گردآوري و تدوين: كاظم مصطفوی
انتشارات: نشر ندا
چاپ اول: خرداد ٨۵
مقدمه:
در ۲۸ مرداد ۱۳۸۲ یعنی درست ۰ سال بعد از
کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، در پارک کوچک و خلوت شهر
شومون روبه روی سرهنگ معزی نشستم تا از خاطراتش برایم
بگوید.
داستانی است! شگفت؟ تلخ؟ یا غرورآفرین؟ به هرحال عبرت آموز.
درست ۵۰ سال پیش در چنان روزی
با آن پیراحمدآبادی ما چه کردند؟ و امروز می خواهند با
فرزندان او چه کنند! و راستی که مگر تاریخ دروغ است؟ بی تردید چیزی که تکرار
برنمی دارد تاریخ است. هرچند
که بعد از ۲۰ و چند سال تبعید و در
به دری و یک نفس
«نه» گفتن به ارتجاع مذهبی تازه یاد
آقایان افتاده باشد که سرهنگ معزی «تروریست» است! وقتی هم که قاضی مربوطه
خودش به خنده می افتد و به ناچار برای جلوگیری از
خنده بیشتر دیگرانی که ذره یی عقل و شعور در کله شان پیدا
میشود حکم برائت میدهد، جنابانی که مزه معاملات چند میلیاردیشان با آخوندها هنوز
از یادشان نرفته ترجیح میدهند تا نقش کاسه داغتر از آش را بازی کنند. یعنی که نخیر
حضور سرهنگ در فرانسه برای امنیت
فرانسه خطرناک است! و باید کشوری را پیدا کند و برود. یعنی که علاوه بر
هرچیز دیگر، همه حق و حقوق پناهندگی هم کشک! و راستی فراموش کارند یا خود را
به فراموشی می زنند؟ در
همین فرانسه چه کسانی در روز روشن سر بریدند و بمب منفجر کردند و وحشت آفریدند؟
به هرحال گفته اند که و
اگر هم نگفته بودند ما طی این سالهای فراموشی ناپذیر
آموخته بودیم که در این مسیر هرچه برما رسد نیکو است. یعنی که فی الواقع اگر اهل
«نه» گفتن هستیم نباید انتظار بیشتری داشته باشیم.
بعد از قضیه ۱۷ ژوئن کذایی در پاریس،
اندکی پس از آزادی خودم، سعادت
این را یافتم که مدتی همراه سرهنگ باشم. فرصتی بود و غنیمتی تا او را بیشتر از
نزدیک بشناسم. الحق طی این مدت ارادتم به او ده و صد
برابر شد که خود داستانی جداگانه دارد. در این خلال من به یک پیروزی تاریخی دست
یافتم. یعنی که بالاخره توانستم راضی اش کنم پای صحبت بیاید و این بار در
خاطراتش پرواز کند. چرا که به حرف آوردن
او مگر ساده بود؟ مگر به این سادگیها حرف میزد؟ به صد جور ترفند و توجیه و تفسیر
دست زدم تا سرهنگ پای حرف زدن آمد.
اما درست وقتی که فکر می کردم کار تمام است
تازه مشکلات شروع می شد. سرهنگ اهل حرف
نیست. خیلی چیزها را اصلاً نمی خواهد توضیح دهد.
علوطبع و مناعت او بدجوری کار را مشکل می کرد. این
بود که اگر توضیح فنی
میخواستم با جان و دل می داد و اگر چیزی مربوط به خودش می شد دریغ می کرد. در خلال
صحبت ها با صداقت خیره کننده سرهنگ مواجه
شدم. صراحت او در سراسر زندگیش چشمگیر است. او همچنان که در خاطراتش اشاره کرده است با
بالاترین مقام های نظامی و سیاسی رژیم شاه، از اسدالله علم گرفته تا ارتشبد
طوفانیان و حتی خود شاه، در افتاده و حرفش را زده است. دلیل
این همه صراحت و شجاعت قبل از هرچیز به این مربوط می شود که سرهنگ از همان ابتدا
برای از دست دادن همه چیز خود در یک «آماده باش همیشگی» به سر می برده است. نه
تنها خلبانی متبحر و تیز پرواز که افسری فساد
ناپذیر و میهن پرست بوده که علاوه
برآن از «مال دنیا» هم چیزی نمی طلبیده است. افسری
در ادامه تاریخی کلنل پسیانها، سرگرد سخاییها، و سرگرد محبیها. به همان
اندازه قاطع، صمیمی، اهل پرداخت و به همان اندازه شریف و
پاکدامن و محبوب. هم از این روست که خواننده منصف بی گمان تأیید
خواهد کرد که راوی خاطرات فردی است بسیار دردمند، که درد مردم و میهن را
دارد. سرهنگ هرچند که دارای مواضع سیاسی و اعتقادی مشخصی است اما رعایت انصاف را
در مورد همه کرده و حب و بغض های شخصی را در قضاوت و به خصوص نقل
خاطرات به دور افکنده است. به هرحال این
خاطرات هم گوشه هایی از تاریخ شفاهی
میهنمان در پهنه یی خاص است که تا
به حال نوشته نشده است و هم
بیانگر سیر تحولات فکری و ذهنی فردی است که مراحل و مدارج مختلفی را پشت سر گذاشته
و پس از عبور از پیچ و خم های بسیار
یک عضو پایدار مقاومت میهنش گردیده است. قهرمانی که به خاطر پرواز
بزرگ و تاریخیش در ۷مرداد ۱۳۶۰ هیچگاه از خاطره مردم و میهنش فراموش نخواهد شد.
در تحریر خاطرات، پس از پیاده کردن نوارهای ضبط شده،
اصل را در حفظ و امانتداری خاطرات با فرهنگ خود سرهنگ گرفتم. کم و زیاد کردن آنها
کار من و البته با نظر خود سرهنگ بوده است.
کتاب «پرواز درخاطره ها» جلد دومی هم خواهد داشت که خاطرات سرهنگ
از مرداد ۱۳۶۰ به بعد را در برمیگیرد.
سرهنگ به من قول داده است در اولین فرصت پای
گفتن آنها نیز بیاید.
جلد کتاب
برای دانلود کتاب اینجا کلیک کنید
مشاهده کتاب: