۴شهریور۱۴۰۱
نه شاه نه شیخ...
رژیم های دیکتاتوری بهدلیل بیبهره بودن از حمایت مردمی و فقدان پیوندی واقعی با جامعه بقای خود را در پیگیری دو سیاست کلی سرکوب و آویختن به حمایت دولتهای خارجی یا همان سیاست استعماری جستجو میکنند. گاهی رژیمهای دیکتاتوری در ابتدا با وعدهها و شعارهای عوامفریبانه به قدرت میرسند اما خیلی زود با برملا شدن این خدعه و نیرنگ دچار گسست و شکافی جدی با جامعه میشوند و آنگاه گریزی از روی آوردن به سیاست سرکوب و اختناق و جنگافروزی و دشمنسازیهای کذایی از یکسو و معامله با دولتهای خارجی ندارند. بنابراین از حیث پیش بردن سیاست سرکوب و اختناق، این رژیمها بیش از هر چیز نیازمند بازوی امنیتی و نظامی هستند که بتوانند خطراتی را که از سوی جامعه ناراضی موجودیتشان را تهدید میکند دفع کنند. در حکومت های دمکراتیک نهادهای نظامی و امنیتی اگر چه دارای کار ویژههای مهم هستند اما نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که در یک بستر دمکراتیک عمل میکنند دارای نقش تعیینکننده تری در حفظ موجودیت جامعه و کشور میباشند. در حالیکه در رژیمهای دیکتاتوری بهدلیل اینکه اساساً بستری دمکراتیک وجود ندارد و چنین رژیمهایی از منظر سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک شکستخورده و نامشروع اند، نهادهای نظامی و امنیتی تبدیل به چارچوب اصلی آنها میشود و نفی رژیمهای دیکتاتوری تنها با نفی نهادهای نظامی و امنیتی آنها امکانپذیر است. در چنین رژیم هایی، نهادهای ظاهراً غیرنظامی هم یا کاملاً تحت کنترل نهادهای نظامی و امنیتی هستند، یا مناصب و موقعیتها میان افرادی با سوابق طولانی امنیتی توزیع میشود و یا در فرم یک نهاد غیرامنیتی وظایف امنیتی را عهدهدار میشوند.
با این تحلیل و توصیف از ماهیت رژیمهای دیکتاتوری روشن است که مقابله و مبارزه با چنین رژیمهایی که خصلت بارز و برجسته نظامی امنیتی دارند، یک مبارزه سیاسی آنگونه که در قاموس نظام های دمکراتیک تعریف شده، نیست، بلکه مبارزه با این رژیمها نیازمند سازوکارهای پیچیدهتر و خطیرتر است که جنبههای نظامی در آن بسیار چشمگیر و تعیینکننده است. هر گونه تلاش برای تقلیل مبارزه علیه چنین رژیمهایی به کنشهای مسالمتآمیز و بهاصطلاح قانونی و مدنی و خشونت پرهیز، اگر مأموریت از سوی دستگاه امنیتی همان رژیمها نباشد، قطعاً یک نادانی جبرانناپذیر است.
با مرور رژیمهای شاه و شیخ طی ۱۰۰سال گذشته و نحوه عملکرد آنها میتوان دو ویژگی بارز یاد شده در رژیمهای دیکتاتوریها را در این دو رژیم پیدا کرد.
سرکوب و وابستگی در رژیم شاه
سلطنت مدفون پهلوی طی یک کودتای استعماری علیه مشروطه پایهگذاری شد. رضاخان که خود نیز اذعان داشت، توسط انگلستان به قدرت رسید و در نهایت هم توسط همان دولت از قدرت به زیر کشیده شده از کشور بیرون انداخته شد. پسرش محمدرضا هم با عزل پدر، توسط انگلیسیها در منصب شاهی گماشته شد و زمانیکه دکتر مصدق تلاش کرد تا به شیوهای مسالمتآمیز اهداف مشروطه را دوباره احیا کند و کشور و منافع ملی را از زیر دست و پای استعمار بیرون بکشد، آن دیکتاتور زاده نارس از کشور گریخت تا استعمار با کودتایی دیگر او را همچون پدرش در کاخ شاهیاش مستقر کند. اما رفتن و گریختن در تقدیرش بود بهویژه زمانی که نه دستگاه سرکوبش از عهده طوفان خشم خلق برآمد نه استعمار کارآیی لازم را در او میدید. این مرور کوتاه کافی است تا وابستگی سلطنت مدفون به سیاست استعماری را که یکی از شاخصهای دیکتاتور است دریابیم. معیار گرفتن این شاخص برای تحلیل بسیاری اقدامات در دوران سلطنت مدفون ضروری و اجتنابناپذیر است، در غیر اینصورت به خطا خواهیم رفت. بهعنوان نمونه برنامه اصلاحات ارضی که شاه با وقاحت با عنوان انقلاب سفید همچون مدالی به گردن خودش میآویخت تنها از رهگذر طرح و برنامه دولت آمریکا در بستر سیاست تقابل با شوروی قابل فهم است. و یا برخی آزادیهای اجتماعی که ربطی به ایدئولوژی ارتجاعی سلطنت مدفون نداشت چرا که تا آنجا که به شاه بر میگشت به زنان همانگونه نگاه میکرد که آخوندها نگاه میکنند. ضمن آن که الگویی که شاه همیشه مقابل چشمانش داشت کسی جز پدر قزاقش، رضاخان نبود که نسبتش با مقوله آزادی همچون رابطه جن و بسم الله بود. در یک نمونه، علی دشتی که از سینه چاکان مدل حکمرانی رضاخانی بود و سالها مسئولیت دستگاه سانسور رضاخان را برعهده داشت بعد از شرکت در کنفرانس استانبول از کار برکنار و بازداشت شد. دشتی خودش بعدها دلیل بازداشتش را "تملق نگفتن کافی رضاخان در آن کنفرانس"! عنوان کرد. شاه همچون پدرش از آنجا که پایگاهی برای خود در میان مردم نمیدید، سرمایهگذاری کلانی، بهویژه پس از کودتای ۲۸مرداد ۳۲ روی نهادهای امنیتی و نظامی انجام میداد و ساواک را که بهگفته سرکرده آن دستگاه سرکوب، ۵میلیون! عضو داشت را برای حفظ دیکتاتوریاش ایجاد و تجهیز کرده بود. علاوه بر این گارد جاویدان شاهنشاهی را هم بهعنوان یک نهاد ویژه نظامی گرداگرد خود چیده بود تا از حفظ و بقای خود در میان مردم مطمئن شود. اما شاه به این موارد هم اکتفا نمیکرد، او همچون پدرش، رضاخان، یا برای صاحب منصبان نظامی و امنیتی رانتهای ویژه اختصاص میداد، یا آنها را در نهادهای غیرنظامی و امنیتی به کار میگرفت تا اختناق را به کاملترین شکل به انجام برساند. مثلا در نهاد آموزش عموماً یک یا تعدادی افراد در میان مسئولان مدارس یا دانشگاهها بودند که یا کادر ساواک یا مخبر آن بهشمار میرفتند. از این افراد در سایر دستگاههای خدماتی دولتی نیز به وفور حضور داشتند. نمونهای از این دست در دوره رضاخان ممنوعیت آموزش موسیقی به دختران در هنرستان موسیقی در دوران ریاست علینقی وزیری، یک افسر ارتش، بهمنظور دلجویی از آخوندهای مرتجع، قابل توجه است که صدای اعتراض قمر ملوک وزیری، خواننده پرآوازه ایران را بلند کرد. قمر در اعتراض به این اقدام مرتجعانه خطاب به علی دشتی که ذکرش رفت، نوشت:"زنهای ایران در عصر حاضر خیلی بدبختتر از زنهای ایام مظفرالدینشاه و ناصرالدینشاه و سایر سلاطین عصور گذشته هستند به جهت آن که در ایام مظفرالدینشاه و ناصرالدینشاه و سایر سلاطین عصور گذشته زنها در تعزیه خانه و مجالس روضه با مرد در یک مجلس حضور به هم میرساندند و اجر اخروی میبردند و در عصر حاضر زنها حتی بدون شرکت مردهای خود نمیتوانند سینما یا تئاتر بروند. آقای دشتی اگر دل تنگ نشوید و به رفیق شاعر شما برنخورد در آن وقتی که معین البکا تعزیه نشان میداد کار و بار زنها خیلی بهتر بود از این ایام که رفیق شاعر شما اپرا برای رستاخیز سلاطین ایران میسازد".
ارتشی هم که رضاخان به آن فخر میفروخت و تحت عنوان ارتش حرفهیی مدرن به بهای نابود کردن ظرفیتهای تاریخی و سنتی نظامی ایران ایجاد کرد، و امروز بهعنوان دستآورد آن دیکتاتور در زبان تفالههای سلطنت مدفون جاری است چیزی نبود جز عدهیی اوباش مزدور که تنها به کار سرکوب و کشتار مردم ایران در مناطق مختلف میآمد و برای نخستین بار که در شهریور ۲۰ در برابر ارتشهای متجاوز انگلستان و روسیه قرار گرفت کمتر از ۳ساعت از هم پاشید و اثری از آن نماند و رقت انگیزتر آن که رضاخان پیش از فروپاشی آن ارتش چمدانش را بسته بود و نه با قدرت نظامی دولتهای متخاصم که با یک نامه سه خطی از سوی سفیر انگلستان کشور را به نیروی متجاوز تحویل داد و پروندهاش بسته شد. راهی که پسرش هم ۳۷سال بعد با چشم گریان آنرا طی کرد اما این بار به حکم انقلاب.
سرکوب و تروریسم و سیاست مماشات در دوران شیخ
خمینی مثل دیوی که در یک بطری دربسته برای قرنها نگهداشته شده باشد، بعد از انقلاب ضدسلطنتی به ناگهان از تاریکخانه نمورش بیرون جهید و آن انقلاب را با همه امید و آرزوهایش در ربود. برخلاف سلطنت مدفون، او راه معامله با دولتهای استعماری را در باجخواهی از طریق تروریسم بینالمللی یافت و اینگونه بود که سیاست مماشات با رژیم وحشی ولایت فقیه از همان سالهای نخست پس از انقلاب ضدسلطنتی بهعنوان شکل تازه سیاست استعماری شکل گرفت. برای استعمار، هدف، داشتن امتیازات حداکثری، خواه با زیرپا گذاشتن همه ادعاهای حقوقبشری و انسانی خود و خواه معامله به بهای رنج و خون و شکنج مردمان کشورهای دیگر، به هر طریق ممکن است. گاهی شرایط به گونهای است که میتواند مهرهای مطیع همچون رضاخان و پسرش را به کار گیرد و از اینرو زحمت کمتری متقبل میشود، گاه با یک دیکتاتور وحشی و یاغی و سرچشمه تروریسم بینالمللی همچون رژیم ولایت فقیه روبهروست که راهش را در زد و بند و معامله و ناز و نوازش آن و چشمپوشی بر تمامی جنایتهای داخلی و برونمرزی این رژیم باز میکند. از سوی دیگر رژیم ولایت فقیه بهدلیل بیبهره بودن از مشروعیت و نگرانی از پیشروی جامعه، به این سیاست جدید استعماری شدیداً وابسته است و این نیازمندی چیزی نیست که استعمار از آن مطلع نباشد. از اینروست که هر دو طرف از نیاز یکدیگر آگاهند و هر کدام برای تداوم این سیاست مسیر خود را با جدیت پیش میبرند. رژیم ولایت فقیه با تروریسم و گروگانگیری و طرف مقابل با مماشات و ناز و نوازش این رژیم. اما رژیم ولایت فقیه نیز همچون سلطنت مدفون یا هر دیکتاتوری دیگر سرکوب و اختناق را به اولویت کاری خود تبدیل کرده تا جایی که اکنون با قاطعیت میتوان گفت که جنبههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایدئولوژیکش کاملاً و آشکارا دارای ماهیت امنیتی نظامی است. ولیفقیه برای اینکه در این زمینه گامی فراتر از شاه بگذارد و راه بروز هر گونه شکافی را که نهایتاً منجر به انقلاب و سرنگونیاش خواهد شد، ببندد تمامی امکانات و ثروت و دارایی مردم و کشور را بهطور کامل و با دست باز خرج گسترش و تجهیز نهادهای امنیتی و نظامی کرده است. او حتی دست به ایجاد نهادهای امنیتی و نظامی موازی زده تا اطمینان حاصل کند همه درز و شکافها را پر کرده است. فقط در حوزه نهادهای امنیتی، در سپاه، دولت، ارتش، قضاییه، انتظامی و حتی بیتالعنکبوت خودش سازمانهای اطلاعاتی مجزا تشکیل داده است. علاوه بر اینها شبکهای از مزدور به نام بسیج را ذیل ساختار سپاه تروریستی پاسداران ایجاد کرده که سیستم اطلاعاتی خودش را دارد.
اصلیترین و پر امکاناتترین نیروی سرکوب رژیم، در میان نیروهای مختلف بدون تردید سپاه تروریستی پاسداران است که خود به تنهایی تمامی ساختهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و امنیتی را قبضه کرده است. همین نیروی شرور و تروریستی است که عمده اقدامات تروریستی و جنگافروزی و آدمربایی و گروگانگیری و ایجاد باندهای بینالمللی قاچاق مواد مخدر و اسلحه و انسان را سازماندهی و هدایت میکند. اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم سپاه تروریستی پاسداران گسترش یافته ارتش رضاخان و گارد جاویدان و سازمان ساواک شاه است. اگر چه وزارت بدنام اطلاعات نیز ادامه همان سیستم ساواک یا سازمان امنیت سلطنت مدفون بهشمار میرود اما سازمان اطلاعات سپاه هم نقشی موازی با وزارت بدنام اطلاعات در آدمربایی و شکنجه و ترور ایفا میکند. از اینرو سپاه تروریستی پاسداران را باید ستون اصلی رژیم ولایت فقیه دانست و هر راهحلی برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه باید ضرورتاً انهدام کامل و تام و تمام دستگاه سرکوب رژیم بهویژه و بهطور خاص سپاه خامنهای را پیشفرض داشته باشد. بنابراین هرکس بگوید ولیفقیه نباشد اما سپاه را تقدیس کند (آنگونه که بقایای سلطنت مدفون و سایر مدعیان انجام میدهند)، بدون تردید این خود خامنهای است که دارد صحبت میکند. اما تا آنجا که به مردم ایران برمیگردد، جامعه ایران با شعار "حکومت سپاهی نمیخوایم"و"بسیجی سپاهی دشمن ما شمایید"در دیماه ۹۸ و نیز"بسیجی بیشرف"در مقابله با شعار"روحت شاد"مزدوران سپاهی و بسیجی در قیام آبادان و همینطور شعار"بیشرف بیشرف" خطاب به مزدوران انتظامی، نظر و رأی خود را به رژیم ولایت فقیه و بقایای سلطنت مدفون اعلام کردهاند.
با در نظر گرفتن شاخص انهدام سپاه بهعنوان شرط اساسی سرنگونی میبینیم که تنها مقاومت ایران است که بدون رقیب در میدان سرنگونی میجنگد و هیچ هماوردی در این عرصه وجود ندارد. مدتهاست که کانونهای شورشی بخش عمدهای از عملیات روزانه خود را به تهاجم به مراکز بسیج قرار دادهاند و اخیراً با ارتقای این عملیات در شهرهای مختلف همچون تهران و کرج و مشهد و اصفهان و یاسوج مراکز بزرگ امنیتی و پادگانهای سپاه تروریستی پاسداران هدف قرار گرفتند. این گواه آشکاری است بر یکهتازی مقاومت ایران در میدان عمل سیاسی و انقلابی امروز ایران که نقاب دروغین اپوزیسیون و آلترناتیو را از چهره مزدوران و مدعیان انداخته است.
دکتر بهروز پویان کارشناس علوم سیاسی از تهران