شاه اسماعیل صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت.
هیتلر که آرزو داشت نقاش شود، عظیمترین رنجگاه تاریخ، کشتارگاه «زاخ سنهاوزن»
را ساخت.
خب، هنر و سیاست یکجایی بههم میرسند؛ متأسفانه بر سر نعش یکدیگر!»
(احمد شاملو، «دربارهی هنر و ادبیات»)
***
موقعیت سه موضوع مهم
اگر یک پژوهشگر بخواهد تصویری سه وجهی از ابعاد استبداد سیاسی ـ مذهبی چهل
سال گذشته در ایران را ترسیم کند، لاجرم برای اولویتبندیِ کار پژوهشیاش به سه
موضوع در زمرهی نخستین قربانیان استبداد خواهد رسید: آزادی ـ زنان ـ هنر.
«آزادی» بسان خورشیدی است پرتوافکن بر تمام ضرورتهای حیات انسان
اجتماعی. ضرورتی که با صدارت سلطنت مطلقهی فقیه، از اساس منتفی گشت.
«زنان» نخستین قربانیان اندیشهی جنسیتی و بهرهکشانهی سلطهگری آخوندیسم
شدند. تسلیمناپذیری زنان توأم با کشاکشی نفسگیر، یکی از بخشهای اصلی مقاومت برای
«آزادی و برابری» بوده و هنوز جریان دارد.
پس از زنان، «هنر» و هنرمندان در صف دوم قربانیان اصلی آزادیکشیِ سلطهگران
دستاربند بودهاند. این کشاکش نیز خانه به خانه و کوی به کوی ایران را بدل به سفرههای
خونین بر دامن وطن کرد. یکی از این شاخههای هنر که بیش از بقیه، هم با حکومت
چنگاچنگ شد و هم مورد بیشترین سوء استفادههای حکومتی قرار گرفت، «شعر» است. شعری
که گستردهترین زبان ارتباطی و معنایی را با جامعه برقرار میکند و از مهمترین
اجزای سهگانهی ترانه بهشمار میآید.
این تصویری کلی از مختصات «آزادی، زنان و هنر» در ناجمهوری توتالیتاریستی
آخوندی میباشد.
ضروری است نخست نگاهی به چگونگیِ رابطه این حاکمیت با هنر داشته باشیم و سپس
به موضوع خاص شعر میپردازیم.
هنر ابزاری و هنر ناسازگار
حکومت ملایان تمام تلاشش را کرده است تا
در قدم اول: از بهاصطلاح هنر و هنرمندان غیرمتعهد و وفادار به اصل نظام،
برای تثبیت استبداد و سرکوب مخالفان و بهطور خاص علیه هنرمندان مستقل و با اصالت
و غیرحکومتی استفادهی ابزاری کند.
در قدم دوم: با هر وسیله و تبلیغاتی که ممکن بوده، تلاش کرده است با سانسور یا
تبعید یا زندان، پل بین هنرمند با مردم را خراب کند تا هنرمند را منزوی و خانهنشین
نماید و سفرهاش را بیچیز و بیبرگ و سْمعهاش را بیرونق و بیاعتبار کند.
در قدم سوم: اگر موفق به هیچکدام از این موارد نشد، تمام تلاشش را میکند و
کرده است که اصل هنر و هنرمند را به مهمیز بکشد و از بین ببرد.
پرسش این است که چرا دیکتاتوریها بهطور عام و فاشیسم مذهبی آخوندی بهطور
خاص اینقدر روی هنر و هنرمندان حساسیت دارند؟ چرا بلافاصله این مقوله را به خودی
و غیرخودی تقسیم میکنند تا بتوانند سیاستشان را با هر کدام پیش ببرند؟ برای پاسخ
به این دو پرسش که تاریخی مفصل را در پشت سر ما دارند، قدری به تعاریف و تفاوت دو
نگرش میپردازیم تا مشخص شود ریشهی این تضاد در کجاست.
هنر از منظر نوعی جهانبینی
هر هنری نوعی زبان برای بیان مسائل انسانی و اجتماعی با گونهیی متفاوت از
زبان رایج در روزمرههای زندگی است. از همین روی، هنر فراتر و عمیقتر از زندگی
متعارف و معمول بشری رو به آینده گام برمیدارد. جذابیت هنر هم در همین است که
وقتی پدیدههای انسانی و اجتماعی از منظر هنری بیان و ارائه میشوند، قدرت
اثرگذاری نافذتری پیدا میکنند. از این رو است که هنر، وجوه انسانشمول گستردهتری
را دربر میگیرد و مخاطبان آن از مرزهای اقلیمی و جغرافیایی فراتر میرود و ابعاد
جهانی به خود میگیرد.
هر هنری، معناآفرین است. اثرگذاریِ ناشی از معناآفرینی در ذات هنر، قدرتی را
نمایان میکند که متکی بر جهانبینیِ انسانی است. در این جهانبینی، همهی نشانههای
هستی (طبیعت، کائنات و انسان) بر گرد آزادی طواف میکنند و از آن معنا مییابند. در
وجه اجتماعیاش هم این آزادی است که توان و انرژی و خلاقیت انسان را بارز و بالغ میکند
و رهایی از قید و بندها را میسر مینماید تا چرخهی تکامل اجتماعی، روان و سیال به
جانب هدف غایی هستی و فلسفهی تاریخ سیر نماید.
این قدرت نفوذ و جهانبینی انسانیِ نهفته در ذات هنر را همواره دیکتاتورها
رقیب قدرتمند خود میدانند. در حالی که در رویکرد دموکراتیک هر دولتی، اعتلای هنر
در انواع گوناگونش (شعر، موسیقی، نقاشی، سینما، رمان و...) بخشی از قدرت اندیشه و
سیالیت انطباق حاکمیت سیاسی را بارز میکند که موجب فرهنگ بالندهی آن جامعه میگردد.
در این رویکرد دموکراتیک، سیاست و هنر به موازات تعمیق آزادی و پیشرفت دموکراسی در
حرکتاند.
هنر متعهد رودرروی دیکتاتور
از این بحث به این نتیجه میرسیم که نظامهای دیکتاتوری بهخاطر تهی بودن از
جهانبینی انسانی، عقبماندگی تاریخی، قدرتپرستی سیاسی و انحصارطلبی
توتالیتاریستی، توان درک جوهر، جهانبینی، مقصد و هدف هنر و آفرینشهای هنرمند
حقیقی را ندارند؛ لاجرم همواره این قدرت نافذ انسانی را رقیب حاکمیت مطلق و همه
جانبهشان میبینند.
حالا وقتی این معانی، تعاریف و جهانبینی را روبهروی اصل ولایتفقیه
بگذاریم، متوجه میشویم که هنر و هنرمند در نگاه و سیاست و عملکرد ۴۱ساله این حاکمیت، چه کشیده و به چه سرنوشتی دچار گردیده است. در
این آینه است که میتوان به سانسور اندیشه و بیان و قلم، فرار مغزها، قتلهای
زنجیرهیی دگراندیشان، تبعیدها، زندان کردنها، خانهنشین کردنها، فقیر و بیچیز
کردنها و سرکوب تمامعیار هنرمند متعهد و با اصالت در حکومت آخوندها پی برد. در
همین آینه هم است که میتوان به سوگلیهای بهاصطلاح هنرمند و دستبوسان و بازیخوردهگان
و سلبریتیهای در چنبرهی لجنزار ولایتفقیه نگریست و سرنوشتشان را نه فقط از نظر
سیاسی بلکه از منظر یک جهانبینی مورد بررسی و شناخت قرار داد.
شعر، «زبان» سیال رابطه یا مستمسکی در خدمت دیکتاتور؟
اکنون که از منظر هنر و دریچههای گوناگونش با یک دستگاه هدفمند در مسیر
تکامل اجتماعی مواجه هستیم، میشود به نقش «شعر» بهعنوان «حربهی خلق» و بهمثابه
پر شاخ و برگترین درخت هنر در حیات اجتماعی بهطور عام و حاکمیت سیاسی ولایتفقیه
و دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی آن بهطور خاص نگریست.
پیکر «زبان بشری» را بدون موسیقی و شعر نمیتوان تجسم و تصور کرد. مقولهی «زبان»
جایگاه خاصی در هستی انسان دارد؛ چرا که این زبان، منشأ دانش و فهم و در پی آن، تغییر
و تکامل است. این تحول وقتی به هنر میرسد، «زبان»ی دیگرگون نسبت به زبان معیار در
گفتار و نوشتار خلق میکند. زبان معیار که متحول میشود، نوع رابطه را نیز متحول
کرده و تغییر میدهد.
همین تغییرات و تحولات در نرمی و لطافت و جذابیت «زبان» ـ بهطور خاص شعر ـ
رابطه با جامعه و مردم را سیالتر نسبت به زبان شق و رق و بیانعطاف و گاه خشک
سیاسی میکند. از اینجاست که چگونگی رابطه دولتها با هنر و هنرمند و استفادهٔ از آنها متناسب
با ماهیت ایدئولوژیک و خاستگاه تاریخی و اهدافشان، شروع میشود.
در این زمینه باید یادآوری نمود که حاکمیت ولایتفقیه بیشترین دستبرد به ساحت
شعر ـ و هنر ـ را مرتکب شده تا از آن برای تثبیت دیکتاتوری و سرکوب مخالفان سودها
ببرد. از طرفی بیشترین سرکوبها و موانع را هم پیش پای شعر و هنر غیرحکومتی گذاشته
است.
هنر چنگاچنگ با سلولهای قرون وسطاییِ حوزوی
باید بر این نکته تأکید نمود که تعارض و تضاد و جنگ اصلی این حاکمیت با شعر
بالندهی متکی بر جهانبینی آزادی، از تعارض و تضاد این نوع هنر با اندیشهی قرونوسطایی
آخوندی ناشی میشود. آخوندیسمی که اختاپوس دربرگیرندهی تمامیِ اجزای این حکومت است.
اختاپوسی که از سرچشمهی حوزههای جهل با فتواهای ضدبشریِ فراحقوقی و فراقضایی و فراقانونی
همواره سیراب میشود و بدون تبلیغ دجالگرانه و عوامفریبانهی اتصال خود به مافوقالطبیعه،
یک روز هم دوام نخواهد آورد.