1 / 3
Caption Text
2 / 3
Caption Two
3 / 3
Caption Three

سی خرداد، پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت دهم


حمله اوباش چماقدار به تجمع‌های مجاهدین

بیلان جنایت
دیدیم که مجاهدین بهای حفظ حیات مسالمت‌آمیز سیاسی را با خونشان پرداختند و اصلی‌ترین قربانی آن نیز بودند. وقتی می‌گویم قربانی مسالمت، یعنی مثلاً یکی در خیابان داشته نشریه‌ مجاهدین را می‌فروخته، بعد یک پاسداری، چماقداری، کسی آمده طرف را همانجا وسط خیابان کشته و رفته. به همین سادگی! آن هم نه یک مورد، دو مورد؛ سی تا، پنجاه تا و بیشتر.
آن ترورها آن‌قدر زیاد، آن‌قدر ناجوانمردانه و آن‌قدر بی‌حسابرسی بود که بعد از تمام شکایت‌های بی‌پاسخ مجاهدین، مسعود رجوی بالاخره مسأله را به شکل عام و سراسری با مردم مطرح کرد.

نگاهی به کشتار مجاهدین در بهار ۵۹
مسعود رجوی: «۲۳فروردین، برادر کارگر ما، رضا حامدی که قبل از انقلاب، حزب رستأخیز خمین را منفجر کرده بود و حالا در کنار یک مغازه‌، کتاب‌فروشی طالقانی را دایر کرده بود، به ضرب ۶گلوله شهید شد.

۳۰فروردین، خواهر کوچک ما نسرین رستمی ـ دقیقاً نمی‌دانم چند سال دارد شاید ۱۴-۱۳سال ـ در شیراز به ضرب گلوله از پا افتاد.

۳۱فروردین در مشهد یکی از با ارزشمندترین برادران ما، شکرالله مشکین‌فام ـ که همین حالا فرزند سه‌ساله‌اش را در بغل من دیدید ـ به‌ضرب گلوله‌ی ژ‌ـ‌۳در محل دفتر مجاهدین در مشهد به‌شهادت رسید». (میتینگ امجدیه، چه باید کرد)

پاسداران رضا حامدی را در خمین با رگبار مسلسل شهید کرده بودند. بعد او را آوردند اراک و می‌خواستند در جواز دفنش بنویسند تصادف! مجاهد شهید مرتضی حمزه لو شبانه رفت در غسال‌خانه‌ی اراک و از پیکر رضا عکس گرفت و چاپ این عکس در نشریه‌ی مجاهد ـ که پیکر سوراخ سوراخ شده‌ی رضا با رگبار مسلسل یوزی را نشان می‌داد ـ باعث شد تا داستان تصادف جمع بشود. با این همه، شکایت خانواده‌ی رضا و مجاهدین به هیچ‌جا نرسید!


مسعود رجوی: «سوم اردیبهشت، برادر ما احمد گنجه‌یی در رشت در خیابان تختی به ضرب گلوله‌ی نامردمانی که از تهران به‌نام انقلاب فرهنگی رفته بودند، به ضرب ژ ۳به‌شهادت رسید.

۱۹اردیبهشت، در درگز یک قاصدک جوان دیگر، برادر کوچک‌مان، مجاهدفروش، جلیل مرادپور، دانش‌آموز سال‌ اول دبیرستان به ضرب دشنه‌یی که در قلبش فرو کردند، در خون غلتید». (میتینگ امجدیه، چه باید کرد)

رژیم خمینی در آن فضای سیاسی، این‌طور دست به کشتار مجاهدین می‌زد. این همه ترور فقط در سه ماهه‌ی بهار
۵۹بود.

مسعود رجوی: «
۱۴اردیبهشت، شهادت یک درجه‌دار آزاده و غیرتمند، یک انسان شریف، یک رادمرد ارتشی به‌نام سیاوش شمس.

اردیبهشت، در بهشهر، برادر ما محمود باقی‌پور در حمله‌ی اوباش، چشمش را از دست داد. حجت ابراهیمی در اردبیل، چشمش را از حدقه درآوردند.

۷خرداد، در اردبیل نوبت به برادر دیگری رسید. احد عزیزی، معلم روستا، عضو انجمن جوانان که تیر خورد.

روز
۱۹خرداد، ناصر محمدی ـ سلام بر محمد ـ یک مهدی رضایی دیگر، درست ۱۸سال». (میتینگ امجدیه، چه باید کرد)

پدر نسرین رستمی: «چاقوکش، زنجیر به‌دست، چماق به‌دست، تبر به‌دست. این‌که نشد، این شد اسلام؟ این‌که اسلام نیست. این ضداسلام است. می‌گفتند: حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله!» (پاسخ به ضرورت تاریخ)


  
مسعود رجوی: «آخه تا کی؟ دم زدن صوری از اسلام تا کی؟ مگر حضرت علی فقط به کلام می‌گفت اسلام و قسط؟ فیا عجبا عجبا! می‌گویید ما مسلمان نیستیم؛ آخر علامت اسلام چیست؟ جز شهادتین؟ اشهد ان لا اله الا الله، محمدا رسول‌الله! فیا عجبا عجبا! مجاهد خلق باید بیاید و شهادتین بگوید.
باز هم بگویید: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول‌الله. اشهد ان امیرالمؤمنین علیاً حجت‌الله!
فیا عجبا عجبا! اگر کسانی که به قول طالقانی راه جهاد اسلامی را گشودند و دلداده‌ی مکتب قرآن بودند، مسلمان نیستند، پس بیایید مسلمانی را تعریف کنید! گو این‌که قسط و عدالت در اسلام که مسلمان و غیرمسلمان نمی‌شناسد. ولی باشد، می‌گویید مسلمان نیستیم، لااقل بر ذمه‌ی اسلام هم نیستیم؟ فیا عجبا عجبا!» (میتینگ امجدیه، چه باید کرد)

نشریات آن سال‌ها را که نگاه می‌کنیم، با بیشتر از
۵۰شهید ـ که همگی قربانی تروریسم خمینی و پاسدارانش بودند ـ روبه‌رو می‌شویم. تعداد مجاهدین مجروح سر به هزاران می‌زند و تعداد زندانیان مجاهد، خیلی بیشتر. در حالی که ارگان‌های حکومتی، حتی قبول نمی‌کردند که شکایت مجاهدین را ثبت کنند!

چند نمونه از نشریات آن زمان مجاهد را که مربوط به سخنان مادران شهیدان است، می‌آوریم:
ـ «ما نمی‌دانیم به چه مقامی شکایت کنیم. اگر ما مسلمانیم، خوب این رژیم خودش را می‌گوید مسلمان. مسلمان که با مسلمان این کارها را نمی‌کند. اگر غیرمسلمانیم، اگر می‌گویند ما یهودی هستیم که خوب، از ما جزیه بگیرند و بگذارند راحت باشیم».

ـ «بارها ما گفتیم بابا! با یک عده جلوی سفارت آمریکا روبه‌رو شدیم که راه می‌افتند می‌گویند: حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله. بگذارید این‌ها را بگیریم، صحیح و سالم تحویل‌تان بدهیم. نمی‌گذارند. به دستور خودشانند. کی حکومت می‌کند در این مملکت؟»

ـ «از پشت عکس خمینی دارند می‌آیند بیرون. آجر و سنگ می‌زنند. مردم را غرق خون کردند. آخر این مسلمانیه؟ این اسلامه؟ کاش می‌مردم و این روزها را نمی‌دیدم». (پاسخ به ضرورت تاریخ)

داستان چماقداری، در میتینگ امجدیه به اوج خودش رسید و باعث یک رسوایی عظیم برای خمینی شد؛ طوری که حتی پسر خمینی هم مجبور شد آن را محکوم کند. میرسلیم، معاون وزیر کشور هم آمد تلویزیون و قضیه را محکوم کرد. همین‌طور نماینده‌های مجلس خمینی. آن میتینگ و اوج‌گیری چماقداری، در واقع یک نقطه‌ی عطف بود.

مصاحبه با معاون وزارت کشور درباره‌ی حوادث امجدیه
خبرنگار: «آیا مراسم دیروز با اطلاع وزارت کشور بوده؟ اگر بوده، شما برای امنیت آن چه‌کار کردید؟»

میرسلیم: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. آنچه دیروز شد، برای جمهوری اسلامی شرم‌آور است. این مراسم با اجازه‌ی وزارت کشور بود. تقاضای سازمان مجاهدین خلق، سه روز قبل به وزارت کشور رسید و مشورت شد و قرار شد که امجدیه باشد و انتظامات قرار شد با شهربانی باشد و انتظامات داخلی استادیوم هم با مجاهدین خلق».

خبرنگار: «آقای میرسلیم! شما اشاره کردید به یک گروه دو سه هزار نفری که در جامعه به اسم حزب‌اللهی یا چماقدار و این‌ها معروف هستند. این‌ها بیش ا ز یک سال است که دارند این کارها را می‌کنند و مردم کشته می‌شوند. برخی از سازمان‌ها هم می‌گویند این‌ها را می‌شناسیم و حاضریم کمک کنیم و بشناسیم‌شان».

میرسلیم: «حمله به گروه‌های سیاسی محکوم است و این را گفتیم و محکوم هم خواهیم کرد». (پاسخ به ضرورت تاریخ)

ماجرای چماقداری در میتینگ امجدیه، آن‌قدر افتضاح بود که تمام جامعه را تکان داد.

یک خانم پرستار: «در حدود
۲۸تا ۳۰نفر آوردند این‌جا که بیشتر از مجاهدین بودند. تیر خورده هم سه نفر داشتیم. یک خانمی به اسم میترا باباخانی بود و»...

یک هوادار مجاهدین: «برای سخنرانی مسعود رجوی رفته بودیم. مورد تهاجم اوباش قرار گرفتیم. ما فقط دفاع می‌کردیم. رگبار بود که می‌آمد. بچه‌ها می‌افتادند زمین. خودم هم تیر خوردم. خبرنگار سؤال می‌کند. آنجا فقط پاسدارها بودند که مسلح بودند». (پاسخ به ضرورت تاریخ)

وقتی در میتینگ امجدیه پرده از فضاحت چماقداری برافتاد و موج محکومیت آن تا مجلس رژیم هم رفت، خمینی برای دهنه زدن به ساکنان بیت و مجلس خودش، مجبور شد از پشت این جریان فاشیستی که از اوایل سال
۵۸راه انداخته بود، بیرون بیاید و با صراحت، مجاهدین را دشمن نشان دهد و از باندهای جنایت‌کار چماقدار حمایت کند:
خمینی: «خودشان غائله درست می‌کنند و فریاد می‌زنند و خودشان دیگران را کتک می‌زنند، باز خودشان فریاد می‌کنند... دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همین‌جا در مقابل چشم‌های ما در همین تهران است ـ رادیو تهران،
۴تیر ۱۳۵۹» (استراتژی قیام)

فضاحت چماقداری، چند ماه بعد و در میتینگ
۱۴اسفند ۵۹در دانشگاه تهران دوباره تکرار شد. آنجا دیگر چماقداری پاسداران کاملاً رو شد و خمینی تقریباً به‌طور کامل خلع‌سلاح شد. بلافاصله در ۱۵اسفند، خامنه‌یی را فرستاد نماز جمعه تا موج را کنترل کند.

خامنه‌ای: «گروهک‌های ضداسلام، از طرفی گروهک‌های ضد خط امام، سیاست‌مدارهای ورشکسته‌ی منزوی شده‌ی از چشم مردم افتاده، این عناصر پلید و خبیث، با همدیگر یک واحد و یک طیف را به‌وجود آوردند. دیروز، حادثه همین بود که گفتم».

اما آن داستان بزرگتر از قد و قواره‌ی خامنه‌یی بود که بتواند جمعش کند. در نتیجه کمی بعد، دوباره خود خمینی مجبور شد به صحنه بیاید.

خمینی: «چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماق‌هاست و فسادش هزاران برابر از آن چماق بیشتر است».

این حرف‌های خمینی، نه فقط حمایت آشکار از چماقداری، بلکه پذیرفتن ضمنی مسئولیت آن هم بود. ترجمه‌ی بی‌تعارف حرف خمینی می‌شود این: حرف نزن تا چماق نخوری!

با وجود همه واقعیتها و اسناد متعدد، خمینی رسماً زیر بار قبول مسئولیت چماقداری نمی‌رفت. اما در عمل با وقاحت از چماقداری حمایت می‌کرد و تازه نتایج آن را هم به‌گردن قربانی می‌انداخت و می‌گفت: «خودشان خودشان را داغ می‌کنند، می‌گذارند گردن اسلام! خودشان خودشان را شکنجه می‌کنند، می‌گذارند گردن اسلام!»

باید چند سالی می‌گذشت تا یکی از یاران «امام» قاف بدهد و کتابی بنویسد و راز گشوده‌ی خمینی را به شکلی کاملاً محکمه‌پسند بیان کند. موسوی اردبیلی در سال
۱۳۶۴همه‌چیز را کتباً «لو» داد. سال ۱۳۶۴وزارت دادگستری و شورای‌عالی قضایی خمینی، از این‌که مسئولیت چماقداری‌های خودشان را از همان اول کار به عهده نگرفتند، از خودشان انتقاد کردند! جالب‌تر آن‌که تلاش کردند با سند و مدرک، ثابت کنند تمام چماقداری‌های آن سال‌ها، کار پاسداران و خود حکومت بوده و نه هیچ‌کس دیگر!

عنوان کتاب: غائله‌ی
۱۴اسفند ۱۳۵۹، ظهور و سقوط ضدانقلاب
پدید آورنده: وزارت دادگستری جمهوری اسلامی
شورایعالی قضایی
چاپ چاپخانه‌ی وزارت دادگستری
چاپ اول: سال
۱۳۶۴
با مقدمه عبدالکریم موسوی اردبیلی
قسمت‌هایی از این کتاب را نقل می‌کنیم:
صفحه‌ی
۴۹۲: «آنانی که پس از ۱۴اسفند به دفاع از نهادهای انقلابی برخاسته و حضور آنان را در دانشگاه کتمان می‌کردند، بی‌راهه‌یی غیرمعقول انتخاب کرده بودند... اگر ۱۴اسفند بدون حضور نهادهای انقلابی و پرخاش آنان، و اگر بدون نعره‌های حزب‌الله سرانجام می‌یافت، اگر ۲۵خرداد۶۰بدون یورش فداییان انقلاب سپری می‌شد و اگر اگر... مسلماً اکنون در این اوج از گذرگاه انقلاب گام برنمی‌داشتیم».

در چند خط بالاتر هم از روی گزارش یک پاسدار، آورده است:
صفحه‌ی
۴۹۲: «بعدازظهر، پاسبخش ستاد یک، وابسته به منطقه‌ی ۱۰آمد گفت: هر کسی که می‌خواهد برود دانشگاه، بیاید برود!... رفتیم به اداره‌ی مرکزی میدان خراسان. پاسداران با لباس‌شخصی آماده بودند.

از طرف «ج. و» فرمانده‌ی نظامی گفته شد: همه، کارت‌ها و سلاح‌های خود را تحویل دهید که اگر جریانی پیش آمد، شناخته نشویم... اولین گروهی که پا به میدان گذاشتند، تعداد قریب به
۳۰۰نفر حزب‌اللهی، به سردستگی حاجی «ع. ع» بودند“.

این، پایان حقوقی جنایتی است به اسم چماقداری. یک جریان فاشیستی و ضد‌مردمی که بعد از سال‌ها، خودشان، خودشان را معرفی می‌کنند. اگر ‌چه برای مردم و مجاهدین، همه‌چیز روشن بود و همان سال‌های
۵۸، ۵۹با اسم و مشخصات، همه ماجرا را افشا کرده بودند؛ اما این خمینی بود که با دجالگری آخوندی تلاش می‌کرد قضیه را پنهان کند و بگوید چماقداران، همان مردمند!

در مراجعه به آرشیو همان سال‌ها‌، بخشی از اسناد مجاهدین که آقای مهدی ابریشم‌چی و سردار موسی خیابانی افشا کردند را می‌خوانیم: «ما عناصر دست‌اندرکارشان را شناسایی کردیم، با اسم کوچک می‌گویم و اگر مقامات مسئول بخواهند، در دادگاه می‌توانیم با مشخصات کامل افشایشان کنیم. سرشان فردی است به اسم اسدالله در دفتر حزب جمهوری است. یکی دیگر، یک روحانی است. افراد کمیته‌ی
۴ستاد ۱۰و معاون سپاه منطقه‌ی ۶که این جریان‌های را ترتیب می‌دهند و بعد از مأموریت، به نفراتش دشنه هدیه می‌دهد». (پاسخ به ضرورت تاریخ)

موسی خیابانی: «تلاش کردیم صبر و بردباری داشته باشیم تا واکنش‌های متقابل کور انجام ندهیم. در هر موردی، مراتب را به مسئولان امر نوشتیم و درخواست رسیدگی کردیم که ممکن است کسی کشته بشود... متأسفانه به این تقاضاهای ما که خطاب به مسئولان بود، تا حالا جوابی داده نشده».

این بود شمه‌یی از بهایی که مجاهدین برای حفظ فضای مسالمت در عرصه‌ی سیاسی ایران پرداختند. بهایی شامل زندگی بیش از
۵۰تن از مجاهدین و هوادارانشان که حین فعالیت سیاسی، به دست پاسداران ترور شدند. در همین رابطه، سند و اعتراف بسیار مهمی از زبان و قلم دادگستری رژیم خمینی در سال ۱۳۶۴را افشا کردیم. کتاب قطوری که مسئؤلیت تمامی آن ترورها و قتل مجاهدین در سال‌های پس از انقلاب تا قبل از ۳۰خرداد ۶۰را بر عهده‌ی خمینی و نظام تحت سلطه و اوامر او می‌گذارد. این کتاب، سند مهم و محکمه‌پسندی است که پرده از عمق توطئه‌های خمینی برمی‌دارد و نشان می‌دهد چگونه خمینی برای حفظ خودش در حکومت، به جنایت سازمان‌یافته متوسل می‌شده، جنایت‌هایی که تا قبل از ۳۰خرداد ۶۰نسبت به مجاهدین و... انجام شد. آری، این است بخشی از بیلان جنایت!

پایان قسمت دهم.

بیشتر بخوانید:

بیشتر بخوانید:
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت دوم -ریشه‌ها و سابقه‌ی درگیری

بیشتر بخوانید:
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت سوم-مشکلات پیدا و پنهان خمینی

بیشتر بخوانید:
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت چهارم -پشت پرده‌ی یک «نـه» تاریخی!

بیشتر بخوانید:

بیشتر بخوانید:
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت ششممیتینگ‌ها و موضع‌گیری‌های مجاهدین

بیشتر بخوانید:

بیشتر بخوانید:

بیشتر بخوانید:
سی خرداد، پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت نهم - خمینی، مجاهدین، دوکفّه‌ی ترازو

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

🔴 خامنه‌ای بازنده استراتژیک به مناسبت دومین سالگرد جنگ غزه

🔴آیا سلطنت‌طلبان واقعاً ملی‌گرا هستند؟