گفتوگو با محمد محدثین
محمد محدثین مسئول
کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت
سؤال: بعد از هلاکت پاسدار قاسم سلیمانی، مقامات کشورهای خارجی در اظهاراتشان میگویند
این اقدام مهمتر از کشتن اسامه بنلادن یا حتی مرگ رهبر داعش ابوبکر بغدادی است.
نظر شما در اینباره چیست؟
محمد محدثین: هلاکت پاسدار قاسم سلیمانی به دلایل مختلف یک ضربه مهلک و جبرانناپذیر برای
رژیم آخوندی است. تا آنجایی که به این مقایسه برمیگردد، باید تأکید کرد که
اسامه بنلادن یا ابوبکر بغدادی یک ماشین ترور و بنیادگرایی و جنایت غیردولتی را
نمایندگی میکردند. قاسم سلیمانی ماشین ترور و جنگافروزی و صدور بنیادگرایی یک
دولت و یک کشور را پیش میبرد. دولتی حاکم بر یک کشور بزرگ، یک کشور استراتژیک با
موقعیت سوقالجیشی و با امکانات بسیار گستردهیی مثل ایران. این دو ماشین ترور، دو
کیفیت کاملاً متفاوت هستند. این همان چیزی است که ما از روز اول میگفتیم؛
اما خیلیها که دنبال سازش با این رژیم بودند، دوست داشتند که نشنوند. خود رژیم
گفته و میگوید که ما امالقرای جهان اسلام هستیم. اما ما یعنی مقاومت ایران از امالقرای
تروریزم و بنیادگرایی این رژیم گفتیم. این را تأکید کنم که مقصود از امالقرای
جهان اسلام، یعنی امالقرای تروریزم، امالقرای بنیادگرایی، امالقرای جنایت و جنگافروزی.
منظورشان از این امالقرا ـ که البته اسم امالقرا را هم خراب کردهاند ـ یعنی
رژیم و ایران تحت حاکمیت آخوندها.
وقتی چنین کشوری با این همه امکانات،
این ماشین تروریستی را راه میاندازد، واضح است که ضربات و عواقب و مسائلی که
ایجاد میکند، بسیار بیشتر است؛ کما اینکه الآن دیگر تردیدی نیست که اگر رژیم
آخوندی و همین نیروی تروریستی قدس به سرکردگی قاسم سلیمانی ــ یا فرماندهان قبلیاش
ـ در این ۲۴، ۲۵سال چنین جنایتهایی را زمینهسازی نمیکردند، به هیچوجه القاعده
و داعش بهمعنی امروزیاش و با ابعادی که در این سالها و در یک دهه گذشته دیدیم،
اصلاً شکل نمیگرفت. شکل گرفتن نیروهای جهنمی مثل داعش و القاعده در دو دهه گذشته،
اساساً متأثر از رژیم ایران و همین ماشین سرکوب و صدور ترور و بنیادگراییاش است.
قاسم سلیمانی و جنایتکارهای مشابه او
بودند که یا بهطور مستقیم امثال داعش را تغذیه و کمک نمودند و یا زمینهسازی برای
بهوجود آمدنش کردند. اینها پسر عموهایی هستند که از یک دستگاه و از یک رگ و ریشه
بهوجود آمدهاند؛ با این تفاوت که قاسم سلیمانی پشتش یک حکومت و کشوری با امکانات
ایران هست. آن یکی اما یک جریان و یک گروه جنایتکار است. بالطبع قدرتشان و تأثیرگذاریشان
بسیار با هم متفاوت است. بنابراین قیاسی را پرسیدید، از این بابت درست است.
اما از این مقایسه که بگذریم، واقعیت
این است که رژیم ایران حقیقتاً یک پایه اساسیاش ضربه خورده است. ما از روز اول
گفتهایم که رژیم حاکم بر ایران روی دو پایه بنا شده است: سرکوب و اختناق داخلی /
صدور تروریزم و بنیادگرایی. حتی وقتی راجع به اتمی و یا موشکی صحبت کنیم، اتمی و
موشکی پشتوانهٔ صدور تروریزم و پشتوانهٔ صدور بنیادگرایی و جنگافروزی
است. به همین خاطر بود که رئیسجمهور مقاومت خواهر مریم در سال ۲۰۰۳/ سال ۱۳۸۲گفتند که خطر نفوذ رژیم در عراق ــ آن موقع که تازه عراق توسط
آمریکا اشغال شده بود ــ ۱۰۰بار بیشتر از خطر اتمی آن است. همان اتمی که
این مقاومت افشا کرد. خواهر مریم بهنمایندگی از جنبشی که خودش پیشتاز افشای
پروژههای اتمی رژیم بوده، گفت که خطر نفوذش در عراق ۱۰۰بار بیشتر است.
خطر نفوذ در عراق را قاسم سلیمانی با
نیروی تروریستی قدس سازمان داد. در واقع نیروی تروریستی قدس با این جنایتکار شکل
گرفت و بالا آمد و ساخته و پرداخته شد. این نفوذ با مرگ قاسم سلیمانی یک ضربه
اساسی میخورد. علاوه بر این همانطور که در پیام خامنهای هم اشاره شده بود، این
فرد یک ستون سیاست خارجیاش بود؛ چون سیاست خارجی روی نفوذ در منطقه متمرکز بوده
است؛ یعنی با نیروی قدس سپاه پاسداران. کما اینکه تمام سفرای کشورهای منطقه و
کشورهای اسلامی توسط نیروی قدس و قاسم سلیمانی انتخاب میشد.
عنصر فراتری که کمتر به آن توجه شده،
این است که حتی تنظیمکنندهٔ سیاست رژیم با آمریکا، نیروی تروریستی قدس بود. چون رژیم با
اروپاییها در اروپا یا در تهران صحبت میکند و رابطه دیپلماتیک و رفت و آمد
دارند. با آمریکا هم در منطقه صحبت میکند؛ حالا یا به زبان واسطهها یا در ملاقاتهای
اعلام نشده و یا با زبان ترور از طریق همین مزدوران.
مرکز همهی اینها در چیست و در کجاست؟ در منطقه است و در دست نیروی
تروریستی قدس و قاسم سلیمانی. حالا کسی که سرنخ همهی این قضایا دستش بوده، به درک
واصل شده است. حالا ضربه هولناکی که رژیم خورده همین است.
در ورای اینها قاسم سلیمانی یا نیروی
تروریستی قدس نقش بلاجایگزینی برای خامنهای ایفا کرده که همان رویکردش با مقاومت
و اشرف و مجاهدین در عراق بوده است.
از سال ۱۳۷۶تا الآن در طول ۲۲سال گذشته این نیروی تروریستی قدس بوده که هر جنایتی در عراق یا در کشورهای
خارجی علیه مجاهدین صورت گرفته، موتور محرکش همین نیروی تروریستی قدس و سلیمانی
بوده است. محاصرهی پزشکی در اشرف و لیبرتی که ۲۷شهید بهجا گذاشت، ۷حمام خون که ۱۴۰یا ۱۴۱شهید به جای گذاشت، حدود ۱۵۰۰مجروح، دهها عمل تروریستی دیگر که
انبوهی مجروح به جا گذاشت، زد و بندهایی که در عراق علیه مجاهدین با دولت عراق و
با طرفهای ثالث کرد؛ همهی اینها از این نیروی تروریستی قدس و زیر دست این
جنایتکار بهدست آمده است.
در ۱۵۰عمل تروریستی که قبل
از سال ۲۰۰۳ــ یعنی قبل از اشغال عراق توسط آمریکا ــ علیه مجاهدین در عراق
صورت گرفته، نیروی قدس و شخص سلیمانی دست داشتهاند. مثل انفجار اتوبوسی در خرداد ۷۸که تعدادی از خواهران و برادران در آنها شهید شدند. حمله به سواری در
اردیبهشت ۷۴که دو خواهرمان شهید شدند. حمله به خانه مادران شهدای ما در
بغداد و انبوهی موشکپرانی و موشکهای «اسکاد بی» در ۲۹فروردین ۱۳۸۰که خودشان بعداً گفتند با ۱۰۰۰موشک به قرارگاههای مجاهدین حمله کردند.
اینها عملیاتهایی بوده که توسط این جنایتکاران صورت گرفته است.
بهخاطر همین کارها است که این ضربهای
بسیار مهلک برای رژیم است. اضافه کنم که هلاکت قاسم سلیمانی علاوه بر جنبهی نظامی
و امنیتی و تروریستیاش، یک ضربه سیاسی و روانی هم برای رژیم است؛ چون اینقدر
رژیم رنگ قدرت خودش را در تروریزم بارز میکرد و به بقیه هم همین را تفهیم میکرد
که قاسم سلیمانی در عمل شخصیت شماره ۲و بلامنازع رژیم بعد از خامنهای شده بود. همه
هم این را بهرسمیت میشناختند که این نفر دوم رژیم و غیرقابل مقایسه با روحانی و
دیگران است. بنابراین این ضربه بهلحاظ روانی و بهلحاظ سیاسی، رژیم را در تعادلقوا
کاملاً پایین میکشد و یک ضربهای جانکاه برای خامنهای و نظامش است.
سؤال: این ضربه در شرایطی است که ما در داخل میهنمان بهویژه در ۲ماه گذشته قیام آبان و کارزارهای درخشان کانونهای شورشی را داشتیم. تحولاتی
صورت گرفت که سر تا پای رژیم را بهشدت لرزاند و در مقابل آیندهاش قرار داد. آیا
این ضربه را بایستی منفک از این قلمداد کرد یا ارتباطی بیین اینها وجود دارد؟
محمد محدثین: این سؤال بسیار مهم و اساسی است. آمریکا هرگز در یک خلأ در داخل ایران دست به
چنین کارهایی نمیزند. به عبارت دیگر اگر دولت آمریکا احساس نکند که یک تمایل قوی
در داخل ایران و یک اپوزیسیون قدرتمند در داخل ایران خواهان سرنگونی این رژیم و
خواهان تغییر اوضاع هستند، به چنین ریسکهایی دست نمیزند؛ چون اینها کارهای پر
ریسک هستند. بهخصوص که در آمریکا یک سال قبل از انتخابات، همهچیز تحتالشعاع
انتخابات قرار میگیرد. درست ۱۰ماه دیگر انتخابات ریاستجمهوری آمریکا است.
این انتخابات مهمترین تحولی است که حتی از چند ماه پیش تحولات آمریکا را تحت تأثیر
خودش قرار میدهد.
این حرف را آخوند روحانی رئیسجمهور
رژیم در مورد خروج آمریکا از برجام بهخوبی زد. روحانی گفت اگر قیام دی ۱۳۹۶نبود، آمریکا از برجام خارج نمیشد. چون به زبان او اگر اغتشاشات دی نبود،،
ترامپ جرأت نمیکرد که از برجام خارج شود. در این حرف یک حقیقتی هست. روحانی البته
در دعواهای داخلی خودشان خواست این حرف را استفاده کند؛ ولی واقعیت این است که
وقتی دولت آمریکا احساس نکند این رژیم بهطور جدی در معرض تهدید و خطر است، خیلی
محتاطتر و محافظهکارتر خواهد بود.
این خواست مردم و مقاومت ایران در طول
سالیان بوده که به این رژیم امتیاز ندهید و با این رژیم سازش نکنید؛ ولی این کار
را میکردند. فرق امروز این است که از یکطرف رئیسجمهوری آمده که با اوباما و
قبلیهایش متفاوت است و از طرف دیگر یک جریان جدی و فعال در ایران وجود دارد:
سازمان مجاهدین، مقاومت ایران و کانونهای شورشی که میخواهند وضعیت را در ایران
عوض کنند. این واقعیت را هر کسی میبیند، نتیجه میگیرد که این دو موضوع با هم
کاملاً پیوند دارند؛ به این معنی که آمریکا احساس میکند مردم ایران دنبال عوض
کردن این رژیم هستند. پس دیگر سیاست مماشات و سیاست مراعات کردن رژیم موضوعیت
ندارد.
من از یک زاویهی دیگری هم میتوانم به این
سؤال بپردازم. در واقع امروز آمریکا دارد به برخی از آن سیاست و خط مشییی که از روز
اول سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در رابطه با این رژیم میگفتند، نزدیک میشود.
ما از روز اول گفتیم تا این رژیم هست، امنیت در منطقه نیست. تا این رژیم هست،
تروریزم هست. تا این رژیم هست، جنگافروزی هست. این رژیم و صلح و آرامش عین جن و
بسم الله میمانند. این حرف اساسی ما بوده است. اگر به ادبیات سازمان مجاهدین و
شورای ملی مقاومت مراجعه کنید، ما صدها بار تصریح کردهایم که تا ریشه و کانون و
قلب این اختاپوس بنیادگرایی در تهران هست، حتی مبارزه کردن با سرانگشتانش مثل حزبالشیطان
و امثالهم به جایی نمیرسد. باید قلب این پدیده شوم بنیادگرایی ضداسلامی را هدف
قرار داد. باید سر اختاپوس را هدف قرار داد که در تهران است. قاسم سلیمانی
جنایتکار یکی از سرهای این اختاپوس بود.
روزگاری فقط ما میگفتیم بنیادگرایی
اسلامی خطر و تهدید جدید جهانی است. در آمریکا کسانی که دنبال مماشات بودند، میگفتند
اینها اپوزیسیون هستند و مبالغه میکنند، این خبرها هم نیست؛ میشود رفت با
بنیادگراها کنار آمد. وقتی ۲۶سال پیش کتاب «بنیادگرایی اسلامی تهدید جدید
جهانی» نوشته شد، این استدلال بود که مجاهدین دارند مبالغه میکنند.
بعضیها تلاش میکردند بگویند درست است
که رژیم بدیهایی هم دارد، ولی گروههایی که به آنها مزدور رژیم میگویند، خودشان
هویتی دارند و این هم نیست که عین رژیم باشند. ما هم میگفتیم باور کنید چنین چیزی
نیست؛ اینها هیچ چیزی و موجودیتی جز رژیم ندارند و تمام موجودیتشان به رژیم بند
است. میگفتیم رژیم آخوندی نباشد، از حزبالشیطان خبری نیست، از حشدالشعبی خبری
نیست و از حوثی خبری نیست.
امشب در خبرها دیدم وزیر خارجه آمریکا
گفته است که استراتژی آمریکا در مقابله با رژیم ایران، بهجای نیروهای نیابتی
ایران در عراق و سایر کشورهای خاورمیانه، تصمیمگیرندگان واقعی را هدف قرار میدهد.
اگر شما بروید به سال ۶۴و ۶۵، میبینید که این حرف را ما زدهایم. بهخصوص بعد از دهه ۷۰که این کارهای تروریستی بیشتر شد، بارها و بارها این حرف را گفتیم. حالا قدم
به قدم به یک خط اصولی که ناشی از شناخت عمیق سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت
نسبت به رژیم بوده، دارد به این خط نزدیک میشود.
میخواهم بگویم مبارزاتی که در این
پروسهی طولانی چند دهه ملت ایران کرد، سازمان مجاهدین کرد، امروز دارد در سیاست خارجی
نتایج خود را میدهد. اینها کاملاً مرتبط هستند به آنچه که در چند دههی گذشتهی
ایران و در دو ماه گذشته روی داد. به نتیجهگیری از ماهیت رژیم و راهحل برخورد با
آن مرتبط هستند.
سؤال: شما به راههایی که در مقابل رژیم هست اشاره کردید. الآن بعد از این ضربه
جبرانناپذیر، چه راههایی در مقابل رژیم هست؟ آیا رژیم دست به اقدام تلافیجویانه
خواهد زد؟ آیا رژیم وارد یک جنگ گسترده با آمریکا میشود؟ آیا عقب خواهد نشست؟
خلاصه اینکه گزینهها چیست و شما در این رابطه چه فکر میکنید؟
محمد محدثین: این سؤالی است که این روزها برای همه مطرح است. حتی تلویزیونها و روزنامههای
خارجی هم دارند راجع به این بحث میکنند. قبل از هر چیز، واقعیت این است که رژیم
در انتهای یک خط است. رژیم در یک بنبست است. رژیم بعد از اینکه سه دهه نان جنگ و
جنگافروزی را خورد، بعد از اینکه سه دهه نان دخالتهای آمریکا را در منطقه خورد،
بعد از اینکه بهخصوص در ۱۷، ۱۸سال گذشته درهای عراق را آمریکا برایش باز کرد
و از آنجا به همهی منطقه دستاندازی کرد، امروز دیگر ته آن خط است. امروز آنچه را
که خورده و آنچه را که مجانی بهدست آورد، دیگر دورانش گذشت. به همین خاطر در بنبست
شدیدی گرفتار است. این بنبست در حرفهای خود رژیم هم خیلی خوب منعکس است. اگر حرفهای
رژیمیها را در همین ۲، ۳روز بعد از مرگ این سر دژخیم نگاه کنید، این تشتت و بنبست و
بحران در حرفهایشان خیلی خوب نشان داده میشود.
اگر رژیم در مقابل آمریکا اقدام تلافیجویانه
از طریق گروههای نیابتیاش مثل مزدوران حزبالشیطان و حشدالشعبی و اراذل و اوباش
دیگرش بکند یا اقدامی علیه منافع آمریکا در منطقه بکند، با عکسالعمل شدید آمریکا
مواجه میشود. رژیم قدرت و توان تحمل آن را ندارد. رژیم تازه جدی گرفته که آمریکا
جدی شده است. بهطور واقعی در ۳۸، ۳۹سال گذشته یعنی از روزی که این رژیم سرکار
آمده، چه در دوران ریاستجمهوری ریگان و چه در دوران بوش پدر، کلینتون، بوش پسر و
اوباما در تمام این دورانها رژیم از امتیازات بسیار ویژهیی برخوردار بوده است.
برادر مسعود حدود ۱۵سال پیش یا شاید
زمانی دورتر گفته بود: «این رژیم که بیشترین شعارهای ضد آمریکایی و ضد غربی را میدهد،
در عمل بیشترین منافع را از غرب و آمریکا برده است. هیچ حکومت و دولتی در ۲۰۰سال گذشته در ایران نبوده که به اندازه آخوندها از غرب نفع برده باشد». در
این حال که ضد غربیترین حکومت هم توی این مدت بوده، الآن آن سبو بشکست و آن
پیمانه ریخت. اگر بایستد، میخورد. اگر عقبنشینی کند، ذلت و فلاکتی است که نظام
ولایت فقیه و شخص خامنهای میشکنند و رژیم در درون خودش فرو میریزد و راه
قیامهای بزرگ مردمی هموار میشود.
رژیم در یک بنبست و دوراهی است. این
دوراهی هم امروز تولید نشده، بلکه امروز این بنبست بیشتر برملا شده است. یک
دوراهی که هر دو راهش به سرنگونی ختم میشود. این بنبست هم امروز نیست؛ در واقع
از چند سال پیش که اوباما از کاخسفید رفت، این بنبست تشدید شد و در ادامه بسیار
جدی شد. رژیم تلاش میکرد با به نعل و به میخ زدن، این دوره را بگذراند تا شاید
رئیسجمهور آمریکا عوض شود و بتواند دوباره کارهای قبلی را بکند؛ ولی دیگر دوران
آن کارها هم گذشته است.
زمان برای رژیم گرانتر از آن شده که
بتواند آن را بخرد. به همین خاطر در این مدت در زیر فشار تحریمها، زیر فشار
سیاست بینالمللی و مهمتر از آنها زیر فشار قیام داخل است. در این مدت رژیم تلاش
کرد با تعرض به آمریکا و با تعرض به غرب آنها را وادار به عقبنشینی کند. مثل حمله
به کشتیها، حمله به آرامکو در عربستان سعودی، حمله به فرودگاهها و آخرین موردش
حملات گروههای حشدالشعبی در عراق به پایگاه کرکوک که بهقتل یک آمریکایی منجر شد.
با این قضیه که پیش آمد، رژیم در دوراهی
است. دوراهی مرگ. اینکه چه کار خواهد کرد، باید دید؛ ولی از همهی علائم بهنظر میرسد
که ضعیفتر و شکنندهتر از این حرفها است که توان عقبنشینی و توان زهر خوردن مثل
خمینی را داشته باشد. خمینی در آتشبس، شخص خودش قدرتی داشت که زهر خوردن را به خودش
و رژیمش تحمیل کرد. میتوانست به درجاتی تحمل کند. اما او هم قیمتش را با ۳۰هزار شهید قتلعام از زندانیان سیاسی گرفت.
بنابراین رژیم حتماً کارهایی میکند.
حتماً تعرضهایی میکند. در برخی جاها هم ممکن است عقبنشینی کند. ولی در هر صورت
در این روند ـ روندی که هر روز بدتر از روز قبل میشود ـ خروجی وجود ندارد. بهعنوان
مثال اعلام کرد که دولت جمهوری اسلامی ایران در گام پنجم کاهش تعهدات خود، آخرین
مورد کلیدی از محدودیتهای عملیاتی در برجام یعنی محدودیت در تعداد سانتریفوژها را
کنار میگذارد. به این ترتیب برنامهٔ هستهیی جمهوری اسلامی ایران دیگر با هیچ محدودیتی در حوزه
عملیاتی شامل درصد غنیسازی و میزان غنیسازی و مواد غنیشدهٔ تحقیق و توسعه مواجه
نیست.
این هم جزیی از عکسالعمل رژیم راجع به
همین قضیه است. این بهمعنی خروج از برجام است؛ یعنی رژیم ناگزیر شده دستآوردها و
پلهای پشت سر خودش را خراب کند. از طرفی هیچ راهی برای مذاکره با آمریکا هم برایش
باقی نمانده است. حتی اگر بخواهد مذاکره کند، اینبار دیگر مذاکره کردن با آمریکا
یعنی تسلیم. این دفعه مذاکره با آمریکا مثل مذاکره با اوباما نیست که دو طرف کمو
بیش از موضع برابر برخوردار باشند. یعنی این دفعه از موضع یکطرف شکستخورده در
جنگ است که میرود تسلیمنامه را امضا کند. این مذاکره الآن برای رژیم چنین
معنایی دارد. در هر حال رژیم در یک بنبست مرگباری هست که فکر میکنم هیچ
خروجی ندارد. گزینههایش البته گزینههای مختلفی است؛ ولی همهی این گزینهها بهقول
عربها «شیرینترینش تلخه، وای بهحال تلخترینش»!
سؤال: بعد از هلاکت قاسم سلیمانی، شاهدیم افراد یا جریاناتی خودشان را در سوگ و
ماتم رژیم شریک کردند. چرا صحنه اینجوری شده است؟
محمد محدثین: هلاکت پاسدار سلیمانی در بین همهی مسائل، خیرات و برکاتی هم برای مردم و
مقاومت ایران دارد که مسألهی دیگری را هم حل میکند. همانطور که برادر مسعود گفتند،
موضوع قاسم سلیمانی ترسیمکنندهی مرزبندی نیروهای سیاسی است. یعنی هر کسی که واقعاً
ملی بهمعنی واقعی کلمه و دنبال منافع ملت ایران است، هر کسی که واقعاً آزادیخواه
است، هر کسی که واقعاً پلی و رابطهای با رژیم ندارد، هر کسی که مجاهد یا غیرمجاهد
باشد و میخواهد این رژیم سرنگون شود، هر کسی که دنبال دمکراسی بهمعنی واقعی کلمه
است، هر کسی که دنبال آزادی ملت ایران است تا از این جهنمی که آخوندها ۴۰سال برایش درست کردهاند، درآید، نمیتواند شادی خودش را از کشته شدن یکی از
کثیفترین مهرههای این رژیم و یکی از جنایتکارترین مهرههای تاریخ ایران پنهان
کند. نمیتواند تأیید نکند. کما اینکه نمیتواند در سوگ این جنایتکار شریک شود.
کما اینکه هیچ آدم شرافتمندی نمیتوانست از اعدام انقلابی لاجوردی یا صیاد شیرازی
اظهار ناراحتی یا حتی اظهار بیتفاوتی کند. کسی که از اعدام انقلابی لاجوردی بهم
میریزد یا انتقاد میکند، خواه ناخواه در آن جبهه قرار دارد؛ چون لاجوردی آدم
معمولی نیست، یک پاسدار معمولی هم نیست، یک جنایتکار فوق معمول است که همه باید
سرش موضع داشته باشند. به طریق اولی باید راجع به قاسم سلیمانی هم موضع داشت.
در شبکههای اجتماعی از این سؤالها
زیاد است؛ مثل اینکه چرا بچهی شاه راجع به قاسم سلیمانی موضع نمیگیرد؟ هر کسی که
علیه به هلاکت رسیدن قاسم سلیمانی موضع میگیرد، آنها که کشتن قاسم سلیمانی را
محکوم میکنند یا ایراد میگیرند، اینها خلص در جبهه رژیم هستند. من دارم راجع به
افراد ایرانی صحبت میکنم. سیاستهای خارجی فرق میکند. سیاستهای خارجی هزارتا
منفعت دیگر دارند. ولی کسی که در سوگ این ضدانسانیترین عنصر رژیم تسلیت میگوید،
این دیگر ضدملیترین رویکردهاست.
دیدیم که محمد خاتمی آمد محکوم کرد.
خاتمی همان کسی است که وقتی رئیسجمهور بود و لاجوردی کشته شد، محکوم کرد. اینها
خلص رژیمیاند. حالا هر کسی به فراخور حال خودش. خیلی از افراد، خیلی از جریاناتی
که ظاهر بهاصطلاح اپوزیسیون دارند ـ مثل رژیم که ادعای مسلمانی دارد ـ و یا ادعای
مارکسیست بودن و مارکسیست لنینیست بودن دارند، محکوم میکنند. اینها دقیقاً توسط
رژیم هدایت میشوند. کسایی که سکوت میکنند و موضع نمیگیرند یا سعی میکنند از
کنار این موضوع رد شوند یا با رژیم لینک دارند، یا منفعت دارند و یا نزد رژیم
گرویی دارند. موضوع قاسم سلیمانی کسی که باعث قتل ـ اگر نگوییم میلیونها نفر و
بخواهیم با احتیاط حرف بزنیم ـ صدها هزار نفر شده و موجب آوارگی میلیونها نفر در
یمن و سوریه و عراق شده ساده نیست. البته طراح اصلی همه این جنایات خامنهای بود
اما بالاترین مجری آن قاسم سلیمانی بود. البته هرگز ابوبکر بغدادی با همه
جنایتکاری و خباثتش یک دهم قاسم سلیمانی، یک بیستم قاسم سلیمانی و شاید یک صدم
قاسم سلیمانی کشتار نکرده است. یعنی ما با چنین موجودی روبهرو هستیم. پس معیار
اینجا حق و باطل است. معیار درست و غلط بودن است. کسی که در این موضوع احتیاط میکند،
نزدیک نمیشود، محکوم نمیکند، حمایت نمیکند، تأیید نمیکند یا بدتر از آن، ایراد
میگیرد، اینها طیفی هستند که در این موقعیتها خودشان را با رژیم تنظیم میکنند.
در اطلاعیه اخیر کمیسیون امنیت هم به این موضوع اشاره شده است. در آن اطلاعیه که
راجع بهیک جریانی در دانشگاه تهران بود، آخوند یونسی وزیر اطلاعات رژیم به صراحت
گفت آقا ما در خیلی از گروههای سیاسی نفوذ کردهایم و آنها را هدایت و رهبریشان
میکنیم. اینها هم از این قماش هستند. به همین خاطر این خیلی موضوع قابل
توجهی است. به همین علت این موضوع بهعنوان یک شاخص ترسیم کننده و مرزبندی با رژیم
مطرح است.
برگرفته از سیمای آزادی