رویداد تاریخی انقلاب ضدسلطنتی ۵۷، با هر تحلیلی و از هر نقطه نظری، یک انقلاب واقعی و بزرگ بهشمار
میرود. هر چند بقایای سلطنت مدفون پهلوی که امتیازات ویژه و انحصاری خود را در
این رویداد تاریخی از دست دادند، با بهرهگیری از کارنامه تباه رژیم خمینی که خود
را صاحب و وارث آن انقلاب به یغما رفته میداند، تلاش میکند ضمن تأیید این ادعای
دار و دسته خمینی مبنی بر مالکیت انقلاب، قیام علیه رژیم منحط پهلوی را علت تباهی
امروز معرفی کند و این گزاره ابلهانه را تکرار میکند که "مردم خوشی زیر
دلشان زده بود که انقلاب کردند" اما برای کسانی که ذرهای فهم از منطق تحولات
اجتماعی داشته باشند و یا منصفانه در مورد رویدادهای تاریخی قضاوت میکنند، روشن
است که انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ نه یک حرکت کور و
خودبهخودی و حاصل "خوشی بیش از حد مردم" و نه محصول عمل خمینی و دار و
دسته تبهکارش بوده است. درک این دو نکته برای فهم این مسأله ضروری است که هیچگاه
یک انقلاب نه محصول روند خودبهخودی حوادث است و نه هیچ جامعهای از فرط خوشی
حاشیه امن خود را رها نمیکند تا به دریای پرمخاطره عمل انقلابی شیرجه برود. در
مورد انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ نیز جملگی تحلیلها بر
ضروری بودن این انقلاب به جهت فراهم بودن زمینههای مادی و ذهنی تأکید دارند. در
مورد پیامدهای آن انقلاب عظیم از منظر ساخت سیاسی حاکم بر کشور نیز باید گفت، بهرغم
ادعای اینهمانی انقلاب با آنچه که رژیم خمینی بر سر مردم آورد، توسط بقایای سلطنت
مدفون و کسانی که امتیاز های انحصاریشان را از دست دادهاند، همه نظریههای مربوط
به انقلاب، این پدیده(انقلاب) را در ۳فاز زمانی
تحلیل و ارزیابی میکنند، شرایط پیش از انقلاب(شامل زمینهها و نیروها)، مرحله
انجام انقلاب(آرایش نیروها و نحوه عمل انقلابی هر کدام از آنها) و نهایتاً مرحله
پس از انقلاب که شامل پیامدهای آن میباشد. نکتهای که باید در نظر داشت این است
که پیآمد انقلاب به هر صورتی که باشد، ضرورت انقلاب را هرگز نفی نمیکند. بهعنوان
نمونه روی کار آمدن روبسپیر پس از انقلاب فرانسه که از آن به نام "دوران
وحشت" یاد میشود و طی آن بسیاری از انقلابیون سرشناس به گیوتین سپرده شدند،
هرگز روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان و جامعه آگاه فرانسه را بر آن نداشت تا بهدلیل
نفرت از شرایط ایجاد شده، به انکار انقلاب و تأیید
رژیم سلطنتی پیش از انقلاب روی آورند. دلیل روشن آن بود که جملگی بر اجتنابناپذیر
بودن انقلاب آگاه بودند و به جای بازگشت به گذشته، چاره کار را در حرکت و تحول رو
به آینده و مناسبات جدید جستجو میکردند. در خصوص انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ نیز قاطبه نویسندگان و تحلیلگران بر اجتنابناپذیر بودن انقلاب
تأکید دارند که زمینههای تاریخی ایجاد شده، ضرورت آن را ایجاب میکرد. اگر
بخواهیم جملگی زمینههای عینی و ذهنی آن
انقلاب را لیست کنیم بیشک سیاه بلندی است که نویسندگان مختلف به آنها اشاره
کردهاند و از حوصله این یادداشت بیرون است.
زمینههای عینی و مطالبات انقلاب ضدسلطنتی ۵۷
قاطبه نویسندگان و پژوهشگران در لیستی که از زمینههای انقلاب ۵۷ تهیه کردهاند، عموماً بر بحران اقتصادی و مسأله معیشت و تضاد
طبقاتی ناشی از توزیع ناعادلانه ثروت تأکید گذاشتهاند. برخی از مدافعان سلطنت
مدفون برای زیر سؤال بردن این عامل به افزایش درآمد نفتی رژیم پهلوی در نیمه دهه ۵۰ و مثلاً توزیع شیر در مدارس اشاره میکنند و عامل اقتصادی را در
مورد زمینهسازی انقلاب بلاموضوع میدانند. اما روشن است که تصور این افراد از
ساخت اقتصادی تصوری ساده و کودکانه است و آن را تنها در توزیع برخی کالاهای مصرفی
در برخی نقاط کشور میدانند. در حالیکه مسأله اشتغال و سرمایهگذاریهای زیربنایی
و توسعه صنایع مادر و نیز ارائه خدمات پایهای به جای کالاهای مصرفی، عناصری کلیدیتر
و تعیینکنندهتر در شاکله اقتصاد یک جامعه بهشمار میروند. در خصوص این عناصر
کلیدی، رژیم پهلوی بهرغم افزایش درآمد نفت که البته آن هم ناشی از برنامهریزی و
تدابیر اقتصادی خودش نبود و محصول شرایط منطقهای و جهانی بود، هرگز دستآوردی جدی
نداشت و فروپاشی اقتصادیاش با تزریق مسکنهای مقطعی هم متوقف نشد. بهطوریکه در
مقطع انقلاب موجی از بیکاری و حاشیهنشینی شهری تحت عنوان آلونکنشینها و یا حلبیآبادها
که نتیجه بلافصل اصلاحات ارضیاش در یک دهه گذشته بود جامعه ایران را تبدیل به یک
آتشفشان در انتظار فوران کرده بود. بنابراین بحران اقتصادی و نتایح عینی آن یعنی
بیکاری و رشد حاشیهنشینی از جمله زمینههای انقلاب ضدسلطنتی بود که در کنار سایر
عوامل نهایتاً به سرنگونی رژیم سلطنتی راه برد. اما بهرغم اینکه مسأله اقتصادی
عاملی تعیینکننده در ایجاد شرایط انقلابی داشت، نباید تصور کرد که این عامل شرایط
انقلابی را به انقلاب تبدیل کرد. آنچه که مطالبات اقتصادی را به خواست انقلابی
بالغ کرد پیوند آن با مطالبات سیاسی بود که از چند سال پیش از آن توسط سازمانهای
انقلابی همچون مجاهدین خلق ایران و چریکهای فدایی خلق و با پیکار و فدای
آنها، به جامعه معرفی شده بود. با مرور شعارهای بحبوحه انقلاب که مردم، استقلال،
آزادی، آزادی زندانی سیاسی و شعارهایی از این دست را فریاد میکردند، میتوان به
ماهیت مطالبات که از جنس سیاسی بود پی برد. در واقع بلوغ مطالبات اقتصادی به
مطالبات سیاسی و انقلابی ناشی از تودهای شدن این فهم است که بحران و ناکارآمدی
اقتصادی نتیجه بلافصل ناکارآمدی سیاسی و هیات حاکمه است. چیزی که در دیماه ۹۶ و پس از آن نیز شاهد آن بودیم و اینبار نیز حضور مقاومت ایران
و سازمان مجاهدین خلق بهعنوان نیروی محوری انقلاب نوین توانست در کمترین زمان
مطالبات اقتصادی را به مطالبه سیاسی و شعار سرنگونی بالغ کند. در خصوص انقلاب ۵۷ نیز جامعه، در لحظه انقلاب، نسبت به امتیازات انحصاری سلطنت و
وابستگان آن در حوزههای مختلف آگاه و حساس شده بود و این آگاهی تنها در پیوند با
اثری بود که سازمان های انقلابی از قبل، در جامعه ایجاد کرده بودند. طرح شعار
آزادی و استقلال، خود گویای افشای ماهیت رژیم پهلوی برای جامعه بود. رژیمی که بر
دو پایه وابستگی و دیکتاتوری شکل گرفته بود و بهرغم اینکه پیوسته و بهویژه در
سالهای دهه ۵۰ تلاش میکرد با
تبلیغات پوک، مخصوصاً وابستگیاش را پنهان کند، به ناگهان آنچه را که سالها تلاش
میکرد پنهان کند، مردم در خیابان فریاد زدند. گویی که او (شاه) را با لباس خواب
از خوابگاه قصر به خیابان کشیده باشند. البته خواست آزادی مطالبه جدیدی برای مردم
ایران نبود، بلکه سابقه آن به حدود ۷۰سال پیش از
آن یعنی دوران انقلاب مشروطه بازمیگشت. مجاهدان مشروطه نیز همین امتیازات انحصاری
را با تفنگهایشان نشانه رفته بودند. طرح مشروط کردن قدرت شاه برای فراهم کردن
امکان مشارکت مردم در سیاست از طریق نهاد مجلس شورای ملی، گام تاریخی بلندی بود
که مجاهدان مشروطه برای پیچیدن طومار استبداد تاریخی در ایران و تحقق آزادی
برداشته بودند اما با ورود فرصتطلبان و نیز مداخله دولتهای انگلستان و روسیه به
محاق رفت تا جاییکه مجلس شورای ملی نیز که یادگار مجاهدتهای مشروطهخواهان بود
تبدیل به نهادی تشریفاتی شد. در ادامه، ظهور رژیم پهلوی از کلاه شعبده انگلستان،
شلیک دیگری بود بر بدن بیجان مشروطه و بازگشت دوباره انحصار قدرت و ثروت و اینبار
در قامت دیکتاتوری وحشی رضاخانی. بنابراین انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ را میتوان ادامه نهضت مشروطه و تحقق آرمان آزادی بر پایه نفی
انحصار قدرت و ثروت دانست که البته اینبار خمینی و دار و دستهاش تحقق این مطالبه
را بار دیگر به مدت ۴دهه به تعویق انداختند.
خمینی و تاراج انقلاب
با در نظر گرفتن مطالبات سیاسی مردم در بحبوحه انقلاب در قالب طرح شعارهایی
نظیر استقلال و آزادی که بلاشک از نقطهنظر سیاسی نفی انحصارطلبی خانوادگی و
طبقاتی بود، با انحصارطلبی و مناسبات دیکتاتوری که خمینی برقرار کرد و بهطور
واقعی ماهیت ضدانقلابی خود را نشان داد، میتوان ادعای سخیف تخطئهکنندگان انقلاب ۵۷ را بر زمین زد. چرا که اگر خمینی را وارث انقلاب بدانیم و حکومت
تبهکارش را نتیجه منطقی آرمانهای آن انقلاب بزرگ در نظر بگیریم، به تناقضی جدی
برمیخوریم. اما واقعیتی که مدافعان سلطنت پیشین و سلطنت ولایت فقیه
مشترکاً سعی در کتمان آن دارند این است که خمینی اساساً نسبتی با انقلاب
نداشت و در یک فرایند پیچیده استبدادی و استعماری، سوار بر موج انقلاب و جامعه
انقلابی ایران تحمیل شد تا انحرافی در مناسبات فاسد گذشته پیش نیاید. اقبالی که
خمینی در هنگام ورود به ایران داشت بهمعنای این نبود که مردم ماهیت او را میشناختند
و بنابراین با ماهیتش موافق بودند، چرا که همان مردم برای تحقق شعار آزادی و
استقلال، همان روزها در کف خیابان با گلولههای استبداد سلطنتی دست و پنجه نرم میکردند.
بنابراین آن استقبال را تنها میتوان به پای عدمشناخت ماهیت خمینی گذاشت. اما در
آن میان نیروهای واقعی انقلاب که از سالها پیش پروسه انقلاب را کلید زده بودند،
نسبت به ماهیت خمینی هشدار میدادند. از جمله معروفترین آنها، سخنرانی مسعود رجوی
در ۴بهمن ۵۷، حتی پیش
از ورود خمینی بهایران، در دانشگاه تهران بود که طی آن با زیر سؤال بردن طرح
مسأله "انقلاب اسلامی" صفبندی روشن میان ضدانقلاب و انقلاب را ترسیم
کرد. همچنین هشدارهای آیتالله طالقانی در این زمینه و آدرسی که او با استناد به
آیات قرآن به ماهیت ارتجاعی و دیکتاتوری خمینی داد، از این دست بود. با اینحال در
زمانی کوتاه و طی تنها ۲سال پس از انقلاب،
خمینی ماهیت خود را در مقاطع مختلف در موضعگیریهایش بهطور شفاف علنی کرد. طی
این مدت به میزانی که جامعه از خمینی میگسست، بر اقبال به مجاهدین خلق افزوده میشد.
و این بیش از هر چیز برای خمینی هراسانگیز بود. نشستهای مجاهدین بهویژه
سخنرانیهای مسعود رجوی و موسی خیابانی هر بار پرتعدادتر از قبل برگزار میشد تا
اینکه روز تاریخی ۳۰خرداد ۶۰، به مانند واقعه به توپ بستن مجلس در هنگام مشروطه و شروع
استبداد محمدعلیشاه، و نیز هنگامه به قدرت رسیدن رضاخان، خمینی که چیزی برای کتمان
نداشت، ماهیت خود را که ضدیت تمامعیار با آرمانهای انقلاب ضدسلطنتی بود بیرون
ریخت و با هجوم گلههای چماقدار و پاسدارانش به تظاهرات مسالمتآمیز مجاهدین خلق،
دوره وحشت رژیم ولایت فقیه را کلید زد. تظاهرات ۳۰خرداد ۶۰ مجاهدین خلق که فقط
در تهران(بدون احتساب شهرهای دیگر) ۵۰۰هزار نفر
در آن شرکت داشتند نشانگر انکار خمینی بهعنوان ادامه منطقی انقلاب ضدسلطنتی و
تأیید حقانیت انقلابی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. از آن پس خمینی و دار و دسته
تبهکارش با یک فرافکنی سخیف، خود را ویترین و جلودار و پرچمدار انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ معرفی کردند و برای خود شجرهنامههای انقلابی ساختند و نیروی
حقیقی انقلاب یعنی سازمان مجاهدین خلق را برچسب ضدانقلاب زدند. خمینی از این
فراتر رفت و باز با همان شیوه فرافکنی مرسومش، هر آنچه را که در وجودش بود و خود
به آن آگاه بود، به اصلیترین دشمنش یعنی مجاهدین نسبت میداد. از جمله صفت منافق
که یک مفهوم قرآنی است و اگر به زمینه اصلی این مفهوم در فرهنگ دینی اسلام مراجعه
شود، میبینیم که مصداق دقیق این مفهوم خود خمینی و دار و دستهاش بودند و از آنجا
که خود به ماهیتش آگاه بود، برای اینکه کسی زودتر او را به نفاق متهم نکند، پیشدستی
کرد و آنرا به نیروی مقابلش که اتفاقاً صادقترین نیروی انقلابی بود چسباند.
انقلاب نوین ایران و باز هم مطالبه آزادی
با گذشت بیش از یک قرن از نهضت مشروطیت و وقوع ۲انقلاب بزرگ، اکنون و در آستانه انقلاب نوین مردم ایران، مطالبه
اصلی و اساسی، همچون د۲انقلاب پیشین، آزادی و
دموکراسی است. این بدان معنا نیست که دو انقلاب پیشین انقلابهای شکستخورده هستند.
بلکه اگر تحقق آرمان آزادی را یک فرایند بدانیم و انقلاب مشروطه، ضدسلطنتی ۵۷ و انقلاب قریبالوقوع نوین مردم ایران را مراحل مختلف این
فرایند در نظر بگیریم، میتوان گفت ۲مرحله
پیشین، با حل کردن برخی تضادهای تاریخی موجب بلوغ مرحله سوم که اکنون پیش روی
ماست، شدهاند و از اینرو در فرایند تحقق آزادی و حل مسأله استبداد تاریخی ایران،
اثرات تعیینکننده خود را داشتهاند. اگر چه صورت ایدهآل قضیه آن بود که مسأله
تاریخی استبداد، با همان مرحله اول، یعنی انقلاب مشروطه حل و فصل میشد، اما باید
در نظر داشت که حل تضادی به قدمت استبداد با پیچیدگیهای خاص خود، نیازمند گذشت
بیش از یک قرن، وقوع چند انقلاب و البته فدای بیکران مجاهدین و پاکبازان راه آزادی
بود.
امروز نفیکنندگان انقلاب که البته صاحبان منافع در رژیم ولایت فقیه هستند و
خود روزگاری انقلاب ضدسلطنتی را مصادره کرده بودند، انقلاب ۵۷ را نمونه میگیرند که چطور به تباهی کشیده شد(بی آنکه اشارهای
به نقش خود در این زمینه بکنند) و بعد نتیجه میگیرند که انقلابها همه خرابی بهبار
میآورند. بنابراین انقلاب یک رفتار عقلانی نیست(!) پس بهتر است بنشینیم با هم
صحبت کنیم. و البته منظور اصلی این است که دست به منافع ما نزنید و هر چه میخواهید
بحثهای روشنفکری بکنید. این جماعت در ارائه نمونههای تاریخی هم برای اثبات ادعای
سخیف خود، انقلاب فرانسه را مثال میزنند که چطور پس از انقلاب کبیرشان روبسپیر
دوران وحشت حاکم کرد ولی از آنجا که سابقه طولانی در دروغ، جعل و تقلب دارند نمیگویند
که فرانسویان به همان انقلاب قرن هجدهمی خود اکتفا نکردند و با انقلابهای مداوم،
خود را با جمهوری پنجم به امروز رساندند که توانستند دستکم یک دموکراسی نسبی را
تثبیت کنند که در آن از حقوق پایهای و حتی بیش از آن، همچون حق مشارکت، نفی
انحصار قدرت و از همه مهمتر حق سازماندهی اجتماعی و تشکلیابی که لازمه دموکراسی
است برخوردار باشند. از این ادعای بیپایه جیرهخواران ولیفقیه که بگذریم، در
خصوص ایران، همچنانکه گفته شد، ۲انقلاب
مشروطه و ضدسلطنتی ۵۷، مراحل فرایندی بودهاند
که ما را در فاز سوم یعنی انقلاب نوین مردم ایران قرار دادهاند و از اینرو
تضادهایی را حل کردهاند که امروز میتوانیم به انقلاب دموکراتیک قریبالوقوع بهعنوان
چشمانداز روشن تحقق آرمان آزادی امیدوار باشیم. توضیح آنکه، اساساً شاکله قدرت
سیاسی بهلحاظ تاریخی در ایران دارای ۲نیروی عمده
بوده است. یکی شاه و طایفه و بستگانش و دیگری قشر ملاها که در پیوند با قدرت شاهان
دارای اشتراک منافع در تحکیم قدرت سیاسی بهشمار میرفتند. میزان پیوند میان این
دو گروه به تناسب شرایط در دورههای مختلف نوسان داشت اما هرگز این پیوند گسسته
نشد. از اینرو بود که هرگاه جنبشی علیه پادشاه وقت صورت میگرفت ملاها با توجه به
نفوذی که در تودهها داشتند سرکوبی جنبش و تثبیت شاه را ضمانت میکردند. از طرف
دیگر پادشاه امتیازاتی را برای گسترش امکانات و تحکیم موقعیت آنان در نظر میگرفتند.
نمونه نزدیک آن خدمات ملاها در به قدرت رسیدن رضاخان و نیز همکاری با پسرش محمدرضا
در سرکوب دولت ملی و قانونی دکتر مصدق بود که البته شاه نیز با در اختیار گذاشتن
امکانات مادی فراوان از جمله کمک به گسترش پایگاه ملاها از طریق تکثیر نهادهای
مذهبی تحت کنترل آنها و نیز حذف حکم اعدام در مورد این قشر انگل و استثنا کردن
آنها در مجازاتهای شدید پاسخ خدمات آنها را میداد. بنابراین در مسأله انحصار قدرت
و ثروت که شاخص استبداد بود، قشر ملاها نیز سهمی از این امتیاز داشتند. در انقلاب
مشروطه با طرح مسأله نفی انحصار قدرت توسط شاه، راه حذف یکی از دو نیروی تاریخی
قدرت استبدادی باز شد که در ادامه، ظهور پهلوی تلاشی بود برای به تعویق انداختن
طرح مشروطیت، اما این طرح در انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ تکمیل شد و شاه بهعنوان یکی از پایههای تاریخی استبداد در
ایران، از صحنه سیاسی حذف شد، اما نیروی دوم یعنی ملاها که پیوسته در کنار نیروی
اول زیست میکرد و هرگز در کانون توجه و نفرت مردم قرار نداشت به دلایلی که فرصت
ذکر آنها اینجا نیست، موفق شد خود را در جای نیروی حذفشده قرار دهد، بیآن که
تغییری در اصل مسأله استبداد یعنی انحصار قدرت و ثروت ایجاد شود. در واقع ورود این
نیرو برای جایگزینی نیروی حذفشده استبداد تاریخی یعنی عنصر شاه نیز اساساً
همانندی ماهیت ملاها در امر سیاسی با عنصر شاهی بود. در واقع ۲انقلاب مشروطه و ضدسلطنتی ۵۷ اگر چه محتوای استبدادی را هدف گرفته بودند، اما به جهت
پیچیدگی ساخت استبدادی که متشکل از ۲نیروی
تاریخی بود، تنها توانستند یکی از نیروهای عمده یعنی شاه را از صحنه تاریخی سیاست
ایران حذف کنند، اما اتفاق مهم و پیآمد بزرگ دیگری که نباید از آن غافل شد به قدرت
رسیدن نیروی دوم یعنی قشر ملا بود که بهلحاظ تاریخی از آنجا که در نوک هرم قدرت
نبود، پیوسته میتوانست به لطایفالحیل از اتهامی که متوجه دستگاه شاهی بود بگریزد
و البته بخشی از آن مدیون نفوذی بود که در میان عامه داشت. ولی با قدرتگیری این
نیروی مخفی اما سهیم در امتیازات استبداد تاریخی، ماهیت آن به جهت قرارگیری در
کانون قدرت برملا شد و کمترین اتفاق این بود که نفوذ و مرجعیت اجتماعی و تاریخیاش
را طی چند دهه از دست داد. اکنون انقلاب نوین مردم ایران با سرنگونی رژیم ولایت
فقیه در واقع با حذف پایه دوم استبداد تاریخی ایران، کار ناتمام انقلاب مشروطه و
انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ را تمام خواهد کرد.
طرفه آن که این پروسه یعنی تحقق آرمان آزادی و حذف استبداد تاریخی ایران با
مجاهدان مشروطه شروع شد و اکنون با مجاهدین خلق ایران که تبار تاریخیشان را در
تاریخ معاصر به مجاهدان مشروطه میرسانند در قالب انقلاب نوین ایران به سرانجام
خواهد رسید. با این توضیح باید گفت اینکه شعار و مطالبه امروز انقلاب نوین مردم
ایران همچون مجاهدان مشروطه آزادی است، بهمعنای بازگشت به گذشته نیست بلکه تکمیل
یک فرایند انقلابی صدساله و حل تضادها و مسائل تاریخی و اجتماعی ایران به سوی
آینده است.