اعترضات سراسری
شاخص «آری» و «نه»
با سلطهی توتالیتاریسم مذهبی بر ایران،
این کشور میدان آزمون کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شد. آزمونی که نخست نوع رابطه
گروهها و سازمانها و احزاب سیاسی با حاکمیت ولایت فقیه را در بر گرفت و سپس با فراگیرشدن
ارتباطات و اینترنت، به سطح جامعه و کلیهی کنشگران در حیطهی روشنفکری، هنر، سینما
و ورزش و... تعمیم یافت.
این میدان آزمایش بهدلیل ایدئولوژی و
ساختار حکومتی است که هیچ مخالف ولایت فقیه و منتقد بیرون از حکومت را برنمیتابد
و عرصهی فعالیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مستقل را قفل و مسدود نموده است. لاجرم این
آزمون معطوف به بروز ماهیت جریانهای سیاسی، شخصیتها، هنرمندان و کنشگران اجتماعی
و فرهنگی در ارتباط با این حاکمیت میشود.
قبل از بررسی «آری»ها و «نه»ها به دو
واقعهی مهم ۳ماه گذشته، لازم است یادآوری شود که معیار درست تشخیص موضع و حرف
درست در قبال حاکمیت ولایت فقیه از ۴۱سال پیش تاکنون، همانا هوشیار بودن نسبت به
«منافع ملی ایران» جدای از منافع حاکمیت سیاسی و هر جریان و گروه و قشری است.
تضمین «منافع ملی ایران» در گرو دو عنصر کلیدی و مقدم بر هر شاخص دیگری میباشد:
آزادی اندیشه و بیان و فعالیت و آزادی نقد قدرت / دمکراسی سیاسی و اجتماعی.
دو واقعه، دو معیار
سنجش ماهیت
در ۳ماه گذشته دو واقعهی
مهم به فاصلهی کوتاهی از هم در ایران رخ دادند که هر کدام واکنشهایی را در طیفهای
گوناگون جامعهی ایران برانگیختند: قیام توفانیِ آبان ۹۸ علیه حاکمیت ولایت
فقیه / کشته شدن قاسم سلیمانی که کلیدیترین عنصر نگهدارندهی یک پای نظام آخوندی یعنی
صدور ارتجاع به منطقه بود.
از آنجا که این دو واقعه در دو سر طیف
سیاسی و اجتماعی و خلاف جهت یکدیگر هستند، لاجرم واکنشهای برانگیخته شدهی ناشی از
آنها هم گویای این دو طیف و این دو جهت است.
هدف قیام آبان ۹۸ نفی تمامیت نظام
یعنی سلطهی فساد اقتصادی، نفی جنایت سیاسی و نفی دخالت در کشورهای دیگر در هیأت نظام
جمهوری اسلامی آخوندها بود. در این قیام که بهطور برقآسا در بیش از ۱۹۱شهر ایران گسترش یافت، طبق آمارهای مستند تاکنون بالای ۱۵۰۰جانباخته و بیش از ۴۰۰۰مجروح داشته است که با دستور خامنهای و توسط پاسداران و لباسشخصیهای
حکومتی به آنها شلیک شده است. جنایات صورت گرفته توسط حاکمیت در این قیام آنقدر
آشکار و غیرقابل انکار بوده که برخی خودیهای نظام و حتی نمایندگان مجلس به آن
اعتراض کرده و خواستار تحقیق و نیز اعلام رسمی تعداد جانباختگان شدند.(خواستهای
که خامنهای هنوز نمیگذارد رقم واقعی کشتهشدگان اعلام شود!)
تا همینجا پیداست که هر ایرانی کنشگر
اجتماعی باید نسبت به این جنایات ـ که حتی خودیهای جمهوری اسلامی به آن معترف
هستند ـ واکنش شایسته نشان دهد؛ بهخصوص که باز هم طبق اعترافات برخی خودیهای
نظام، قیامکنندگان ماه آبان، گرسنگان و بیچیزان و حامیان بهجان آمدهی آنان
بودند. آنچه از واکنشهای گستردهی صورتگرفته در داخل و خارج ایران واقع شد، این بود
که خامنهای و روحانی و مجلس و قوه قضاییه را تحت بیشترین فشارها قرار داده و
خواستار پاسخگویی آنان در قبال جنایات صورت گرفته شدند.
نکتهی قابل توجه اما این است که طیفی از
کنشگران اجتماعی ـ با عناوین روشنفکر یا سلبریتی ـ کوچکترین واکنشی نسبت به حجم کشتار
و جنایات صورت گرفته در قیام آبان از خود بروز ندادند! در حالی که انبوه ایرانیان در
صفحات مجازی و شبکههای اجتماعی خطاب به اینان میگفتند یا مینوشتند که به
مسؤلیتشان در قبال رنجها و داغ و فراق مردم و جامعهی خودشان پاسخ دهند.
واقعهی بعدی که واکنش کنشگران سیاسی و اجتماعی
را برانگیخت، کشته شدن قاسم سلیمانی بود. شخصی که نفر دوم حکومت و شریک در تمامی سیاستهای
جنگی و جنایات سه دههی گذشتهی جمهوری اسلامی در ایران و کشورهای خاورمیانه و حتی
برخی کشورهای اروپایی بود.(قاسم سلیمانی در آخرین رهنمودهای سرکوبگریاش، همین دو
ماه قبل که شورش و قیام جوانان در عراق شروع شد، به آنجا رفت و به مقامات آنجابا
صراحت گفت: «ما در ایران میدانیم با اینها چه کار کنیم تا خاموششان کنیم. شما میتوانید
از تجربه ما استفاده کنید». طبعاً همهی مردم ایران و بهطور خاص کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران
خوب میدانند آنچه را که قاسم سلیمانی «میداند چگونه قیامکنندگان را خاموش کند»،
چیزی و تجربهای جز شناسایی و کشتار در خیابان، ربودن و ترور بعد از قیام، تعقیب و
دستگیری شبانه و اگر لازم باشد خودکشی کردن زندانیان و هزار هزار به زندانها
افکندن نبوده و نیست).
هیاهوی تهدید و
تطمیع
واقعهی حذف سلیمانی از دایرهی قدرت حکومت
آخوندی، برای نظام آنقدر سنگین و استراتژیک است که واکنش در قبال آن را شاخص دوست
و دشمن ولیفقیه تلقی میکند. از این رو این واقعه لاجرم اصل و ماهیت و منافع هر
فرد یا جریانی را نسبت به حاکمیت بارز میکند و نقابها از چهرهها کنار میزند.
از همینجا هم دوری و نزدیکی با حاکمیت آخوندیسم از یکطرف در واکنشها نسبت به
قیام آبان ۹۸ و از طرف دیگر در واکنش نسبت به کشته شدن قاسم سلیمانی برجسته
شده و ماهیت طیفها را نمایان میکند.
رژیم آخوندی و دستگاه عریض و طویل
تبلیغاتیاش تمام تلاش خود را کردند تا با تطمیع و تهدید، منفوریت اجتماعی قاسم
سلیمانی را با بسیج کردن انواع و اقسام اسامی تحت عناوین هنرمند و شخصیت فرهنگی
جبران کنند و فضای ناشی از این واقعه را تسخیر و جامعه را جوگیر نمایند. تنها
اشتباه محاسبهی دستگاه تبلیغاتی آخوندها و حامیانشان این است که در عصر ارتباطات
و هوشیاری اکثر کنشگران، نه تنها دزد ناشی که دزد هوشیار به کاهدان میزند!
رسانههای حکومتی اعم از رادیو و
تلویزیون و سایتها و مطبوعات، هیاهویی کرکننده راه انداختند تا شاید خیل هنرمندان
نسبت به حذف سلیمانی واکنش نشان داده و همدردی کنند. اما وقتی همهی این خیل و سیل
را دنبال میکنی و همه را سرجمع میبینی و میخوانی، متوجه میشوی بیشترین جمع
امضاکنندگان بهاصطلاح هنرمند، همگی متعلق به رادیو و تلویزیون و سینما و مطبوعات
حکومتی و نانخورهای نظام هستند.
توتالیتاریسم و
ترویج «هنر برای هنر»
در این میان تعدادی کبادهکش هنری هم
هستند که سالهاست با رژیم آخوندی لینک و پل و ارتباط و تبادل دارند و از قٍبل
التفاتات و امنیت تحت نظام، سوداگری خودشان را سروسامان میدهند، دنبال «هنر برای
هنر» هستند و هیچ رسالت هنری و فرهنگی و اجتماعی هم نسبت به مردم و جامعهشان
ندارند. اینان چشمانشان را هم آگاهانه به واقعیات مسلم چندین قیام طی ۱۰سال گذشته، قتلعام تابستان ۶۷، ۱۵۰۰نوجوان و جوان کشته شده بهدست پاسداران
در قیام آبان ۹۸ ایران و هزاران شهروند و کودک سوری و عراقی ــ که قاسم سلیمانی
تکهپارهشان کرده ــ میبندند و سوگوار قاسم سلیمانی میشوند تا سایهی جمهوری اسلامیِ
عهد قرون وسطی بر سرشان باقی باشد و وظیفهی در تقدیر برسد!
برخی از اینان داعیهی حمایتشان از قاسم
سلیمانی، کنار زدن داعش توسط سلیمانی است! وقتی استدلالشان را پی میگیری، متوجه میشوی
که از ساختار حاکمیت ولایت فقیه هم اطلاعی ندارند و در جهلی خودساخته نسبت به واقعیت
جامعه خودشان هم بهسر میبرند! در حالی که واقعیت ۴۰سال گذشته در ایران
و منطقه این بود که رژیم آخوندی افتخار کرده که امالقرای اسلام فقاهتی (بنیادگرایی
اسلامی، ترویج ترور و شقاوت بین کشورهای منطقه بهطور خاص عراق و سوریه و لبنان)
بوده است.
واقعیت این است که درگیری آخوندها با
داعش در زمین سوریه و برای سرپا نگهداشتن بشار اسد بود و نه مبارزه با داعش.
واقعیت این است که داعش از خرداد ۱۳۹۲ در شمال عراق مستقر شد. رژیم آخوندها
که عراق هم در تیولش بود هرگز هیچ مخالفتی با آن نداشت و از قضا در تعادلقوای با
آمریکا و رقبای منطقهایاش، از داعش بهمثابه یک عامل فشار استفاده میکرد. علاوه
بر این واقعیت این است که تمام گروههای مسلمان بنیادگرا در اینور و آنور دنیا
توسط سرچشمهی دولت مسلط بنیادگرا در ایران تغذیه و پشتیبانی و تأمین میشوند.
نکتهی قابل توجه که اینان هیچ التفاتی
به آن ندارند این است که نابودی داعش در سوریه، حاصل نبردی جهانی و بهطور خاص با
سعایت و حماسههای مبارزان سوری و کرد صورت گرفت.
از همهی اینها گذشته از اینان باید پرسید
رژیم ناجمهوری ولایت فقیه با ایران و مردمان و آزادیخواهانش چه رفتار سخیف و پلشت و
ضدمردمی و جنایتکارانهای تحت لوای خدا و قرآن و اسلام و ائمه نکرده و نمیکند؟
مگر همین الآن این گروههای مرتجع و بنیادگرای منطقه نیستند که سوگوار قاسم
سلیمانیاند و برای خامنهای پیام همدردی میفرستند؟
اما واقعیت مهم این است که باید به
تأکید گفت در یک نظام توتالیتر، منبع اطلاعات و تغذیهی فکری اینان جز آنچه
که حکومت ترویج و تبلیغ کرده، نیست. «آری» ـ «نه»ها و نفی و اثباتهای اینان هم به
میزان همین تغذیه و منافعی است که دستخوش آن هستند!
ادامه دارد...