محافظهکاری و بزدلی سیاسی خمینی که
به دروغ بعدها به خودش لقب «انقلابی» داد، زمانیکه شاه را مقتدر حس میکرد،
آنچنان بود که حتی حاضر به وساطت برای جلوگیری از اعدام نواب صفوی از هواداران
خودش یا محکوم کردن محاکمه پدرطالقانی هم نزد حکومت شاه نشد!
خمینی دجال
مرتجعی که یکشبه انقلابی شد و عنوان «رهبر انقلاب» برخود گذاشت، زمانیکه مرعوب
قدرت شاه بود، چنان ذلیل و زبون در برابر او ظاهر میشد که حاضر نبود حتی کمترین
ریسک و خطری برای برجسته کردن شکافهایش با حکومت شاه در حمایت از هواداران خود را
هم بپذیرد.
محمدمهدی جعفری یکی از اعضای نهضت آزادی در بیان خاطراتی از زمان شاه اشاراتی
به این بزدلی و محافظه کاری خمینی کرده است که خواندن آن خالی از لطف نیست خصوصاً
اینکه مقایسه کنیم کسی که در برابر شاه آنقدر ذلیل بود وقتی دستش به قدرت و سلاح
رسید چگونه فرمان قتلعام جمعی پاکبازترین انقلابیون میهن را صادر کرد و دهها
هزار جوان را به جرم وفاداری به آرمانهای آزادیخواهانه انقلاب ضدسلطنتی کشت:
«… در سال ۱۳۳۵ که فداییان اسلام را
گرفتند و به اعدام محکوم شدند آیت الله طالقانی به قم رفت پیش آقا روح الله و گفت
که شما با آیت الله بروجردی صحبت کنید تا این سید(نواب صفوی) را نکشند که … خمینی
گفتند من نمیروم و گویا با آیتالله بروجردی دلخوری داشتند و همچنین آیت الله بروجردی
در این مسائل دخالت نمیکند. من گفتم که به خاطر این سید این دفعه را به خاطر من
بروید تا این سید را نکشند. [خمینی] به آقای طالقانی گفت تو اینجا بنشین من بروم
صحبت کنم. ایشان به دیدار آیت الله بروجردی رفتند و بعد از نیم ساعت که برگشتند
ناراحت و عصبانی بودند و گفتند من که گفتم من نباید بروم. پرسیدم که چه شده گفت که
آقای بروجردی گفت به من ربطی ندارد و من دخالت نمی کنم.
آن زمان چون به رای دادگاه تجدیدنظر باید ظرف ۱۰ روز اعتراض و فرجام خواهی میکردند تا با تایید شاه دادگاه فرجام خواهی برگزار شود, همان شب
با شکنجه به دنبال این بودند که آنها درخواست فرجام خواهی کنند و با رد فرجام
خواهی آنها را سریع اعدام کنند.
علت سکوت … خمینی در برابر دادگاهی شدن مرحوم طالقانی و بازرگان
در جریان تاسیس نهضت آزادی نیز آیت الله طالقانی همراه مهندس بازرگان به قم
می روند. آیت الله طالقانی می گویند که … خمینی نسبت به مصدق نظر خوبی ندارند و
بیشتر طرفدار کاشانی است و در آن جا صحبت از مصدق نشود. به هر حال در آنجا که می
روند امام آنها را تحویل می گیرند البته نه به عنوان نهضت آزادی بلکه به عنوان
شخصیت های مذهبی. در جریان دادگاه نهضت آزادی نیز … خمینی تا رای دادگاه صحبتی
نکرد ولی بعد از اعلام رای دادگاه به آیت الله طالقانی نامه زدند و از احکام صادر
شده ابراز تأسف کردند …»
خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۱۹شهریور۹۶
گواهی رفسنجانی به اینکه در طول تاریخ اسلام جوانانی با این قوت اسلامی و
ایمان مانند
مجاهدین خلق سراغ نداشتهاست!
محمد توسلی، نخستین شهردار تهران پس از انقلاب۵۷ و جانشین ابراهیم یزدی در «نهضت آزادی»، در یک مصاحبه ویدئویی
که در سایت حکومتی «تاریخ آنلاین» منتشرشده است، درباره خاطراتش از زندانهای شاه
و«مجذوببودن» آخوندها در زندان سیاسی نسبت به «درخشش اندیشه نو و پویای مجاهدینخلق»
در سال ۱۳۵۰، صحبت میکند، همان آخوندهایی که درنتیجه خون و شکنجه مجاهدین و
فدائیان به قدرت رسیدند اما در وحشت از شکست تاریخی اندیشه خود دربرابر تابش یک
اندیشه پویا و نو، قتلعام مجاهدین
را اصلیترین هدف خود قرار دادند و با کثیفترین و ناجوانمردانهترین تهمتها
کارزار شیطان سازی مستمری علیه آنها بهراه
انداختند که همچنان هم ادامه دارد:
محمد توسلی: «… من در صحبتهای آنها، تا آنجا که سال۵۰ ارتباط داشتم، در این زمینه هیچ مطلبی را من نگفتم، بلکه عکسش
بود، ما در آن ماههایی که در قزلقلعه بودیم، هم بچههای مجاهدین بودند، هم آقای
هاشمی رفسنجانی بودند، هم مرحوم ربانی شیرازی بودند، لااقل دو ماهی آنجا باهم
زندگی میکردیم، تسلط این بچهها به قرآن و نهجالبلاغه جوریبود که آقای هاشمی
رفسنجانی بهدفعات تحسین میکردند که من در طول تاریخ اسلام
جوانانی با این قوت اعتقاد اسلامی و ایمان اسلامی سراغ ندارم، بچهها در این
زندگیجمعی که ما داشتیم، چنین برداشتی را برای آقای هاشمی رفسنجانی ایجاد کرده بودند،
اگر تضادی وجودداشت در یک زندگیطولانی که ما باهم داشتیم بروز میکرد، بههیچوجه
ما چنین تضادی ندیدیم؛ که اینها به این اعتقاداتشان و آن علمانقلابی داشتن، تضاد
احساسکنند…»
سایت حکومتی تاریخ آنلاین ۱۵مهرماه۹۶
فرصتطلبی خامنهای جنایتکار که زمان شاه با اظهار سمپاتی نسبت به مجاهدینخلق برای خود اعتبار
وآبرو کسب میکرد اما بعداز سرقت انقلاب از بانیان آن، کشتار و قتلعام آنانرا
هدف اصلی حکومتش قرار داد!
بهدنبال طلوع جنبش مجاهدینخلق در
سپهر سیاسی میهن در دهه۵۰ که مبشر
نگاهی نو و مترقی از اسلام بود، تلألوی آن باسرعتی شگفت، تمامی محافل روشنفکری
مذهبی را مجذوب خود ساخت، در چنین اتمسفری، خامنهای جنایتکار،
ولیفقیه کنونی
نظام آخوندی، تلاش میکرد با کپیبرداری از برداشتهای مترقی، انقلابی و بدیع
مجاهدین، از چنین شرایطی بهنفع خود بهره ببرد و با اظهار سمپاتی نسبت به مجاهدین،
برای خود اعتبار و آبروی روشنفکری بسازد. براساس اسنادی که دستگاه تبلیغاتی حکومت
آخوندی برای سوابق بهاصطلاح مبارزاتی او منتشرساخته و مدعی هستند از ساواک شاه بهجای
مانده است، این رویکرد فرصتطلبانه خامنهای بهخوبی دیدهمیشود:
«…تصمیم ساواک برای بازداشت آقای خامنهای از
زمانی قطعیت یافته بود که وی تفسیر قرآن را در مسجد امام حسن آغاز کرده بود… تا
اینکه… ثابتی بار دیگر در بیستوششم شهریور ۵۳ همین موضوع را خطاب به شیخان، رئیس ساواک خراسان
تأکید کرده بود. ” نامبرده فوق همواره در سخنرانیهای خود به نحو کاملاً
زیرکانه و تلویحاً از عناصر گروه به اصطلاح مجاهدین خلق تعریف و تمجید و از
اقدامات آنان حمایت مینماید. علیهذا با فرارسیدن ماه مبارک رمضان ضروری است
به وسیله کلیه امکانات موجود از اعمال و رفتار یادشده فوق مراقبت نمایند…»
(خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای و تلاش او در زمان شاه برای جازدن خود بهعنوان
هوادار سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران
سند دیگری از گزارشات داخلی ساواک به استناد مطلب خبرگزاری نیروی تروریستی
قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲:
«۳۱۲گزارش۱۵/۱۰/۵۳
سیدعلی حسینی خامنهای فرزند جواد
احتراماً به استحضار میرساند:
… سیدعلی حسینی خامنهای از چندی قبل در تفسیرهایی که جهت طلاب بهعمل میآورد
و سخنرانیهایی که در مجالس مذهبی مینماید، رویه جدیدی انتخاب کرده بهطوری
که بررسی این تفسیرها و سخنرانیها بهنحوی است که نظریات گروه بهاصطلاح مجاهدین
خلق ایران را تأمین کرده و در عین حال تبلیغی به نفع گروه مزبور میباشد.
…علیهذا مستدعی است در صورت تصویب، فرد مورد بحث وسیله ساواک مشهد دستگیر و
از منزل او بازرسی و در اختیار کمیته مشترک ضدخرابکاری قرار داده شود و تحت
بازجویی و تعقیب قرار گیرد. موکول به رأی عالیست. »
علی خامنه ای و تلاش او برای سوءاستفاده دجالانه از پرستیژ
مجاهدین در سطح جامعه، درزمان شاه
اسناد منتشرشده حکومتی که باهدف ساختن سوابق بهاصطلاح مبارزاتی برای خامنهای
در زمان شاه، تهیه شدهاست، ازقضا نمایش خوبی از تفاوت منش فداکارانه و پاکبازانه
انقلابیون صادق مجاهدخلق، با رویکردهای خودپرستانه، ریاکارانه و حفظ کردن خود بههرقیمت
آخوندها و مشخصاً خامنهای در سیاهچالهای شاه است. اسناد زیر از این بابت شایان
توجه و عبرت است که چگونه فرصتطلبان (ازجمله خامنهای) پس از انقلاب بر سرسفره
انقلاب نشستند و فداکارترین فرزندان میهن، «منافق» و «ستون پنجم» نامیده شدند:
درباره: سیدعلی خامنهای
برابر سوابق موجود، یادشده، طرفدار روحانیان مخالف دولت بوده و دو نوبت یکی
در تاریخ ۲۰/۳/۴۲ به اتهام تحریک و
تحریص مردم علیه امنیت کشور و اظهار مطالب خلاف در منابر به وسیله شهربانی بیرجند
بازداشت و ساواک این شخص را ارشاد و برای مرحله اول مرخص نمود. ولی
نامبرده مجدداً اعمال خود را دنبال و در منابر مطالبیخارج از مسائل مذهبی مطرح و
موجب تحریک مستمعین میگردید بهطوری که در تاریخ ۱۴/۱/۴۶ به همین اتهام بازداشت و پرونده وی به دادگاه ارجاع که در عین
حال با نظر ارفاق و ارشاد مشارالیه به سه ماه زندان تأدیبی محکوم و
طبق تقاضای دادستان مربوطه قرار تخفیف تأمین صادر و قرار وی به وجهالکفاله بهمبلغ
یکصد هزار ریال تبدیل و پس از سپردن کفیل در تاریخ ۲۶/۴/۴۶ مرخص گردیده است… همزمان با برگزاری
جشنهای فرخنده ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی نامبرده
شروع به تحریک علیه این جشن ملی مینمود که بازداشت، ولی منکر اعمال خود
شده و متعهد شد که دیگر عمل خلاف مصالح ملی انجام ندهد. این بار نیز با نظر
ارفاق، قرار وی تبدیل و فرصت داده شد که از راه منحرف خود صرفنظر کند …
رئیس ساواک استان خراسان. شیخان»
(خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای و تلاش دستگاه آخوندی برای بزرگ نمایی وارفتگیهای او در زمان
شاه
دستگاه تبلیغاتی آخوندها بهمنظور جعل سابقه مبارزاتی برای خامنهای اقدام به
خاطرهسازیهایی برای او کردهاست اما بهرغم تلاش بیاندازه این دستگاه دروغپرداز
درحذف درخشش مبارزاتی مجاهدین در زندانها و بالعکس سابقهتراشی مبارزاتی برای
خامنهای، ناخواسته در این تلاش، بیشتر مقاومت اعضای سازمان مجاهدین خلق و پاکبازی
آنها در عمق سیاهچالهای نظام شاه در مقابل ترس و بزدلی خامنهای در برابر
بازجویان، برجسته شدهاست:
«… سگ مجسم
در زندان کمیته مشترک اما، روزها برای زندانیان به سیاهی شب بود و شبها در
قعر فریادهای شکنجهشدگان صبح میشد. چه رؤیایی بالاتر از: ایستادن زمان! نیاید و
نگذرد؛ نبینند و نشنوند. تاب آدمی چه اندازه است؟ زندانی را برای
بازجویی ببرند؛ با پا ببرند، و در بازگشت روی نشیمنگاهش بازگردد. او، سیداحمد
احمدی، یکی از همسلولیهای آقای خامنهای بود. « شکنجه او ادامه
یافت تا اینکه در همین زندان بهشهادت رسید. هرگاه به سلول
بازمیگشت، اندوه شدیدی بر ما حاکم میشد؛ قلبهامان را میفشرد، اما او تلاش میکرد
این درد ما را بکاهد، تسلی خاطر بدهد، آرامش را بر دلهامان بازگرداند. اکنون
که صحنه رفتار وحشیانه [بازجویان] را به یاد میآورم، نمیتوانم تصویری از عمق
جنایات آنان ارائه دهم. »
«… هنوز وحشتزده بود. [منظور خامنهایاست] از خواب پرید. قلبش
بر دیوار سینهاش میکوبید و آرام نداشت. لحظاتی گذشت، اما تصویری در خاطر خود
ندید. فراموش کرد در آن خواب سحرگاهی چه بر او رفته است. گذشت. نگهبان در سلول را
باز کرد. برگه دستش را بالا گرفت و پرسید: علی کیه؟ نام خانوادگی را نمیگفتند.
رسم زندانبان بر این قرار بود. اصول حفاظتی را رعایت میکردند. امکان داشت سراغ
سلول دیگری برود و با خواندن نام خانوادگی، هویت زندانی، برای دیگران فاش شود.
گفت: منم. پرسید: کدام علی؟ گفت: علی خامنهای. گفت: صورتات را بپوشان و با من
بیا. و نیز رسم بود هر زندانیای که با خود میبردند، باید پیراهن را روی چهرهاش
میکشید. خیلی زود از مسیری که میرفتند فهمید مقصد، اتاق بازجویی است.
… بازجو ادامه داد: اینها تظاهر به کاری میکنند که کار واقعیشان نیست و
اسمش را تقیه میگذارند. مطالب غیرواقعی میگویند و نام آن را توریه میگذارند. حق
داشت. ما از دستگاه حاکم تقیه میکردیم و از این موضوع خیلی ناراحت بود.تقیه
خندقی بود کشیده شده میان ما و دستگاه حاکم. حکومت از مقابله با آن عاجز بود. من
ساکت بودم، اما وقتی اصرار او را به شنیدن تعریفی از این اصطلاح دیدم پاسخ ساده و
مناسب شرایط دادم. گفت: نه؛ این طور نیست. و شروع کرد به تهدید. از همان
زمان که وارد اتاق شده بود ترسیده بودم. احساس میکردم میخواهد اذیتم کند. تهدیدش
ترسم را زیاد کرد. سرم را بلند کردم و در چهرهاش خیره شدم. دیدم چهره سگی که
به خوابم آمده بود، روبرویم ایستاده است. [این قدر شباهت؟ ] به سرعت تصاویر خوابی
که دیده بودم در ذهنم نقش بست. حمله سگ… پارس شدید… ایستادنش… اذیت نکردنش. آرامش
عجیبی بر من حاکم شد و به کلی آسوده شدم. یقین کردم این مرد نمیتواند مرا
اذیت کند؛ و چنین هم شد…» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای و بیان
شکنجه هایی که روی مجاهدین اعمال می شده است با پذیرایی های جلادان ساواک از
آخوندهای خمینی صفت
بریدگی خامنهای از مخالفخوانی علیه شاه با اولین تشرساواک و علیرغم اینکه
«یقینداشت بازجو اورا اذیت نمیکند و نکردهبود» اما وحشت مشاهده شکنجههای اعمال
شده بر مجاهدی که در سلولش بودهاست، اورا ناچار از پناهبردن به گریزگاه «شعر و
شاعری» برای فرار از الزامات «ورود به دنیای مبارزه» ساخت، این تنها گوشهای از
اعترافاتی است که تازه وقتی سیستم تبلیغاتی نظام پس از سه دهه تلاش میخواهد برای
یک عنصر جبون و بزدل که هیچگاه مبارز نبودهاست، عبای مبارزه بدوزد، بیرون می زند:
«… دوره بازگشت
در همین روزها و شبها بود که رشتههای گسسته او با شعر، بافتی دیگر یافت؛ [منظور
خامنهایاست] گسستی که پس از سال ۱۳۴۳ش پدید
آمده بود، رفته رفته ترمیم شد. ورود به دنیای مبارزه از یک سو، و
تلنگری که سیدکریم امیری فیروزکوهی در همان اوان به او زده بود، حدود یک
دهه میان او و شعر جدایی افکنده بود. وقتی امیری به او گفته بود؛ تو حیف هستی
که صرف شعر شوی، خوشش نیامده بود. اما با گذشت زمان، حرف امیری تأثیر خود را کرده
بود، تا هنگامی که فاصلهای معلوم میان او و ذوق منظوم افتاد. « من از شعر کمیزده
شدم و چند سال دیگر به کار شعر و مطالعات شعری و ادبیات نمیپرداختم. [تا جایی که:
من آنچه خواندهام همه از یاد من برفت/ الا حدیث عشق که تکرار میکنم. ] تا اینکه
مجدداً از سالهای ۵۳-۵۲ مخصوصاً ۵۳ توی زندان مدتی در یک سلول تنها بودم و خاطرات ذهنیم به یادم میآمد؛
از جمله اشعاری که مطالعه کرده بودم که چند سال بود به یادم نمیآمد، اینها یادم
میآمد. از زندان که آمدم بیرون، یواش یواش رشته گذشته ارتباط با ادبیات و
شعر تجدید شد.» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای
و روآوردن به شعر و شاعری پس از اینکه فهمید مخالف خوانی با شاه هزینه دارد
در اینجا بیمناسبت نیست که به روحیه وارفته و متزلزل خامنهای، یعنی کسی که
بعداز پیروزی انقلاب در بالاترین مناصب حکومت برآمده از خون مجاهدین جاخوش کردهاست
هم نگاهی بیندازیم و ببینیم که در زمان شاه چه اندازه زبون و ذلیل در برابر قدرت و
بنده و اسیر زندگی شخصی بوده که حتی در چهل سالگی هم «یاد مادر» هوش و حواس اورا
حتی در اتاق جلادان مشغول کرده بود. و اینکه سرانجام با اندک توبیخ و تهدید، بالکل
خودش را از مخالفخوانیهای صوری قبلیاش هم کنار کشیده است و سر در لاک خود و
چپاول «وجوهات» و دینفروشی حرفهای فروبرد:
«… دلنگران مادر
دلهرهای موذی رهایش نمیکرد. [منظور خامنهایاست] مشکل بزرگ او، زندان،
بازجویی، شکنجه، آن دلپیچههای ناساز، یا چشمان محقر آن کمونیست نبود. مشکل
بزرگ او حرف مادرش بود. بانو خدیجه میردامادی، در آن روزهایی که قلب مادرانهاش،
گواهی دستگیری بعدی سیدعلی را میداد، گفته بود که این بار تاب نخواهد
آورد. گفته بود که سکته خواهد کرد. زندانهای پیاپی پسرانش، شجاعت و
پایداری ستودنی او را ساییده بود. آهن نبود؛ مادر بود. از نخستین روزی که پا به
کمیته مشترک گذاشت در این فکر بود که نکند توش مادر پایان یافته باشد. هر
بار که به بازجویی میبردند، از آن پدیدههای دوپا میخواست که بگذارند نامهای
برای خانوادهاش بنویسد، و یا نه، با تلفن تماس بگیرد، خبری بدهد، خبری بگیرد.
مادر، آن حرف را بهاندازهای جدی گفته بود که نگرانی آن رهایش نمیکرد. بیش
از پنج ماه از زندانی شدنش سپری میشد. ۲۹خرداد ۱۳۵۴ بود که پذیرفتند در حضور بازجو با خانوادهاش تلفنی حرف بزند.
وقتی خبر موافقت را به او دادند، شماره تلفن خانه پدری را گرفت: ۲۱۰۶۰-۰۵۱٫ حاجسیدجواد گوشی را برداشت. غیر از سلام،
چه جملههایی ردوبدل شد؟ اما اولین سؤالی که پرسید از حال مادر بود. « جواب داد: خوب
است. قانع نشدم. گفتم: الآن کجاست؟ گفت: رفته بیرون. آرام نگرفتم. پرسیدم: کجا رفته:
گفت: رفته به جلسه روضه در خانه فلانی. یادم افتاد که این مجلس روضهای بود که
مادرم مقید بود به آن برود. خیالم راحت شد. بعد سراغ همسر و فرزندانم را گرفتم.»
(خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای
و به اصطلاح مبارزاتش در زمان شاه از زبان خودش، دل نگرانی برای مادر، در چهل
سالگی
در سابقهسازیهای دستگاه تبلیغاتی آخوندها برای خامنهای اعتراف میشود که
تمام علت دستگیری کوتاهمدت و بدون محکومیت او این بوده که ساواک شاه نگران ارتباط
او با سازمان مجاهدینخلق بوده است؛ والا وقتیکه بازجویان متوجه میشوند او «از
طرفداران خمینی» است دیگر تنظیم رابطه هایشان عوض میشود، از او حالش را میپرسند
و «از سبک بودن اتهامهای» او صحبت میکنند، زیرا ساواک شاه هیچگاه تهدیدی ازجانب
خمینی و طرفدارانش حس نمیکردهاست؛ بههمینخاطر همان بازجویان جلادی که در
همانایام مجاهدخلق«احمد
احمدی پسرخواهر آقای مهدی شاهآبادی» که در سلول
خامنهای بوده است را بهراحتی زیرشکنجه میکشند، خامنهای را ازهمان سلول، با خوشرویی
و مساعدت آزاد میکنند:
«… آخرین بازجویی
در اتاق بازجویی نشسته بود [منظور خامنهایاست] و منتظر مشیری، بازجوی
پروندهاش بود که یکباره، کاوه، رئیس بازجویان، خنده بر لب وارد شد. گشادهرو بود
و لحنی مهربان داشت. این روی باز از آن کسی بود که پیش از این ناظر شکنجههای او
بود. حالش را پرسید و از سبک بودن اتهامهای آقای خامنهای گفت. راست
میگفت. شیخان، رئیس ساواک خراسان، به امید یافتن ارتباطهای پررنگ میان او و
سازمان مجاهدین خلق، آقای خامنهای را دستگیر کرده، به تهران فرستاده بود؛ شاید چند
سالی از مشهد دور باشد، اما آنچه بازجویان کمیته مشترک در گزارشهای داخلی خود
نوشتند این بود: « نامبرده از طرفداران خمینی [است] … که بعضاً
جوانان از جلسات درس و تفسیر قرآن وی برداشتهای سویی داشتهاند. »…
… کاوه پشت میز نشسته بود و همچنان تظاهر به مهربانی میکرد. مشیری
که وارد اتاق شد، نزدیک آقای خامنهای نشست. کاوه اشارهای به مشیری کرد و گفت: او
میتواند کمکات کند. مشیری هم در ادامه افزود که از خدا میخواهم کار پروندهات
را آسان کنم، ولی (با اشاره به کاوه) کار [اصلی] در دست رئیس ما است؛ هر چند
سنش از من کمتر ولی آینده روشنی در انتظار اوست. همه چیز نشان میداد که زمان
آزادی او نزدیک است …
… میتوانستند آقای خامنهای را سر به نیست کنند و آب از آب تکان
نخورد. همچنان که احمد احمدی، پسر
خواهر آقای مهدی شاهآبادی را کشتند و اتفاقی نیفتاد. پیش از کاوه و
مشیری، کوچصفهانی هم با او سخن گفته بود. از خودش و از دینداریاش حرف زده بود؛
اینکه از دوران کودکی پای منبر وعاظ بوده است….»
«… روز آزادی
آخرین ماه تابستان ۱۳۵۴ش از راه رسیده بود.
آن روز با دو زندانی دیگر در سلول نشسته بود که در را باز کردند. یکی از این دو،
همان روحانی کج شده به طرف حکومت بود و دیگری سیداحمد
احمدی. مأمور طبق دستوری که عادت شده بود پرسید: علی کیه؟ گفت: منم.
پرسید: علی چی؟ گفت: علی خامنهای. گفت: سرت را بپوشان و دنبالم بیا. « مرا
به اتاق کاوه برد. تا مرا دید، گفت: تو آزادی!» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس
موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای
و اعتراف به اینکه چطور ساواک مجاهدین را دشمن می دانست ولی خمینی را برای رژیم
شاه هیچگونه تهدید نمی دانست
بیمناسبت نیست که به سند بیخطرتلقیشدن و بریدگی خامنهای در زمانشاه و
کنارگذاشتن هرگونه مخالفخوانی با حکومت، تنها بعداز چندماه بازداشت، بدون هیچگونه
محاکمه و محکومیت کیفری، به اذعان ساواک، حتی در آنچه که رژیم خودش منتشر کرده
توجه شود:
«… اداره کل سوم در هشتم آبان ۱۳۵۴ با فرستادن نامهای به ساواک خراسان اطلاع داد که اداره دادرسی
ارتش برای « سیدعلی حسینی خامنهای فرزند جواد» قرار منع پیگرد صادر کرده و قطعیت
آن نیز اعلام گردیده است…
… ساواک از شنودها و سانسورهایی که در نیمه دوم سال ۱۳۵۴ش برای آقای خامنهای برقرار کرد مدرک اتهامزایی به دست
نیاورد…
… آقای خامنهای فعالیتهای خود را در مشهد پی گرفت. بنا بر آن چه که در
اسناد منعکس شده تحرکات او ظاهراً نسبت به گذشته کمتر شده بود…
… هر چند هشت ماه دوری از مشهد او را از تمرکز بر امور وجوهات شرعی دور کرده
بود، اما پس از بازگشت، رشته امور را در دست گرفت…
… در کنار این تلاشها آقای خامنهای موفق شد کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در
قرآن را در این سال منتشر کند. ساواک مشهد وقتی متوجه انتشار کتاب شد به ساواک
مرکز پیشنهاد کرد محتوای آن بررسی شود چرا که امکان دارد ” مضره” باشد و
در این صورت ” نسبت به جمعآوری آن اقدام گردد. ” وی از آوردن نام
خانوادگی مشهور خود روی جلد کتاب خودداری کرده، با نام ” سیدعلی حسینی” بهعنوان
مؤلف کتاب را به چاپ رسانده بود. نخست، شهربانی خراسان متوجه موضوع شد. «
یادشده برای اینکه مورد شناسایی واقع نشود، اخیراً کتابهایی به نام مستعار
سیدعلی حسینی نوشته و یا مینویسد، چاپ و منتشر میکند؛ از جمله کتابی به نام طرح
کلی اندیشه اسلامی در قرآن که در تهران به چاپ رسانده است…» (خبرگزاری نیروی
تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲)
علی خامنه ای
و اعتراف به بریدگی و کنارگذاشتن هرگونه مخالف خوانی دز زمان شاه پس از یک تشر
ساواک
برای شناخت بیشتر ماهیت فرصتطلب خامنهای که خود را «رهبر انقلاب» جا زده
است، خوباست بدانید براساس آنچه خودش میگوید در زمان شاه سقف آرزویش نه «یک
تغییر انقلابی در جامعه»، بلکه بهدستآوردن امکان تربیت افرادی مشابه «شیخ احمد
کافی» روضهخوان بوده است. چنین عنصری بعدازاینکه انقلاب درنتیجه خون و شکنجه مجاهدین
و فدائیان به ثمر نشست، ناگهان از یک «روضهخوان» به یک «انقلابی» تغییرشکل داد و
به همین خاطر شروع به از دم تیغ گذرانیدن انقلابیون راستینی کرد که خود آجر به آجر
سرنگونی رژیم شاه را با رنج و تلاش خویش ساخته بودند:
…یکی از مشغلههای او در دو ماه محرم و صفر چگونگی اعزام مبلغان به
شهرهای دور و نزدیک بود. قطعاً او نظر بهمبلغانی داشت که در وعظ و خطابه خود
بتوانند جان مبارزه با حکومت را زنده نگاه دارند. او معتقد بود باید در
این مسیر حداکثر بهره را از مبلغان برد. برای نمونه، سلیقه او با آنچه که شیخاحمد
کافی در کار تبلیغ انجام میداد همخوانی نداشت. وی منبر کافی را روشنگر، پویا و
عمیق ارزیابی نمیکرد، اما نکات مثبت آن را بازمیگفت: « من اخیراً یک نوار از
کافی شنیدم که با توجه به اینکه مشارالیه در سطح پایین سخنرانی و همه مثالهایش
ایراد و اشکال داشت معهذا این صحبتهایش خیلی جالب بود و ایشان
به سادگی به هزاران نفر مستمع خود فهمانده بود که اینجا یک کشور اسلامی نیست و
اسلام این نیست که در این مملکت جریان دارد. خوب، این اندازه خدمت و کار
از آقای کافی کم نیست. »...
خبرگزاری نیروی تروریستی قدس موسوم به تسنیم ۲۱بهمن۹۲
علی خامنه ای
و سقف آرزوهایش در زمان شاه به زبان خودش
اعتراف خمینی به این که خودش و آخوندهای همسنخش، هیچگاه «با
اساس حکومت سلطنتی» مخالفتی نداشتهاند!
خمینی دجال
که با ناصداقتی رهبری انقلاب آزادیخواهانه و ضدسلطنتی مردم ایران درسال۵۷ را دزدید، سالها پیش از آنکه به ذهنش خطورکند ممکناست روزی،
عنوان «مخالف حکومت شاه» براو گذاشته شود، در کتاب «کشفالاسرار» خود تصریح کرده
بود که خودش و آخوندهای همسنخش، هیچوقت با اساس دیکتاتوری و رژیم سلطنت و ظلمی
که برعموم مردم ایران در نتیجه خفقان میرفته است، مخالفت نداشتهاند و اینکه:
– «[آخوندها] هیچوقت نخواستند اساس حکومت را بههم بزنند و اگر
گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنکه بودن
او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادهاند وگرنه با اصل و اساس سلطنت تاکنون از این
طبقه مخالفتی ابراز نشده است».
کتاب «کشفالاسرار» خمینی، صفحه۱۸۶
ادامه دارد...
مطالعه قسمتهای دیگر همین مطلب: