بخشیاز خاطرات
مجاهدخلق، علی خداییصفت از زندانیان سیاسی شاه
دفاعیات برادر مجاهد مسعود رجوی، تبدیل
به متون آموزشی نیروهای بیرون زندان شدهبود و مرتب تکثیر و توزیع میشد و خیلی از
افراد، با خواندن همین دفاعیات جذب مجاهدین شدند. بسیاری به جرم پخش کردن دفاعیات
مسعود رجوی به زندان میافتادند و مسعود رجوی در این رابطه توسط ساواک مرتب شکنجه
میشد. هنگامیکه من در سال۵۴دستگیر شده و در زندان کمیته مشترک ساواک و
شهربانی زیربازجویی بودم، شاهد بودم که حتی در پاییز۵۴، مسعود رجوی را پس
از ۴سال که از محاکمه او می گذشت، از شکنجهگاه اوین به کمیته
آوردند. او در سلول هشت بند شش بود. همان روز اول، رسولی سردژخیم، مسعود رجوی را
برای بازجویی برد. بعد از یکساعت مسعود رجوی را با پاهای خونین به سلول
برگرداندند. چند لحظه بعد رسولی در را باز کرد و فریاد زد «کسی که آن دفاعیات را
بیرون میفرستد این کتکها را هم باید بخورد». یعنی مسعود رجوی تا سال ۵۴ هنوز داشت بهخاظر آن دفاعیات که بیدادگاه شاه را به دادگاه خلق تبدیل کرد،
شکنجه میشد.
عموم هواداران و سمپاتیزانهای آن دوره
سازمان از طریق آن سریدفاعیات که با تقسیمکار مشخص توسط مسعود رجوی تنظیم و
نوشته شده بود و بهصورت مجموعهی منسجمی تبدیل شدهبود، آموزش میگرفتند. آموزشها
ی تاریخی، سیاسی، شناخت رژیم شاه و جنبههای مختلف غارتگریهای آن. این مجموعه در
سال۵۲ با تلاشهای شهید رضا رضایی تبدیل بهیک کتاب شد و این کتاب
محور اصلی آموزش و وسیلهی وصل کردن همهی هواداران در یک قشر گسترده به سازمان
شدهبود که قشری از دانشگاهیان تا فرهنگیان، بازاریان و حتی طلاب و روحانیان مبارز
آنزمان را دربر میگرفت.
در زمینهی نقش خانوادهها، یادم هست که
بهدنبال برگزاری این دادگاه و فضایی که ایجاد کرده بود حرکتهای جدید سیاسی در
جامعه شروع شد. طی آن سالها و بهخصوص زمانی که مجاهدین محاکمهشده در همین
دادگاه در آستانهی اعدام قرار گرفتند خانوادهها حرکتهای اعتراضی چشمگیری علیه
رژیم راه انداختند. آنها یا دست به تظاهرات میزدند یا نزد شخصیتهایآن زمان میرفتند
و خلاصه فضای اختناق و سکون و سکوت ناشی از رعب و وحشت ساواک و دیکتاتوری رژیم شاه
در آن زمان را میشکستند. درجریان همین دادگاهها پایهی ارتباط بین زندانهای
سیاسی و بیرون از زندان گذاشته شد. ازجمله عدهای از اعضای مجاهدین که بعد از
دستگیری محمد حنیفنژاد رابطهشان قطع شده بود، که من هم جزو آنها بودم، از همین
طریق به سازمان وصل شدند. این رابطهها توسط مسئولان دنبال میشد و برقرار میگردید
و با فرماندهی مسئولانی چون شهید قهرمان کاظم ذوالانوار ادامه مییافت. همهی
اینها باوجود اختناق ساواک و در شرایطی بود که زندانیان مجاهد مدام از این زندان
بهزندان دیگر و از این شکنجهگاه بهشکنجهگاه دیگر منتقل میشدند. جادارد که اینجا
یاد مجاهد شهید اشرف احمدی را که در برقراری این رابطهها نقش فعالی داشت و در سال
۶۷ توسط خمینی اعدام شد، گرامی بداریم.
خانوادههای زندانیان نیز بعد ازشهادت
اولین سری از مجاهدین با محملهای گوناگون بهطور منظم با یکدیگر ارتباط داشتند و
این تقریباً در تمام سالهای اختناق ادامه داشت. کسی که آنموقع این خط را دنبال میکرد مجاهد
قهرمان شهید فاطمه امینی بود اما کسی این را نمیدانست که این کار توسط چهکسی
سازمان داده میشود.
محمدرضا سادات خوانساری اولین مجاهد
آزاد شدهای بود که من او را دیدم. او مهر سال۵۰ یعنی حدود یک ماه
پس از دستگیریش، آزاد شد. من او را در مسجد هدایت پای صحبت پدر طالقانی در شب
اولین احیای بعد از ضربه۵۰ دیدم. چون از قبل او را میشناختم آشنایی دادم و از او درباره
چگونگی آزادیاش پرسیدم. او از مسعود رجوی بهعنوان معلم بزرگ خود یاد میکرد و میگفت
با اینکه در یکی از خانههای تیمی دستگیر شده ولی چون مسعود رجوی که مسئول آنها
بود محملهای بسیار هوشیارانهای برای آنها درست کرده و آموزشها ی مقابله با
ساواک را هم به آنها داده بود و درعمل بهخاطر اجرای دقیق و موبهموی آنها، هیچ
اطلاعاتی که موجب مقصر شناخته شدن آنها شود، به دست ساواک نیفتاده است. شهید
محمدرضا سادات خوانساری تعریف میکرد پس از دستگیری، درحالیکه ما را در ماشین
خوابانده بودند و درحال انتقال به زندان بودیم مسعود رجوی مرتب به ما رهنمود میداد
که چکار باید بکنیم و محملها را دوباره به ما یادآوری کرد و در زندان هم برای ما
پیام داد که چه بگوییم و چه نگوییم در بازجوییها هم همهی مدارک لورفته را طوری
به خودش منتسب کرد که ساواک هیچ شکی به ما نکرد و ما را آزاد کرد. محمدرضا سادات
خوانساری، پس از آزادی از زندان، به صفوف مجاهدین پیوست و در سال۵۲، طی یک درگیری مسلحانه با ساواک در اصفهان بهشهادت رسید.
در سال ۵۲ در حالیکه شرایط
اختناق اوج گرفته بود از طریق ارتباطاتی که بین زندان و بیرون زندان بود ما خبردار
شدیم که در زندان یک جریان مقابله با پلیس، شکل گرفته است. شنیدیم که در زندان به
مجاهدین فشار میآورند که صبحها حق ندارند برای نماز بیدار شوند و مجاهدین تصمیم
گرفتهاند درمقابل این تصمیم سرکوبگرانه و غیرانسانی رژیم شاه و بهخصوص شکنجهگران
زندان، مقاومت کنند. ما حتی پیام مسعود رجوی خطاب به مجاهدین را دریافت کرده بودیم
که همه را بهمقاومت تمامعیار درمقابل پلیس زندان فراخوانده بود. مسعود رجوی در
این پیام از هواداران مجاهدین در
بیرون زندان خواسته بود که نسبتبه افزایش فشار و شکنجه در زندان اعتراضکنند. ما
مرتباً هر روز خبر انتقال تعدادی از مجاهدین را به زندان مجرد و شکنجه کردن آنها
را میشنیدیم، از جمله شنیده بودیم که خود مسعود رجوی جزو اولین کسانی است که به
زندان مجرد منتقل کردهاند. با بالا گرفتن این فضا در خانوادهها تصمیم گرفته شد
بههرترتیب درحمایت از این مقاومت دست به کاری بزنند. خلاصه فضای شور و التهاب
عجیبی در خانوادهها و در طیف هواداران سازمان بهوجود آمده بود. طیف هواداران
سازمان، آن موقع محیطهای مختلف را شامل میشد. از محیطهای روشنفکری مثل دانشگاهها
تا بخشهایی در آموزش و پرورش و معلمان تا بازار و حتی دربین روحانیت آن زمان و
طلاب که هواداران سازمان حضور داشتند. ما درجریان این ارتباطات و انتقال این خبرها
شاهد بودیم که چگونه در آن اختناق یک جریان اجتماعی درحال شکل گرفتن است. این برای
خود ما هم که اعضای سازمان بودیم تعجببرانگیز بود چون سالها بود هیچ حرکت علنی
اجتماعی شکل نگرفته بود. ولی این پیام واقعاً آنقدر تأثیر گذاشته بود که خانوادهها
به طور خودجوش تصمیم گرفتهبودند دستبه تظاهرات بزنند. با توجه به این که موضوع
سر نماز هم بود، خانوادهها به بعضی از مراجع آن زمان هم مراجعه کردند که البته
نتیجهی چندانی نگرفتند و پس از آن در بازار تهران تظاهرات برپاکردند. ساواک مانده
بود که با خانوادهها و مادران سالخورده چکار کند. چون تأثیرات شعارهای این پدران
و مادران سالخورده را روی بازاریان و مغازهداران و مردم میدید. اما مستأصل شده
بود و نمیتوانست کاریکند. پدران و مادران سالخورده را دستگیر میکرد اما مجبور
میشد پس از چند روز آزادشان کند و آنها هم بهمحض آزادی، به جمع خانوادهها میپیوستند
و مقاومت بیشتر اوج میگرفت و ادامه مییافت. خلاصه این پیوند مقاومت بین زندان و
بیرون، که خودش در آن زمان پدیدهی بدیعی بود باعث شد، سرگرد زمانی، که دربین
خانوادهها بسیار منفور بود و او را بهعنوان یک جلاد میشناختند، مجبور به عقبنشینی
شد. خبر شکست جلادان همهجا پخش شد و هواداران مجاهدین این پیروزی را که محصول تصمیم
و پیام مسعود رجوی بود، جشن گرفتند…
اپورتونیستها در سال۵۳ از خلائی که بعد از شهادت مجاهد قهرمان رضا رضایی در سازمان بیرون زندان بهوجود
آمد، سوءاستفاده کردند و آنچه را که بعداً بهصورت کودتای اپورتونیستی در سازمان
ظاهر شد، طی بیش از یکسال زمینهچینی کرده و در سال۵۴ این موضوع را علنی
نمودند.
طی این مدت، اقدامات و رفتار آنها قابل
توصیف نیست. از رفتارهای سرکوبگرانهشان نسبت به کسانی که با خواستها و اهداف
آنها مخالفت میکردند و خواستار پابرجا ماندن روی اصول سازمان بودند، تا ایجاد جو
سانسور و ازبین بردن کلیهی اسناد و مدارک آموزشی سازمان برای دستیافتن به اهداف
ضدانقلابیشان. رفتار آنها نسبت به کسانی که با آنها مخالفت میکردند غیرقابل تصور
بود. تمام امکانات را از آنها دریغ میکردند، آنها را ایزوله کرده و تحت فشار قرار
میدادند، تصفیه میکردند و حتی امکانات مادی را در یک اقدام کاملاً غیرانسانی از
آنها سلب میکردند.
مجاهد شهید مجید شریفواقفی قبل از اینکه
جریانات اپورتونیستی در سازمان پا بگیرد، یکی از اعضای مرکزیت بیرون زندان بود که
همواره بر اصول سازمان پافشاری میکرد و خواستار آن بود که ارتباط فعالتر با
زندان برقرار شود و مشکلات و مسائلی را که اپورتونیستها ابتدا بهصورت ابهام و
سؤال مطرح میکردند، به زندان انتقال داده شود و به اطلاع مسعود رجوی بهعنوان
تنها بازماندهی مرکزیت سازمان برسد. اما آنها که اهداف شومی را در سر میپروراندند
اولین کاری که کردند این بود که مجید شریف واقفی را تصفیه کردند و گفتند تو بهدلیل
داشتن خصلتهای خردهبورژوایی باید به کارگری بروی! تحت این عنوان و با این بهانه
مسئولیت او را از او گرفتند، حتی سلاح او را گرفتند، این در شرایطی بود که او برای
ساواک شناختهشده و جانش در خطر بود. حتی امکانات مادی را از او گرفتند و گفتند
خودت برو کارگری کن و خرج روزمره خودت و پایگاهی که در آن هستی را خودت دربیاور!
اینگونه اقدامات ضدانقلابی را به اشکال گوناگون درمورد سایر اعضای سازمان که با
آنها مخالف بودند نیز اعمال میکردند تا آنها را از حمایت از مجاهدین بازدارند.
جریان اپورتونیستی درچنین فضایی شکل میگرفت
و ادامه پیدا میکرد. از جمله اقداماتی که خودم با آن مواجه بودم این بود که تحت
عنوان «تهدیدات امنیتی» گفته بودند از ارتباط با کسانی که به زندانها رفت و آمد
دارند خودداری کنید. با اینکار میخواستند رابطه با زندان را دراساس بلوکه کنند.
من با کسانی که از طریق ملاقات با زندانیان، پیامهایی را به زندان بهویژه خود
مسعود رجوی ردوبدل میکردند، ارتباط داشتم، اینها سعی میکردند این رابطهی مرا
قطع کنند.
این شیوههای ضدانقلابی سرانجام به ترور
ناجوانمردانه و خائنانهی مجاهد شهید مجید شریفواقفی انجامید. آنها همچنین مجاهد
شهید مرتضی صمدیهلباف را بهقصد ترور وی مورد اصابت گلوله قرار دادند. در اینجا
جای آن است که از مجاهد شهید مرتضی صمدیهلباف یاد کنم که روی اصول سازمان پافشاری
میکرد و در کنار مجاهد شهید شریفواقفی قرار داشت. قهرمان جسوری که درچندین
عملیات علیه ساواک شاه شرکت داشت ودر چندین درگیری مسلحانه توانسته بود مزدوران
شاه را پس بزند و با موفقیت از درگیری خارج شود. حالا این اپورتونیستها بودندکه
از پشت به او خنجر زدند و بهقصد ترور به سمت او تیراندازی کردند که بهشدت مجروح
شد و درحالیکه بیهوش شده بود توسط ساواک دستگیر شد. آنها همین روش خیانتبار را
نسبتبه چندتن دیگر از مجاهدین نیز اعمال کردند.
در بیرون زندان اپورتونیستها همزمان با
بلوکهکردن رابطه با زندان، در بین اعضای سازمان و افرادی که ارتباط داشتند، بهدروغ
شایع کرده بودند که خود مسعود رجوی هم تغییر ایدئولوژی داده است! این به آن خاطر
بود که میدانستند مواضع مسعود رجوی بهعنوان تنها نقطهی رهبریکنندهی سازمان،
چقدر روی تکتک اعضای سازمان تأثیر دارد، آنها برای اینکه منحرفکردن اعضای
سازمان را تسریع کنند، از این دروغ استفاده کرده بودند. البته وفاداران به اصول
سازمان، و کسانی که بههرحال نمیتوانستند و نمیخواستند با اپورتونیستها به آن
وضعیت ادامه بدهند، با ارتباطاتی که از طریق زندان داشتند، فهمیدند که این دروغ
است و واقعیت ندارد.
در آن شرایط که مجاهد شهید مجید شریفواقفی
سعی میکرد برای بازسازی تشکیلات سازمان و برقراری ارتباط میان کسانی که به اصول
سازمان وفادار مانده بودند، تلاش کند، یکی از مسائل مهم و اساسی آموزشها ی
ایدئولوژیک سازمان بود. آموزشها ی ایدئولوژیک سازمان برمبنای منابع اصیل و منابع
مشخص خود سازمان. اما اپورتونیستها کلیهی منابع سازمانی را از بین برده بودند.
آنها در تمام پایگاهها ابتدا تحت بهانههای مختلف جزوهها را جمعآوری کردند بعد
یک کتابسوزان واقعی بهراه انداخته و همه کتابها و جزوات را سوزاندند. سعی آنها
بر این بود که هیچ اثری از مبانی ایدئولوژیک و منابع تدوینشدهی سازمان باقی
نماند. من یادم هست که از خود ما با کلک و به زبانهای مختلف این منابع را گرفتند و
بعد که ما فهمیدیم خیلی ناراحت شده بودیم که چرا اینها را به آنها دادیم و ایکاش
میتوانستیم دوباره به آنها دسترسی داشته باشیم. چون شهید شریفواقفی بهشدت،
دنبال دستپیداکردن به یکی از این جزوهها بود.
در آن شرایط بحرانی من یادم هست وقتی
ریزنویسهای مسعود رجوی درمورد بحث «وجود» را، که پایههای همان کلاسهای تبیین
جهان او در دانشگاه صنعتی شریف بود، از مجاهد شهید فرهاد صفا گرفتیم، چقدر خوشحال
شدیم. این ریزنویسها را فرهاد صفا با خود از زندان بیرون آورده بود و بهصورت
کتاب بازنویسی کرده و تلاش کرد آنها را به دست مجید شریفواقفی برساند. این کتاب
در فروردین۵۴ یا اسفند۵۳ بود که به دست مجید شریفواقفی رسید. یادم هست
یک روز مرتضی صمدیهلباف را سر یک قرار دیدم، احساس کردم خیلی خوشحال است. او را
تابهحال بهاین خوشحالی ندیده بودم. او میگفت من بارها به اکبر (مجاهد شهید
مجید شریفواقفی) فشار میآوردم که برویم از جایی سلاح کسب کنیم که مشکلات زیادی
برایمان داشت و نمیتوانستیم بهسادگی فراهم کنیم، یک روز دیدم مجید شریفواقفی
وارد اتاق شد و گفت تو که درصدد تهیهی سلاحهای کلت و… بودی، بیا که من یک تانک
برایت آوردم و بعد از جیبش کتابی را درآورد و گفت این کتاب برای ما حکم تانک را
دارد… در آن شرایط بحرانی و در شرایطی که خائنان اپورتونیستی سعی کرده بودند
ایدئولوژی سازمان را زیرضرب بگیرند، این کتاب میتوانست احیاکنندهی کادرهای
سازمان و وفاداران به اصول سازمان باشد و من دیدم که مرتضی صمدیهلباف با خوشحالی
برنامهی خواندن و آموزش دادن همان کتاب آن را داشت پیشبینی و طراحی میکرد…
در باره درون زندانهای سیاسی هم، چند
عامل در شکلگیری فضایی بسیار وحشتآور در زندان قصر تأثیر گذاشته بود. زندان قصر
بهعنوان بزرگترین زندان سیاسی آن دوران، شامل هشت بند سیاسی بود که بیشترین تعداد
زندانیان سیاسی را در خود جای داده بود. اولین عامل خلأ حضور مسعود رجوی در اوایل
سال۵۳ بود زیرا پلیس زندان با طرح مشخصی مسعود رجوی را با تعداد دیگری
از زندانیان از قصر به اوین منتقل کرد و زندان قصر از خلأ وجود مسعود رجوی که همه
چیز را در آنجا سمت و سو و شکل میداد، رنج میبرد. پس از سال۵۴ و آشکارشدن خیانتهای اپورتونیستها فضای قصر بهعنوان بزرگترین زندان سیاسی
که از حضور یک عنصر رهبریکننده در میان مجاهدین هم محروم بود، فضای خیانت و
انجماد شد. ساواک بهشدت به فضای خیانتها در داخل زندان دامن میزد و جریانهای
منحرف مختلفی هم برای نشو و نما میدان پیدا کردند.
جریان راست ارتجاعی در داخل زندان
دارودستهای تشکیل داده بودند که در ضدیت با مارکسیستها و قبل از آنها ضدیت با
مجاهدین کار خودشان را پیش میبردند.
جریانهای منحرف دیگری هم بهوجود آمده
بود که تحت نام مجاهدین اما با زیرپاگذاشتن اصول مجاهدین، فضای تردید و شک را در
درون بندهای زندان قصر میپراکند. در سال۵۵ و ۵۶ که من در آنجا بودم، بهخصوص در سال۵۶ فضا بسیار ابهامآمیز بود. ساواک هم از یکطرف به این جریانهای منحرف بهصورت
پنهانی کمک میکرد و آنها را علیه سازمان بسیج میکرد و از طرف دیگر مانع ارتباط
وفاداران به اصول سازمان با مسعود رجوی در زندان اوین میشد و با تشدید اختناق سعی
میکرد کمترین ارتباطی برقرار نشود.
در این فضا پساز آنکه با تلاش پیگیر و
بسیار سخت و شگفتانگیز خود مسعود رجوی آن هستهی اولیهی مجاهدین در داخل زندان
اوین شکل گرفت و سازمان در قلب زندان اوین احیا شد، مسعود رجوی نمایندگانی را به
زندانهای مختلف کشور فرستاد. مثلاً میتوانم از جمله از مجاهد شهید مهدی کتیرایی
یاد کنم که خودش اهل شیراز بود و آموزشها ی اولیه را در زندان اوین از برادر
مسعود رجوی گرفته بود و او را خود برادر مسعود رجوی با طرح مشخصی زمینهسازی کرد
که به شیراز بفرستد و او این پیام را به زندانیان شیراز برساند. برای زندان قصر هم
مسعود رجوی، شهید قهرمان محمدرضا سعادتی را انتخاب کرده بود.
البته این انتقالات کار سادهای نبود، هرکدام
از آنها با طراحیها و برنامهریزیهای هوشیارانه صورت میگرفت. از جمله آنطور که
از خود شهید محمدرضا سعادتی، که بین زندانیان سیاسی به «سید» معروف بود، شنیده
بودم، او باطرح مشخصی به درگیری با زندانبانها پرداخت که البته مایهی چند دور
فشار و شکنجه و بعدهم در نهایت انتقال او به سلولهای انفرادی اوین شد. در سلولهای
انفرادی هم به این کار ادامه داد تا اینکه آنها را به ستوه آورد و سرانجام «سید»
را از اوین به به یکی از بندهای موقت زندان قصر منتقل کردند و در میان زندانیان
عادی و غیرسیاسی قرار دادند.
«سید» اوایل سال۵۷ بعداز طی مراحلی به
بند زندانیان سیاسی که مورد نظرش بود، منتقل شد.
در آن زمان فضای بسیار آلودهای در
زندان حاکم بود. مجاهدینی که بر اصول راستین سازمان پافشاری میکردند، شناخته نمیشدند.
بههمین دلیل وقتی محمدرضا سعادتی وارد بند شد کسی او را بهعنوان مجاهد نمیشناخت
و او با مشکلات بسیار زیادی آنجا مواجه بود. او بعد از صحبت با تعدادی از
زندانیان جریانهای مختلف و برآورد وضعیت، تحلیل مشخصی از اوضاع ارائه داد و پس از
تحلیل و تبیین جریانهای انحرافی پس از مدت کوتاهی بهعنوان نمایندهی مجاهدین و
نمایندهی مسعود رجوی در داخل زندان موضعگیری کرد و با تعداد معدودی که شاید پنج
نفر بیشتر نبودند، تشکیل کمون و جمع مجاهدین را اعلام کرد. این، در آن سالها پدیدهی
خیلی عجیبی بود و هیچکس فکر نمیکرد که محمدرضا سعادتی بتواند کوچکترین توفیقی
برای آوردن پیام مجاهدین و احیای هواداران و اعضای مجاهدین در آن زندانها داشته
باشد. اما با انتقال آموزشها ی مسعود رجوی، بهویژه «پیام ۱۲مادهای» که او پس
از تحلیل ضربهی اپورتونیستها تدوین کرده بود، توسط سید در تمامی بندهای زندانیان
سیاسی اوضاع بهسرعت چرخید و باوجود همهی پیچیدگیها و دشواریهای ناشی از اقدامات
راستهای ارتجاعی و جریانهای انحرافی که کمر بهنابودی سازمان بسته بودند، عموم
مجاهدین در بندهای مختلف وفاداری به پیام و خطوط مسعود رجوی را اعلام کردند.
محمدرضا سعادتی با موضعگیریها و
ابتکارعملهای مختلف از جمله در رودررویی با پلیس زندان، خط جریانهای انحرافی را
که گسترش جو تسلیمطلبی و همکاری با ساواک بود به شکست کشاند و فضای مقاومت را در
بین زندانیان بالا برد. رودررویی با پلیس بهخاطر ممنوعیت ورود کتاب به زندان یا
ندادن رادیو به داخل زندان ازجمله عواملی بود که باعث شکلگیری فضایی جدید شد و
سید قهرمان توانست خط مسعود رجوی را پیش ببرد. این مقاومت در گامهای بعدی به یک
جریان عملی مشخص یعنی اعتصاب غذای عمومی در زندان قصر منجر شد. با افزایش جو
مقاومت، جریانهای انحرافی خودبهخود تضعیف میشدند و زمینه برای بیان اصول
مجاهدین که در محتوایش مبارزه و مقاومت بود، فراهم میشد.
اعتصاب غذای زندان قصر آنطور که یادم
هست حدود سی روز به طول انجامید و در ادامه به اعتصاب ملاقات کشیده شد که به این
وسیله فضای مقاومت در درون زندان به بیرون منتقل شد. این امر در بیرون موجی از
مخالفت و اعتراض خانوادهها را برانگیخت. همزمان با اعتصاب غذا، محمدرضا سعادتی با
تشکیل کلاسهای مخفی، آموزشها ی تدوین شده را به مجاهدینی که میشناخت، منتقل میکرد.
کمکم آن جمع محدود پنج شش نفره، گسترش پیدا کرد و تعداد آنها به دوبرابر و یا سهبرابر
افزایش پیدا کرد. «سید» در این دوران با پیگیری بسیار شگفتانگیزی ارتباطش را با
زندان اوین و با شخص مسعود رجوی برقرار کردهبود و خط و خطوط را از آنجا میگرفت.
درعین حال با ابتکارات مختلف آموزشها و مطالب خود را به بندهای سیاسی مختلف زندان
قصر منتقل میکرد.
پس از مدت کوتاهی، شاید حدود یک ماه، من
شاهد بودم که از بندهای مختلف پیام همبستگی با مسعود رجوی به «سید» میرسید. آنها
پیام میفرستادند که محمدرضا سعادتی را به عنوان نمایندهی واقعی مجاهدین و فرستادهی
مسعود رجوی میشناسیم و هر چه او میگوید را میپذیریم.
محمدرضا سعادتی
زندانی دونظام
شهید قهرمان سید محمدرضا سعادتی در
جریان ضربهی اپورتونیستی بهعنوان نمایندهی مسعود رجوی به زندان قصر فرستاده شد
و توطئهی خائنان چپنما و متحدان راست آنها را در این زندان به شکست کشانید. مرتجعین
راست که از همان زمان از او ضربههای بسیار دریافت کرده بودند، کینهی عمیقی از
«سید» بهدل داشتند. پس از پیروزی انقلاب و تنها چندماه بعد از بهار زودگذر آزادی،
او را به بهانهی سخیف رابطه با شوروی دستگیر کردند. دستگیری محمدرضا سعادتی موجی
از خشم را در میان مردم برانگیخت و مردم تهران برای آزادی او دست به راهپیمایی
زدند. سید قهرمان سرانجام پس از سالها اسارت در شکنجهگاههای رژیم پلید آخوندها،
در روز ۴تیرماه سال۶۰، بهدست دژخیمان خمینی به جوخهی تیرباران
سپرده شد. یاد سید محمدرضا سعادتی این فرزند قهرمان خلق گرامی باد.
بهاین ترتیب جریان انحرافی که مرکزش در
بند چهار و پنج و شش بود، ضربهی سنگینی خورد و پس از حدود دو ماه ما شاهد فتح
کلیهی بندهای سیاسی زندان قصر توسط نمایندهی مسعود رجوی، شهید قهرمان محمدرضا
محمدرضا سعادتی بودیم و این خود یک حماسه بود. حماسهای پرشور که امروز بعد از
گذشت دههها تصویرکردن آن بسیار سخت است. تصویر یک رویارویی دشوار چند جانبه و
نابرابر بین مجاهدین و جبههی متحد ارتجاع یعنی ساواک، پلیس زندان، جریان راست
ارتجاعی و جریانهای انحرافی. ادامهی این جریان به فصل جدیدی در زندان ختم میشود
که تشکیل بند مجاهدین است که باید در جای خود به آن پرداخت.
ادامه دارد...
ادامه مطلب را در لینکهای زیر مطالعه فرمائید:
ادامه دارد...
ادامه مطلب را در لینکهای زیر مطالعه فرمائید: