بخشیاز خاطرات
مجاهدصدیق، محمدعلی جابرزاده انصاری از زندانیان سیاسی شاه
دکتر کاظم رجوی، کار عظیم و سترگی را در
متن یک مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه شکنجه و اعدام و وحشیگریهایی که آن زمان توسط
ساواک شاه جریان داشت، پیش برد و طی یک بسیج بینالمللی بسیاری از احزاب ترقیخواه،
ارگانهای حقوقبشری، مجامع بینالمللی و حتی برخی دولتها را برانگیخت که فشار
عظیمی را بر رژیم شاه وارد کنند. آنها با موضعگیریهایشان و با سیل نامههایی که
از سراسر جهان بهسوی شخص شاه که بهعنوان دیکتاتور در سطح جهان شناخته شده بود،
سرازیر کردند، او را چنان تحت فشار قرار دادند که – آنچنانکه بعدها ما از طریق
بازجوها مطلع شدیم- خود شاه، نصیری، رئیس ساواک، را فراخوانده و گفته بود این
مسعود رجوی چه کسی است که از همه جهان روی ما فشار میآورند که از اعدامش صرفنظر
کنیم؟ یعنی فشار علیه شاه و رژیمش آنچنان بالا گرفته بود که او برای این که ضرر
کمتری کند مجبوربه عقبنشینی شد و حکم اعدام را بهحبس ابد تبدیل کرد تا خود را از
زیر این فشارها نجات دهد.
البته شاه سعی میکرد اینطور وانمود
کندکه گویا بهخاطر کوتاه آمدن خود مسعود رجوی به او عفو داده است. اما چون موضعگیری
سیاسی- ایدئولوژیک مسعود رجوی در دادگاه، در روزنامههای خودش هم منعکس شده بود،
این یک ترفند تبلیغاتی بسیار رسوا بود. ولی نکته مهم این است که بهرغم چنین
وضعیتی مسعود رجوی درحالیکه در چنگ ساواک بود و مشخص بود که موضعگیری از درون
زندان جز شکنجه و شلاق و تحت فشار قرارگرفتن مضاعف پیامد دیگری برای او نخواهدداشت،
از زندان قزلقلعه قاطعانه موضع گرفت و پیام رسمی و علنی داد و این ترفند تبلیغاتی
رسوای رژیم را بهطور مضاعف مفتضح کرد.
هموطنان مبارز،
رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
بهعنوان یک مجاهد ناچیز و بهاقتضای
وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه
خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ تقدیم کنم، تا پیرو صدیقی برای قهرمانان
ملی و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود ثابت کرده اند که خلق
ما تصمیم قطعی را برای نجات خویش گرفته است. تصمیمیکه بر اساس آن، هرخلقی از لحظهای
که مرگ را بر تسلیم مرجح میداند، پیروزیاش مسلم گشته است. اما منافع دیکتاتوری
حاکم مخصوصاً در خارج از ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است و
درمقابل، دشمن مرا در مظان اتهام سنگینی قرار داده است. اگرچه این موضوع مرا بهیاد
این پیام آسمانی میاندازد که:
لتسمعن منالذین اشرکوا اذی کثیرا، یعنی
از بتپرستان آزار و اذیت فراوان خواهید دید. همچنین مضمون این سخن یکی از
انقلابیون که: برای ما چه حزب و ارتش یا فرد هرچه بیشتر در معرض تهمتهای ناروای
دشمن قرار گیریم، مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کردهایم
لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدید
عهد با شهدای بهخون خفته خلق است که در آخرین دم لبهای تبدارشان را بوسیده و
صدای پرطنین قلبشان را که جز بهخاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و
متفقاً سوگند خوردهایم: تا پیروزی!
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
بهزودی ستمگران خواهند دید که چگونه
آنها را درهم میکوبیم
۳اردیبهشت۱۳۵۱- زندان قزل قلعه
مسعود رجوی
درواقع این توطئه ساواک درسطح بینالمللی
باعث رسوایی بیشتر خودشان شد. بهلحاظ داخلی هم بهدلیل موضعگیری مسعود رجوی بسا
بیشاز گذشته بر شأن و مرتبت مجاهدین و رهبرشان افزود.
واقعیت این است که مسعود رجوی هم بهخاطرمواضع
قاطع سیاسی ـ ایدئولوژیک و هم نقش تعیینکنندهای که در هدایت جنبش درآن مقطع در
درون زندانها داشت، دربین زندانیان جایگاه ویژهای داشت. بهدلیل همین نقش، یکی
از آرزوهای هرمجاهد و مبارزی که وارد زندان میشد این بود که در زندان و بندی قرار
بگیرد که بتواند با مسعود رجوی در تماس باشد.
بعد از سال۵۰ و شروع مبارزه
مسلحانه توسط مجاهدین و فداییان، ترکیب زندانها هم بهنسبت قبل تغییر کرد یعنی
عناصر عضو یا هوادار مبارزه مسلحانه چه از مجاهدین چه از فداییان وارد زندانها
شدند. تا قبل از این تاریخ، تعدادی زندانی تحت عنوان زندانی مذهبی از جریانهای
ارتجاعی مثل بقایای مؤتلفه اسلامی که سردمدارشان عسگراولادی بود یا کسان دیگری تحت
عنوان ملل اسلامی در زندان بودند که حاوی هیچ پیام مبارزاتی انقلابی نبودند و
خصایص ارتجاعی را بهنام اسلام و مسلمانی از خود بارز میکردند. بنابراین با
نیروهای مبارز غیر مذهبی، بهطور مشخص مارکسیستها، یک صفآرایی جدی داشتند،
درنتیجه در تضاد با آنها، خود را با وابستگان به رژیم شاه نزدیکتر احساس میکردند.
یا اگر این چنین نبودند در مقابل رژیم شاه با نیروهای غیرمذهبی همسویی مبارزاتی
نداشتند. باتوجه به چنین وضعیتی، متقابلاً جریانهای مارکسیستی هم با جریانهای
مذهبی تضاد آشکاری داشتند و خلاصه یک جنگ حیدری-نعمتی بین نیروهای مخالف رژیم شاه
با اندیشهها و ایدئولوژیهای مختلف وجود داشت.
با شروع مبارزه مسلحانه و آمدن مجاهدین
به زندان، فضا تغییر کرد. چراکه براساس همان خطی که محمد حنیف نژاد مشخص کرده و
مرزبندی را نه بین باخدا و بیخدا، بلکه بین استثمارکننده و استثمارشونده ترسیم
کرده بود و مسعود رجوی برجستهترین شاخص و پرچمدار آن بود، تا جاییکه به مجاهدین
و رهبرشان برمیگشت، ارزش مبارزاتی هرنیرو و هرفرد به میزان مایهای بود که برای
مبارزه علیه شاه، ارتجاع و استثمار و علیه سلطهٌ استعماری میگذاشت. در این کادر
جایگاه و سلسله مراتب دوری و نزدیکی هریک از نیروها نیز، بسته بهاین که نقش آنها
در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری و وابستهٌ شاه چه بود، افق ایدئولوژی آنها چه چشماندازی
داشت؟ آیا معتقد به نفی استثمار بودند یا نه؟ متفاوت بود. در اینجا شاخص اول خطمشی
مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بود که در آن زمان تنها مجاهدین و فداییان به این
مشی معتقد بوده و شهدایی تقدیم کرده بودند. لذا فداییان بهرغم اینکه ایدئولوژی
دیگری داشتند، به لحاظ خطی و سیاسی نزدیکترین نیرو به مجاهدین بودند و این یک خط
جدید و متمایز نسبت به آنچیزی بود که تا آن زمان رایج بود. چون تا آنزمان،
نیروهای مذهبی با نیروهای مارکسیست و غیرمذهبی مرزبندی عبورناپذیری داشتند. اینجا
برای اولین بار مجاهدین و از طرف دیگر هم فداییان بهخاطر نقطه نظرات انقلابی
-مبازراتی سازمان مجاهدین و اینکه چهرهٌ جدیدی از اسلام ارائه داده بودند که تا
آنزمان بیسابقه بود، کمون واحدی را در داخل زندان تشکیل دادند. این یک جبههبندی
جدید در مقابل رژیم شاه بود. کمون واحد، محمل یک زندگی مشترک بود که در عینحال
موضع مشترک سیاسی و مبارزاتی در مقابل رژیم شاه را هم سمبلیزه میکرد. در این کمون
همه از امکانات یکسانی برخوردار بودند، که این نمادی از آرمانهای مبارزاتی
نیروهای انقلابی معتقد به نفی استثمار و افق جامعهای بود که میخواستند تشکیل
بدهند. یعنی همه برخلاف آنچه تا آنزمان رایج بود، که هرکس براساس امکانات شخصی و
خانوادگی و ثروت و دارایی و فقر خودش زندگی میکرد، در این کمون همهٌ افراد، جدای
از وضعیت خانوادگی و هر امکانی که داشتند یا نداشتند، از لحاظ برخورداری از
امکانات یکسان بودند. وکسانی که به دلیل بیماری و وضعیت جسمی نیازمندی بیشتری
داشتند، بدون آنکه تمایز خاصی باشد، درحد مقدورات و امکانات زندانیان و خانوادههای
آنها بدون تبعیض و تمایز تأمین میشدند.
این کمون همچنین صفواحد مبارزاتی و
سیاسی را در مقابل رژیم شاه و در مقابل زندانبان و ساواک سمبلیزه میکرد. بهاین
ترتیب بهیمن ایدئولوژی و مواضع انقلابی مجاهدین سنت جدیدی در زندانهای سیاسی
ایران بنیان گذاشته شد و نیروهای انقلابی برای اولین بار بهرغم همهٌ توطئهها و
تشبثات ساواک و رژیم شاه، برای ایجاد و گسترش جنگ حیدری-نعمتی بین اپوزیسیون، به
اتحاد دست یافتند. لازم است این نکته را یادآوری کنم که این کار یک دگمشکنی بسیار
سترگ و بیسابقه در فضای اجتماعی -سیاسی آنروزها بود زیرا تا آن زمان آخوندهای
خمینیصفت توانسته بودند معیارهای ارتجاعی خود را در سطح جامعه و در صحنهٌ سیاسی
جا بیندازند. آنها تحت عنوان کافر و مسلمان، مرزبندی قاطع و عبورناپذیر و بسیار
قاطع و واضحی با مبارزین و انقلابیونی که مرام و مسلک متفاوتی داشتند برقرار میکردند
در حالیکه با رژیم شاه چنین مرزبندی وجود نداشت. به یمن مواضع انقلابی و ترقیخواهانه
مجاهدین که در متن عمل مبارزاتی ارائه میشد، مجاهدین توانستند این دگم را بشکنند
و در واقع صف را بین رژیم شاه و نیروهای مبارز، بهخصوص در تیزترین نوک پیکان آن
یعنی مبارزهٌ مسلحانه، ایجاد کردند. این کمون که در سال۵۱ در زندانها بهوجود
آمد، بهسرعت در تمامی زندانهای سراسر ایران گسترش یافت. هرجا یک مجاهد یا یک
هوادار مجاهد بود این پیام را رسانده بود. بیتردید نقش تعیینکننده و بدونجانشین
برادرمان مسعود رجوی در این زمینه یعنی ایجاد و گسترش کمون واحد در تمام زندانهای
سیاسی ایران و تثبیت آن، در آن فضا و پسراندن آن اندیشههای ارتجاعی و انحرافی که
در زندانها وجود داشت و حاکم بوده، فراموشیناپذیر است…
در سال۵۱ وقتی برادر مسعود
رجوی دوران بازجویی و دادگاهها را پشتسر گذاشت و از اوین به زندان قصر منتقل شد.
بهسرعت شرایط را تغییر داد. تدوین آموزشهای سازمان با کار و تلاش شبانهروزی
کادرهای بالای سازمان بهطور مشخص توسط خود مسعود رجوی آغاز شد و دستاوردهای
تئوریک سازمان در فاصلهٌ کوتاهی در زندان تدوین و بازنویسی گردید. علاوهبر این
آموزشها ی جدید و دستاوردهای جدید متناسب با هرمرحله در خود زندان باز توسط مسعود
رجوی تدوین و مکتوب میشد. مدون کردن و مکتوب کردن آموزشها باتوجه به شرایط پلیسی
خاص، بهخصوص با حساسیت زیادی که پلیس روی شخص مسعود رجوی داشت،کاری دشوار بود.
ولی در آن شرایط با مجموعه تلاشها و اقداماتی که در پهنههای مختلف امنیتی و نیز
آماده سازیهای لازم انجام میشد، متون آموزشی در کاغذهای خاصی ریزنویسی میشد. از
آنجا که در جریان ضربهٌ سال۵۰ بسیاری از این جزوات و دستاوردها توسط ساواک
جمعآوری شده بود، این جزوات توسط مجاهدینی که آزاد میشدند مجددا به بیرون زندان
منتقل میشد تا در اختیار کادرهای سازمان مجاهدین دربیرون از زندان قرار گیرد. این
دستاوردها منبع تغذیه و آموزش در درون زندان نیز بود. بهخصوص که در آن زمان زندان
سیاسی، درپرتو حضور مجاهدین، به محلی برای کادرسازی برای مبارزهٌ انقلابی تبدیل
شده بود. کسانی که درآن زمان گذرشان به زندان سیاسی میافتاد دانشجویان یا دانشآموزان
یا افرادی دیگر از اقشار آگاه جامعه بودند که بهخاطر هواداری از مجاهدین و خواندن
یک اعلامیه دستگیر شده بودند و در ابتدای ورودشان در پهنههای مختلف سیاسی
-مبارزاتی از تجربه و اگاهی محدودی برخوردار بودند و در آن شرایط پلیسی پس از مدت
کوتاهی که پا به صحنه سیاسی میگذاشتند به سرعت دستگیر میشدند. تشکیلات منسجم،
قوی و بسیار پرتکاپوی مجاهدین در زندان، بهمحض ورود این نیروها به زندان در فاصلهای
که دوران حبس را میگذراندند یا حتی دوران بعداز بازجویی تا دادگاههارا طی میکردند
یک دوره بسیار فشرده آموزشی، که توسط مسعود رجوی هدایت میشد، در زمینههای مختلف
برای آنها گذاشته میشد و اینها در فاصلهٌ بسیار کوتاهی تبدیل به کادرهای ارزنده و
ذیصلاحی میشدند و از لحاظ آگاهیهای سیاسی، مبارزاتی و همینطور انگیزشها و بینش
انقلابی مجاهدین به مدارجی دست پیدا میکردند که بسیاری از اینها وقتی از زندان
آزاد میشدند بهعنوان انقلابیون حرفهای وارد سازمان شده و به عنوان یک چریک وارد
مبارزه مسلحانه با رژیم میشدند. یعنی تشکیلات سازمان در درون زندان پرورشدهنده
کادرهای آینده جنبش بود و زندانیان آزادشده نیروهای آمادهٌ ورود به میدان مبارزه
مسلحانه بودند که با اصول تشکیلاتی، با آگاهیهای سیاسی، با انگیزشهای انقلابی،
با بینش ایدئولوژیک ترقیخواهانهٌ اسلام، آموزشدیده و آبدیده میشدند. از سوی دیگر
تشکیلات مجاهدین در زندان به دلیل استحکامش یک تکیهگاه مستحکم برای کل جنبش بود.
حالا سالها پس از آن دوران، بیشتر درمورد آن میتوان صحبت کرد. در شرایطی که حتی
یک موج آنارشیستی بهوجود آمده بودکه «هرگونه تشکل» و «تداوم مواضع سیاسی و
مبارزاتی در درون زندان» را میخواست مخدوش بکند، این تشکیلات مجاهدین و در رأسش
مسعود رجوی بودکه همچون سدی سدید در مقابل این یورشها که توسط عناصر مشکوک و
دستهای نامرئی ساواک هدایت میشد، میایستاد. و این امواج مخرب، انحرافی و
ضدمبارزاتی را بهسود مقاومت و مواضع سیاسی -مبارزاتی زندانیان سیاسی مغلوب و دفع
میکرد. وجود تشکیلات مجاهدین و کمون، حفاظی بود که مواضع سیاسی -مبارزاتی عناصری
که وارد زندان میشدند را حراست و تقویت میکرد و در مقابل یورشها و توطئههای
ساواک از مخدوش شدن، سازش و تسلیم و دستبالاکردن یا موج ندامت آنها جلوگیری میکرد.
واقعیت این است که تا قبل از ظهور
مجاهدین، آن اسلامی که مرتجعین و راستهای مذهبی در صحنهٌ سیاسی و ازجمله در زندانها
معرفش بودند همان بود که آخوندهای مرتجع و دینفروش پرچمش را در دست داشتند. طبیعی
بود که چنین اسلامی در آن شرایط در بین عناصر و نیروهای ترقیخواه،انقلابی و مبارز،
خیلی دافعه ایجاد میکرد. وقتی کسی به دانشگاه راه مییافت با دستاوردهای علمی
آشنا میشد، یا کسی که پا به عرصه مبارزهٌ و انقلاب میگذاشت و با دیدگاههای
انقلابی ضداستثماری مکاتب دیگر همراه با نگرشهای فلسفی آنها آشنا میشد، از آن
اسلام ارتجاعی رایج رویگردان میشد.
کسانی هم که به اسم اسلام و مسلمانی در
زندان بودند مجموعهٌ دیدگاههای ارتجاعی را نمایندگی و سمبلیزه میکردند.
آنزمان در سطح جامعه هم دیدگاهی که به
عنوان اسلام معرفی میشد، همین اسلام آخوندهای مرتجع بود که در صحنهٌ سیاسی، جز در
مقاطع خیلی گذرا، اساساً در سازش با رژیم شاه بهسر میبردند. غیر از اسلام
ارتجاعی و فئودالی آخوندی، در دهههای اخیر برداشتهای دیگری از اسلام ارائه شده
بود که کموبیش برداشتهای مدرنتری بود. اگرچه از محدودهٌ دیدگاههای بورژوایی و
خردهبورژوایی (ولو چپترین انواع آن) فراتر نمیرفت و بههمیندلیل، این برداشتها
هم برای کسانی که با اندیشه انقلابی وارد مبارزه میشدند وبا دیدگاههای ضداستثماری
آشنا میشدند جاذبهای نداشت و پاسخگو نبود. همچنانکه مدافعین و مروجین این نگرشها،
مبارزهٌ انقلابی با رژیم شاه را نمیتوانستند تا به آخر پیش ببرند.
بعداز سال۴۲، عمرتاریخی این
دیدگاهها در صحنهٌ مبارزه سرآمده بود. اندیشههای خردهبورژوایی ترقیخواهانهتر
با عناصری از نگرشهای سوسیالیستی، ملغمهای ارائه میداد که در نهایت تعریفش از
اسلام٬ «کلیتی بین سرمایهداری وکمونیسم»، بود که مفهومی جز دفاع از استثمار خردهبورژوایی
بهنام اسلام و حفظ مناسبات استثماری در کادر خردهبورژوایی نداشت که البته در
سایر کشورها، سرنوشت این نوع اسلامها تعیینشده و بهلحاظ تاریخی در کشورهای دیگر
شکست خوردهبود. بهاینترتیب تا آن جاکه به صحنهٌ سیاسی برمیگشت اسلام در سقفش
همان تلقیهای خردهبورژوازی و التقاطی را ارائه داده بود که این هم از دیدگاه
انقلابیونی که معتقد به نفی استثمار بودند اندیشههای راست محسوب شده و با مارکهای
ارتجاعی تعیینتکلیف میشدند. ولی ورود مجاهدین به زندان با آن ایدئولوژی انقلابی
ضداستثماری رادیکال که از اسلام ارائه داده بودند و برای اولین بار زنگارهای
ارتجاعی و طبقاتی را از چهرهٌ اسلام زدوده بودند و حامل فرهنگ جدیدی بودند، فیالواقع
یک پدیدهٌ نوظهور در صحنهٌ سیاسی -اجتماعی آن روز ایران بود که سراپا با برداشتهای
موجود از اسلام متفاوت بود و اندیشهٌ ارتجاعی آخوندها را ذوب کرد و پرچمدار اسلام
انقلابی و پیشتاز مبارزهٌ مسلحانه شد. این اندیشهٌ انقلابی در جامعه، آنچنان بهسرعت
جا باز کرد که حتی در درون حوزهها هم طلبههای جوان را، که هنوز خیلی در مواضع
ارتجاعی غوطهور نشده بودند، توانست به این سمت و به حمایت و هواداری از مجاهدین
بکشاند. آنها فضای حوزهها را از اطلاعیههای مجاهدین پر میکردند. برخی از آنها
نیز با پذیرش اندیشهٌ مجاهدین پا به عرصهٌ سیاسی گذاشتند و در این راه به زندان هم
افتادند و اتفاقاً خودشان در مقابل جریانهای ارتجاعی هم میایستادند. آخوندهای
دیگر هم که ماهیت و ذات ارتجاعی اندیشهشان در پهنههای مختلف نافی ایدئولوژی
مجاهدین بود، از لحاظ سیاسی و اجتماعی کاملا ایزوله شدهبودند و جرأت ابراز مخالفت
نداشتند. خیلی از آخوندها هم با ابنالوقتی و فرصتطلبی تمام و برای حفظ دکان و
دستگاهشان خودشان را همرنگ نشان میدادند یا دستکم تلاش میکردند مارک «مخالف
مجاهدین بودن» به آنها نخورد. تمام سردمدارن رژیم فعلی، آن زمان به حمایت و
هواداری از مجاهدین افتخار میکردند. آنهایی هم که گذرشان به زندان سیاسی میافتاد
یا آنها که به درجاتی میخواستند پز سیاسی بگیرند، هیچ سرمایهای جز هواداری از
مجاهدین نداشتند و تمام افتخارشان به اینبود که اعلامیهای از مجاهدین را دیدهاند
و یا با مجاهدی تماسی داشتهاند و یااین که در زندان پشت سر مجاهدین نماز خواندهاند!
در زندانها حتی خود آخوندها و مرتجعینی
که از قبل بودند، خاطرات تلخ خود را از واکنشهایی که در صحنهٌ سیاسی و مبارزاتی
نسبت به اسلام بود، بیان میکردند. میگفتند تا قبل از این که مجاهدین بیایند آن
چه که از اسلام وجود داشت جز باعث سرافکندگی و سرشکستگی نبود و با آمدن مجاهدین،
اسلام سرافراز شد. واقعیتش هم همین بود، چون اسلامی که آخوندها معرفی میکردند ضد
تکامل، ضد ارزشهای انقلابی و مبارزاتی، ضد اندیشه و ارزشهای نافی استثمار بود و
آشکارا از استثمار و طبقات ارتجاعی دفاع میکرد. در زمینههای مختلف، ازجمله
«دیدگاههای ارتجاعی و تبعیضگرایانه نسبت به زن» به نام اسلام مهر خورده بود.
مجاهدین با دستاوردهای درخشان تئوریک و با مبارزهٌ انقلابی خود و با فداکاریها و
رزمشان، نشان دادند که اسلام اصیل چیست و این اندیشهٌ انقلابی را جایگزین اندیشهٌ
ارتجاعی آخوندها و دیگر برداشتهای طبقاتی از اسلام کردند.
ظهور مجاهدین و پیشتاز شدن در عرصهٌ
مبارزهٌ انقلابی مسلحانه و تبدیل آن بهیک مرکز جاذبهٌ نیروهای مبارز، اتفاقاً
ترکیب زندانها را هم تغییر داد. با توجه به وجود و رونق جنبشهای انقلابی با
ایدئولوژی مارکسیستی در آن دوران و باتوجه به پیروزیهایی که مارکسیسم در کشورهای
مختلف بهدست آورده بود، در ایران هم، اغلب روشنفکران و کسانی که وارد مبارزه میشدند،
به مارکسیسم روی میآوردند. تا قبل از مجاهدین، کسانی که با ایدئولوژی اسلامی پا
به عرصهٌ مبارزه میگذاشتند و به زندان میافتادند، محدود بودند. همانها هم گرایشها
یا رگههای متفاوتی از ارتجاع و دیدگاههای استثماری را نمایندگی میکردند. با
ورود مجاهدین به صحنهٌ مبارزاتی ایران و باتوجه به گسترش روزافزون پایگاه اجتماعی
سازمان و با دستگیری هواداران مجاهدین، ترکیب زندانهای سیاسی هم کاملاً تغییر
کرد. بهطوریکه دیگر اکثریت زندانیان سیاسی را هواداران مجاهدین، که طبعاًایدئولوژی
اسلام انقلابی را هم پذیرفتهبودند، تشکیل میدادند. بدینسان ما با موج جدید و گستردهای
از اقشار مختلف اجتماعی بهعنوان زندانیان سیاسی مواجه بودیم. بهعبارت دیگر گسترش
نفوذ مجاهدین در بین تودههای مردم باعث شده بود که ترکیب زندانهای سیاسی از
بالاترین اقشار آگاه جامعه، به اقشار مختلف تودههای مردم کشیده شود. ازجمله زنان
که در جریانهای مذهبی مطلقاً پایشان از صحنه سیاسی قطع بود، پا به میدان مبارزه
گذاشتند و ما با زنانی مجاهد و قهرمانی مواجه شدیم که در میدان مبارزه مسلحانه با
رژیم، پیشتاز شدند.
نکتهٌ شایانذکر دیگر، جهشیاست که
مجاهدین در فرهنگ جامعه بهوجود آوردند. واقعیت این است تا قبل از مجاهدین در کلیت
جامعه، اندیشههای ارتجاعی رسوخ خیلی زیادی داشت و آخوندها هم در حفظ و حراست این
اندیشهٌ ارتجاعی نقش بهسزایی داشتند، بخش محدودی هم تحت تأثیر برداشتهای
بورژوایی از اسلام بودند. رژیم شاه هم که یک رژیم دیکتاتوری و نظام سرمایهداری
وابسته را نمایندگی میکرد،از زاویهٌ دیگری میخواست اندیشههای ارتجاعیخود را در
جامعه رسوخ دهد.
اینجا، وجود و ظهور مجاهدین در جامعهٌ
ایران، یک جهش شتابان، نهتنها درصحنهٌ سیاسی، بلکه حتی در پهنهٌ اجتماع و عرصهٌ
فرهنگی نیز توانست ایجاد کند. مردم تحت تأثیر اندیشه، مواضع و حرکت انقلابی
مجاهدین به آخوندها فشار میآوردند. بهاین ترتیب که آخوندهایی را که با مجاهدین
فاصله داشتند طرد میکردند. در نتیجه آخوندها برای منزوی و طرد نشدن، زیر علم
مجاهدین سینه میزدند و حتی از ایدئولوژی مجاهدین و مبانی و اجزای آن، نظیر تکامل
و دیالکتیک و نفی استثمار، دفاع میکردند. یعنی از همان اندیشههای انقلابی که تا
آنزمان آخوندها مثل جن و بسمالله از آن فرار میکردند. پس از ظهور مجاهدین، دیگر
ناگزیر شده بودند خود را طرفدار آن جلوه بدهند. به این ترتیب فرهنگ جامعه هم این
طوری پیشرفت کرده بود.
همچنانکه اشاره کردم در زندان هم،
مجاهدین در پرتو راهگشاییها و رهبری مسعود رجوی خیلی از دگمهای ارتجاعی و
انحرافی حاکم بر جو و مناسبات درون زندان سیاسی را شکستند. تا آنزمان رژیم شاه با
راه انداختن جنگهای حیدری نعمتی و مذهبی- غیرمذهبی بین زندانیان سیاسی فاصله میانداخت.
مجاهدین همه این دگمهای ارتجاعی را با اندیشه انقلابی و ترقیخواه خود توانستند
تغییر بدهند و طبیعتاً اینجا فرهنگ آخوندی هم مجبور به عقبنشینی شد…
پدیده انحرافی موسوم به جریان آنارشیستی
که یکی از آثار سرکوب در زندان بود، قبل از تهران در زندانهای شهرستانها، بهطور
مشخص زندان شیراز، که موجی از سرکوب را گذرانده بود، بهوجود آمده بود. این موج
بعد از روی کار آمدن سرگرد زمانی جلاد در زندان قصر و جو سرکوبی که حاکم کرده بود
برای بعضی عناصر ضعیف بهخصوص در طیف نیروهای مارکسیستی، شروع بهرشد کرد و در
نقطهای به جریانی منجر شد که علم مخالفت با هرگونه کارتشکیلاتی و فعالیت سیاسی و
مبارزاتی در درون زندان را بلند کرد. این جریان انحرافی به دلیل وجود تشکیلات
مجاهدین که در رأس آن، خود برادر مسعود رجوی بود و مبارزه پیگیرانهای که با این
جریان انحرافی پیش برد، شکست خورد. در طیف نیروهای مارکسیست هم چهرههای برجستهای
مثل شهید شکرالله پاکنژاد و شهید بیژن جزنی، که خودشان هم هدف حملات و اتهامات
جریان آنارشیستی بودند، در کنار مسعود رجوی و با حمایت از مواضع او حرکت میکردند.
در ابتدای سالهای۵۰، تا وقتی فضای زندان بازتر بود و شرایط سادهتری وجود داشت و
چماق سرکوب زندانبان حداقل در زندانهای عمومی سیاسی بالا نرفته بود، برای برخی
از نیروهای فرصتطلب یک فضای چپنمایی هم وجود داشت. اما وقتی فضای زندان به دلیل
شدتگرفتن سرکوب، چرخید، عناصر مردد و کسانی که مبانی سفت و سخت مبارزاتی نداشتند،
ضعفهایشان بارز شد. درمورد سازمانهای مارکسیستی و بهطور مشخص خود فداییان عدم
پیشرفت در بیرون، و ضرباتی هم که متحمل شدهبودند، این وضعیت را تشدید میکرد و
فضای یأسآلود و مخربی را برای برخی از نیروها و افراد مرتبط با آنان، بهوجود
آورده بود که بهصورت این گرایش انحرافی ظاهراً ضدتشکیلاتی که در عمق محتوایش
بریدگی از مبارزه بود، بارز شده بود. سنگری که توانست این فضا را تغییر بدهد، و در
آن فضای خفقان -اگر نبود این سنگر مقاومت این جریان انحرافی طیف وسیعی از زندانیان
سیاسی را با خود میبرد و تباه میکرد- تشکیلات مجاهدین و در رأس آن خود برادر
مسعود رجوی بود که با یک مبارزه پیگیرانه و هوشیارانه ، ماهیت این جریان انحرافی
را که آن زمان با یک سری دعاوی ظاهرالصلاح میخواست بریدگی خود را بپوشاند، افشا
کرد و اجازهٌ رشد به آن نداد، جریان انحرافی و مخربی که میرفت کل مواضع انقلابی و
مبارزاتی و روحیه مقاومت سیاسی زندانیان سیاسی را در مقابل رژیم شاه متزلزل و
مخدوش کند و موجی از بریدگی و پشتکردن بهمبارزه علیهرژیم شاه را در زندانهای
سیاسی دامن بزند. همچنانکه در زندانهای شهرستانها ضایعاتی ازایننظر داشتیم.
اما در زندان قصر با ایستادگی و مقاومتی که در رأس، توسط خود مسعود رجوی، و در
کنارش شهید موسی خیابانی، هدایت میشد این جریان در هم شکست و با افشای آن، سنگر
مبارزه و کار تشکیلاتی و ادامهٌ حرکت و مبارزه در درون زندان حفظ شد. البته بعد
روشن شد که پشت این جریان آنارشیستی برخی دستهای ساواک هم بود. کمااینکه روشن شد
برخیاز آنها مثل مسعود بطحایی که این جریان را سردمداری میکردند، مشخصاً عامل
ساواک بودند. من خودم با مسعود بطحایی برخورد داشتم. او از سردمداران این جریان
آنارشیستی بود که افرادش بریدهها و تفالههای فداییان بودند. وجه بارز عملکرد
آنها علاوه بر ضدیت با مجاهدین و تشکیلات آنها و بهخصوص کینهٌ هیستریک نسبتبه
مسعود رجوی، ضدیت عمیق با بیژن جزنی و پاکنژاد بود و آنها را بهشدت مورد حمله
قرار میدادند. در سال۵۷ وقتی بخشی از اسناد ساواک لو رفت، اسم همین مسعود بطحایی به
عنوان مأمور رسمی ساواک که مأموریت داشت این جریانات را دامن بزند تا تشکیلات
مجاهدین و هرگونه فعالیت سیاسی ومبارزاتی را در زندان متلاشی کند، فاش شد.
اتفاقاً افراد این جریان آنارشیستی
خودشان خیلی خوب میفهمیدند، همچنانکه ساواک هم خیلی خوب میفهیمد، که سد سدید
در مقابل موج بریدگی و سازش با رژیم شاه و گسترش ندامت در داخل زندان تشکیلات
مجاهدین و وجود مسعود رجوی است. بههمین دلیل بود که اینها علم مخالفت با هرگونه
کارتشکیلاتی در داخل زندان را بلند کرده بودند و مدعی بودند که هرکس کارخودش را
بکند. درمورد کمون هم، این شعار را علم کرده بودند که «مضمون و هدف تشکیل کمون
صرفاً صنفی است» و هیچ مضمون و هدف سیاسی ندارد. درحالیکه، تشکیل کمون علاوه بر
اشتراک در زندگی صنفی، تشکیل یک جبهه در مقابل رژیم بود و مضمون سیاسی و مبارزاتی
داشت و این وحدت قبل از هرچیز توسط نیروهای موافق مبارزهٌ مسلحانه، حاصل شده بود.
یعنی در واقع زندگی مشترک صنفی در خدمت هدف سیاسی مبارزاتی و در راستای خطمشی
مبارزه انقلابی مسلحانه در مقابل رژیم شاه بود. اما جریان آنارشیستی، هم علیه
هرگونه تشکل از لحاظ شکل و مناسبات و هم علیه مضمون سیاسی مبارزاتی این کمون و این
مناسبات بود. این ضدیت تا آنجا پیش میرفت که مرزبندیهای قاطع سیاسی و مبارزاتی
را هم مخدوش و نقض میکرد. بنابراین این وادادگان درمقابل سختیهای مبارزه هم
زیرعنوان اینکه «تشکیلات در داخل زندان جلوی ابتکارات فردی را میگیرد»، تلاش میکردند
بریدگی خود را با تهاجم و برچسب و اتهام زدن به مجاهدین پنهان کنند. پیش از آن،
تشکیلات فداییان در زندان را متلاشی کرده بودند و چون بهدرستی میفهمیدند سد
استوار در مقابلشان، تشکیلات مجاهدین است، شعارهایشان علیه مجاهدین متمرکز شده
بود. خط آگاهانهای هم که ساواک میداد روی متلاشی کردن تشکیلات مجاهدین متمرکز
بود. اما در پرتو یک مبارزه اصولی ضدآنارشیستی که مسعود رجوی پیروزمندانه آنرا
هدایت کرد و قبل از هرچیز با معرفی آنها به عنوان یک جریان آنارشیستی انحرافی
ضدتشکیلاتی و در عمق ضدمبارزه، آنها در عمل، گام به گام افشا شدند و دعاویشان
برملا شد، از لحاظ سیاسی، خلع سلاح شدند، همچنانکه خودشان درنهایت با پذیرش شکست
و خفت و برای اینکه بیش از پیش رسوا نشوند و در عمل مارک رفتن به سمت رژیم را از
روی خود بردارند، مجبور شدند تمام دعاویشان را پس بگیرند و به ضوابط کمون سیاسی تن
بدهند. این یک موفقیت بزرگ بود.
مسعود رجوی در زندان، بهرغم انواع
فشارها و شکنجهها و باوجود امواج گوناگون فتنه و انحراف، پرچم مقاومت در مقابل
رژیم شاه را در بین زندانیان سیاسی تا به آخر در اهتزاز نگهمیداشت. چون واقعیت
این بود که سرکوبهای داخل زندان از یکسو و ضرباتی که مبارزهٌ مسلحانه در بیرون میخورد،
ازجمله فداییها و بهطریق اولی، ضربهٌ اپورتونیستهای چپنما به مجاهدین، شرایط و
فضا را برای بریدن از مبارزه آماده کرده بود.
نقش مسعود رجوی در چنین سرفصلها و
بزنگاههایی برجسته میشد. تربیت کادر برای مبارزهٌ مسلحانه نیز ساواک را بهشدت
از جایگاه و نقش تعیینکنندهای که مسعود رجوی در زندان داشت خشمگین کرده بود. به
این دلیل بود که تقریباً از اواسط سال۵۳ او را بار دیگر به کمیتهٌ مشترک ساواک و
شهربانی برد و طی هفت-هشت ماه باردیگر شکنجههای مسعود رجوی برای مدتی طولانیتر و
شدیدتر از دفعات قبل شروع شد که ماهها بهطول انجامید و دژخیمان ساواک با کینهٌحیوانی
وحشیانهترین شکنجهها را طی آن مدت در شکنجهگاه کمیته ادامه دادند. کافیست اشاره
کنم که در پایان آن دوره، در اوایل اردیبهشت سال۵۴، وقتی که شهید موسی
خیابانی و شمار دیگری از اعضا و کادرهای مجاهدین را ساواک از قصر به اوین منتقل
کرد، شاید یکی دو روز بود که تازه مسعود رجوی را هم از کمیته به اوین آورده بودند.
من که سالها در کنار او بودم، اولین بار که در بند۲ اوین با او برخورد
کردم، بهرغم اینکه در پاسخ سلامش لحظاتی در چهرهٌ او دقت کردم، اما او را
نشناختم. لحظاتی مات نگاهش میکردم تا ببینم او کیست که مثل یک فرد نزدیک و آشنا
با من صحبت میکند؟ تا اینکه خودش را معرفی کرد و گفت من مسعود رجویم. تازه
فهمیدم که چه بلایی سر او آوردهاند. بر اثر درد وشدت شکنجه بهشدت رنجور و بهلحاظ
جسمانی آنقدر ضعیف و تکیده شده بود، که اصلاً قابل شناختن نبود.
وضع او طوری بود که مجبور شدند چندبار
در بیمارستان به او خون تزریق کنند. وضع مسعود رجوی زندانیان را بهشدت بههم
ریخته بود.
در پایان همین دورهٌ هفت هشت ماهه بود
که ساواک شاه توطئهٌ بهشهادت رساندن ۹زندانی سیاسی، هفت فدایی و دو مجاهد را پیاده
کرد. ساواک شهید کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل را، که مدتهای مدید در کمیته
مرتب زیر شکنجه بودند، به اضافهٌ شهید بیژن جزنی و شش نفر دیگر از همرزمانش، در
تپههای اوین به شهادت رساند و بعد اعلام کرد ۹زندانی درحال فرار
کشته شدند. ساواک تا پایان آن دوره، مسعود رجوی را هم در کمیته زیر شکنجه نگهداشته
بود و بعد از آن بود که مسعود رجوی را به زندان اوین منتقل کردند و تا دو سال بعد،
تقریباً هیچ رابطهای با بیرون نداشت.
در سال۵۴ ضربهٌ بسیار عظیم و
سهمگینی توسط جریان اپورتونیستی چپنما بر پیکر سازمان وارد شد و تمامیت سازمان را
از جهات مختلف زیرضرب برد. این ضربه بهلحاظ ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی، تاریخی
و اجتماعی بههیچوجه با ضربهٌ ساواک در سال۵۰، که در آن بیش از ۹۰درصد کل کادرهای سازمان و صددرصد مرکزیت سازمان توسط ساواک دستگیر شدند، قابل
مقایسه نبود و بسا سهمگینتر، سختتر و تلختر بود و آثار مهلکتر وتباهکنندهتری
داشت. در یک کلام در سال۵۰ سازمان از دشمن اصلیاش یک ضربهٌ نظامی خورد ولی از لحاظ سیاسی،
ایدئولوژیک و حتی اجتماعی، سازمان سرفراز بود و اتفاقاً برای اولینبار خیلی جهش
کرد و از لحاظ اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه مطرح شد. چون اخبار مقاومتها و
دفاعیات مجاهدین در دادگاهها یا مقاومتهایشان در زیر شکنجه، در شرایط اختناق و
پس از سالها سکون و سکوت در جامعه، برای اولینبار در بین مردم منعکس میشد و به
آنها روحیه و امید میداد. درحالیکه ضربهٌ اپورتونیستها یک ضربه از درون بود. یک
جریان خائنانه که با یک کودتای اپورتونیستی بر سرنوشت سازمان مسلط شده بود و با
غصب نام و آرم سازمان، مدعی بود که سازمان تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده
است. سازمانی که ایدئولوژی مشخص اسلام انقلابی را با شعارها و آرمهای مشخص خود
داشت و خون بنیانگذاران و اعضای مرکزیت ودیگر کادرها و اعضایش در این راه و برای
این آرمان نثار شده بود. ضربهٌ اپورتونیستی نهفقط تمامی دستاوردهای سازمان تا آن
تاریخ را بهباد میداد بلکه آثار منفی و مخرب آن سازمان را به زیر صفر پرتاب میکرد
و تا آنجا که به شرایط مشخص آن دوران برمیگردد، ضربهٌ قابل جبرانی نبود.
درمقایسه میخواهم بگویم حتی اگر تمامی افراد و اعضای سازمان توسط رژیم شاه شهید
میشدند، ابعاد ضربه اصلاً و ابداً با آنچه که در این جریان اپورتونیستی بر سر
سازمان در جهات مختلف آمد، قابل قیاس نبود. در شهادت همهٌ مجاهدین، ضربهٌ نظامی به
ما وارد میشد، ولی ضربه به حیثیت، ایدئولوژی و رابطهٌ سازمان با جامعه و مردمش
نبود. اما اپورتونیستها نهتنها به اعتماد و حمایت بیدریغی که مردم نثار سازمان
کرده بودند، خیانت کردند، بلکه بیشترین خدمت را قبل از همه به رژیم و ساواک شاه و
بعد هم به ارتجاع و آخوندها و همچنین به اپورتونیستهای راست و مخالفان مبارزهٌ
مسلحانه در طیف نیروهای مدعی مارکسیسم، کردند. یعنی حاصل این خیانت، تقویت جریان
راستارتجاعی و ایجاد زودرس و پاگرفتن جریانی بود که به فاصلهٌ دو سه سال از درون
آن، خمینی به عنوان غاصب رهبری انقلاب ضدسلطنتی بیرون آمد و سربرآوردن ارتجاع قرون
وسطایی و استقرار رژیم ضدبشری خمینی از شومترین محصولات آن بود.
این خیانت بیسابقه که تمامیارزشهای
انقلابی و مبارزاتی را در سطح وسیعی زیر سؤال برد، سازمان پیشتاز مبارزهٌ مسلحانه
را کاملاً متلاشی کرد و فضایی بهوجود آورد که از یکسو خود ساواک شاه برندهٌ اصلیاش
بود و از طرف دیگر آن ارتجاع راستی را که طی سالهای۵۰ به بعد زیر چتر
هژمونیمجاهدین مهار شده بود و دعاویاش دیگر خریداری نداشت و حتی برای ادامهٌ
حیات خود ناگزیر از همهٌ مواضع ارتجاعی خود کوتاه آمده و به هژمونیمجاهدین تنداده
بود و ناگزیر سیاست حمایت از خط انقلابی مجاهدین را درپیش گرفته بود، سر برداشت و
باتمامی دعاوی ارتجاعی خود علیه همهٌ ارزشهای انقلابی قد علم کرد و با دستاویز
قرار دادن و بهانه کردن خیانتها و جنایتهای اپورتونیستها، که البته مجاهدین
قربانی آن بودند، دست در دست ساواک، موج گستردهای را علیه سازمان مجاهدین و
دیدگاههای مترقی و مواضع انقلابیاش به راه انداخت و مجدانه تلاش کرد که باردیگر
خود را بهعنوان جریان بهاصطلاح اسلامی مطرح و علم کند.
یعنی مجموعهٌ ضرباتی که کودتای
اپورتونیستی چپنما در پهنهٌ سیاسی، اجتماعی، مبارزاتی و ایدئولوژیک به سازمان
وارد کرد، واقعاً جبرانناپذیر بود، بهطوریکه نهتنها مبارزه علیه رژیم شاه را
مخدوش میکرد، بلکه سربرداشتن و همهٌ عملکردهای بهغایت ضدانقلابی جریان راستارتجاعی
برای مقابله با مجاهدین و حتی سازش آن با رژیم شاه را هم توجیه میکرد. در چنین
شرایطی، میشود گفت سازمان نابود شده بود. نابودشدن نهفقط بهمثابه اینکه بگوییم
نابودی فیزیکی. چون بهلحاظ تاریخی مبارزاتی برای سازمان خیلی حرمت و سرفرازی بود
اگر نابودیاش به این ترتیب بود که افرادش در صحنهٌ جنگ با دشمن اصلیاش و توسط
رژیم شاه بهشهادت میرسیدند. ولی در جریان این کودتای خیانتبار، هویت
ایدئولوژیکی، حیثیت و همهٌ دستاوردها و ارزشهای انقلابی و نیز همهٌ اعتمادها و
سرمایه و پایگاه مردمی، مضافاً بر همهٌ خونها و فداکاریهای سازمان، در معرض
تاراج قرار گرفته بود. و از سوی دیگر مورد تهاجم راست ارتجاعی هم قرار گرفته بود.
در این نقطهٌ مادون صفر و در شرایطی که
فیالواقع در هفت آسمان، کورسوی یک ستاره هم برای آیندهٌ مجاهدین باقی نمانده بود،
و هنگامیکه مسعود رجوی زیر هجوم سهجانبهٌ شاه و ساواکش، جریان راست ارتجاعی متحد
ساواک و اپورتونیستهای چپنما بهطور طاقتفرسا زیر فشار بود، در آن شرایط تیره و
تار و در اوج خفقان آریامهری، آنهم در زندان ایزولهٌ اوین و شکنجههای مداوم کمیته
و سرکردن در سلولهای انفرادی و در هنگامهٌ بغرنج چنین ضربهٌ هولناک و بیسابقهای،
باز این تنها مسعود رجوی بود که پرچم آرمانها و ارزشهای مجاهدین را برافراشت و
توانست سازمان مجاهدین را از نقطهٌ مادون نابودی دوباره احیا کند و طی یک مبارزهٌ
سترگ ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی در شرایطی که حتی تکتک مجاهدینی هم که باقی
مانده بودند، در زیر این ضربه کمر خم کرده بودند، این سازمان را ققنوسوار دوباره
از خاکسترش برویاند و مجدداً اینچنین پهنههایی را درنوردد.
این یک ضربه همهجانبه به مجاهدین بود و
سازمان از سوی جبههٌ گستردهٌ ضدخلق تحت فشار بود. ساواک شاه از ضربهٌ اپورتونیستهای
چپنما، ماکزیمم استفاده را کرد و اتفاقاً خودش مروج بیانیهٌ اپورتونیستهای چپنما
علیه سازمان بود حتی آن بیانیه را به زندان اوین آورد وبهدست خود مجاهدین داد تا
بهخیال خود بگوید که «دیگر تمام شد!»، «دیگر سازمان مجاهدین با آن هویت وجود
خارجی ندارد وآنچه هست اینها هستندکه اعلام کردند تغییر ایدئولوژی دادهاند».
آنها رسماً هم ادعای نام مجاهدین و آرم سازمان را داشتند. در همینحال شاه و ساواک
ادعا میکردند که نگفتیم اینها مارکسیست اسلامی والتقاطی هستند؟! الان دیگر دست
خودشان را رو کردهاند و نشان دادند آنچه ساواک و رژیم شاه میگفت، درست بود!
اپورتونیستهای چپنما هم خائنانه ادعا میکردند هویت ایدئولوژیکی مجاهدین در قبل
التقاطی بین دیدگاههای خردهبورژوایی و دیدگاههای انقلابی وبهاصطلاح مارکسیستی
بوده که در نقطهٌ بلوغ ناگزیر این تضاد بهسمت مارکسیستشدن حل شدهاست و آنچه
بعدازاین با هویت اسلام باقی بماند دیگر یک جریان خرده بورژوایی است که از سازمانی
که بهزعم آنها تکامل پیدا کرده، جدا میشود و به راست و ارتجاع کامل میغلطد.
آخوندهای خمینیصفت و بهطور کلی مرتجعین راست هم مدعی بودند که ما از اول میگفتیم
این دیدگاههای مجاهدین، التقاطی و مخدوش است بنابراین حرف ما هم درست بود
ومجاهدین چون با ما نیامدند، به این سرنوشت دچار شده و مارکسیست شدهاند. یعنی همه
آنها همسو، یک حرف را میزدند ومدعی بودند دیدگاهها و ایدئولوژی مجاهدین
«التقاطی از اسلام و مارکسیسم» بوده و این سرنوشت طبیعی، قطعی و اجتنابناپذیر
سازمان بوده است. این ضربه سهمگین برای اذهان ساده نیز قابل درک نبود. فشارهای
ساواک اعم از فشارهای سیاسی و تبلیغاتی و ایزوله کردن به اوج رسیده بود و همه چیز
حتی برای کادرهای نزدیک سازمان هم زیر سئوال رفته بود. در سطوح مختلف جامعه و در
بین تودههای مردم، در سطح دانشگاه، درخارج و در داخل ایران، نیز بهجای آن اقبال
مردمی گستردهٌ قبلی، تزلزل و یأس همهجا را گرفته بود. این مسعود رجوی بود که یکتنه
پرچم دفاع از سازمان را به اهتزاز درآورد ودرشرایطی که جز تیرگی و تاریکی و جز به
تاریخ سپردن خاطرهٌ سازمان، چیزی در چشمانداز نبود، پرچم مبارزه برای احیای
سازمان را بلند کرد و ایستادگی سرسختانه در مقابل این سه جبهه را در بیرون و در
درون سازمان سرلوحهٌ همهٌ کارهای مجاهدین قرار داد و با تدوین بیانیهٌ ۱۲مادهای، مواضع و خطوط سیاسیـ ایدئولوژیک سازمان در مقابل این ضربه را مشخص
کرد و با آموزش آن به کادرهای مجاهد، سازمان را از زیر ضربه درآورد. او برای
انتقال تحلیل این ضربه، برای تدوین آموزشهای جدید، برای تدارک مبارزه، درآن سه جبهه
برای درآوردن نام و آرم و میراث سازمان از دست خائنانی که تمامیت سازمان را غصب
کرده بودند، برای ایزوله و افشا کردن جریان راست ارتجاعی و درهم شکستن تؤطئههای
گوناگون ساواک شبانهروز در تلاش و تکاپو بود و دو یا سه ساعت بیشتر نمیخوابید.
مسعود رجوی این مبارزه سهمگین را با شجاعت، قهرمانی، با درایت و پاکبازی تمام، یکتنه
پرچمداری کرد و گامبهگام آنرا پیش برد و سازمان را درمداری کیفاً بالاتر و
متکاملتر و بر فراز قلهٌ انقلاب و ترقیخواهی قرار داد. در این رویارویی سهمگین
ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی، مسعود رجوی آن دورخیزی را که جبههٌ مشترک ساواک شاه،
مرتجعین راست و اپورتونیستهای چپنما، برای نابودی ایدئولوژی مجاهدین و انهدام
تشکیلات آنها ودفن تاریخیشان کرده بودند، به شکست کشانید و پرچم اسلام انقلابی را
بالاتر از مارکسیسم به اهتزاز درآورد و مانع از آن شد که اسلام را آلوده به ارتجاع
و طبقات استثمارگر کنند. یادم هست مرتجعین راست حتی زندگی صنفی داخل زندان را هم
با روشهای بهغایت ارتجاعی و ضدانسانی خود، بهصورت واقعاً پرتنش و پرفشاری
درآورده بودند. ساواک برای افزایش فشار روی مجاهدین این مرتجعین راست را داخل بند
آنها آورده بود تا حتی غذا خوردن ساده هم با جنگ اعصاب و مسائل سیاسی همراه باشد.
آنها با داعیههایی مثل نجس بودن ظروف غذای مارکسیستها و لزوم آب کشیدن آنها بلوا
ایجاد میکردند و آن را سوژه کشمکش بین زندانیان میکردند. مجاهدین برای اینکه
اجازه ندهند در جایی که مجاهدین هستند چنین سنتهای ارتجاعی به نام اسلام باب شود
قاطعانه در مقابل ارتجاع راست ایستادگی کردند و تمام این مواضع ارتجاعی را نفی
کردند. یعنی در آن دوران صعب از کوچکترین تا مهمترین مسائل سیاسی واعتقادی موضوع
درگیری بین مجاهدین و سه جبهه مزبور بود. تصویر و شرح دقیق این جریان و تشریح
ابعاد این مبارزه سهمگین در این مختصر نمیگنجد و فیالواقع برای تصویر هر شب و
روزش کتابها باید نوشت تا مشخص شود که در یک کلام در آن شرایط سهمگین این مسعود
رجوی بود که توانست این نبرد را تا نقطه پیروزی برساند.
با کار مسعود رجوی، سد محکمی در مقابل
موج بریدگی و ندامت ایجاد و کودتای اپورتونیستهای چپ نما علیه سازمان در سطح
وسیعی افشا شد. برخی جریانهای مارکسیستی هم که ابتدا کوتهنظرانه فکر میکردند
گویا به یک پیروزی و موفقیتی در راستای منافع گروهی دست یافتهاند، بهسرعت
دریافتند که دستاورد این جریان جز ایجاد و تقویت یک جریان راست ارتجاعی از یک سو و
خیانت وابستگان جریان اپورتونیستی و تسلیم آنها به ساواک شاه و لودادن موج عظیمی
از هواداران سازمان و جنبش، چیز دیگری نبوده است. همهٌ ما در زندان شاهد بودیم که
حتی چهرههای سرشناس آنها وقتی که دستگیر شدند، سر از تلویزیون درآوردند و روی
خائنین گذشته را هم سفید کردند و چه فضاحتها و رسواییها که به بار نیاوردند.
اینها مجموعاً وقایعی بود که قدم به قدم بطلان این جریان خائنانه اپورتونیستی را
در سطح جنبش روشن کرد. صحت و حقانیت موضعگیریها و تحلیلهای مسعود رجوی در مورد
جریان ارتجاعی راست، سال بعد اثبات شد و سردمداران آنها ازجمله مهدی کروبی و حبیبالله
عسگراولادی و محیالدین انواری که بعدها از سران دوجناح رژیم آخوندی شدند،
«شاهنشاها سپاس»گویان، جایزهٌ خدمات خود به ساواک را دریافت کردند و از زندان آزاد
شدند. همانها که همراه با هاشمی رفسنجانی و محیالدین انواری و اسدالله لاجوردی
دست در دست ساواک و با اشارهٌ آن برای تخطئهٌ مجاهدین، ازهیچ ضدیتی فروگذار نکرده
و علیه آنها فتوا صادر کرده بودند. در این صفآرایی تاریخی و در جریا ن این
مبارزهٌ سترگ ضداپورتونیستی و ضد جریانراست، سازمان با هدایت مسعود رجوی
دستاوردهای ایدئولوژیکش را هرچه پربارتر و مترقیتر و در عینحال رادیکالتر ارائهکرد
و در مدار کاملاً کیفیتری از دستاوردهای ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی خود حراست
نمود.
جریان اپورتونیستی چپنما هم پس از دو
سال مجبور شد از غصب نام و آرم سازمان دستبردارد و با اعترافبه ماهیت انحرافی
کودتای اپورتونیستی خود علیه سازمان، پیروزی سازمان را دربرابر این جریان خائنانه
مهر کند. پیروزی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی در این ابتلای عظیم ایدئولوژیک،
سیاسی، تاریخی و شکست و رسوایی جبههٌ مقابلش. آنهم با شرافتمندانهترین و اصولیترین
شیوهها که بیتردید و بدون کمترین گزافهگویی، کمتر نظیری در تاریخ برای آن میتوان
یافت. در برخورد با جریان خائنانهای که تمام هستی مجاهدین را بهنابودی و به زیر
صفر کشیده بود و شماری از برجستهترین کادرهایش را ترور کرده و اجسادشان را هم به
آتش کشیده بود، نهفقط ذره و لحظهای مقابله بهمثل نکرد، بلکه بهعنوان یکی از
اصول و پرنسیبپهای انسانیاش، در بیانیه ۱۲مادهای اعلام مواضع دربرابر این جریان
اپورتونیستی بهصراحت اعمال هرگونه شیوههای ارتجاعی یا کشتن و حملهٌ فیزیکی را
درمورد آنها ممنوع اعلام کرده بود. علاوهبر این بهمنظور هرگونه مخدوششدن مرزهای
جنبش رهاییبخش مردم، بهصراحت اعلام و تصریح کرده بود که تضاد اصلی همچنان رژیم
دیکتاتوری و وابستهٌ شاه خائن است وتغییر دادن تضاد اصلی و فیالمثل جایگزین کردن
اپورتونیستهای چپنما، که سازمان را نابود کرده بودند، بهعنوان تضاد اصلی،
قاطعانه محکوم است.
در آن شرایط کمتر کسی بود که بتواند حتی
در آرزوهایش سازمان را دوباره این چنین احیا شده ببیند. ولی تنها کمتر از سه سال
این مبارزه نتایج شگفتانگیز و دورازانتظار خود را در صحنههای مختلف یکی بعد از
دیگری بارز کرد. بهای این نبرد سهمگین ایدئولوژیک را حقیقتاً یک تنه، خود مسعود
رجوی پرداخت.
ادامه دارد...
ادامه مطلب را در لینکهای زیر مطالعه فرمائید:
ادامه دارد...
ادامه مطلب را در لینکهای زیر مطالعه فرمائید: