حکایت سنگ مزار خسرو گلسرخی

(عملیات شبانه در قطعه ۳۳ بهشت ‌زهرا)


کاوه ‌گوهرین، گردآورنده‌ی مجموعه‌ی آثار خسرو گلسرخی: «این نوشته به خاطره‌ی دوست از دست رفته "جلال فرشی احمدی" تقدیم می‌شود».

 «... روز پنجشنبه، بیست و هشتم اسفندماه ۱۳۸۲ سیاوش شاملو زنگ زد و خبر داد که فردا، یعنی جمعه آخر سال، قصد دارد سنگ مزار زنده ‌یاد احمد شاملو را که شکسته است، برداشته و سنگ تازه‌ یی نصب کند و از من هم خواست که در این مراسم حاضر باشم. پذیرفتم و چه از این بهتر که آخرین ساعات سال کهنه را به کنار یاران هم‌ قلمی باشی که دلت سخت تنگ است برای آنان... فردا، بر سر مزار یاران شدیم... آیدا با شاخه گلی آمده بود و با نگاه پرمهرش انبوه آمدگان را می‌ نگریست. به هنگام تعویض سنگ، مقادیری از گل و خاک مزار شاملو، روی مزار همجوار ریخته شد. آیدا با دست‌هایش این خاک و گل را می ‌زدود و وقتی به او گفتند که در پایان کار همه‌ جا رُفت و روب خواهد شد با لبخند مهربانانه‌ یی گفت: "ما حق نداریم مزاحم همسایه شاملو باشیم..."

 بعد از پایان مراسم هم، این او بود که تمامی گل‌های نثارشده بر مزار شاملو را با دقت تمام و به تساوی بر گورهای هم‌جوار نهاد.

 من کناری ایستاده بودم و نگاهم بر خاک بود. فضای مزارستان مرا پرتاب کرد به سال‌هایی دور‌تر که به همراه دوست از دست رفته‌‌ام "جلال فرشی احمدی"، در دل تاریکی شبِ بهشت ‌زهرا، برای تعویض سنگ مزار زنده ‌نام "خسرو گلسرخی" رفته بودیم و من اینک آن را گزارش می‌کنم تا تو بدانی.

 بعد از چاپ نخستینِ "ای سرزمین من"، دفتر اول از شعرهای خسرو، علیرضا رئیس دانایی، مدیر انتشارات "نگاه"، مبلغی را بابت حق ‌التالیف پرداخت و من مانده بودم با این مبلغ چه کنم. در دیداری که با فرهاد گلسرخی، برادر خسرو، در رشت داشتم و آن زمان هنوز مادر خسرو هم زنده بود، پیشنهاد کردم که این مبلغ را برای تهیه‌ی سنگ مزار جدیدی صرف کنیم. مادر خسرو این پیشنهاد را پسندید، اما برادرش فرهاد گفت: اوایل انقلاب، سنگ نفیسی را برای خسرو فراهم کرده بودیم که امکان نصبش فراهم نشد و این سنگ هم‌ اکنون در منزل یکی از دوستان خسرو است که نقاش است و خانه‌اش را هم نمی‌شناسم اما تو می‌توانی از طریق دوستان اهل قلم او را پیدا کنی و سنگ را از او بگیری، به این‌گونه ما هم راضی‌تر خواهیم بود.

 با حیرت پرسیدم مگر دوست خسرو گم شده تا او را پیدا کنم؟ فرهاد گفت: آری، تا آنجا که من می‌دانم همسرش از او جدا شده و به خارج از کشور رفته و دخترش هم بیمار است و وضع مالی خوبی هم ندارد و هیچ‌کس هم از او خبری ندارد.

 در بازگشت از رشت، پیگیرانه به جست‌ و جوی آن دوست نقاش برآمدم و سرانجام در دیداری با دوست فرزانه "خشایار دیهیمی" دانستم که دوست نقاش آدرس و تلفن ثابتی ندارد و هر از گاهی به دفتر کار خشایار سر می‌زند. از خشایار خواستم تا در صورت آمدن دوست نقاش شماره‌ی تلفن مرا به او دهد و تأکید کند که با من تماس بگیرد.

 پس از گذشت حدود یک ماه، روزی تلفن خانه من در زنجان به صدا درآمد. آری، دوست نقاش بود که پیغام مرا از خشایار گرفته بود.

 چند روز بعد من در تهران بودم و کنار دوست نقاش و پشت میز رستورانی و پس از گپ و گفت آغازین، او گفت: برای چه دنبال من می‌گشتی؟ ماجرای چاپ "ای سرزمین من" و تصمیم به تعویض سنگ مزار خسرو را گفتم. کتاب را دیده بود. به او گفتم سنگی را که نزد تو امانت است، می‌خواهم. مرا، فرهاد، برادر خسرو، مأمور یافتن تو کرده است.

 با نگاهی شرمگینانه، از اوضاع بد زندگی و بیماری دخترش گفت و این که چون قادر به پرداخت اجاره‌ی آپارتمانش نیست، مدت‌هاست به آنجا سری هم نزده است و اسباب و اثاثیه‌‌اش نیز همان جاست و بعد گفت صاحبخانه‌اش یک سرهنگ بازنشسته قبل از انقلاب است و سخت به دنبال اجاره ‌های معوقه و سنگ هم در زیر پله‌ی‌‌ همان خانه به پشت افتاده است و رویش لاستیک مستعمل و آجر چیده‌اند.

 به او گفتم نگران پول نباشد چرا که حق ‌التألیف حاصل از چاپ اول کتاب نزد من است و با پرداخت اجاره‌ بهای معوقه، هم اثاثیه او را آزاد می‌کنیم و هم سنگ را.

 قراری برای سه روز بعد گذاشتیم تا آن دوست بیاید و خانه سرهنگ را بنماید (=نشان دهد). نگران سنگ بودم مبادا که آسیب دیده باشد یا این که سرهنگ بدقلقی کند و سنگ را تحویل ندهد.

 روز موعود رسید. اکنون در کوچه‌ یی هستیم که خانه‌ی سرهنگ در آن واقع است. دوست نقاش می‌گوید من روی دیدن سرهنگ را ندارم. از سر کوچه خانه را نشان می‌دهم و پشت همین دیوار می‌مانم. حساب و کتاب سرهنگ را که دادی و سنگ را تحویل گرفتی، همدیگر را پیدا می‌کنیم. پذیرفتم و با دلهره از او جدا شدم و زنگ در خانه را به صدا درآوردم. صاحبخانه باشی و سرهنگ شاهنشاهی و اجاره خانه‌‌ات را نداده و در رفته باشند... چه شود؟

 درِ آپارتمان تَقّی کرد و بازشد. مردی بلندقد با سر و رویی آراسته پیداشد و مهربانانه پرسید: با چه کسی کار دارید؟

 با صدایی لرزان و شرم ‌آلود ماجرای دوست نقاش و سنگ امانتی را بازگفتم و این که آمده‌‌ام حساب و کتاب معوقه را صاف کنم و سنگ را تحویل بگیرم.

 آتشی عجیب در نگاهش دوید. به تندی دست مرا گرفت و به راهرو کشید و به صدای بلند گفت: "خوب نگاه کنید، این سنگ شماست، صحیح و سالم زیر این لاستیک‌هاست. ۱۵ سال است (از سال ۵۸ تا ۷۳) این سنگ همچون امانتی در اینجا خفته است. من این سنگ را نخواهم داد تا دوست نقاشت خودش بیاید... "

 با لحنی التماس‌‌آمیز گفتم: ببینید جناب سرهنگ، تمام اجاره به اضافه‌ی دیرکرد آن، نزد من است و تقدیم خواهد شد. فقط سنگ را بدهید تا رفع زحمت کنیم.

 جناب سرهنگ، برافروخته فریاد زد: "مگر من از شما پول خواستم؟ من می‌خواهم به آن دوست هنرمند شما بگویم که یعنی من آنقدر بی‌ وجدان بودم که وضع او را درک نکنم. من اگر از او اجاره می‌خواستم که این همه مدت اجاره‌ی او به تعویق نمی‌افتاد. من می‌خواهم به او بگویم با معرفت! این سنگ را گرو نگه داشتم تا روزی بیایی و به تو بگویم که مرا هرگز نشناخته‌ای... "

 نمی‌دانستم چه باید بگویم؟ اشک در چشمانم حلقه بسته بود و از پشت آن، چهره‌ی سرهنگ شاهنشاهی تار و درهم بود. مرا در آغوش کشید و گفت: "شوخی کردم. من کتاب خسرو را دیده‌‌ام. نام شما را هم می‌‌شناسم. چه کار خوبی می‌کنید که می‌خواهید پس از سال‌ها این سنگ را به جایگاه اصلی‌اش ببرید... "

 در برابر این مهر او، دیدم نمی‌توانم صادق نباشم، گفتم: "راستش این دوست نقاش در همین پیچ کوچه ایستاده و منتظر من است. اما شرم مانع شد که با شما رو به‌ رو شود. خواهش می‌کنم از من نشنیده بگیرید... "

 این را که شنید از پله ‌ها پایین دوید و طول کوچه را پیمود و در خم کوچه دوست نقاش ما را گرفت. نقاش زبانش را گم کرده بود. جناب سرهنگ در آغوشش گرفت و بوسه‌ بارانش کرد.

 وای این جهان هنوز زیباست و می‌شود در آن زندگی کرد. تا این قبیل انسان‌ها هستند و تا "شقایق هست زندگی باید کرد..."

 بعد وانتی گرفتیم و به یاری همدیگر سنگ را از راه‌ پله به کوچه آوردیم. جناب سرهنگ شلنگ آب خانه‌‌اش را بیرون کشید و غبار از سنگ زدود. بعد آن را پشت وانت گذاشتیم و پتویی رویش کشیدیم.

 جناب سرهنگ دیناری بابت کرایه گذشته و دیرکرد آن نگرفت و سنگ را پس از ۱۵ سال به ما تحویل داد. خوشحال بودم که هم دوست نقاش به عظمت روح و بزرگ‌منشی‌اش پی برده و هم من سنگ مزار خسرو را، که الحق سنگ نفیسی بود، به دست آورده‌‌ام و همین امشب باید به فرهاد در رشت زنگ بزنم و خبر تحویل سنگ را بدهم و بعد قراری بگذاریم برای نصب آن در محل مزار...

 به سیم‌هایی می‌‌اندیشم که آن شب صدای مرا با خود از فراز کوه‌ها و جنگل‌ها برد و به فرهاد گلسرخی رساند که نگران همسر بیمارش بود. "فرهاد جان، من سنگ خسرو را یافتم، کی می‌توانی به تهران بیایی تا مراسم نصب سنگ را انجام دهیم؟"

 صدای خسته‌ی فرهاد مرا نگران کرد. فرهاد را می‌شناسم. او در برابر هر سختی آنچنان مقاوم است که باورکردنش مشکل است. او سختی‌های فراوانی را تجربه کرده و سربلند از کوران حوادث بیرون آمده، اما اکنون احساس می‌کنم که تاب و تحمّلش همچون کاسه‌ یی است سرریز...

 ـ "کاوه عزیز، همسرم سخت بیمار است... سرطان... می‌دانم که او را از دست خواهم داد. نمی ‌دانم به دختر کوچکم مریم باید چه جوابی بدهم... اگر می‌توانی دو هفته‌ یی کارِ نصب سنگ را به تعویق بینداز تا من هم بتوانم کنارت باشم. تا ۲۹ بهمن،‌ سالگرد خسرو، هنوز زمان داریم و تا آن وقت من مجالی خواهم یافت تا به تهران بیایم. برای پیگیری معالجه همسرم هم که شده باید از رشت به تهران بیایم. خواهشم این است کمی صبر کنی"...

 

 رویم نشد که به فرهاد بگویم در این دو هفته مهلتی که او می‌خواست، من سنگ را کجا نگهداری کنم... در آن سال، من به دلایل شغلی، ساکن زنجان بودم و نمی‌خواستم حتّی از دوست یا فامیل تقاضا کنم که سنگ قبری را به امانت در منزل خود نگهداری کنند...

 یاد دوستی افتادم که خود را خیلی چپ می‌داند. آنقدر چپ که فکر می‌کنی پسرخاله‌ی استالین است. از سبیل‌هایش که دیگر نگو... هنوز هم از پس سال‌هایی که از گند آن حزب معلوم‌ الحال گذشته است، به حضَراتی همچون خودش، «رفیق» خطاب می‌کند و به طاق ابروی پرپشت برژنف کذایی قسم می‌خورد... و کلّی برای آزادی بیان و اندیشه یقه جِر می‌دهد. پس دیگر چه باک...؟

 گوشی تلفن را برمی‌دارم و شماره را می‌گیرم و صدای رفیق! در گوشم می‌پیچد. با کلی معذرت‌ خواهی و شرمندگی خواسته‌‌ام را می‌گویم. می‌دانم که همسر و فرزندان او ساکن کشور آلمان هستند و خود رفیق هم شهروند آلمانی است و در سال چهار ماه را کنار خانواده‌‌اش می‌گذراند و مبالغی را که دولت آلمان به حساب بانکی‌‌اش واریز کرده، برداشت می‌کند و هشت ماه بقیه را در ایران زندگی می‌کند و خانه دوطبقه‌اش هم همیشه خالی است و در حیاط آن حتماً جایی برای این سنگ هست که به پشت بیندازیمش تا کسی حتی نتواند سطرهایی از آن را بخواند...

 ـ "کاوه جان راستش را بخواهی من حوصله‌ی دردسر ندارم. اصولاً سری را که درد نمی‌کند مگر دستمال می‌بندند...؟"

 و من می‌مانم با پیشانی عرق کرده و دستانی لرزان که نمی‌تواند گوشی را نگه‌ دارد... به همین راحتی رفیق جا می‌زند و حاضر نمی‌شود که یک سنگ مزار را برای دو هفته کنار دیوار حیاط خانه خالی‌اش بگذارد... اما یک سرهنگ، آن هم از نوع شاهنشاهی‌اش، ۱۵ سال تمام این سنگ را در راه ‌پله‌ی آپارتمانش حفظ می‌کند تا به دوست نقاش ما ثابت کند که بی‌‌معرفت نیست و دوستی‌‌ها را پاس می‌دارد...

 ناامیدانه به یکی از دوستان که با پدر و مادر و برادرش در یک خانه زندگی می‌کند، زنگ می‌زنم و ماجرای سنگ را بازمی‌گویم. او که نه ادعای پسرخالگی استالین را دارد و نه فعال آزادی‌ بیان و اندیشه است و نه دعوی شاعری و نویسندگی دارد، با صفایی غیرقابل توصیف می‌پذیرد که سنگ را برای دو هفته در خانه‌‌اش نگهداری کند.

 برای دلداری من می‌گوید: "هیچ کاری از دستم بر نیاید کار سیمان و ماله را بلدم. حتّی روزی که قصد نصب آن را داری خودم می‌آیم و کار‌هایش را انجام می‌دهم. مایه‌‌اش یک کیسه سیمان و یک کیسه ماسه است... نگران نباش بگذار ما هم در این کار سهمی داشته باشیم... "

 دو هفته می‌گذرد و کار فرهاد به سامان نمی‌رسد. بیماری همسرش هر روز سخت‌تر می‌شود. در این مدت چند بار به دفتر بهشت‌ زهرا مراجعه کردم تا بتوانم مجوزی بگیرم و به صورت قانونی اجازه‌ی نصب سنگ را بگیرم. هر بار به شیوه‌‌یی دست به سر شدم و پاسخ روشنی نشنیدم. در نمی‌دانم چندمین مراجعه به دفتر، جوانکی که مسئول قسمتی بود، مرا به کناری کشید و گفت: "ببین برادر، صدور مجوز کتبی برای تغییر سنگ در این قطعه، برای ما مقدور نیست... شما بروید در یک روز خلوت یا شب تاریک، سنگتان را نصب کنید... ما هم قضیه را ندید می‌گیریم. پس دیگر وقت خودتان و ما را تلف نکنید"...

 حرفش به دلم نشست و صداقتش را آفرین گفتم... تصمیم گرفتم که چه فرهاد بتواند بیاید یا نتواند در یک شب تاریک کار را تمام کنم. دوست داشتم امسال که دوستداران خسرو بر سر مزار او و کرامت گرد می‌آیند با این سنگ زیبا رو به ‌رو شوند. سنگ کرامت دانشیان سالم و خوانا بود، اما سنگ خسرو شکسته و از بین رفته بود...

 دو هفته سپری شد. باز هم سیم‌ها صدای مرا از فراز کوه‌ها و جنگل‌ها به رشت برد و فرهادِ خسته این بار رضایت داد که بی ‌او کار نصب را انجام دهیم. برای او مقدور نبود که به تهران بیاید... به او اطمینان خاطر دادم که کار را در ‌‌نهایت دقت و تمیزی انجام دهیم...

 راننده‌ وانت مردی میانسال بود که با لهجه‌ مشهدی حرف می‌زد. من و جلال به او گفته بودیم که می‌خواهیم سنگی را ببریم و در بهشت ‌زهرا نصب کنیم، اما نگفته بودیم سنگ چه کسی را...

 وانت به در خانه جلال رسید. کیسه‌ی سیمان و ماسه و ابزار کار را جلال از پیش تدارک دیده بود. وانت آنقدر دنده عقب آمد تا این که بتوانیم سنگ مرمر سفید سنگین را سه نفری، و آن هم به سختی، در قسمت بار وانت قرار دهیم. عصر یک روز سرد هفتم بهمن ماه...

 

 راننده با لهجه مشهدی پرسید: "چرا این وقت می‌خواین برین بهشت زهرا... تا بخواین بجنبیم شب شده..."

 جلال گفت: "برادر، ما با تو طی کرده‌ایم و تو کرایه‌‌ات را تمام و کمال می‌گیری. نگران شب و روزش نباش.."

 راننده سری به رضایت تکان داد و پشت فرمان نشست. من و جلال هم کنارش. برای این که دیر‌تر به بهشت ‌زهرا برسیم و هوا تاریک‌تر شده باشد به راننده گفتم اگر می‌شود کمی آهسته برو... آخر این سنگ قیمتی است می‌ترسم بشکند و راننده‌ سر به راه پذیرفته بود...

 در شب هم بهشت‌ زهرا، مثل روز روشن است. خیابان‌های آسفالته با چراغ‌های فراوان و درختانی که سر به آسمان کشیده‌‌اند. اما از این روشنی، قطعه ۳۳ سهمی نبرده است.

 راننده‌ وانت کنار قطعه ایستاد. تا سر مزار خسرو و کرامت راه زیادی بود و امکان نداشت که ما سه نفر بتوانیم سنگ را تا مکان اصلی حمل کنیم. به راننده گفتم: مبلغی اضافه بگیر و با همین وانت برو تا سر خاک...

 راننده دودل بود. با مهارت از میان قبر‌ها می‌گذشت و گاهی چرخش به بلندی گوری می‌گرفت اما رد می‌شد. در آن ظلمات، نور چراغ‌های ماشین، قطعۀ ۳۳ را به گونه‌ یی وهمناک روشن کرده بود.

 سرانجام رسیدیم. به راننده گفتیم وانت را جوری پارک کند که بتوانیم سنگ را با لیزدادن روی سنگ قبلی قرار دهیم. این کار هم به خوبی انجام شد و جلال با پایین آوردن کیسۀ سیمان و ماسه و دبه‌‌های آب، مشغول فراهم کردن ملات شد.

 در ذهنم این شعر خسرو جاری شد:

"تو رفتی

شهر در تو سوخت،

باغ در تو سوخت،

اما دو دست جوانت

بشارت فردا

هر سال سبز می‌شود

و با شاخه‌های زمزمه‌گر در تمام خاک

گل می‌دهد؛

گلی به سرخی خون..." (۱)

 جلال و راننده‌ی وانت، مشغول هم زدن سیمان و ماسه بودند که از میان تاریکی مردی با چراغ ‌قوه‌‌یی در دست و شولایی بر دوش پیدا شد که فریاد می‌زد: آهای... آهای... چکار می‌کنید... آهای...

 شاید فکر می‌کرد داریم به دنبال گنج می‌گردیم...؟

 

ما هم این گنج را بی ‌رنج به دست نیاورده‌ بودیم... برخاستم و به سویش رفتم...

 نور چراغ قوه، مستقیم توی چشمانم بود. دستم را جلوِ چشمانم گرفتم. مرد با شولایش یک لحظه این مصرع "نیما" را به ذهنم آورد: "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده‌ خود را...؟"

 به جلال و راننده وانت گفتم که کارشان را دنبال کنند و بعد با صدای بلند گفتم: "خسته نباشی. شما گشت بهشت ‌زهرا هستید؟" در پاسخ خنده‌ی تلخی کرد و گفت: "نه بابا، مرده‌ ها که گشت نمی‌خوان... من از کارگرای اینجام. این وقت شب چراغ ماشین شما را دیدم، آمدم ببینم که چه خبره...؟"

 با خونسردی گفتم: "ما از شهرستان آمده‌ ایم. می‌خواستم سنگ قبر این عزیزمونو که شکسته عوض کنیم. تو راه ماشین خراب شد و خوردیم به تاریکی... گفتیم تو نور ماشین کارمونو تمام کنیم و برگردیم شهرستان....

 یک لحظه چشمان راننده‌ی وانت توی چشمانم افتاد.

می‌دانست که دروغ می‌گویم و می‌خواهم آن مرد را دست به سر کنم...

 پاکت سیگارم را بیرون آوردم. جلال سیگار نمی‌کشید، اما به آن مرد شولابردوش و رانندۀ وانت تعارف کردم. هر دو برداشتند. دود سیگار در برابر نور چراغ‌های وانت، همچون مهی غلیظ با باد می‌رفت...

 شولا به‌ دوش که چراغ ‌قوه‌‌اش را خاموش کرده بود، زمزمه کرد: "می‌خواین بیام کمک؟" جلال گفت: "نه برادر، دستت درد نکنه. کار ما هم تموم شده. دستامونو که بشوریم حرکت می‌کنیم..."

 شولا به ‌دوش با اشاره گوشه‌ یی را در آن سوی قطعه نشان داد و گفت: اونجا یه شیر آب هست، می‌تونید دستاتونو بشورید. بعد خداحافظی کرد و در میان تاریکی ناپدید شد. اما نور چراغ قوه‌‌اش که به روی زمین افتاده بود تا لحظاتی روی سنگ مزار‌ها چرخ می‌زد...

 جلال از کار خودش راضی بود. راننده‌ی وانت هم در سکوت کامل دبه‌های خالی آب و بیل و کلنگ و ماله را پشت وانت انداخت. جلال گفت: "باید چند روز دیگه که سیمان خودش رو گرفت یه آب حسابی بهش بدیم..."

 بعد بی ‌آن که دست و بالمان را بشوییم سوار شدیم و راننده راه بازگشت را در پیش گرفت. همین که وارد خیابان آسفالت شدیم، مبلغ مورد توافق را به اضافه دو هزار تومان دیگر روی داشبورد وانت گذاشتم و گفتم: "دستت‌ درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی... ممنون..."

 راننده همان‌طور که رانندگی می‌کرد اسکناس‌ها را شمرد و دوباره روی داشبورد گذاشت و گفت: "آقا ما از ساعت دو و نیم، سه با شما هستیم، الآن ساعت نزدیک نه ‌و نیم شبه... آخه این انصافه...؟"

 هزار تومان دیگر روی اسکناس‌ها گذاشتیم. باز هم راننده راضی نشد.

 جلال گفت: "خیلی دندون‌گردی می‌کنی، سه هزار تومان بیشتر از مبلغی که با هم طی کردیم بهت دادیم دیگه چی می‌خوای؟"

 راننده گفت: "آقا به خدا ما زن و بچه داریم. من فکر کردم کارمون زود‌تر تموم می‌شه اما چند ساعت طول کشید... تازه ما قرار کارگری نداشتیم. من مثه یک کارگر پا به پای شما کار کردم... انصافاً تو این وقت شب با این پول اصلاً یه نفر رو از وسط بهشت‌ زهرا تا خونه‌‌اش می‌برن... دو هزار تومان دیگه بدین دعاگو می‌شم... "

 دست بردم که از جیبم پولی درآورم. جلال به پایم زد که یعنی نه. در گوشش گفتم: "بابا این پول خود خسرو هست و ما که از جیب خودمون نمی‌دیم. تازه اینم یک کارگره... خسرو برای اینا رفت جلوِ گلوله... "

 جلال گفت: "قبول، ولی اینم دیگه خیلی دندون‌گردی می‌کنه و بعد خودش یک اسکناس هزار تومانی روی اسکناس‌های روی داشبورد گذاشت و گفت: "دیگه نِق نزن و بگو برکت..."

 راننده در سکوت اسکناس‌ها را برداشت و در جیب بغلش گذاشت. آشکار بود که راضی شده است. در حالی که تبسمی روی لب‌هایش بود گفت: "آقا شما که به مراد دلتون رسیدید و تو این سرما و تاریکی این سنگ قبرو سر جاش گذاشتین، می‌شه من یک سؤال بکنم؟" گفتم: "بگو. حرفت را بزن". و راننده با‌‌ همان لهجه‌ی مشهدیِ گرمش گفت: "می‌شه به من بگین صاحب این سنگ چه نسبتی با شما داشت و چرا به اون کارگر بهشت ‌زهرا دروغ گفتین؟"

 جلال باز هم به پایم زد که یعنی مبادا چیزی بگویی و من باز هم کنار گوشش نجوا کردم که اگه این کارگر ندونه پس کی باید بدونه و بعد از راننده پرسیدم: "شما سال ۱۳۵۲ و دادگاه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان یادت می‌آد؟" و او سری تکان داد و گفت:‌ "ها... بله... خدا بیامرزدشون، عجب مردایی بودن!"

 جلال با خنده گفت: "این سنگ همون خسرو گلسرخی بود..."

 با شنیدن این جمله مرد راننده، چنان پایش را روی پدال ترمز کوبید که نزدیک بود من و جلال با سر از شیشه مقابل اتومبیل به بیرون پرتاب شویم. جلال فریاد زد چی شد؟

 راننده وانت در را گشود و چمباتمه روی زمین نشست و در حالی که گریه می‌کرد و به سرش می‌زد گفت: "من برای سنگ گلسرخی از شما پول بگیرم... مگه من نامردم؟" بعد اسکناس‌ها را بیرون آورد داخل اتاقک وانت انداخت.

 من و جلال بهت‌زده به این صحنه می‌نگریستیم و نمی‌دانستیم چه باید بگوییم؟ جلال پیاده شد و سر راننده را در آغوش گرفت و گفت: "ببین برادر، تو کارگری و زن و بچه‌ دار، این پول رو ما از جیب خودمون نمی‌دیم تو فکرت راحت باشه..."

 راننده این بار با غیظ گفت: "شما می‌خواین ثواب این کار و تنهایی ببرین، نه، پولاتون رو ور‌دارین. من از شما پول نمی‌گیرم...!"

 

 هر چه اصرار کردیم که "آقا عزیز، تو کارگری، زحمتکش و عیالواری، این پول حق توست"، زیر بار نرفت که نرفت و تا پول را پس نگرفتیم پشت فرمان ننشست...

 دم در منزل جلال که رسیدیم باز هم تلاش کردیم پول را به او بازگردانیم ولی نتوانستیم.

 مرد راننده گفت: "اگه اجازه بدین بیام داخل منزل یک استکان چایی با شما بخورم. می‌‌خوام به خانواده و فامیل بگم که با دوستای گلسرخی چایی خوردم و اگه اجازه بدین گاهی خانواده‌‌ام رو سر خاک خسرو و کرامت ببرم..."

 ما نمی‌دونستیم به این کارگر و راننده عیالوار چه بایستی بگوییم... مگر خسرو مال ما بود.

 به او گفتم: "عزیز جان، تو امشب معرفت را در حق ما تمام کردی. بعد از این همه زحمت و مرارت و نصف روز دویدن، پول که نگرفتی هیچ ما را شرمنده هم کردی و تا اینجا رسوندی. چایی و شام را در خدمتت هستیم..."

 به ‌گاه خداحافظی، این انسان شریف و راننده‌ی زحمتکش دست ما را به گرمی فشرد. ما هم شانه‌هایش را بوسیدیم. تا خم کوچه به دنبال وانتش رفتیم... پرده‌ های اشک فرود می‌‌آمد و صدای خسرو در گوشم بود که:

"شب که می‌آید و می‌کوبد پشت در را

به خودم می‌گویم:

من همین فردا

کاری خواهم کرد؛

کاری کارستان...

...

و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود

و همه مردم، با فداکاری یک بوتیمار

کار و نان خود را در دریا می‌ریزند

تا که جشن شفق گستاخ مرا

با زلال خون صادقشان

بر فراز شهر آذین‌ بندند

و به دور نامم مشعل‌‌ها بفروزند

و بگویند: "خسرو" از خود ماست

پیروزی او،

دربست بهروزی ماست...

و در این هنگام است

که به مادر خواهم گفت:

غیر از آن یخچال و مبل و ماشین

چه نشستی دل غافل، مادر

خوشبختی، خوشحالی این است

که من و تو

میان قلب پرمهر مردم باشیم

و به دنیا نوری دیگر بخشیم"» (۲)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ «خسته‌تر از همیشه»، مجموعه شعر خسرو گلسرخی، به کوشش کاوه گوهرین، نشر آرویج، صفحه ۱۰۲.

۲ـ «خسته‌تر از همیشه». بخشی از شعر «خواب یلدا»، خسرو گلسرخی.

 (روزنامه‌ی "شرق"، ۲ اسفند۱۳۹۰ ـ به نقل از «تاریخ ایرانی»). 

اشتراک:
3333

پخش زنده سیمای آزادی

Popular Posts

مسعود رجوی-۲۲بهمن ۱۴۰۱: «اتوبوس مجانی» استبداد و وابستگی با سرنشینان ساواکی، آزادیخواهان و ...

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

توییتر اختر شبانه

پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی

برچسب‌ها

۱۰شهریور ۱۲اردیبهشت ۱۳آبان ۱۴اسفند ۱۶آذر ۱۷ژوئن ۱۷شهریور ۱۸تیر۷۸ ۱۹بهمن۴۹ ۱۹بهمن۶۰ ۱۹فروردین۹۰ ۲۶مهر ۳۰تیر ۳۰خرداد ۳۰دی ۳۰فروردین ۳۰مهر ۳ژوئیه ۴خرداد ۵ مهر ۸ مارس آب آبادان آتش بس آتش سوزی آخوند کاشانی آخوندی آذربایجان آرژانتین آری به جمهوری دمکراتیک آزادی آزادی بیان آزادی هدایتگر مردم آزادیخواهان آژانس اتمی آستان قدس آستفیک آسوشیتدپرس آشنایی با شورای ملی مقاومت آشنایی با مجاهدین آفریقا آقازاده ها آگاهی آلبانی آلبرتو نیسمن آلترناتیو آلمان آلودگی هوا آمریکا آموزشی آموزه تاریخی آموزه سیاسی آموزه فلسفی آنالیا آنتورپ آنتونیو گوترز آندرانیک آهنگساز ابراهیم ذاکری ابراهیم مرادی ابواحسن صبا اپورتونیسم اپوزیسیون اتحاد اتحاد ملی اتحادیه اروپا اتمی اتوبوس خوابی اجباری اجتماعی احتکار احزاب سیاسی احمد رئوف بشری دوست احمد رضایی احمد مقدم احمد وحیدی احمدرضا جلالی اخبار اخبار جعلی اختلاس اختناق ادبیات اراذل اربعین ارتجاع ارتش آزادیبخش ارتش آزادیبخش ملی ایران اردشیر زاهدی ارز ارژنگ داوودی ارمنستان اروپا ارومیه اژه ای استاد استان استبداد استبداد دینی استثمار استراتژی استراتژیک استعمار استقلال استقلال آمریکا استکهلم اسدالله اسدی اسفند۹۸ اسکاتلند اسکاندیناوی اسلام اسلام انقلابی اسلامشهر اسماعیل خطیب اسماعیل شریف زاده اسناد اسیر جنگی اشپیگل اشرف اشرف پهلوی اشرف رجوی اشرف هادی اشرف۳ اشغالگر اصغر بدیع زادگان اصغر بدیع‌زادگان اصغر مهدیزاده اصفهان اصلاح طلب اصلاح طلبی اصلاحات اصلاحات ارضی اصلاح‌طلب اصولگرا اطلاعیه اعتراض اعتراض سراسری اعتراضات اعتراضات سراسری اعتصاب اعتیاد اعدام اعدام بنیانگذاران مجاهدین اف ای تی اف افتخار افسانه افشاگری افطار افغانستان اقتصاد اقتصادی اکبر صمدی الکساندر مدوید الله قلی خان المپیک امام جعفر صادق امام حسن عسکری امام حسن مجتبی امام حسین امام رضا امام زمان امام زین العابدین امام سجاد امام صادق امام محمد باقر امام موسی ابن جعفر امام هشتم امام هفتم امجدیه امیرپرویز پویان امیرخیزی امیرکبیر انتخاب انتخابات انتخابات قلابی انتخابات۱۴۰۰ انجمن نجات انجمن نجاست انجیل اندیشه اندیکا اندیمشک انسان انسانیت انفال انفجار امیا انفجار حرم امام رضا انقلاب انقلاب ۵۷ انقلاب اکتبر انقلاب ایدئولوژیک انقلاب دمکراتیک انقلاب سفید انقلاب صنعتی انقلاب ضد سلطنتی انقلاب فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه انقلاب مشروطه انقلاب نوین انقلابی انقلابیون انگلستان انگلیس اوباش اوریانا فالاچی اوکراین اومیکرون اوین اهواز ای ایران ایتالیا ایدئولوژی ایذه ایران ایران آزاد۲۰۲۱ ایران آزاد۲۰۲۲ ایران اینترنشنال ایران فردا ایران گیت ایران مرز پرگهر ایرانیان ایلیرمتا اینترنت ایندیپندنت اینستاگرام أزادی بازجو بازرگان بازگشایی مدارس بازنشستگان بازیگر بالکان بانک بحران بحران آب بختیار بدهی برانداز براندازی برجام برف برق برلین برنامه ۱۰ ماده ای بسیج بسیجی بعثت بکتاش آبتین بگو نه بلژیک بلوچستان بمب اتمی بنان بند۲۰۹ بنزین بنی صدر بنیاد برکت بنیاد فرانس لیبرته بنیادگرایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین بوچا بودجه بودجه۱۴۰۰ بودجه۱۴۰۱ بورس بویراحمد بهار بهبهان بهداشت بهرام عالیوندی بهرام عین اللهی بهزاد معزی بهشت زهرا بی بی سی بیانیه بیت کوین بیرجند بیروت بیژن جزنی بیژن مفید بیسواد بیکاران بیکاری بیوگرافی پابلو نرودا پارلمان اروپا پاریس پاسارگاد پایداری پدرطالقانی پرچم پرس تی وی پرستاران پرواز بزرگ پروپاگاندا پرویز خزایی پروین اعتصامی پمپئو پناهندگان پوریای ولی پول پهباد پهلوان پهلوان فیلابی پهلوی پیام پیامبر پیروزی پیشتاز پیک پنجم پیک شادی پیک ششم پیمان جبلی تابلو تاریخ تاریخ ایران تاریخ ا یران تاریخ اسلام تاریخ ایران تاریخ بیداری ایرانیان تاریخ جهان تاریخ شفاهی تاریخ فرانسه تاریخ مشروطه تاریخ معاصر تاریخچه مجاهدین تاریخساز تاریخی تاریکی تاسوعا تاکتیک تئاتر و سینما تأسیس سازمان مجاهدین تبریز تبعید تبیین جهان تجارت تجزیه تحریف تحریم تحریم انتخابات تحصیل تحلیل سیاسی تخت جمشید تختی تخریب ترامپ ترانه ترک تحصیل ترور تروریست تروریستی تروریسم تروریسم دولتی تریتا پارسی تشکیلات تشکیلات بیرون زندان تشیع تصنیف تظاهرات تفسیر تکامل تلگرام تلویزیون تمدن ایران تنگستان توحید تورم توسکا تولید توماج صالحی توماس سانکارا تهران تهران بزرگ تیرباران ثروت ثریا ابوالفتحی ثقه‌الاسلام جاسوس جام زهر جامعه جامعه المصطفی جان مترکه جاوید رحمان جایزه نوبل جایگاه انسان جدایی دین از دولت جریان اپورتونیستی چپ‌نما جعبه سیاه جعفر کاظمی جعلیات جمشید پیمان جمعه سیاه جمهوری خواه جمهوری دمکراتیک جنایت جنایت علیه بشریت جنبش برابری جنبش تنباکو جنبش جنگل جنبش دادخواهی جنسیتی جنگ جنگ ایران و عراق جنگ جهانی جنگ خلیج جنگ داخلی جنگ روانی جنگ سیاسی جنگ ضد میهنی جنگ قدرت جنگ کثیف جنگل جنگل تراشی جوانان جهاد کشاورزی جهان چارلی چاپلین چپ نما چپاول چریک فدایی چریکهای فدایی چماقداری چه باید کرد چه گوارا چهارشبنه سوری چهارمحال بختیاری چین حبیب خبیری حبیب خدا حبیب‌الله بدیعی حج حجاب حجت زمانی حزب توده حزب جمهوری حزب رستاخیز حزب‌الله حسن اشرفیان حسن ظریف حسن ظریف ناظریان حسن فیروزآبادی حسن نوروزی حسین امیر عبداللهیان حسین دهلوی حسین طائب حسین فارسی حسین فاطمی حسین گل گلاب حسینیان حشدالشعبی حضرت زینب حضرت علی حضرت فاطمه حضرت محمد حضرت معصومه علیها سلام حضرت مهدی حقوق حقوق بشر حقوق زنان حکایت حکومت حکومت علی حکومت نظامی حماس حمایت حمله خارجی حمید اسدیان حمید لاجوردی حمید مصدق حمید نوری حنیف عزیزی حنیف نژاد حنیف‌نژاد حوزه خائن خاتمی خاش خاطرات خاطرات زندان خاطرات سیاسی خامنه ای خامنه‌ای خانواده خانواده شفایی خاور میانه خاوران خاورمیانه خبرگان خبرگزاری خبرنگار خدا خدیجه خرمشهر خسرو گلسرخی خشک سالی خشونت خصوصی سازی خط فقر خطر خلق خلقت انسان خلیفه خلیل رضایی خمینی خواننده خواهران میرابال خودروسازی خودکشی خودمختاری خوزستان خیانت دادخواهی دادگاه دادگاه مردمی آبان دارو داستان دانش آموز دانشجو دانشگاه دانشگاه تهران دانشمند دانشیان دانیل میتران داوود باقروند داوود رحمانی دبیر کل سازمان ملل دجال دختر آبی درگذشت دروغ دزدی دستمزد دفاع مقدس دفاعیات مجاهدین دکتر حسین گل‌گلاب دلار دلتا دلوار دمکراتیک دمکراسی دمکراسی خیانت شده دوباره می‌سازمت وطن دوران آماده باش دورس دولت دهخدا دهقانان دهه ۶۰ دی دیالکتیک دیپلماسی دیدار صلح دیکتاتور دیکتاتوری دیکتاتوری سلطنتی دیکتاتوری مذهبی دین دین و مذهب دیوید ایمس دیوید کلیگور ذوالقرنین ذوب آهن رادیو مجاهد رانت راه حل سرنگونی راهرو مرگ رای من سرنگونی رئیس جمهور برگزیده رئیسی رباط کریم رپ اعتراضی رجوی رحمان کریمی رزمناو پوتمکین رزمنده رژیم آخوندی رژیم شاه رسانه رسانه حکومتی رستاخیز رستم قاسمی رسول تبریزی رسول خدا رسول مشکین فام رشنگری رشوه رضا پهلوی رضا خان رضا رضایی رضا شاه رضا شمیرانی رفراندوم رفسنجانی رمزارز رمضان رمضان۱۴۰۰ رمضان۱۴۰۱ رنگ روغن روح‌الله حسینیان روح‌الله خالقی روحانی روحانی مترقی روز جهانی روز جهانی حقوق بشر روز جهانی زن روز جهانی صلح روز جهانی کارگر روز جهانی کودک روز جهانی مبارزه با اعدام روز جهانی معلم روز دانشجو روز معلم روزجهانی منع خشونت علیه زنان روزنامه روس تزاری روسیه روشنایی روشنفکر روشنگری رها بحرینی رهایی رهبر مقاومت رهبری ریاست جمهوری ریچارد رابرتس زادی زاگرس زاهدان زاینده رود زباله گردی زبان زری اصفهانی زلزله زمستان زمین زن زنان زندان زندان تهران بزرگ زندان گوهردشت زندانی زندانی سیاسی زندانیان سیاسی زوربا زهرا مریخی زهره صمدی زیارت زینب زینب پاشا زینب کبری زینت میرهاشمی ژئوپلیتیک ژنرال اودیرنو ژنرال دوگل ژنو ژیلبر میتران سارق انقلاب سازمان چریکهای فدایی خلق سازمان خبات کردستان سازمان مجاهدین سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان ملل سال تحصیلی سال میلادی سال نو سال۱۴۰۰ سالن مرگ سانسور ساواک سایبری سپ سپاه سپاه پاسداران سپاه قدس ستار بهشتی ستارخان سخنرانی سخنگوی مجاهدین سراوان سرجنگل سرکوب سرنگونی سرود سرویس جهانی سعدی سعید اقبالی سعید بهبهانی سعید سلطانپور سعید شاهسوندی سعید ماسوری سعید محسن سکولار دمکراسی سکولاریسم سلاح سلطنت سلطنت پهلوی سلطنت طلب سنگسار سواد سوئد سوئیس سوخت بر سوختبران سوریه سولماز ابوعلی سولیوان سونگون سهام سهراب سپهری سی ان ان سیاست سیاسی سیامک نادری سیاوش سیفی سیاهکل سیزده بدر سیستان سیل سیمای آزادی سیمین بهبانی سیمین بهبهانی سیمین دانشور سینما شادگان شاعر شام غریبان شاملو شانگهای شاه شاهزاده شاهنشاهی شب قدر شب یلدا شباهنگ شبکه تروریستی شبکه های اجتماعی شجریان شخصیتهای ایرانی شرایط ذهنی شرایط عینی شریف واقفی شستا شعائر شعار نویسی شعر شعر نو شکرالله پاک‌نژاد شکنجه شکنجه گر شکوفه شمال شورای امنیت شورای مرکزی مجاهدین شورای ملی مقاومت شورای ملی مقاومت ایران شورای نگهبان شورش شوروی شوش شهادت شهدا شهر شهر ری شهر کرد شهر مهران شهرداری تهران شهرزاد احسانی ناطق شهرقصه شهرکرد شهلا حریری مطلق شهیدان شیخ شیخ فضل الله نوری شیخ محمد خیابانی شیر و خورشید شیراز شیطان سازی شیلی شیوا ممقانی صادرات صالح کهندل صدام صدای مجاهد صدور انقلاب صدور بحران صدیقه مجاوری صلح صمد بهرنگی صنایع فولاد صنعت صیاد شیرازی صیانت ضربه شهریور ۵۰ ضرغامی طالبان طالقانی طبری طرح صلح طلسم جنگ طنز سیاسی ظریف ظلمت عارف قزوینی عاشورا عباس داوری عباسقلی صالحی عبدالرضا شهلایی عدالت عدالت در اسلام عراق عرفان عزت الله مقبلی عزیز فولادوند عزیمت از فرانسه عشق عفوبین الملل عقیده عکاسی عکس علم علمی علی علی اکبر اکبری علی اکبر دهخدا علی ربیعی علی صارمی علی صالح آبادی علی مطهری علی میهن دوست علی همتیان علیرضا جعفرزاده علیرضا خالوکاکایی عماد رام عملیات عملیات آفتاب عملیات چلچراغ عملیات مروارید عوام فریبانه عیاران عید فطر عید قربان عید مبعث عیسی آزاده عیسی مسیح غارت غارت و چپاول غرب غلامحسین اسماعیلی غلامحسین بنان غلامحسین ساعدی غلامرضا تختی غلامرضا مسعودی فاجعه فارسی فاز سیاسی فاشیسم دینی فاشیسم مذهبی فاصله طبقاتی فاطمه فاطمه امینی فاطمه زهرا فاطمه صادقی فاطمه مصباح فتانه زارعی فدایی خلق فرار شاه فرانسوا میتران فرانسه فرانکفورتر آلگماینه فرخی یزدی فردوست فردوسی فرشید نصر‌اللهی فرعون فرقه فروش اندام فروغ ایران فروغ جاویدان فرونشست زمین فرهنگ فرهنگی فرهنگیان فریدون مشیری فساد فشافویه فضای مجازی فعال محیط زیست فقر فلاکت فلسطین فلسفه فوتبال فولاد فولاد مبارکه فیزیک فیک نیوز فیلترینگ فیلم سینمایی قاتلان ۶۷ قاجار قاچاق قاسم سلیمانی قاسملو قاضی محمد قالیباف قانون اساسی قانون کار قتل عام قتل عام۶۷ قتلهای زنجیره ای قرآن قرارداد ننگین قرارداد۲۵ساله قربانعلی حسین نژاد. قربانیان قربانیان کرونا قرن پانزدهم قرنطینه قزاق قزلحصار قزوین قضاوت قطعی برق قم قوه قضاییه قهرمان قیام قیام ۲۱دی قیام 57 قیام ۸۸ قیام آبان قیام آبان۹۸ قیام بنزین قیام تنگستان قیام خوزستان قیام دی قیام دیماه ۹۶ قیام دیماه ۹۸ قیام روشنگری قیام سراسری قیام سراوان قیام ضد سلطنتی قیام عراق قیام کارگران قیام۱۴۰۱ قیام۳۰تیر قیصر قیمت کابل کابینه دولت کاخ سفید کارخانه کارگر کارگران کارگردان کارنامه کارنامه سبز کاروان بهار کاریکاتور کاظم رجوی کانادا کانون کانون شورشی کانونهای شورشی کتا صوتی کتاب کتاب اجتماعی کتاب امام حسین کتاب تاریخی کتاب سیاسی کتاب صوتی کرامت الله دانشیان کربلا کربلای۴ کرج کردستان کرونا کریسمس کریمپور شیرازی کسری بودجه کشاورزان کشاورزی کشتار کشتی کشور کشیش کشیش دیباج کشیش میکائلیان کلنل پسیان کلیسا کمیسیون اقتصاد کمیسیون کار کنفرانس کنکور کنگره کوثر کوچک خان کودتا کودتانی فرهنگی کودتای ۲۸ مرداد کودتای ۲۸مرداد کودتای سوم اسفند کودکان کودکان کار کوروش بزرگ کوروش کبیر کولبران کولبری کویت کهشکان کهکشان کهکشان۱۴۰۰ کهکشان۱۴۰۱ کهکشان۱۴۰۳ کهکشان۲۰۲۱ کهکیلویه کی‌را رودیک کیفرخواست گاردین گاندی گرانی گردهمایی گرسنگان گرسنگی گروگان گزارش گزارش خبری گزینه سرنگونی گلرخ ایرایی گلزاده غفوری گلستان گلسرخی گور جمعی گوهر مراد گیسو شاکری لاجوردی لاریجانی لاهیجان لباس شخصی لبنان لرستان لغت نامه لمپن لنین لوازم التحریر لوموند لویزان لوییزا همریش لوییزا هومریش لیبرتی لیبی لیست تروریستی لیست شهیدان مادر شایسته مادران آبان مادران خاوران مارکز مافیا ماکرون مالباخته مالیات ماه رمضان ماهشهر مایک پنس مایکل وایت مبارزات مبارزه مبارزه چیست مبارزه مسلحانه مبعث متروپل مثنوی مجازات مجاهد مجاهدین مجاهدین خلق ایران مجتبی اخگر مجروحان قیام مجلس مجمع عمومی ملل متحد مجید اسدی مجید صاحب جمع محاکمه محرم محسن رضایی محسن زادشیر محسن معصومی محمد اسلامی محمد تهرانچی محمد حنیف نژاد محمد حنیف‌نژاد محمد خدابنده‌لویی محمد ری شهری محمد زند محمد سیدی کاشانی محمد صادق محمد ضابطی محمد کاظم محمد کرد زنگنه محمد محدثین محمد مخبر محمد مهدی اسماعیلی محمدباقر شفتی محمدرضا ایرانپور محمدرضا سعادتی محمدرضا قرایی آشتیانی محمدعلی توحیدی محمدعلی حاج آقایی محمود رویایی محمود عسگریزاده محمود مهدوی محیط زیست مدارس مدرس مدرک تقلبی مدیا مذاکره مذهب مذهبی مرتجعین مرتضی حنانه مرجان مرد مردم مرز پرگهر مرضیه مرغ سحر مریلند مریم بختیاری مریم رجوی مریم قدسی مآب مریم گلزاده غفوری مزار شهیدان مزدور مزدوران مژگان پارسایی مژگان کوکبی مسجد سلیمان مسجد فاطمه زهرا مسعود احمدزاده مسعود خدابنده مسعود راتبی مسعود رجوی مسعود صفدری مسعود مقبلی مسکن مسیح مسیحی مشروطه مشهد مصباح یزدی مصداقی مصدق مطالبات قانونی مطبوعات معصومه عضدانلو معلم معلمان مقالات مقالات اجتماعی مقالات اقتصادی مقالات تاریخی مقالات سیاسی مقاومت مقاومت ایران مقاومت سراسری مقبره کوروش مکه ملا نصرالدین ملاقات ملک الشعرا ملی شدن نفت مماشات من اگر برخیزم مناسک حج منافقین منتظری منطقه منوتو منوچهر براتی منوچهر سخایی منوچهر طاهر زاده منوچهر هزارخانی منیره رجوی مواد مخدر موزه قتل عام۶۷ موزیک موسسات خیریه موسسان پنجم موسی خیابانی موسیقی موشک باران موشکی موقعیت انقلابی مولانا مهاجرت مهدی ابریشمچی مهدی دیباج مهدی رضایی مهندسی انتخابات میانجی میتران میتینگ میدان ژاله میدان میلیونی میرزا رضا کرمانی میرزا کوچک خان میرزاده عشقی میکونوس میکیس تئودوراکیس میلاد میلیشیا میلیونی میهن تی وی ناصر دیوان کازرونی ناصر صادق ناصرالدین شاه ناظم حکمت نافرمانی مدنی نامه نایاک ندا حسنی نرگس غفاری نروژ نسرین پارسیان نسل کشی نشریه مجاهد نصرالله زرین پنجه نطنز نظامی نظرسنجی نفت نفتگران نقاشی نقدینگی نمایشگاه نمایشنامه نماینده نورمراد کله جویی الوار نوروز نوروز۱۴۰۰ نوروز۱۴۰۱ نوروز۱۴۰۳ نوروز۹۹ نوری علا نوید افکاری نویسنده نهضت ملی نیروی انتظامی نیروی قدس نیشکر هفت تپه نیکسون نیما یوشیج نیمه شعبان نیویورک تایمز واشنگتن واکسن واکسن برکت واکسن چینی واکسن فایزر واکسیناسیون ورزش ورزشکاران وزارت اطلاعات وزارت خارجه وزرات اطلاعات وطن وفات ولادت ولایت فقیه ولی فقیه ولی‌الله فیض‌مهدوی ویتنام ویروس ویکتور خارا ویلیام هزلیت وین هائیک هوسپیان مهر هاشم خواستار هالیوود هامبورگ هایک هوسپیان مهر هجرت هجرت بزرگ هزارخانی هسته ای هلدینگ همایون کهزادی همبستگی همدان همیاری هنر هنرمند هواپیمای اوکراینی هورالعظیم هیتلر یادواره یارانه یاسرعرفات یروم ستاقیان یزدی یعقوب ترابی یغمایی یک شاخه گل یوسف نوری یونان یونایتد پرس یونسکو FATF

بازدید از وبلاگ

مانور بزرگ جنگی سیمرغ رهایی ارتش آزادیبخش ملی ایران