1 / 4
Caption Text
2 / 4
Caption Two
3 / 4
Caption Three
4 / 4
Caption Three

خشم و جنون یک‌ خودفروخته‌ مفلوک (ایرج مصداقی)


 از نصرالله مرندی

مسعود راز و رمز پایداری و مقاومت در برابر خمینی و ارتجاع خون‌خوار است،
-برای بستن گریزگاه‌های دژخیم (حمید نوری) سازمان و هواداران هرکاری توانستند کردند و بازهم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند او را فراری بدهد.

-اهمیت فوق‌العاده انتشار حرف‌های رازینی در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می‌بندد
-محتویات پرونده با توجه به شهادت‌ها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه‌شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه‌شده، به‌اندازه کافی متقن و قوی است. آن‌قدر که کسی نمی‌تواند شکنجه‌ها و خون‌های مجاهدین سر موضع را به‌حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند
-وقتی مصداقی با اصرار نزد ما به آتن آمد.من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک‌جا به مصداقی دادم. یعنی همه هزینه راهی که باید به قاچاقچی می‌دادم به او دادم.
- در ۵-۶ ماهی که من در خانه مصداقی بودم تمامی هزینه‌ها و کرایه‌خانه را به او می‌پرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه‌اش، ماهی سه هزار کرون از ما می‌گرفت درحالی‌که اجاره خانه او را دولت می‌داد. در آن زمان اجاره یک خانه تک اطاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمی‌شد
سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده ‌شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه‌ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت‌وآمدهای قبلی حمید نوری به این کشور می‌گوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمی‌خواهد واردش بشود و به‌عکس می‌خواهد موضوع را یک‌چیز تروتازه‌ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آن‌هم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
هرکس که سروکارش با زندان‌های خمینی افتاده باشد، تجربه کرده و می‌داند که چگونه وقتی بازجویان و شکنجه‌گران با زبان‌بازی و وعده‌و وعید به زندانی کارشان پیش نمی‌رفت و تیرشان به سنگ می‌خورد و با شلاق و داغ و درفش هم نمی‌توانستند اراده و مقاومت زندانی را در هم بشکنند، آمیزه‌ای از خشم و یأس و استیصال بر آن‌ها مستولی می‌شد و تلاش می‌کردند این حالت را با فحاشی و لمپنیزم آخوندی و پاسداری رفع‌ورجوع کنند. من شخصاً این را بارها از نزدیک در برخورد شکنجه گران و بازجویان با مجاهدینی که به‌راستی جانشان را در برابر دشمن کف دستشان گرفته بودند دیده و تجربه کرده‌ام.من ۱۰ سال در زندان رژیم خمینی بودم، با آن سربداران زندگی کرده‌ام و نمونه‌های بسیار و بیشمار به یاد دارم.
یک نمونه از آن‌ها، مجاهد شهید جلال لایقی بود. در گوهردشت قبل از قتل‌عام ۶۷ زمانی که ناصریان (آخوند محمد مقیسه‌ای) و دژخیم داود لشگری جلال را که برای بار دوم دستگیرشده بود زیر ضربات کابل گرفته بودند و از اتهامش سؤال می‌کردند، می‌گفت هواداری از مجاهدین! آن‌ها با غیظ و کین فراوان به شلاق زدن ادامه می‌دادند ولی جلال از کلمه مجاهدین کوتاه نمی‌آمد. سردژخیم ناصریان باخشم و کینه نعره می‌کشید و به جلال می‌گفت :
«منافق خبیث! رجوی با شما چه‌کار کرده که تو این‌همه بر موضع ات پافشاری می‌کنی؟».
حالا امروز تواب تشنه به خون همان وظیفه ناصریان و لشکری را به عهده گرفته تا ما از کلمه مجاهدین و مسعود رجوی کوتاه بیاییم. رژیم ولایت‌فقیه هم آن روز و هم امروز به این نیاز دارد . نیازی که ازقضا با آمدن مجاهدین به اشرف۳ ، با کانون‌های شورشی، با قیام و با تحریم‌های رژیم بیشتر شده و به نظر می‌رسد تا روز سرنگونی بازهم بیشتر خواهد شد چون رژیم حریف دیگری نمی‌بیند.
من در آبان ۱۳۶۰ ساعت ۷ شب زمانی که از یک محل استقرار درخیابان سلسبیل تهران که در نشست توجیهی فرمانده بهروز (مجاهد شهید فضل‌الله تدین) بیرون آمدم و می‌خواستم به محل استقرار خودم، در چهارراه قصر بروم در خیابان آذربایجان نزدیک خیابان جمهوری توسط پاسداران شناسایی شدم. آن‌ها برای دستگیری به سمت من حمله‌ور شدند. به ایست آن‌ها توجه نکردم و برای خارج شدن از تور از محل دور شدم که هدف رگبار قرار گرفتم. گلوله به پایم اصابت کرد و نقش زمین شدم. قرص سیانورم را با دندان شکستم تا زنده به دست دژخیمان نیفتم و اسرار خلق و سازمان را حفظ کنم. دیگر از آن لحظات چیز زیادی به یاد ندارم. بعد از ۲شبانه‌روز به هوش آمدم و خودم را در بیمارستان نجمیه در خیابان حافظ دیدم. این بیمارستان از همان زمان متعلق به سپاه پاسداران بود و یک طبقه آن را به مجروحین و تیرخوردگان درگیری‌های خیابانی اختصاص داده و درعین‌حال تبدیل به شکنجه‌گاه کرده بودند. زمانی که به هوش آمدم دو پاسدار در کنار خودم دیدم. بعد من را به اوین شعبه ۸ منتقل کردند درحالی‌که مجروح بودم و استخوان پایم از سه‌نقطه شکسته بود به تخت شکنجه بستند… و البته طبق وظیفه‌ای که داشتم اسرار خلق و سازمان را حفظ کردم. زمانی که فردی دستگیر و یا مجروح می‌شد و به دست شکنجه گران می‌افتاد دو راه بیشتر نبود در مقابل انتخاب بین مقاومت و تسلیم قرار می‌گرفت. یا مقاومت می‌کردی و اسرار دوستان و همرزمانت را حفظ می‌کردی و یا درهم‌شکسته و زبون مثل مصداقی تن به همکاری می‌دادی.
اشراف به خود
همین‌جا بگویم که من به کاستی‌ها و کوتاهی‌ها و ضعف‌های خودم در مبارزه با آخوندهای جنایتکار کم‌وبیش واقف هستم و همواره در مقابل رادمردانی مانند طاهر بزاز حقیقت‌طلب، امیر حاتمی، اصغر غلامی و اسدالله ستار نژاد که جان بر سر پیمان خود گذاشتند و حاضر نشدند حتی یک کلمه بگویند که خوشایند دشمن باشد، تعظیم کرده و می‌کنم و آن‌ها را هیچ‌گاه از یاد نمی‌برم و خودم را بدهکار و شرمنده آن شهیدان می‌دانم.
 اما همان‌طور که برادر مجاهد اکبر صمدی نوشته بود درس «صداقت مجاهدی» را از آموزش‌های برادر مسعود در مکتب مجاهدین فراگرفتم و همه‌چیز را درباره خودم و وقایع زندان با سازمانم مطرح کرده، هیچ‌چیز را از سازمان مخفی نکردم و نمی‌کنم. راستش خودم را لایق نمی‌دانم که مخاطب پیام برادر مسعود خطاب به مجاهدین باشم اما به‌عنوان یک هوادار مجاهدین از او الهام می‌گیرم جایی که گفت:
« هدف از این صداقت بی‌منتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران کردن کمی‌ها و کاستی‌ها و ضعف‌هاست. روبه‌جلو است، نه روبه‌عقب. بالاکشیدن و فرارفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش، بر دست‌وپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد ازخود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه‌فقط سر تعظیم و تکریم فرود می‌آورند، بلکه راه مقابله و درهم‌شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گره‌های کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کرده‌اند، می‌آموزند».
بله این افتخار من است که هوادار سازمان مجاهدین هستم. سازمانی با شهیدان والامقامی از سردار خیابانی و اشرف شهیدان و بیش از ۱۲۰ هزار شهید و رهبری مسعود و مریم رجوی و اشرفیان قهرمان که امید و سرمایه خلق محروممان هستند.
در جبهه مقابل، وقتی ۳۰ سال بعد از آزادی از زندان، ایرج مصداقی را می‌بینم که افسار پاره کرده و کف بر دهان آورده و با لمپنی و هرزه‌درایی آخوندی پاسداری، به فحاشی و یاوه‌گویی علیه مجاهدین و برادر مسعود می‌پردازد، باور کنید که همان صحنه‌های اوین و همان پاسداران و شکنجه گران را به یاد می‌آورم که در مقابل مجاهدین مستأصل می‌شدند و کف بر دهان آورده و بی‌دنده و ترمز به فحاشی‌های حیرت‌آور روی می‌آوردند و چنگ و چنگال می‌کشیدند.

خصومت حیرت‌انگیز
در گزارش عفو بین‌الملل در مورد قتل‌عام که در آذر ۱۳۹۷ منتشر شد، گواهی یک شاهد (مجاهد خلق عباس ترابی) نقل‌شده بود که می‌گفت او را با چشم‌بند به اتاقی بردند که «چندین مقام قضایی و اطلاعاتی» از زندانیان بازجویی و سؤال و جواب می‌کردند
«آن‌ها گفتند که من باید به یکی از بندهایی که زندانیان عادی(غیرسیاسی) در آن زندانی بودند رفته و در مقابل چشم همگان بر تصویر برادر مسعود ادرار کنی من گفتم که این عمل باکرامت انسانی مطابقت ندارد و من این کار را با هیچ تصویری انجام نمی‌دهم و این موضوع هیچ ربطی به زندانی بودن من ندارد. آن‌ها شروع به توهین و فحاشی به من،‌ سازمان مجاهدین خلق و برادر مسعود کردند من متوجه شدم که آن‌ها وحشی شده‌اند….».
به نظر می‌رسد مصداقی به فرموده همان مقام‌های «قضایی و اطلاعاتی» هنوز دارد ادامه می‌دهد! با همان فرهنگ لمپنی شکنجه‌گران منتها برای اپوزیسیون نمایی چیزهایی هم در بازار سیاست مس‌گری علیه رژیم می‌گوید تا بین توبره اپوزیسیون و آخور آخوندی بالانس کند و نمره هر چه بیشتری از همان مقام‌های قضایی و اطلاعاتی بگیرد.
چنانکه گفتم این خصومت و جنون حیرت‌انگیز هر چه رژیم خطر بیشتری احساس می‌کند، بیشتر می‌شود. مخصوصاً بعد از قیام آبان و دی که حقانیت کانون‌های شورشی و پیشرفت استراتژی سازمان در سراسر ایران، در شهرها و در کف خیابان‌ها به اثبات رسید. آن‌قدر که خامنه‌ای خودش هم وحشی شد و به شلاق‌کش کردن آلبانی روی آورد. خامنه‌ای گفت:
در یک کشور «کوچک اما شریر واقعاً خبیث در اروپا، یک عنصر آمریکایی با یک تعداد ایرانی مزدور، وطن‌فروش، جمع شدند دور هم علیه جمهوری اسلامی بنا کردند برنامه‌ریزی کردند و نقشه درست کردند. نقشه هم همان چیزی بود که ما چند روز بعدش در قضایای بنزین دیدیم».
در این اثنا هلاکت قاسم سلیمانی و پیام برادر مسعود با صدای امیدبخش خودش خواب‌های پنبه‌دانه‌ای دشمن و مزدورانش را به‌کلی پریشان کرد. مزدورانی از قبیل مصداقی که از این پیشتر، زیادی رطب و یابس به‌هم‌بافته بودند، سر به سنگ کوبیدند. آن‌ها سرنوشتشان را با رژیم پیوند زده‌اند و به‌خوبی می‌دانند که با سرنگونی رژیم، باید جوابگوی عملکردهای خائنانه خود باشند. علاوه بر این مصداقی به‌طور خاص از زمانی که بادکنک جانی دالری او در مورد دستگیری حمید نوری به‌وسیله کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت با انتشار صدای مقیسه ای (ناصریان) و رازینی ترکانده شد و انتظارات «چندوجهی» برآورده نشد، به ماری زخم‌خورده تبدیل شد.

اخطار وزارتی برای تعیین‌تکلیف با رجوی
این مردک خودفروخته (مصداقی) با دادن لقب «مزدور پلید رجوی» بارها و بارها به من و شماری دیگر از هم بندان سابقم از سوی رژیم اخطار و اولتیماتوم داده است که باید «تکلیف خودمان را با رجوی» مشخص کنیم. من هم آمده‌ام همین کار را بکنم. البته وقتی مزدور مصداقی مکرراً و مکرراً مرا آماج حملات خودش قرار می‌دهد، احساس افتخار می‌کنم که با قدم زدن در راه مجاهدین توانسته‌ام خشم رژیم را برانگیزم.
ماجرای دستگیری دژخیم حمید نوری را همه می‌دانیم و اطلاعیه کمیسیون امنیت و سخنرانی برادر مجاهد محسن رضایی در استکهلم همه‌چیز را روشن کرده است. زندانیان آزادشده هوادارمجاهدین، همچنان که رزم‌آوران سرفراز ارتش آزادی‌بخش، طبق رهنمود سازمان از طریق سازمان‌های معتبر بین‌المللی مدافع حقوق بشر آمادگی خود را برای شهادت علیه دژخیم اعلام کردند ولی تأکید کردندباید از ایادی رژیم دراین پرونده خلع ید شود و این لازمه رسیدگی جدی قضایی و عاری ازمعامله وزدوبنداست. نمی‌توان قاتل و شکنجه‌گر«مجاهدین سر موضع» را علیه خود آن‌ها و سازمان آن‌ها و رهبری آن‌ها به کار گرفت و خرج سفیدسازی مزدوران و عوامل همین رژیم کرد.
در این فاصله برای بستن گریزگاه‌های دژخیم، سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و بازهم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند دژخیمش را فراری بدهد. بالاترین و مهم‌ترین راه‌بند به لحاظ سیاسی و حقوقی صدای ضبط‌شده و منتشرشده رؤسای دژخیم در تهران است و اینکه سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده‌شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه‌ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت‌وآمدهای قبلی حمید نوری به این کشور می‌گوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمی‌خواهد واردش بشود و به‌عکس می‌خواهد موضوع را یک‌چیز تروتازه‌ای جلوه بدهد که گویا مصداقی آن‌ها از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و همچنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
حال‌آنکه مقیسه ای به صدای خودش در صحبت با مهره‌های رژیم در تهران می‌گوید: «یک خلبان ایرانی آنجاست… آنجا [در سوئد] توی دادگاه گفته حمید نوری فلان و بهمان خودش[حمید نوری]گفت که اون علیه من یک حرف‌هایی زده در دادگاه آنجا ودراطلاعات آنجا حرف‌هایی علیه من زده.این [حمید نوری] با آن خانمه که طلاق گرفته بود فامیل بودند و شوهره به پلیس داده ».
اهمیت فوق‌العاده انتشار حرف‌های رازینی هم در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می‌بندد. آنجا که رازینی: «دستگاه قضایی ما باخونسردی وخیلی آرام اعلام می کند که ایشون در گذشته و در سه ده قبل ازاین، در فلان ارگان کارمند جزء بوده و بعدهم بازنشست شده و رفته،آنها نمی توانند روی این مانور بدهند...».
اما مصداقی که بادکنکش ترکیده در شوهای تلویزیونی اطلاعات آخوندی با یک مأمور پاپیون زده به نام سعید بهبهانی می‌خواهد این‌طور القا کند که تمدید بازداشت حمید نوری در سوئد به‌خاطر هنرهای«چندوجهی» و ارواح و اجنه پشتیبان اوست.
حال‌آنکه در این پرونده به گفته مراجع حقوقی و قضایی و پلیس،این تمدید بازداشت یک پروسه قانونی و یک ریل اداری شناخته‌شده در سوئد است. وانگهی محتویات پرونده مخصوصاً با توجه به شهادت‌ها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه‌شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه‌ شده، به‌اندازه کافی متقن و قوی است. آن‌قدر که کسی نمی‌تواند شکنجه‌ها و خون‌های مجاهدین سر موضع را به‌حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند.
ازاین‌رو مصداقی و اربابانش در تهران که می‌بینند با اطلاعیه کمیسیون امنیت و انتشار نوار صدای مقیسه‌ای و رازینی و رویکرد اکثریت قریب به‌اتفاق زندانیان آزادشده، بانک‌شان زده‌شده و تیرشان به سنگ خورده است، به ‌موازات تخلیه خشم وکین هیستریک در فاضلاب وزارتی بهبهانی علیه مجاهدین به‌ویژه برادر مسعود، ما زندانیان سابق را هم مشمول لجن‌پراکنی‌های زنجیره‌ای کرده است. عکس‌العمل‌های این مزدور به‌خوبی نشان می‌دهد که موضع‌گیری مقاومت درباره دژخیم حمید نوری تا چه اندازه مسئولانه و هوشیارانه بوده و رژیم از آن سوخته است.

اعترافات قطره‌ای
مصداقی برای رفع‌ورجوع واقعیت شنیع همکاریش با بازجویان و شرکت درگشت‌های شکار دشمن، به ناگزیر برخی از وجوه همکاری‌هایش با بازجویان و شکنجه گران را با ماست‌مالی و کوچک جلوه دادن در خاطراتش آورده است. او که نمی‌تواند شرکتش درگشتی‌ها را پنهان کند دلایل مسخره‌ای برای آن سرهم‌بندی می‌کند.
در یک اعتراف قطره‌ای در جلد اول خاطرات، برای همراهی با «گروه ضربت» بار دیگر « قرعه فال» به نام مصداقی می‌افتد. سپس «اکبر خوش‌کوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را به عهده» می‌گیرند. در قدم بعد بدون اینکه مصداقی کمترین اطلاعی از قبل داشته باشد، گروه ضربت یک چاپخانه مخفی زیرزمینی مجاهدین را کشف می‌کند و از مصداقی هم برای خارج کردن اجناس از این چاپخانه استفاده می‌کنند: «دو بار من و محرم را که بشدت شکنجه‌ شده بود، مجبور کردند مقدار معتنابهی کاغذ را که بسیار سنگین بود، جابجا کنیم».
بعد هم وقتی‌که در زیرزمین باز شد «من و محرم را از نردبان فلزی به پایین فرستادند تا از نزدیک شاهد پیروزی‌شان باشیم! یک دستگاه فتواستنسیل را به دست من و محرم داده و مجبورمان کردند تا غنائم به‌دست‌آمده را به بالا حمل کنیم. خودمان را نمی‌توانستیم بکشیم، اما دستگاه‌های سنگین را نیز باید کول کرده و به بالا می‌بردیم» (صفحه ۶۵). سهیم کردن و به میان کشیدن پای محرم که مصداقی خودش در صفحه ۶۴ نوشته بود «محرم بعد از آزادی بلافاصله به مجاهدین پیوست و در عملیات آفتاب در سال ۶۷ به شهادت رسید» چیزی جز پیدا کردن شریک جرم برای کاستن از بار و قبح قضیه نیست. وصیت‌نامه محرم غفاری به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۶۵ از شهدای عملیات فروغ جاویدان که در صفحه ۸۷۱ کتاب «یادنامه شهیدان فروغ جاویدان» در مرداد ۱۳۷۷ منتشرشده جایی برای قیاس او با مصداقی باقی نمی‌گذارد.
مصداقی در صفحه ۶۶ گشت بعدی را هم نوشته است: «هنگامی‌که به همراه ۴ پاسدار دیگر مرا راهی آدرس‌های فوق کردند [که می‌گوید”م-ک“ داده بود] اکبر خوش‌کوش خودش نیامد. فقط آدرس‌ها را به دست یکی از آنان داد و با اشاره به من گفت: این از کم و کیف آن‌ها خبر دارد. من روحم نیز از آن‌ها بی‌خبر بود ولی حرفی نزدم. فقط در رابطه با مغازه اولدوز که به من ربط پیدا می‌کرد، دل توی دلم نبود
«عاقبت مغازه را پیداکرده و صاحب آن‌ها دستگیر کردند. نمی‌دانستم چگونه موضوع را به اطلاع او برسانم و بگویم که من نیز مانند تو قربانی هستم
اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاد از حد صحبت کنم و موضوعی را که نیاز به مطرح کردنش نبود با دیگری در میان بگذارم حال همین مسئله منجر به دستگیری آن برادر و خواهر شده بود. عذاب وجدان لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. گویی در آن برهوت دلم هیچ امید و آرزویی را نمی‌طلبید هیچ چشم‌اندازی پیش رونداشتم. همه‌چیز داشت به‌خوبی پیش می‌رفت که آن بدشانسی بزرگ گریبانم را گرفت و منجربه دستگیری آنها شد. به خودم لعن ونفرین می‌کردم چرا همراه آنها رفتم؟
آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟
آیا امکان مقاومت وجود نداشت؟
شرم از تسلیم و عذاب وجدان مرا تاسرحدجنون می‌برد. فشارهای فوق‌العاده شکنجه‌ی فزاینده و واقعیت تسلیم، بطورفزاینده‌ای مرا درهم پیچیده بود».
*****

بیشتر بخوانید:
ماجرای بازداشت یکی از قاتلان قتل‌عام۶۷ در سوئد - اطلاعیه شورای ملی مقاومت ایران


بیشتر بخوانید:
افشاگری‌درباره ایرج مصداقی از امیر پرویزی – اشرف۳ - ایرج مصداقی، مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

🔴 خامنه‌ای بازنده استراتژیک به مناسبت دومین سالگرد جنگ غزه

🔴آیا سلطنت‌طلبان واقعاً ملی‌گرا هستند؟