۱۲بهمن۱۴۰۰
خمینی دجال و ضدبشر
روز ۱۲بهمن سال۱۳۵۷ را باید همواره بهعنوان مبدأ شناخت دورانی هشداردهنده بهیاد آورد. روزی با دو وجه متفاوت: نحوست یک آغاز و درسآموزی یک شروع؛ نحوست یک فریب و ناقوس یک هوشیاری؛ نحوست یک خیانت و سروش یک فراست تاریخی.
هنگامی که خمینی از پلههای هواپیمای فرانسوی با پشتوانهٔ حمایتآمیز کنفرانسدهندگان گوادلوپ پا بر فرودگاه مهرآباد تهران گذاشت، کمتر کسی بود که فکر میکرد کمتر از دو یا سه ماه دیگر باید اندیشه و وجود خود را از او بتکاند تا از تمامیِ آثار فکریِ او در وجود خویش خالی شود.
پیش از آنکه خمینی سربرسد، ملتی در اتحادی بینظیر چشم به راه سقوط دیکتاتوری برآمده از کودتای ننگین ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بود، اما سطح کسی که به ناحق بر کرسی رهبری نشست، قرنها عقبتر و به دور از انتظار آن ملت و آن اتحاد بینظیر بود. یک فرصت بادآورده و استثنایی با استعانت استعمار و شبکهٔ ارتجاع نصیب خمینی شده بود. صحنهٔ ایران چنین بود:
ــ دیکتاتور مسلط تمام آزادیخواهان و نیروهای بالنده و مترقی را در بند کرده و با یاری بختک اختناقگستر ساواک، میان پیشتازان آزادی و مردم دیوار فاصله و بیاطلاعی کشیده بود؛
ــ هیچ اتحادیه و سندیکای مستقل اصناف وجود نداشت که توان سازماندهی خشم و اعتراض کارگران و صنوف دیگر را علیه دیکتاتور مسلط سامان دهد؛
ــ شبکههای ارتجاعی آخوندی با استفاده از حضور سنتی و دائمی در سایهٔ دیکتاتور مسلط، فعالانه در کار جا انداختن خمینی بهعنوان «امام» بود. زمینهٔ تاریخی و سنتی مذهب بر جامعهٔ ایران و استفادهٔ مشترک سلطنت و شیخ از آن بعلاوهٔ زندانی بودن مجاهدان و فداییان و مبارزان، میدان را و آن حضور میلیونی را دو دستی تقدیم آخوندها کرده بود؛
ــ روز ۱۷دی ۱۳۵۷، چهار قدرت بزرگ صاحب منافع در ایران [آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلستان] در کنفرانس موسوم به «گوادلوپ» در حاشیهٔ یکی از سواحل فرانسه، تصمیم گرفته بودند که شاه برود و خمینی بیاید. از پس این تصمیم بود که شاه، هم بر اثر میلیونی شدن تظاهرات علیه وی و هم بر اثر تصمیمات جهانی، دریافت که دیگر جایش در ایران نیست و ۸روز بعد از کنفرانس گوادلوپ از ایران رفت.
این چهار عامل مهم داخلی و جهانی دست به هم دادند تا خمینی روز ۱۲بهمن پا به ایران گذاشت:
آمدنی بیهیچ برنامهٔ مشخص و مدون و چشمانداز روشن.
آمدنی بیهیچ «احساس» در مورد آن میلیونمیلیون عاطفه و امید که نثار وعدههای خمینی شده بود.
آمدنی برای آغاز بزرگترین خیانت تاریخ به بیشترین اعتماد و گستردهترین امید یک خلق.
آمدنی با دسیسههای پرورده در دامان دین و آستین سیاست.
آمدنی برای چندک زدن بر پرحجمترین کرسی با شعاعی از شریعت و سیاست.
آمدنی برای زدن زیرآب تمام وعدههای داده شده در زیر درخت نوفللوشاتو. وعدههایی که قبل از اینکه از مجاری ایرانی به گوش مردم ایران برسد، از بلندگوی بی.بی.سی لندن ساطع میشد و انتشار مییافت!
آمدنی برای تور پهن کردن و صید و شکار «بهپایدارندگان شادی در مجری آتشفشانها». شکار پیشتازان آزادی و زمینهسازان جنبش میلیونیِ آزادیخواهی در آن سالهایی که خمینی در نجف نه فکر انقلاب و آزادی در سرش بود، نه بهخاطر عدالت و برابری تبعید شده بود و نه هرگز برای رسیدن به رهبری و امام شدن، ذرهیی رنج کشیده و بها پرداخته بود. خمینی میوهیی پوکیده بود که استعمار و ارتجاع به بلندترین شاخساران پرتابش کردند. از آن پس هر چه از آن شاخساران نصیب مردم ایران شد، آثار پوسیدگی و گندیدگی آن میوهٔ سارق بلندترین شاخساران بوده است.
گفتیم که روز ۱۲بهمن را باید با دو وجه متفاوتش شناخت: نحوست یک آغاز و درسآموزی یک شروع؛ نحوست یک فریب و ناقوس یک هوشیاری؛ نحوست یک خیانت و سروش یک فراست تاریخی.
دستآورد شروع، ناقوس و فراست برای ما مردم ایران و کوشندگان و فعالان رقمزنندهٔ آینده ایران، یک کمترین دارد و یک بیشترین. کمترینش این است که ملت ایران یک قوم ارتجاعی مذهبی با ویژگی خاص دجالیت و دینفروشی را با سنگینترین بهای ممکن در هیأت یک حاکمیت سیاسی تجربه کرد. این یک تقدیر تاریخیِ ناگزیر در پیش پای ملت ایران بود که باید این تحمیل، این زالو، این انگل و این نحوست را از پیکرهٔ نظام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران میکند و بازگشتناپذیر میکرد. بنابراین برای همیشه از بختک آخوند و ارتجاع مذهبی خلاص خواهد شد.
بیشترینش این است که یک هوشیاری تاریخی در کوتاه نیامدن از ضرورت آزادی و برابری در هیأت یک ملت کسب شد. کوتاه نیامدن از ضرورت آزادی، بزرگترین درس پساآمد خمینی و خیانت و جنایت او و وارثانش شد. این ضرورت آنقدر با سرنوشت ملتها عجین است که حتی نباید در مقایسه با امنیت، از آن کوتاه آمد.
و حرف و درس مهم آخر اینکه نقش رهبری و ذیصلاح بودن و آزمایش دادنش آنقدر سرنوشتساز است که اگر نباشد، گویی آب یک اقیانوس با تمام حجم و عظمتش بر شنها بریزد. آیا حقیقتاً جنبش بیش از ۳۰ میلیونیِ سال۱۳۵۷ با پریدن راهزنوار خمینی بر زعامت آن، به چنین خیانتی کشیده نشد؟ آیا در قیام هفت ماههٔ سال۱۳۸۸ هم تجربه نشد که اگر رهبری ذیصلاح نباشد انرژی، امید، اعتماد، نثار، ایثار، عشق و فدای یک ملت [یک اقیانوس بیکران] به مرداب خواهد ریخت؟
اکنون از پس ۴۳سال تجربهٔ محورهای فوق که خانه به خانهٔ ایرانیان را در بر گرفته است، مردم ایران از نحوست تمامیت نظام ولایت فقیه عبور کردهاند. این عبور، از بزرگترین سرمایههای خردپیشگیِ تجربی با پرداخت سنگینترین بها از سوی بهترین فرزندان این آب و خاک است که هرگز به عقب بازنمیگردد.
اکنون فصل درسآموزی یک شروع، ناقوس یک هوشیاری و سروش یک فراست تاریخی برای رقم زدن سرنوشت ایرانزمین با دو بال همای آزادی و برابری است.