۳خرداد۱۴۰۰
احتضار استبداد دینی
آنچه انتخابات ۱۴۰۰ را از سلسله نمایشهای موسوم به «انتخابات» در الیگارشی آخوندی متمایز میکند، بایکوت چشمگیر آن از سوی مردم ایران است. این تحریم و بایکوت ماهها قبل از نامنویسی نامزدها و اعلام شروع فرآیندهای مقدماتی انتخابات مشهود بود و اینک به دغدغهٔ غیرقابل کتمان حاکمیت و باندهای آن تبدیل شده است؛ حتی در باند غالب نیز از آن بهعنوان «زیر سؤال رفتن جمهوریت نظام»! نام میبرند. ظهور چنین پدیدهیی در جامعهٔ ایران، نشانگان یا سندرم پایان دوران استفاده ابزاری استبداد دینی از انتخابات است. علامتهای پایانی احتضار حاکمیتی است که با دجالیت عنوان «مردمسالاری دینی» را بر خود اطلاق کرده بود.
سؤالهای ضروری
برای تعمیق این گمانهزنی چند سؤال و پاسخ به آنها ضروری و روشنگر است
۱ـ چرا استبداد دینی انتخابات برگزار میکند؟
۲ـ دامنهٔ کارکرد این انتخابات تا کجاست؟
۳ـ چرا دیگر حاکمیت قادر به استفادهٔ ابزاری از انتخابات برای تبلیغ یا ظاهرسازی در مورد مشروعیت خود نیست؟
ولیفقیه و انتخابات
اگر پوشالهای تبلیغاتی و زوائد را کنار بزنیم و پشت پردهٔ پدیدههای سیاسی را به زیر ذرهبین ببریم، خواهیم دید که استبداد دینی در تاریخچهٔ خود هرگز [به قید تأکید] به رأی مردم ـ بهمعنای متعارف آن در یک حکومت دمکراتیک ـ اعتقادی نداشته، ندارد و قرار نبوده است که داشته باشد. مبنای مشروعیت در این نظام ارتجاعی، نه مردم و قدرت سیاسی آنها، بلکه تاریکخانهیی است که در ریشهیابی نهایی خود به جمجمهٔ تارعنکبوت گرفتهٔ یک آخوند میرسد. رکترین تفسیر را آخوند مصباح یزدی از این دیدگاه بهدست میدهد. دیگران از جمله خمینی و سپس خامنهای با شارلاتانیسم مختص به خود این واقعیت را در زرورقی از اصطلاحات تو خالی و دهان پرکن میپیچند تا عفونت ماهوی آن مشامها را نیازارد.
مصباح یزدی میگوید:
«اگر در جمهوری اسلامی تاکنون سخن از انتخابات بوده است، صرفاً به این دلیل است که ولیفقیه مصلحت دیده است فعلاً انتخابات باشد و نظر مردم هم گرفته شود.
ولیفقیه حق دارد و میتواند هر زمان که اراده کند و مصلحت بداند نوع دیگری از حکومت را که در آن چه بسا اصلاً به رأی مردم مراجعه نشود انتخاب کند.
مشروعیت حکومت نه تنها تابع رأی و رضایت ملت نیست بلکه رأی ملت هیچ تاثیر و دخالتی در اعتبار آن ندارد».
سلسله انتخابات برگزار شده در این نظام را اگر مورد مداقه قرار دهیم بهجز آنچه مصباح یزدی گفت، به تفسیر دیگری راه نمیبریم.
تغییر چیدمان ظاهری
دامنهٔ کارکرد چنین انتخاباتی تنها و تنها تغییر چیدمان ظاهری ویترین نظام است. جنسهای همان جنسهای بنجل همیشگی هستند، اختلاف فقط در رنگ و لعاب و مدلاسیون آنهاست. عبای یکی سفید است، دیگری سیاه و آن دیگرتری قهوهای یا شتری و... در تاریخچهٔ این نظام پیدا کنید مهرهای را که بدون عبور از نظارت استصوابی و «ایمان قلبی و التزام عملی» به اصل ولایت فقیه تأیید صلاحیت شده باشد. در واقع این ولایت فقیه است که ثابت و حاکم اصلی است. آنچه از صندوق بیرون میآید، یک «تدارکاتچی» یا بهتر بگوییم «گماشته» ای است که باید از سوی ولیفقیه «تنفیذ»! شود.
استفادهٔ ابزاری از انتخابات
اکنون نظام ولایت فقیه دیگر قادر نیست این نمایش را با اجرا در بیاورد. دو دلیل اساسی را برای این ناتوانی میتوان برشمرد:
۱ـ بعد از عبور از قیامهای بزرگی مانند دی۹۶ و آبان۹۸ و فراگیر شدن شعار «مرگ بر خامنهای» [یعنی مرگ بر اصل ولایت فقیه]، اکثریت قاطع مردم ایران از حاکمیت فاصله گرفتهاند. این فاصلهگیری فعال، آنها را به اردوی براندازی پیوند داده است. واضحتر بگوییم آنها اکنون به راهکار فراحاکمیتی و بیرون از حاکمیت میاندیشند.
۲ـ مقاومت ایران در نقش کاتالیزور، سمتدهنده خیزشها و اعتراضات مردم بهسوی سرنگونی است و توانسته است با فعالیتهای خود، براندازی را به میان جامعه ببرد و آلترناتیو دمکراتیک خود را در هیات یک جمهوری دمکراتیک عرضه نماید.
مردم بیشتر از دیروز میدانند چه چیزی را نمیخواهند و گزینهٔ ایدهآل کدام است.
تغییر بزرگ
علامتهای بالینی و سندرم چنین حالتی، بیانگر فاز پایانی و احتضار یک حاکمیت فرتوت و بلوغ جایگزین سیاسی آن است؛ به این معنا که اکنون در صحنهٔ سیاسی ایران شاهد یک استبداد از نفس افتاده، مردمی جویای تغییر از بیرون حاکمیت و مستعد خلق قیامهای بزرگ و یک آلترناتیو دمکراتیک هوشیار و حاضر در صحنه با ریشههای مستحکم هستیم که براندازی را به راهنمای عمل هر ایرانی شرافتمند تبدیل کرده است.
با این نشانگان، آیا یک تغییر بزرگ در چشمانداز نیست؟