«۴۰سال است که رادیو و
تلویزیون حکومتی،
تمام روزنامهها و نشریات، تمام تریبونها از
نماز جمعه و مجلس و مسجد و منبر در انحصار
و در اختیار شماست و بقیه مردم هیچ! ۴۰سال
است برای شعار و دعوت و تبلیغ، در و دیوار
خیابانها هم در اختیار شماست و بقیه مردم هیچ!»
(از نامه زندانیان سیاسی زندان گوهردشت خطاب
به ظریف، ۱۶مرداد ۹۸)
***
»پیش از شما
بسان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کین دولت خجستهی جاوید، زنده باد!»
(شفیعیکدکنی)
***
شعر: اصالت هنر یا ابتذال مدح؟
دستگاه عریض و طویل تبلیغات حاکمیت ولایتفقیه از مقولهی شعر، فقط و فقط استفادهی
ابزاری میکند. شعر را بدل به مدح حاکمیت و الگوهای سیاسی و اعتقادی آن میکند و شاعر
را مداح و مجیزگوی نازل و وظیفهپرور. اینگونه، شعر و شاعری نخست از اصالت و ذات
خود تهی میگردد و آنگاه به موازات سپاه پاسداران، بسیج، وزارت اطلاعات و قوة
قضاییه یکی از ابزارهای سرکوب حکومتی میشود. چنین بهاصطلاح شعری در مسیر آلودگی
بیشتر به فرهنگ و ایدئولوژی حاکمیت، سر از ابتذالی درمیآورد که آهنگران صدای جنگش
میشود و مداحان سیرکهای نماز جمعه و بیت خامنهای، طنزپردازان و هزلگویانش. اما
با این حال، از آهنگران تا مداحان امروزی همگی به موازات دستگاه سرکوب، سازماندهی
میشوند. صدای آهنگران در دهه ۶۰در
زندانهای حکومتی برای بازجویان و متصدیان امور، حربهٔ پیشبرد شکنجه
بود. بهاصطلاح شعرخوانی مداحان امروزه روز هم با هماهنگی بیت خامنهای و رادیو و تلویزیون
حکومتی باید فضایی را به جامعه ببرد و چفت و بست سرکوب را محکمتر کند. خمینی و خامنهای
شعر را نه از این بیشتر میفهمند و نه بیش از این میخواهند؛ چرا که بین هنر و
شلاق و اعدام در ملأعام و مداحی حکومتی هیچ فرقی قائل نیستند؛ همهٔ اینها باید
ارکان نظام را حفظ کنند و با هم تعامل داشته باشند.
نبرد ابدی شاعران و ناظمان
شعر حقیقی در نقطهی آغاز و بدایت خلاقیتش، از پاکترین و لطیفترین حس زیباییجوی
و کمالخواه انسان الهام میگیرد یا اثر میپذیرد تا همان پاکی و زیبایی و کمال را
با زبانی فاخر و نافذ به جامعه بازگرداند که موجب اثرگذاری و نفوذ و تغییر و تعالی
فرهنگ انسانی گردد؛ اما مداح ناظم حکومتی نه با زیبایی و کمال و الهام و تحول زبان
کاری دارد و نه با روح و ذات زیباجوی و کمالخواه انسانی که موجب خلاقیت و
آفرینندگی شود؛ کار او همان هدف «شاه اسماعیل» و «ناصرالدین شاه» و «هیتلر» و
«نرون» را دنبال میکند که بهخاطر همان هم سازمان داده شده و مواجبش را برایش
کنار گذاشتهاند. کار او با بازجویی در زندان و ترور در اقصی نقاط عالم و غارت
سفرههای مردم برای حفظ نظام ولایی توفیری ندارد؛ چرا که اساساً سر رشتهی مداحی و
ناظمی و سپاس و ثناگوییاش دست ولایتفقیه و وزارت اطلاعات و سازمان تبلیغات اسلامی
است.
بنابراین در سلطهگریِ آخوندیسم، هنرمند مستقل و دگراندیش یا باید نسبت به حکومت
سکوت اختیار کند و یا نمیتواند کنشگر سیاسی و فرهنگی با هدف اثرگذاریِ اجتماعی
باشد؛ مگر مخاطب قتلهای زنجیرهیی گردد.
دهه ۹۰و شکست سانسور، ممیزی
و بایکوت حکومتی
رابطه ۴۰ساله حکومت آخوندی با
هنر و هنرمند، از فازهای گوناگونی عبور کرده است. آنچه که در هر فازی برجسته بوده،
تلاش هنرمندان برای تولید مخفی یا خصوصی در خانهها و استودیوها یا اماکن هنری
برای ارائهی آثارشان ـ حتی محدود ـ به جامعه بوده است. هر چه پیشرفت تکنولوژی و ارتباطات
بیشتر شده، دامنهی فعالیت مستقل هنرمندان غیرحکومتی نیز گستردهتر شده و دم و
بازدم بیشتری با جامعه و مردم داشتهاند.
دهه ۹۰وارث قیامها و
تعارضات گستردهی جامعهی ایران با آخوندیسم ابتذالساز است. قیام دی ۹۶هم مهر ختم بر نامشروع بودن تمامیت این نظام از منظر مردم ایران
ـ بهطور خاص زنان و جوانان ـ زد. با این تحولات گسترده، نکتهی قابل توجه اینکه
کثرت تولید آثار هنری مستقل و استقبال اجتماعی از آنها در برابر سانسور و هنر
دلخواه و پسند آخوندی، لاجرم بازتابی را در درون حاکمیت انعکاس میدهد که در تضاد
باندهای حکومتی بروز پیدا میکند. این تضاد از تعارض آشکار آثار اصیل و ماندگار
زبان فارسی با بنجلهایی که مطبوعات و رادیو و تلویزیون رژیم آخوندی تحت عنوان شعر
عرضه میکنند، برجسته میشود. برجسته شدن این تضاد تاریخی و رو آمدن آن در مطبوعات
دهه ۹۰حکومتی، خود گویای شکست تمامعیار سیاست سرکوب
با استفاده از مداحیگری و نظمپردازی مبتذل مجیزگوی است. این شکست، «نه» محکم
جامعهی ایران به دستگاه تبلیغاتی آخوندی است که لاجرم عناصری از آن مجبور به بازتاب
این شکست هستند. نمونههایی از این دست را به همراه روشهای سانسور حکومتی در شمارهی
۱۵مرداد ۹۸روزنامهی حکومتی
جهان صنعت با عنوان «بایکوت شاعران ناسازگار» مرور میکنیم:
«ــ اگر شاعری مورد علاقه و پذیرش سیستم نیست صداوسیما اجازه نمیدهد
این شاعر مطرح شود، اما این عجیب است که شعر این دسته شاعران خوانده میشود، ولی
اسمشان برده نمیشود.
ــ سیستم فعلی ایران ایدئولوژیک است و این باعث میشود برخی شاعران درجه یک،
به شکل کاملاً طبیعی از رسانه محروم شوند.
ــ هر کس اندیشهاش با اندیشه حاکمیت سازگار نیست، جواز و مهلت و موقعیت پیدا
نمیکند.
ــ مطبوعات در فشار هستند. اگر یک کار چاپ کنند، هزار ناظر هست که آنها را
منع کند. صدا و سیما خودش در این مسائل ناظر است.
ــ این باعث شده شعر ما به یک شعر دوقطبی تبدیل شود. یک قطب شعر رسمی است که
مطابق با معیارهای حاکمیت است که تبلیغ هم میشود و در کتابهای درسی میآید، در
مطبوعات و صدا و سیما مطرح میشود.
دسته دوم شاعرانی هستند که رسانه ندارند و شاعران غیررسمی محسوب میشوند. این
باعث میشود بخش بزرگی از ادبیات معاصر ما به شکل زیرزمینی و غیررسمی کار خودش را
انجام دهد.
ــ اگر اینطور که امروزه با شاعران برخورد میشود بود، حافظ باید در روزگار
خودش ممنوع بود و خیلی از شاعران هم ممنوع بودند. در این صورت هرگز کسی شعر آنها
را نمیشنید».
فلسفهی مقاومت و پاسخ هنر
میبینیم یک جامعه با تمام ارکان و اجزای مادی و معنویاش، برای دفاع از
اصالتش با این حاکمیت در جنگ است. در این جنگ، تفاوتی میان تلاش کارگر و کشاورز و
معلم و دانشجو و شاعر و هنرمند نیست؛ چرا که همگی در پی نجات آزادی برای فراهم
نمودن محیط اندیشیدن، خلاقیت، آفریدن، بیان و ارتباط آزاد بودناند. قدمت و توالی
همین جنگ ۴۱ساله و همهجانبه بوده
است که حاکمیت ولایتفقیه را به شکست و بنبست کشانده است. آیا بروز نمونههای
بالا در روزنامهٔ حکومتی که بازتاب مشت
محکم و «نه» بزرگ جامعه به ماشین و دستگاه سانسور و سرکوب هنرمندان است، نشان شکست
و بنبست حکومت و هنر اتوکشیدهی مبتذل آن نیست؟
من شگفتم، آری
حرف آخر اینکه هنر و هنرمند به عصری پا گذاشتهاند که نیازی به هیچ حکومت و
رسانهاش ندارند. فقط رقم زدن یک تحول مشترک از جانب تمام اقشار اجتماعی ایران باقی
میماند تا اصلیترین تضاد و مانع آزادی اندیشه و بیان و هنر را از سر راه تکامل
اجتماعی و تاریخی ایران بردارند.
یک چیز هم در این ۴۱سال بین هنر ناسازگار
با هنر ابزاری حکومتی تعیینتکلیف شد و آن پویایی و ماندگاری نشأت گرفته از فلسفهٔ مقاومت و پایداری
در برابر ضدهنر است؛ هنری که از زهدان نیکوترین، لطیفترین و عاشقانهترین شکوفاییهای
ضمیر بشری آفریده میشود. فلسفهای عجین مقاومت که زیباساز و کمالبخشنده است...
به تو میگویم «نه!»
با سروش گل سرخ
همصدا با خورشید
همنوا با مهتاب...
به تو میگویم «نه!»
با سلامم به درختان و به باد و باران
با سلامم به طلوع
با نگاهم به همه آمد و رفت چشمها...
من شگفتم، آری
سالها رفت، ولی
با تو هرگز لب به «آری» نگشودم.
من چه زیبا ماندم
با سری شورانگیز
با دلی دریایی
با هزاران بیکران جنگل سرخ
و ندایی که مرا داد امید
و امیدی که مرا داد شکوه...
این منم
یک قلم
یک هنر
یک وطن «نه!»