ثریا ابوالفتحی از دلاورزنان خطه تبریز بود. مجاهدی سرشار از عشق به مردم و
لبریز از عاطفههای انسانی و احساسات عمیق میهندوستانه.
ثریا ابوالفتحی در سال ۱۳۴۰ متولد شد.
بیش از ۵سال نداشت که پدرش را
که از هواداران پیشوای فقید نهضت ملی دکتر محمد مصدق بود از دست داد. گویی پدرش
روح میهندوستی و مبارزه برای آزادی را که از مصدق گرفته بود، در رگان فرزندش جاری
کرده بود. خودش درباره چگونگی رویآوردنش به مبارزه برای آزادی چنین گفته است:
«از سالهای دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه میدادند، تفاوت احساس میکردم و میدیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری میخواهد».
ثریا با ورود به دانشگاه تبریز در سال ۵۸، گمشدهاش را یافت.
«از سالهای دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه میدادند، تفاوت احساس میکردم و میدیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری میخواهد».
ثریا با ورود به دانشگاه تبریز در سال ۵۸، گمشدهاش را یافت.
ثریا ابوالفتحی در تکاپوی آزادی
ثریا ابوالفتحی با عضویت در انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین وارد مسیر جدیدی
شد. عشق شدید او به مردم و آزادی آنها، باعث شد که شب و روزش را با تکاپو
بگذراند. تکاپو برای آگاهی مردم، توزیع نشریه مجاهد در خیابانها و تحمل آزارهای
چماقداران خمینی.
ثریا با برعهده گرفتن مسئولیت انتظامات ستاد مجاهدین در تبریز و تلاش خستگیناپذیر
در فعالیتهای انتخاباتی سازمان نشان داد که در مسیر آزادی ذرهیی از حقوق خلقش
کوتاه نخواهد آمد و هر روز با انگیزه و انرژی بیشتری در همین مسیر ادامه میدهد.
ثریا ابوالفتحی بعد از ۳۰خرداد
با شروع مقاومت سراسری، ثریا ابوالفتحی نیز پا به میدان جدید پیکار گذاشت.
کینه او از پاسداران و مرتجعانی که انقلاب مردم را بهبیراهه کشیده بودند، یک لحظه
او را در انجام وظایف انقلابیاش آرام نمیگذاشت. او همیشه میگفت:
«تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم در این میدان بجنگم».
در روزهایی که جوخههای مرگ خمینی شب و روز بهکار اعدام مجاهدین مشغول بودند، بیشترین چیزی که او را تحت فشار قرار میداد، شنیدن خبر شهادت یارانش بود و همیشه میگفت: «با شنیدن این خبرها که وجود ما را به آتش میکشد، باید با شتاب بیشتری در مسیر انقلاب حرکت کنیم...».
«تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم در این میدان بجنگم».
در روزهایی که جوخههای مرگ خمینی شب و روز بهکار اعدام مجاهدین مشغول بودند، بیشترین چیزی که او را تحت فشار قرار میداد، شنیدن خبر شهادت یارانش بود و همیشه میگفت: «با شنیدن این خبرها که وجود ما را به آتش میکشد، باید با شتاب بیشتری در مسیر انقلاب حرکت کنیم...».
دستگیری ثریا ابوالفتحی و مقاومت در زندان
نیمهشب چهارشنبه ۲۸مرداد ۱۳۶۰، پاسداران به خانه ثریا و همسرش حمله کردند، ثریا که همواره
پیش از خود به زندگی دیگران میاندیشید، در ابتدا به همسرش کمک کرد تا از خانه
خارج شود و از حلقه محاصره بیرون رود، اما این کار بهقیمت دستگیری خودش تمام شد
و بلافاصله دستگیر و به زندان تبریز منتقل گردید.
بعد از شناسایی ثریا ابوالفتحی در زندان و فشار مستمر شکنجهگران و بازجویان،
شاهد درخشش ستاره دیگری از کهکشان مقاومت در زندان تبریز هستیم. به گواه یاران و
همزنجیران ثریا ابوالفتحی، او همه فشارهای طاقتفرسا را با بهیادآوردن درد مردم
و رنج هموطنان محروم و با آرزوی بهروزی آنان با روی گشاده تحمل کرد.
ثریا از زبان یک همرزم
یک همرزم ثریا، گوشههایی از رویکردهای این قهرمان فراموشیناپذیر را در زندان
چنین تصویر کرده است
در این دوران ثریا چند بار نقشه فرار از زندان را طراحی کرد ولی هر بار مشکلی پیش آمد که اجرای نقشه را متوقف کرد. او در زندان از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود و در آن مدت به تمامی زندانیان روحیه میداد. یکی از همزنجیرانش میگفت: ی«کروز مادر مجاهدی را دستگیر کرده بودند ولی بهدلیل کثرت نفرات داخل سلول آن مادر که بیمار بود نمیتوانست استراحت کند. ثریا با خنده گفت: مادر من چند روز مهمان شما هستم. شما بیایید جای من بخوابید. من هم برای خود فکری میکنم. مادر ابتدا از اینکه ثریا آزاد خواهد شد خیلی خوشحال شد و گفت خوب الحمدلله ثریا جان که تو آزاد میشوی. و ثریا با خنده به مادر فهمانده بود که بله مادر، آزاد میشوم البته بهسوی جهانی دیگر. مادر دیگر نگذاشته بود که ثریا صحبتش را ادامه دهد، او را در آغوش گرفته و سخت گریسته بود».
در این دوران ثریا چند بار نقشه فرار از زندان را طراحی کرد ولی هر بار مشکلی پیش آمد که اجرای نقشه را متوقف کرد. او در زندان از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود و در آن مدت به تمامی زندانیان روحیه میداد. یکی از همزنجیرانش میگفت: ی«کروز مادر مجاهدی را دستگیر کرده بودند ولی بهدلیل کثرت نفرات داخل سلول آن مادر که بیمار بود نمیتوانست استراحت کند. ثریا با خنده گفت: مادر من چند روز مهمان شما هستم. شما بیایید جای من بخوابید. من هم برای خود فکری میکنم. مادر ابتدا از اینکه ثریا آزاد خواهد شد خیلی خوشحال شد و گفت خوب الحمدلله ثریا جان که تو آزاد میشوی. و ثریا با خنده به مادر فهمانده بود که بله مادر، آزاد میشوم البته بهسوی جهانی دیگر. مادر دیگر نگذاشته بود که ثریا صحبتش را ادامه دهد، او را در آغوش گرفته و سخت گریسته بود».
سیلی ثریا بر بناگوش دادستان فاسد
بسیاری از زندانیان از بند رسته گفته و نوشتهاند که اغلب زنان و دختران
زندانی که در تبریز محاکمه شدهاند، مورد شکنجههای خاص قرار گرفتهاند.
موسوی تبریزی، دادستان و جلاد معروف دهه ۶۰ که قبلاً حاکم شرع بیدادگاه تبریز بود، از برخی زنان و دخترانی
که محاکمه میکرد اول درخواست ازدواج موقت مینمود و بعد محاکمه میکرد. ثریا در
قبال درخواست مفتضحانه آخوند موسوی تبریزی، سیلی محکمی به او زده و او را در جای
خودش نشاند.
آخوند جنایتکار حسین موسوی تبریزی، قاضیالقضات خمینی که جلاد دهه ۶۰ خمینی بود و بعدها اصلاحطلب و میانهباز و خاتمیدوست شد، آن
زمان که [زمستان سال ۶۰] با اشاره انگشتش دهها
نفر تیرباران میشدند، از این اقدام قهرمانانه ثریا ابوالفتحی که یک زندانی بیدفاع
و تنها بود چنان بهخشم آمد که بلافاصله فرمان اعدامش را صادر کرد.
آخرین بازجویی
در میان گزارشهای مربوط به این مجاهد پرشور، گزارشی است که از آخرین
بازجوییهای ثریا حکایت میکند. در این گزارش آمده است: بازجو که از شکستن روحیه
مقاوم ثریا ناامید شده بود به او گفت:
«می کشیمت، خیلی راحت. مگر اینکه حرف بزنی» و ثریا دلیرانه جواب داده بود:
«می کشیمت، خیلی راحت. مگر اینکه حرف بزنی» و ثریا دلیرانه جواب داده بود:
«من یک نفرم. دیر یا زود خواهم رفت تو فکر میکنی با سپردن من به
جوخه اعدام همه چیز تمام میشود. ولی این یک خیال باطل است. من اعدام خواهم شد ولی
بهجای من هزاران تن دیگر علیه خمینی و رژیم کثیفش مبارزه خواهند کرد. ننگ و
نفرین بر تو و همه جانیان و خائنین».
دژخیمان خمینی خونآشام، بارها کوشیدند روحیه ثریا را بشکنند و او را به تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده و از او خواسته بودند تا بهاصطلاح توبه کند و دوستانش را معرفی کند تا مشمول «عفو» خمینی دجال قرار گیرد. اما ثریا همواره مقاومت کرد و بالاخره در آخرین پاسخ خود شجاعانه در برابر آنها ایستاد و خروشید که:
«من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد».
دژخیمان خمینی خونآشام، بارها کوشیدند روحیه ثریا را بشکنند و او را به تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده و از او خواسته بودند تا بهاصطلاح توبه کند و دوستانش را معرفی کند تا مشمول «عفو» خمینی دجال قرار گیرد. اما ثریا همواره مقاومت کرد و بالاخره در آخرین پاسخ خود شجاعانه در برابر آنها ایستاد و خروشید که:
«من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد».
آخرین نامه
ثریا در نامهیی سرشار از عمیقترین عواطف انسانی خطاب به همسرش نوشت: «یک
عنصر مجاهد فراتر از عواطف فردی به هر آنچه که به زندگانی دیگر انسانها گرمی و
فروغ میبخشد و تکامل و تعالی جامعه را شتاب میدهد و عشقها و زیباییها را برای
خلق به ارمغان میآورد، دل بسته است و درست به همین دلیل برای پیرایش زندگی جمع و
پآلودگی زندگی از هر چیز بیهوده و کجبنیان و شرارتبار، عشق و عاطفه فردی خود را
فدا کرده، مبارزه را با تمام رنجها و مصائب و فراقهایش پذیرفته و ققنوسوار تن و
جان به شعلههای سوزان و پاککننده انقلاب و رزم و ایثار و شهادت انقلابی میسپارد».
مسعود ذاکری، همسر ثریا ابوالفتحی، یک سال پس از شهادت همسرش در تهران دستگیر
و پس از شکنجههای فراوان در تبریز اعدام شد.
بازجویان ساعتها مسعود را زیر فشار و شکنجه قرار دادند تا اعتراف کند همسرش
زمان تیرباران باردار نبوده است اما مسعود جانانه در برابر بازجویان ایستاد و پس
از شکنجههای فراوان در حالی که از فرط شکنجه قادر به ایستادن و راه رفتن نبود، با
خروش زنده باد آزادی و مرگ بر خمینی به میدان تیر شتافت.
آخرین دیدار
پس از این آخرین بازجویی، ثریا در موقع برگشت از بیدادگاه، بهصف ملاقاتکنندگان
برخورده و بهناگاه مادرش را که برای دیدن تنها فرزندش ثریا به زندان آمده بود و بهشدت
به ثریا عشق میورزید در صف ملاقات میبیند. ثریا عاشقانه بهسوی مادرش دویده، او
را در آغوش میگیرد و میگوید:
«آنا! من اعدام خواهم شد. از تو میخواهم در شهادت من اشک نریزی و همچون مادر رضاییها مثل کوه استوار باشی. نباید دشمنان گریه تو را ببینند». و مادر نیز به او قول میدهد و میگوید:
«باشد دخترم، تنها فرزندم! قول میدهم».
ثریا پس از این دیدار با چهرهیی شادان و خندان به بند بازمیگردد بهنحوی که همزنجیرانش گمان میکنند او حکم آزادی خود را گرفته است. اما او علت شادی خود را برای آنان چنین شرح میدهد:
«آنا را دیدم، او را بوسیدم و از او قول گرفتم که در جدایی من گریه نکند. چرا که من حتماً به اعدام محکوم خواهم شد». ثریا با روحیهای بسیار قوی در مورد تصمیم به مقاومت تا آخرین نفس میگوید: «این رسالتی بود که من میباید انجام میدادم. چیزی بود که باید بهاثبات میرساندم و امیدوارم که خدا و خلق از من راضی باشند».
«آنا! من اعدام خواهم شد. از تو میخواهم در شهادت من اشک نریزی و همچون مادر رضاییها مثل کوه استوار باشی. نباید دشمنان گریه تو را ببینند». و مادر نیز به او قول میدهد و میگوید:
«باشد دخترم، تنها فرزندم! قول میدهم».
ثریا پس از این دیدار با چهرهیی شادان و خندان به بند بازمیگردد بهنحوی که همزنجیرانش گمان میکنند او حکم آزادی خود را گرفته است. اما او علت شادی خود را برای آنان چنین شرح میدهد:
«آنا را دیدم، او را بوسیدم و از او قول گرفتم که در جدایی من گریه نکند. چرا که من حتماً به اعدام محکوم خواهم شد». ثریا با روحیهای بسیار قوی در مورد تصمیم به مقاومت تا آخرین نفس میگوید: «این رسالتی بود که من میباید انجام میدادم. چیزی بود که باید بهاثبات میرساندم و امیدوارم که خدا و خلق از من راضی باشند».
ثریا و آخرین گلوله
سرانجام ثریا را ساعت ۱۱ شب ۵مهرماه ۶۰ بهمیدان
تیرباران بردند. یک همرزم و یار نزدیکش گفت:
لحظاتی بعد صدای کوبنده ثریا همه جا را لرزاند: «بچهها ما رفتیم و به زبان آذری اضافه کرد: «حنیفنژاد دییپدی اعدام میدانیندا، یاشاسین اسلام»(حنیفنژاد در صحنه اعدام گفته است زنده باد اسلام)، درود بر رجوی. درود بر مجاهدین. انا لله و انا الیه راجعون».
لحظاتی بعد صدای کوبنده ثریا همه جا را لرزاند: «بچهها ما رفتیم و به زبان آذری اضافه کرد: «حنیفنژاد دییپدی اعدام میدانیندا، یاشاسین اسلام»(حنیفنژاد در صحنه اعدام گفته است زنده باد اسلام)، درود بر رجوی. درود بر مجاهدین. انا لله و انا الیه راجعون».
این آخرین کلمات ثریای قهرمان بود که با رگبار گلولهها خاموش شد. لحظاتی بعد
مأمور بند در حالیکه رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود دواندوان از میدان اعدام
برگشت.
از او پرسیدیم: «ثریا چی گفت؟ آخرین جملهاش چه بود؟»
پاسخ داد: «شعار داد و گفت تیر خلاصم را زودتر بزنید میخواهم زودتر بروم».
او هنگامی تیرباران شد که چندماهه باردار و ۲۰ساله بود.
«شرح شهادت و تیرباران خواهر قهرمانم ثریا ابوالفتحی در زندان
تبریز بهراستی اسطوره فراموشیناپذیری است که یکی از شیواترین برگهای افتخار
مجاهدین را در کسوت زن رشید و دلیر مجاهد خلق بیان میکند و بیگمان هر انقلابی و
هر زن و مرد آزاده ایرانی را به تکریم و تحسین وامیدارد. آنقدر که دلخراش بودن
صحنه تیرباران در فضایی مملو از کمالات و پاکباختگی انقلابی و عقیدتی و عشق و شور
متعالی از یاد میرود. آنقدر که زبان از تشریح متانت و شیفتگی عقیدتی این شیرزن
مجاهد و شهادت افسانهییاش درمیماند. آنقدر که دژخیمان و زندانبانان نیز متأثر
و غرق تحقیر نسبت به خودشان و غرق در احساس احترام نسبت به مقام والا و درخشان و
پرشکوه قهرمان شهید ما ثریا ابوالفتحی میشوند».
تخریب مزار
نظام پلید ولایت فقیه که از نام مجاهد وحشت دارد و از پیکر بیجان ثریا و
دیگر شهیدان راه آزادی نیز میترسند، بارها سگها را رها کرده و سنگها را شکستند.
اما خانوادهها دوباره سنگی به یاد عزیزانشان گذاشته و نام و یاد و خاطراتشان را
همواره زنده نگاه داشتند. مزدوران که میدانستند اعدام پاکترین و پاکبازترین
جوانان میهن نقطه انگیزش و جوشش جوانان میشود، دوباره به تخریب سنگها و آتشزدن
مزارها پرداختند.
«بنا به گزارش نیروهای مقاومت و هواداران سازمان مجاهدین خلق
ایران در شهر تبریز، سنگ مزار مجاهد شهید ثریا ابوالفتحی بهطور کامل طی
سالیان گذشته توسط عوامل و مزدوران رژیم تخریب شده است و تنها آثار سیمان زیر سنگ
بر جای مانده است که بر روی آن اسم این شهید گرانقدر دهه ۶۰ بهزحمت دیده میشود».
تخریب مزار شهیدان در تبریز
بهیاد مجاهد شهید ثریا ابوالفتحی