اعلامیه جهانی حقوق بشر
استفاده از اهرم خانواده برای سرکوب بیشتر
در مقدمه این بحث گفتیم؛
جنگ کثیف، اصطلاحیست که در جریان جنگ داخلی آرژانتین در فرهنگ لغات سیاسی وارد شد. جنگی که بین پاسداران و فرماندهان نظامی آرژانتین با مردم و مخالفان کودتا طی سالهای دهه ۷۰ تا ۱۹۸۳ رخ داد. فرماندهان دستههای نظامی در تشریح این نام (کثیف) گفتند برای حفظ نظم اجتماعی، یک جنگ، ولو با روشهای خشن لازم است و دیدیم که خمینی هم در همان روزهای نخست به صراحت گفت برای حفظ نظام و اسلام یک جنگ ولو با روشهای خشن لازم است...
گفتیم: کثیف است چون با متلاشی کردن خانوادهها و نابودی جان و جهان صحبت از کرامت انسان کردند و با چماقداری و آدمربایی و ترور و قتلهای مخفیانه دنبال «نظم اجتماعی» بودند.
و دیدیم که در اینجا، فراتر از آرژانتین و شیلی و... هم، بردند و خوردند و آوار کردند؛ هم، کشتند و ربودند و بر دار کردند.
در شمارههای قبل دیدیم که خمینی چگونه با راهاندازی دستههای چماقدار و کشتار هواداران مجاهدین توسط شبهنظامیان بسیجی مرزش با اسلام دموکراتیک و ترقیخواه روشن کرد و با قتل رهبران مسیحی و سایر نیروهای غیرمسلمان که زیر بار احکام خمینی نرفتند ماهیت ضد مذهبیاش را برملا کرد و دیدیم با صدها ترور و قتلهای زنجیرهیی _در داخل و خارج کشور_ نشان داد ظرفیت و تحمل شنیدن هیچ عقیده و اندیشهٴ مخالفی را ندارد. اگر بتواند دستگیر و اعدام میکند؛ نتواند سگهای زنجیریاش را میفرستد و میکشد و اگر باز هم نتواند میرباید و سربهنیست میکند.
در این شماره میخواهیم به یکی از کثیفترین شیوههای جنگ سربازان ولایتفقیه با مخالفان اشاره کنیم. شیوههایی که هیچ نظام استبدادی و هیچ خودکامهیی برای شکستن و محو مخالفانش _بهصورت سیستماتیک و گسترده_ بهکار نبرده است؛
جنگی با مهمات عاطفه و برای نابودی همهٴ هویت و انسانیت و پاکترین عواطف انسانی و انقلابی.
همچنین دیدیم که در ماده دوازدهم از مواد اعلامیه حقوقبشر که در سال ۱۹۴۸ به تأیید و تصویب کشورها رسیده است آمده:
«هیچ احدی نمیبایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچکس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین دخالتهای و تعرضاتی است.»
اما در نظام ولایت _از روز اول تا دیروز و امروز و هنوز_ خانواده و فرزند یکی از جدیترین اهرمهای فشار برای شکستن و فروریختن زندانی و مخالفان بوده است.
در دفتر خاطرات بسیاری از زندانیان میبینیم که از ابتدای دهة۶۰ لاجوردی در منتهای قساوت و بیرحمی برای شکستن زندانیان از اهرم پدر و مادر و فرزند زندانیان استفاده کرد. بسیاری از زنان و مردان مجاهد را در حضور فرزندشان شکنجه کردند. بسیاری از کودکان یک تا ده ساله را در حضور پدر و مادرش شکنجه و داغ کردند تا شاید از این طریق بتوانند زندانی را در هم بشکنند و یا به اسرار پدر یا مادری که در نالههای فرزندش ذوب میشد، برسند. نمونهها بیشمار است؛ بحث یکی و دو تا و صد نمونه نیست.
وقتی همهٴ تیرهای بازجو در سنگ مقاومت و صلابت زندانی کمانه میکرد و به بازجوی مستأصل اصابت میکرد، تلاش کردند از هر خانواده خنجری بسازند در گلوی زندانی؛ اینجا بود که گلوله «عواطف» را به سمت زندانی نشانه میرفتند.
روح الله ناظمی را داغ کردند، دست و بازویش را شکستند و... روزی بازجو از او پرسید چرا اینقدر سماجت میکنی؟ چرا کوتاه نمیآیی تا رهایت کنیم و بروی نزد خانواده و فرزندت؟ روحالله گفت آخر من نمیتوانم این همه ظلم و ستم را ببینم و تحمل کنم... بازجو چشمش را درآورد و در قدم بعد _بهعنوان آخرین تیر_ فرزند خرسالش را آورد و تلاش کرد با شلاق عاطفه خردش کند اما روحالله در منتهای عشق و عاطفهیی که به فرزندش داشت او را از سلول بیرون کرد...
در همین مسیر حتی از نوزاد تازه متولد شده در زندان هم نگذشتند. نوزاد را بعد از ساعتها گرسنگی و تشنگی در اتاق شکنجه آوردند و مادر را شلاق زدند...
سال ۶۲ لاجوردی خانوادههای زندانیان را جمع میکرد و با انواع صحنهسازی تلاش میکرد خانوادهها را مقابل زندانیان قرار دهد. اینها خانوادههایی بودند که ضمن مراجعه به زندان اوین پیگیر وضعیت پرونده و سلامتی فرزندانشان بودند. پاسداران خانوادهها را «به نوبت» در دستههای ۲۰ تا ۵۰نفره تقسیم و هر هفته تعدادی را جمع میکردند و جلاد _ضمن قرائت پروندههای ساختگی_ برایشان روضهٴ مرگ عواطف زندانیان را میخواند. این روش بعد از شکست در شعبههای بازجویی و بنبست بازجویان در برابر صلابت قهرمانان در زنجیر، ابتدا در اوین و بعد در قزلحصار و گوهردشت در سطح وسیع بهکار گرفته شد.
بهعنوان نمونه، به خانواده میگفتند فرزندتان هفته آینده آزاد میشود و بعد از کلی رفت و آمد و پیگیری و انتظار و... برای پدر یا مادر زندانی جا میانداختند که فرزندتان شما را به رجوی فروخت، چون حاضر نشد یک کلمه سازمان رجوی را محکوم کند تا نزد شما بیاید...
حتی از امکان ملاقات حضوری هم برای دام و فریب زندانیان استفاده میکردند. خانوادهیی که از همه جا بیخبر بود گمان میکرد فرزندش عاطفهاش را از دست داده و...
در خاطرات یکی از زندانیان آمده است:
... سری دوم ملاقات، اسمم را صدا کردند. قبل از سالن ملاقات، رو به دیوار ایستاده بودیم که ناصریان [آخوند مقیسهای] دادیار مکار زندان صدایم کرد. آستینم را کشید، چند متر جلوتر، چشمبندم را بالا برد:
- اگه درخواست ملاقات حضوری بنویسی، امروز بهت ملاقات حضوری میدم.
- درخواستی ندارم ولی اگه ملاقات حضوری بدین، بدم نمییاد.
- اگه میخوای باید درخواست بنویسی.
- درخواست ندارم.
- پس به ننه بابات بگو ملاقات حضوری خبری نیست.
نزدیک ۱۰دقیقه همانجا معطل شدیم تا پاسدار ملاقات، اسمها و کابینها را خواند و وارد کابین ملاقات شدیم... با تعجب دیدم علاوه بر پدر و مادر و ۳خواهر و برادرم، علـی هم آمده است.
علـی، قبراق و سرحال، با یکخیز گوشی را برداشت... گفت:
- وقتی گفتن امروز بهمون ملاقات حضوری میدن و قبول کردن من بیام ملاقات، میخواستم از خوشحالی پر دربیارم…
- ملاقات حضوری؟ واسه چی؟
- پس خبر نداری! گفتن شیرینی و گل هم بیارین امروز یه ساعت ملاقات حضوری بهتون میدیم.
- بابا شما چهقدر سادهاین. اینا محض رضای خدا ملاقات حضوری به کسی نمیدن...
- اگه میخواستن حضوری ندن، نمیگفتن شیرینی براش بیارین. اصلاً ما که دنبالشون نرفتیم خودشون اومدن گفتن.
- اینا میدونن من درخواست نمینویسم، میخوان آزارتون بدن... میخوان شما رو بندازن بهجون من. فهمیدی!؟
میترا با عصبانیت گوشی را گرفت:
- تو دیگه بیش از حد بدبینی. یهدقیقه قبل از اینکه وارد سالن ملاقات بشیم، ناصریان دوباره گفت بعد از ملاقات ِ کابینی، یهساعت ملاقات حضوری دارین، مگه اینکه خودش نخواد شما رو حضوری ملاقات کنه. حتی گفت یهکم نصیحتش کنین…
- آخه چند دقیقه قبل از اون بهمن گفت درخواست بنویس. گفتم نمینویسم. چون مطمئن شد نمینویسم اومده سراغ شما…
مادر با همان نگاه همیشه ابری، سری تکان داد و گفت:
- بعد از این همه بدبختی و آوارگی، بعد از تحمل ۶سال فشار و سختی، ارزش یهخط درخواست ملاقات هم نداریم؟
پدر، در حالیکه بغض گلویش را میفشرد و دستش میلرزید گوشی را گرفت:
- من تمام عمرم تملق کسی رو نگفته بودم. ۵ساله بهخاطر تو به هر نامردی رو انداختم. ۵ساله دارم تحقیر و ذلت رو تحمل میکنم واسه اینکه بتونم قبل از مُردن یهبار بغلت کنم. حالا تو حاضر نیستی یه درخواست بنویسی؟
میترا و علـی هم هر کدام تیری با اشک بر سینهام نشاندند...
... در ملاقات بعد، پدر نبود و مادر یکریز؛ به پهنای صورت اشک میریخت. هرچه تلاش کردم با جملهیی فضایش را عوض کنم هیچ فایده نداشت. از جملاتی که زیرلب زمزمه میکرد فهمیدم پدرم بیمار شده و علـی و میترا هم حالشان خوب نیست و فضای عصبی دارند. تلاش کردم بفهمم چه میگوید:
- مگه چیکارت کردیم که مارو نمیخوای؟
- این چه حرفیه داری میزنی؟ میدونی این حرفا رو کی میزنه؟
- ناصری [ناصریان] رأس میگفت، اگه ما رو میخواستی مث بقیه میومدی بیرون…
فهمیدم ناصریان بعد از ملاقات هم حسابی رویشان کار کرده است. از شدت عصبانیت، تمرکزم را از دست داده بودم. دیگر کنترل گوشیهای ملاقات برایم اهمیتی نداشت. با لحنی نسبتاً عصبی و بلند گفتم:
- خوب گوشکن! میدونی اگه درخواست ملاقات حضوری بنویسم چی میشه؟ بعد از اولین درخواست، بهعنوان حلقه ضعیف، بندم رو جدا میکنن. بعد فشارهای جسمی و روحی و روانی شروع میشه. بعدش هم یه مصاحبه ازم میگیرن و مث آشغال پرتم میکنن بیرون. میخوای اینجوری بیام بیرون؟ از کی تا حالا ناصری دلش واسه من و تو سوخته؟ من شما رو نمیخوام؟ من عاطفه ندارم؟ بیانصاف! من اگه عاطفه نداشتم که ۵سال پیش میومدم بیرون. نکنه فکر کردی اینجا موندم تا یه روز قهرمان بیام بیرون؟ شاید هم فکر میکنی بهخاطر رسیدن به قدرت و حکومت اینجا موندم. نه مادرجان! اگه دنبال خودم بودم، یه روز هم تحمل تحقیر و زنجیر رو نداشتم. مگه من چی کم داشتم تو زندگی…
این دفعه اگه کسی گفت اینا عاطفه ندارن محکم بزن تو دهنش. بگو عاطفه کسی نداره که برای یه روز زندگیِ بیشتر تن به هر ذلت و جنایتی میده. بگو پرعاطفهترین بچههای این مملکت رو جمع کردن اینجا، چون از همه چیزشون برای راحتی بقیه گذشتن.
- مادر، بسّه دیگه، خودت رو ناراحت نکن، بهخدا منظوری نداشتیم.
- چطور ناراحت نشم؟ وقتی میبینم بعد از اینهمه فشار و سختی، مث آبخوردن فریب میخورین، مگه میتونم تحمل کنم… (۱)
این خط ابتدا توسط لاجوردی در اوین جاری شد. سپس حاج داود رحمانی در قزلحصار و ناصریان _محمد مقیسهای_ در زندان گوهردشت ادامه دادند و دو دهه بعد شاخهٴ انجمن نجات وزارت اطلاعات در اشرف و لیبرتی آن را به اوج رساندند. اما نکته بسیار مهم و قابلتوجه نه در تنوع و تغییر روشها، یا چگونگی و مکانیزم برخورد در فریب خانوادهها که در فلسفه و چرایی آن است. اگر زندانیان در سالهای۶۱ و ۶۲ و ۶۵ و... تن به خواستههای لاجوردی و ناصریان و بقیهٴ اراذل اطلاعاتی و دادستانی میدادند یا حتی اگر کمی کوتاه میآمدند هیچ نیازی به بازی با خانوادهها نبود. این کار زمانی مطرح شد که جانشان از حضور و مقاومت زندانیان به لب رسیده بود و از هر وسیلهیی برای درهم شکستن زندانیان استفاده میکردند. پس تصمیم گرفتند در منتهای خشونت و بیرحمی از پاکترین عواطف انسانی تیغی و خنجری بسازند برای جراحی جان و روان زندانیان.
لاجوردی به خانوادهها میگفت اینها عاطفه ندارند، احساس ندارند، بیمارند، از پدر و مادر و از زندگی بیزارند. یا قیدشان را بزنید و یا با چنگ در قلب و روحشان بیدارشان کنید. بله! همین لاجوردی که پدر و مادر زندانی را تا آستانهٴ مرگ شکنجه میکرد تا ردی و نشانی از فرزندش دربیاورد و به خواهرانمان در حضور فرزند و خانوادهشان بیحرمتی میکرد و همین مقیسهای که علی صارمی و محمد حاجآقایی و جعفر کاظمی و... را به جرم پاکترین عواطف انسانی حلقآویز کرد،
بله! همین ابنملجمها، روزگاری برای خانوادهها روضهٴ عاطفه میخواندند... (۲)
در مرداد و شهریور سال۶۷ بعد از بنبست سیاست تواب سازی و درهمشکستن زندانیان و پس از شکست استفاده از اهرم خانوادهها و تیغ «عاطفه»، با فرمان خمینی زندانیان سیاسی را در اوج شقاوت حلقآویز کردند و سه ماه بعد _پس از مراجعات مکرر خانوادهها_ آنها را یک به یک در زندان و کمیتههای مختلف صدا کردند و در منتهای دریدگی خبر اعدام فرزندانشان را ابلاغ کرد. ضمن تماس، به برخی از خانوادهها گفتند حکم آزادی فرزندتان صادر شده و بیایید به آدرس اوین یا فلان کمیته وی را تحویل بگیرید و بعد از مراجعه خانواده ساک زندانی را به سمت پدریا مادری که آمده بود عزیزش را بعد از ۷سال در آغوش بگیرد پرتاب کردند و گفتند اعدامش کردیم. تعداد زیادی از زندانیان مدت محکومیتشان تمام شده بود و زندانبان در برخورد با خانوادهها قول آزادی فرزندانشان را داده بودند اما چند ماه بعد ساک عزیزشان را در میان نعره و قهقهه پاسداران وحشی ولایت تحویل گرفتند. چه بسیار خانوادههایی که با شنیدن مرگ فرزند، بلافاصله سکته کرده و جان باختند و چه خانوادههایی که تا سالها بعد از فاجعه و تا آخرین نفس مرگ عزیزشان را باور نکردند و چه پدر و مادرهایی که در اثر همین ضربه تعادل روحی و روانیشان را از دست دادند...
بعد از پاک کردن صورت مسأله در زندان سراغ مسأله و تهدید اصلی در اشرف آمدند. ابتدا ماشین کشتار وزارت اطلاعات با گستردن تور در محیط خانوادهها و بعد ترور و آدمربایی و بمباران و تلاش برای نفوذ لشکری از نیروهای آموزش دیده در اشرف بهکار افتاد و با هشیاری مقاومت، یک به یک از کار افتادند.
اما با سقوط دولت سابق عراق و باز شدن دست رژیم در استانهای مرکزی و جنوبی عراق دوباره تیغ «عاطفه» را بر سر و صورت خانوادهها تیز کردند. این بار عوامل وحشی اطلاعات که حتی بعد از اعدام زندانیان دست از آزار و اذیت خانوادهها برنداشته و سیاست تمامکش کردن پدران و مادران را پیش گرفته بودند، با کوک کردن ماشین «نجات» به سمت کانون اصلی پیکار راه افتادند.
این انجمن که در سال۸۰ با استخدام مزدوران و پاسداران بدنام تشکیل شد یکی از شعبههای «التقاط» وزارت اطلاعات است که اصلیترین مسئولیت و موضوع کارش شکار طعمه از طریق شکستن خانوادهها و بستن دست مجاهدان است.
به اعتراف یکی از مدیران:
«انجمن نجات از بریدههای تشکیلاتی منافقین در هراستان زیر نظر وزارت اطلاعات و همان ادارهٴ مبارزه با منافقین تشکیل شده و دارند کار فعالی را پیش میبرند، آنها بدون اینکه اسمی از وزارت اطلاعات ببرند با تقریباً اکثر اعضای منافقین در سراسر کشور تماس برقرار کردند و توجیهشان کردند و یا حداقل آنها را در جریان وضعیت منافقین قرار دادند...» (۳).
در تاریخ ۶آبان سال۸۱ در یک طرح حسابشده، تعدادی از عوامل وزارت اطلاعات با تجمع در مقابل دفتر سازمان مللمتحد در تهران به ابراز نگرانی! برای فرزندان مجاهدشان پرداختند. متعاقباً آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت طی نامهیی خطاب به دبیرکل مللمتحد، کمیسر عالی مللمتحد در امور حقوقبشر، کمیسر عالی مللمتحد در امور پناهندگان، رئیس کمیتهٴ بینالمللی صلیبسرخ و سازمانها و مجامع بینالمللی مدافع حقوقبشر، خاطرنشان کرد اگر آخوندها ریگی به کفش ندارند، اجازه بدهند هرکس نگران سلامتی و وضعیت فرزند یا خویشاوندان خود در قرارگاههای مجاهدین است، با هزینهٴ مجاهدین بهدیدار آنها بشتابد. (۴)
همان طور که دیدیم زیر ضرب بردن خانوادهها برای بهکارگرفتن آنها علیه فرزندانشان چیز جدیدی نیست. ضربوشتم، تهدید و تجاوز، اخراج از کار، ایجاد شوک با خبرهای دروغ و ناگهانی، فرستادن نامههای تهدیدآمیز، جنگ اعصاب با تلفن، توقیف اموال و حسابهای بانکی و مشروطکردن آزادی اموال به همکاری با وزارت اطلاعات و روشهای مختلف تطمیع برای افراد نیازمند و... همه گوشههایی از لجنزار متعفن اطلاعات آخوندی است. هستند خانوادههایی که در ربع قرن گذشته بارها و بارها با همین روشها تحت فشار قرار گرفتهاند. مادران سالخوردهیی که در این رابطه بارها شکنجه شده و پدرانی که سکتة مغزی کرده و جان باختند. چه بسیار برادرانی که از فرط «لطف» و «عاطفة » وزارت بدنام از کار بیکار شده و خواهرانی که اراذل اطلاعات و «نجات» آخوندی آنها را به خودکشی رساندهاند.
بعد از سقوط دولت سابق عراق، از اردیبهشت۱۳۸۲ وزارت اطلاعات تلاش کرد از طریق رسانههای دولتی، «انجمن نجات» را یک انجمن غیردولتی معرفی کند که برای نجات جان مجاهدین «در بند» تلاش میکند. در همین مسیر بلافاصله در اغلب استانها توسط مزدوران خود اقدام به تأسیس شعبه این انجمن کرده و خط فشار و تطمیع و سرکوب خانوادههای مجاهدین را تشدید نمود.
طی نیمه اول سال۱۳۸۲، وزارت اطلاعات در چهار نوبت مختلف اقدام به جمعکردن اجباری خانوادههای مجاهدین و بهویژه پدران و مادران سالخورده در مقابل سفارت سوئیس (دفتر حفاظت منافع آمریکا در تهران) و دفتر سازمان ملل متحد و در هتل المپیک نمود. هدف از برگزاری چنین تجمعهایی نگران نمودن خانوادهها نسبت به سلامت فرزندانشان و تبلیغ این خط رژیم بود که فرزندان مجاهد آنها بهزور در عراق نگهداشته شدهاند و باید به ایران بازگردند.
روز چهارشنبه ۲۵تیر۱۳۸۲، خانوادههای شماری از مجاهدین که بر اساس طرح وزارت اطلاعات اغوا شده بودند برای تظاهرات علیه سازمان مجاهدین در مقابل دفتر مرکزی سازمان در بغداد تجمع کردند.
وزارت اطلاعات _تحت پوشش انجمن نجات_ پس از توجیه خانوادهها آنها را راهی عراق نموده و در هتلی به نام «الدهوی» در شهر کاظمیه مستقر کرد. در کاظمیه عوامل اطلاعات نزد خانوادهها وانمود میکردند که مجاهدین اجازهٴ دیدار با فرزندانشان را نمیدهند و باید برای دستیابی به دیدار فرزندانشان، تظاهراتی علیه مجاهدین برگزار کنند. مأموران رژیم پلاکاردهایی بهزبان عربی و انگلیسی با شعارهایی علیه مجاهدین بهدست خانوادهها داده و آنها را به محل دفتر مجاهدین در بغداد بردند. خبرنگار تلویزیون عربی زبان رژیم آخوندی- «العالم» - نیز در تمام مراحل از آنها فیلمبرداری میکرد. اما خانوادهها بهمجرد شنیدن توضیحات نمایندگان مجاهدین و بعد از اینکه متوجه شدند این سازمان از دیدار خانوادهها با فرزندانشان استقبال میکند، نسبت به سوءاستفادهٴ رژیم از عواطفشان ابراز انزجار کرده و دست «نجات» و «اطلاعات» را رو کردند. این نمایش ضدانسانی و بهبازی گرفتن عواطف و احساسات خانوادگی برای مقاصد سیاسی علیه مقاومت، طی سال۸۲ ، ۴بار دیگر تکرار شد.
قبل از اعزام هر اکیپ به عراق مراحلی بهعنوان آمادهسازی طی میشود که شامل مراجعه به خانوادهها و تحت فشار گذاشتن آنها برای اعـزام جمعی به عراق است. اینکار در هر استان توسط اکیپی از مأموران ادارهٴ اطلاعات همان استان انجام میگیرد. آنها بهصورت تکبهتک بهخانوادهها مراجعه میکنند و با ایجاد فضای تشویش و نگرانی و لجنپراکنی درباره وضعیت مجاهدین در عراق، از آنها میخواهند که برای نجات جان فرزندانشان با اکیپ آنها به عراق بروند. برخی تبلیغات و دروغپراکنیهای این مزدوران جهت فشارهای روانی بر خانوادهها: _قبل از اولین اعزام جمعی آنها به عراق_
- مجاهدین الآن آواره هستند و در اسارت آمریکاییها بهسر میبرند. آنها فاقد هر گونه امکانات صنفی و رفاهی هستند، در آسایشگاههایی با تختهای ۵طبقه میخوابند و بعضی از آنها هم مجبورند زیر تانکهایشان بخوابند!
- بهیک خانواده گفتند: پسر شما در حالیکه میخواست از اردوگاه مجاهدین فرار کند، با تیر مورد اصابت قرار گرفت و یک پایش قطع شد و بعد هم زیر شکنجه چشمهایش کور شده و الآن در حال مرگ است!
- به یک خانواده دیگر: فرزندتان روی مینهایی که آمریکاییها در اطراف اردوگاه مجاهدین کاشتهاند، رفته و پایش قطع شده و الآن در آستانهٴ مرگ قرار دارد و… (۵)
آرش رضایی یکی از عوامل وزارت اطلاعات در دی ماه ۸۳ به صراحت به سوءاستفاده رذیلانه از پاکترین عواطف انسانی و ایجاد خنجری از هر خانواده در قلب رزمندگان آزادی اعتراف کرد:
«انجمن نجات در این دو سال چند کاروان به قرارگاه اشرف فرستاده، کار خودمان را به خوبی انجام دادیم و توانستیم رابطهیی که مد نظرمان بود برقرار کنیم. همه تلاش انجمن نجات ایجاد همین رابطه است… هر خانوادهیی که رفته و برگشته خیلی به ما اضافه کرده است. من حرفم به شما این است که بتوانید ارتباط عاطفی خودتان را با آنها حفظ کنید و زمینه را فراهم کنید تا بتوانند از آن محل کنده شوند و از مواضع خود دست بردارند… من میخواهم این را بگویم که ما انجمن نجات بدون خانوادهها هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. الحق هم که اگر خانوادهها نبودند ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم و گامی برداریم». (۶)
در همین مسیر _ساختن خنجری از خانواده... _ یکی دیگر از روشهای «نجات» وزارت اطلاعات برای درهم شکستن ارادهٴ اعضای مجاهدین، جعل نامه و پیام و نامهنگاری به اسم خانواده و تحریک و تشویق آنها به خیانت و ترک میدان مبارزه است.
چند نمونه از نامههای جعلی که با عنوان پدریا مادر و... برای افراد مختلف در قرارگاه اشرف ارسال شده است:
«... مادر و پدر پیرت در مرگ تدریجی به سر میبرند و روز و شبشان اشک است و خوندل خوردن… مثل یعقوب و یوسف. زمینه مساعد است، برگرد و چشم دلشان را روشن کن».
«… شب و روزمان گریه است و از دینا [دنیا] سیر شدهایم. اگر میخواهی دیدار به قیامت بیفتد، نیا. تو که بامداد و سپید را خیلی دوست داشتی چطور دل کندی و رفتی؟ چشم بهراهت هستیم. بیا».
«… اگر حق انتخاب کردن را به تو دادند حتماً ایران را انتخاب کن و نترس به تو کاری ندارند… برگردد».
«… هنوز دیر نشده و اول راه هستیم. همه کسانی که تو را دوست داریم منتظر تو هستیم که بیایی و با هم سرکار برویم و…» (۷)
البته ماشین «نجات» با هدف نجات رژیم همچنان ادامه میدهد و در این مسیر _کشتار و مردار رزمآوران و پدران و مادران... _ از هیچ هزینه و رذالتی کوتاهی نکردند. بهنحوی که ظرف ۳ماه در سال۸۲ نزدیک به ۲۵۰۰نفر را با عنوان خانواده به قرارگاه مجاهدین _اشرف_ اعزام کردند:
«… ایشان افزودند با اخذ توافقات لازم این انجمن توانست در طی ماههای تیر، مهر و دی بیش از ۲۵۰۰تن از خانوادهای اعضای سازمان که فرزندانشان در عراق مستقر میباشند را به طرف قلعه اشرف گسیل نموده و با این اقدام سازمان در موضع انفعال قرار گرفت و مجبور شد با این خانوادهها اجازهٴ ملاقات دهد و از این زمان بود که با درک متقابل اعضای مستقر در عراق از شرایط موجود ایران و قولهای مساعد مسئولان نظام مبنی بر عفو افرادی که شاکی خصوصی ندارند موجی از بحران در درون سازمان ایجاد شد…» (۸)
بر خلاف نقشه و رویاهای اطلاعات و انجمنهای وابسته، حضور خانوادهها در اشرف تمام طرح و برنامه وزارت اطلاعات را برملا کرد. خانوادهها فهمیدند نه تنها فرزندشان مشکلی ندارد و تمام نامهها جعلی بود و... بلکه با پی بردن به عمق جنایتهای رژیم در ایران و دیدن ایمان و ارادهٴ رزم آوران آزادی برای سرنگونی هیولا، واقعیتهای پشت صحنه «نجات» و اطلاعات را بازگو کردند. هر چه خانوادهیی بیشتر در کنار فرزندش میماندند و بیشتر به حقایق آشنا میشدند، بیشتر به ماهیت سربازان کثیف اطلاعات پی میبردند و در پایان سفر ضمن مرزبندی قاطع با عوامل اطلاعات و تشویق و پشتیبانی عزیزشان در جنگی که سراسر افتخار و سربلندی است منطقه را ترک کردند.
در مرحله بعد وزارت اطلاعات پس از جمعبندی هزاران تردد و جابهجایی خانوادهها به این نتیجه رسید که برای ممانعت از تأثیر مجاهدین روی خانوادهها بایستی مانع از حضور آنان در داخل قرارگاه اشرف شوند و ترتیبات ملاقات را در محلی بیرون از اشرف و زیر نظر سربازان کثیف انجام دهند و از آن جا که خوب میدانستند مجاهدین حاضر نمیشوند زیر چتر وزارت اطلاعات با خانوادههاشان دیدار کنند، ضمن توجیه و فریب و آموزشهای جاسوسی، به خانوادهها گفتند ما همهٴ وسایل و امکانات ملاقات را فراهم میکنیم اما ممکن است خودشان نخواهند یا مجاهدین اجازه ندهند فرزندانتان با شما دیدار کنند...
درست مانند سناریو لاجوردی در زندان و تلاشی که برای رودرویی خانوادهها با فرزندان مجاهدشان در بندها انجام میشد.
سرانجام بعد از ساعتها توجیه و شیطانسازی و... کاروان اطلاعات و ماشینهای «نجات» با خنجرهایی که از خانوادهها ساخته بودند به راه افتادند. هیچکدام از مجاهدین حاضر نشدند زیر پرچم استخبارات و اطلاعات آخوندی با خانوادهها دیدار کنند. جنگ بالا گرفت. چند نفر از مجاهدین رفتند و ضمن توضیح به پدر و مادری که فریب خورده بودند درخواست کردند برگردند و مستقل _خارج از کنترل اطلاعات_ اقدام کنند...
اما سربازان کثیف نه تنها اجازهٴ ملاقات به هیچ خانوادهیی در اشرف نداد، بلکه خانوادههایی که بهطور مستقل برای دیدار فرزندانشان اقدام کرده بودند را دستگیر کرد.
در این مرحله، با پیشرفت جنگ کثیفی که اطلاعات تقویت و هدایت میکرد، صفبندی و مرزبندی بین خانواده واقعی و اهرمهای اطلاعات و «نجات» ی روشن و روشنتر میشد.
یک طرف آنان که در جوال «نجات» با وعدههای زیارت و سیاحت و امکانات و... ماندند و به فحاشی و تهدید سازمان _و تحقیر و تهدید فرزندانشان_ پرداختند و یک طرف خانوادههایی که تن به نکبت «نجات» و ذلت همراهی با اطلاعات ندادند؛ کسانی که مستقل اقدام کردند؛ آمدند و دیدند خبری از ملاقات در اشرف نیست؛ برگشتند و دستگیر شدند.
کار به جایی رسید که مدعیان «عاطفه» و «نجات» و دیدارهای خانواده که سنگ پدرهای پیر و مادران سالخورده را به سینه میزدند، خانوادههای مجاهدین را قبل از رسیدن به منزل _در ترمینال و فرودگاه_ دستگیر کردند. حتی به مادر ۷۰ و ۸۰ساله هم رحم نکردند. بهنحوی که در آبان و آذر سال ۸۷ نزدیک به صد خانواده را به اوین و زیر بازجویی بردند و در ۲۷دی ماه ۱۸ مادر سالخورده را که برای دیدار با فرزندانشان در اشرف اقدام کرده بودند، در فرودگاه دستگیر و روانهٴ سلولهای مخوف ۲۰۹ اوین کردند.
دو روز بعد سیمای آزادی در خبری با عنوان «دستگیری خانوادههای مجاهدین در فرودگاه تهران» اعلام کرد:
«دهها تن از خانوادههای مجاهدین اشرف که عازم دیدار فرزندانشان در عراق بودند در یورش وحشیانه شکنجهگران اطلاعات آخوندها در فرودگاه تهران با ضربوشتمِ بسیار دستگیر شدند. متعاقباً خانههای مسکونی خانوادهها در تهران نیز مورد هجوم قرار گرفته است. دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران در پاریس اسامی شماری از مادران و پدران و خواهران دستگیرشده در بعدازظهر جمعه ۲۷ دیماه را که اغلب ۶۰ تا ۸۰ساله هستند، اعلام کرد. دستگیر شدگان به سلولهای انفرادی در بند ۲۰۹ شکنجهگاه اوین منتقل شدهاند دبیرخانه شورای ملی مقاومت یادآوری کرد که دستگیری و ضرب و شتم مادران و پدران سالخورده مجاهدین، انتقال آنها به سلولهای ۲۰۹ شکنجهگاه اوین و یورش به خانههای مسکونی آنان شمه دیگری از“مهرورزی ”آخوندی درباره مجاهدان اشرف و خانوادههای آنهاست. این در حالی است که آخوندها و مزدورانشان پیوسته برای علائق خانوادگی ساکنان اشرف اشک تمساح میریزند. سازمان مجاهدین خلق ایران در آذرماه گذشته اسامی اعضای خانوادههای ۸۷تن دیگر از ساکنان اشرف را که در پی دیدار با فرزندانشان در اشرف و بازگشت به ایران از سوی رژیم آخوندی دستگیر و زندانی شده و تحت انواع فشارها قرار گرفته بودند منتشر کرده بود. مقاومت ایران محکومیت جهانی و دخالت بیدرنگ مراجع بینالمللی را برای آزاد کردن خانوادههای زندانی خواستار شده است. (۹)
این آغاز مرحله جدیدی از شکنجه خانوادهها و مجاهدان با اعزام جمعی موسوم به «خانواده» ها است. یک سال بعد با نصب بلندگوهای قوی در اطراف اشرف رذیلانهترین شکنجه روانی را بهصورت ۲۴ساعت با پوش «نجات» و «عاطفه» و حمایت همین جماعت موسوم به «خانواده» ها به راه افتاد.
چند سال بعد منابع اطلاعاتی رژیم اعلام کردند:
«از زمستان ۱۳۸۹ تا شهریور ۱۳۹۲ بیش از ۱۰هزار سفر از طرف خانوادههای اسیران اشرف انجام شد. گروههای بسیاری از خانوادهها از ایران و سایر نقاط جهان بسوی اشرف در سفر بودند تا زمان فروپاشی یک فرقه تروریستی و آزادی اسیران ذهنی در آن را تسریع کنند» (۱۰)
آری! وزارت اطلاعات آخوندی در مسیر پیشرفت سیاست لاجوردی در اوین و ناصریان _مقیسهای_ در زندان گوهردشت ، این بار به مدت ۲سال، بساط شکنجه روانی ۲۴ساعته را با ۳۲۰ بلندگو و عربدهکشی و تهدید به قتل و... (با ننگینترین لجنپراکنیها توسط بهاصطلاح «خانواده» های مجاهدین) در اطراف اشرف دایر کرد و با جملاتی مانند: همهتان را میکشیم. اشرف را به خاک و خون میکشیم. زبانتان را میبریم. همینجا دارتان میزنیم و مجموعهیی از عبارات مستهجن و غیراخلاقی و... _از زبان همین بهاصطلاح خانوادهها_ ماهیت واقعی خودشان را نشان دادند.
هدف از این اقدامات زمینهسازی برای اعمال فشار هرچه بیشتر بر مجاهدین و فراهم کردن زمینه حمله و کشتار در اشرف توسط دولت مالکی بود؛ اقداماتی که به سه قتلعام در اشرف با بیش از ۱۰۰شهید و ۱۰۰۰مجروح و یک محاصره ضدانسانی همه جانبه، همراه با شکنجه روانی شبانه روزی ۶۷۷روزه منجر شد.
همچنین دیدیم که خانوادههای مورد ادعای مأموران وزارت اطلاعات، همان مزدوران ارتجاع هستند که همراه با شعبات مختلف و سایتهای زنجیرهیی وزارت اطلاعات پس از تهاجم وحشیانه مزدوران ولایت در ۶ و ۷مرداد ۸۸ بهمنظور زمینهسازی حملات و کشتارهای بعدی به مالکی نامه تشکر و تقدیر نوشتند.
بیتردید این میزان شقاوت و دریدگی و و این سقف از جنایت نتیجه مقاومت و ایستادگی بیشکاف رزمآوران اشرف در برابر هیولای ولایت است. مسعود رجوی در چهاردهم فروردینماه ۸۹ در پیامی به مجاهدان اشرف گفت: (۱۱)
«بیچاره رژیم را بنگرید:
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با توافق دوجانبه و خائنانه ولیفقیه ارتجاع و نخستوزیر عراق، از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با آن جاسوس بیمغز و سیلاب لجنپراکنیهایش از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با یک سال محاصره ضدانسانی از سوی مزدورانش در عراق از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف را با شهیدان و مجروحان و گروگانهایش از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته با انواع و اقسام تهدیدها به جابهجایی از پای در آورد،
و در حالیکه نتوانسته شعلههای قیام را خاموش کند،
و در حالیکه خانوادههای ما را در داخل کشور بهخاطر اینکه چند سال پیش برای دیدار فرزندانشان یکبار به اشرف آمدهاند، میگیرد و میزند و به حبسهای طولانی محکوم میکند،
بله، حالا دوباره، در دور باطل، مجدداً به سراغ خانوادههای وزارت بدنام رفته تا شاید به این وسیله با اشرف به جنگ روانی بپردازد. شاید هم که از دید خودش، بریده یا خائنی را شکار کند و بعد بگوید دیدید گفتم که اینها به اجبار اینجا نگهداشته شدهاند، پس آنچه زدم و کشتم و نقصعضو کردم، تقصیر خودشان بود...» (۱۲)
اما ماجرا حتی بعد از انتقال مجاهدین به لیبرتی و تعهد حفاظت آمریکا و سازمان ملل تمام نشد. انجمن نجات رژیم بعد از مدتی دوباره سراغ همان بهاصطلاح «خانواده» ها رفت و با تبلیغات و شیطانسازی و فریب، زمینه را برای حملات موشکی فراهم کرد.
تجربه به خوبی نشان داده است که برای رژیم آخوندی هیچ تفاوتی میان چماق و گلوله و موشک و خانواده و محاصره نیست. با هر چه بتواند شلیک میکند. برای رودرویی با تنها همآورد و تهدید اصلی سرنگونیاش هیچ ملاحظه و مکثی در کار نیست. خانوادههای واقعی را زیر شکنجه یا در محل کار و زندان زجرکش میکند و خانوادههای دستساز را زمینهساز حملات موشکی و کشتار.
وزارت بدنام اطلاعات در ادامه سیاست نسلکشی مجاهدین در لیبرتی، ابتدا _قبل از شلیک و موشکباران_ خانوادههایش را برای خونخواهی! و زمینهسازی و جنایت به لیبرتی میآورد، سپس بخشی از خانوادهها را دستگیر میکند تا مانع تحرکات بستگان و خانوادهها شود و بعد شلیک میکند.
در شهریور و مهر ۹۴ در چند نوبت مزدوران اجارهیی وزارت اطلاعات در پوش خانواده آمدند و تا توانستند با فیلمبرداری و شعار و نصب پلاکارد و رفتن در بالای بنگالها و... به قصد تحریک و درگیری زمینهسازی کرند. سپس تعدادی از خانوادههای دردمند را در چند نوبت دستگیر کردند و کمتر از دو هفته بعد رگبار موشکهای مرگبار به سمت کانکسها و اتاقهای کوچک و مقوایی لیبرتی آغاز شد.
دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران طی اطلاعیهیی در تشریح خبر دستگیری خانوادهها نوشت:
«طی روزهای اخیر وزارت اطلاعات رژیم آخوندی شماری از خانوادههای مجاهدان اشرفی در لیبرتی و زندانیان سیاسی آزاد شده را دستگیر کرده است. خانمها فاطمه مثنی و فاطمه ضیایی و آقایان محمود عظیمی و علیرضا شریعت پناهی در میان بازداشتشدگان هستند...»
میبینید! سناریو هر چند تکراری اما دقیق پیش میرود. اول جمعآوری خانوادههای اجارهیی و جست و خیزهای میمونی «نجات» در ورودی لیبرتی، سپس دستگیری خانوادههای واقعی و سرانجام ۷آبان ۱۳۹۴در چهارمین حمله موشکی به کمپ لیبرتی ۲۴تن از مجاهدان و رزمآوران آزادی را در خون پاکشان شستند.
۵روز بعد ساکنان لیبرتی طی طوماری به سازمان ملل و سایر ارگانهای حقوقبشری نوشتند:
«ما امضاکنندگان این نامه، ساکنان کمپ لیبرتی هستیم که پنجشنبهشب ۲۹اکتبر مورد وحشیانهترین حمله موشکی از طرف رژیم ایران و مزدورانش در عراق قرار گرفتیم.
در این حمله تا روز اول نوامبر ۲۳تن از یاران و بستگان ما شهید و بسیاری دیگر مجروح شدند.
نقاطی که موشکها اصابت کرده است گودالهایی به قطر ۴، ۵، ۶ و۷ متر با عمقهای بیش از ۴ تا ۷ متری ایجاد کرده است که حاکی از شدت انفجارهای موشکی است.
ما مخصوصاً در دو ماه گذشته بارها و بارها در نامههایمان و در دیدارها ی روزانه به مقامات سازمان ملل و مانیتورهای یونامی نسبت به حمله نیروی تروریستی قدس با هماهنگی کمیته سرکوب هشدار داده بودیم.
بخصوص در زمانیکه نیروی تروریستی قدس و وزارت اطلاعات رژیم ایران در هماهنگی با کمیته سرکوب، مزدوران خود را تحت عنوان خانواده مجاهدین به لیبرتی آوردند. تا با فشار روانی، مانند اشرف حمله و کشتار ساکنان را زمینهسازی کنند، بارها هشدار دادیم و نوشتیم و گفتیم که هدف رژیم ایران از این اقدام توطئه گرایانه، تکرار همان سناریوی اشرف است که به زدن تیر خلاص به مجاهدین با دستهای بسته منجر شد...» (۱۲)
مجاهد شهید رضا وادیان یکی از قربانیان حمله موشکی ۷آبان، _۱۰روز قبل از شهادتش_ در برنامه پرونده که از سیمای آزادی پخش شد، در پاسخ به لجنپراکنی مزدوران قدس و تحریک آنانکه در لباس خانوادهاش در کمپ لیبرتی زمینهسازی حمله را فراهم میکردند گفت:
«... . صحنه خیلی روشن است. آنهایی که میآیند جلو درب لیبرتی و ادعا میکنند ما خانواده نفرات مستقر در لیبرتی هستیم چه کسانی هستند؟ خوب معلوم است وزارت اطلاعات مستقیم پشت این کار کثیف قرار دارد و این نفرات هم عوامل و مزدوران این وزارتخانه کثیفاند و خانواده نجاستی وزارت اطلاعات هستند.»
«چرا این مزدورا بالای بنگالها میرفتن و از داخل لیبرتی عکس و فیلم میگرفتن؟!»
«خیلی جالب است که آمدن این مزدورها با دست باز توسط نیروهای عراقی با عبور از چندین سیطره انجام میشود، درصورتیکه ما در کمپ لیبرتی در محاصره شدید پزشکی و لجستیکی قرار داریم.» (۱۳)
آن روز رضا نمیدانست ده روز بعد توسط گلوله همین نابرادر به خاک میافتد اما خوب میدانست وقتی رژیم جنایتکار مانع دیدار بالاترین مقامات و چهرهای سیاسی آمریکا مانند مککین و گراهام و... با اهالی لیبرتی میشود و در زمانی تردد خودروهای سوخت و آذوقه هم به سمت پایگاه رزمآوران ممنوع میشود، حضور این تعداد در ورودی و بالای کانکسهای کار با دوربین و... چه معنا و عاقبتی دارد.
این است جنگ کثیف. جنگی که از کثیفترین اندیشه برمیخیزد و در دستان کثیفترین هیولا، هولناکترین جنایت را با سوءاستفاده از پاکترین عواطف و احساسات بشری پیش میبرد.
کثیف است چون ناعادلانه است؛
کثیف است چون خوندلانه است و بسیار شرور و بزدلانه است و کثیف است چون با شکنجه و نابودی و متلاشی کردن خانوادههایی که هیچ نقشی در بازی نداشتند بر خصمی که هرگز ذرهیی از پرنسیپهای اخلاقی و انسانی عدول نکرد، تاختند و صحبت از عواطف و کرامت انسان کردند. کثیف است چون فراتر از سربازان جنگ کثیف در آرژانتین با شکنجه و آدمربایی و ترور و قتلهای مخفیانه و دنبال نظم اجتماعی یعنی حفظ نظام حیوانی ولایت مطلقه بودند.
اما فراتر از همهٴ سختیها و سرسختیها، یک واقعیت مانند الماس میدرخشد.
آن که خیمه ولایتش را بر دروغ و ریا و شکنجه ساخت، آن که روزگاری کشت و عربده کشید و تاخت؛
امروز میبینیم که به آخر خط رسید و باخت.
و آنکه یکسره فدا کرد و سوخت و پرداخت، آنکه در آتش هزاران دسیسه و تهمت و ابتلا گداخت و در مسیر احقاق حقوق مردمش بیمحابا تاخت؛
امروز ققنوس وار از آتش پرکشید و اوج گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-جلد سوم آفتابکاران _صدای رویش جوانهها_ صفحة۱۳۷
۲- تیغی بر گلوی عاطفه
۳- حسینعلی امیری مدیرکل دادگستری استان فارس_ اردیبهشت۸۳
۴- اطلاعیهٴ دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت، ۸ آبان۱۳۸۱
۵- کتاب انجمن نجات _ فصل سوم
۶- آرش رضایی _ نهم دیماه ۱۳۸۳
۷- کتاب «انجمن نجات رژیم» نوشته خانم فرشته یگانه _ فصل هشتم
۸- سایت وزارت اطلاعات بهنام نجات ۱۳/۲/۸۳ _ همایش انجمن نجات شاخهٴ شیراز
۹- سیمای آزادی _ ۲۹دی ماه ۱۳۸۷
۱۰- سایت نجات _ ۲۲شهریور۹۳
۱۱- پیام به مجاهدان شهر اشرف _ خانواده مجاهدین یا مزدوران ارتجاع ۸۹۰۱۱۴
۱۲-نامه ساکنان کمپ لیبرتی _ ۱۲آبان ۱۳۹۴
۱۳-برنامه پرونده_سیمای آزادی ۲۷مهر ۱۳۹۴.
جنگ کثیف، اصطلاحیست که در جریان جنگ داخلی آرژانتین در فرهنگ لغات سیاسی وارد شد. جنگی که بین پاسداران و فرماندهان نظامی آرژانتین با مردم و مخالفان کودتا طی سالهای دهه ۷۰ تا ۱۹۸۳ رخ داد. فرماندهان دستههای نظامی در تشریح این نام (کثیف) گفتند برای حفظ نظم اجتماعی، یک جنگ، ولو با روشهای خشن لازم است و دیدیم که خمینی هم در همان روزهای نخست به صراحت گفت برای حفظ نظام و اسلام یک جنگ ولو با روشهای خشن لازم است...
گفتیم: کثیف است چون با متلاشی کردن خانوادهها و نابودی جان و جهان صحبت از کرامت انسان کردند و با چماقداری و آدمربایی و ترور و قتلهای مخفیانه دنبال «نظم اجتماعی» بودند.
و دیدیم که در اینجا، فراتر از آرژانتین و شیلی و... هم، بردند و خوردند و آوار کردند؛ هم، کشتند و ربودند و بر دار کردند.
در شمارههای قبل دیدیم که خمینی چگونه با راهاندازی دستههای چماقدار و کشتار هواداران مجاهدین توسط شبهنظامیان بسیجی مرزش با اسلام دموکراتیک و ترقیخواه روشن کرد و با قتل رهبران مسیحی و سایر نیروهای غیرمسلمان که زیر بار احکام خمینی نرفتند ماهیت ضد مذهبیاش را برملا کرد و دیدیم با صدها ترور و قتلهای زنجیرهیی _در داخل و خارج کشور_ نشان داد ظرفیت و تحمل شنیدن هیچ عقیده و اندیشهٴ مخالفی را ندارد. اگر بتواند دستگیر و اعدام میکند؛ نتواند سگهای زنجیریاش را میفرستد و میکشد و اگر باز هم نتواند میرباید و سربهنیست میکند.
در این شماره میخواهیم به یکی از کثیفترین شیوههای جنگ سربازان ولایتفقیه با مخالفان اشاره کنیم. شیوههایی که هیچ نظام استبدادی و هیچ خودکامهیی برای شکستن و محو مخالفانش _بهصورت سیستماتیک و گسترده_ بهکار نبرده است؛
جنگی با مهمات عاطفه و برای نابودی همهٴ هویت و انسانیت و پاکترین عواطف انسانی و انقلابی.
همچنین دیدیم که در ماده دوازدهم از مواد اعلامیه حقوقبشر که در سال ۱۹۴۸ به تأیید و تصویب کشورها رسیده است آمده:
«هیچ احدی نمیبایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچکس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین دخالتهای و تعرضاتی است.»
اما در نظام ولایت _از روز اول تا دیروز و امروز و هنوز_ خانواده و فرزند یکی از جدیترین اهرمهای فشار برای شکستن و فروریختن زندانی و مخالفان بوده است.
در دفتر خاطرات بسیاری از زندانیان میبینیم که از ابتدای دهة۶۰ لاجوردی در منتهای قساوت و بیرحمی برای شکستن زندانیان از اهرم پدر و مادر و فرزند زندانیان استفاده کرد. بسیاری از زنان و مردان مجاهد را در حضور فرزندشان شکنجه کردند. بسیاری از کودکان یک تا ده ساله را در حضور پدر و مادرش شکنجه و داغ کردند تا شاید از این طریق بتوانند زندانی را در هم بشکنند و یا به اسرار پدر یا مادری که در نالههای فرزندش ذوب میشد، برسند. نمونهها بیشمار است؛ بحث یکی و دو تا و صد نمونه نیست.
وقتی همهٴ تیرهای بازجو در سنگ مقاومت و صلابت زندانی کمانه میکرد و به بازجوی مستأصل اصابت میکرد، تلاش کردند از هر خانواده خنجری بسازند در گلوی زندانی؛ اینجا بود که گلوله «عواطف» را به سمت زندانی نشانه میرفتند.
روح الله ناظمی را داغ کردند، دست و بازویش را شکستند و... روزی بازجو از او پرسید چرا اینقدر سماجت میکنی؟ چرا کوتاه نمیآیی تا رهایت کنیم و بروی نزد خانواده و فرزندت؟ روحالله گفت آخر من نمیتوانم این همه ظلم و ستم را ببینم و تحمل کنم... بازجو چشمش را درآورد و در قدم بعد _بهعنوان آخرین تیر_ فرزند خرسالش را آورد و تلاش کرد با شلاق عاطفه خردش کند اما روحالله در منتهای عشق و عاطفهیی که به فرزندش داشت او را از سلول بیرون کرد...
در همین مسیر حتی از نوزاد تازه متولد شده در زندان هم نگذشتند. نوزاد را بعد از ساعتها گرسنگی و تشنگی در اتاق شکنجه آوردند و مادر را شلاق زدند...
سال ۶۲ لاجوردی خانوادههای زندانیان را جمع میکرد و با انواع صحنهسازی تلاش میکرد خانوادهها را مقابل زندانیان قرار دهد. اینها خانوادههایی بودند که ضمن مراجعه به زندان اوین پیگیر وضعیت پرونده و سلامتی فرزندانشان بودند. پاسداران خانوادهها را «به نوبت» در دستههای ۲۰ تا ۵۰نفره تقسیم و هر هفته تعدادی را جمع میکردند و جلاد _ضمن قرائت پروندههای ساختگی_ برایشان روضهٴ مرگ عواطف زندانیان را میخواند. این روش بعد از شکست در شعبههای بازجویی و بنبست بازجویان در برابر صلابت قهرمانان در زنجیر، ابتدا در اوین و بعد در قزلحصار و گوهردشت در سطح وسیع بهکار گرفته شد.
بهعنوان نمونه، به خانواده میگفتند فرزندتان هفته آینده آزاد میشود و بعد از کلی رفت و آمد و پیگیری و انتظار و... برای پدر یا مادر زندانی جا میانداختند که فرزندتان شما را به رجوی فروخت، چون حاضر نشد یک کلمه سازمان رجوی را محکوم کند تا نزد شما بیاید...
حتی از امکان ملاقات حضوری هم برای دام و فریب زندانیان استفاده میکردند. خانوادهیی که از همه جا بیخبر بود گمان میکرد فرزندش عاطفهاش را از دست داده و...
در خاطرات یکی از زندانیان آمده است:
... سری دوم ملاقات، اسمم را صدا کردند. قبل از سالن ملاقات، رو به دیوار ایستاده بودیم که ناصریان [آخوند مقیسهای] دادیار مکار زندان صدایم کرد. آستینم را کشید، چند متر جلوتر، چشمبندم را بالا برد:
- اگه درخواست ملاقات حضوری بنویسی، امروز بهت ملاقات حضوری میدم.
- درخواستی ندارم ولی اگه ملاقات حضوری بدین، بدم نمییاد.
- اگه میخوای باید درخواست بنویسی.
- درخواست ندارم.
- پس به ننه بابات بگو ملاقات حضوری خبری نیست.
نزدیک ۱۰دقیقه همانجا معطل شدیم تا پاسدار ملاقات، اسمها و کابینها را خواند و وارد کابین ملاقات شدیم... با تعجب دیدم علاوه بر پدر و مادر و ۳خواهر و برادرم، علـی هم آمده است.
علـی، قبراق و سرحال، با یکخیز گوشی را برداشت... گفت:
- وقتی گفتن امروز بهمون ملاقات حضوری میدن و قبول کردن من بیام ملاقات، میخواستم از خوشحالی پر دربیارم…
- ملاقات حضوری؟ واسه چی؟
- پس خبر نداری! گفتن شیرینی و گل هم بیارین امروز یه ساعت ملاقات حضوری بهتون میدیم.
- بابا شما چهقدر سادهاین. اینا محض رضای خدا ملاقات حضوری به کسی نمیدن...
- اگه میخواستن حضوری ندن، نمیگفتن شیرینی براش بیارین. اصلاً ما که دنبالشون نرفتیم خودشون اومدن گفتن.
- اینا میدونن من درخواست نمینویسم، میخوان آزارتون بدن... میخوان شما رو بندازن بهجون من. فهمیدی!؟
میترا با عصبانیت گوشی را گرفت:
- تو دیگه بیش از حد بدبینی. یهدقیقه قبل از اینکه وارد سالن ملاقات بشیم، ناصریان دوباره گفت بعد از ملاقات ِ کابینی، یهساعت ملاقات حضوری دارین، مگه اینکه خودش نخواد شما رو حضوری ملاقات کنه. حتی گفت یهکم نصیحتش کنین…
- آخه چند دقیقه قبل از اون بهمن گفت درخواست بنویس. گفتم نمینویسم. چون مطمئن شد نمینویسم اومده سراغ شما…
مادر با همان نگاه همیشه ابری، سری تکان داد و گفت:
- بعد از این همه بدبختی و آوارگی، بعد از تحمل ۶سال فشار و سختی، ارزش یهخط درخواست ملاقات هم نداریم؟
پدر، در حالیکه بغض گلویش را میفشرد و دستش میلرزید گوشی را گرفت:
- من تمام عمرم تملق کسی رو نگفته بودم. ۵ساله بهخاطر تو به هر نامردی رو انداختم. ۵ساله دارم تحقیر و ذلت رو تحمل میکنم واسه اینکه بتونم قبل از مُردن یهبار بغلت کنم. حالا تو حاضر نیستی یه درخواست بنویسی؟
میترا و علـی هم هر کدام تیری با اشک بر سینهام نشاندند...
... در ملاقات بعد، پدر نبود و مادر یکریز؛ به پهنای صورت اشک میریخت. هرچه تلاش کردم با جملهیی فضایش را عوض کنم هیچ فایده نداشت. از جملاتی که زیرلب زمزمه میکرد فهمیدم پدرم بیمار شده و علـی و میترا هم حالشان خوب نیست و فضای عصبی دارند. تلاش کردم بفهمم چه میگوید:
- مگه چیکارت کردیم که مارو نمیخوای؟
- این چه حرفیه داری میزنی؟ میدونی این حرفا رو کی میزنه؟
- ناصری [ناصریان] رأس میگفت، اگه ما رو میخواستی مث بقیه میومدی بیرون…
فهمیدم ناصریان بعد از ملاقات هم حسابی رویشان کار کرده است. از شدت عصبانیت، تمرکزم را از دست داده بودم. دیگر کنترل گوشیهای ملاقات برایم اهمیتی نداشت. با لحنی نسبتاً عصبی و بلند گفتم:
- خوب گوشکن! میدونی اگه درخواست ملاقات حضوری بنویسم چی میشه؟ بعد از اولین درخواست، بهعنوان حلقه ضعیف، بندم رو جدا میکنن. بعد فشارهای جسمی و روحی و روانی شروع میشه. بعدش هم یه مصاحبه ازم میگیرن و مث آشغال پرتم میکنن بیرون. میخوای اینجوری بیام بیرون؟ از کی تا حالا ناصری دلش واسه من و تو سوخته؟ من شما رو نمیخوام؟ من عاطفه ندارم؟ بیانصاف! من اگه عاطفه نداشتم که ۵سال پیش میومدم بیرون. نکنه فکر کردی اینجا موندم تا یه روز قهرمان بیام بیرون؟ شاید هم فکر میکنی بهخاطر رسیدن به قدرت و حکومت اینجا موندم. نه مادرجان! اگه دنبال خودم بودم، یه روز هم تحمل تحقیر و زنجیر رو نداشتم. مگه من چی کم داشتم تو زندگی…
این دفعه اگه کسی گفت اینا عاطفه ندارن محکم بزن تو دهنش. بگو عاطفه کسی نداره که برای یه روز زندگیِ بیشتر تن به هر ذلت و جنایتی میده. بگو پرعاطفهترین بچههای این مملکت رو جمع کردن اینجا، چون از همه چیزشون برای راحتی بقیه گذشتن.
- مادر، بسّه دیگه، خودت رو ناراحت نکن، بهخدا منظوری نداشتیم.
- چطور ناراحت نشم؟ وقتی میبینم بعد از اینهمه فشار و سختی، مث آبخوردن فریب میخورین، مگه میتونم تحمل کنم… (۱)
این خط ابتدا توسط لاجوردی در اوین جاری شد. سپس حاج داود رحمانی در قزلحصار و ناصریان _محمد مقیسهای_ در زندان گوهردشت ادامه دادند و دو دهه بعد شاخهٴ انجمن نجات وزارت اطلاعات در اشرف و لیبرتی آن را به اوج رساندند. اما نکته بسیار مهم و قابلتوجه نه در تنوع و تغییر روشها، یا چگونگی و مکانیزم برخورد در فریب خانوادهها که در فلسفه و چرایی آن است. اگر زندانیان در سالهای۶۱ و ۶۲ و ۶۵ و... تن به خواستههای لاجوردی و ناصریان و بقیهٴ اراذل اطلاعاتی و دادستانی میدادند یا حتی اگر کمی کوتاه میآمدند هیچ نیازی به بازی با خانوادهها نبود. این کار زمانی مطرح شد که جانشان از حضور و مقاومت زندانیان به لب رسیده بود و از هر وسیلهیی برای درهم شکستن زندانیان استفاده میکردند. پس تصمیم گرفتند در منتهای خشونت و بیرحمی از پاکترین عواطف انسانی تیغی و خنجری بسازند برای جراحی جان و روان زندانیان.
لاجوردی به خانوادهها میگفت اینها عاطفه ندارند، احساس ندارند، بیمارند، از پدر و مادر و از زندگی بیزارند. یا قیدشان را بزنید و یا با چنگ در قلب و روحشان بیدارشان کنید. بله! همین لاجوردی که پدر و مادر زندانی را تا آستانهٴ مرگ شکنجه میکرد تا ردی و نشانی از فرزندش دربیاورد و به خواهرانمان در حضور فرزند و خانوادهشان بیحرمتی میکرد و همین مقیسهای که علی صارمی و محمد حاجآقایی و جعفر کاظمی و... را به جرم پاکترین عواطف انسانی حلقآویز کرد،
بله! همین ابنملجمها، روزگاری برای خانوادهها روضهٴ عاطفه میخواندند... (۲)
در مرداد و شهریور سال۶۷ بعد از بنبست سیاست تواب سازی و درهمشکستن زندانیان و پس از شکست استفاده از اهرم خانوادهها و تیغ «عاطفه»، با فرمان خمینی زندانیان سیاسی را در اوج شقاوت حلقآویز کردند و سه ماه بعد _پس از مراجعات مکرر خانوادهها_ آنها را یک به یک در زندان و کمیتههای مختلف صدا کردند و در منتهای دریدگی خبر اعدام فرزندانشان را ابلاغ کرد. ضمن تماس، به برخی از خانوادهها گفتند حکم آزادی فرزندتان صادر شده و بیایید به آدرس اوین یا فلان کمیته وی را تحویل بگیرید و بعد از مراجعه خانواده ساک زندانی را به سمت پدریا مادری که آمده بود عزیزش را بعد از ۷سال در آغوش بگیرد پرتاب کردند و گفتند اعدامش کردیم. تعداد زیادی از زندانیان مدت محکومیتشان تمام شده بود و زندانبان در برخورد با خانوادهها قول آزادی فرزندانشان را داده بودند اما چند ماه بعد ساک عزیزشان را در میان نعره و قهقهه پاسداران وحشی ولایت تحویل گرفتند. چه بسیار خانوادههایی که با شنیدن مرگ فرزند، بلافاصله سکته کرده و جان باختند و چه خانوادههایی که تا سالها بعد از فاجعه و تا آخرین نفس مرگ عزیزشان را باور نکردند و چه پدر و مادرهایی که در اثر همین ضربه تعادل روحی و روانیشان را از دست دادند...
بعد از پاک کردن صورت مسأله در زندان سراغ مسأله و تهدید اصلی در اشرف آمدند. ابتدا ماشین کشتار وزارت اطلاعات با گستردن تور در محیط خانوادهها و بعد ترور و آدمربایی و بمباران و تلاش برای نفوذ لشکری از نیروهای آموزش دیده در اشرف بهکار افتاد و با هشیاری مقاومت، یک به یک از کار افتادند.
اما با سقوط دولت سابق عراق و باز شدن دست رژیم در استانهای مرکزی و جنوبی عراق دوباره تیغ «عاطفه» را بر سر و صورت خانوادهها تیز کردند. این بار عوامل وحشی اطلاعات که حتی بعد از اعدام زندانیان دست از آزار و اذیت خانوادهها برنداشته و سیاست تمامکش کردن پدران و مادران را پیش گرفته بودند، با کوک کردن ماشین «نجات» به سمت کانون اصلی پیکار راه افتادند.
این انجمن که در سال۸۰ با استخدام مزدوران و پاسداران بدنام تشکیل شد یکی از شعبههای «التقاط» وزارت اطلاعات است که اصلیترین مسئولیت و موضوع کارش شکار طعمه از طریق شکستن خانوادهها و بستن دست مجاهدان است.
به اعتراف یکی از مدیران:
«انجمن نجات از بریدههای تشکیلاتی منافقین در هراستان زیر نظر وزارت اطلاعات و همان ادارهٴ مبارزه با منافقین تشکیل شده و دارند کار فعالی را پیش میبرند، آنها بدون اینکه اسمی از وزارت اطلاعات ببرند با تقریباً اکثر اعضای منافقین در سراسر کشور تماس برقرار کردند و توجیهشان کردند و یا حداقل آنها را در جریان وضعیت منافقین قرار دادند...» (۳).
در تاریخ ۶آبان سال۸۱ در یک طرح حسابشده، تعدادی از عوامل وزارت اطلاعات با تجمع در مقابل دفتر سازمان مللمتحد در تهران به ابراز نگرانی! برای فرزندان مجاهدشان پرداختند. متعاقباً آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت طی نامهیی خطاب به دبیرکل مللمتحد، کمیسر عالی مللمتحد در امور حقوقبشر، کمیسر عالی مللمتحد در امور پناهندگان، رئیس کمیتهٴ بینالمللی صلیبسرخ و سازمانها و مجامع بینالمللی مدافع حقوقبشر، خاطرنشان کرد اگر آخوندها ریگی به کفش ندارند، اجازه بدهند هرکس نگران سلامتی و وضعیت فرزند یا خویشاوندان خود در قرارگاههای مجاهدین است، با هزینهٴ مجاهدین بهدیدار آنها بشتابد. (۴)
همان طور که دیدیم زیر ضرب بردن خانوادهها برای بهکارگرفتن آنها علیه فرزندانشان چیز جدیدی نیست. ضربوشتم، تهدید و تجاوز، اخراج از کار، ایجاد شوک با خبرهای دروغ و ناگهانی، فرستادن نامههای تهدیدآمیز، جنگ اعصاب با تلفن، توقیف اموال و حسابهای بانکی و مشروطکردن آزادی اموال به همکاری با وزارت اطلاعات و روشهای مختلف تطمیع برای افراد نیازمند و... همه گوشههایی از لجنزار متعفن اطلاعات آخوندی است. هستند خانوادههایی که در ربع قرن گذشته بارها و بارها با همین روشها تحت فشار قرار گرفتهاند. مادران سالخوردهیی که در این رابطه بارها شکنجه شده و پدرانی که سکتة مغزی کرده و جان باختند. چه بسیار برادرانی که از فرط «لطف» و «عاطفة » وزارت بدنام از کار بیکار شده و خواهرانی که اراذل اطلاعات و «نجات» آخوندی آنها را به خودکشی رساندهاند.
بعد از سقوط دولت سابق عراق، از اردیبهشت۱۳۸۲ وزارت اطلاعات تلاش کرد از طریق رسانههای دولتی، «انجمن نجات» را یک انجمن غیردولتی معرفی کند که برای نجات جان مجاهدین «در بند» تلاش میکند. در همین مسیر بلافاصله در اغلب استانها توسط مزدوران خود اقدام به تأسیس شعبه این انجمن کرده و خط فشار و تطمیع و سرکوب خانوادههای مجاهدین را تشدید نمود.
طی نیمه اول سال۱۳۸۲، وزارت اطلاعات در چهار نوبت مختلف اقدام به جمعکردن اجباری خانوادههای مجاهدین و بهویژه پدران و مادران سالخورده در مقابل سفارت سوئیس (دفتر حفاظت منافع آمریکا در تهران) و دفتر سازمان ملل متحد و در هتل المپیک نمود. هدف از برگزاری چنین تجمعهایی نگران نمودن خانوادهها نسبت به سلامت فرزندانشان و تبلیغ این خط رژیم بود که فرزندان مجاهد آنها بهزور در عراق نگهداشته شدهاند و باید به ایران بازگردند.
روز چهارشنبه ۲۵تیر۱۳۸۲، خانوادههای شماری از مجاهدین که بر اساس طرح وزارت اطلاعات اغوا شده بودند برای تظاهرات علیه سازمان مجاهدین در مقابل دفتر مرکزی سازمان در بغداد تجمع کردند.
وزارت اطلاعات _تحت پوشش انجمن نجات_ پس از توجیه خانوادهها آنها را راهی عراق نموده و در هتلی به نام «الدهوی» در شهر کاظمیه مستقر کرد. در کاظمیه عوامل اطلاعات نزد خانوادهها وانمود میکردند که مجاهدین اجازهٴ دیدار با فرزندانشان را نمیدهند و باید برای دستیابی به دیدار فرزندانشان، تظاهراتی علیه مجاهدین برگزار کنند. مأموران رژیم پلاکاردهایی بهزبان عربی و انگلیسی با شعارهایی علیه مجاهدین بهدست خانوادهها داده و آنها را به محل دفتر مجاهدین در بغداد بردند. خبرنگار تلویزیون عربی زبان رژیم آخوندی- «العالم» - نیز در تمام مراحل از آنها فیلمبرداری میکرد. اما خانوادهها بهمجرد شنیدن توضیحات نمایندگان مجاهدین و بعد از اینکه متوجه شدند این سازمان از دیدار خانوادهها با فرزندانشان استقبال میکند، نسبت به سوءاستفادهٴ رژیم از عواطفشان ابراز انزجار کرده و دست «نجات» و «اطلاعات» را رو کردند. این نمایش ضدانسانی و بهبازی گرفتن عواطف و احساسات خانوادگی برای مقاصد سیاسی علیه مقاومت، طی سال۸۲ ، ۴بار دیگر تکرار شد.
قبل از اعزام هر اکیپ به عراق مراحلی بهعنوان آمادهسازی طی میشود که شامل مراجعه به خانوادهها و تحت فشار گذاشتن آنها برای اعـزام جمعی به عراق است. اینکار در هر استان توسط اکیپی از مأموران ادارهٴ اطلاعات همان استان انجام میگیرد. آنها بهصورت تکبهتک بهخانوادهها مراجعه میکنند و با ایجاد فضای تشویش و نگرانی و لجنپراکنی درباره وضعیت مجاهدین در عراق، از آنها میخواهند که برای نجات جان فرزندانشان با اکیپ آنها به عراق بروند. برخی تبلیغات و دروغپراکنیهای این مزدوران جهت فشارهای روانی بر خانوادهها: _قبل از اولین اعزام جمعی آنها به عراق_
- مجاهدین الآن آواره هستند و در اسارت آمریکاییها بهسر میبرند. آنها فاقد هر گونه امکانات صنفی و رفاهی هستند، در آسایشگاههایی با تختهای ۵طبقه میخوابند و بعضی از آنها هم مجبورند زیر تانکهایشان بخوابند!
- بهیک خانواده گفتند: پسر شما در حالیکه میخواست از اردوگاه مجاهدین فرار کند، با تیر مورد اصابت قرار گرفت و یک پایش قطع شد و بعد هم زیر شکنجه چشمهایش کور شده و الآن در حال مرگ است!
- به یک خانواده دیگر: فرزندتان روی مینهایی که آمریکاییها در اطراف اردوگاه مجاهدین کاشتهاند، رفته و پایش قطع شده و الآن در آستانهٴ مرگ قرار دارد و… (۵)
آرش رضایی یکی از عوامل وزارت اطلاعات در دی ماه ۸۳ به صراحت به سوءاستفاده رذیلانه از پاکترین عواطف انسانی و ایجاد خنجری از هر خانواده در قلب رزمندگان آزادی اعتراف کرد:
«انجمن نجات در این دو سال چند کاروان به قرارگاه اشرف فرستاده، کار خودمان را به خوبی انجام دادیم و توانستیم رابطهیی که مد نظرمان بود برقرار کنیم. همه تلاش انجمن نجات ایجاد همین رابطه است… هر خانوادهیی که رفته و برگشته خیلی به ما اضافه کرده است. من حرفم به شما این است که بتوانید ارتباط عاطفی خودتان را با آنها حفظ کنید و زمینه را فراهم کنید تا بتوانند از آن محل کنده شوند و از مواضع خود دست بردارند… من میخواهم این را بگویم که ما انجمن نجات بدون خانوادهها هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. الحق هم که اگر خانوادهها نبودند ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم و گامی برداریم». (۶)
در همین مسیر _ساختن خنجری از خانواده... _ یکی دیگر از روشهای «نجات» وزارت اطلاعات برای درهم شکستن ارادهٴ اعضای مجاهدین، جعل نامه و پیام و نامهنگاری به اسم خانواده و تحریک و تشویق آنها به خیانت و ترک میدان مبارزه است.
چند نمونه از نامههای جعلی که با عنوان پدریا مادر و... برای افراد مختلف در قرارگاه اشرف ارسال شده است:
«... مادر و پدر پیرت در مرگ تدریجی به سر میبرند و روز و شبشان اشک است و خوندل خوردن… مثل یعقوب و یوسف. زمینه مساعد است، برگرد و چشم دلشان را روشن کن».
«… شب و روزمان گریه است و از دینا [دنیا] سیر شدهایم. اگر میخواهی دیدار به قیامت بیفتد، نیا. تو که بامداد و سپید را خیلی دوست داشتی چطور دل کندی و رفتی؟ چشم بهراهت هستیم. بیا».
«… اگر حق انتخاب کردن را به تو دادند حتماً ایران را انتخاب کن و نترس به تو کاری ندارند… برگردد».
«… هنوز دیر نشده و اول راه هستیم. همه کسانی که تو را دوست داریم منتظر تو هستیم که بیایی و با هم سرکار برویم و…» (۷)
البته ماشین «نجات» با هدف نجات رژیم همچنان ادامه میدهد و در این مسیر _کشتار و مردار رزمآوران و پدران و مادران... _ از هیچ هزینه و رذالتی کوتاهی نکردند. بهنحوی که ظرف ۳ماه در سال۸۲ نزدیک به ۲۵۰۰نفر را با عنوان خانواده به قرارگاه مجاهدین _اشرف_ اعزام کردند:
«… ایشان افزودند با اخذ توافقات لازم این انجمن توانست در طی ماههای تیر، مهر و دی بیش از ۲۵۰۰تن از خانوادهای اعضای سازمان که فرزندانشان در عراق مستقر میباشند را به طرف قلعه اشرف گسیل نموده و با این اقدام سازمان در موضع انفعال قرار گرفت و مجبور شد با این خانوادهها اجازهٴ ملاقات دهد و از این زمان بود که با درک متقابل اعضای مستقر در عراق از شرایط موجود ایران و قولهای مساعد مسئولان نظام مبنی بر عفو افرادی که شاکی خصوصی ندارند موجی از بحران در درون سازمان ایجاد شد…» (۸)
بر خلاف نقشه و رویاهای اطلاعات و انجمنهای وابسته، حضور خانوادهها در اشرف تمام طرح و برنامه وزارت اطلاعات را برملا کرد. خانوادهها فهمیدند نه تنها فرزندشان مشکلی ندارد و تمام نامهها جعلی بود و... بلکه با پی بردن به عمق جنایتهای رژیم در ایران و دیدن ایمان و ارادهٴ رزم آوران آزادی برای سرنگونی هیولا، واقعیتهای پشت صحنه «نجات» و اطلاعات را بازگو کردند. هر چه خانوادهیی بیشتر در کنار فرزندش میماندند و بیشتر به حقایق آشنا میشدند، بیشتر به ماهیت سربازان کثیف اطلاعات پی میبردند و در پایان سفر ضمن مرزبندی قاطع با عوامل اطلاعات و تشویق و پشتیبانی عزیزشان در جنگی که سراسر افتخار و سربلندی است منطقه را ترک کردند.
در مرحله بعد وزارت اطلاعات پس از جمعبندی هزاران تردد و جابهجایی خانوادهها به این نتیجه رسید که برای ممانعت از تأثیر مجاهدین روی خانوادهها بایستی مانع از حضور آنان در داخل قرارگاه اشرف شوند و ترتیبات ملاقات را در محلی بیرون از اشرف و زیر نظر سربازان کثیف انجام دهند و از آن جا که خوب میدانستند مجاهدین حاضر نمیشوند زیر چتر وزارت اطلاعات با خانوادههاشان دیدار کنند، ضمن توجیه و فریب و آموزشهای جاسوسی، به خانوادهها گفتند ما همهٴ وسایل و امکانات ملاقات را فراهم میکنیم اما ممکن است خودشان نخواهند یا مجاهدین اجازه ندهند فرزندانتان با شما دیدار کنند...
درست مانند سناریو لاجوردی در زندان و تلاشی که برای رودرویی خانوادهها با فرزندان مجاهدشان در بندها انجام میشد.
سرانجام بعد از ساعتها توجیه و شیطانسازی و... کاروان اطلاعات و ماشینهای «نجات» با خنجرهایی که از خانوادهها ساخته بودند به راه افتادند. هیچکدام از مجاهدین حاضر نشدند زیر پرچم استخبارات و اطلاعات آخوندی با خانوادهها دیدار کنند. جنگ بالا گرفت. چند نفر از مجاهدین رفتند و ضمن توضیح به پدر و مادری که فریب خورده بودند درخواست کردند برگردند و مستقل _خارج از کنترل اطلاعات_ اقدام کنند...
اما سربازان کثیف نه تنها اجازهٴ ملاقات به هیچ خانوادهیی در اشرف نداد، بلکه خانوادههایی که بهطور مستقل برای دیدار فرزندانشان اقدام کرده بودند را دستگیر کرد.
در این مرحله، با پیشرفت جنگ کثیفی که اطلاعات تقویت و هدایت میکرد، صفبندی و مرزبندی بین خانواده واقعی و اهرمهای اطلاعات و «نجات» ی روشن و روشنتر میشد.
یک طرف آنان که در جوال «نجات» با وعدههای زیارت و سیاحت و امکانات و... ماندند و به فحاشی و تهدید سازمان _و تحقیر و تهدید فرزندانشان_ پرداختند و یک طرف خانوادههایی که تن به نکبت «نجات» و ذلت همراهی با اطلاعات ندادند؛ کسانی که مستقل اقدام کردند؛ آمدند و دیدند خبری از ملاقات در اشرف نیست؛ برگشتند و دستگیر شدند.
کار به جایی رسید که مدعیان «عاطفه» و «نجات» و دیدارهای خانواده که سنگ پدرهای پیر و مادران سالخورده را به سینه میزدند، خانوادههای مجاهدین را قبل از رسیدن به منزل _در ترمینال و فرودگاه_ دستگیر کردند. حتی به مادر ۷۰ و ۸۰ساله هم رحم نکردند. بهنحوی که در آبان و آذر سال ۸۷ نزدیک به صد خانواده را به اوین و زیر بازجویی بردند و در ۲۷دی ماه ۱۸ مادر سالخورده را که برای دیدار با فرزندانشان در اشرف اقدام کرده بودند، در فرودگاه دستگیر و روانهٴ سلولهای مخوف ۲۰۹ اوین کردند.
دو روز بعد سیمای آزادی در خبری با عنوان «دستگیری خانوادههای مجاهدین در فرودگاه تهران» اعلام کرد:
«دهها تن از خانوادههای مجاهدین اشرف که عازم دیدار فرزندانشان در عراق بودند در یورش وحشیانه شکنجهگران اطلاعات آخوندها در فرودگاه تهران با ضربوشتمِ بسیار دستگیر شدند. متعاقباً خانههای مسکونی خانوادهها در تهران نیز مورد هجوم قرار گرفته است. دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران در پاریس اسامی شماری از مادران و پدران و خواهران دستگیرشده در بعدازظهر جمعه ۲۷ دیماه را که اغلب ۶۰ تا ۸۰ساله هستند، اعلام کرد. دستگیر شدگان به سلولهای انفرادی در بند ۲۰۹ شکنجهگاه اوین منتقل شدهاند دبیرخانه شورای ملی مقاومت یادآوری کرد که دستگیری و ضرب و شتم مادران و پدران سالخورده مجاهدین، انتقال آنها به سلولهای ۲۰۹ شکنجهگاه اوین و یورش به خانههای مسکونی آنان شمه دیگری از“مهرورزی ”آخوندی درباره مجاهدان اشرف و خانوادههای آنهاست. این در حالی است که آخوندها و مزدورانشان پیوسته برای علائق خانوادگی ساکنان اشرف اشک تمساح میریزند. سازمان مجاهدین خلق ایران در آذرماه گذشته اسامی اعضای خانوادههای ۸۷تن دیگر از ساکنان اشرف را که در پی دیدار با فرزندانشان در اشرف و بازگشت به ایران از سوی رژیم آخوندی دستگیر و زندانی شده و تحت انواع فشارها قرار گرفته بودند منتشر کرده بود. مقاومت ایران محکومیت جهانی و دخالت بیدرنگ مراجع بینالمللی را برای آزاد کردن خانوادههای زندانی خواستار شده است. (۹)
این آغاز مرحله جدیدی از شکنجه خانوادهها و مجاهدان با اعزام جمعی موسوم به «خانواده» ها است. یک سال بعد با نصب بلندگوهای قوی در اطراف اشرف رذیلانهترین شکنجه روانی را بهصورت ۲۴ساعت با پوش «نجات» و «عاطفه» و حمایت همین جماعت موسوم به «خانواده» ها به راه افتاد.
چند سال بعد منابع اطلاعاتی رژیم اعلام کردند:
«از زمستان ۱۳۸۹ تا شهریور ۱۳۹۲ بیش از ۱۰هزار سفر از طرف خانوادههای اسیران اشرف انجام شد. گروههای بسیاری از خانوادهها از ایران و سایر نقاط جهان بسوی اشرف در سفر بودند تا زمان فروپاشی یک فرقه تروریستی و آزادی اسیران ذهنی در آن را تسریع کنند» (۱۰)
آری! وزارت اطلاعات آخوندی در مسیر پیشرفت سیاست لاجوردی در اوین و ناصریان _مقیسهای_ در زندان گوهردشت ، این بار به مدت ۲سال، بساط شکنجه روانی ۲۴ساعته را با ۳۲۰ بلندگو و عربدهکشی و تهدید به قتل و... (با ننگینترین لجنپراکنیها توسط بهاصطلاح «خانواده» های مجاهدین) در اطراف اشرف دایر کرد و با جملاتی مانند: همهتان را میکشیم. اشرف را به خاک و خون میکشیم. زبانتان را میبریم. همینجا دارتان میزنیم و مجموعهیی از عبارات مستهجن و غیراخلاقی و... _از زبان همین بهاصطلاح خانوادهها_ ماهیت واقعی خودشان را نشان دادند.
هدف از این اقدامات زمینهسازی برای اعمال فشار هرچه بیشتر بر مجاهدین و فراهم کردن زمینه حمله و کشتار در اشرف توسط دولت مالکی بود؛ اقداماتی که به سه قتلعام در اشرف با بیش از ۱۰۰شهید و ۱۰۰۰مجروح و یک محاصره ضدانسانی همه جانبه، همراه با شکنجه روانی شبانه روزی ۶۷۷روزه منجر شد.
همچنین دیدیم که خانوادههای مورد ادعای مأموران وزارت اطلاعات، همان مزدوران ارتجاع هستند که همراه با شعبات مختلف و سایتهای زنجیرهیی وزارت اطلاعات پس از تهاجم وحشیانه مزدوران ولایت در ۶ و ۷مرداد ۸۸ بهمنظور زمینهسازی حملات و کشتارهای بعدی به مالکی نامه تشکر و تقدیر نوشتند.
بیتردید این میزان شقاوت و دریدگی و و این سقف از جنایت نتیجه مقاومت و ایستادگی بیشکاف رزمآوران اشرف در برابر هیولای ولایت است. مسعود رجوی در چهاردهم فروردینماه ۸۹ در پیامی به مجاهدان اشرف گفت: (۱۱)
«بیچاره رژیم را بنگرید:
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با توافق دوجانبه و خائنانه ولیفقیه ارتجاع و نخستوزیر عراق، از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با آن جاسوس بیمغز و سیلاب لجنپراکنیهایش از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با یک سال محاصره ضدانسانی از سوی مزدورانش در عراق از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته اشرف را با شهیدان و مجروحان و گروگانهایش از پای در آورد،
در حالیکه نتوانسته با انواع و اقسام تهدیدها به جابهجایی از پای در آورد،
و در حالیکه نتوانسته شعلههای قیام را خاموش کند،
و در حالیکه خانوادههای ما را در داخل کشور بهخاطر اینکه چند سال پیش برای دیدار فرزندانشان یکبار به اشرف آمدهاند، میگیرد و میزند و به حبسهای طولانی محکوم میکند،
بله، حالا دوباره، در دور باطل، مجدداً به سراغ خانوادههای وزارت بدنام رفته تا شاید به این وسیله با اشرف به جنگ روانی بپردازد. شاید هم که از دید خودش، بریده یا خائنی را شکار کند و بعد بگوید دیدید گفتم که اینها به اجبار اینجا نگهداشته شدهاند، پس آنچه زدم و کشتم و نقصعضو کردم، تقصیر خودشان بود...» (۱۲)
اما ماجرا حتی بعد از انتقال مجاهدین به لیبرتی و تعهد حفاظت آمریکا و سازمان ملل تمام نشد. انجمن نجات رژیم بعد از مدتی دوباره سراغ همان بهاصطلاح «خانواده» ها رفت و با تبلیغات و شیطانسازی و فریب، زمینه را برای حملات موشکی فراهم کرد.
تجربه به خوبی نشان داده است که برای رژیم آخوندی هیچ تفاوتی میان چماق و گلوله و موشک و خانواده و محاصره نیست. با هر چه بتواند شلیک میکند. برای رودرویی با تنها همآورد و تهدید اصلی سرنگونیاش هیچ ملاحظه و مکثی در کار نیست. خانوادههای واقعی را زیر شکنجه یا در محل کار و زندان زجرکش میکند و خانوادههای دستساز را زمینهساز حملات موشکی و کشتار.
وزارت بدنام اطلاعات در ادامه سیاست نسلکشی مجاهدین در لیبرتی، ابتدا _قبل از شلیک و موشکباران_ خانوادههایش را برای خونخواهی! و زمینهسازی و جنایت به لیبرتی میآورد، سپس بخشی از خانوادهها را دستگیر میکند تا مانع تحرکات بستگان و خانوادهها شود و بعد شلیک میکند.
در شهریور و مهر ۹۴ در چند نوبت مزدوران اجارهیی وزارت اطلاعات در پوش خانواده آمدند و تا توانستند با فیلمبرداری و شعار و نصب پلاکارد و رفتن در بالای بنگالها و... به قصد تحریک و درگیری زمینهسازی کرند. سپس تعدادی از خانوادههای دردمند را در چند نوبت دستگیر کردند و کمتر از دو هفته بعد رگبار موشکهای مرگبار به سمت کانکسها و اتاقهای کوچک و مقوایی لیبرتی آغاز شد.
دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران طی اطلاعیهیی در تشریح خبر دستگیری خانوادهها نوشت:
«طی روزهای اخیر وزارت اطلاعات رژیم آخوندی شماری از خانوادههای مجاهدان اشرفی در لیبرتی و زندانیان سیاسی آزاد شده را دستگیر کرده است. خانمها فاطمه مثنی و فاطمه ضیایی و آقایان محمود عظیمی و علیرضا شریعت پناهی در میان بازداشتشدگان هستند...»
میبینید! سناریو هر چند تکراری اما دقیق پیش میرود. اول جمعآوری خانوادههای اجارهیی و جست و خیزهای میمونی «نجات» در ورودی لیبرتی، سپس دستگیری خانوادههای واقعی و سرانجام ۷آبان ۱۳۹۴در چهارمین حمله موشکی به کمپ لیبرتی ۲۴تن از مجاهدان و رزمآوران آزادی را در خون پاکشان شستند.
۵روز بعد ساکنان لیبرتی طی طوماری به سازمان ملل و سایر ارگانهای حقوقبشری نوشتند:
«ما امضاکنندگان این نامه، ساکنان کمپ لیبرتی هستیم که پنجشنبهشب ۲۹اکتبر مورد وحشیانهترین حمله موشکی از طرف رژیم ایران و مزدورانش در عراق قرار گرفتیم.
در این حمله تا روز اول نوامبر ۲۳تن از یاران و بستگان ما شهید و بسیاری دیگر مجروح شدند.
نقاطی که موشکها اصابت کرده است گودالهایی به قطر ۴، ۵، ۶ و۷ متر با عمقهای بیش از ۴ تا ۷ متری ایجاد کرده است که حاکی از شدت انفجارهای موشکی است.
ما مخصوصاً در دو ماه گذشته بارها و بارها در نامههایمان و در دیدارها ی روزانه به مقامات سازمان ملل و مانیتورهای یونامی نسبت به حمله نیروی تروریستی قدس با هماهنگی کمیته سرکوب هشدار داده بودیم.
بخصوص در زمانیکه نیروی تروریستی قدس و وزارت اطلاعات رژیم ایران در هماهنگی با کمیته سرکوب، مزدوران خود را تحت عنوان خانواده مجاهدین به لیبرتی آوردند. تا با فشار روانی، مانند اشرف حمله و کشتار ساکنان را زمینهسازی کنند، بارها هشدار دادیم و نوشتیم و گفتیم که هدف رژیم ایران از این اقدام توطئه گرایانه، تکرار همان سناریوی اشرف است که به زدن تیر خلاص به مجاهدین با دستهای بسته منجر شد...» (۱۲)
مجاهد شهید رضا وادیان یکی از قربانیان حمله موشکی ۷آبان، _۱۰روز قبل از شهادتش_ در برنامه پرونده که از سیمای آزادی پخش شد، در پاسخ به لجنپراکنی مزدوران قدس و تحریک آنانکه در لباس خانوادهاش در کمپ لیبرتی زمینهسازی حمله را فراهم میکردند گفت:
«... . صحنه خیلی روشن است. آنهایی که میآیند جلو درب لیبرتی و ادعا میکنند ما خانواده نفرات مستقر در لیبرتی هستیم چه کسانی هستند؟ خوب معلوم است وزارت اطلاعات مستقیم پشت این کار کثیف قرار دارد و این نفرات هم عوامل و مزدوران این وزارتخانه کثیفاند و خانواده نجاستی وزارت اطلاعات هستند.»
«چرا این مزدورا بالای بنگالها میرفتن و از داخل لیبرتی عکس و فیلم میگرفتن؟!»
«خیلی جالب است که آمدن این مزدورها با دست باز توسط نیروهای عراقی با عبور از چندین سیطره انجام میشود، درصورتیکه ما در کمپ لیبرتی در محاصره شدید پزشکی و لجستیکی قرار داریم.» (۱۳)
آن روز رضا نمیدانست ده روز بعد توسط گلوله همین نابرادر به خاک میافتد اما خوب میدانست وقتی رژیم جنایتکار مانع دیدار بالاترین مقامات و چهرهای سیاسی آمریکا مانند مککین و گراهام و... با اهالی لیبرتی میشود و در زمانی تردد خودروهای سوخت و آذوقه هم به سمت پایگاه رزمآوران ممنوع میشود، حضور این تعداد در ورودی و بالای کانکسهای کار با دوربین و... چه معنا و عاقبتی دارد.
این است جنگ کثیف. جنگی که از کثیفترین اندیشه برمیخیزد و در دستان کثیفترین هیولا، هولناکترین جنایت را با سوءاستفاده از پاکترین عواطف و احساسات بشری پیش میبرد.
کثیف است چون ناعادلانه است؛
کثیف است چون خوندلانه است و بسیار شرور و بزدلانه است و کثیف است چون با شکنجه و نابودی و متلاشی کردن خانوادههایی که هیچ نقشی در بازی نداشتند بر خصمی که هرگز ذرهیی از پرنسیپهای اخلاقی و انسانی عدول نکرد، تاختند و صحبت از عواطف و کرامت انسان کردند. کثیف است چون فراتر از سربازان جنگ کثیف در آرژانتین با شکنجه و آدمربایی و ترور و قتلهای مخفیانه و دنبال نظم اجتماعی یعنی حفظ نظام حیوانی ولایت مطلقه بودند.
اما فراتر از همهٴ سختیها و سرسختیها، یک واقعیت مانند الماس میدرخشد.
آن که خیمه ولایتش را بر دروغ و ریا و شکنجه ساخت، آن که روزگاری کشت و عربده کشید و تاخت؛
امروز میبینیم که به آخر خط رسید و باخت.
و آنکه یکسره فدا کرد و سوخت و پرداخت، آنکه در آتش هزاران دسیسه و تهمت و ابتلا گداخت و در مسیر احقاق حقوق مردمش بیمحابا تاخت؛
امروز ققنوس وار از آتش پرکشید و اوج گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-جلد سوم آفتابکاران _صدای رویش جوانهها_ صفحة۱۳۷
۲- تیغی بر گلوی عاطفه
۳- حسینعلی امیری مدیرکل دادگستری استان فارس_ اردیبهشت۸۳
۴- اطلاعیهٴ دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت، ۸ آبان۱۳۸۱
۵- کتاب انجمن نجات _ فصل سوم
۶- آرش رضایی _ نهم دیماه ۱۳۸۳
۷- کتاب «انجمن نجات رژیم» نوشته خانم فرشته یگانه _ فصل هشتم
۸- سایت وزارت اطلاعات بهنام نجات ۱۳/۲/۸۳ _ همایش انجمن نجات شاخهٴ شیراز
۹- سیمای آزادی _ ۲۹دی ماه ۱۳۸۷
۱۰- سایت نجات _ ۲۲شهریور۹۳
۱۱- پیام به مجاهدان شهر اشرف _ خانواده مجاهدین یا مزدوران ارتجاع ۸۹۰۱۱۴
۱۲-نامه ساکنان کمپ لیبرتی _ ۱۲آبان ۱۳۹۴
۱۳-برنامه پرونده_سیمای آزادی ۲۷مهر ۱۳۹۴.