دموکراتیک در جامعه خویش و ملل همسایه شدند.(۱۵)
در دیگرسو، قزاقهای درندهخو، نابکار و
مزدبگیر اجنبی که در کشتن مردم خویش و قهرمانان ملی سرزمین خود، حتی لحظهیی هم
درنگ نمیکردند.
یکی تنها و تنها برای آزادی مردم و سهم
آنان در قدرت سیاسی و محدود کردن قدرت دیکتاتور حاکم جنگید
دیگری تنها و تنها برای به اسارت کشیدن
مردم و نفی حقوق سیاسی و اجتماعی آنها نبرد کرد
آن دو شخصیتی که موضوع این نوشته
هستند، هر دو تنگدست بودند اما:
یکی با تمامی محبوبیت سیاسی و قدرت
اجتماعی که داشت، پاکدست آمد و پاکدست رفت
دیگری از ابتدا به اندوختن انبان خود و
انباشتن ثروت از راه مصادره اموال مردم پرداخت و روزی که از مملکت اخراج شد،
میلیونها تومان ثروت برای خود و خاندانش از دسترنج به سرقت رفته تودهها باقی
گذاشت.(۱۶)
یکی پیوسته در خطیرترین صحنههای رزم با
استبداد، از جان خویش مایه میگذاشت(۱۷) و دیگری هرگز جرأت بیرون آمدن از پشت مسلسل
ماکسیمش را نداشت و اگر آن را از او میگرفتند ناگزیر به چارپاداری سفیر هلند و
دربانی سفارت بلژیک و آلمان میپرداخت و افسارنگهدار اسب مأموران سیاسی بیگانه میشد.
ستارخان، محبوب مردم خود و ملل و
روشنفکران عصر خود بود.
رضاشاه، منفور مردم خود و قاتل بسیاری
روشنفکران و قهرمانان مردم ایران بود.
بیاغراق کمتر ایرانی میهنپرستی است که
در دوره رضاشاه زیسته باشد و آماج تیر و کین او قرار نگرفته باشد:
از ستارخان سردار ملی انقلاب مشروطه
ایران گرفته تا زینب پاشا و کلنل محمدتقیخان پسیان و میرزاکوچکخان جنگلی و سردار
مریم بختیاری و میرزاده عشقی و فرخی یزدی و نسیم شمال و دکتر مصدق و...
در آنسو ستارخان، باقرخان و دیگر
قهرمانان انقلاب مشروطه قرار دارند
و در اینسو، رضاخان(رضا شصتتیر، رضا
پالانی، رضاخان میرپنج، رضاآلاشتی، رضاخان قلدر) که بعدها به نام رضاشاه معروف شد،
تفنگچی عینالدوله و محمدعلیشاه، پادشاه آدمکش قاجار و حامی متشرعش شیخ فضلالله
نوری و مزدور کلنل لیاخف روسی و....
..........................................
پانوشتها:
(۱) اساساً قراردادن این دو چهره در برابر یکدیگر حداقل در دوره تاریخی مشترک
حیاتشان درست نیست چرا که ستارخان، سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران و راهگشای
بزرگترین انقلاب دموکراتیک مشرقزمین در روزگار خویش است که هماوردش پادشاه مستبد
قاجار و تزار روس و امپراتور انگلیس است. در حالی که در همین دوره رضاخان تنها یک
قزاق مزدبگیر در خیل قشون سرکوبگری بود که عمله استبداد علیه مجاهدین بهکار میگرفتند
و آنچنان که مرحوم کسروی در مورد این دارودسته نوشته است از اسم مجاهدین تبریز
وحشت میکردند.
لازم به یادآوری است انقلاب مشروطیت
ایران که در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی(آگوست ۱۹۰۶) به پیروزی رسید، پیشگام انقلابهای
دنیای پسافئودالی در آسیا و خاورمیانه بود، در حالیکه: سقوط فئودالیسم در چین در
سال ۱۹۱۲ محقق شد.
انقلاب دموکراتیک روسیه در فوریه ۱۹۱۷ پیروز و منجر به سقوط تزاریسم شد.
و انقلاب ترکها و سقوط نظم کهن عثمانی
در سال ۱۹۲۳ بهوقوع پیوست.
ستارخان در یک مقطع پیشوای چنین انقلاب
سترگ و تاثیرگذاری بود. در نتیجه اساساً نباید آن سردار گرانقدر آزادی را همتراز
قزاق بیسروپایی همچون رضا شصتتیر قرار داد که در آن هنگام، حداکثر یک مسلسلچی
بددهن ارتش ضدانقلابی قزاق بوده که مانند هر قزاق دیگر، دستمزدش را از سلطان فاسد
و عقبمانده قاجار میگرفت و فرامین تزار خونآشام روسیه را اجرا میکرد!
اما این دو چهره کاملاً متضاد را در ۲کفه یک ترازو قرار دادن از آنرو مجاز است که امروزه بهعلت ۴دهه حاکمیت دیکتاتوری جهل و جنایت آخوندی، جوانان ما در مطالعه تاریخ میهنشان
در معرض دو تحریف قرار میگیرند: یکی تاریخ تحریف شدهیی است که آخوندها روایت میکنند
و با استفاده از ابزار حاکمیت جعلیات خود را تحت عنوان تاریخ از مدرسه تا دانشگاه
و از تلویزیون تا اینترنت به خورد جوانان ما میدهند. در این تاریخ تحریف شده
مرتجعی چون «شیخ فضلالله نوری» که قدارهبندان تحت فرمانش آزادیخواهان تهران را
تکهتکه میکردند تا استبداد محمدعلیشاه را تثبیت کنند، تبدیل به «قهرمان
ضداستعمار» میشود و آخوند مرتجعی مثل کاشانی که عوامل کودتای ۲۸مرداد و چاقوکشانی مثل «شعبان بیمخ» از پیروان او بودند و بعد از کودتا
تقاضای اعدام مصدق را میکرد میشود «از رهبران نهضت ملی».
اما اضافه بر جعلیات رسوای آخوندی،
جوانان ما در معرض تاریخ تحریفشدهٔ دیگری نیز هستند و آن تاریخی است که بقایای دیکتاتوری مدفون سطلنتی
ارائه میکنند. آنها نفرت عمومی از دیکتاتوری ولایت فقیه را غنیمت شمرده تا اینگونه
وانمود کنند که گویا ملت ایران از سفر پررنج و خون آزادی که از ۱۵۰سال پیش پا در راه آن گذاشته و رشیدترین فرزندان خود را نثار آرمان آن کرده
است پشیمان شده و اکنون روی خود را به جانب جنازه(شاید مومیایی شده) کودتاچیان ۱۲۹۹ و نوادههای کودتاچیان ۲۸مرداد گردانده و راه خوشبختی و بهروزی خود را
در مسیر غارت و سرسپردگی به اجنبی که این دیکتاتورها شاخص آن بودند جستجو میکند.
از این رو شاید برای آگاهی نسل جوان
میهنمان که دل در گروه آرمان آزادی وطنشان دارند و در معرض بمباران خرافات آخوندی
از یک سو و جعلیات ملوکانه از سوی دیگر هستند و همچنین انقلاب وسائل ارتباط جمعی
آنها را مشتاق کرده که همه چیز را در سریعترین زمان و خلاصهترین شکل دریابند
مجاز به مقایسههایی از اینگونه که در این یادداشت صورت گرفته است باشیم تا بتوان
در کوتاهترین کلام نسل جوان و قیامآفرین میهنمان را نسبت به حقایق تاریخ
پرافتخار معاصر ایران مطلع نمود.
(۲) رضاشاه را بهعلت معروف بودن به این اسم، در تمامی این مجموعه نوشتهها، با
تسامح «رضاشاه» میخوانیم در حالی که از نظر تاریخی بهجاست که در تمامی وقایعی
که قبل از کودتا و برقراری دیکتاتوری توسط وی انجام شده، متناسب با هر دوره از
زندگیاش، رضاخان، رضاپهلوی، رضاپالانی (اسم سابقش)، رضا قزاق، رضا شصتتیر(وی
مسئول مسلسل مدل شصتتیر بود و به همان نام معروف شده بود)، رضا آلاشتی، رضا
سوادکوهی، رضاشاه یا رضاخان میرپنج و... بنامیم.
(۳) تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی با مقدمه تیمسار اویسی ص ۳۰
(۴) برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی با مقدمه
تیمسار اویسی، تاریخ مشروطه کسروی
(۵) تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران با مقدمه تیمسار اویسی ص ۲۶ به بعد
(۶) مربیان اتریشی هنگامی به تهران رسیدند که امیرکبیر به فرمان ناصرالدینشاه
برکنار شده بود. دالالفنون نیز ۱۷روز پس از قتل امیرکبیر افتتاح شد. برای اطلاع
بیشتر نگاه کنید به همان منبع ص ۲۸ به بعد
(۷) نیروی زمینی در واقع تمامیت ارتش ایران بود چرا که ایران فاقد نیرو هوایی یا
دریایی بود
(۸) این کتاب در سال ۱۳۵۵ و بهمناسبت جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی از طرف نیروی زمینی ارتش
شاه تنظیم و منتشر شده و دارای یک مقدمه به قلم تیمسار اویسی فرمانده وقت نیروی
زمینی محمدرضاشاه است و به همین علت مورد تأیید تام و تمام محمدرضاشاه(فرزند رضاشاه)
و خاندان پهلوی بوده است.
(۹) همان کتاب ص ۴۱
(۱۰) فرمانده صحنه عملیات حمله به مجلس، معاون لیاخف بود
(۱۱) عینالدوله و رژیم مشروطه - مهدی داوودی چاپ اول سازمان کتابهای جیبی
اسفند ۱۳۴۱
(۱۲) لازم به یادآوری است که این کتاب در سال ۱۳۴۱ چاپ و منتشر شده و
مورد تأیید حکومت وقت(محمدرضاشاه) بوده. نویسنده کتاب(داوودی) در مقدمه کتاب ص ۹ درباره دوریی از تاریخ که موضوع کتابش است، نوشته: دورانی که از آن
صحبت میشود متأسفانه دوران نشیب تاریخ حیات ایران است. اعلیحضرت همایون
محمدرضاشاه پهلوی در کتاب «ماموریت برای وطنم» ص ۲۸ چاپ دوم میفرمایند...
(۱۳) پایان نطق لیاخف
(۱۴) کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت ص ۱۲۸
(۱۵) انقلاب مشروطه ایران، راه را برای انقلاب در دیگر کشورهای مشرقزمین گشود.
انقلاب بر ضد نظم کهن در ترکیه و حتی چین پس از این رویداد، بهوقوع پیوست. مردم
هند به نام ستارخان سکه زدند و بسیاری دیگر به قدردانی از فرمانده پاکپاز انقلاب
ایران برخاستند.
(۱۶) درباره میزان ثروت رضاشاه نگاه کنید به:
تاریخ ۲۰ساله حسین مکی ج ۶ ص۱۳۵ که میگوید رضاخان قزاق پس از نشستن به تخت سلطنت، حدود ۴۴هزار سند از دست مردم گرفت و املاک و زمینهای روستاییان گیلان و مازندران،
تنکابن و نور و بسیاری جاهای دیگر را مالک شد.
حسین مکی در همان کتاب جلد ۸ صفحه ۹۱ از وزیر دارایی وقت، دکتر سجادی نقل کرده رضاشاه هنگام ترک
ایران ۶۸میلیون تومان در حساب شخصی خود در بانک ملی داشت.
(۱۷) کسروی در برخی صحنههای رزم تبریز برسم یک مورخ صدیق آنچنان شیفته جانبازیهای
ستارخان شده که صفحاتی را به شرح پاکبازیهای وی اختصاص داده نگاه کنید به تاریخ
مشروطه ص ۸۵۰ که سردار یک تنه نیروهای استبداد را از پیشروی بازمیدارد.
دیگر مطالب مرتبط: