در پرتو نظارهی آرام داور زمان
از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۹۸ در سازمان مجاهدین
خلق، سالی دیگر در تجدید پیوند با مردم محبوبشان و با توشهبار سفر و همبستگیِ
چندین نسل مشتاق آزادی، بر پاشنهی زمان گردید و چرخید.
زمان، این نظارهگر ساکت و این داور آرام، با چه آینه و پرتوافکنی میتواند
توشهبار نسلهای پیاپی مردمان و مشتاقان آزادی را نمایان کند و عیارشان را بسنجد؟
ارزشها پاسخ به چالش تفاوت نسلها
نسلهای پیاپی معمولاً با ۳شاخص پا به
عرصهی جامعه و زمانهی خود میگذارند:
ــ انطباق با پیشرفت تکنولوژی
ــ کیفیت ارتباطات زمانهی خود
ــ مطالبات یا توقعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که معمولاً مطابق
تکنولوژی و ارتباطات عصر خود آنها را جستجو میکنند.
از اینرو نسلهای نو همواره با چالش تفاوت میان «ارزش»ها و معیارهای عصر
خود با پیشینیانشان روبهرو میشوند. بهدنبال آن، تعارض ارزشها همواره موجب
فاصله، فراق و گسستن بین نسلها میگردد. این تفاوت و تعارض در سیر حیات بشر
همواره بوده و هست؛ چرا که تحول و تبدلی ناگزیر صورت گرفته است که گذشت «زمان»،
بین نسلها ایجاد تیغه یا نرده یا دیوار فاصله را امری طبیعی جلوه میدهد.
در تشریح تفاوت ارزش میان نسلها با توجه به ۳شاخص بالا، میتوان زندگی چندین نسل از مشروطیت تاکنون را مورد
بررسی قرار داد. از آن زمان تا حالا «تکنولوژی» و «کیفیت ارتباطات» و «توقعات
سیاسی و فرهنگی» از اینرو به آنرو شدهاند. میتوان حتی به عقبتر و به تاریخ
دیرین بشر هم رفت تا تفاوت نسلها در ارزشگذاریها متناسب با زمانهی خود را مشاهده
نمود.
پس این طبیعی بهنظر میرسد که هر نسلی ارزش و معیار زمانهی خود را داشته باشد؛
اما در یک مبارزه با ظرف تشکیلاتی و آرمان مشترک، پرسش این است که با چه عاملی یا با
چه وجه مشترکی با نسلهای پیشین و پسین خود پیوند میخورد؟ این پیوند را همان
«ارزشها» میسر و ممکن و برقرار میکنند. این پرسش را اینگونه هم میتوان بالغ
نمود: با توجه به چنین تحول و تعارض طبیعی، نسلهایی که جهشهای سرنوشتساز را
دوام میبخشند، بر گرداگرد کدام کانون الهامبخشی تلاقی میکنند و همدیگر را مییابند؟
مثلاً شاخصهای سرفصل مبارزاتی در تاریخ معاصر ایران یعنی ستارخان، میرزا کوچکخان،
مصدق و محمد حنیفنژاد و دیگر مبارزان آزادی بر کدام محوری از وجه مشترک انسانی و
اجتماعی و تاریخی به هم پیوند خورده و چندین نسل را پیرامون خود، سلسله بخشیده و
متحد و همبسته کرده است؟ آیا غیر از ارزشهایی که دینامیسم مشترک بین این نسلها
بودهاند؟ دینامیسمی که در ادامهی نسلهای یکصد سال گذشته، در نسلهای ۴دهه اخیر مجاهدین هم همان سلسله را دنباله و استمرار داده است.
جوهر این دینامیسم چیست؟ پاسخ را باید در جاذبهها و دافعههای مشترکی یافت
که نوعی زندگی مبارزاتیِ همبسته و طولانی را از حنیفنژاد تا مریم رجوی و نسل نوین
مجاهدین میسر و ممکن کرده است. دینامیسمی که در پرتو خورشید آن، سایه و زمینهی تفاوت
طبیعی و منطقیِ گسست نسلها محو میشود. مثال:
محمد حنیفنژاد با جستجو و کنکاش در ارزشهای مبارزاتی تاریخ معاصر ایران،
ارزشی را تبیین نمود و آفرید که تمام رؤیاها و آرزوهای نسلهای پیشین را در آن
ارزش متبلور و متجلی نمود و نیز ۴نسل بعد از
خود را نیز در مجاهدین بر گرد آن متحد و همبسته و همآرمان کرد: «مرز بین حق و
باطل از باخدا و بیخدا نمیگذرد؛ بلکه از استثمارشونده و استثمارکننده میگذرد».
بنابراین وقتی با شاخص یا مشعل راهنمای «ارزشها» به سیر و سلوک در تاریخ نسلها
ـ بهخصوص برای شناخت علت پیوند چندین نسل در یک جبههبندی تاریخی ـ میپردازیم،
به سررشتهٔ تسلسل نسلهای آرمانگرا با «ارزشهای مشترک»
میرسیم.
اصالت ارزشها: قدرت یا منزلت؟
وجهی دیگر از کارکرد «ارزشها» را باید در دنیای تعادلقوای سیاسی و منافع
ناشی از آن جست که چگونگیِ سرنوشت دستاندرکاران آن را رقم میزند. پرسش این است
که در سقوط و افول دولتها، احزاب، سازمانها و...کدام جنبه یا عامل مهم و اصلی است
که سقوط و افول میکند؟ قدرت یا منزلت؟ قدرتهای سیاسی که همواره پس از چندصباحی
حاکمیت، باید رخت و پخت صدارت را بهدر کنند و بروند؛ اما رفتن با سقوط و افول
متفاوت است.
بنابراین این پرسش نیز بهمیان میآید که در خاطرات ملتها کدامیک از اینان
قدرتشان سقوط و افول کرده و کدامیک منزلتشان؟ مثلاً مصدق از نظر قدرت سیاسی سقوط
میکند ولی آنچه که مصدق را یک پیشوای ماندگار در صیرورت تاریخ نگهداشته و
جاودانه میکند، چیست؟ در تاریخ حیات ملتها از این نمونهها بسیارند. در ماندگاری
مصدق و نمونههایی چون او، «ارزش» یا ارزشهایی بهمثابه پلی مشترک بین آنان با
جامعه و مردم خویش ایجاد شده است. آن که موفق به ایجاد پل «ارزشها» بین خود و
جامعهاش گردد، در گردونهٔ زمانهها و چرخش حیات
بشری، هرگز نیستی و غروب و افولی نخواهد داشت؛ حتی اگر قدرت سیاسی و نظامیاش سقوط
کند. چنان که سری پیرامون تاریخ معاصر ایران و جهان بگردانیم، چنین برجهای افتخار
ملتها را بهعنوان فرستندگان و گیرندگان «ارزش»های والای بشری، بین پیشتازان
آرمانهای انسانی و مردمانشان خواهیم دید.
بنابراین میبینیم که «ارزش»ها اصالتشان را از قدرتها و حاکمیتها و دولتها
نمیگیرند؛ بلکه این قدرتها و حاکمیتها و دولت و احزاب و سازمانها و انجمنها
هستند که با چگونگیِ رابطهشان با «ارزش»ها، کیفیت خود را به مردم و جامعه و
تاریخ مینمایانند.
ثقل انسان کجاست؟
چرا آزادی و برابری و عدالت اجتماعی با گذشت قرون و اعصار، هرگز غبار و تیرهگی
نمیپذیرند و بدل به تمنای رؤیاها و آرزوهای بشری گشتهاند؟
این پرسش و نمونههایی که تاکنون بررسی کردیم، میتوانند تصویرهایی از سرلوحهی
پرداختن به مقولهی «ارزش»ها باشند. چرا؟ چون «ارزش»ها ثقل حیات انسانها هستند.
اگر انسان را از پیرامون این کانون (ارزشها) دور کنیم، دیگر رسالت، مسؤلیت، آزادی
و تکامل اجتماعی معنا و ضرورتی نخواهند داشت؛ چرا که ضرورت انطباق و یگانگیِ با
ماهیت انسانی و نیز پاسخ به فلسفهی تاریخیِ خویش را سلب و نفی میکنیم و از آن پس
هیچ تفاوتی با وجود یا ذیحیات غیرانسان نخواهیم داشت.
بنابراین باید بگوییم که در این جهان همیشه متلاطم، پاسخ به ماهیت انسانی
خویش را با «ارزش»ها ممکن میکنیم. از اینرو، میزان انطباق و یگانگی با «ارزش»ها
است که تفاوتها میان انسانها را رقم زده و میزند. برای بازبینی تعریف «ارزش» و
نقش محوری آن در زندگی اجتماعیمان، محورهایی از مقالهٔ سال قبل را
مرور میکنیم:
ارزش چیست؟
ارزشها آن اصول کلی هستند که از جهانبینی ما ناشی شدهاند. اگر جهانبینی
را کلیتی از تعریف و شناخت ما نسبت به هستی بدانیم که با این شناخت، چگونگیِ حرکت
و سمتوسوی زندگی و مبارزهمان را با آن تبیین میکنیم، ارزشها تابلوهای راهنما
برای ترازکردن و انطباق حرکتمان بهجانب هدف و مقصود میباشند.
ارزشها تابع مصلحت نیستند؛ بنابراین پراگماتیسمپذیر نیستند. همانطور که
اشاره شد، ارزشها در ردیف «اصول» میباشند؛ بنابراین اصول را نمیتوان موقتی و
تاکتیکی دانست که تحتالشعاع تضادها و منافع، مثلاً استحاله شوند یا تغییر یابند.
دیرپاترین نبرد «تجلی و زوال»
ارزشها آن ویژهگیهای ستودنی و لاجرم آرمانیِ مشترک انسانها هستند که
تبلور و تجلی آنها در وجود هر کس، باز هم آرزو و تمنای مشترک همهی انسانها است.
ارزشها سمبلها و نمادهای تجلی روح و ضمیر ناخودآگاه آدمی در نبرد با زوال
هستند. «تجلی و زوال»، دیرپاترین اهورا و اهریمن در نبردها و کشاکشهای درون و
ضمیر انسان بوده و هستند. دستمایه، موضوع، سوژه و مضمون این نبرد، همان «ارزش»ها
هستند که «تجلی» در پی بروز و تکامل آن است و «زوال» در پی نیستی و سلب آن از ضمیر
ناخودآگاه انسان.
بنابراین شاهدیم که نبرد «تجلی و زوال» از درون انسان پا به زندگی جمعی و
حیات اجتماعی او گذاشته است. در زندگی اجتماعی اما عوامل اثرگذار بر انسان، کیفیت
مناسبات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی میباشد. پس لاجرم «تجلی و زوال» از حیطهی فرد
و شخص فراتر میروند و در هیأت جامعهی انسانی متبلور میگردند.
ارزشها تجلی ضمیر مشترک انسانها
در جامعهٔ انسانی اما «تجلی و زوال» خود را در «آرمان
و ضدآرمان» بروز مینماید. این بروز نیز تاکنون بهدلیل حاکمیتهای سلطهگر و
تمامیتخواه، با موانع سیاسی(قدرت، حاکمیت و انحصارطلبی) و طبقاتی(استثمار،
خودخواهی و فزونطلبی) روبهرو بوده است.
برای ورود و پرداختن به چند ارزش که در یک سال گذشته در سازمان مجاهدین مورد
بازبینی واقع شدند، نخست موضوعات و پرسشهای مورد بحث در بندهای بالا را اینگونه
خلاصه میکنیم:
- ارزشها را انسانها به میزان و کیفیت نبردشان با ضدارزشها خلق
میکنند.
- ارزشها، راهنما و تضمین سفر انسان از پیدایش تا پاسخ نهایی به
آرمان هستیِ اجتماعیاش هستند.
- ارزشها را انسانها با پایداریشان بر نیروی «تجلی» در وجود
خویش و جنگ با «زوال»، صیقل میزنند.
- ارزشها را انسانها با نگاهبانی از انطباق و یگانگیشان با آنها،
نخست در خود و سپس در دیگران سرایت میدهند.
پس لاجرم ارزشها دمدستترین، ملموسترین، حسیترین و برقآساترین لحظات و
رفتارهای عجین با نیکوترین، زیباترین، عاشقانهترین و پرتمناترین تجلی ضمیر مشترک
انسانی هستند.
بنابراین «پرتمناترین ضمیر مشترک انسانی» همواره در نبرد با موانع تحقق آنها،
در یک زندگی آرمانی صیرورت و تداوم مییابد.
در پنجاهوسومین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق(شهریور ۱۳۹۷) به بررسی و تشریح بخشی از ارزشهایی پرداختیم که در طول حیات
سیاسی و اجتماعی و تاریخی مجاهدین پدیدار شدند. این ارزشها در روابط و مناسبات
درونی و بیرونی مجاهدین جاری و ساری گشته و با تکیه و تأکید بر همین ارزشها بوده
است که دینامیسم مبارزاتی و انطباق فعال با شرایط مشخص هر دوره را داشتهاند. در
سال گذشته به این نمونه از ارزشها پرداختیم:
- صدق ورزیدن
- نفی خودپرستی
- بیچشمداشتی و بینام و نشانی
- هنر شنیدن
- بدهکاری یا منتدار بودن
- بهدل نگرفتن
- یگانگی با جمع
- فدا کردن
- آرمانگرایی
تولد جدید در پرتو دو ارزش
اکنون در آستانهی پنجاهوچهارمین سال تولد سازمان مجاهدین خلق، نمونههایی دیگر
از این ارزشها را در زندگی جمعی، تشکیلاتی و آرمانی مجاهدین بررسی و تشریح میکنیم.
ـ وفای به پیمان
ـ زندگی در خاوران
۱ـ وفای به پیمان
از روزگاران دیرین که حیات معنوی بشر بهجانب خودآگاهی سیر نمود، نیاز زندگی
اجتماعی و نیز ضرورت رسیدن به خواستهها یا اهداف مشترک، مبتنی بر خصوصیت ویژهی انسان(آگاهی
و اختیار) موجب بروز و خلق یکی از ستودنیترین ارزشها گردید: عهد و میثاق یا وفای
به پیمان. میتوان به این نتیجه رسید که عهد و میثاق یا وفای به پیمان، یکی از برجها
یا نشانههای خلقشده در مسیر تکامل اجتماعی بشر میباشد. پس لاجرم ریشه و پشت
تاریخی در تکامل زندگی معنوی آدمی و فلسفهی وجودی انسان دارد.
همانطور که در عنوان و معنای آن پیداست، دو طرف این عهد و میثاق، آگاهی و
شناخت و اشراف و اشعار نسبت به خواستهها و اهداف مشترکشان دارند.
پایداری بر عهد و میثاق از سادهترین قراردادهای دوطرفه در مناسبات اجتماعی
تا وفای به پیمان در عالیترین نمودهای مبارزاتی آن وجود داشته و دارد. آنچه که در
هر نمود و نوع ساده یا پیچیدهی آن همواره مد نظر بوده و عیار آن را میسنجند،
استوار ماندن یا نماندن بر میثاق و پیمان است. بنابراین ارزشی است بسان بلوری که
دو طرف نگهدارنده یا نگاهبان میخواهد تا خدشه برندارد و نشکند. از همین روی، از
منظر مردمان و شاهد تاریخ، نگهداری و ماندن بر پیمان همیشه ستایشانگیز و شکستن و
نقض آن همواره پلشت و مذموم بوده است.
کیفیت میثاقهای اجتماعی و تاریخی
عهد و میثاق یا وفای به پیمان وقتی در پای اهداف بزرگ اجتماعی و تاریخی ـ که
لاجرم مبارزات ملتها را ضروری میکند و در ظرف و تشکیلات و رهبری مشخص آن تبلور
پیدا میکند ـ امضا و مهر میشود، پیداست که بلوریتر بهمثابه کیفیتر، ظریفتر،
متعالیتر و ستودنیتر میگردد. موضوع چنین عهد و میثاق و پیمانهایی، رقمزدن
سرنوشت جامعه با هدف تحقق آزادی و عدالت اجتماعی است.
بنابراین وقتی عهد و پیمانهای مستحکمی برای محقق کردن اهداف بزرگ اجتماعی
وجود دارند، لاجرم با موانع سیاسی (قدرت سلطهگر، حاکمیت استبدادی، فاصلهی طبقاتی
و...) و بهدنبال آن مبارزهای مستمر و ضرورت پرداختن بهای الزامات آن روبهرو میشویم.
از اینجاست که کیفیت عهد و میثاقها و وفای به پیمان نقش مییابد و پشتوانهی مبارزهای
میگردد که یکی از پاسخها به الزامات سنگین آن، همان نگاهبانی و نگهداری از بلور
میثاقها و پیمانهاست.
نکتهای ظریف ولی عمیق و اندیشیدنی در عهد و پیمانهای متعالی و بزرگ با هدف
انسانی و اجتماعی و تاریخی هست. طرفین این عهد و پیمان به آنچنان آرامش و اعتماد
بهنفس و یقین میرسند که دیگر حتی به عهد و پیمانهایشان هم فکر نمیکنند؛ چرا که
با وجودشان، با نوع زندگیشان، با مبارزهشان، با مسیر پیچاپیچی که بهسوی هدفشان
میپیمایند و با هوایی که تنفس میکنند، عجین و یگانه گشته است.
سازمان مجاهدین خلق ایران که اساس ایجاد و حیاتش تحقق اهداف بزرگ اجتماعی و
تاریخی ـ در کانونشان آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی ـ در ایران بوده است، از
همان آغاز بهطور قانونمند با عهد و میثاق مشترک و وفای به پیمان جمعی قدمبهقدم
پیش آمده است. علت آن هم همانطور که اشاره شد، روبهرویی مداوم با موانع سیاسی
(قدرت سلطهگر، حاکمیت استبدادی، فاصلهی طبقاتی و...) و بهدنبال آن مبارزهای مستمر
و ضرورت پرداختن بهای الزامات آن بوده است.
چند پرسش و پاسخ
در اینجا این پرسش پیش میآید که مبارزان نامی تاریخ ایران و مجاهدین، بر
گرد و پیرامون چه چیزی با هم عهد و میثاق و پیمان بستهاند و میبندند؟ مثلاً آیا
بر سر منافع گروهی و سازمانی؟ آیا بر سر شیوهی مبارزه یا کوتاهمدت و طولانی بودن
آن؟ آیا بر سر وحدت سیاسی درونی یا بیرونی؟ آیا بر سر موعد مشخصی برای رسیدن به هدف؟
برای پاسخ به این پرسشها باید به جوهر، شأن و جایگاه عهد و پیمان رجوع نمود.
وقتی هدف، تحول بزرگ اجتماعی و تاریخی است، لاجرم با یک آرمان مشترک انسانی و ملی
و میهنی مواجهیم. اگر به خصلت ویژهی پرسشهای بالا
دقت کنیم، میبینیم که هیچکدامشان ماندگار، عمومی، ملی، فراگیر و از همه مهمتر آرمانی
نیستند. بنابراین عهد و پیمان بر سر این موضوعات نمیتواند کشش و دینامیسم لازم و
کافی برای پاسخ به پیچیدگیها و خم اندر خمهای یک مبارزه سرسخت و طولانی با دو
دیکتاتوری را پاسخ دهد. لاجرم چنین عهد و پیمانهایی در سطح اهداف متعالی و مطالبات
فراگیر انسانی و آرمان اجتماعی نیستند.
از اینرو باید گواهی داد که مبارزان نامی تاریخ ایران و مجاهدین، نخست بر سر
وفای به آرمان آزادی و تحقق عدالت اجتماعی با هم عهد و پیمان میبندند. تنها چنین
عهد و پیمانی میتواند کشش و دینامیسم و پتانسیل پایداری مجاهدین در ۴۰سال مبارزه بیامان و شکستناپذیر برابر «مهیبترین نیروی
ارتجاعی تاریخ ایران» باشد.
بنابراین تجدید چنین عهد و میثاق و وفای به پیمانی، آن روی کیفیت مبارزه و
تضمین تداوم و استمرار آن است. از اینرو هیچ نفع فردی یا خواسته و هدف شخصی در
این عهد و پیمان نیست و نمیتواند باشد؛ بلکه یک فدای مستمر جمعی برای نگاهبانی از
نبردی مداوم تا سپیدهی خجستهی آزادی فردی و اجتماعی مردم و میهن خود است.
اشرف ۳، تجلیگاه تلاقی ارزشها
مجاهدین با این عهد و پیمانهای جمعی و مشترک که ریشه در اعتقادات ایدئولوژیک
و مبارزاتی آنها دارد، از پیچیدگیها و خم اندر خمهای سالیان طولانیِ نبرد با دو
دیکتاتوری عبور کردهاند. از آنجا که به تاریخچهی این پایداری تاریخی و مستمر در بسیاری
مقالات، کتابها، سخنرانیها و برنامههای تلویزیونی پرداخته شده است، صرفاً به
نمونههای نزدیک در سالیان اخیر میپردازیم.
در ۳سال گذشته مجاهدین با
تمام ارزشهایی که طی ۵۴سال آفریدند و مبارزه
و تشکیلات خود را با آنها تراز کردند و ماندگار شدند، در اشرف ۳ فرود آمدند. اشرف ۳ آوردگاه و
میدان آزمایش جدید بر سر تجلی دوبارهی ارزشها و بهطور خاص «وفای به پیمان» گشت.
زیرساخت یا مبنای فرود آمدن در آلبانی و در موقعیت اشرف ۳ همان هجرت بزرگ با تمام پیچیدگیهای سیاسی و اطلاعاتی و امنیتیاش
است. نمونههای جنبشهای دیگر در تاریخ ۵۰سالهی جهان و بهطور
خاص خاورمیانه نشان دادهاند که چنین جابهجاییها و هجرتهای بزرگ موجب فرسایش یا
گاه فروپاشی شدهاند. اما ساختار تشکیلاتی و سازمانی و رهبری مجاهدین با موفقیت
کامل از این چالش بزرگ بهدر آمد و اشرف ۳ را کانون
استراتژیک استمرار نبرد برای آزادی نمود.
در یک نگرش تحقیقی، طبیعی است که جستجو شود این تحول مهم بر چه مبنایی صورت
پذیرفته است؟ پاسخ نه فقط در کار سیاسی و یا در مسائل اطلاعاتی و امنیتی است؛ بلکه
در وفاداری تکتک مجاهدین به «وفای به پیمان» بر سر آرمان آزادی است. اینگونه
اشرف ۳ تجلیگاه تلاقی ارزشهای خلقشده از ۵۴سال پیش تاکنون گشته است.
۲ـ با خاوران که باشی...
مسعود رجوی: «یادتون باشه قرار ما خاوران، محل شهدای قتلعام و اشرف و موسی،
اونجا چادر میزنیم. هیچی نمیخوایم. هیچی. پس قرار ما خاوران است.
در انتخابات ریاستجمهوری سال ۵۸خمینی گفت
هر کی به قانون اساسی رأی نداده، صلاحیت ریاستجمهوری رژیم رو ندارد. نیم ساعت بعد
من اطلاعیه دادم که خداحافظ شما؛ ما نیستیم. ما اینکاره نیستیم.
الآن چه میگویم؟
اول روشن باشه که ما هیچی نمیخوایم؛ هر کی میخواد بیاد روی کار، ما
ستادمونو میخوایم و آزادی بیان و آزادی اجتماعات و اینکه شکنجه و اعدام نباشه.
هیچی نمیخوایم. هر کی میخواد رئیس بشه، هر کی میخواد مرئوس بشه، هر کی میخواد
انتخاب بشه.
خون شهدامون و رنج زندههامون و تاریخچهای که پشت سر گذاشتیم، بسا بسا فراتر
از این حرفهاست.
ما که از قبل گفتیم کسی بیشتر از ما جلو این رژیم مقاومت بکنه، هژمونیاش را
هم میپذیریم. با افتخار هم این کار رو میکنیم. هر کی از پس این آخوندها بر میاد
بسمالله.
اول روشن باشه من آزادی بیانم رو میخوام و آزادی خلقم. چرا؟ چون که مجاهد
خلقم. مگه اومدم که قدرت بگیرم؟ مگه اومدم حکومت کنم؟ مگه اومدم توی مسابقه فرصتطلبی
شرکت کنم؟ اول روشن باشد که ما چی هستیم. روشن باشد که نسلمون و خطمون و سابقهمون
و تاریخچهمون چیه. نمیخوام که جلو بیافتیم. یعنی اینطوری نمیخوام جلو بیافتیم.
با صدق و فدا آری...
به ابوسعید ابوالخیر مراجع زمانش گفتند که تو در مقابل ما پشهای بیش نیستی.
گفت من همون پشه هم نیستم. ما اشرفیان پشه هم نیستیم. هیچی نیستیم. بینام و نشان.
چند ده نفر بودیم از زندان آزاد شدیم. حرفهای خودمونو زدیم. تف کردیم به ریاستجمهوری
خمینی که لازمهاش ولایت فقیه بود و سرکوب خلایق. چماق و گلوله و شلاق خوردیم و
یکصد و بیست هزار شهید دادیم و آواره شدیم و آواره هم هستیم. هیچی نیستیم. پشه هم
نیستیم؛ اما به خودمون مطمئنیم.
دیگه بالای سر مزار شهدامون که میتونیم بنشینیم و حرفمون رو بزنیم. اگر حرف،
حق است که راه خودش رو باز خواهد کرد...
یادتون باشه قرار ما خاوران، محل شهدای قتلعام و اشرف و موسی، اونجا چادر میزنیم.
هیچی نمیخوایم. هیچی. پس قرار ما خاوران است».(تیر ۱۳۸۸)
خیمه در خاوران
ارزش «خیمه در خاوران» از تازهترین و واپسین ارزشهایی است که در درون
مجاهدین طی یک دهه گذشته کشف و خلق شد.
«خاوران» که در جنوب شهر تهران واقع است، اکنون مزار بینام و نشانترین
«وفاداران پیمان» بر سر آزادی و «فدای بیکرانٍ» جوانترین و مسنترین مجاهدان و
مبارزان است. خاوران با ویژهگی خاص بینام و نشان بودنش تنها مزار قتلعام شدگان
تابستان ۶۷ در تهران نیست؛
خاورانهای بیشماری در سراسر ایران گستردهاند که نماد ارادهی بیشکست نسلی از بیچشمداشتترین
و گمنامترین فرزندان آفتاب در برابر شبترین ظلام تاریخ ایران هستند.
به خاوران که میروی، هیچ تعلق شخصی و فردی نمیبینی.
به خاوران که میروی، سودای فردیت و موقعیت و قدرت نمیبینی.
به خاوران که میروی، عمارتهای زربافت علقهپذیر و بندهساز و اسیرکنندهی آدمیان،
فرومیریزند و سلطهگران فرعونصفت، پشیزی در برابر توفان اراده و عشق سترگ انسانهایی
فرهیخته و وارسته نیستند.
به خاوران که میروی، تنها طواف بر کعبهی آزادی میبینی. نسلهای مجاهدان و
مبارزان دیرین و نوین بیهیچ تقدمی بر یک مدار پایداری پرشکوه برای آزادی، آرامش
خاطر در ایفای عاشقانهی رسالت انسانیشان را در پاسخ به فلسفهی تاریخ دارند.
به خاوران که میروی، همهی نامها را در یک تابلو متجلی میبینی: وفای به
پیمان و فدای بیکران در پیشگاه مردم و تاریخ ایران.
به خاوران که میروی عنوانها، مقامها، موقعیتها، شغلها، سوابق، سرمایه،
تخصص، اولویت و برتری، پایین و بالا و عوام و خواص نمیبینی؛ اینها در شأن و
مرتبت و جایگاه و حرمت خاورانیان نیست؛ که آنان با عبور از همهی این تعلقات
و وابستهگراییهای بندهساز، بینام و نشانیِ جمعیِ هزاران نفره را اسم شب عبور از
ظلام بیهمتای مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران برگزیدهاند.
به خاورانهای ایرانزمین در هر شهر و روستایی که میروی، گویی به اقیانوسی
لبالب از «ماهیان سرخرنگ» برمیخوری که هرگز «اسیر برکههای شبِ» ماهیخواران
دستاربند نشدند. فقط فوجفوج ماهی میبینی؛ بیآنکه بدانی از کدام چشمه یا
جویبار یا دریا آمدهاند و موقعیت هر کدامشان چه بوده است. هیچکدام را بهنام نمیشناسی؛
اما همگان را در تلاطم موجاموج اقیانوس، آشنای ضمیر ناخودآگاه و آرمانهای لطیف و
زیبایت میبینی که با جانهای سرشته بههم، با نوای «وفای به پیمان» و نغمهی «فدای
بیکران» بر عرشهی اقیانوس تاریخ ایران، سمفونی جاودانهٔ زنده باد آزادی
را ابدیت میبخشند...
اینگونه است که با خاورانیان که باشی، درد مزمن بشریت برای تملک جنیست و
تعلق فردیت را پاسخ و علاج مییابی:
«نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان
به بیکران...».
در بیکران که باشی، بیزمان و بیمکان میشوی. «عالمی دیگری و آدمی دیگر». به
هستیِ دیگری میرسی که تمام قانونمندیهایش با هستیِ پیشین و رایج و عادتشدهات
متفاوت است. سیر و تحول ضروری باورش، اندیشیدنهای ژرف و تحقیقات شگرف نمیطلبد؛
کافیست در ضمیر ناخودآگاهت خاوران را برگزیده و وفادارش باشی.
«آن که با گرگش مدارا میکند ـ خلق و خوی گرگ
پیدا میکند»
به پیرامونمان در اطراف سیاست ایران فعلی نگاه کنیم:
گرگ قدرت است که بر هست و بود همگان پوزار میکشد.
سلطهگری و صدارت است که تسمه از گردهی مردمان میکشد.
مذهب سیاستپیشگی است که موقعیت و مقام را از قداست و الاهیت عاریه میگیرد
تا کرسی ولایت را بر شانههای زمینیان، سنگینتر فروکند و بنشاند که سوداگری
سرمایه و غارتگری همهجانبهاش تضمین بدون زمان داشته باشد.
به سلطهی تفکر جنسیت بیاندیش که ۴۱سال است میخواهد
هست و بود زن و مرد ایرانی را به گروگان بگیرد تا در قبرهای پیشساخت قرونوسطا
دفنشان کند که هویت مشترک و تساوی حقوق انسانیشان، هرگز تداعی لحظات مبارزه برای
آزادی و برابری نگردد.
در پیرامون چنین فرعونصفتیِ گرگوار، هستند نیز دیگرانی که دلمشغولان و
امیدبستگان به تختهپارههای قدرتپرستیاند.
معنا و پیام گلعذار خاوران
مجاهدین خلق در چنگاچنگ بودن با چنین سیاست اهریمنی و ضدبشریِ حاکم بر
میهنشان و نیز شناخت جهانی که تجربهاش کردهاند، در سیر انسانشناسیشان به ارزش
جدید «خیمهای در خاوران» رسیدند. در این ارزش کشفشده میتوان عرفان و آزادی و
رهایی را بههم آمیخته یافت. در این آمیختگی میتوان پاسخ به فلسفهی وجود را هم سادهتر
کرد.
اکنون پرسش این است که این انتخاب بر چه پایهای استوار است و چه پیامی دارد؟
پیام روشن آن این است که تنها با استغنای ایدئولوژیک، ریشهداری عمیق در مبارزهای
طولانی و سترگ و نیز توان تشکیلاتی میتوان به چنین انتخاب مطمئن و آرامشبخش و
دینامیسم آیندهدار دستیافت. هر دستیافتنی گویای تکاپو و پویشی از گذشته به جانب
آینده است. پس با سرمایه و گنجینهای گرانبهاتر از سوداهای رایج روزگار میتوان
به چنین انتخابی رسید.
ترسیم چنین چشماندازی توسط هر مجاهد خلق، تنها پیوند محکم با آرمان آزادی را
تا سپیدهدم تجلی آن تحقق میبخشد. در چنین چشماندازی، هرگز «زوال» و غروب و
افولی نخواهد بود؛ چرا که قاطعترین پاسخ به «قدرت»، همیشه «منزلت» بوده است.
«قدرت» همیشه اسیر و در محاصرهٔ توفان سقوط و نیستی است.
اما «منزلت» همیشه در دل توفان میزید و حاضر است و بهپاست. کافیست گزارشات عبور
خاورانیان را از دهلیز قدرت مسلط بیرون ولی با قاطعیت منزلت درون خوانده و شنیده
باشیم. آنچه از دشتهای کوچک و بزرگ خاوران توصیف شد، محصول تصویر عبور از چنین
دهلیزی بوده است.
اینگونه است که مجاهدین با تأسی از «زندگی با خیمهای در خاوران» به تمام
تعلقات و تمایلات قدرت و سلطه و صدارت و موقعیت پشت کردهاند و رو به میهن و مردم
محبوبشان، زیستن در خاوران را به ارزشهای آرمانیشان افزوده و آن را نمودی از
سوگندهای وفای به پیمانشان کردهاند.
اینک گنجینهای بر قدوم فرشتهی آزادی
در بررسی ارزشهای مجاهدین که مشعلهای راهنمای ۵۴سال زندگی توفانیشان بوده و ادامه دارد، بهطور عجیبی شاهدیم که
میتوان در سیاست یک جامعه یا جهان وارد و خارج شد، ولی سیاستپیشه نشد و حتی به
درسهای حقوق سیاسی رایج، تبلور و تجلی دیگری بخشید.
در بررسی ارزشهای یکساله مجاهدین شاهدیم که تضمین بقای استراتژیک پس از
هجرت بزرگ، در پایبندی به اصول و ارزشها است. این همان زبانی است که جهان معاصر
هم نشانههای ارتباطی آن را در پرتوهای اصالت انسانیاش بازشناخته و گواهی میدهد.
اگر زبان، شاهراه ارتباط انسان با جهان خویش است، ارزشها و تنها ارزشها هستند که
این زبان را لطیف و نرم و نافذ و جذاب و عارفانه و عاشقانه میکنند. تنها با ارزشها
و صیقل زدن مداوم آنهاست که میتوان چشمانداز ایرانی زیبا و شایستهی سدهها انتظار
آزادی را در افق نزدیکش شاهد بود. مجاهدین خلق ایران تلاش کردند با ۵۴سال سیر و سلوک در پرتو تجلی «ارزشها»، گنجینهای را بر قدوم و
آستانهی فرشتهی آزادی تقدیم خلق محبوبشان کنند...
۱۱شهریور ۹۸