1 / 3
Caption Text
2 / 3
Caption Two
3 / 3
Caption Three

یادواره مجاهد شهید مجید شریف واقفی در سالگرد شهادتش

 مجیدشریف‌واقفی
مجید شریف واقفی، شهید ایستادگی بر‌سر آرمان و اصول، دربرابر اپورتونیستهای چپ‌نما
شهید مجید شریف واقفی

۱۶اردیبهشت، یادآور خاطره‌یی دردناک در جنبش انقلابی مردم ایران و به‌خصوص سازمان‌مجاهدین خلق ایران است. در روز ۱۶اردیبهشت سال ۱۳۵۴، سردمداران خیانتکار جریان اپورتونیستی چپ‌نما که با یک‌کودتای خائنانه و با غصب نام و آرم و تمامی امکانات سازمان، مدعی تغییر ایدئولوژی سازمان شده بودند، دست به‌ترور ناجوانمردانه مجیدشریف‌واقفی زدند. بدین‌ترتیب مجاهد قهرمان مجیدشریف‌واقفی، خون پاکش را فدیه ایستادگی برسر پیمان وآرمان و اصول سازمان دربرابر اپورتونیستهای چپ‌نما کرد.

مجاهدشهید مجیدشریف‌واقفی بعداز ضربه ‌شهریور سال۵۰ و دستگیری بخش عمده اعضا و کادرهای سازمان در کنار مجاهدان کبیر احمد و رضا رضایی و فرمانده، کاظم ذوالانوار، نقش عمده‌یی در بازسازی تشکیلات سازمان ایفا نمود. پس‌از دستگیری فرمانده ذوالانوار، مجید در مهرماه‌۵۱ به‌عضویت مرکزیت سازمان درآمد. او درجریان سلطه منحرفان چپ‌نما بر‌سازمان تلاش کرد تا با گردآوری عده‌یی از اعضای سازمان که بر اثر اقدامهای ضدانقلابی اپورتونیستها پراکنده شده بودند، دربرابر جریان اپورتونیستی و غصب مواضع و امکانات سازمان مقاومت کند. کاری که خشم چپ‌نمایان خائن را برانگیخت و موجب شد توطئه قتل او را طرحریزی کنند. خائنان چپ‌نما که تصور می‌کردند با نابودی فیزیکی مجید و یارانش می‌توانند رشد و بالندگی شجره طیبه ‌مجاهدین را متوقف کنند، در بعد‌از‌ظهرروز ۱۶اردیبهشت در یکی از خیابانهای خلوت تهران، او را به‌شهادت رساندند و پس‌از انتقال پیکر بی‌جانش به‌بیابانهای حومه تهران، آن‌را به‌آتش کشیدند. اپورتونیستهای چپ‌نما، با ضربه ‌خیانت‌بار خود به‌بزرگترین سازمان انقلابی و جنبش انقلابی علیه رژیم‌شاه، بزرگترین خدمت را به‌ساواک نموده و موجب بروز زودرس و قدرت‌گیری جریان راست ارتجاعی به‌سردمداری خمینی وآخوندهای وابسته به‌او گردیدند. ضربه ‌جریان اپورتونیستی چپ‌نما بر پیکر سازمان در سال۵۴، بسا عظیم و سهمگین بود و تمامیت سازمان را از جهات مختلف به‌زیرضرب برد.

این‌ضربه ‌به‌لحاظ ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی، تاریخی و اجتماعی به‌هیچ‌وجه با ضربه ‌ساواک در سال۵۰، که در آن‌بیش‌از ۹۰درصد کل کادرهای سازمان و صددرصدمرکزیت سازمان دستگیر شدند، قابل‌مقایسه نبود و بسا سهمگین‌تر، سخت‌تر و تلخ‌تربود و آثار مهلک‌تر وتباه‌کننده‌تری داشت.
در یک‌کلام در سال۵۰ سازمان از دشمن اصلیش یک‌ضربه ‌نظامی‌خورد ولی از لحاظ سیاسی، ایدئولوژیک ‌و حتی اجتماعی، سرفرازبود و ازقضا جهش و ارتقاء تصاعدیش از همان‌زمان آغاز شد و با اقبال عظیم سیاسی و اجتماعی مواجه شد. به‌دنبال ضربه ‌سال ۱۳۵۰، اخبار مقاومتهای مجاهدین در زندان و در زیر شکنجه و همچنین دفاعیات کوبنده و مؤثر آنها در دادگاهها، برای اولین‌بار در بین مردم، آن‌هم درشرایط اختناق و سکون و سکوت آن‌دوران منعکس می‌شد و به‌آنها روحیه و امید می‌داد. اما درنقطه مقابل آن، ضربه ‌اپورتونیستها یک‌ضربه ‌ایدئولوژیکی از درون بود. یک‌جریان خائنانه‌ که با کودتای اپورتونیستی بر سرنوشت سازمان مسلط شده بود و با غصب نام و آرم سازمان مدعی بود که سازمان، تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده است. سازمانی که ایدئولوژی مشخص اسلام انقلابی را با آرم و آیه و شعارهای خود متجلی می‌کرد و خون بنیانگذاران و اعضای مرکزیت ودیگر کادرهایش را در این‌راه و برای این‌آرمان نثار کرده بود.

ضربه ‌اپورتونیستی نه‌فقط تمامی دستاوردهای سازمان را تا آن‌تاریخ به‌باد می‌داد بلکه آثار منفی و مخرب آن، ‌سازمان را به‌زیرصفر پرتاب می‌کرد و تا آن‌جا که به‌شرایط مشخص آن‌دوران برمی‌گردد، ضربه ‌قابل‌جبرانی نبود. مجاهد قهرمان مجیدشریف‌واقفی در مقابل این‌کودتای اپورتونیستی مقاومت ‌کرد و بر اصول سازمان پافشاری ‌نمود. او خواستار آن‌بود که ارتباط فعالتر با زندان برقرار شود و مشکلات ومسائلی را که اپورتونیستها ابتدا به‌صورت ابهام و سؤال مطرح می‌کردند، به‌زندان انتقال داده و به‌اطلاع مسعود، یگانه بازمانده مرکزیت و رهبری سازمان برساند. اما اپورتونیستها که اهداف شومی را در سر می‌پروراندند اولین‌کارشان تصفیه مجید بود.
آنها تمام امکانات مادی و حتی سلاح او را گرفتند، این‌در شرایطی بود که او برای ساواک شناخته‌شده و جانش در خطر بود. درشرایطی که مجاهدشهید شریف‌واقفی برای بازسازی تشکیلات سازمان و برقراری ارتباط با کسانی که به‌اصول سازمان وفادار مانده بودند، تلاش می‌کرد و نیازمند مباحث و آموزشهای ایدئولوژیک ‌سازمان برمبنای منابع اصیل و تدوین شده سازمان بود، اپورتونیستها کلیه منابع سازمانی را ازبین برده و از دور خارج کرده بودند. آنها برای اعمال فشار بر مجاهدین و وادارکردن آنها به‌دست‌کشیدن از عقاید خود از هیچ رفتار سرکوبگرانه و ضدانسانی فروگذار نکردند. تمام امکانات را از آنها دریغ می‌کردند، آنها را ایزوله کرده و تحت‌فشار قرار می‌دادند، تصفیه می‌کردند و حتی امکانات مادی را در یک‌اقدام کاملاً غیرانسانی از آنها سلب می‌کردند. ایجاد جو سانسور و ازبین بردن کلیه اسناد و مدارک آموزشی سازمان، یکی دیگراز اقدامهای آنان برای دست‌یافتن به‌اهداف ضدانقلابیشان بود. اقداماتی که سرانجام به‌ترور ناجوانمردانه مجیدشریف‌واقفی منتهی شد، اما خائنان و منحرفان نمی‌توانستند بفهمند که «نور حقیقت» خاموشی‌ناپذیر است. چراکه در دل سیاهترین شبهای ارتجاع ودیکتاتوری و در بدترین شرایط زندانها و شکنجه‌گاههای ساواک شاه، مسعودرجوی باشایستگی و استواری تمام، توانست حیات و آینده مجاهدین و آرمان و سازمان پیشتاز رهاییبخش خلق را زنده و سرفراز و بالنده و توفنده به‌پیش ببرد.

در پرتو رهبری مسعود، خون پاک مجیدشریف‌واقفی و یارانش نیز همچون خونهای پاک همه مجاهدین شهید و به‌ویژه خون مطهر بنیانگذاران سازمان، جوشید و خروشید و شجره طیبه ‌مجاهدین را در توفان هجوم ایلغار خمینی، این‌مهیب‌ترین نیروی ضدانقلابی تاریخ معاصر، هر‌روز سرفرازتر و بالنده‌تر پیش برد و به‌رغم همه توطئه‌ها و سرکوبیها مجاهدین هر‌روز درمسیر آرمان و چشم‌انداز پرشور رهایی وتوحید، قله‌هایی بس رفیع و باشکوه را درنوردیدند وبا چنین پشتوانه تاریخی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی توانستند بزرگترین ابتلائات را به‌سلامت ازسربگذرانند و با پایداری پرشکوه خود از شرکثیر، خیر عظیم استخراج کنند وانسجام تشکیلاتی خود را در زیر بزرگترین تهاجم نظامی و سیاسی حفظ نمایند.
********
خونی که از بلندای شرف هم‌چنان جاریست - محسن سیاه کلاه
به یاد قهرمان مجاهد خلق، شهید مجید شریف واقفی در چهلمین سالگرد شهادتش


اوایل زمستان سال ۱۳۵۳ بود که مثل هر روز او را در یک قرار خیابانی حوالی بازار تهران دیدم. آن‌روزها ادعاهای اپورتونیستهای چپ‌نما در درون سازمان بالا گرفته بود. جبهه بندیها مشخص شده بود و دیگر کسی نسبت به طرف مقابل ابهام نداشت. مجید هم‌چنان مدافع اصول ایدئولوژیک سازمان بود و در مواضعش استوار بود. به من گفت که: به آنها گفته‌ام که بروید سازمان خودتان را درست کنید. در این سازمان چیزی تغییر نکرده است و من این را اعلام خواهم کرد... بعد مکث کوتاهی کرد و گفت من را تهدید کرده‌اند. پرسیدم که حالا چه کار می‌خواهی بکنی. دیگر رابطه‌ات را قطع کن و سر قرار آنها نرو. جواب داد که: نه، باید کارهایم را انجام بدهم و حرفهایم را بزنم. سازمان مال ماست، نه آنها. بعد برایم توضیح داد: ما دشمن مشترکی داریم به‌نام رژیم که بایستی با او بجنگیم. نبایستی تضاد اصلی را فراموش کرد. این ضامن حفظ ما در خط اصولی است و... .. این گذشت، اما من همیشه این حرف او در یادم ماند که «دشمن اصلی ما رژیم شاه» است.
زمان زیادی نداشتیم و او می‌بایست به قرار بعدی برسد. به من گفت که بیا باهم سر قرار بعدی برویم و تو را با یک نفر از همفکران خودمان آشنا و وصل کنم که بتوانیم کارهایمان را ادامه بدهیم. چند دقیقه بعد و چند کوچه آنطرف‌تر، من داشتم دست مرتضی صمدیه لباف را به گرمی می‌فشردم و با او روبوسی می‌کردم. از دیدن و آشنا شدن با او واقعاً خوشحال بودم. حالا سه نفر شده بودیم و باهم راه می‌رفتیم. قرارهای ارتباطی خود را گذاشتیم و از هم جدا شدیم...

حالا۴۰سال از آن روزها می‌گذرد. سازمان ما به یمن هدایت برادر مسعود، از آن ورطهٴ خطرناک و هفت ورطه و هفتاد تنگنای دیگر عبور کرده است و من هر وقت به‌یاد مجید قهرمان می‌افتم، گویا به‌چشم می‌بینم که خون پاک او چه مسأله بغرنجی را نه فقط از سازمان مجاهدین که از انقلاب ایران حل کرده است.
البته باید اعتراف کنم که خیلی طول کشید تا من توانستم معنای خون شریف واقفی را درک کنم و جایگاه او را در میان شهدای سازمان پیدا کنم. او اولین کسی بود که نه به دست دشمن، بلکه به دست خائنینی از درون به‌شهادت رسید. شهادت او ماهیت افکار و عملکرد اپورتونیستی آن خائنان را خیلی سریع آشکار کرد، امری که به‌طور معمول شناخت و درک آن می‌تواند سالها طول بکشد. هر چند باید تأکید کنم که خون مجید به یمن تلاشهای برادر مسعود بود که زنده شد و در رگهای انقلاب جاری گردید و باز هم باید تأکید کنم که به یمن همین تلاشهای بی‌وقفه و شبانه روزی- که من از نزدیک شاهد بودم - مسعود سرانجام سازمان را از زیر آن ضربه خطرناک و ایدئولوژیک بسا قدرتمندتر از قبل بیرون آورد و آینده تابناکی را برای سازمان رقم زد. به عبارت دیگر شر کثیری که می‌رفت توسط آن خائنان، مجاهدین را نابود کند، به خیر عظیم ایدئولوژک و تشکیلاتی تبدیل شد. این‌که مسعود چه کرد و چگونه سازمان را مجدداً احیا و بارها قوی‌تر از گذشته در صحنه نبرد با شاه و شیخ وارد کرد، خود یکی از فرازهای بالا بلند تاریخچه مجاهدین است که هنوز درباره آن خیلی کم گفته و نوشته شده است.

اما هر چند آن فرصت‌طلبان خائن امروز دیگر از صحنه تاریخ ایران حذف شده‌اند، برای درک قانونمندیهای یک مبارزه انقلابی و شناخت تهدیدات آن و درس گرفتن برای همیشه تاریخ است که نام آنها دوباره برده می‌شود. منافع عمل خیانت‌بار آنها را البته بیشتر از شاه، خمینی درو کرد و در جیب گشاد قبایش ریخت. این سرنوشت همه اپورتونیستها است که بارها در تاریخ انقلابات تجربه شده است که نهایتاً با ارتجاع و استعمار هم آخور می‌شوند، بدبخت‌تر و حقیرتر از آنها کسانی هستند که هنوز در رثای همان خائنین قلم می‌زنند و در سمساری سایتهای رنگ و رو رفته، کالای بنجل و موریانه زده خود را به نمایش می‌گذارند و تلاش دارند به تاریخ تحمیل کنند.

بگذریم، دو روز بعد دوباره مجید را سر قرار دیدم. پس از سلام و علیک دیدم سخت راه می‌رود. گفتم چرا سخت راه میروی، گفت کفشم سوراخ است و سنگ داخل آن رفته. قدم زنان من را به سمت میدان کهنه فروشها برد و گفت برویم یک کفش بخریم. یک کفش دست دوم خریدیم به 3 تومان و دو تومان هم خرج بازسازی و پینه دوزی و واکس شد. با 5 تومان کفش را پوشید و گفت راحت شدم. کفش سوراخ را هم به پینه دوز داد. کارهایمان را کردیم و از هم جدا شدیم.

من یک ماه بعد دستگیر شدم. در اواسط مرداد سال بعد یعنی سال ۵۴ ناگهان بازجو من را صدا کرد و یک روزنامه جلوی من گذاشت که شرح شهادت و سوزاندن شریف واقفی در آن نوشته شده بود. عکسی هم از بازمانده جسد او انداخته بودند. یک قطعه استخوان فک و یک جفت کفش. بلافاصله کفش‌ها را شناختم. همانها بود که باهم خریده بودیم. از شدت ناراحتی به خودم می‌پیچیدم، ولی چون در دست دشمن بودم به روی خودم نیاوردم و چیزی نگفتم و خودم را ناباور نشان دادم. بازجو سعی می‌کرد که با قسم و آیه به من بگوید که حقیقت دارد و عکس‌العمل من را برانگیزد، ولی موفق نشد و نهایتاً دست از سرم برداشت. به سلول برگشتم. هم‌چنان به خودم می‌پیچیدم، این درد ادامه داشت تا بعضی از یاران دستگیر شده را دوباره دیدم. از جمله شهید قهرمان، مرتضی صمدیه لباف را.


مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف 

مرتضی به سختی شکنجه شده بود. وقتی کلمه ”به سختی“ را به‌کار می‌برم به این خاطر است که نمی‌توانم صحنه‌ای را که مشاهده کردم، کامل توصیف کنم، او در زیر هشت، با زنجیر به‌پا و دست‌بند به دست به یک تخت بسته شده بود و نگهبان به‌طور ثابت بالا ی سرش حضور داشت. چون بارها دست به خودکشی زده بود. من وقتی از سلول برای بازجویی برده می‌شدم، وجود این تخت و یک نفر سرپوشیده روی آن را می‌دیدم، ولی نمی‌دانستم کیست. یک روز بازجو آمد و من را مستقیماً سراغ همین تخت برد. سرپوش من را برداشت و قهرمانی را که روی تخت به زنجیر کشیده شده بود به من نشان داد و گفت آیا او را می‌شناسی. ما در یک نگاه کوتاه مجدداً با یکدیگر وصل شدیم. اما به بازجو گفتم که نه نمی‌شناسم. مرتضی نیز همین حرف را زد و موضوع خاتمه یافت. ایکاش می‌توانستم کمی با او صحبت کنم و نفس گرم او را بر روی صورت خودم حس کنم، اما با حضور بازجو و شکنجه‌گر امکان نداشت. این آخرین دیدار من با مرتضی صمدیه لباف بود. قهرمانی مقاومی که به گوش خودم شنیدم که سربازجو به‌نام رسولی در مورد او می‌گفت که:“ ما بایستی با منقاش از دهان او کلمه به کلمه حرف بیرون بکشیم“. وقتی یک بار صدای زنجیرهای پای او در هنگام راه رفتن می‌آمد، بازجو گفت که صدای پای اولیس می‌آید. او بواقع یک قهرمان بود. بی‌باک، پایدار، شجاع و عمیقاً انقلابی. بعدها متوجه شدم که همان روز که خائنین مجید را به‌شهادت رساندند، مرتضی را نیز در یک قرار دیگر می‌خواستند به‌شهادت برسانند، ولی موفق نمی‌شوند و او مجروح به دست ساواک می‌افتد. این نمونه‌ای از هم آخوری اپورتونیسم با ارتجاع و استعمار است. خلق قهرمان ایران دست رد به سینه آنها زد و برای همیشه منفور و مطرود شدند. و باشد تا روزی، در پیشگاه خدا نیز پاسخگو باشند.

راستی حرکت بر خط اصولی چقدر سخت و حساس است. آخر تهدیدات که همیشه از جانب دشمن بیرونی نیست. پرداخت قیمت برای حل تضادهای درونی خلق بسا به ادراک عمیق‌تری نیاز دارد و مجید شریف واقفی در این راستا بود که به سلامت از مرز زمان عبور کرد و جاودانه شد.

به‌رغم سوءاستفاده‌های زیادی که به‌خصوص رژیم خمینی تلاش داشت از او بکند، اما هرگز نتوانست او را به خودش و به اسلام خودش بچسباند زیرا شریف یک مجاهد بود و در دفاع از میراث حنیف خونش به زمین ریخته شد. اسم او را هم که دانشجویان به‌طور خودجوش، روی دانشگاه صنعتی گذاشته بودند، رژیم آخوندی چند بار تلاش کرد که با بهانه‌های مختلف بردارد، اما نتوانست. آخر خلق قهرمان ایران از میراث انقلابی و مردمی خودش همیشه حفاظت کرده و باز هم می‌کند.

مجید خط بسیار زیبایی داشت. یک خانه تیمی تک اتاقه در کوچه پس‌کوچه‌های انتهای خیابان قزوین داشتیم. دو نفر بودیم و بعضی شبها هم مجید به آنجا می‌آمد و برایمان نشست می‌گذاشت. یک روز آمد و قسمتی از نوشته‌های ”پرچمدار اپورتونیسم“ را هم به همراه خودش آورده بود که برایمان خواند. مقداری روی آن بحث کردیم. نمی‌دانم چه اندیشه‌هایی در درون او می‌گذشت که دیدم با خط بسیار زیبای نستعلیق با همان گچی که در جیب داشت و علامتهای خیابانی را می‌زد، روی دیوار بزرگ نوشت که: هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق – ثبت است بر جریده عالم دوام ما. گویی آینده خودش و سازمانش را می‌دید. نگاهی به او کردم که چه شد این را نوشتی، او هم با سکوت و لبخندی کوتاه جوابم را داد اما هیچ نگفت.

آن‌طور که بعدها در زندان از یکی از برادران شنیدم، رسیدن جزوه «تبیین جهان» که در زندان توسط برادر مسعود تدوین شده و توسط مجاهد شهید فرهاد صبا بیرون آورده شده بود، در آخرین روزهای سال۱۳۵۳ به‌دست مجاهد قهرمان مجید شریف واقفی رسید و روح تازه‌یی در مجاهدین پایدار بر مبانی ایدئولوژیک و تشکیلاتی مجاهدین دمید. شنیدم چند روز پس از رسیدن این جزوه یکبار مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف به ‌یکی از برادران گفته بود، مجید یک کتاب با خودش آورد و گفت: بیا بگیر، تو که این قدر دنبال چند سلاح بودی، برایت تانک آوردم. مرتضای قهرمان افزوده بود: من به مجید اصرار می‌کردم که یک انبارک سلاح که از قبل در دسترس ماست، برداریم چون اپورتونیستها هرگز اجازه نمی‌دهند این سلاحها به ما تعلق بگیرد و ما هم به سلاح نیاز داریم. حالا مجید با تعبیری عالی کتاب جدید (تببین جهان) را در این شرایط در حکم تانک دانست و واقعاً هم درست می‌گوید.

از دوست، فرمانده و مسئولم، مجید قهرمان خاطرات زیادی دارم و دلم می‌خواهد همه آنها را بازگو کنم. اما این نوشته طولانی شد. باشد تا زمانی دیگر.
حرف آخرم این‌که وقتی این خاطرات را می‌نوشتم و لحظات و صحنه‌های آن دوران را بیاد می‌آوردم، بیاد مجید، اشک در چشمانم حلقه می‌زد. گر چه 40سال از آن دورانی می‌گذرد ولی گذر زمان نتوانسته و نمی‌تواند از برجستگی و اهمیت آن بکاهد، برایم مثل دیروز است، او را حس می‌کنم و زیر لب با او زمزمه می‌کنم که:
زان اشکبار گشتم چون ابر در بهاران - تا نوبهار حسنت بر من کند بهاری.

محسن سیاه کلاه - ارديبهشت ۹۴

********
گفتگو با برادر مجاهد علی خدایی صفت از همرزمان مجاهد شهید شریف واقفی
-----------------------------------------------------------------------
مطالب مرتبط:




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

🔴 خامنه‌ای بازنده استراتژیک به مناسبت دومین سالگرد جنگ غزه

🔴آیا سلطنت‌طلبان واقعاً ملی‌گرا هستند؟