۱اردیبهشت۱۴۰۰
قیام آبان۹۸
«این وضعیت خطرناکی است و باید بدون مجامله برای آن چارهای اندیشید؛ وگرنه ممکن است راهحل در جاهایی دیگر جستوجو شود، جاهایی که ممکن است از ناکجاآباد سر در بیاورد».
این بخشی از جملات علیرضا بهشتی، یکی از مهرههای حکومتی از باند مغلوب نظام
است که در روزنامهی شرق شنبه ۲۸فروردین۱۴۰۰ منتشر شده است. نیاز به شرح و بسط و نتیجهگیری خاصی هم ندارد!
زیرا دیگر اذعان به شرایط انفجاری و جو انقلابی جامعه ایران، بهصورت هشدار و تحذیر یا
جیغ بنفش و ناله و زوزههای سوزناک، هر روز از جای جای نظام ولایت بیرون میزند.
غارتگران باند غالب نظام در تلاشند تا با به صلابه کشیدن باند مغلوب کاسهکوزههای
فلاکت اقتصادی مردم را بر سر آنها بشکنند و شخص ولیفقیه را از میدان به در ببرند.
در ادامه نیز با کرسی نشین کردن «سلیمانی گونه» ای در مقام ریاستجمهوری
نظام، عواید خیالی حاصله از رفع یا کاهش تحریمها در مذاکرات با شیاطین بزرگ و
کوچک و متوسط را به جیب باند خود بریزند.
اما علیرضا بهشتی در مقابل، با تأکید بر نفرت و انزجار مردم از تمامیت حکومت
آخوندی با کد «بی اعتمادی» مردم (بخوانید شورش و قیام) معتقد است که «قانون... از
عهدهی ساماندهی جامعه برنخواهد آمد». ترجمهی فارسی شیوا و روان این جمله یعنی آنکه
وقتی شورش و انفجار اجتماعی صورت بگیرد دیگر «سرکوب» پاسخ نخواهد و داد و بهقول یکی
دیگر از مهرههای حکومتی، «نه از تاک نشان خواهد بود و نه از تاک نشان!»
به همین دلیل هم علیرضا بهشتی، بیسرانجام بودن رویای باند غالب برای خوردن
از گندم ری (گشایش اقتصادی پس از رفع یا کاهش تحریم) را به رخشان میکشد و میگوید:
«گشایش اقتصادی ضرورتاً به بازسازی اعتماد سیاسی نمیانجامد».
اما در پس همهی این هشدارها و ناامیدی باند مغلوب در سهمخواهی از قدرت در جریان
شوی انتخابات ریاست جمهوری، تنها وظیفهای که ذلیلانه به گردن گرفتهاند، تکذیب یا
کتمان یا انکار «سرنگونی» و برحذر داشتن مخاطبان خود از «براندازی» است! چرا که «سرنگونی»
واژهای بود که با تاسی از خمینی، حتی بردن ناماش هم در این نظام ممنوع بوده است!
«دجالیت»؛ ارثیهی شوم خمینی!
خمینی ملعون از کد واژههایی استفاده میکرد که اکنون تبدیل به سوژهی جوک در
میان مردم شده است. هر گاه پایههای حکومت آخوندی به لرزه میافتاد، پیرکفتار جماران
زوزه میکشید که «اسلام در خطر است!». کد واژهای که
اسم مستعار خمینی و نظام آخوندی بود. او برای دور کردن این خطر با بحرانآفرینی در
خارج مرزها (صدور بحران) تلاش میکرد در برابر خطر سد ببندد.
تحمیل جنگی غیرضروری به مردم دو کشور همسایه و حتی پس از بازگشت کشور متجاوز
به مرزهای بینالمللی، شش سال آزگار ادامه دادن جنگ ضدمیهنی که به گفتهی خمینی حتی
حاضر بود تا آخرین آجر آخرین خانه در تهران هم برای جنگ هزینه کند! محصول همین سیاست
دجالانه بود؟
دجال پیر هر صدای مخالفی را زیر سایهی همین «جنگ خارجی» خفه و سرکوب میکرد.
نظام معتاد به «دجالیت»
پس از گل گرفته شدن تنور جنگی خمینی توسط ارتش آزادیبخش و ریختن جامزهر آتشبس
به حلقوم رژبم، دجال دوام نیاورد و به هلاکت رسید؛ اما «دجالیت» اش برای گله
کفتارهای ولایی میراث ماند.
پروژههای «تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق نظام» و کد واژهی دروغین «گفتگوی
تمدنها» (پوششی بر حراج نفت و سرمایههای مردم ایران برای کسب سیاست استمالت و بستن
دستهای مجاهدین و مقاومت ایران در لیستهای کذایی) در دورهی خاتمی شیاد از همین جنس
بود.
«حق مسلم» دروغین دورهی پاسدار احمدینژاد که این بار سیل ثروت
ایرانیان را برای کسب بمب اتمی ولایی به باد فنا داد. در کنار آن، تولید انبوه
موشکهای کشتار جمعی با کد واژهی «اقتدار موشکی» و تأمین مالی گروههای تروریستی در
منطقه با کد واژهی «عمق راهبردی نظام» جایی برای رسیدن قطرهای از دریای ثروت این
کشور برای دردهای مردم باقی نگذاشته است. مابقی سرمایههای ملی و مردم هم با
رانت و چپاول و اختلاس و حقوقهای نجومی به جیب حضرات سرازیر میگردد تا عطش سیری
ناپذیر ثروت و قدرت کفتارهای ولایتمعاش را فرو بنشاند.
این ارثیهی شوم تا امروز در هر مرحله از حیات ننگین نظام بهطور مستمر و بیتوقف
به کار گرفته شده است. بیش از همه هم برای مقابله با «دشمن اصلی» شان که به اعتراف
و اذعان سرتاپای عوامل حکومتی، کسی نبوده و نیست بهجز مقاومت سرافراز ایران که
همواره یک پرچم و یک شعار را در دست گرفته است؛ «سرنگونی».
«سرنگونی» یا «اسمشو نبر»؟!
عوام، در گذشتههای نه چندان دور، چنان از بیماریهای مهلکی مانند «وبا» و
«طاعون» هراس داشتند که حتی از بر زبان آوردن نام بیماری هم حذر میکردند! طبق
قانونی نانوشته بیماری را «اسمشو نبر» مینامیدند؛ زیرا نگران بودند که حتی نام
بردن بیماری راهش را برای نازل شدن بر سرشان باز کند!
این حکایت به نوعی با مهرههای حکومتی ولایت فقیه تکرار شده است. آنجا که همهی
علائم و نشانهها خبر از «سرنگونی» تام و تمام باندهای غالب و مغلوب میدهد، تلاش میکنند
تا سرحد امکان نام «براندازی» و «سرنگونی» را بر زبان نیاورند. از این روست که در
گام اول تلاش میکنند کل موضوع را بپوشانند یا تکذیب و انکار کنند. اما مگر نشانههای
چنین تغییر و دگرگونی و انقلاب قابل کتمان و تکذیب است؟! پس به ناچار برایش یا کد
واژههای عجیب و بدیع میسازند، یا به سبک پیر کفتار جماران نامهای جعلی و معکوس
استفاده میکنند!
... و آنچه پابرجاست!
در هر دو صورت، اصل قضیه و صورت مسألهی پابرجا همان شعار و خواسته و پرچم افراشتهای است
که مقاومت ایران از سی خرداد سال۶۰ برپا کرد.
پرچمی که مجاهدین آن را در کوره راههای سنگلاخ تاریخچهی خود بهرغم کشتار و سرکوب
داخلی و توفانهای سهمگین رخدادهای بینالمللی و منطقهای، همچنان در اهتراز و
افراشته و پابرجا نگاه داشتند. اینچنین است که امروز با عبور از همهی مجعولات و دروغ
و دغلها، حقیقت مانند خورشیدی فروزان از پس پردههای ظلمت و تردید خودش را به رخ هر
بینندهای میکشد.
آری؛ «سرنگونی» رژیم جنایتکار ولایت فقیه، به یمن و برکت خونهای مقدسی که از رگهای جوانان و فرزندان این آب و خاک بر زمین جاری شده است، امروز نزدیکتر و در دسترستر از همیشه است.