۱۸آبان۱۴۰۰
کنفرانس افشای اتمی رژیم ایران.
تابلویی برای همهٔ زمانها و دورانها
«بودن یا نبودن؛ مسأله این است».
این عبارت کوتاه از نمایشنامهنویس مشهور انگلیسی ویلیام شکسپیر، در سدههای متوالی از جانب بسیاری فلاسفه، شاعران، نویسندگان و اندیشمندان مورد نقد و تأویل و معناشناسی قرار گرفته است. فصلمشترک نقدها، تأویلها و معنایابیها پیرامون این عبارت شکسپیر، تأکید دارد بر «مسؤلیتشناسی و مسؤلیتپذیری اجتماعی یا بیتفاوتی»، «وفاداری بر اصول اخلاقی یا نقض آن»، «داشتن مرزبندی یا میانمایگی در روبهرو شدن با اصالت و ابتذال»، «انتخاب منافع فردی یا منافع جمعی»، «پایداری در برابر جباریت یا تسلیم»، «اندیشیدن با پرتو عشق و نثار یا نگریستن با کینه و استثمار»، «آری یا نه گفتن به لحظات تاریخی و سرنوشتساز» و...
این عبارت، گویی پرتوی بر اصالتهای ماندگار در حیات آدمی میاندازد تا آنها را از ضدشان تمیز دهیم. میتوان عکس این را تعبیر نمود که این عبارت، گویی پرتوی بر ضداصالتها میافکند تا قدر و جایگاه اصالتها را هم تشخیص دهیم، هم راهنمایمان باشد و هم فعالیت و مواضعمان را با آن تراز کنیم. این عبارت را میتوان تابلو راهنما برای همهٔ زمانها و دورانها دانست.
سنجش هر نیرو با کیفیت رابطهاش با منافع ملی
یکی از عرصههای تعبیر مادی و عینیِ «بودن یا نبودن»، چگونگیِ پاسخ به «منافع ملی» در حیات سیاسی و اجتماعی است. وقتی پای «منافع ملی» به میان میآید، فعالیت هر نیروی سیاسی و اجتماعی با کیفیت رابطهاش با این منافع سنجیده میشود.
اکنون این مقدمه، معرفی و شاخص «منافع ملی» را به چراغی تشبیه کنیم و آن را بر یک تاریخچهٔ ۴۳ساله از رابطهٔ میان حاکمیت و طبقهٔ حاکم و دیگر نیروهای بیرون از حاکمیت در پهنهٔ دیپلماسی بیاندازیم. پهنهٔ دیپلماسی را از این منظر مورد توجه قرار میدهیم که بهدلیل نقش آن در مناسبات سیاسی بینالمللی، با حفظ و نگهداری یا برباد دادن «منافع ملی»، رابطهٔ مستقیم موضوعی و کاری دارد. این رابطهٔ مستقیم هم بهدلیل فعالیت و مواضع نیروهای درگیر با منافع ملی ایجاد میشود؛ مثلاً با فعالیت و مواضع حاکمیت ولایت فقیه، فعالیت و مواضع مجاهدین خلق، نهضت آزادی، جبهه ملی، سلطنتطلبان، جنبش سبز، جمهوریخواهان و... همهٔ اینان با هر میزان سابقهٔ تاریخی، توان سیاسی و عدد تشکیلاتی و مواضع و فعالیتشان، کیفیت رابطهشان را با «منافع ملی ایران» بارز میکنند.
شاقول منافع ملی
آن مبنایی که «منافع ملی ایران» با آن شناخته میشود و دیگران را نیز با آن میسنجیم، ضرورت «آزادی، دمکراسی، برابری و استقلال ایران» با شاخص پرداخت بهای داخلی و بینالمللی برای پاسخ به این ضرورت است. بنابراین میزان فعالیت نامبردگان و سطح پرداخت بهایی که نثار این ضرورت میکنند، میزان دوری و نزدیکیِ آنان را به «منافع ملی ایران» نشان میدهد.
انطباق یا انحراف؛ زیر ذرهبین زمان
اگر مبنای بررسی فعالیتها و مواضع دیپلماتیک را تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی ایران از سال۱۳۵۷ به بعد قرار دهیم، باید رویدادهایی را شاخص تعیین این مواضع و فعالیتها تعیین نماییم که بیشترین نقش را در انطباق یا انحراف نسبت به «منافع ملی ایران» داشتهاند. برخی از مهمترین رویدادها، موضوعات یا تابلوها که انطباق یا انحراف فعالیتها و مواضع را ــ بهطور خاص در سیاست خارجی ــ بیان میکنند، این موارد هستند:
ــ رفتن شاه، آمدن خمینی
تبصره: تقدم تضاد با لیبرالیسم یا ارتجاع؟
ــ سرنوشت جنگ خمینی با عراق در خرداد ۱۳۶۱
ــ رفتن یا نرفتن به عراق
تبصره: ضرورت قرارداد صلح؛ آری یا نه؟ چرا؟
ــ سقوط شوروی و ظهور جهان تکقطبی
ــ افشای برنامهٔ هستهیی و بمبسازی نظام ملایان
ــ معنای استفاده کردن یا نکردن از فشار سیاسی بر رژیم آخوندی از طریق آمریکا و اروپا[عطف به شاخص وحدت و تضاد بر سر منافع ملی ایران]
رفتن شاه، آمدن خمینی؛ تغییر تضاد اصلی ایران
رفتن شاه و آمدن خمینی را از این منظر بررسی میکنیم که با این تحول، تضاد اصلی و جبههبندی سیاسیِ ایران تغییر کرد. حکومت شاه، دستنشاندهیی برآمده از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ توسط آمریکا بود. با وجود حکومت او، تضاد اصلی ایران حکومتی وابسته به بیگانه در راستای تأمین منافع آن بود.
بنابراین در جبهه سیاسیِ مقابل حکومت شاه، وحدت و تضاد نیروها باید با شاخص مبارزه با دیکتاتوری شاه صورت میگرفت. مثلاً در آن زمان اگر نیرویی مدعی میشد که تضاد و مانع اصلی بر سر راه آزادی و دمکراسی و برابری در ایران، شوروی یا انگستان است، این موضع یک موضع انحرافی و در خدمت شاه بود.
با آمدن خمینی، تضاد اصلی ایران یعنی مانع عمدهٔ آزادی و دمکراسی و برابری، حکومت و طبقهٔ حاکم شد و نه آمریکا و طرفداران شاه. این واقعیت با توالیِ پشت کردن خمینی به منشور و وعدههایش در پاریس، ماه به ماه بیشتر آشکار میشد تا جایی که خود را سلطان مطلق خواند و در قانون اساسی گنجاند.
بنابراین جبههبندی سیاسی یا تعیین وحدت و تضاد نیروها با حاکمیت علاوه بر داخل کشور، در بیرون کشور هم باید خود را در دیپلماسیِ ضدارتجاعی بارز میکرد. یادآوری میشود که شعارهای میانتهیِ ضدامپریالیستی که حزب مرتجع توده مدعی آن بود، هیچ زمینهٔ مادی و واقعی نداشت و فقط خدمتگزاری به ارتجاع مسلط با شاخص ولیفقیه بود.
در سیاست خارجی خمینی، صدور ارتجاع تحت عنوان «صدور انقلاب» قرار گرفت. این سیاست چیزی جز صدور بنیادگرایی و تحتالشعاع قرار دادن مسائل داخلیِ ایران ـ که ضرورت آزادی و دموکراسی، مقدم بر هر موضوع دیگری بود ـ نمیتوانست باشد. کما اینکه خمینی با همین سیاست، آنقدر در مسائل داخلی عراق دخالت کرد که جنگ ضدمیهنی را زمینهسازی نمود.
از آن مقطع به بعد، دیپلماسی مترقی و مردمی با شاخص تأمین منافع ملی ایران، مبارزه با بنیادگرایی مذهبی خمینی و راهبرد سیاسی آن در منطقه و جهان بود. به همین دلیل هم شروع جنگ خمینی با عراق، آغاز جبههبندی بین گروههای سیاسی ایران و تعیینتکلیف خودشان با حاکمیت ولایت فقیه بود. از همانجا و همان موقع هم دیپلماسی مترقی و مردمی ـ که آغازگر آن مجاهدین بودند ـ مرزش با صدور ارتجاع و بنیادگرایی شکل گرفت و تداوم یافت.
این یادآوری مهم است که هر گروه سیاسی یا شخص دخیل در سیاست ایران که نتوانست هدف خمینی را از جنگ با عراق و به موازات آن دیپلماسی لازمهاش را در انطباق با منافع ملی ایران تشخیص دهد، یا تسلیم سیاست شوونیستیِ ارتجاعی تحت عنوان «جنگ اسلام علیه کفر» شد ـ حتی اگر مدعای چپ و ملی هم بود ـ و یا در جبههبندی جهانی، مشوق بنیادگرایی مذهبی آخوندی و همراه با آن قرار شد.
یک بازگشت و تأمل در یک موضوع مهم و زمینهساز آینده
در تاریخچهٔ سیاسی بعد از قیام ۱۳۵۷، موضوع لیبرال ـ ارتجاع که از بهار ۱۳۵۹ بالا گرفت، یکی از موضوعات مهم و مبنایی در شکلگیری جبههبندی گروههای سیاسی ایران در قبال حاکمیت ولیفقیه بود. این موضوع یک راه دیپلماتیک و جداسازی دو خط را پایه گذاشت که اصل بحث و حرف و استدلال در این نوشته است.
بدون پرداختن به جزئیات ماجرا و حوادث، جوهر موضوع، خیلی ساده این بود که تضاد اصلی ایران برای رسیدن به آزادی و دموکراسی و برابری، لیبرالیسم و نمادهای آن مثلاً نهضت آزادی، جبهه ملی و... هستند یا حاکمیت ولیفقیه، حزب جمهوری اسلامی، جریان چماقداری و سوزاندن کتاب و حجاب اجباری؟ در سیاست بینالمللی هم که به کار دیپلماسی مربوط میشود، آیا باید از کشورهای حامی حاکمیت ولیفقیه ـ با مشخصاتی که گفته شد ـ حمایت کرد یا سیاستی افشاگرانه و روشنگرانه را برای شناساندن واقعیت ایران به جهان پیش برد؟ عین همین وضعیت و تفاوت در مواضع گروههای سیاسی، در استمرار جنگ خمینی با عراق پیش آمد.
واقعیتهای ملموس و عینی در همان زمان داد میزدند که این ارتجاع خمینی با بازوهای سرکوبگرش مثل باندهای فشار چماقدار ـ لمپن، کمیتهها، حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران هستند که نمیگذارند روند دموکراسی و آزادی شکل بگیرد و بیرون از باور به حکومت و «امام» و تسلیم به سیاستهای آن، هیچ امنیت و آیندهیی تضمین ندارد.
از اینجا بود که تضاد اصلی ایران، ارتجاع آخوندی با زعامت خمینی و بازوهای سرکوبگرش شد و نه لیبرالیسم و نمادهای آنکه هیچ نقشی در حاکمیت و تصمیمگیری سیاسی ایران نداشتند. همین تضاد و جبههبندی در سیاست خارجی و دیپلماسی شکل گرفت. خمینی دنبال توسعهطلبی و کشورگشایی و صدور بنیادگرایی بود ـ حزب توده و نوچهاش اکثریتیها هم پشتش ـ و مجاهدین خلق و جبهه مترقی ضدارتجاع دنبال افشاگریِ سرکوب آزادیها و روشنگری پیرامون ضرورت حیات مسالمتآمیز بر گرد منشور ملی با شاخص آزادیِ اعتقاد و بیان و پوشش بودند.
همین سیاست، مبنای دیپلماسی مجاهدین و سیاست خارجیشان از سال۱۳۵۹ شد.
تعیین تکلیف جنگ و اتخاذ دیپلماسی مناسب آن
بنابراین از سیاست تقدم با لیبرال یا ارتجاع، دو جبهه هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی شکل گرفت. یکی از شاخصهای مهماش جنگ بین خمینی با عراق بود. این جنگ در خرداد ۱۳۶۱ با قرار گرفتن عراق در پشت مرزهای ایران و پیشنهادش برای آتشبس و صلح، به نقطهٔ تعیینتکلیف رسید و ادامهدادنش غیرمشروع شد.
اینجا هم یک نقطهٔ سرفصلی و تاریخی برای انتخاب دیپلماسی متناسب با منافع ملی ایران بود. منافع ملی ایران در پذیرش آتشبس و پایان جنگ بود. از آن پس قرارداد صلح با عراق زیر نظر سازمان ملل و تعیین میزان خسارت و غرامت و پرداخت آن، سیاستی ملی و مشروع و در انطباق کامل با منافع ملی ایران بود.
اما خمینی به آتشبس و قرارداد صلح تن نداد و توسعهطلبی و فتح قدس از کربلا را ـ با پوش دجالیت مذهبی و خیانت آشکار به مصالح مردم ایران ـ به میان کشید.
از آن به بعد طرف جنگ، خمینی بود و نه عراق. سیاست و دیپلماسی مردمی و ملی آن بود که هم افشای خیانت ادامهٔ جنگ را در داخل ایران و در منظر سیاستهای جهانی پیش ببرد و هم روشنگریِ تبلیغ صلح در دسترس را.
مقاومت ایران در هیأت شورای ملی مقاومت، چنین کرد. با عراق بعد از طرح صلح شرافتمندانه رابطهٔ سیاسی و دیپلماتیک برقرار کرد.
ادامه دارد...