اعلامیه جهانی حقوق بشر
در بخش نخست سلسله مقالات مربوط به «جنگ کثیف» با نگاهی به
مادهٴ هجدهم اعلامیه حقوقبشر و موضوع ضرورت آزادی اندیشه، بهنحوه شکلگیری دستههای
چماقدار و سربازان «کثیف» اشاره کردیم و دیدیم که بیش از ۵۰تن از هواداران مجاهدین خلق ایران به جرم دفاع از «آزادی بیان و
عقیده» توسط همین مزدوران با چوب و چماق و گلوله به خاک افتادند و در قسمت دوم با
نگاهی به ماده دوم اعلامیه حقوقبشر در مورد ضرورت عدم تبعیض و نابرابری بین مذاهب
و اقلیتهای مذهبی دیدیم که خمینی با تئوری ولایت مطلقه فقیه راه هر نوع فکر و ایده
غیرولایتی را بست و هر گونه زندگی مسالمتآمیز با سایر ادیان و جریانهای غیراسلام
ارتجاعی را مشروط به پذیرش شاخصهای حکومت فقیه یعنی سرسپاری سیاسی و فرهنگی... به
نظام خودکامه فقیه کرد. با همین تئوری بود که دهها تن از هموطنان مسیحی و سایر
اقلیتهای مذهبی را سربه نیست، دستگیر، شکنجه و اعدام کردند.
در این قسمت با نگاهی به سایر مواد اعلامیه حقوقبشر به وضعیت ناپدیدشدگان و مفقودین میپردازیم.
طبق ماده سوم از اعلامیه جهانی حقوقبشر که در سال ۱۹۴۸ به تصویب دولتها رسیده است:
«هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.»
همچنین در ماده ۹ اعلامیه حقوقبشر آمده است:
«هیچ احدی نباید مورد توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه قرار گیرد»
در حالی که میبینیم در نظام خودکامه و مطلقه فقیه امنیت فردی و اجتماعی مشروط به پذیرش نظام سیاسی و سرسپاری ایدئولوژی و فرهنگی به نظام ارتجاعی حاکم است و خارج از حیطه سیاسی نظام، هر فکری و اندیشهیی مخل امنیت شناخته میشود و به همان علت و با همان منطق بایستی در دستگاههای امنیتی بررسی و تعیینتکلیف شود.
روش سنتی برای تعیینتکلیف اغلب کسانی که تن به سرسپاری نمیدهند با دستگیری آغاز میشود، سپس شکنجه بهمنظور گرفتن اطلاعات و اعتراف به وابستگی و توطئه... و سرانجام با اعدام یا قتل زیر شکنجه، فرد تعیینتکلیف میشود. این روش معمول، سنتی و «قانون» ی برای تعیینتکلیف اغلب متهمانی است که تن به خواستههای نظام مطلقه نمیدهند و همچنان بر حق آزادی تشکلهای صنفی، سیاسی و مذهبی و بر آرمان آزادی پای میفشارند.
اما یکی از روشهایی که متأسفانه کمتر به آن توجه و پرداخته شده و بسیار حائز اهمیت و تحقیق است موضوع کشتارهایی است که توسط تیمها و باندهای «کثیف» و نامریی انجام شده و میشود و هرگز هیچ مسئول حکومتی مسئولیتش را نپذیرفته است. کسانی که ناگهان ربوده و برای همیشه ناپدید شدند.
علت چیست؟ چرا در حالی که دستهدسته و گروه گروه متهمین را دستگیر، شکنجه و اعدام میکنند، مسئولیت دستگیری و قتل برخی را نمیپذیرند و تعدادی را بهطور ناگهانی ربوده و سربهنیست میکنند؟
چه نیازی به آدم ربایی و قتل نامرئی؟ واقعیت این است که بهرغم دود و دم و ادعاهای رژیم، دستگیری و اعدام افراد خیلی هم برای نظام ولایتی بیهزینه نیست و نمیشود همیشه و همه جا و با همهٴ افراد و جریانهای اینگونه تنظیم کرد. برخی افراد توسط همان دستهها و باندهای «کثیف» ربوده و سربهنیست میشوند تا به این وسیله هم قیمت دستگیری و اعدامشان را ندهند و هم از درآمد «ارعاب» در محیط و جامعه برای ادامه حکومت استفاده کنند.
۴ماه پس از پیروزی قیام ۲۲بهمن ۵۷، در خرداد ماه ۱۳۵۸ محمد موحد هموطن بهایی و ۲۰ آبان ماه ۱۳۵۸علیمراد داودی، استاد فلسفه دانشگاه تهران ناپدید شدند و تا امروز هیچ نهادی مسئولیت دستگیری یا قتل آنان را نپذیرفته و خبری از آنان در دست نیست.
۳۰مرداد ۱۳۵۹ یازده تن به نامهای: یوسف عباسیان، حشمت الله روحانی، عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، دکتر حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مغربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری و کامبیز صادق زاده میلانی ربوده شدند و تا امروز هیچ اثر و خبری از آنان به دست نیامده است.
سال گذشته _اول شهریور ۹۴_ شاهین صادق زاده میلانی فرزند دکتر کامبیز صادق زاده در مصاحبه با کیهان لندن در رابطه با پدرش گفت: «تصور کنید پدر من صبح با برادر بزرگترم پینگپنگ بازی میکنند و مثل یک روز عادی از منزل خارج میشوند و دیگر هیچ وقت مراجعت نمیکنند. به همین سادگی!»
این افراد اغلب اعضای محفلی از بهائیان بودند که بعد از سال۵۷ تأسیس شد. رژیم اگر رسماً دستگیر و زندانی میکرد هزینهاش بیشتر بود و ناگزیر باید مدتی بعد کوتاه میآمد و آزاد میکرد اما با فعال کردن تیمهای ترور و آدمربایی میخواست میخش را _در ابتدای کار_ محکم بکوبد تا مانع تشکل و گسترش محافل غیرولایتی شود.
این سیاست همانطور که دیدیم از روزهای اول بعد از انقلاب ضدسلطنتی شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. حتی در جریان سالهای ۶۰ و ۶۱ که زندانیان را روزانه دستهدسته اعدام میکردند، برخی افراد را مخفیانه ربوده و سربهنیست میکردند.
روزهای آخر آذر۱۳۶۰، کامل گنجهای، زندانی زمان شاه، با خانوادهاش در رشت تماس گرفت و قرار گذاشت چند روز بعد خواهرش را در محلی که در تهران هماهنگ کردند ببیند. این آخرین تماس و رد «کامل گنجهای» بود و از آن لحظه تا امروز هیچ رد و اثری از وی در دست نیست.
در سالهای ۶۳ اسدالله لاجوردی؛ جلاد معروف اوین یک باند «کثیف» و نامریی برای کشتار زندانیان آزاد شده به راه انداخت. این گروه که ظاهراً با کد «القدیر» شناخته میشد، ابتدا در تهران و بعد در شهرستانها به شکار و سربهنیست کردن زندانیان پرداختند اما در سال ۶۶ با تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» سیاست دستگیری و مرگ مخفیانهٴ داوطلبان پیوستن به رزمآوران آزادی رسماً در دستور کار باندهای «کثیف» وزارت اطلاعات قرار گرفت.
وزارت بدنام برای پیشبرد این سیاست، با طراحی و سناریو مشخص و فریب خانوادهٴ فرد ناپدید شده وانمود میکرد فرزندشان نزد مجاهدین در منطقه مرزی و یا در دفاتر سازمان در پاکستان هستند تا به این وسیله، هم از عواقب سیاسی و اجتماعی جنایت خلاص شود و هم فلش اتهام را به سمت سازمان مجاهدین خلق بچرخاند. به بیان دیگر رژیم با این کار میخواست ضمن مقابله با موج پیوستن نیروهای داوطلب به ارتش آزادی، قیمت دستگیری و اعدام زندانیان و پاسخگویی به مجامع حقوقبشری را ندهد.
در همان ایام ابراهیم و زهرا طاهری هنگام خروج از کشور در مرز پاکستان دستگیر شدند و تاکنون هیچ اطلاعی از آنان دردست نیست! آنان نیز که به قصد پیوستن به ارتشآزادیبخشملی از شهر خارج شده بودند، در دام تیمهای «کثیف» دادستانی ابتدا به پایگاهی امن در یکی از شهرهای مرزی منتقل شده و از آن جا طی نامهیی _زیر عکس رهبری مجاهدین_ خبر سلامتی خودشان را به خانواده دادند. قاسم طاهری برادر بزرگتر ابراهیم و زهرا که از مدتها قبل در ارتش آزادیبخش بود در رابطه با این موضوع مینویسد:
«… وزارت اطلاعات ابراهیم و زهرا را که باهم در سال ۶۶ ازداخل به سمت پاکستان میرفتند دستگیر کرد، آنها به یک کانال آلوده وصل شده و در تور وزارت اطلاعات قرار داشتند. وزارت اطلاعات برای اینکه رد گم کند و به خانواده بگوید که آنها دستگیر نشده و به پاکستان و بعد هم به عراق نزد مجاهدین رفتهاند، در دو نوبت عکس دوتایی آنها را در زیر قابعکس رهبری مجاهدین همراه با یک نامه دست نوشته و بدون تاریخ! برای مادرم ارسال میکند. یکبار بهعنوان اینکه در پاکستان هستند یعنی از کشور به سلامت خارج شدند! و بار دیگر از عراق! یعنی اینکه آنها به سلامت در منطقه و نزد سازمان رسیدهاند. عکسها و نامهها نزد خودم موجود است...»
زهرا نیاکان و لیلا مدائن از دیگر نمونههای ناپدیدشدگان در همان ایام هستند. زهرا که خواهر و برادرش از هواداران سازمان مجاهدین بود و بعد از اعدام برادرش حسین _در جریان قتلعام _ تصمیم گرفته بود با پیوستن به ارتش آزادیبخش در مسیر برادر شهید و خواهرش قدم بردارد، همراه با لیلا مدائن در تور شکار باندهای نامریی افتاد و سربهنیست شد. هرچه خانوادههای آنان موضوع را از طریق دادستانی و سایر نهادهای قضایی پیگیری کردند هیچ جوابی نگرفتند و تا امروز هیچ رد و نشانی از هیچکدام در دست نیست. وقتی خانواده زهرا نیاکان برای پیگیری وضعیت فرزندشان به «دادستانی» مراجعه کردند آنها در پاسخ به خانواده گفتند: «بروید از مجاهدین سراغ او را بگیرید آنها او را بردهاند...»
در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷ بسیاری از زندانیانی که پیشتر آزاد شده بودند، دستگیر و حلقآویز شدند. در این میان دستگیری برخی از زندانیان، بهصورت غیرعلنی و در کادر همان دستههای کثیف انجام شد و مقامات قضایی و دادستانی با انکار دستگیری زندانی از خودشان سلب مسئولیت کردند. بهعنوان مثال محمد گرگوندی که در بهار۱۳۶۷ از زندان آزاد شد، مدتی بعد ناپدید شد و هر چه خانواده موضوع دستگیری و وضعیت فرزندشان را پیگیری کردند جوابی نگرفتند. همچنین عطا نوری که در سال ۱۳۶۶ از زندان آزاد شد در سال ۶۷ همراه برادرش ناپدید شد. مقامات قضایی گفتند ما هیچکدام را دستگیر نکردیم و فرزندانت رفتند نزد مجاهدین. خانواده عطا وقتی با پاسخ قاطع دادستانی روبهرو شدند گمان کردند بچهها نزد مجاهدین آمدند و چند سال بعد معلوم شد هر دو نفر در خیابان ربوده و سربهنیست شدند. مشابه این مورد در سال ۶۷ و در جریان قتلعام زندانیان سیاسی زیاد است.
پس از قتلعام گسترده زندانیان سیاسی در سال۶۷ ماشین آدم ربایی و ترور دوباره با همان روش فریب، فعال شد. جواد تقوی قهی در شهریور ۱۳۶۸ که با ضمانت پدر همسرش از بند ۶اوین به مرخصی رفت و قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش داشت در دام باندهای کثیف ناپدید شد. دو ماه بعد سیامک طوبایی که همراه با ۲پاسدار _به بهانه عیادت از پدر بیمارش و ازدواج خواهری که ایران نبود_ به منزل پدریاش در خیابان یوسف آباد رفت، از محل گریخت و در همان دام گرفتار شد. درست در دامی که باند کثیف اطلاعات برای ابراهیم و زهرا طاهری پهن کرده بودند و دقیقاً با همان سناریو، همان فریب و همان نامهنگاریها.
از طرف سیامک ۳نامه _یا بیشتر_ بدون تاریخ و با مبدأ جعلی برای خانواده نوشتند. در نامه اول خبر سلامتی و نامه دوم خبر پیوستن به دفاتر سازمان _و همان عکس در فضای ساختگی دفاتر سازمان مجاهدین_ ، اما در نامه سوم خبر جدا شدن از سازمان و پناهندگی به سفارت رژیم.
البته در هر دو مورد _سیامک و ابراهیم و زهرا_ مزدوران اطلاعات با ناشیگری رد خودشان را جا گذاشته و با یک نگاه به عکسها و نامهها، جعلی و دستساز بودنشان روشن میشد.
چند ماه بعد با پایان حکم و آزادی حسن افتخار جو، او هم در دام همان کانال آلودهیی که لیلا و زهرا و جواد و سیامک غلتیده بودند سربه نیست شد و تا امروز دادستانی رژیم دستگیری و مرگش را مانند سیامک و جواد و... حاشا میکند.
چند ماه بعد طیبه حیاتی، زهره جمشیدی و نرگس خانیان در زاهدان سربهنیست شدند. مادر نرگس که همراه فرزندش به زاهدان رفته و برگشته بود، پس از اینکه خبری از سلامت فرزندش دریافت نکرد موضوع را تا دادستانی زاهدان پیگیری کرد و هیچ جوابی نگرفت. مدتی بعد یکی از پاسداران به مادر گفت بچهات را پشت کمیته دفن کردند اگر زیاد مراجعه کنی خودت هم سربهنیست میشوی.
سال ۶۹ بهنام مجدآبادی، محمدرضا پوراقبال و محمود خدابندهلویی با همان سناریو به دست باندهای کثیف سربهنیست شد. محمد سلامی یکی دیگر از زندانیان آزاد شده، در همان توری که پیشتر جواد تقوی و سیامک طوبایی و حسن افتخارجو گرفتار شده بودند به دام افتاد اما به اوین منتقل شد و قبل از اعدام در سال۷۱ اخبار کانال آلودهیی که عامل دستگیری سایر زندانیان بود را به زندانیان داد و اینچنین اخبار و سناریو و اهداف باندهای کثیف نزد زندانیان افشا شد. (۱)
هر چند این مسیر و کانال آلوده در تهران سوخت و با اطلاع زندانیان متوقف شد، اما باندهای کثیف و سناریو سر به نیست کردن زندانیان متوقف نشد. سال۶۹ برخی زندانیان و هواداران مجاهدین در خیابان یا محل کار و منزل ناگهان ربوده و سربهنیست شدند. در گلوگاه، شیردل عسگری، علی جانلو، فرامرز تات پور و سیدمیرامین میرامینی را از در خانه بردند و تا امروز هیچ خبری از آنان نیست. هیچکس مسئولیت دستگیری و محکومیت آنان را به عهده نگرفت. در اصفهان افسانه طهماسبی، محبوبه بهادری، زهره مظاهری ناپدید شدند. در مشهد جلال مبینی، زهرا افتخاری و دهها نفر از هواداران مجاهدین در همین ایام مفقود شدند. یدالله پاک نهاد بازماندهٴ زندانیان سال۵۹ که همه در پروسه ملی کشی قتلعام شدند ناپدید شد. مریم فتحعلی آشتیانی که برادرش مهدی در جریان قتلعام حلقآویز شده بود در خیابان ربوده شد. احمدرضا مطهری که در جریان قتلعام زنده مانده بود ناپدید و سربهنیست شد. هوشنگ محمدرحیمی که سال ۷۰ پس از خاتمه ۱۰سال محکومیتش آزاد شده بود در تبریز ناپدید و سربه نیست شد. پدر و مادر هوشنگ که در جریان قتلعام سال۶۷ دو دخترشان _سهیلا و مهری_ حلقآویز شدند تا دو دهه موضوع مفقود شدن هوشنگ را پیگیری میکردند اما هیچ جواب و نتیجهیی نگرفتند.
در پاییز ۱۳۷۱ آقای زینعلی همراه با فرزند و دامادش که هوادار مجاهدین بودند در مشهد ربوده و سربهنیست شدند. ۱۶فروردین ۱۳۷۲ محمد زمردی منش همراه با دوستش فرامرز از تهران به سمت ارومیه حرکت کردند و قرار بود بعد از رسیدن با خانواده تماس بگیرد اما هرگز تماس نگرفتند و تا امروز هیچ رد و اثری از آنان نیست.
تابستان ۷۵ فاطمه همتی بعد از مراسم سالگرد شهادت عزیزانش در سمنان دستگیر و ناپدید شد. پروین همتی و همسرش حسین مؤکدی _دختر و داماد خانم فاطمه همتی_ در مرداد ۶۷ در حالی که محکومیتشان را در زندان سمنان سپری میکردند اعدام شدند و مادر همتی پس از هشت سال که _همه ساله_ در مرداد به یاد شهیدان اهل محل و فامیل را جمع میکرد و مراسم یادبود و سالگرد عزیزانش را در خانه برگزار میکرد ناپدید شد و هر چه خانواده و اقوام جستجو کردند هیچ جوابی نگرفتند.
در زمستان سال ۱۳۷۵ با ناپدید شدن زندانی سیاسی سابق، عباس نوایی دوباره پروژه ربودن و سربهنیست کردن زندانیان فعال شد. سال ۷۶سیاوش ورزش نما، زندانی سابق اوین که از کشتار و قتلعام ۶۷ زنده مانده بود در شیراز به دست باندهای کثیف ناپدید شد. مهرداد کمالی، علا مبشری، مهرزاد حاجیان، اصغر بیدی از شمار ناپدیدشدگان در همین دوران در تهران بودند.
شهریور ۱۳۷۷ پبروز دوانی از خانه مسکونی خود در تهران خارج شد و هرگز به خانه بازنگشت. دستگاه امنیتی و قضایی ولایتفقیه بعد از گذشت ۱۸ سال هنوز هیچ توضیح رسمی درباره سرنوشت وی نداده و غلامحسین محسنی اژهای، دادستان کل ویژه روحانیت وقت که متهم به صدور فتوای قتل پیروز دوانی شده بود اعلام کرد اصلاً او را نمیشناسد.
ده ماه بعد، در ۲۳تیر ۱۳۷۸ سعید زینالی؛ فارغالتحصیل رشته کامپیوتر از دانشگاه تهران را در مقابل چشمهای مادرش از منزل مسکونیاش بازداشت کردند و هیچکس مسئولیت دستگیری و بازداشت او را نپذیرفت.
بیش از ۱۷سال از آن واقعه میگذرد و هنوز معلوم نیست سعید توسط چه ارگانی دستگیر و چگونه بازجویی شد و الآن کجاست. اکرم نقابی، مادر سعید زینالی طی مصاحبهیی گفت: «سه مأمور با اسلحه آمدند و گفتند سعید را برای ۱۰ دقیقه سؤال میبرند. سعید در زمان بازداشت ۲۲ ساله بود. دو یا سه ماه بعد از بازداشت از زندان تماس گرفت، گفت من خوب هستم و دنبال کارهایم باشید، بعد از آن هیچ خبری از پسرم ندارم»
از همان زمان مادر سعید مانند بسیاری از مادران بیش از یک دهه چشم انتظار و در جستجوی فرزند است.
این روند در دهه ۸۰ قطع نشد. دستههای کثیف و باندهای خونآشام ولایت در تمام شهرها به شکار انسان مشغول شدند.
انسانهای بیگناهی که دستگیری، محاکمه و تعیین تکلیفشان در دستگاه «قانون» ی برایشان هزینهٴ بیشتری داشت و با حکم فقیه باید با دستهای نامریی نابود میشدند چرا که به تصریح خمینی، قانون در نظام ولایت مطلقه فقط وسیلهیی برای رسیدن به مصلحت نظام و حفظ حاکمیت است.
در نظام ولایت خودکامه و مطلقه فقیه وزارت اطلاعات و باندهای «کثیف» و آدمکش از روز اول حرمت و جایگاه ویژهیی در دستگاه سیاسی و نظامی کشور داشته و به عبارت صحیحتر میتوان گفت قانون اساسی و سایر قوانین حقوقی و نظامی و لشکری و کشوری، مشروعیتشان را از همین باندهای فساد حکومتی میگیرند و به قول خمینی اینها خود، قانون تعیین میکنند.
طبق اصل ۳۲ قانون اساسی رژیم؛ «هیچ کس را نمیتوان دستگیر کرد، مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. در صورت بازداشت ، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل، بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه ، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود»
طبق این اصل و این قانون، بیش از ۹۰درصد دستگیریهای رسمی خلاف قانون است. اما دستگیریهای غیررسمی و موضوع ناپدید شدگان «فراقانون» و به حکم مصلحت نظام «واجب» است.
همچنین، اصل ۳۶ قانون اساسی رژیم حاکم بر ایران تصریح دارد: «حکم به مجازات و اجرا آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد» و طبق اصل ۳۷: «هیچکس از نظر قانون مجرم شناخته نمیشود، مگر این که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد»
اختاپوس وحشی ولایت هیچ مرزی برای کشتار نمیشناسد. اگر بتواند دستگیر میکند. نتواند تحقیر میکند، بتواند فریب میدهد، زمینگیر و زنجیر میکند و اگر باز هم نتواند میرباید و سربهنیست میکند؛ هیچ مرزی هم نمیشناسد.
۱۳مرداد ۱۳۸۴ حسین پویان و محمدعلی زاهدی از کادرهای مجاهدین خلق را در بغداد ربودند و به شکنجهگاه و مخفیگاه وزارت کشور که محل تردد مزدوران رژیم ایران بود منتقل کردند و تا امروز هیچ ارگانی مسئولیت دستگیریشان را نپذیرفته و ردی از آنان نیست. (۲)
اگر چه محور و موضوع اصلی آدمربایی مربوط به یاران و هواداران مجاهدین خلق میشود اما این سبک کار و شیوه خلاص شدن از افراد مخالف، رسمی جا افتاده و جاری است و همهٴ افراد و اقشار میهن را شامل میشود.
یوسف سیلاوی، شهروند عرب اهوازی _به گفته خانواده اش_ ۱۷ آبان ماه ۱۳۸۸ از منزل مسکونی خود خارج و ناپدید شده است. سازمان عفو بینالملل اردیبهشت سال جاری در بیانیهیی خطاب به مسولان رژیم خواستار روشن شدن وضعیت این شهروند ایرانی شده بود اما پیگیریهای خانواده آقای سیلاوی تاکنون نتیجهیی بهدنبال نداشته و مونا سیلاوی، فرزند یوسف سیلاوی در رابطه با آخرین وضعیت پدرش در مصاحبهیی گفته است:
«از روزی که پدرم مفقود شده، ما هیچ اطلاعاتی از وضعیت او در دست نداریم...»
علیرضا پیری، دندانپزشک تبریزی، هموطن دیگری است که خانوادهاش از ناپدید شدن او خبر داده اند. خانواده آقای پیری میگویند که او ۲۹ دی ماه ۱۳۸۹ هنگام بازگشتن از محل کار ناپدید شده است و تا امروز هیچ نهاد و ارگان قضایی مسئولیت دستگیریاش را نپذیرفته و هنوز نمیدانیم فرزندمان کجاست.
این موارد البته مشتی از خروار آدم ربایی و تبهکاری و جنایتهای باندهای کثیف وزارت اطلاعات است که به علت شرایط اختناق اسرار آن هنوز سربسته مانده و بخش اصلی اسناد و اطلاعات مربوط به سربهنیست و مفقود شدگان فاش نشده است.
اما از آنجا این جنس اسناد و اطلاعات مانند اطلاعات شهیدان قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷، سینه به سینه ثبت، منتقل و منتشر میشود کارنامه و سیاهنامه ناپدیدشدگاه هم خودمان _با همت و ارادهٴ عمومی_ میتوانیم تهیه، منتقل و تکثیر کنیم. این کمترین وظیفه و دینی است که آن یاران و عزیزان بر گردن ما گذشته و انتظار دارند لااقل ما پیدایشان کنیم.
یارانی که بینام و بینشان رفتند و هیچ رد و آثاری از خود به یادگار نگذاشتند.
افشای اطلاعات و اسرار آنها، افشای ولایت خونخوار و باندهای کثیفش است.
باندهایی که با ربودن و سربهنیست کردن افراد، اسرار هزاران جنایت و آدم کشی را دفن کردند و انتشار هر گونه رد، اسم، نشان، اطلاعات و سندی از ناپدید شدگان سیلی محکمی بر بناگوش ولایت رو به زوال فقیه و باندهای کثیف است. (۳)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فردی که به نام مادر نوری که میگفتند مادر یکی از شهیدان قتلعام است و با سازمان هم ارتباط دارد در تور و کانال وزارت اطلاعات بود و باندهای کثیف از طریق او که مورد اعتماد زندانیان بود زندانیان و هواداران مجاهدین را سربهنیست میکردند.
۲- به گواه شاهدان صحنه، این جنایت در هماهنگی بین مزدوران ایرانی و عراقی وزارت اطلاعات انجام شد و شکنجهگاه وزارت کشور توسط مزدوران ایرانی کنترل و اداره میشد.
البته موضوع آدم ربایی و سربهنیست کردن مخالفان در خارج کشور که توسط یکی از شعبههای وزارت اطلاعات و سپاه تروریستی قدس انجام میشود، خود موضوع بحث جداگانه است.
۳- اسناد و اطلاعات خود را از طریق قسمت «تماس با ما» در سایت مجاهد و یا از طریق تلگرام سایت مجاهد میتوانید برای ما ارسال کنید.
در این قسمت با نگاهی به سایر مواد اعلامیه حقوقبشر به وضعیت ناپدیدشدگان و مفقودین میپردازیم.
طبق ماده سوم از اعلامیه جهانی حقوقبشر که در سال ۱۹۴۸ به تصویب دولتها رسیده است:
«هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.»
همچنین در ماده ۹ اعلامیه حقوقبشر آمده است:
«هیچ احدی نباید مورد توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه قرار گیرد»
در حالی که میبینیم در نظام خودکامه و مطلقه فقیه امنیت فردی و اجتماعی مشروط به پذیرش نظام سیاسی و سرسپاری ایدئولوژی و فرهنگی به نظام ارتجاعی حاکم است و خارج از حیطه سیاسی نظام، هر فکری و اندیشهیی مخل امنیت شناخته میشود و به همان علت و با همان منطق بایستی در دستگاههای امنیتی بررسی و تعیینتکلیف شود.
روش سنتی برای تعیینتکلیف اغلب کسانی که تن به سرسپاری نمیدهند با دستگیری آغاز میشود، سپس شکنجه بهمنظور گرفتن اطلاعات و اعتراف به وابستگی و توطئه... و سرانجام با اعدام یا قتل زیر شکنجه، فرد تعیینتکلیف میشود. این روش معمول، سنتی و «قانون» ی برای تعیینتکلیف اغلب متهمانی است که تن به خواستههای نظام مطلقه نمیدهند و همچنان بر حق آزادی تشکلهای صنفی، سیاسی و مذهبی و بر آرمان آزادی پای میفشارند.
اما یکی از روشهایی که متأسفانه کمتر به آن توجه و پرداخته شده و بسیار حائز اهمیت و تحقیق است موضوع کشتارهایی است که توسط تیمها و باندهای «کثیف» و نامریی انجام شده و میشود و هرگز هیچ مسئول حکومتی مسئولیتش را نپذیرفته است. کسانی که ناگهان ربوده و برای همیشه ناپدید شدند.
علت چیست؟ چرا در حالی که دستهدسته و گروه گروه متهمین را دستگیر، شکنجه و اعدام میکنند، مسئولیت دستگیری و قتل برخی را نمیپذیرند و تعدادی را بهطور ناگهانی ربوده و سربهنیست میکنند؟
چه نیازی به آدم ربایی و قتل نامرئی؟ واقعیت این است که بهرغم دود و دم و ادعاهای رژیم، دستگیری و اعدام افراد خیلی هم برای نظام ولایتی بیهزینه نیست و نمیشود همیشه و همه جا و با همهٴ افراد و جریانهای اینگونه تنظیم کرد. برخی افراد توسط همان دستهها و باندهای «کثیف» ربوده و سربهنیست میشوند تا به این وسیله هم قیمت دستگیری و اعدامشان را ندهند و هم از درآمد «ارعاب» در محیط و جامعه برای ادامه حکومت استفاده کنند.
۴ماه پس از پیروزی قیام ۲۲بهمن ۵۷، در خرداد ماه ۱۳۵۸ محمد موحد هموطن بهایی و ۲۰ آبان ماه ۱۳۵۸علیمراد داودی، استاد فلسفه دانشگاه تهران ناپدید شدند و تا امروز هیچ نهادی مسئولیت دستگیری یا قتل آنان را نپذیرفته و خبری از آنان در دست نیست.
۳۰مرداد ۱۳۵۹ یازده تن به نامهای: یوسف عباسیان، حشمت الله روحانی، عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، دکتر حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مغربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری و کامبیز صادق زاده میلانی ربوده شدند و تا امروز هیچ اثر و خبری از آنان به دست نیامده است.
سال گذشته _اول شهریور ۹۴_ شاهین صادق زاده میلانی فرزند دکتر کامبیز صادق زاده در مصاحبه با کیهان لندن در رابطه با پدرش گفت: «تصور کنید پدر من صبح با برادر بزرگترم پینگپنگ بازی میکنند و مثل یک روز عادی از منزل خارج میشوند و دیگر هیچ وقت مراجعت نمیکنند. به همین سادگی!»
این افراد اغلب اعضای محفلی از بهائیان بودند که بعد از سال۵۷ تأسیس شد. رژیم اگر رسماً دستگیر و زندانی میکرد هزینهاش بیشتر بود و ناگزیر باید مدتی بعد کوتاه میآمد و آزاد میکرد اما با فعال کردن تیمهای ترور و آدمربایی میخواست میخش را _در ابتدای کار_ محکم بکوبد تا مانع تشکل و گسترش محافل غیرولایتی شود.
این سیاست همانطور که دیدیم از روزهای اول بعد از انقلاب ضدسلطنتی شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. حتی در جریان سالهای ۶۰ و ۶۱ که زندانیان را روزانه دستهدسته اعدام میکردند، برخی افراد را مخفیانه ربوده و سربهنیست میکردند.
روزهای آخر آذر۱۳۶۰، کامل گنجهای، زندانی زمان شاه، با خانوادهاش در رشت تماس گرفت و قرار گذاشت چند روز بعد خواهرش را در محلی که در تهران هماهنگ کردند ببیند. این آخرین تماس و رد «کامل گنجهای» بود و از آن لحظه تا امروز هیچ رد و اثری از وی در دست نیست.
در سالهای ۶۳ اسدالله لاجوردی؛ جلاد معروف اوین یک باند «کثیف» و نامریی برای کشتار زندانیان آزاد شده به راه انداخت. این گروه که ظاهراً با کد «القدیر» شناخته میشد، ابتدا در تهران و بعد در شهرستانها به شکار و سربهنیست کردن زندانیان پرداختند اما در سال ۶۶ با تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» سیاست دستگیری و مرگ مخفیانهٴ داوطلبان پیوستن به رزمآوران آزادی رسماً در دستور کار باندهای «کثیف» وزارت اطلاعات قرار گرفت.
وزارت بدنام برای پیشبرد این سیاست، با طراحی و سناریو مشخص و فریب خانوادهٴ فرد ناپدید شده وانمود میکرد فرزندشان نزد مجاهدین در منطقه مرزی و یا در دفاتر سازمان در پاکستان هستند تا به این وسیله، هم از عواقب سیاسی و اجتماعی جنایت خلاص شود و هم فلش اتهام را به سمت سازمان مجاهدین خلق بچرخاند. به بیان دیگر رژیم با این کار میخواست ضمن مقابله با موج پیوستن نیروهای داوطلب به ارتش آزادی، قیمت دستگیری و اعدام زندانیان و پاسخگویی به مجامع حقوقبشری را ندهد.
در همان ایام ابراهیم و زهرا طاهری هنگام خروج از کشور در مرز پاکستان دستگیر شدند و تاکنون هیچ اطلاعی از آنان دردست نیست! آنان نیز که به قصد پیوستن به ارتشآزادیبخشملی از شهر خارج شده بودند، در دام تیمهای «کثیف» دادستانی ابتدا به پایگاهی امن در یکی از شهرهای مرزی منتقل شده و از آن جا طی نامهیی _زیر عکس رهبری مجاهدین_ خبر سلامتی خودشان را به خانواده دادند. قاسم طاهری برادر بزرگتر ابراهیم و زهرا که از مدتها قبل در ارتش آزادیبخش بود در رابطه با این موضوع مینویسد:
«… وزارت اطلاعات ابراهیم و زهرا را که باهم در سال ۶۶ ازداخل به سمت پاکستان میرفتند دستگیر کرد، آنها به یک کانال آلوده وصل شده و در تور وزارت اطلاعات قرار داشتند. وزارت اطلاعات برای اینکه رد گم کند و به خانواده بگوید که آنها دستگیر نشده و به پاکستان و بعد هم به عراق نزد مجاهدین رفتهاند، در دو نوبت عکس دوتایی آنها را در زیر قابعکس رهبری مجاهدین همراه با یک نامه دست نوشته و بدون تاریخ! برای مادرم ارسال میکند. یکبار بهعنوان اینکه در پاکستان هستند یعنی از کشور به سلامت خارج شدند! و بار دیگر از عراق! یعنی اینکه آنها به سلامت در منطقه و نزد سازمان رسیدهاند. عکسها و نامهها نزد خودم موجود است...»
زهرا نیاکان و لیلا مدائن از دیگر نمونههای ناپدیدشدگان در همان ایام هستند. زهرا که خواهر و برادرش از هواداران سازمان مجاهدین بود و بعد از اعدام برادرش حسین _در جریان قتلعام _ تصمیم گرفته بود با پیوستن به ارتش آزادیبخش در مسیر برادر شهید و خواهرش قدم بردارد، همراه با لیلا مدائن در تور شکار باندهای نامریی افتاد و سربهنیست شد. هرچه خانوادههای آنان موضوع را از طریق دادستانی و سایر نهادهای قضایی پیگیری کردند هیچ جوابی نگرفتند و تا امروز هیچ رد و نشانی از هیچکدام در دست نیست. وقتی خانواده زهرا نیاکان برای پیگیری وضعیت فرزندشان به «دادستانی» مراجعه کردند آنها در پاسخ به خانواده گفتند: «بروید از مجاهدین سراغ او را بگیرید آنها او را بردهاند...»
در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷ بسیاری از زندانیانی که پیشتر آزاد شده بودند، دستگیر و حلقآویز شدند. در این میان دستگیری برخی از زندانیان، بهصورت غیرعلنی و در کادر همان دستههای کثیف انجام شد و مقامات قضایی و دادستانی با انکار دستگیری زندانی از خودشان سلب مسئولیت کردند. بهعنوان مثال محمد گرگوندی که در بهار۱۳۶۷ از زندان آزاد شد، مدتی بعد ناپدید شد و هر چه خانواده موضوع دستگیری و وضعیت فرزندشان را پیگیری کردند جوابی نگرفتند. همچنین عطا نوری که در سال ۱۳۶۶ از زندان آزاد شد در سال ۶۷ همراه برادرش ناپدید شد. مقامات قضایی گفتند ما هیچکدام را دستگیر نکردیم و فرزندانت رفتند نزد مجاهدین. خانواده عطا وقتی با پاسخ قاطع دادستانی روبهرو شدند گمان کردند بچهها نزد مجاهدین آمدند و چند سال بعد معلوم شد هر دو نفر در خیابان ربوده و سربهنیست شدند. مشابه این مورد در سال ۶۷ و در جریان قتلعام زندانیان سیاسی زیاد است.
پس از قتلعام گسترده زندانیان سیاسی در سال۶۷ ماشین آدم ربایی و ترور دوباره با همان روش فریب، فعال شد. جواد تقوی قهی در شهریور ۱۳۶۸ که با ضمانت پدر همسرش از بند ۶اوین به مرخصی رفت و قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش داشت در دام باندهای کثیف ناپدید شد. دو ماه بعد سیامک طوبایی که همراه با ۲پاسدار _به بهانه عیادت از پدر بیمارش و ازدواج خواهری که ایران نبود_ به منزل پدریاش در خیابان یوسف آباد رفت، از محل گریخت و در همان دام گرفتار شد. درست در دامی که باند کثیف اطلاعات برای ابراهیم و زهرا طاهری پهن کرده بودند و دقیقاً با همان سناریو، همان فریب و همان نامهنگاریها.
از طرف سیامک ۳نامه _یا بیشتر_ بدون تاریخ و با مبدأ جعلی برای خانواده نوشتند. در نامه اول خبر سلامتی و نامه دوم خبر پیوستن به دفاتر سازمان _و همان عکس در فضای ساختگی دفاتر سازمان مجاهدین_ ، اما در نامه سوم خبر جدا شدن از سازمان و پناهندگی به سفارت رژیم.
البته در هر دو مورد _سیامک و ابراهیم و زهرا_ مزدوران اطلاعات با ناشیگری رد خودشان را جا گذاشته و با یک نگاه به عکسها و نامهها، جعلی و دستساز بودنشان روشن میشد.
چند ماه بعد با پایان حکم و آزادی حسن افتخار جو، او هم در دام همان کانال آلودهیی که لیلا و زهرا و جواد و سیامک غلتیده بودند سربه نیست شد و تا امروز دادستانی رژیم دستگیری و مرگش را مانند سیامک و جواد و... حاشا میکند.
چند ماه بعد طیبه حیاتی، زهره جمشیدی و نرگس خانیان در زاهدان سربهنیست شدند. مادر نرگس که همراه فرزندش به زاهدان رفته و برگشته بود، پس از اینکه خبری از سلامت فرزندش دریافت نکرد موضوع را تا دادستانی زاهدان پیگیری کرد و هیچ جوابی نگرفت. مدتی بعد یکی از پاسداران به مادر گفت بچهات را پشت کمیته دفن کردند اگر زیاد مراجعه کنی خودت هم سربهنیست میشوی.
سال ۶۹ بهنام مجدآبادی، محمدرضا پوراقبال و محمود خدابندهلویی با همان سناریو به دست باندهای کثیف سربهنیست شد. محمد سلامی یکی دیگر از زندانیان آزاد شده، در همان توری که پیشتر جواد تقوی و سیامک طوبایی و حسن افتخارجو گرفتار شده بودند به دام افتاد اما به اوین منتقل شد و قبل از اعدام در سال۷۱ اخبار کانال آلودهیی که عامل دستگیری سایر زندانیان بود را به زندانیان داد و اینچنین اخبار و سناریو و اهداف باندهای کثیف نزد زندانیان افشا شد. (۱)
هر چند این مسیر و کانال آلوده در تهران سوخت و با اطلاع زندانیان متوقف شد، اما باندهای کثیف و سناریو سر به نیست کردن زندانیان متوقف نشد. سال۶۹ برخی زندانیان و هواداران مجاهدین در خیابان یا محل کار و منزل ناگهان ربوده و سربهنیست شدند. در گلوگاه، شیردل عسگری، علی جانلو، فرامرز تات پور و سیدمیرامین میرامینی را از در خانه بردند و تا امروز هیچ خبری از آنان نیست. هیچکس مسئولیت دستگیری و محکومیت آنان را به عهده نگرفت. در اصفهان افسانه طهماسبی، محبوبه بهادری، زهره مظاهری ناپدید شدند. در مشهد جلال مبینی، زهرا افتخاری و دهها نفر از هواداران مجاهدین در همین ایام مفقود شدند. یدالله پاک نهاد بازماندهٴ زندانیان سال۵۹ که همه در پروسه ملی کشی قتلعام شدند ناپدید شد. مریم فتحعلی آشتیانی که برادرش مهدی در جریان قتلعام حلقآویز شده بود در خیابان ربوده شد. احمدرضا مطهری که در جریان قتلعام زنده مانده بود ناپدید و سربهنیست شد. هوشنگ محمدرحیمی که سال ۷۰ پس از خاتمه ۱۰سال محکومیتش آزاد شده بود در تبریز ناپدید و سربه نیست شد. پدر و مادر هوشنگ که در جریان قتلعام سال۶۷ دو دخترشان _سهیلا و مهری_ حلقآویز شدند تا دو دهه موضوع مفقود شدن هوشنگ را پیگیری میکردند اما هیچ جواب و نتیجهیی نگرفتند.
در پاییز ۱۳۷۱ آقای زینعلی همراه با فرزند و دامادش که هوادار مجاهدین بودند در مشهد ربوده و سربهنیست شدند. ۱۶فروردین ۱۳۷۲ محمد زمردی منش همراه با دوستش فرامرز از تهران به سمت ارومیه حرکت کردند و قرار بود بعد از رسیدن با خانواده تماس بگیرد اما هرگز تماس نگرفتند و تا امروز هیچ رد و اثری از آنان نیست.
تابستان ۷۵ فاطمه همتی بعد از مراسم سالگرد شهادت عزیزانش در سمنان دستگیر و ناپدید شد. پروین همتی و همسرش حسین مؤکدی _دختر و داماد خانم فاطمه همتی_ در مرداد ۶۷ در حالی که محکومیتشان را در زندان سمنان سپری میکردند اعدام شدند و مادر همتی پس از هشت سال که _همه ساله_ در مرداد به یاد شهیدان اهل محل و فامیل را جمع میکرد و مراسم یادبود و سالگرد عزیزانش را در خانه برگزار میکرد ناپدید شد و هر چه خانواده و اقوام جستجو کردند هیچ جوابی نگرفتند.
در زمستان سال ۱۳۷۵ با ناپدید شدن زندانی سیاسی سابق، عباس نوایی دوباره پروژه ربودن و سربهنیست کردن زندانیان فعال شد. سال ۷۶سیاوش ورزش نما، زندانی سابق اوین که از کشتار و قتلعام ۶۷ زنده مانده بود در شیراز به دست باندهای کثیف ناپدید شد. مهرداد کمالی، علا مبشری، مهرزاد حاجیان، اصغر بیدی از شمار ناپدیدشدگان در همین دوران در تهران بودند.
شهریور ۱۳۷۷ پبروز دوانی از خانه مسکونی خود در تهران خارج شد و هرگز به خانه بازنگشت. دستگاه امنیتی و قضایی ولایتفقیه بعد از گذشت ۱۸ سال هنوز هیچ توضیح رسمی درباره سرنوشت وی نداده و غلامحسین محسنی اژهای، دادستان کل ویژه روحانیت وقت که متهم به صدور فتوای قتل پیروز دوانی شده بود اعلام کرد اصلاً او را نمیشناسد.
ده ماه بعد، در ۲۳تیر ۱۳۷۸ سعید زینالی؛ فارغالتحصیل رشته کامپیوتر از دانشگاه تهران را در مقابل چشمهای مادرش از منزل مسکونیاش بازداشت کردند و هیچکس مسئولیت دستگیری و بازداشت او را نپذیرفت.
بیش از ۱۷سال از آن واقعه میگذرد و هنوز معلوم نیست سعید توسط چه ارگانی دستگیر و چگونه بازجویی شد و الآن کجاست. اکرم نقابی، مادر سعید زینالی طی مصاحبهیی گفت: «سه مأمور با اسلحه آمدند و گفتند سعید را برای ۱۰ دقیقه سؤال میبرند. سعید در زمان بازداشت ۲۲ ساله بود. دو یا سه ماه بعد از بازداشت از زندان تماس گرفت، گفت من خوب هستم و دنبال کارهایم باشید، بعد از آن هیچ خبری از پسرم ندارم»
از همان زمان مادر سعید مانند بسیاری از مادران بیش از یک دهه چشم انتظار و در جستجوی فرزند است.
این روند در دهه ۸۰ قطع نشد. دستههای کثیف و باندهای خونآشام ولایت در تمام شهرها به شکار انسان مشغول شدند.
انسانهای بیگناهی که دستگیری، محاکمه و تعیین تکلیفشان در دستگاه «قانون» ی برایشان هزینهٴ بیشتری داشت و با حکم فقیه باید با دستهای نامریی نابود میشدند چرا که به تصریح خمینی، قانون در نظام ولایت مطلقه فقط وسیلهیی برای رسیدن به مصلحت نظام و حفظ حاکمیت است.
در نظام ولایت خودکامه و مطلقه فقیه وزارت اطلاعات و باندهای «کثیف» و آدمکش از روز اول حرمت و جایگاه ویژهیی در دستگاه سیاسی و نظامی کشور داشته و به عبارت صحیحتر میتوان گفت قانون اساسی و سایر قوانین حقوقی و نظامی و لشکری و کشوری، مشروعیتشان را از همین باندهای فساد حکومتی میگیرند و به قول خمینی اینها خود، قانون تعیین میکنند.
طبق اصل ۳۲ قانون اساسی رژیم؛ «هیچ کس را نمیتوان دستگیر کرد، مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. در صورت بازداشت ، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل، بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه ، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود»
طبق این اصل و این قانون، بیش از ۹۰درصد دستگیریهای رسمی خلاف قانون است. اما دستگیریهای غیررسمی و موضوع ناپدید شدگان «فراقانون» و به حکم مصلحت نظام «واجب» است.
همچنین، اصل ۳۶ قانون اساسی رژیم حاکم بر ایران تصریح دارد: «حکم به مجازات و اجرا آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد» و طبق اصل ۳۷: «هیچکس از نظر قانون مجرم شناخته نمیشود، مگر این که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد»
اختاپوس وحشی ولایت هیچ مرزی برای کشتار نمیشناسد. اگر بتواند دستگیر میکند. نتواند تحقیر میکند، بتواند فریب میدهد، زمینگیر و زنجیر میکند و اگر باز هم نتواند میرباید و سربهنیست میکند؛ هیچ مرزی هم نمیشناسد.
۱۳مرداد ۱۳۸۴ حسین پویان و محمدعلی زاهدی از کادرهای مجاهدین خلق را در بغداد ربودند و به شکنجهگاه و مخفیگاه وزارت کشور که محل تردد مزدوران رژیم ایران بود منتقل کردند و تا امروز هیچ ارگانی مسئولیت دستگیریشان را نپذیرفته و ردی از آنان نیست. (۲)
اگر چه محور و موضوع اصلی آدمربایی مربوط به یاران و هواداران مجاهدین خلق میشود اما این سبک کار و شیوه خلاص شدن از افراد مخالف، رسمی جا افتاده و جاری است و همهٴ افراد و اقشار میهن را شامل میشود.
یوسف سیلاوی، شهروند عرب اهوازی _به گفته خانواده اش_ ۱۷ آبان ماه ۱۳۸۸ از منزل مسکونی خود خارج و ناپدید شده است. سازمان عفو بینالملل اردیبهشت سال جاری در بیانیهیی خطاب به مسولان رژیم خواستار روشن شدن وضعیت این شهروند ایرانی شده بود اما پیگیریهای خانواده آقای سیلاوی تاکنون نتیجهیی بهدنبال نداشته و مونا سیلاوی، فرزند یوسف سیلاوی در رابطه با آخرین وضعیت پدرش در مصاحبهیی گفته است:
«از روزی که پدرم مفقود شده، ما هیچ اطلاعاتی از وضعیت او در دست نداریم...»
علیرضا پیری، دندانپزشک تبریزی، هموطن دیگری است که خانوادهاش از ناپدید شدن او خبر داده اند. خانواده آقای پیری میگویند که او ۲۹ دی ماه ۱۳۸۹ هنگام بازگشتن از محل کار ناپدید شده است و تا امروز هیچ نهاد و ارگان قضایی مسئولیت دستگیریاش را نپذیرفته و هنوز نمیدانیم فرزندمان کجاست.
این موارد البته مشتی از خروار آدم ربایی و تبهکاری و جنایتهای باندهای کثیف وزارت اطلاعات است که به علت شرایط اختناق اسرار آن هنوز سربسته مانده و بخش اصلی اسناد و اطلاعات مربوط به سربهنیست و مفقود شدگان فاش نشده است.
اما از آنجا این جنس اسناد و اطلاعات مانند اطلاعات شهیدان قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷، سینه به سینه ثبت، منتقل و منتشر میشود کارنامه و سیاهنامه ناپدیدشدگاه هم خودمان _با همت و ارادهٴ عمومی_ میتوانیم تهیه، منتقل و تکثیر کنیم. این کمترین وظیفه و دینی است که آن یاران و عزیزان بر گردن ما گذشته و انتظار دارند لااقل ما پیدایشان کنیم.
یارانی که بینام و بینشان رفتند و هیچ رد و آثاری از خود به یادگار نگذاشتند.
افشای اطلاعات و اسرار آنها، افشای ولایت خونخوار و باندهای کثیفش است.
باندهایی که با ربودن و سربهنیست کردن افراد، اسرار هزاران جنایت و آدم کشی را دفن کردند و انتشار هر گونه رد، اسم، نشان، اطلاعات و سندی از ناپدید شدگان سیلی محکمی بر بناگوش ولایت رو به زوال فقیه و باندهای کثیف است. (۳)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فردی که به نام مادر نوری که میگفتند مادر یکی از شهیدان قتلعام است و با سازمان هم ارتباط دارد در تور و کانال وزارت اطلاعات بود و باندهای کثیف از طریق او که مورد اعتماد زندانیان بود زندانیان و هواداران مجاهدین را سربهنیست میکردند.
۲- به گواه شاهدان صحنه، این جنایت در هماهنگی بین مزدوران ایرانی و عراقی وزارت اطلاعات انجام شد و شکنجهگاه وزارت کشور توسط مزدوران ایرانی کنترل و اداره میشد.
البته موضوع آدم ربایی و سربهنیست کردن مخالفان در خارج کشور که توسط یکی از شعبههای وزارت اطلاعات و سپاه تروریستی قدس انجام میشود، خود موضوع بحث جداگانه است.
۳- اسناد و اطلاعات خود را از طریق قسمت «تماس با ما» در سایت مجاهد و یا از طریق تلگرام سایت مجاهد میتوانید برای ما ارسال کنید.