كارنامه سياه(۱و۲)مناظره زندانيان اوين انتشارات دادستانی انقلاب اسلامی مركز، تابستان ۱۳۶۲
۱۸ تیر ۱۳۹۹
مرجان و باز هم معتادان به خیانت
ایرج مصداقی یک خائن پشتپردهی تنظیم و نگارش کتابهای لاجوردی
کارنامه سیاه مناظره زندانیان اوین انتشارات دادستانی انقلاب اسلامی مرکز
تابستان۱۳۶۲
از: فریدون ژورک
- لاجوردی در حسینیه اوین، جلسات متعدد (مثلاً
مناظره) تشکیل داد تا زندانیان را رو در روی هم قرار دهد. در این جلسات
خائنان و بریدگانی مثل قاسم اثنیعشری به شرح خاطرات خود میپرداختند و
زندانیان مقاوم دیگر را به مباحثه و مناظره دعوت میکردند. خلاصه پروندههای
تهیه شده توسط قاسم اثنیعشری و رضا کیوان زاد پس از تایپ توسط محمدرضا یزدیزاده
بهدفتر شعبه هفت ارسال میشد تا در اختیار نویسنده کتابها قرار بگیرد.
- چندی بعد برایم چهره پشت پردهی، تنظیم و نگارش
این کتابها روشن شد. نام این خائن پشتپرده ایرج مصداقی بود. او بر اساس متنهای
ارسالی، خارج از مجموعه شروع به تحریر متن کتابها میکرد. اگر هم نیازی به بحث
حضوری و یا بررسی مطالبی در خصوص پرونده پیش میآمد (که چندین مورد پیش آمد)
این ملاقات در دفتر بند ۳۱۱
انجام میگرفت. این جلسه با حضور ایرج مصداقی و قاسم اثنیعشری و رضا کیوان
زاد و یکی از مسئولان شعبه، که اکثراً بازجوی سفاکی به نام فاضل هماهنگکننده
جلسه بود، تشکیل میشد.
- تنها جلسهای که در بند ۳۱۱ تشکیل شد و من (فریدون ژورک) حضور داشتم،
جلسهای بود با حضور مصداقی و به سرپرستی رحمانی... که بعدها شنیدم که نام
اصلیاش محمد داوودآبادی است و به محمد مهرآئین هم معروف بود. او یکی از سفاکترین
و کثیفترین سربازجوها بود که در زمان شاه به اتهام ارتباط با مجاهدین دستگیر
شده که شخص محمد حنیفنژاد با پذیرفتن مسئولیت کارهای او، راه آزاد شدنش را
باز کرده بود. هدف جلسه بررسی فیلمنامه (توابان) بود که بر اساس طرح و نوشتهای
از مصداقی توسط من بهصورت فیلمنامه تنظیم شده بود. فیلمنامه مورد تأیید
مسئولان دادستانی قرار نگرفته بود و علت آن را عدم درک واقعی من از قصد ساختن
چنین سریالی اعلام شد. به همین جهت طرح نوشتاری مصداقی به سازمان تبلیغات
اسلامی که مدیریت آن را حاج آقا زم عهدهدار بود، ارسال که بعداً بهصورت یک
فیلم سینمایی تولید و در سینماهای سراسر کشور به نمایش در آمد.
سخن گفتن از مرجان و خودم، آن هم بعد از پرواز مرجان، بسیار سخت و سنگین است.
به واقع مرجان در تمام سالهای زندگی مشترکمان برای من نه تنها همسری مهربان و
یگانه که یار و همسفری مصمم بود که در هر فراز و فرود زندگی به من امید میبخشید و
درس وفا میآموخت. اما آن چه که مرا وادار کرده است تا در این باره دست به قلم
ببرم دو علت است.
اول سپاس بیدریغم از همهی هموطنانم که مرگ مرجان را با اندوه، به من تسلیت گفتند
و دوم دینی است که بعد از مرجان برعهدهی خود پذیرفتهام. باید اقرار کنم که در این
روزهای پر دریغ خود را تنها احساس نمیکنم. خود را در کنار انبوه یاران و هموطنانی
میدانم که در یک مقاومت گسترده مردمی، پرچم پرافتخار میهنم را برافراشته نگه
داشتهاند و یک مبارزه ملی و انسانی را برای نابودی رژیمی که هیچ حد و مرزی در
هلاک ارزشهای مادی و معنوی میهنم نمیشناسد پیش میبرند و این احساس به من آرامشی
میدهد تا بتوانم دشواری فقدان مرجان را تحمل کنم.
اما انعکاس گسترده پرواز مرجان خود مرا نیز متحیر کرده و به یک پیمان عمیقتر
با مقاومت ایران رسانده است. چنانکه بهخوبی میدانم، باید بعد از مرجان بار سنگین
او را نیز به دوش بکشم و تا پیروزی نهایی با مردم و مقاومت میهنم همراه و همیار
باشم. تردید ندارم که مرجان اینگونه با لبخند به من و ما می نگرد و با آرامش روحی
بیشتری در ما حضور دارد.
از آنجا که درگیر یک نبرد تاریخی و همهجانبه با مرتجعان حاکم بر میهن هستیم،
در مورد پرواز مرجان نیز دو جبهه مقابل هم و هر یک به زبان خود، عکسالعمل نشان
دادند. مقامات حکومتی و مشخصاً دستگاههای امنیتی رژیم تحمل این میزان محبوبیت
مرجان و اقبال عمومی مردم از هنرمندی که در برابر آنها مقاومت کرده و زندان و
شکنجه آنها را تحمل کرده و شاهد بسیاری جنایات ضدبشری آنها بوده را نداشتند. زیرا
که بهخوبی میدانند رسم استواری مرجان درس آموز بسیاری از هنرمندان دیگر، بهویژه
هنرمندان جوان میهنمان خواهد بود. به همین دلیل بود که دست به کاری ابلهانه زدند.
نشریه مجاهدی جعلی چاپ کردند و پیامهایی از برخی هنرمندان منتشر کردند تا با زیر
فشار قرار دادن، آنها را به عکسالعملی بیندازند که از این طریق مثلاً خشی به چهره
مقاومت وارد شود. این ترفند ابلهانه البته ناکارآمد بود و به رسوایی بیشتر برایشان
منجر شد.
درست همپای این سیاست ابلهانه رژیم در داخل کشور، نوبت به مزدوران خارج کشوری
آنها رسید. آنان حسب مأموریت باید به میدان بیایند و با فحاشی و تهمت به مرجان و
من، رابطه ما را با مقاومت به اصطلاح، مخدوش نشان دهند. البته این مزدوران که
عمدتاً توابان و مزدبگیران و خیانتکاران به مجاهدین بوده و هستند، چون حرف تازهای
نداشتند که بزنند. بنابراین تنها به دروغ و فریب متوسل شدند.
من در سالهای گذشته تجربه برخورد با این قبیل مزدوران را داشتم. حتی چند سال
پیش در مقالهای به نام «معتادان به خیانت و بیمرزی وقاحت» که در نشریه مجاهد هم
به چاپ رسید دو نمونه بسیار شاخص این قبیل خود فروختگان را برملا کرده بودم. نمونه
اول مربوط به برخورد با یکی از خائنان بدنامی است که چه در رژیم شاه و چه در رژیم
آخوندی، با تمام قوا خیانت کرد و من او را در زندان دیدم. این خائن هرزه که نامش
احمد رضا کریمی است و شنیدهام اخیراً در ادامهی خیانتهایش به مقام «محقق» و «پژوهشگر»ی
هم ارتقاء یافته و در «شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران» کتاب مینویسد تا توسط
آخوند حسینیان جلاد در مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شود. من موقعی که
خودم زندان بودم او را از نزدیک دیده بودم. او برای من بسیار از «دیکتاتوری مسعود
رجوی» گفته بود و علت اصلی تغییر جبههاش را تضادی عنوان میکرد که با مسعود داشته
است و من به یاوههای او فقط پوزخند میزدم. او بعد از آزادی از زندان، به دفتر
کارم در تهران مراجعه کرد. چهرهای درهم شکسته داشت که نشان میداد معتاد است. و
از من خواست تا مبلغی کمکش کنم. من در مقالهام توضیح دادهام که در آخرین لحظهای
که میخواست از نزد من برود علت به خدمت لاجوردی در آمدنش را سؤال کردم و او حرفی
زد که به نظرم تنها حرف صادقانهی عمرش بود. او گفت: «عریان شدن جلو نامحرم برای اولین
بار سخت است، بعدازآن، میشود یک عادت». و من با تمام وجود احساس کردم که انسان موجودی
است که میتواند «خیانت کردن» را برای خود تبدیل به یک عادت کند. به هرحال در سالهای
بعد که ما به خارج آمدیم در بحبوحهی جنگ مجاهدین با وزارت اطلاعات یک مزدور دیگر به
نام کریم حقی به من تلفن کرد. عجیب این بود که حرفهایی زد که دیدم حتی اندکی با حرفهای
احمدرضا کریمی فرق ندارد. برایم بسیار تعجبآور بود که چرا بریده مزدوران و
خائنان، بهویژه آن دستهشان که به خیانت معتاد شدهاند، تنها و تنها روی شخصیت
مسعود رجوی متمرکزند و هر یاوهای را به او نسبت میدهند.
درک این واقعیت بعد از پرواز مرجان برای من بسیار عمیقتر شد. آنگاه که یکی
دیگر از خائنان و مزدبگیران بدنام، به نام ایرج مصداقی به میدان آمد و به افترازنی
به من و مرجان و همهی مقاومت ایران پرداخت. البته او حقیرتر از آن است که به تکتک
یاوهها و «خالی بندی»ها و دروغهایش پاسخ دهم.
در سال۲۰۰۵ در تظاهراتی که توسط
سازمان مجاهدین خلق ایران علیه حضور رئیسجمهور رژیم، در مقابل سازمان مللمتحد
برگزار شد و من و مرجان برای اولین بار بعد از هجرت اجباری و پناهندگی در آمریکا
در آن شرکت داشتیم، یکی از هواداران شورای ملی مقاومت ایرج مصداقی و همسرش را نزد
من و مرجان آورد تا مصداقی کتابهایش را به من بدهد. همان هوادار یک آلبوم از ترانههای
قدیمی مرجان را به دست مرجان داد و خواستار آن شد که برای همسر مصداقی امضا کند و
گفت ایشان صدای مرجان را خیلی دوست دارد. با خواندن کتابهای مصداقی خاطره دیدن وی
دربند ۳۱۱ زندان اوین را به یاد آوردم، البته نه بهعنوان
یک زندانی بلکه بیشتر بهعنوان همراه و کمککار و دستیار یکی از بازجوهای شعبه هفت
بهنام فاضل، که بلافاصله مطلب را با دوستان هوادار مطرح کردم که به نیکی باور
دارم تمام حقد و کینه مصداقی نسبت به ما، از همین نقطه سرچشمه میگیرد. او بهعنوان
یک خائن و مزدور مخبط دعاوی ابلهانه کرده است که گویا مرجان با خواندن کتاب خاطرات
او به مبارزه کشیده شده و با کینهجویی به مرجان تهمتهایی زده که شایسته خودش و
تبار آدمکش و کینهجویش است. او ابلهانه و البته رندانه مدعی شده که مرجان را او
به مقاومت ایران معرفی کرده و قبل از او کسی مرجان را نمیشناخته است. در برابر
این همه دروغ و دغل و این همه توهمات که بسیار هم شیادانه بیان میشود، فقط باید
پوزخند زد. و فکر نمیکنم که کسی من و مرجان و رابطه مان با مجاهدین را بشناسد و
به این مزخرفات پوزخند تمسخر نزند. البته محبوبیت مرجان به قدری بود که این مزدور
هرزه درا نمیتوانست بیش از این بگوید و به چهره مجاهدین و مقاومت لجنپراکنی کند.
به همین دلیل بیشتر دق دلی خائنانه خود را سر من در آورد و درون مایه کثیف خود را
با نوشتن مقالهها و مصاحبههایی بر سر من بیرون ریخت. اتهامات این عنصر خود
فروخته علیه من بسیار خندهدار و مضحک و تو خالی است. و من وقتی که آنها را شنیدم
دقیقاً شخصیت احمدرضا کریمی و کریم حقی که در گذشته به آنها اشاره کردم در نظرم
مجسم شد. (مراجعه شود به همان مقاله معتادان به خیانت که مشروح این گفتگو را نوشتهام)
از نظر من احمدرضا کریمی همان کریم حقی است که نسخه بدل و البته کثیفتر آن میشود
ایرج مصداقی. الآن هم در مورد مزدور بدنام و رسوایی مثل مصداقی میگویم که هر چه
از رذالت و دنائت دارد علیه من بگوید و بنویسد اما خودش بهخوبی میداند که من یکی
از کسانی هستم که بیشترین آشنایی را با سوابق ننگین او در همکاریهای اطلاعاتیاش
دارم.
او درباره من نوشته است: «ژورک برخلاف مرجان یکی از توابین فعال زندان اوین
بود که دوران زندان خود را در بخش «اوین قدیم» با امکانات فوقالعاده گذراند. وی
به همراه محسن منشی، حمیدمهدی شیرازی، ولیالله صفوی، رضا کیوانزاد، محمدرضا
شریفینیا، احمدرضا کریمی، و تعداد دیگری از توابان فعال زندان همچون حسن گسگری،
وحید سریعالقلم و... که در شعبههای بازجویی اوین و گشتهای دادستانی کار میکردند
در این بند «زندگی» میکرد».
من از خودم دفاع نمیکنم. تردید هم ندارم که زنده ماندنم به بهای خون شهیدان
والامقامی است که تمام قد در برابر جلادان ایستادند و سرخم نکردند. بعد از زندان و
پیوستن به مقاومت هم با صراحت و بدون پردهپوشی هر آن چه را دیده و یا بر سرم آمده
نوشته و گفتهام و هیچ نکته مخفی و پوشیدهای ندارم؛ برخلاف توابان و مزدوران بیحیایی
که در خلوت آن کار دیگر میکردند و میکنند و تازه برای ما لغز دادخواهی میخوانند.
اجازه دهید اندکی دربارهی این فرار به جلو خائن بیچشم و رو بنویسم و قضاوت را
به مردم میهنم و تمام روشنفکران و مبارزان راه آزادی واگذار کنم. او البته نمینویسد
و به عمد فراموش کرده که بنویسد در همان زمان که اشاره میکند خودش کجا بود و چکار
میکرد؟ پس من مینویسم:
در اوین مرجان در یکی از بندهای انفرادی بند زنان موسوم به ۳۱۱که متشکل از چندین انفرادی و یک دفتر نگهبانی بود زندانی بود و
دوران محکومیت خود را میگذراند.که این بند در اسفند ماه۱۳۶۱ از زندانیان سیاسی زن تخلیه شد.
این بند در ساختمان کوچک قدیمیساز و روی تعمیرگاه اتومبیلهای دادستانی،
مجزا از زندانها و ساختمانهای اداری اوین با درب بزرگ آهنی قرار داشت. به دستور
لاجوردی افرادی از بندهای مختلف، بنا به تخصص مورد نیاز، انتخاب و بدین بند منتقل
شدند که بسیاری از آنها اعضا یا هواداران مجاهدین بودند که تواب شده و با دژخیمان
همکاری میکردند، افرادی مانند قاسم اثنیعشری و رضا کیوان زاد که از افراد دستگیر
شده از بخش نظامی سازمان و بهمناسبت چندین فعالیت محکوم به اعدام شده بودند. کار
این دو نفر مطالعه پروندههای عملیاتی افراد دستگیر شده سازمان در تمام زندانهای
کشور، و خلاصه نویسی از طرح و اجرای عملیات آنان برای نویسنده و تنظیم کننده کتابهای
کارنامه سیاه بود. در این بند محمدرضا یزدیزاده که از مسئولان بخش دانش آموزی شرق
تهران بود، چون تسلط خوبی به تایپ کردن داشت. مسئول تایپ مطالب و محمدرضا شریفینیا
که به اتهام تولید و انتشار مجله محرابه دستگیر شده شده بود مسئول صفحه بندی کتابها
و چاپخانه اوین بود.
من هم بهعنوان کارگردان و نویسنده در رژیم گذشته و با اتهام هواداری از
سازمان مجاهدین دستگیر و زندانی بودم. من بهشدت تحت فشار بودم تا فیلمنامهای تحت
عنوان توابان بنویسم و در تهیه سریالی برای نمایش در تلویزیون و ایجاد یک استودیو
جهت تولید این سریال کمک کنم. قرار بود این استودیو در محوطه دفتر نگهبانی بند ۳۱۱ که نسبتاً بزرگ و مستقل از زندانهای انفرادی دیگر بود ساخته
شود. میز مونتاژ را هم از استودیوی شخصی من آورده و در قسمت ورودی بند، مقابل درب
بزرگ آهنی قرار داده بودند.
در کنار این طرح لاجوردی در سال۶۱ طرح مثلاً
کارهای فرهنگی در داخل زندان را پیش برد. مثلاً شنیده بودم در قزلحصار نشریهای
راه انداختند به نام «رجعت» که فقط ۴شماره آن
انتشار یافت و بهعلت عدم استقبال زندانیان از آن دیگر منتشر نشد. لاجوردی در
حسینیه اوین هم جلسات متعدد مثلاً مناظره تشکیل داد تا زندانیان را رو در روی هم
قرار دهد. در این جلسات خائنان و بریدگانی مثل قاسم اثنیعشری به شرح خاطرات خود
میپرداختند و زندانیان مقاوم دیگر را به مباحثه و مناظره دعوت میکردند.
خلاصه پروندههای تهیه شده توسط قاسم اثنیعشری و رضا کیوانزاد پس از تایپ
توسط محمدرضا یزدیزاده به دفتر شعبه هفت ارسال میشد تا در اختیار نویسنده کتابها
قرار بگیرد. دو جلد کتاب کارنامه سیاه که شامل مناظره زندانیان با هم بود در سالهای
بعد توسط انتشارات دادستانی منتشر شد که هماکنون میشود آنها را بر روی اینترنت
هم دید.
کارنامه سیاه(۱و۲)مناظره زندانیان اوین انتشارات دادستانی انقلاب اسلامی مرکز،
تابستان ۱۳۶۲
در معرفی این دو کتاب آمده است: «این مجموعه متن سخنانی است که در جلسات
مناظره زندانیان اوین مطرح شده است، این متن مستقیماً از نوار پیاده شده و با
اصلاحات مختصری بدون اینکه مطالبی به آن افزوده شود تنظیم و به همراه مدارک مورد
استناد در این جلسات به چاپ رسیده است». قاسم اثنیعشری در مقدمه جلد دوم این کتاب
نوشت: «ما خود در این مقدمه اعلام کردهایم که از منافقین بریدهایم و به جمهوری
اسلامی رو آوردهایم و به آن بریدن و این رو آوردن افتخار میکنیم». اما واقعیت
مسأله دردناکتر از این بود که تا بهحال آمده و گفته شده است.
بعدها برای من چهره پشتپردهی تنظیم و نگارش این کتابها روشن شد. نام خائن پشتپرده
ایرج مصداقی بود. او بر اساس متنهای ارسالی خارج از مجموعه شروع به تحریر متن کتابها
میکرد. اگر هم نیازی به بحث حضوری و یا بررسی مطالبی در خصوص پرونده پیش میآمد
(که چندین مورد پیش آمد) این ملاقات در دفتر بند ۳۱۱انجام میگرفت. این جلسه با حضور ایرج مصداقی و قاسم اثنیعشری و
رضا کیوان زاد و یکی از مسئولان شعبه، که اکثراً بازجوی کثیف و سفاک به نام فاضل
هماهنگکننده جلسه بود، تشکیل میشد.
تنها جلسهای که در بند ۳۱۱ تشکیل شد
و من (فریدون ژورک) حضور داشتم، جلسهای بود با حضور مصداقی و به سرپرستی رحمانی...
که بعدها شنیدم که نام اصلیاش محمد داوودآبادی است و به محمد مهرآئین هم معروف
بود. او یکی از سفاکترین و کثیفترین سربازجوها بود که در زمان شاه به اتهام
ارتباط با مجاهدین دستگیر شده که شخص محمد حنیفنژاد با
پذیرفتن مسئولیت کارهای او، راه آزاد شدنش را باز کرده بود. هدف جلسه بررسی
فیلمنامه (توابان) بود که بر اساس طرح و نوشتهای از مصداقی توسط من بهصورت
فیلمنامه تنظیم شده بود. فیلمنامه مورد تأیید مسئولان دادستانی قرار نگرفته بود و
علت آن را عدم درک واقعی من از قصد ساختن چنین سریالی اعلام شد. به همین جهت طرح
نوشتاری مصداقی به سازمان تبلیغات اسلامی که مدیریت آن را حاج آقا زم عهدهدار
بود، ارسال که بعداً بهصورت یک فیلم سینمایی تولید و در سینماهای سراسر کشور به
نمایش در آمد.
بعد از چهار ماه با انتشار اولین جلد کتاب کارنامه سیاه و منتفی شدن ساخت
استودیو و سریال، این مجموعه منحل شد و افراد یاد شده به بندهای قبلی خود منتقل
شدند. در سالهای بعد به جز تعدادی از نفرات این بند، از جمله قاسم اثنیعشری و
رضا کیوان زاد که اعدام شدند. بقیه با تحمل دوران محکومیت و بعضاً مورد عفو قرار
گرفتن، از زندان آزاد شدند.
بعد از لجنپراکنیهای اخیر مصداقی بود که من بیشتر و بیشتر دریافتم وزارت
اطلاعات و مزدوران حلقه به گوششان، از احمدرضا کریمی تا کریم حقی و تا مصداقی، هیچ
حرف واقعی در چنته ندارند که علیه مقاومت بزنند. همگی یک نت را در ارکستری به
رهبری حاج آقا علوی یا تائب مینوازند و همگی سر در یک آخور به نام اصطبل رژیم
آخوندی دارند. از همه دوستان هم تمنا میکنم بروند و تک به تک حرفها و ادعاهای
اینها را با هم مقایسه کنند. مطلقاً با یکدیگر تفاوتی ندارد. من اسم نویسنده
احمدرضا کریمی را از روی نوشتههایش پاک میکنم و یقین دارم که اگر از خواننده
بپرسم نویسنده کیست میگوید ایرج مصداقی. و این داستان همهی معتادان به خیانت است.
معتادان در هم شکستهای که هر بامداد روز خود را با یک خیانت جدید شروع میکنند و شب
با تهمت و افترا سر بر بالین میگذارند و البته که بهقول مولوی:
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بیشرمی است
---------------------------
--------------------------------