مجاهدان انقلاب مشروطه
مرداد ماه یادآور دو خاطره از دو هموطن مسیحی است که زندگی خود را وقف آزادی
ایران، برقراری حاکمیتی مردمی، پیشرفت و عدالت اجتماعی کردند:
یک رزمنده زن مسیحی در انقلاب مشروطه (خانم آستفیک)
و یک کارگر مسیحی در انقلاب نوین مردم ایران(مجاهد قهرمان یروم ستاقیان)
این نوشته یادی از آن دو قهرمان بزرگوار است.
مادران مجاهدی که سالهای دهه ۶۰در جستجوی
فرزندان اسیرشان به زندانهای خمینی مراجعه میکردند در همان اواسط تابستان ۶۰در «پارکوی» (محلی که برای پیگیری وضعیت زندانیان اوین مشخص شده
بود) با جمعی از مادران مسیحی روبهرو شدند که آنان نیز جویای وضعیت فرزندان
اسیرشان بودند. یکی از مادران میگفت ابتدا تعجب کردیم که خانمهای مسیحی اینجا
چکار میکنند؟ اما وقتی سلام علیک کردیم و سر صحبت باز شد متوجه شدیم آنها نیز
دنبال فرزندان مجاهد و مبارزشان آمدهاند که در اوین به اسارت گرفته شدهاند!
قهرمان ارمنی یروم ستاقیان
یکی از آن مجاهدان مسیحی، یروم ستاقیان کارگری پیشرو بود که سال ۱۳۳۴در یک خانواده ارمنی به دنیا آمد، در محیطی کارگری بزرگ شد، در
شماری از کارخانههای آن روزگار تهران کار کرد و با مقوله استثمار گرچه به تلخی
اما با تمام وجودش آشنا گردید.
یروم پس از شرکت در انقلاب ضدسلطنتی به نگاهبانی از انقلاب
برخاست. او هنگامی که خمینی و کمیتهها و پاسدارانش را از نزدیک و به اندازه کافی
شناخت و تمامی گروههای آن روزگار را از نظر گذراند سرانجام ورای تمامی مرزبندیهای
رایج در جامعه آن روز، جای خود را در صفوف مجاهدین خلق یافت و به این ترتیب در
کنار شمار دیگری از مسیحیان نجات انقلاب ضدسلطنتی از چنگال ارتجاع را وجهه همت خود
قرار داد، انقلابی که باید آرزوهای بیشماری همچون برقراری یک حاکمیت مردمی و
دموکراتیک با ایرانی آزاد و آباد را محقق میکرد.
یروم ستاقیان از آن پس در کسوت یک مجاهد خلق به رزمی پیگیر با مرتجعان حاکم
برخاست و از فردای سی خرداد ۶۰نیز همراه
دیگر قهرمانان مجاهد خلق به دفاع تمامعیار از انقلاب در برابر تهاجم جنایتکارانه
خمینی و پاسدارانش قیام کرد. قهرمانیهای یروم دفتری ناگفته است که جای خاص خود را
میطلبد، او روز ۲۴تیر ۱۳۶۰در جریان یک مأموریت انقلابی در تهران دستگیر شد و تا روز ۱۶مرداد همانسال زیر شکنجه و بازجویی مقاومت کرد. یروم جانش را داد
اما اسرار خلق و همرزمانش را نداد تا آن که پیکر مجروح و خونچکانش به
چوبه تیرباران سپرده شد.
یروم فرزند توماس، ۲۵ساله
مکانیک...
روز بعد یعنی ۱۷مرداد ۶۰روزنامههای کیهان و جمهوری اسلامی خمینی خبر اعدام او را همراه
با شماری از دیگر مجاهدین اعلام کرد: یروم ستاقیان، فرزند توماس، ۲۵ساله، شغل مکانیک....یروم و ۳۷مجاهد دیگر آن روز جاودانه شدند.
آستفیک، زنی رزمنده و جسور
روزنامه اطلاعات ۱۹مرداد ۵۶در گزارشی که توسط یکی از خبرنگارانش تهیه شده بود، در گفتگویی
با خانم آستفیک(دخترخوانده یپرم) به معرفی او پرداخت، گزارشی که برگی است از
کتاب بزرگ انقلاب مشروطه و خاطراتی از یک رزمنده زن قهرمان مسیحی، گفتگویی که در
آخرین روزهای حیات آن زن بزرگ انجام شد.
آستفیک به خبرنگار (رشیدی) میگوید:
«من در دورانی خودم را شناختم و نوجوانی را آغاز کردم که در کشورم
مبارزات تاریخی مشروطهخواهی آغاز شده بود، جنگ و آشوب و ناامنی همراه با
انفجارهای بمب و صفیر گلولهها برنامه روزانه مرا تشکیل میدادند در این زمان بود
که من بارها با گروه مجاهدان غیور که فریاد زنان و بیمحابا خود را به صفوف
مستبدین میزد، (بودم).
آستفیک دختر نوجوانی ۱۳ـ ۱۴ساله
آستفیک در آن مصاحبه نادر و دیرهنگام میگوید:
«تازه به رشت وارد شده بودیم و نهضت مشروطه خواهی تازه گسترش مییافت...
مجاهدان گیلان ساز و برگ کافی نداشتند... شهر رشت در دست مستبدین بود... مجاهدان
در جاهای نامعلوم بهسر میبردند... خانوادههای آنان پیوسته در معرض تهدید و
انتقام مستبدین قرار داشتند... ما که در شهر بودیم برای نجات از اینگونه مهلکه
مجبور بودیم هر چند یکبار مخفیانه محل زندگیمان را تغییر دهیم و...تا
اینکه وضع بهتدریج به سود ما برگشت و بالاخره مجاهدان توانستند شهر رشت را متصرف
شوند. اردوی مجاهدان به شهر وارد شد به چند دسته تقسیم گردید و هر گروهی در یکی از
نقطههای شهر استقرار یافت. گروهان یکصد و بیست نفری ما...در انتهای غربی شهر در
باغ بزرگی مستقر شد».
آستفیک از رزمنده زنان انقلاب مشروطه
گروه زنان مسلح در فوج مشروطهخواهان
آستفیک سپس به حضور زنان رزمنده در اردوی مشروطه خواهان اشاره کرده و میگوید:
«از این عده ۱۹ نفر دختر و زن جوان بودند که مجاهدان را همراهی می کردند. به محض استقرار در باغ، مجاهدان فورا آرایش جنگی به خود گرفتند و ...آشیانههای مسلسل نصب کردند... انتظار میرفت که هر لحظه (مستبدین) حمله کنند...در این مدت دخترها و زنها بجز پرستاران... به فراگیری فنون جنگی، سنگرگیری وتیراندازی مشغول شدند. سحرگاه صبح روز چهارم بطور ناگهانی با حمله غافلگیرانه دشمن روبرو شدیم...من بیش از سیزده سال نداشتم... نزدیک ظهر ...مستبدین (که) با تحمل تلفات زیاد شکست خورده بودند، همگی تسلیم شدند... (ما) بیست نفر از بهترین سربازان خود را از دست داده بودیم، ضمنا ۱۵ نفر زخمی داشتیم که از آنها دو نفرشان زن بودند، زنانی که با شهامت جنگیده بودند و توانسته بودند با حمله خود دو نفر از مسلسلچیهای دشمن را از پای درآورند».
«از این عده ۱۹ نفر دختر و زن جوان بودند که مجاهدان را همراهی می کردند. به محض استقرار در باغ، مجاهدان فورا آرایش جنگی به خود گرفتند و ...آشیانههای مسلسل نصب کردند... انتظار میرفت که هر لحظه (مستبدین) حمله کنند...در این مدت دخترها و زنها بجز پرستاران... به فراگیری فنون جنگی، سنگرگیری وتیراندازی مشغول شدند. سحرگاه صبح روز چهارم بطور ناگهانی با حمله غافلگیرانه دشمن روبرو شدیم...من بیش از سیزده سال نداشتم... نزدیک ظهر ...مستبدین (که) با تحمل تلفات زیاد شکست خورده بودند، همگی تسلیم شدند... (ما) بیست نفر از بهترین سربازان خود را از دست داده بودیم، ضمنا ۱۵ نفر زخمی داشتیم که از آنها دو نفرشان زن بودند، زنانی که با شهامت جنگیده بودند و توانسته بودند با حمله خود دو نفر از مسلسلچیهای دشمن را از پای درآورند».
زنان کرد در صفوف مجاهدان مشروطه
آستفیک که آن روز خود از رزمندگان صحنه بوده در باره رزمنده زنان اردوی
مشروطه و زخمیهای آن نبرد میگوید:
«یکی از آنان (مجروحان) زنی بود از اهالی کردستان به نام عذرا که
بدجوری زخمی شده بود و دیگری زن جوانی... به نام لیلا از روستائیان گیلان...عذرا
زن زخمی کرد... شوهرش از مجاهدان کردستان بود که در تبریز به دست مستبدین گرفتار
شد و همراه دیگر مبارزین تبریز همانجا بهدار آویخته شد. عذرا پس از شهادت شوهرش
تفنگ به دست گرفته و به صفوف ما پیوسته بود. او در جنگ صبح روز چهارم با
چنان جسارت و بیپروایی میان جهش گلولهها پیش می تاخت که گویی برای پذیرش مرگ
بسیار عجول بود...با معالجات دکتر سهراب و کمک پرستاران هردوی آنها زندگی تازهای
یافتند».
غریو جنگ و لحظه «ترس»
آستفیک در این قسمت از خاطراتش به نکتهای اشاره میکند که برای هر رزمندهای
یک آموزش است. او صادقانه و شجاعانه به لحظات ترسیدنش در اولین لحظه مواجهه با
حمله دشمن اشاره کرده و واکنش غریزی خودش را توضیح می دهد و اضافه میکند چگونه
ترسش را پس زد، آستفیک میگوید:
«آن روز من بهطرز وحشتناکی ترسیده بودم، رنگم پریده بود و مدام
حالم بهم میخورد، پدرم چون حال مرا چنین دید یکباره فریاد زد: شما چتون است؟...
چراهمه یکمرتبه در زیرزمین قایم شدین؟ سپس خطاب به من گفت: تو دیگر بچه نیستی!
سیزده سالت است تعجب میکنم تو با این ضعف روحی چطور میخواهی بعد از من به زندگی
ادامه دهی؟! چطور میخواهی از آبرو و ناموست دفاع کنی؟! همیشه آماده دفاع
باش (چرا) که در مدافعه کشته شدن خیلی بهتر از تسلیم ننگین است.
از فردای آن روز منهم اونیفورم جنگی پوشیدم و به فراگیری قشون جنگی پرداختم».
آستفیک و یارانش دو سال را اینچنین در نبرد پشتسر گذاشتند تا روز موعود برای
آزاد سازی کامل رشت فرا رسید.
در فراز بعدی آن گفتگو، آستفیک صحنه تجمع و آمادگی مجاهدان گیلان برای فتح
تهران را به زیبایی هرچه تمامتر به تصویر می کشد.
آوای شورانگیز مجاهدان مسلمان و مسیحی در میدان اصلی رشت
آستفیک میگوید: «آنروزها خبرهای مهمی رسیده بود و لازم بود که مجاهدان
پیشدستی کنند... از اول شب اردوی هزار نفری مشروطه طلبان در میان شهر (رشت) صفآرایی
کرده، منتظر فرمان حمله باقی مانده، صدای مارشهای نظامی فضا را پر کرده بود و
صحنه هیجان انگیزی بوجود آورده بود. هزاران مشعل، پهنای میدان را روشن می کرد، چند
نفر از روحانیون با نطقهای آتشین خود مجاهدان را برای جانبازی تشویق می کردند. از
چند گوشه میدان صدای تلاوت آیاتی از قرآن کریم و دعا بهگوش می رسید.
من و دیگر جنگجویان گروه زنان، در آن شب روی سکوی بزرگ گوشه میدان سراپا
مسلح پشت سران مجاهد ایستاده بودیم. آنشب پس از (سخنرانی سران و رهبران در آن
اجتماع تاریخی) میدان بزرگ به صدای غریو(رزمندگان) به لرزه درآمد. چکاچک
برخورد اسلحه و سرنیزهها و شیهه اسبان سواره نظام در یک لحظه بههم آمیخته و صحنه
شگفتی بهوجود آورد.
نزدیک سکویی که ما ایستاده بودیم، صدای سخنرانی کشیش ارامنه نیز به گوش میرسید
که برای تشجیع گروه مجاهدان ارمنی نطق هیجان انگیزی ایراد کرد و سپس بهزبان ارمنی
آیاتی از کتاب انجیل خواند و بلافاصله در برابرشان صلیب بزرگی را حرکت داد».
زنان سلحشور انقلاب مشروطه
«پس از این مراسم باز شیپورها به صدا در آمدند و غریو لرزاننده
رزمندگان میدان را یکباره تکان داد. ناگفته نباشم که شرکت گروه زنان سلحشور در
جنگها و حضور آنان در میان مجاهدان در هفتاد سال پیش [این روایت مربوط به سال ۵۶ است] بههیچوجه تعجب آور نبود چون (زنان اضافه بر شرکت در جنگهای
ایلی) خصوصا در انقلاب مشروطیت، شرکت زنان در جنگ با چنان تقدس و پاکی همراه بود
که هیچ مردی قادر نبود بجز بهچشم پاک به دیده خواهری به زن سلحشور نگاه کند».
پیش به سوی آزاد سازی تهران
«باری آن شب بعد از یک راهپیمایی مشکل، نزدیکیهای سپیده دم به
حومه کرج رسیدیم و بلافاصله پشت تپهها، در شکاف دامنههای کوه، میان درختها و
گودالها آرایش جنگی گرفتیم. سواران کمی عقبتر از ما جای گرفتند. قوای مستبد که
قرار بود همان روز برای سرکوبی ما حرکت کند هنوز به آن حوالی نرسیده بود ولی دستههایی
از آنها در آن نزدیکی مستقر بودند».
زنان در خط مقدم فتح تهران
آستفیک میگوید: «گروه زنان برخلاف دیگر وقتها در این مقابله در صفوف میان
جوخههای برگزیده مردان جای گرفت. از فاصله نسبتا دور قلعه کوچکی دیده میشد که در
فضای نیمه روشن سحرگاه مانند یک بنای افسانهای به نظر میآمد...من و لیلا و عذرا
مثل همیشه در کنار هم برای درگیری در این پیکار دقیقه شماری میکردیم.... هنگ قزاق
(اینان همان مزدورانی بودند که رضاخان قزاق نیز در میانشان درون تهران و حدود
دروازه قزوین به دفاع از استبداد برخاسته بود) بزودی متوجه غافلگیریشان شد...این
جنگ ۳ ساعت طول کشید و سرانجام کار به نبرد تن به تن
کشید، قوای کمکی ما نیز رسید و به موقع وارد کارزار شد».
آستفیک تعریف میکند که در پایان این نبردکه به پیروزی مشروطهخواهان تمام
شد، عذرا در حرکتی قهرمانانه در دفاع از فرمانده قوای مشروطه خواهان خود را سپر
سینه او کرده به شهادت رسید.
شاید آستفیک نمیدانست که در آنسوی جبهه در تهران نیز یک رزمنده زن لر
(سردار مریم بختیاری)
با سوارانش نیروی قزاق را زیر آتش خود گرفته بودند (ن ک تاریخ بختیاری) و به
این ترتیب تهران آزاد شد و محمدعلیشاه برای همیشه سقوط کرد.
آستفیک سپس برای تحصیلات به مدت یکسال به سوئیس رفت ولی اندکی بعد به وطن
بازگشت.
آستفیک گرچه در گمنامی دیده بر جهان بست و جز آن خبرنگار و آن مصاحبه هرگز
صحبتی از او نشد اما تاریخ بی شک نقش و ارج چنین قهرمانانی را فراموش نمیکند.
بویژه زنان که چنین رزمندگان پیشتازی داشتهاند. زنانی که در سختترین ایام تاریخ
این میهن، راه گشودند آنهم زنی از تبار ارامنه ایران که اینک زیر فشار دیکتاتوری
فاشیستی آخوندها فشار و ستمی مضاعف را از سر میگذرانند.
مبارزه متحد مردم ایران
این قهرمانان چه زن و چه مرد از آستفیک قهرمان گرفته تا فرمانده دلاور
مجاهدخلق یروم ستاقیان همگی نمادهای افتخار خلقی هستند که با تمام بضاعت خود و با
تمامی فرزندان خود با هر دین و مرامی برای آزادی ایران بهپا خاستند، مشعل
جان خویش را در دست گرفته و راه را برای دیگران روشن کردند، بخشی از این مسیر
سنگلاخ را به پای جان کوبیدند و راهی باز کردند تا ما امروز در مداری دیگر به
دنبال همان آرزوهای پاک و دنیای آزاد، آباد و دمکراتیکی که آنان اراده کرده بودند،
به رزمشان و رزممان ادامه دهیم. راهی که بهرغم بعد زمان و فاصلهای بعید در مکانی
برگشتناپذیر، ما را و آنها را به هم پیوند داده است. راهی که در هرگام، صدای نفس نفس
آن قهرمانان را در جای جای خود به گوش ما میرساند و ما را در پیمودن مسیر توانی
مضاعف میدهد.
یاد یاران یاد باد!