رحمان کریمی
چهل سال است که همواره در این فکرم که
چگونه یک مارکسیست واقعی میتواند معنا و مفهوم دیدگاه بینالملل خود را با بینالملل
بنیادگرای اسلامی آخوندی، تاق بزند یا مشابه بپندارد و از آن دفاع کند؛ تنها به
دلیل علیه آمریکا بودن؟ که تازه این هم برخاسته از سیاست استالینیستیست که مصالح بینالملل فوق مصالح ملی ملتهاست!.
این را نه مارکس گفته بود و نه حتا لنین.
بعد از شهریور ۱۳۲۰ حزب توده به دلیل ادامه جنگ و مثلث متفقین، قرار بود حزبی
فراطبقاتی و در برگیرنده اقشار ضدفاشیسم باشد. بدین دلیل مصطفی فاتح مدیر عامل
شرکت نفت ایران و انگلیس برای حزب توده امتیاز روزنامه میگرفت. فاتح یک سرسپرده
کامل بریتانیای پر و بال ریخته بود. عناصر کمونیسم اندیش امثال رضا روستا و صمد
کامبخش و … عنان رهبری حزب را در دست گرفتند. خطی اصلاحطلب در حزب پیدا شد که
خلیل ملکی آن را رهبری میکرد. من در خط او نبوده و نیستم اما واقعیت اینکه او غلط
بودن تز استالین را که منافع و مصالح ملتها بعد از مصالح بینالملل که سکان آن در
دست استالین و مصالح اتحاد شوروی بود، زودتر از تیتو دریافت اما متأسفانه به علت
عدم انسجام شخصیتی و صبر سیاسی به راه زیگزاگ زدن افتاد. نوه شیخ فضل الله نوری
(قطب خمینی و ملایان حاکم امروز)، نورالدین کیانوری که در خط اصلاحطلبان بود برای
کسب قدرت و ارضای غریزه طبیعی خود به آن سر بام می غلطد و رادیکالترین میشود.
سرانجام ننگین این غلطیدن میرسد به بیعت با خمینی مرتجع تبهکار. بدین بهانه
استالینی که مصالح بینالملل فوق مصلحت ملیست. از اینجاست که می توان میان یک
مارکسیست واقعی و غیرواقعی تمیز و تشخیص داد. در آن زمان و نمیدانم تا چه سالهای
دیگر فرخ نگهدار هم که آخوند نگهدار شده بود خود را مارکسیست می
پنداشت. ما مدعی نیستیم که مارکسیسم بنا به تحولات عینی و تجربی جهان و الزامات
ناگزیر آن، باید بیتحول و تغییر بماند. مسئله این است که چه تغییر و بازبینی و در
چه جهت و به سود کی؟ خطر دگم و جزمیت را میفهمیم همچنانکه ضرورت بازنگری دیدگاه
سیاسی را. بینالملل مارکس بر مبنای اشتراک منافع پرولتاریای جهانی بود. حال آنکه
ریسمان پیوند این اشتراک بسی سست و بیتناسب با هم بود. موقعیت کارگران صنعتی غرب
کجا و موقعیت جوامع صنعتی نشده استبداد زده کجا؟ به صراحت باید گفت آنکه خود را
مارکسیست میداند و به هر دلیل نظام حاکم و جهل پرور فاسد و آزادیخواه کش ملا
پاسداران را توجیه میکند بیتردید ضد بشر است، یک اپورتونیست حقیر و چلشته خور
است. در ایران امروز همچنانکه هواداران مجاهدین خلق هستند، چپاندیش و مارکسیست
هم هستند که برخلاف خط توده اکثریتی کیانوری؛ تمام عیار علیه رژیم ضد خلق میباشند
که عمدتاً نسل جوان را شامل میشود.
واقعا حزب توده کیانوری زده به عنوان ستون پنجم فرهنگی هنری و سیاسی اطلاعاتی رژیم فاسد جنایتکاران حاکم، بیشترین لطمه و صدمه به ملت ایران خاصه زحمتکشان و محرومان زده و همچنان میزند. این وضع فجیع و فضیح در خارج کشور بیشتر مفهوم، آشکار و فعال است. لازم نیست که یک چپ و مارکسیست حتماً وابسته به این تشکیلات ننگین باشد. شکل موضعگیری که به سود کدامین طرف تمام میشود اهمیت اساسی را دارد. یک مارکسیست واقعی ممکن است کاملاً با دیدگاه و خط و خطوط مبارزاتی مجاهدین خلق سر توافق نداشته باشد اما آنقدر به خاطر منافع و موقعیت خلق خود حساسیت و هوشیاری داشته باشد که حرفی نزند که ناخواسته به جیب دشمنان خلق ریخته شود. دوری از وطن و واقعیتهای تلخ آن و جذب و حل در جوامع غربی خواه ناخواه تأثیراتی منفی بجا میگذارد که شاید خود طرف متوجه آن نباشد. این چنین است که یک مارکسیست کمونیست که در زندان ستم شاهی متحمل شدیدترین شکنجهها و غرورآمیزترین مقاومتها شده بوده، بعد از سالها اقامت در خارج کشور و پا به سن گذاشتن نمیتواند وقایع میهنش را به روشنی ببیند. نمیتواند داخل هفتاد توی شگردها و صحنهسازیهای مزور وزارت ننگین اطلاعات و اطلاعات سپاه شود و در همان اول دهانه تونل تاریک؛ حکم صادر میکند. بطور مثال از یاد میبرد که چه اندازه از دانشجویان سهمیه سپاه و بسیج هستند که بدون کنکور وارد دانشگاه شدهاند و برای انجام چه وظایفی و از جمله اگر لازم شد نقش مخالف رژیم هم بازی کنند و علیه مجاهدین خلق هم شعار دهند؟. سیاسی بودن مستلزم تیز بینیست خاصه کسی که هنوز خود را مارکسیست و واجد بینش علمی میداند.
و اما حزب توده همیشه از قدیم شاعران، نویسندگان و هنرمندان در خط خود را باد کرده و معروف و مشهور نموده است. مجلات هفتگی یا ماهانه با مدیریت یک عنصر رژیمی در اختیار تودهییها بوده. چگونه؟ سردبیر یا مسئول صفحات ادبی یک تودهیی بوده است. از جوانی شاهد بودم که اینان فیل هوا میکنند. میدانستند که قشر روشنفکر و تحصیلکرده چه جور جُو زده میشوند و به باور و تبلیغ میرسند. طرف صاحب قلم با استعداد بود، خوب هم مینوشت ولی استحقاق حدی که تودهیی بدو میداد نداشت. مجال نیست تا نقش و نقشهایی که این حزب میان تحصیلکردگان ایران که به غلط خود را روشنفکر میپنداشتند، ایفا کرد شرح و بسط دهم. یک کیلو را میرساندند به صدکیلویی و بخورد اهل کتاب میدادند. داستان زیاد است. سی و شش سال پیش بعد از خروج از شیراز از راه دبی به استامبول ترکیه رسیدیم. فرشته شاهد است که نماینده یا رابط حزب کیانوری در ترکیه (مهندس حکمت نام) از طرف رفقا! به ما پیشنهاد کرد که از همانجا ما را بفرستند به مسکو یا اگر میخواهیم به برلین شرقی که برای حزب بنویسیم و زندگیمان کاملاً با حقوق تأمین شود. شگفتا که انحطاط و افلاس این حزب تا بدانجا رسیده بود که یک مخالف جدی سیاسی خط و خطوط کیانوری را هم حاضر بودند حلوا حلوا و باد کنند که نپذیرفتم. در برلین غربی در ابتدا ما در بدترین هایم سر هم شده بودیم. آقای عدل گستر و خانمش که از بازیگران و کارگردانان تأتر شیراز بودند نمیدانم از کجا باخبر آمدن ما شده بودند. خیلی محبت کردند. هر روز یکبار از آن سر برلین غربی به این سر سراغ ما میآمدند. تلویزیون آوردند تا بچه ها مشغول شوند. داروهای گیاهی میآوردند. تا فهمیدیم که آنان با تشکیلات شاپور بختیار هستند. یک روز ما را به خانهشان دعوت کردند. عدهیی از جوانان آنجا بودند. خواستند با ما عکس بگیرند، معذرت خواستم چون عدل گستر و خانمش به هر حال در آن تنهایی پناهندگی به ما خیلی لطف کرده بودند. من که مثقالی بودم و نه کسی و نه وابسته یا هوادار سازمانی وسواس سیاسی نگذاشتم که عکسی بگیرند. این را گفتم تا به سراغ محمود دولتآبادی برویم که اگر طنز نویس میبودم او را محمود خفتآبادی میخواندم، زیرا از زمان رژیم ستم شاهی تا به امروز از حیث سیاسی جز راه خیانت و خدمت به استبداد حاکم نداشته است تا به امروز که با ریختن اشک تمساح برای مخوفترین جانی تاریخ معاصر ایران یعنی پاسدار قاسم سلیمانی که بدرک واصل شد به اعماق لجنزار زشت و پلیدترین خیانتها مشرف شده است. قاسم سلیمانی به سالیان قاتل بیرحم آزادیخواهان ایران، عراق، سوریه، لبنان و یمن و هرجا که دستش رسیده بود نام خود را در لیست ننگین جنایتکاران سادیستی به ثبت رسانده بود. نویسنده و هنرمند اگر مثل خفتآبادی در خیانت سقوط آزاد نداشته باشد و در خدمت استبداد حاکم روزگار را به ننگ سپری میکند باز هم حاضر نمیشود که به عزای جنایتکاری چون سلیمانی بنشیند و آن را آنتنی کند. این قلمزن مفلوک و فاقد شخصیت انسانی از آغاز با نردبام حزب توده بالا رفت. منکر ارزش کار ادبی او نیستم اما او هرگز و هرگز بزرگترین نویسنده ایران و یا تاریخ ادبیات ایران نبوده و نیست. او نمیتواند به دلیل آنکه رمان «کلیدر» هفتصد صفحه است که از این جهت که زمان ما، زمان رسانه ها و اطلاعات و منابع بیشمار مطالعاتی هست و دیگر دوران رمانهای قطور بسر رسیده است خود را بزرگترین بپندارد. با این عنصر به شدت مادی در سال ۱۳۵۱ که مدیر کل کانون پرورشی کودکان و نوجوانان بود و منشی او داستان نویس محمود گلابدرهیی را آشنایی نزدیک و برخورد داشتهام که بماند. دوست نزدیک فرح، لیلی ارجمند مدیر عامل کانون بود. بگذارید فقط یک چشمه از حقارت خفتآبادی بگویم تا خواننده این نوشتار از اینکه او مرثیهپرداز قاسم سلیمانی جنایتکار میشود چندان حیرت نکند. این موضعگیریها بی اجر و مزد که نیست. چندین سال پیش توده اکثریتیهای مقیم کانادا این مجیزگوی رژیم را به کانادا دعوت میکنند و در ونکور و تورنتو و… برایش منبر وعظ میگذارند. با بلیط رفت و برگشت هواپیما و به اضافه پروازهای داخلی در کانادا و مخارج دیگر ۵ هزار دلار کانادا خرج او میکنند. روزی که فردایش عازم ایران بوده به میزبانان آنچنانی خود میگوید: «یک دوربین فیلمبرداری برای من بخرید» این مطلب را تلفنی یک شاهد عینی که آنجا بوده به مخلص اطلاع داد. حالا حساب کنید که درمدح سلیمانی نشستن چه برکاتی برایش دارد.
از حیث موضع سیاسی نه هوشنگ گلشیری را قبول دارم و نه سیمین دانشور را ولی از جهت نگارش و حجم ذهنی و موازین رمان، «شازده احتجاب » گلشیری و «سووشون» سیمین دانشور از دید نقد ادبی سرتر و والاترند. ارزش و مرتبه زنده یاد غلامحسین ساعدی با نام مستعار «گوهر مراد» که جای بس فراتری دارد. آن نازنین برخلاف خفتآبادی، سهمیه شلاق و توهین از ساواک داشت. در قدیم که ما اصلا رماننویس نداشتیم تا مقایسه با خفتآبادی کنیم. یک «حاجی آقا» در عهد صفوی نوشته شد که به همه چیز میبرد جز رمان. در این نوشتار جای نقد و بررسی ادبی نیست تا مثلاً به «بوف کور» صادق هدایت هم اشاره کنیم. شهرت «کلیدر» بیشتر مربوط به بار سیاسی آن بود و نه ادبی. جالب اینکه خود نویسنده خلاف بار سیاسی رمانش در دو رژیم دیکتاتوری چهرهیی نمودار کرد که واقعاً مایه ننگ اهل ادب و هنر و انسانیت است. در شورای ملی مقاومت ایران کمونیست هست، مارکسیست هست، ملی هست، ملی مذهبی هست و همه صرفنظر از دیدگاه اندیشگی خود برای مقابله جانانه و بیتعارف و بی غل و غش با مجاهدین خلق به سالها هم پیمان و همراهند، درود بر آنان. مارکسیست واقعی در کشاکش وقایع لت نمیزند، به هیچ بهانه و دلیل حاضر نمیشود به آسیاب رژیم که با خون مبارزان و آزادیخواهان ایران میچرخد، حتا یک قطره آب ریخته شود.
واقعا حزب توده کیانوری زده به عنوان ستون پنجم فرهنگی هنری و سیاسی اطلاعاتی رژیم فاسد جنایتکاران حاکم، بیشترین لطمه و صدمه به ملت ایران خاصه زحمتکشان و محرومان زده و همچنان میزند. این وضع فجیع و فضیح در خارج کشور بیشتر مفهوم، آشکار و فعال است. لازم نیست که یک چپ و مارکسیست حتماً وابسته به این تشکیلات ننگین باشد. شکل موضعگیری که به سود کدامین طرف تمام میشود اهمیت اساسی را دارد. یک مارکسیست واقعی ممکن است کاملاً با دیدگاه و خط و خطوط مبارزاتی مجاهدین خلق سر توافق نداشته باشد اما آنقدر به خاطر منافع و موقعیت خلق خود حساسیت و هوشیاری داشته باشد که حرفی نزند که ناخواسته به جیب دشمنان خلق ریخته شود. دوری از وطن و واقعیتهای تلخ آن و جذب و حل در جوامع غربی خواه ناخواه تأثیراتی منفی بجا میگذارد که شاید خود طرف متوجه آن نباشد. این چنین است که یک مارکسیست کمونیست که در زندان ستم شاهی متحمل شدیدترین شکنجهها و غرورآمیزترین مقاومتها شده بوده، بعد از سالها اقامت در خارج کشور و پا به سن گذاشتن نمیتواند وقایع میهنش را به روشنی ببیند. نمیتواند داخل هفتاد توی شگردها و صحنهسازیهای مزور وزارت ننگین اطلاعات و اطلاعات سپاه شود و در همان اول دهانه تونل تاریک؛ حکم صادر میکند. بطور مثال از یاد میبرد که چه اندازه از دانشجویان سهمیه سپاه و بسیج هستند که بدون کنکور وارد دانشگاه شدهاند و برای انجام چه وظایفی و از جمله اگر لازم شد نقش مخالف رژیم هم بازی کنند و علیه مجاهدین خلق هم شعار دهند؟. سیاسی بودن مستلزم تیز بینیست خاصه کسی که هنوز خود را مارکسیست و واجد بینش علمی میداند.
و اما حزب توده همیشه از قدیم شاعران، نویسندگان و هنرمندان در خط خود را باد کرده و معروف و مشهور نموده است. مجلات هفتگی یا ماهانه با مدیریت یک عنصر رژیمی در اختیار تودهییها بوده. چگونه؟ سردبیر یا مسئول صفحات ادبی یک تودهیی بوده است. از جوانی شاهد بودم که اینان فیل هوا میکنند. میدانستند که قشر روشنفکر و تحصیلکرده چه جور جُو زده میشوند و به باور و تبلیغ میرسند. طرف صاحب قلم با استعداد بود، خوب هم مینوشت ولی استحقاق حدی که تودهیی بدو میداد نداشت. مجال نیست تا نقش و نقشهایی که این حزب میان تحصیلکردگان ایران که به غلط خود را روشنفکر میپنداشتند، ایفا کرد شرح و بسط دهم. یک کیلو را میرساندند به صدکیلویی و بخورد اهل کتاب میدادند. داستان زیاد است. سی و شش سال پیش بعد از خروج از شیراز از راه دبی به استامبول ترکیه رسیدیم. فرشته شاهد است که نماینده یا رابط حزب کیانوری در ترکیه (مهندس حکمت نام) از طرف رفقا! به ما پیشنهاد کرد که از همانجا ما را بفرستند به مسکو یا اگر میخواهیم به برلین شرقی که برای حزب بنویسیم و زندگیمان کاملاً با حقوق تأمین شود. شگفتا که انحطاط و افلاس این حزب تا بدانجا رسیده بود که یک مخالف جدی سیاسی خط و خطوط کیانوری را هم حاضر بودند حلوا حلوا و باد کنند که نپذیرفتم. در برلین غربی در ابتدا ما در بدترین هایم سر هم شده بودیم. آقای عدل گستر و خانمش که از بازیگران و کارگردانان تأتر شیراز بودند نمیدانم از کجا باخبر آمدن ما شده بودند. خیلی محبت کردند. هر روز یکبار از آن سر برلین غربی به این سر سراغ ما میآمدند. تلویزیون آوردند تا بچه ها مشغول شوند. داروهای گیاهی میآوردند. تا فهمیدیم که آنان با تشکیلات شاپور بختیار هستند. یک روز ما را به خانهشان دعوت کردند. عدهیی از جوانان آنجا بودند. خواستند با ما عکس بگیرند، معذرت خواستم چون عدل گستر و خانمش به هر حال در آن تنهایی پناهندگی به ما خیلی لطف کرده بودند. من که مثقالی بودم و نه کسی و نه وابسته یا هوادار سازمانی وسواس سیاسی نگذاشتم که عکسی بگیرند. این را گفتم تا به سراغ محمود دولتآبادی برویم که اگر طنز نویس میبودم او را محمود خفتآبادی میخواندم، زیرا از زمان رژیم ستم شاهی تا به امروز از حیث سیاسی جز راه خیانت و خدمت به استبداد حاکم نداشته است تا به امروز که با ریختن اشک تمساح برای مخوفترین جانی تاریخ معاصر ایران یعنی پاسدار قاسم سلیمانی که بدرک واصل شد به اعماق لجنزار زشت و پلیدترین خیانتها مشرف شده است. قاسم سلیمانی به سالیان قاتل بیرحم آزادیخواهان ایران، عراق، سوریه، لبنان و یمن و هرجا که دستش رسیده بود نام خود را در لیست ننگین جنایتکاران سادیستی به ثبت رسانده بود. نویسنده و هنرمند اگر مثل خفتآبادی در خیانت سقوط آزاد نداشته باشد و در خدمت استبداد حاکم روزگار را به ننگ سپری میکند باز هم حاضر نمیشود که به عزای جنایتکاری چون سلیمانی بنشیند و آن را آنتنی کند. این قلمزن مفلوک و فاقد شخصیت انسانی از آغاز با نردبام حزب توده بالا رفت. منکر ارزش کار ادبی او نیستم اما او هرگز و هرگز بزرگترین نویسنده ایران و یا تاریخ ادبیات ایران نبوده و نیست. او نمیتواند به دلیل آنکه رمان «کلیدر» هفتصد صفحه است که از این جهت که زمان ما، زمان رسانه ها و اطلاعات و منابع بیشمار مطالعاتی هست و دیگر دوران رمانهای قطور بسر رسیده است خود را بزرگترین بپندارد. با این عنصر به شدت مادی در سال ۱۳۵۱ که مدیر کل کانون پرورشی کودکان و نوجوانان بود و منشی او داستان نویس محمود گلابدرهیی را آشنایی نزدیک و برخورد داشتهام که بماند. دوست نزدیک فرح، لیلی ارجمند مدیر عامل کانون بود. بگذارید فقط یک چشمه از حقارت خفتآبادی بگویم تا خواننده این نوشتار از اینکه او مرثیهپرداز قاسم سلیمانی جنایتکار میشود چندان حیرت نکند. این موضعگیریها بی اجر و مزد که نیست. چندین سال پیش توده اکثریتیهای مقیم کانادا این مجیزگوی رژیم را به کانادا دعوت میکنند و در ونکور و تورنتو و… برایش منبر وعظ میگذارند. با بلیط رفت و برگشت هواپیما و به اضافه پروازهای داخلی در کانادا و مخارج دیگر ۵ هزار دلار کانادا خرج او میکنند. روزی که فردایش عازم ایران بوده به میزبانان آنچنانی خود میگوید: «یک دوربین فیلمبرداری برای من بخرید» این مطلب را تلفنی یک شاهد عینی که آنجا بوده به مخلص اطلاع داد. حالا حساب کنید که درمدح سلیمانی نشستن چه برکاتی برایش دارد.
از حیث موضع سیاسی نه هوشنگ گلشیری را قبول دارم و نه سیمین دانشور را ولی از جهت نگارش و حجم ذهنی و موازین رمان، «شازده احتجاب » گلشیری و «سووشون» سیمین دانشور از دید نقد ادبی سرتر و والاترند. ارزش و مرتبه زنده یاد غلامحسین ساعدی با نام مستعار «گوهر مراد» که جای بس فراتری دارد. آن نازنین برخلاف خفتآبادی، سهمیه شلاق و توهین از ساواک داشت. در قدیم که ما اصلا رماننویس نداشتیم تا مقایسه با خفتآبادی کنیم. یک «حاجی آقا» در عهد صفوی نوشته شد که به همه چیز میبرد جز رمان. در این نوشتار جای نقد و بررسی ادبی نیست تا مثلاً به «بوف کور» صادق هدایت هم اشاره کنیم. شهرت «کلیدر» بیشتر مربوط به بار سیاسی آن بود و نه ادبی. جالب اینکه خود نویسنده خلاف بار سیاسی رمانش در دو رژیم دیکتاتوری چهرهیی نمودار کرد که واقعاً مایه ننگ اهل ادب و هنر و انسانیت است. در شورای ملی مقاومت ایران کمونیست هست، مارکسیست هست، ملی هست، ملی مذهبی هست و همه صرفنظر از دیدگاه اندیشگی خود برای مقابله جانانه و بیتعارف و بی غل و غش با مجاهدین خلق به سالها هم پیمان و همراهند، درود بر آنان. مارکسیست واقعی در کشاکش وقایع لت نمیزند، به هیچ بهانه و دلیل حاضر نمیشود به آسیاب رژیم که با خون مبارزان و آزادیخواهان ایران میچرخد، حتا یک قطره آب ریخته شود.