مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی در سال ۱۳۵۸ در شهر همدان به دنیا آمد.تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در
زادگاهش به پایان برد.
وی که جوانی پرشور و در پی یافتن راهی برای مبارزه علیه آخوندهای حاکم بر میهنمان بود، راههای بسیاری را تجربه نمود اما نهایتاً راه خود را در سازمان مجاهدین خلق ایران پیدا کرد. ولیالله در سال۷۸ با شنیدن رادیو صدای مجاهد و زندگینامه شهیدان مقاومت، شیفته مجاهدین شد و تصمیم گرفت به مجاهدین بپیوندد. او در نیمهی دوم سال ۷۹ با تحمل سختی بسیار به مجاهدین پیوست و بهسرعت جذب ارزشهای مجاهدین شد.
مجاهد قهرمان ولی الله فیض مهدوی، از روحیهای جسور و بی باک و فروتنی و
تواضع چشمگیری برخوردار بود. او در انجام مسئولیتها و وظایف محوله بسیار جدی و
سخت کوش بود. وی همواره تلاش میکرد تا مسئولین خود را از انجام وظایفش مطمئن
سازد. مجاهد خلق ولیالله فیضمهدوی پس از کسب آموزشهای لازم به زادگاه خویش
بازگشت. اما پس از مدت کوتاهی توسط دژخیمان وزارت اطلاعات آخوندی دستگیر و به
شکنجهگاههای رژیم در دیزل آباد کرمانشاه و سپس زندان اهواز منتقل شد. شکنجهگران
رژیم که کینهای عمیق از مجاهدین بهدل داشتند، قریب به یکسال و نیم وی را شکنجه
نموده و او را در سلول انفرادی، در حالیکه چشمبند و دستبند داشت در شرایط بسیار
وحشتناکی نگهداری نمودند. برای در هم شکستن او صحنههای اعدام ساختگی درست کردند و
بارها شبانه او را برای اعدام بردند. اما این مجاهد قهرمان، با عزم و ارادهای
استوار در برابر همه تهدیدات و شکنجهها ایستادگی نمود.
ولیالله را پس از شکنجههای بسیار به زندان اوین منتقل کردند و پس از آن وی را به زندان گوهردشت تبعید نمودند. از این پس ولیالله با سری پرشور و عزمی خللناپذیر در برابر همه فشارها در زندان ایستاد و با پایداری بینظیر خویش، به سمبل مقاومت برای سایر زندانیان تبدیل شد. ایادی و شکنجه گران رژیم که قصد داشتند با سخت کردن شرایط زندان، وی را به تسلیم و سازش بکشانند، او را به بند زندانیان عادی با جرائم خطرناک منتقل کردند بطوری که بارها بدستور عوامل و سرکردگان رژیم، مورد حمله و هجوم واقع شد و تن مجروحش آماج بسا حملات قرار گرفت. دژخیمان آخوندی که قصد حذف او را بدست سایر زندانیان عادی داشتند، آنان را با سلاح سرد به بند وی فرستادند، اما منش و شخصیت انقلابی ولیالله آنقدر تأثیرگذار بود که هیچکس به خود حق دست درازی به جانب او را نمیداد.
مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی که حکم اعدام گرفته بود، تصمیم داشت تا در کنار همرزمان خویش و از جمله مجاهد شهید حجت زمانی، پایداری و وفای به عهد را تا پای جان بر دفتر تاریخ مبارزات مردم ایران به ثبت برساند. او تصمیم گرفته بود داغ تسلیم و سازش را بر دل شکنجهگران و بازجویانش بگذارد. یکی از همزنجیران وی در بند ۲۰۹ زندان اوین، ولیالله را که مدتی با او هم سلول بود چنین توصیف میکند: پر شور بود و آرام و قرار نداشت. گاه حس میکردم دردهای شکنجه خیلی آزارش میدهد اما در هرحال همین که سراغش میرفتم با لبخندی گرم به استقبال میآمد و آنچنان با افتخار از پیوندش با سازمان مجاهدین یاد میکرد که چهرهاش برافروخته میشد و یکپارچه شور و هیجان میگردید. حکمهای متعدد اعدام را که دشمن به او داده بود به پشیزی نمیگرفت فردای آن شب که برای اولین بار با او هم سلول شده بودم، وقتی هوا روشن شد دیدم که روی دیوار نوشته است:دژخیمان! عمری با من به درشتی سخن گفتید، خود آیا دو حرف تابتان هست؟و آن که چوبهدار را بیالاید با مرگی که شایسته پاکان است، به جاودانگان خواهد پیوست.
آشنایی ما از همانجا شروع شد. او پرشور و صمیمی بود و آرام و قرار نداشت و از آن تیپ آدمهایی بود که خیلی سریع در دل افراد جا باز میکرد. شیفته برادر مسعود بود و همواره جملاتی از صحبتهای برادر در امجدیه را که با رژیم اتمام حجت کرده بود، تکرار میکرد. در کارهای روزانه همه تلاشش ضربه زدن به رژیم بود. یک بار که تلاش کرده بود از چنگ دژخیمان رژیم از زندان فرار کند، پاسداران متوجه شدند و او را مدتها به زیر شکنجه بردند. ایادی رژیم سایر زندانیان را زیر فشار قرار دادند تا برگهای امضا کنند و شهادت بدهند که ولیالله قصد فرار داشته است، اما هیچیک از زندانیان علیه او برگهای را امضا نکردند. شکنجهگران در زیر شکنجه از او خواسته بودند که علیه سازمان مصاحبه تلویزیونی کند، اما ولیالله نپذیرفته بود. پس از برگشت به بند سریع وسایلش را جمع کرد و در حالی که جملاتی از برادر مسعود را زیر لب زمزمه میکرد، پاسداران را صدا میزد که منتظر چه هستید، چرا مرا برای اعدام نمی برید؟!
مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی از سال ۸۳ تا لحظه شهادتش در کلیه اعتصاب غذاهای زندانیان سیاسی و در تمامی اعتراضات آنان علیه شکنجه زندانیان سیاسی و شرایط ضدانسانی حاکم بر زندانها، حضوری فعال داشت. پس از شهادت مجاهد قهرمان حجت زمانی، دژخیمان آخوندی برای درهم شکستن روحیه مقاوم ولیالله به او ابلاغ کردند که روز ۲۶ اردیبهشت سال ۸۵ اعدام خواهد شد. اما ولیالله که برای اثبات راه و آرمان خویش دست از جان شسته بود، این حکم را به سخره گرفت و با شجاعت تمام به مزدوران رژیم اعلام کرد که هر چه سریعتر مرا اعدام کنید. از آن پس تا لحظه شهادت، ولیالله در سختترین شرایط زندان، با روحیهای انقلابی در برابر سختیها ایستادگی نمود و نهایتاً همانگونه که خودش میخواست آغاز نمود، تداوم بخشید و برگ زرین پایانی حیات انقلابی خود را ورق زد.
سرانجام مجاهد قهرمان ولیالله فیضمهدوی در روز پانزدهم شهریور، همزمان با آغاز چهل و دومین سال حیات پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران، به شهادت رسید و در ادامه راه همرزمانش در پایداری پرشکوه برای پیروزی، به سمبل صبر و استقامت و پایداری تبدیل شد. یاد و نامش را گرامی میداریم و بر ادامه رزم بیامان او و سایر شهیدان تا نیل به آزادی تجدید پیمان میکنیم.
ولیالله را پس از شکنجههای بسیار به زندان اوین منتقل کردند و پس از آن وی را به زندان گوهردشت تبعید نمودند. از این پس ولیالله با سری پرشور و عزمی خللناپذیر در برابر همه فشارها در زندان ایستاد و با پایداری بینظیر خویش، به سمبل مقاومت برای سایر زندانیان تبدیل شد. ایادی و شکنجه گران رژیم که قصد داشتند با سخت کردن شرایط زندان، وی را به تسلیم و سازش بکشانند، او را به بند زندانیان عادی با جرائم خطرناک منتقل کردند بطوری که بارها بدستور عوامل و سرکردگان رژیم، مورد حمله و هجوم واقع شد و تن مجروحش آماج بسا حملات قرار گرفت. دژخیمان آخوندی که قصد حذف او را بدست سایر زندانیان عادی داشتند، آنان را با سلاح سرد به بند وی فرستادند، اما منش و شخصیت انقلابی ولیالله آنقدر تأثیرگذار بود که هیچکس به خود حق دست درازی به جانب او را نمیداد.
مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی که حکم اعدام گرفته بود، تصمیم داشت تا در کنار همرزمان خویش و از جمله مجاهد شهید حجت زمانی، پایداری و وفای به عهد را تا پای جان بر دفتر تاریخ مبارزات مردم ایران به ثبت برساند. او تصمیم گرفته بود داغ تسلیم و سازش را بر دل شکنجهگران و بازجویانش بگذارد. یکی از همزنجیران وی در بند ۲۰۹ زندان اوین، ولیالله را که مدتی با او هم سلول بود چنین توصیف میکند: پر شور بود و آرام و قرار نداشت. گاه حس میکردم دردهای شکنجه خیلی آزارش میدهد اما در هرحال همین که سراغش میرفتم با لبخندی گرم به استقبال میآمد و آنچنان با افتخار از پیوندش با سازمان مجاهدین یاد میکرد که چهرهاش برافروخته میشد و یکپارچه شور و هیجان میگردید. حکمهای متعدد اعدام را که دشمن به او داده بود به پشیزی نمیگرفت فردای آن شب که برای اولین بار با او هم سلول شده بودم، وقتی هوا روشن شد دیدم که روی دیوار نوشته است:دژخیمان! عمری با من به درشتی سخن گفتید، خود آیا دو حرف تابتان هست؟و آن که چوبهدار را بیالاید با مرگی که شایسته پاکان است، به جاودانگان خواهد پیوست.
آشنایی ما از همانجا شروع شد. او پرشور و صمیمی بود و آرام و قرار نداشت و از آن تیپ آدمهایی بود که خیلی سریع در دل افراد جا باز میکرد. شیفته برادر مسعود بود و همواره جملاتی از صحبتهای برادر در امجدیه را که با رژیم اتمام حجت کرده بود، تکرار میکرد. در کارهای روزانه همه تلاشش ضربه زدن به رژیم بود. یک بار که تلاش کرده بود از چنگ دژخیمان رژیم از زندان فرار کند، پاسداران متوجه شدند و او را مدتها به زیر شکنجه بردند. ایادی رژیم سایر زندانیان را زیر فشار قرار دادند تا برگهای امضا کنند و شهادت بدهند که ولیالله قصد فرار داشته است، اما هیچیک از زندانیان علیه او برگهای را امضا نکردند. شکنجهگران در زیر شکنجه از او خواسته بودند که علیه سازمان مصاحبه تلویزیونی کند، اما ولیالله نپذیرفته بود. پس از برگشت به بند سریع وسایلش را جمع کرد و در حالی که جملاتی از برادر مسعود را زیر لب زمزمه میکرد، پاسداران را صدا میزد که منتظر چه هستید، چرا مرا برای اعدام نمی برید؟!
مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی از سال ۸۳ تا لحظه شهادتش در کلیه اعتصاب غذاهای زندانیان سیاسی و در تمامی اعتراضات آنان علیه شکنجه زندانیان سیاسی و شرایط ضدانسانی حاکم بر زندانها، حضوری فعال داشت. پس از شهادت مجاهد قهرمان حجت زمانی، دژخیمان آخوندی برای درهم شکستن روحیه مقاوم ولیالله به او ابلاغ کردند که روز ۲۶ اردیبهشت سال ۸۵ اعدام خواهد شد. اما ولیالله که برای اثبات راه و آرمان خویش دست از جان شسته بود، این حکم را به سخره گرفت و با شجاعت تمام به مزدوران رژیم اعلام کرد که هر چه سریعتر مرا اعدام کنید. از آن پس تا لحظه شهادت، ولیالله در سختترین شرایط زندان، با روحیهای انقلابی در برابر سختیها ایستادگی نمود و نهایتاً همانگونه که خودش میخواست آغاز نمود، تداوم بخشید و برگ زرین پایانی حیات انقلابی خود را ورق زد.
سرانجام مجاهد قهرمان ولیالله فیضمهدوی در روز پانزدهم شهریور، همزمان با آغاز چهل و دومین سال حیات پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران، به شهادت رسید و در ادامه راه همرزمانش در پایداری پرشکوه برای پیروزی، به سمبل صبر و استقامت و پایداری تبدیل شد. یاد و نامش را گرامی میداریم و بر ادامه رزم بیامان او و سایر شهیدان تا نیل به آزادی تجدید پیمان میکنیم.
متن نوار صوتی مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی در تاریخ ۲۷ فروردین ۸۵
با درود به تمامی هموطنان عزیزم که در ایران و سراسر جهان که صدای من رو میشنوند.
من ولی الله فیض مهدوی متولد ۵بهمن ماه ۱۳۵۸ هستم که در مهرماه ۱۳۸۰ در سن ۲۲سالگی بهدست مأموران وزارت اطلاعات بهاتهام پیوستن به سازمان
مجاهدین خلق در عراق و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شدم.
بعد از دستگیری مدت ۵۴۶ روز در سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات تحت بازجویی و شدیدتر شکنجههای فیزیکی و روحی قرار گرفتم. در طول این مدت در زندان انفرادی تنها چیزهایی که همیشه و همه جا با من بود دستبند و پابند و چشمبند مشکی بود و در یک سلول ۴متری که نور کافی هم نداشت بهسر میبردم. این دوران سختترین دوران زندگی من بود بعضی از شبها مأموران وزارت اطلاعات و بازجوها من را از خواب بیدار میکردند و به محوطه خارج از سلولم میبردند و به من میگفتند آخرین تقاضایت را بگو و با شلیک یک گلوله من را میترساندند من فکر میکردم گلوله بمن اصابت کرده و مدتی شوکه بودم اما دوباره دست من را میگرفتند و به سلولم بازمیگرداندند.
بعد از اتمام دوران انفرادی در سال ۱۳۸۲ در شعبه ۲۶بیدادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار اندک بود بهریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم در همان جلسه دادگاه تمامی اتهاماتی که بهمن وارد شده بود را صریحاً رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را بهرسمیت نمیشناسم چرا که نه وکیلی از طرف من در دادگاه حضور داشته نه هیأت منصفهایی! در همان روز بهعلت اعتراضم به قاضی دادگاه به زندان دیزلآباد کرمانشاه منتقل شدم و چند ماه در آن زندان در بدترین شرایط ممکنه نگهداری میشدم. اواخر سال ۱۳۸۲بود که به زندان اوین تهران منتقل شدم و بعد از چند ماه یکبار دیگر بهعلت درگیری لفظی با آقای بختیاری رئیس کل سازمان زندانهای کشور به زندان گوهردشت کرج موسوم به رجایی شهر منتقل شدم. یادم میآید در بدو ورودم به این زندان یعنی رجاییشهر رئیس سابق این زندان آقای ملکی بمن گفت که توی این زندان دیگر هیچکس به دادت نمیرسد. از آنروز تا الآن مستمر مورد آماج و حمله مختلف از جمله زندانیان خطرناک به تحریک مسئولان زندان قرار گرفتم و با سختترین شرایط ممکنه با حداقل امکانات که برای یک زندانی لازم است زندگی میکنم. البته زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر در این شرایط نگهداری میشوند و این طبیعی است. چند روز قبل از سال نو ۱۳۸۵ بود که معاون قضایی زندان آقای علی محمدی برگهایی بمن ابلاغ شد که حاکی از اجرای حکمم در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵ بود. البته این حکمم بارها شفاهی از زبان رئیس فعلی زندان آقای حاج کاظم و رئیس بند ۶محمد جارویی بمن ابلاغ شده بود.
بعد از دستگیری مدت ۵۴۶ روز در سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات تحت بازجویی و شدیدتر شکنجههای فیزیکی و روحی قرار گرفتم. در طول این مدت در زندان انفرادی تنها چیزهایی که همیشه و همه جا با من بود دستبند و پابند و چشمبند مشکی بود و در یک سلول ۴متری که نور کافی هم نداشت بهسر میبردم. این دوران سختترین دوران زندگی من بود بعضی از شبها مأموران وزارت اطلاعات و بازجوها من را از خواب بیدار میکردند و به محوطه خارج از سلولم میبردند و به من میگفتند آخرین تقاضایت را بگو و با شلیک یک گلوله من را میترساندند من فکر میکردم گلوله بمن اصابت کرده و مدتی شوکه بودم اما دوباره دست من را میگرفتند و به سلولم بازمیگرداندند.
بعد از اتمام دوران انفرادی در سال ۱۳۸۲ در شعبه ۲۶بیدادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار اندک بود بهریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم در همان جلسه دادگاه تمامی اتهاماتی که بهمن وارد شده بود را صریحاً رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را بهرسمیت نمیشناسم چرا که نه وکیلی از طرف من در دادگاه حضور داشته نه هیأت منصفهایی! در همان روز بهعلت اعتراضم به قاضی دادگاه به زندان دیزلآباد کرمانشاه منتقل شدم و چند ماه در آن زندان در بدترین شرایط ممکنه نگهداری میشدم. اواخر سال ۱۳۸۲بود که به زندان اوین تهران منتقل شدم و بعد از چند ماه یکبار دیگر بهعلت درگیری لفظی با آقای بختیاری رئیس کل سازمان زندانهای کشور به زندان گوهردشت کرج موسوم به رجایی شهر منتقل شدم. یادم میآید در بدو ورودم به این زندان یعنی رجاییشهر رئیس سابق این زندان آقای ملکی بمن گفت که توی این زندان دیگر هیچکس به دادت نمیرسد. از آنروز تا الآن مستمر مورد آماج و حمله مختلف از جمله زندانیان خطرناک به تحریک مسئولان زندان قرار گرفتم و با سختترین شرایط ممکنه با حداقل امکانات که برای یک زندانی لازم است زندگی میکنم. البته زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر در این شرایط نگهداری میشوند و این طبیعی است. چند روز قبل از سال نو ۱۳۸۵ بود که معاون قضایی زندان آقای علی محمدی برگهایی بمن ابلاغ شد که حاکی از اجرای حکمم در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵ بود. البته این حکمم بارها شفاهی از زبان رئیس فعلی زندان آقای حاج کاظم و رئیس بند ۶محمد جارویی بمن ابلاغ شده بود.
همین هفته پیش بود که رئیس بند ۶ محمد
جارویی من را به دفترش احضار کرد و با لحن خشن و تهدیدآمیز بهمن گفت که چرا اخبار
مربوط به حکمات را به بیرون از زندان میدهی؟ اینکارها اصلاً بهنفع تو نیست همانطور
که بهنفع حجت زمانی نبود.
بله هموطنان و دوستان عزیز من در طول مبارزاتی که داشتم آموختم که برای یک فرد مبارز اهمیتی ندارد که حتماً خودش به هدف نهاییاش برسد بلکه مهمتر از همه چیز تداوم مبارزه و رسیدن به هدف است و معتقدم که عدالت و آزادی و دموکراسی مثل تنفسی برای هر انسانی حیاتی و لازم است و به همین دلیل از شما میخواهم که در مقابل زورگوییهای رژیم آخوندی حاکم در ایران دست از مبارزهتان نکشید.
بله هموطنان و دوستان عزیز من در طول مبارزاتی که داشتم آموختم که برای یک فرد مبارز اهمیتی ندارد که حتماً خودش به هدف نهاییاش برسد بلکه مهمتر از همه چیز تداوم مبارزه و رسیدن به هدف است و معتقدم که عدالت و آزادی و دموکراسی مثل تنفسی برای هر انسانی حیاتی و لازم است و به همین دلیل از شما میخواهم که در مقابل زورگوییهای رژیم آخوندی حاکم در ایران دست از مبارزهتان نکشید.
در پایان هم پیامی دارم برای سرکردگان حکومت و به آنها میگویم که ما هرگز تن
به ذلت و تسلیم در مقابل شما نخواهیم داد و به حکومت دیکتاتوری شما به قیمت از دست
دادن جانمان هم آری نخواهیم گفت.
زنده باد آزادی ملت ایران از قید ستم و ظلم و استبداد
ولی الله فیض مهدوی هستم از زندان رجایی شهر
زنده باد آزادی ملت ایران از قید ستم و ظلم و استبداد
ولی الله فیض مهدوی هستم از زندان رجایی شهر
سالگرد مجاهد شهید ولی الله فیض مهدوی در زندان گوهردشت
در گزارشی که روز ۱۵شهریور، همزمان با
سالگرد شهادت ولیالله فیض مهدوی از زندان گوهردشت ارسال شده، قسمتی از آخرین
رویارویی این مجاهد قهرمان با سربازجوی دژخیم اطلاعات آخوندی منعکس شده است. در
قسمت هایی از این گزارش آمده است:
پس از اینکه چند روز از اعتصاب غذای ولیالله فیضمهدوی گذشته بود سربازجوی
جلاد اطلاعات در زندان گوهردشت خطاب به ولیالله قهرمان گفت: ادامه اعتصاب غذا هیچ
فایدهیی ندارد و آخرش مرگ است. ما هزاران نفر را اعدام کردیم و هیچ اتفاقی
نیفتاده است. مجاهد شهید ولیالله فیضمهدوی در پاسخ گفت: آن خونها پایههای
حکومت شما را لرزاند و نشان داد شما هیچ جایگاهی در میان مردم ندارید. و ترس شما
را از فرزندان ایرانزمین آشکار کرد. ضعف و پوشالی بودن ماهیت شما را هویدا ساخت
تا جایی که از اجساد آنان هراس داشتید و سنگ قبرشان را میشکستید. حکومتی که مدعی
مردمی بودن و حمایت میلیونها نفر است، چه هراسی از یک اقلیت مخالف دارد . حکومت
شما با زور سر نیزه، سرکوب، زندان، اعدام و شکنجه سر پا مانده است. سردژخیم که در
مقابل تهاجم ولیالله در موضع ضعف قرار گرفته بود، گفت: من برای خودت میگویم از
بین میری و مجاهد دلیر ولیالله فیضمهدوی در پاسخ گفت: «گر ما ز سر بریده میترسیدیم
در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم».